چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۴

دو فرستاده

در شماره گذشته خوانديد كه پس از انعقاد معاهده فين‌كنشتاين ميان ايران و فرانسه، انگليسي‌ها كه از احتمال دست يافتن فرانسه به متصرفاتشان در هندوستان به هراس افتاده بودند، تصميم گرفتند فرستادگاني به تهران بفرستند و پادشاه ايران را تشويق كنند از هم‌پيماني با ناپلئون منصرف شود و در عوض معاهده تازه‌اي با انگلستان منعقد كند. لندن «هارفورد جونز» را كه حدود بيست سال به عنوان كارگزار كمپاني هند شرقي در بصره و بغداد خدمت كرده و در سفر به ايران زبان فارسي را نيز آموخته بود، براي اين مأموريت در نظر گرفت. جونز در سال‌هاي 1806 و 1807 در انگلستان بود و توانست از حمايت گروهي از مديران كمپاني هند شرقي براي به دست آوردن اين مأموريت بهره‌مند شود. اين گروه از مديران از تجربه مأموريت قبلي «جان مالكوم» و ريخت و پاش‌هاي پر هزينه او خشمگين بودند و جونز را براي اين كار مناسب‌تر مي‌دانستند. جونز براي اينكه به عنوان نماينده دولت بريتانيا اعتبار كافي براي مذاكره با شاه ايران داشته باشد، لقب «بارون» و منصب لردي به دست آورد و آماده سفر شد.
مالكوم
اما «جان مالكوم» نيز كه در آن هنگام در دستگاه فرمانداركل هندوستان صاحب‌منصب بود، تمايل داشت اين مأموريت را به عهده بگيرد. به نوشته دنيس رايت: «وي (مالكوم) از اين موهبت برخوردار بود كه در ايران سرشناس بود و در انگلستان شخصيت نيرومندي مانند «آرتور ولزلي» (دوك ولينگتن و بعدها فاتح جنگ واترلو) و در كلكته لرد «مينتو» فرمانداركل جديد هندوستان از او حمايت مي‌كردند. به علاوه، با آنكه مقامات مربوطه در لندن و كلكته مي‌دانستند كه اين انتصاب دوگانه موجب سوءتفاهم و دردسر خواهد شد، رقابت بين لندن و هندوستان براي تعيين سياستي كه مي‌بايست در برابر ايران در پيش گرفته شود (رقابتي كه تا سال‌ها پس از آن باقي ماند) موجب گشت كه هر دو نفر به سمت نمايندگي در ايران منصوب شوند. مينتو شايد از بيم آنكه مبادا عقيم گذاشتن فعاليت‌هاي فرانسه بيش از حد دير شود، منتظر ورود جونز از انگلستان نشد و مالكوم را روانه ايران كرد. برخورد مفتضحانه و پردامنه بين فرمانداركل و مالكوم از يك طرف و هارفورد جونز از طرف ديگر تقريباً اجتناب‌ناپذير بود. فرمانداركل و مالكوم حداكثر كوشش خود را براي تضعيف موقعيت هارفورد جونز و تحقير او در انظار ايرانيان مبذول داشتند. با اين حال و با آنكه جونز كمتر از مالكوم از هوش و استعداد برخوردار بود، جونز موفق شد و مالكوم شكست خورد». («انگليسي‌ها در ميان ايرانيان» دنيس رايت، ترجمه لطفعلي خنجي)
جان مالكوم روز هفدهم آوريل 1808 با كشتي از بمبئي به سوي بوشهر به راه افتاد. جونز در اين هنگام در ميانه راه خود از بندر پورتمورث به هند بود و 9 روز بعد به بمبئي رسيد. او هنگامي كه دانست مالكوم پيش از او راهي ايران شده است، ناچار پذيرفت تا روشن شدن نتيجه سفر مالكوم منتظر بماند.
