چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۳

كودتاي سوم اسفند

قواي قزاق كه به فرماندهي رضاخان ميرپنج از قزوين به سوي تهران حركت كرده بود در نخستين ساعات بامداد روز سوم اسفند 1299 به تهران رسيد. قواي ژاندارم و نظميه از پيش مطلع شده بودند و دستور داشتند در برابر ورود قزاق‌ها مقاومت نكنند. ممكن است افسران سوئدي مسئول اين دو نيرو با توجه به تعداد زياد قزاق‌ها و اين واقعيت كه توانايي ايستادگي در برابر آنها را در نيروهاي خود نمي‌ديدند، دستور ترك مقاومت صادر كرده باشند. هر چند احتمال ديگري هم وجود دارد: «كلنل گليراپ از ژاندارمري و كلنل وستداهل سرپرست پليس تهران، دستور فوري به واحدهاي خود دادند كه در شب‌هاي دوم و سوم اسفند در پادگان بمانند و هر دو بعداً به خاطر وفاداري به منافع بريتانيا در ايران، نشان صليب اعظم شواليه (از پادشاه انگلستان) دريافت كردند.» (گزارش والاس موري، كاردار سفارت ايالات متحده در تهران، به وزارت خارجه آمريكا در تاريخ ششم مارس 1925 (حدود چهار سال پس از كودتا) كه در «ايران؛ برآمدن رضاخان» نوشته سيروس غني نقل شده است)
ورود
عمده نفرات قزاق رضاخان از دروازه گمرك در جنوب غربي تهران به شهر وارد شدند. سيدضياء و رضاخان فوراً به قزاقخانه رفتند و همانجا با تشكيل ستادي موقت، كنترل پايتخت را به دست گرفتند. در اين ميان تنها مقاومت چند مأمور بي‌خبر نظميه باعث درگيري و كشته شدن شمار اندكي شد. فتح‌الله خان اكبر، سپهدار رشتي (رئيس‌الوزراي وقت) با شنيدن خبر ورود قزاق‌ها، به سفارت بريتانيا گريخت و همانجا پناهنده شد. به هنگام سپيده‌دم تقريباً تمام كلانتري‌ها، وزارتخانه‌ها و ادارات دولتي به همراه پستخانه و تلگراف‌خانه به تصرف قزاق‌ها در‌آمده بود. با سر زدن روز دسته‌هاي قزاق براي بازداشت عده‌اي از رجال سياسي حركت كردند: «مأمورين تأمينات [هر كدام] به اتفاق يك دهه (ده نفر) قزاق به حال نظام به راه افتاده بودند. مأمور پيشاپيش و دهه‌ي قزاق در قفاي او؛ لباس قزاقان پارچه پشمي بخور پررنگ و ساز و برگ آنها نو نوار و قيافه‌هاشان مطمئن بود. هر دهه از اين دسته‌جات مأمور خانه يك‌نفر از رجال كشور بود كه وارد خانه او شده، او را دستگير و اثاث‌البيت (اسباب منزل) او را، اگر از اعيان بزرگ بود، وارسي و مهر و موم كرده خود او را به اسيري مي‌بردند و احدي نمي‌دانست او را كجا خواهند برد و چه بر سرش خواهند آورد. هر كس كه سرش به كلاهش مي‌ارزيد، آنروز گرفتار شد مگر كسي كه اميد همفكري به او مي‌رفت و يا از دستگير كردن او خائف بودند و نمي‌شد او را به عقيده حضرات در عداد «خائنان» قرار داد. اين قبيل اشخاص انگشت‌شمار بوده‌اند، از قبيل صمصام‌السلطنه و خوانين بختياري و مستوفي‌الممالك و مشيرالدوله و مؤتمن‌الملك و امثال آنها...» («تاريخ مختصر احزاب ايران» ملك‌الشعراي بهار)
سيد حسن مدرس، عين‌الدوله، فرمانفرما، نصرت‌الدوله فيروز، سپهسالار اعظم، سعدالدوله و شيخ‌محمد حسين يزدي از بازداشت شدگان آن روز بودند.