مالكوم بلافاصله پس از ورود به بوشهر پيغامي تهديدآميز براي دربار ايران فرستاد كه تا وقتي گاردان و هيأت همراهش اخراج نشده باشند حاضر به ملاقات با شاه و مذاكره در مورد پيمان جديد نيست. او در مورد عواقب وخيم اتحاد ايران با فرانسه نيز هشدار داد. اما فتحعلي‌شاه درخواست او را نپذيرفت و مالكوم در ماه ژوئيه ناچار شد به هند بازگردد. جونز پس از بازگشت مالكوم به هند، در سپتامبر 1808 بمبئي را به مقصد بوشهر ترك كرد. او هنگامي كه در بوشهر بود دستورالعملي از فرمانداركل هند دريافت كرد كه فوراً به هند بازگردد، اما اعتنا و به تهران رفت.
جونز
«هيأت هارفورد جونز مركب از يازده اروپايي بود كه بعضي از آنان در بمبئي به او پيوسته بودند و بعضي ديگر از انگلستان همراه او به راه افتاده بودند. از ميان گروه دوم، مي‌توان منشي شخصي هارفورد جونز، يعني «جيمز موريه» و يك مهتر انگليسي و دو خدمتكار سوئيسي را بر شمرد. هارفورد جونز مجموعه‌اي از هديه و پيشكش با خود آورده بود كه از نظر تنوع و ارزش با هدايايي كه مالكوم در سال 1800 به اين و آن داده بود برابري مي‌كرد. بخت نيز با او يار بود. عهدنامه تيلسيت كه در ژوئيه 1807 بين ناپلئون بناپارت و تزار روسيه امضاء شده بود و همچنين دشوراي‌هايي كه در اسپانيا پديد آمده بود، مانع از آن شد كه فرانسه بتواند حملات فرانسه به خاك ايران را دفع كند. بدين ترتيب فرانسه در نظر ايران همچون متحدي بي‌ارزش جلوه‌گر شد كه آنگاه كه محك تجربه به ميان آيد، نمي‌تواند به وعده خود جامه عمل بپوشاند. اكنون كافي بود فتحعلي‌شاه در معرض اندك توصيه و ترغيبي قرار بگيرد تا حاضر شود كه فرانسوي‌ها را از ايران بيرون براند و بار ديگر به انگليسي‌ها روي آورد؛ به ويژه با توجه به اين نكته كه جونز بر خلاف مالكوم داراي اختيارات كاملي بود كه پادشاه انگلستان به او تفويض داشته بود و به‌علاوه خوب مي‌دانست كه چگونه از اين موضع برتر خود استفاده كند.»
جونز اوايل مارس 1809 وارد تهران شد. او در واقع مذاكرات خود را پيش‌تر در شيراز آغاز كرده بود و بنابراين كارش در تهران زياد طولاني نشد. او توانست عهدنامه تازه‌اي با ايران منعقد كند كه محتواي آن موضوع مطلب بعدي اين ستون خواهد بود.

سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴

واكنش

خبر انعقاد معاهده صلح تيلسيت بسياري از اميدهاي فتحعلي‌شاه قاجار را به اتحاد با فرانسه از ميان برد. او ابتدا در پي يافتن متّحدي قدرتمند براي مقابله با توسعه‌طلبي روس‌ها، به انگلستان روي آورده بود؛ اما هنگامي كه انگليسي‌ها به تقاضاي كمك او اعتنا نكردند، به ناپلئون متمايل شد. تعهداتي كه فرانسوي‌ها در معاهده فين‌كنشتاين به عهده گرفتند تا حدود زيادي نظر شاه ايران را تأمين مي‌كرد. از جمله مهمترين اين تعهدات ارائه كمك‌هاي آموزشي و تجهيزات نظامي به ايران بود. تعهد مهم ديگر آنها اين بود كه فرانسوي‌ها مي‌بايست تمام توان ديپلماتيك و نفوذ خود را براي بازگرداندن گرجستان به ايران به كار گيرند. اما آنها هنگامي كه با روسيه پيمان صلح تيلسيت را امضاء مي‌كردند، هيچ اشاره‌اي به حق ايران بر گرجستان در آن نگنجاندند. پيدا بود كه ايران با توجه به معاهده فين‌كنشتاين انتظار داشته است فرانسوي‌ها در مذاكرات صلح با روسيه موضوع گرجستان را مطرح كنند. اما چنانكه ديديم ناپلئون در پيامي كه به وسيله ژنرال گاردان براي شاه ايران فرستاده بود، يادآور شد كه هنگام امضاي معاهده تيلسيت هنوز پيمان فين‌كنشتاين به تصويب شاه ايران نرسيده بود و او از اجرايي شدن آن اطمينان نداشته است. او با وجود اين بر انتظار خود از ايران مبني بر راندن انگليسي‌ها و قطع رابطه سياسي و تجاري با آنها تأكيد كرده بود و وعده داده بود كه ميان روسيه و ايران ميانجي‌گري خواهد كرد و اختلافات را به نفع ايران خاتمه خواهد داد.
پاسخ
فتحعلي‌شاه در نامه‌اي به تاريخ 17 فوريه 1808م. (ذيحجه 1222ه.ق.) به نامه گاردان (حاوي پيام ناپلئون) چنين پاسخ داد: «بعد از اداي مراسم و آداب معموله اعليحضرت پادشاه ايران از مراقبات سرتيپ گاردان در ابلاغ سريع نيات اعليحضرت ناپلئون اظهار كمال رضامندي مي‌نمايند و مسرّت خود را از صفاي نيت و مراتب اخلاص او در طريق ارتباط با دربار ايران اشعار مي‌دارد... شرحي كه از نيات اعليحضرت ناپلئون امپراطور برادر معظّم مكرّم ما خلدالله ملكه در باب قطع محاربه بين ايران و روسيه اظهار داشته و حاضر بودن خود را در شراكت با وزراي ايراني در عقد معاهده صلح با سفير فوق‌العاده روسيه بيان نموده بوديد، دوستي و محبت ناپلئون كبير را نسبت به ما و تخت و تاج ايران در نظر ما اظهر من‌الشمس و اجلي من‌السماء كرد.
در اينكه اين دو دولت ابد مدت معاً طريق وداد مي‌پيمايد و در سرّاء و ضرّاء (شادي و گزند) شريك و سهيم يكديگرند شك و شبهه‌اي نيست. نيات صادقانه برادر معظم ما و مجاهدات دائمي او در حفظ منافع ممالك ما و صفاي ضمير و صداقت او در اين مرحله پيش ما محتاج به اقامه برهان نيست. بنابراين اطمينان داريم كه بناي اتحاد و دوستي اين دو دولت روز به روز مستحكم‌تر و تا قيام قيامت برقرار خواهد ماند.