رضاخان در همان آغاز صبح اعلاميه معروف خود را كه با عبارت «حكم مي‌كنم» شروع مي‌شد، در شهر پراكند و در پايتخت حكومت نظامي اعلام كرد: «حكم مي‌كنم: ماده اول: تمام اهالي شهر تهران بايد ساكت و مطيع احكام نظامي باشند. ماده دوم: حكومت نظامي در شهر برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر، غير از افراد نظامي و پليس مأمور انتظامات شهر، كسي نبايد در معابر، عبور نمايد. ماده سوم: كساني كه از طرف قواي نظامي و پليس مظنون به مخل آسايش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد. ماده چهارم: تمام روزنامه‌جات و اوراق مطبوعه تا موقع تشكيل دولت به كلي موقوف و بر حسب حكم و اجازه كه بعد داده خواهد شد بايد منتشر شوند. ماده پنجم: اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به كلي موقوف [است]، در معابر هم اگر بيش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهريه متفرق خواهند شد. ماده ششم: درِ تمام مغازه‌هاي شراب فروشي و عرق فروشي، تئاتر و سينما، فتوگراف‌ها و كلوپ‌هاي قمار بايد بسته شود و هر مست ديده شود، به محكمه نظامي جلب خواهد شد. ماده هفتم: تا زمان تشكيل دولت، تمام ادارات و دوائر دولتي غير از اداره ارزاق تعطيل خواهد بود. پستخانه، تلفونخانه و تلگرافخانه هم مطيع اين حكم خواهند بود. ماده هشتم: كساني كه در اطاعت از مواد فوق خودداري نمايند به محكمه نظامي جلب و به سخت‌ترين مجازات‌ها خواهند رسيد. ماده نهم: كاظم‌خان (سياح، افسر ژاندارمري، عضو كميته آهن و از نزديكان سيدضياء) به سمت كمانداني (فرماندهي) شهر انتخاب شد و معين مي‌شود و مأمور اجراي مواد فوق خواهد بود. (امضاء:) رئيس ديويزيون قزاقِ اعليحضرت اقدس شهرياري و فرمانده كل قوا، رضا» («روزشمار تاريخ ايران، از مشروطه تا انقلاب اسلامي» باقر عاقلي)
مذاكره
احمدشاه همان صبح روز سوم اسفند نرمن (وزير مختار وقت بريتانيا در تهران) را فراخواند و چاره‌جويي كرد. نرمن حاضر نبود نقش و اطلاع خود را در مورد كودتا بپذيرد، اما در مورد «نيت رهبران نهضت» به شاه اطمينان خاطر داد و به او توصيه كرد آنها را فراخواند و خواسته‌هايشان را جويا شود. احمدشاه هنوز درست نمي‌دانست با چه جور حركتي روبرو است. او از مدت‌ها قبل كه خطر پيشروي بلشويك‌ها و هواداران ايراني‌شان از شمال مطرح شده بود، هر از چند گاه به فكر فرار مي‌افتاد. واقعه كودتاي نيز ابتدا او را به همين صرافت انداخت. اما سرانجام عصر روز بعد (چهارم اسفند) حاضر شد سيدضياء و رضاخان را به حضور بپذيرد و با ايشان گفت‌وگو كند. نتيجه اين گفت‌وگو اين بود كه سيدضياء مأمور تشكيل دولت شد و رضاخان لقب سردارسپه گرفت و رسماً عنوان فرماندهي ديويزيون قزاق را به دست آورد.
به اين ترتيب تاريخ ايران نقطه عطفي را گذراند و روند آن به جهتي ديگر افتاد. ظهور اين دو سياستمدار تازه در سطح اول سياست كشور تا سال‌ها بعد نتايج و عواقب گوناگون به بار آورد. دولت سيدضياء بيش از حدود صد روز نپاييد و سقوط كرد. او پس از سقوط دولتش براي سال‌هاي طولاني از ايران دور بود و تنها پس از حوادث شهريور 1320 به ايران بازگشت و دوباره در سياست ايران نقش يافت. اما رضاخان با سرعتي حيرت‌انگيز پلكان قدرت را تا بالاترين پله بالا رفت و سلسله‌اي تازه بنا نهاد كه بيش از پنجاه سال بر ايران حكومت داشت.

دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۳

مقصد: تهران

قواي قزاق به فرماندهي رضاخان ميرپنج در چنين روزهايي در سال 1299 قرارگاه خود را در نزديكي قزوين به مقصد تهران ترك كردند. هدف آنها تصرف تهران، برانداختن دولت سپهدار و تشكيل دولتي تازه به رياست سيدضياءالدين طباطبايي بود كه با كودتاي سوم اسفند عملي شد. منابع مختلف روز آغاز حركت قزاق‌ها به سوي تهران را از 24 تا 29 بهمن نوشته‌اند. به نظر مي‌رسد اين كودتا به ابتكار مشترك ژنرال آيرونسايد (فرمانده قواي بريتانيايي مستقر در شمال ايران) و هرمن كامرون نرمن (وزير مختار وقت انگلستان در ايران) به اجرا در آمده باشد. آيرونسايد در يادداشت‌هاي روزانه‌اي كه از خود به جا گذاشته، نقش خود را در اين كودتا آشكار كرده است؛ اما نرمن هرگز به نقش خود در كودتا و حتي آگاهي نسبت به آن اعتراف نكرد. شواهد متعدد و قدرتمند اما، تقريباً ترديدي باقي نمي‌گذارد كه او در شكل دادن به رهبري سياسي كودتا نقش مستقيم و تعيين‌كننده داشته است. از خود رضاخان نيز نقل شده كه در دوران پادشاهي گفته بود: «مرا انگليسي‌ها سر كار آوردند». اما البته بلافاصله افزوده بود: «ولي نمي‌دانستند چه كسي را سر كار مي‌آورند».
حركت
نرمن در اواسط اسفند 1299 گزارشي از حوادث روزهاي پيش از كودتا را در تلگرافي به وزارت‌خارجه بريتانيا ارائه داده كه سيروس غني آن را در «ايران؛ برآمدن رضاخان» نقل كرده است. بر پايه اين گزارش كلنل اسمايس (افسر انگليسي كه توسط آيرونسايد مأمور تجديد سازمان قزاق‌ها شده و رضاخان را به او معرفي كرده بود) اواسط بهمن با مشاهده وضع اسفبار قزاق‌هاي مستقر در تهران پيشنهاد كرده بود اين نيروها براي آموزش ديدن به قزوين منتقل شوند و قزاق‌هاي قزوين كه تحت آموزش رضاخان سامان گرفته‌اند، به جاي آنها وظيفه حفظ نظم در پايتخت را به عهده بگيرند. گويا اين پيشنهاد با كمك افسران نزديك به سردار همايون (فرمانده وقت ديويزيون قزاق) به او قبولانده مي‌شود و سردار همايون در نامه‌اي به رضاخان دستور مي‌دهد به همراه نفرات فوج‌هاي تهران و همدان (حدود 2200 نفر) به سوي تهران حركت كند. در گزارش نرمن آمده كه معين‌الملك (منشي سلطان احمدشاه) روز 30 بهمن به سفارت بريتانيا اطلاع داده است كه «شاه ديگر نمي‌خواهد اين فرمان اجرا شود زيرا تصور نمي‌كند نيرويي به اين بزرگي در تهران لازم باشد».