در خصوص قطع روابط ايران با انگليس خاطر محترم بايد مسبوق باشد كه از روزي كه دولتين علتين ما دست اتحاد به يكديگر داده‌اند جميع ابواب ارتباط بين مردم ايران و انگليس مسدود گرديده و سفيري كه از جانب ايران به هندوستان مأمور شده بود (منظور محمد نبي‌خان است) به امر ما احضار گرديده است (؟). گذشته از اين مراتب جميع انگليسي‌هايي را كه در بلاد يا در بنادر ما بوده‌اند از ايران خارج كرده‌اند». («مأموريت ژنرال گاردان در ايران» ترجمه عباس اقبال)
انگليسي‌ها
اما ببينيم انعقاد قرارداد فين‌كنشتاين در ماه مه 1807م. چه تأثيري بر انگليسي‌ها داشت. دنيس رايت در «انگليسي‌ها در ميان ايرانيان» در اين مورد چنين توضيح داده است: «اين موفقيت فرانسه (متحد شدن با ايران عليه انگليس و روسيه) در لندن و كلكته هراس فراوان برانگيخت و به علاوه به فعاليت‌هاي ديپلماتيك خارق‌العاده‌اي انجاميد كه بيانگر گيجي و سردرگمي مقامات انگليسي بود و تنها در ادوار بعد با نگريستن به آنچه گذشته بود مي‌شد آن فعاليت‌ها را خنده‌آور يافت. توضيح آنكه هم از انگلستان و هم از هندوستان فرستادگاني به ايران گسيل شدند تا شاه را به قطع رابطه با فرانسه و عقد پيمان جديدي با بريتانيا ترغيب نمايند. از انگلستان سر هارفورد جونز به ايران فرستاده شد و از هندوستان جان مالكوم كه قبلاً رياست هيأت سال‌هاي 1800 و 1801 را به عهده داشت و اكنون اختصاصاً براي ايفاي مأموريت جديد، به درجه سرتيپي ارتقاء يافته بود. هارفورد جونز كه تقريباً بيست سال از عمر خود را در بصره و بغداد در استخدام كمپاني هند شرقي گذرانده بود و طي آن مدت، دوبار از ايران ديدار كرده و زبان فارسي را آموخته بود، بسيار شايق بود كه به عنوان نماينده به ايران برود... هارفورد جونز در سال‌هاي 1806 و 1807 در لندن بود و در آن هنگام از پشتيباني بعضي از مديران كمپاني هند شرقي كه از اسراف و ريخت و پاش مالكوم در طي نخستين مأموريتش شديداً خشمگين بودند برخوردار شد. جونز به مقامات مربوطه قبولانده بود كه نمي‌توان از شاه انتظار داشت كه با فرستاده‌اي كه صرفاً توسط كمپاني هند شرقي منصوب شده باشد سروكله بزند و بنابراين به سمت فرستاده دولت بريتانيا در ايران منصوب شد و با عنوان «بارون» منصب لردي يافت. در همان هنگام مالكوم كه بسيار مايل بود به ايران باز گردد، بدين منظور در كلكته دست به تحريك و دسيسه زد...»
(ادامه دارد)

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۴

معاهده تيلسيت

قرارداد فين‌كنشتاين در تاريخ 4 مه 1807م بين فرستاده فتحعلي‌شاه قاجار و نماينده ناپلئون منعقد شد. اين قرارداد حدود هشت ماه بعد كه ژنرال گاردان به تهران رسيد، توسط فتحعلي‌شاه به امضاء رسيد. گاردان، چنان كه ديديم، گروهي كارشناس نظامي و مهندس همراه داشت كه وظيفه داشتند ضمن كمك به سازماندهي مجدد قشون ايران و افزايش توان رزمي آن، راه‌ها و امكانات لشكركشي فرانسه به هندوستان را از طريق ايران بررسي كنند. «افسراني كه مأمور تربيت و تعليم سپاه جديد ايران بودند در تهران و آذربايجان به كار خود مشغول شدند و به ظاهر در حدود 35هزار نفر پياده‌نظام ترتيب دادند، «فابويه» متخصص توپخانه در اصفهان كارخانه توپ‌ريزي تأسيس نمود و به دستور فتحعلي‌شاه 20 توپ سبك صحرايي در مدت 8 ماه فراهم آورد. «بن‌تان» و «لامي» مأمور شدند كه در اردوي عباس‌ميرزا خدمت كنند. افواج سمناني و مازندراني در تهران و 20 هزار پياده آذربايجاني در تبريز و 14هزار نفر سرباز در اصفهان تحت تعليم نظامي افسران فرانسه قرار گرفتند و بعد از يك سال عده سپاه تعليم ديده به 35 هزار رسيد كه با سواران چريك اردوي عباس‌ميرزا متحداً در جنگ‌هاي قفقازيه شركت كردند». («ايران در دوره سلطنت قاجار»، علي‌اصغر شميم)