گويا وزيرجنگ دولت سپهدار همان وقت در تلگرافي به رضاخان دستور داده است كه به قزوين باز گردد، اما رضاخان با تهديد و تطميع رئيس تلگرافخانه را وادار مي‌كند در پاسخ به تهران اطلاع دهد كه رضاخان را نيافته است. كمي بعد سردار همايون كه شخصاً براي جلوگيري از حركت قواي قزاق به سوي آنها رفته بود به پيش‌قراولان فوج مي‌رسد، اما او هم نمي‌تواند جلوي حركت آنها را بگيرد. رضاخان در پاسخ به او و نمايندگان شاه و دولت كه بعداً براي منصرف كردن او از ورود به پايتخت آمدند گفته بود: مگر اعليحضرت نمي‌دانند اين اردوي قزاق چقدر زحمت كشيده و در راه مملكت چه فداكاري‌ها كرده و در اين مدت با جنگلي‌ها و بلشويك‌ها چه زدوخوردها داشته و چقدر تلفات داده است؟... حالا كه في‌الجمله فراغتي پيدا كرده‌ايم و مي‌خواهيم به خانه‌هاي خود برگرديم، ما را از آمدن به تهران و ديدن زن و فرزند منع مي‌كنند؟... اين است اجر زحمات و پاداش خدمات قزاق؟»
نقش نرمن
در اين ميان سيدضياءالدين طباطبايي نيز به قزاق‌ها پيوست. او عبا و عمامه را كنار گذاشته بود و خود را براي تشكيل دولت كودتا آماده مي‌كرد. او همراه خود لباس و پول (براي پرداخت مواجب عقب‌مانده قزاق‌ها) آورده بود كه منشاء اين پول احتمالاً سفارت انگليس بوده است. سيدضياء بر خلاف رضاخان قصد واقعي خود را در برخورد با فرستادگان دولت و شاه پنهان نكرد و ضمن «خائن» خواندن دولتمردان وقت گفت: «به تهران مي‌رويم تا اين دست‌هاي ناپاك را از ميان برداريم... و مركز را از اين كثافت‌ها پاك كنيم». ديگر همه فهميدند كه جلوي قزاق‌ها را نمي‌توان گرفت. هدف آنها هم آشكار شده بود.
از مهمترين شواهدي كه نقش نرمن را در كودتا و يا دست‌كم آگاهي كامل او را از ماجرا نشان مي‌دهد، يادداشت روز 28 بهمن آيرونسايد است: «درباره رضا با نرمن حرف زدم. بسيار وحشت داشت، حاضر نبود كلك شاه كنده شود. به او گفتم به رضا اعتقاد دارم... بايد دير يا زود قزاق‌ها را آزاد مي‌گذاشتم». شواهد ديگر نيز نشان مي‌دهد كه نرمن در طراحي كودتا شركت داشته است. به نظر مي‌رسد او بود كه آيرونسايد را متقاعد كرد رضاخان به تنهايي توانايي اداره كشور را ندارد چرا كه سياستمدار نيست و رجال سياسي او را نمي‌شناسند. بنابراين وارد كردن سيدضياء به ماجرا (به عنوان رهبر سياسي كودتا و رئيس دولت مقتدري كه قرار بود بر سر كار آيد) احتمالاً به پيشنهاد نرمن بوده است. تأييد كم سابقه و مطلقي كه نرمن بلافاصله پس از كودتا (در گزارش‌هايش براي وزارت‌خارجه بريتانيا) از سيدضياء كرده است نيز اين ظن را تقويت مي‌كند. او در گزارش 13 اسفند خود به كرزن (وزيرخارجه وقت انگلستان) مي‌نويسد: «رئيس‌الوزراي جديد نخستين كسي است كه جداً در صدد برآمده است تا دست به اصلاحات بزند و ايران را در موقعيتي قرار دهد كه بتواند به خود كمك كند و من اميدوارم كه اين واقعيت كه وي به طرزي نسبتاً حاد به قدرت رسيد، دولت اعليحضرت (پادشاه انگلستان) را نسبت به او بدبين نكند... براي گرفتن قدرت از دست دارودسته‌اي كوچك از افراد فاسد يا ناتوان، يا هر دو، كه تا كنون قدرت را در انحصار خود داشته‌اند و چيزي نمانده است كه كشور را به ويراني بكشند، حبس و تبعيد تنها راه بازداشتن آنها از اشغال مجدد مقام‌هاي سابق و انجام دادن كارهاي پليدشان است.»
نرمن همان روز در پيام ديگري نوشت: «سيدضياءالدين نخستين كسي است كه پس از ميرزا تقي‌خان اميركبير در صدد تغييرهاي جدي برآمده است.»
با توجه به اين‌گونه اظهارنظرها، باور كردن اينكه نرمن، چنانكه خود ادعا كرده، به كلّي از طرح كودتا بي‌خبر بوده و مطلقاً نقشي در برآمدن اين «اميركبير» جديد نداشته، به راستي دشوار است!

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۳

كناره‌گيري ابتهاج از سازمان برنامه

دكتر منوچهر اقبال (نخست‌وزير وقت) روز پنجشنبه 26 بهمن 1337 لايحه «تفويض اختيارات مديرعامل سازمان برنامه به نخست‌وزير» را با قيد سه فوريت تقديم مجلس كرد كه همان‌روز به تصويب رسيد. تصويب اين لايحه باعث شد ابوالحسن ابتهاج، رئيس مقتدر سازمان برنامه از سمت خود كناره‌گيري و سازمان را ترك كند. ابتهاج در دوران سلطنت پهلوي دوم، ابتدا چند سال رياست بانك ملي را به عهده داشت و سپس مدتي به عنوان سفير ايران در پاريس خدمت كرد. بعد به عنوان مشاور رئيس صندوق بين‌المللي پول به استخدام اين مؤسسه بين‌المللي درآمد و سرانجام در سال 1333 به ايران بازگشت. هيأت وزيران (دوران زاهدي) در روز دهم شهريور همان سال ابتهاج را به رياست سازمان برنامه برگزيد. او با حمايت شاه توانست در جريان تصويب برنامه عمراني هفت ساله دوم كشور اختيارات گسترده‌اي از مجلس بگيرد و عملاً سازمان برنامه را مستقل از دولت اداره كند. شيوه مديريت او مقتدرانه بود و با هرگونه ناراستي و سستي زيردستان يا درخواست‌هاي غيرقانوني ديگران به تندي و خشونت برخورد مي‌كرد. بنابراين دشمنان زيادي داشت و چهره محبوبي در ميان سياستمدران آن دوران به حساب نمي‌آمد.
تيرگي
اختلاف ابتهاج با دولت در دوران نخست‌وزيري دكتر منوچهر اقبال بالا گرفت و سرانجام هنگامي كه اين اختلاف با رنجش شاه همراه شد، به سلب اختيارات و كناره‌گيري او انجاميد. جالب است كه ابتهاج نيز (مانند بسياري ديگر از رجال نسبتاً مستقل دوران محمدرضاشاه) بركناري خود را عملاً نتيجه صراحت لهجه و مخالفت با هزينه‌هاي غيرمنطقي ارتش (كه بسيار مورد علاقه شاه بود) مي‌داند. او در كتاب خاطرات خود، فصل مربوط به درگيري با دولت را چنين آغاز كرده است: «دكتر اقبال از دوستان من بود. او در فرانسه تحصيل كرده بود و با برادرم احمدعلي دوست و همدوره بود. بسيار جاه‌طلب بود و براي رسيدن به مقام بسيار دوندگي مي‌كرد... با من نهايت صميميت را داشت و وقتي در فروردين 1336 نخست‌وزير شد... به ديدن او رفتم و گفتم اگر من جاي شما بودم با توجه به وضع سازمان برنامه و اختياراتي كه به مديرعامل سازمان برنامه داده شده است، نخست‌وزيري را قبول نمي‌كردم. ولي شما با علم به اين مطلب قبول كرده‌ايد و اميدوارم به دوستي ما لطمه نزند. اقبال هم مثل زاهدي گفت به جان بچه‌هايم قسم در كارهاي شما دخالت نخواهم كرد و از شما همه جا حمايت مي‌كنم. ولي وقتي برنامه‌هاي دولتش را به مجلس برد، طي سخناني گفت كه من از آن نخست‌وزيراني نيستم كه اجازه بدهم در داخل دولتم، دولت ديگري تشكيل شود... من مطمئن بودم كه منظور اقبال كس ديگري جز من نيست و روابط ما تدريجاً رو به تيرگي رفت.»
در آن دوران، به گفته عبدالمجيد مجيدي كه خود از مديران سازمان برنامه بود، اين سازمان «يك دستگاه مستقل بود كه دولت از آن كمك مي‌گرفت ولي دخالت در كارش نمي‌توانست بكند. مديرعامل سازمان برنامه هفته‌اي يك روز شرفيابي داشت حضور اعليحضرت و تمام مسائلي را كه بايد به تأييد و تصويبشان برساند، مي‌رساند و مي‌آمد اجرا مي‌كرد». («خاطرات عبدالمجيد مجيدي» طرح تاريخ شفاهي ايران)
اما به گفته ابتهاج، صراحت لهجه او در همين شرفيابي‌ها و به ويژه جلسات شوراي اقتصاد كه در حضور شاه برگزار مي‌شد، مايه اوليه رنجش شاه را فراهم كرد. البته رنجش اصلي در نتيجه مخالفت‌هاي ابتهاج با بودجه نظامي مورد نظر شاه به وجود آمد.
برخورد
نخستين برخورد بزرگي كه سرانجام به بركناري ابتهاج منجر شد بر سر تأسيس يك كارخانه كود شيميايي در شيراز رخ داد. شريف‌امامي كه در دولت اقبال وزير صنايع بود، بدون اطلاع سازمان برنامه قراردادي براي ايجاد يك كارخانه كود شيميايي در شيراز با چند شركت خارجي منعقد كرده بود. اما اين كارخانه قرار بود در محلي ايجاد شود كه نه آب داشت، نه راه‌آهن، نه بندر و نه بازار فروش. اين در حالي بود كه سازمان برنامه نيز طرح احداث يك كارخانه كود شيميايي را در اهواز، در ساحل كارون و نزديك به بنادر جنوب، در دست مطالعه داشت. به گفته دكتر علينقي عاليخاني (وزير اقتصاد در دولت‌هاي علم، منصور و هويدا): «هيچ‌گونه نمي‌شود طرح كود شيميايي شيراز را توجيه كرد، جز اينكه در آن چند سال واقعاً يك بي‌بند و باري عجيبي در كشور وجود داشت كه يك مرتبه باعث شد كشور دچار گرفتاري براي پرداخت‌هاي ارزي و بازپرداخت وام‌هايش بشود... تمام گرفتاري‌هاي بعدي كه ايجاد شد روشن كرد كه بدون هيچ ترديد ابتهاج به طور مطلق حق داشت». («خاطرات علينقي عاليخاني» طرح تاريخ شفاهي ايران)
اما با وجود اين اتبهاج نتوانست حرف خود را در مورد طرح احداث كارخانه كود شيميايي شيراز پيش برد، بنابراين تصميم به كناره‌گيري گرفت و استعفاي خود را براي شاه فرستاد. اما شاه موضوع را مسكوت گذاشت و در عين حال رنجش خود را از ابتهاج با نپذيرفتن درخواست‌هاي ملاقات او نشان داد. به گفته ابتهاج شرايط دو سه هفته‌اي به اين شكل بود تا اينكه سرانجام با تهديد ابتهاج به اينكه ديگر در سازمان برنامه حاضر نخواهد شد، شاه او را به حضور پذيرفت. اما درست دو سه روز پيش از آخرين ملاقات ابتهاج با شاه، او در يك ميهماني از زبان رئيس سابق ستاد ارتش آمريكا شنيد كه ارتش ايران در شرايط جنگ سرد از نظر استراتژيك ارزشي ندارد و هزينه كردن براي آن بيهوده است. ابتهاج اين موضوع را در آخرين ديدارش با شاه در ميان گذاشت و تأكيد كرد درآمدهاي محدود ايران را بايد براي طرح‌هاي عمراني هزينه كرد و اختصاص بيش از اندازه آن به مسائل نظامي نادرست است. تنها يك روز بعد دكتر اقبال در اقدامي بي‌سابقه لايحه‌اي را كه گويا در هيأت وزيران نيز مطرح نشده بود با قيد سه فوريت به مجلس برد و اختيارات ابتهاج را لغو كرد.
خداداد فرمانفرمائيان، يكي ديگر از مديران وقت سازمان برنامه خاطره آن روز را چنين به ياد مي‌آورد: «روزي كه دكتر اقبال آن لايحه (تفويض اختيارات) را برده بود به مجلس، من با چند نفر ديگر نزد ابتهاج جلسه داشتيم. خسرو هدايت كه قائم مقام سازمان برنامه بود... از دفترش آمد در گوش ابتهاج يك چيزي گفت. ابتهاج به او نگاه كرد، گفت خيلي از شما متشكرم -خيلي به هدايت احترام مي‌كرد-. هدايت برگشت اطاقش. ابتهاج بلند شد، گفت مرا ببخشيد. اين جلسه ختم است». («كتاب توسعه در ايران 2») او نامه دوم كناره‌گيري خود را همان روز براي شاه فرستاد و سازمان برنامه را ترك كرد.