نامه
اما در حالي كه به نظر مي‌رسيد همه چيز به خوبي پيش مي‌رود، خبر انعقاد معاهده «تيلسيت» ميان روسيه و فرانسه به تهران رسيد. اين معاهده روز هشتم ژوئيه 1807م (حتي پيش از رسيدن گاردان به تهران) ميان ناپلئون و الكساندر اول، تزار روسيه، بسته شده بود. ناپلئون، بر خلاف آنچه بر اساس قرارداد فين‌كنشتاين به عهده گرفته بود، به هنگام انعقاد قرارداد صلح با روس‌ها موضوع گرجستان را مطرح نكرده بود. به نظر مي‌رسد فتحعلي‌شاه نسبت به اين اقدام اعتراض كرده بود كه گاردان در نامه‌اي به تاريخ فوريه 1808 به او نوشت:
«چاپار ايراني كه از قسطنطنيه رسيده از دولت مطبوع من مراسلاتي آورده است. اعليحضرت ناپلئون كبير انتظار آن را داشته كه جنگ بين ايران و روسيه قطع شود و اين انتظار نتيجه اظهار تمايل اعليحضرت شاه ايران به برقراري صلح بين دولتين است. اعليحضرت (ناپلئون) تصديق مي‌كند كه در عهدنامه «تيلسيت» راجع به ايران ماده‌اي گنجانده نشده و علت آن اين است كه اولاً در آن تاريخ هنوز دولت ايران عهدنامه اتحاد بين فرانسه و ايران را تصويب نكرده بود؛ ثانياً دربار تهران امكان داشت كه آن معاهده را تصديق نكند. به همين جهت چون اعليحضرت هيچ نوع اطميناني در باب روابط آينده خود با ايران نداشت، نمي‌توانست در باب روابطي كه هنوز استحكام نيافته بود با روس‌ها صحبتي بدارد.
با تمام اين احوال اعليحضرت بدون اينكه منتظر رسيدن خبر تصويب عهدنامه شده باشد مرا مأمور كرده است كه به اعليحضرت پادشاه ايران اطمينان دهم كه دولت روسيه در حال حاضر با هر مملكتي كه متحد فرانسه باشد طريق دوستي پيش خواهد گرفت. از اين مراتب گذشته اعليحضرت ناپلئون به من اجازه داده است كه دولت فرانسه را بين ايران و روسيه واسطه آشتي قرار دهم و مذاكراتي كه در تهران بين صدراعظم ايران و يك‌نفر سفير روس واقع خواهد شد، كاملاً به نفع ايران كه اعليحضرت ناپلئون آن را مثل مملكت خود مي‌داند، به انجام رسد. اعليحضرت آرزومند و صميمانه مايل است كه اين مذاكرات منتهي به عقد صلحنامه‌اي شود كه مقتضي شرافت و متناسب با حيثيات مملكتي نظير ايران باشد».
انگليسي‌ها
گاردان در ادامه نامه خود به فتحعلي‌شاه شرحي از اوضاع اروپا و جهان ارائه مي‌كند و نشان مي‌دهد كه بسياري از بنادر جهان بر روي كشتي‌هاي انگليسي بسته شده است. او سپس توقع ناپلئون را مبني بر قطع رابطه با انگلستان يادآوري مي‌كند و مي‌نويسد: «اعليحضرت امپراطور ما نمي‌تواند ببيند كه در تمام دنيا فقط باب ايران بر روي انگليسي‌ها باز بماند. اعليحضرت به استظهار اطمينان‌هايي كه از طرف اعليحضرت پادشاه ايران چندبار به او داده شده، انتظار آن را دارد كه دولت ايران هم بر ضد انگليس كه جنايت‌كاري او مخفي نيست، به اقدامات شديده مبادرت نمايد. اعليحضرت ما مي‌خواهد كه هر نوع تجارتي بين ايران و انگليس مقطوع گردد و تمام عمال و كارگران اين مملكت از جميع بلاد و بنادر ايران طرد شوند و مكاتباتي را كه بين انگليس و هندوستان از راه ايران به عمل مي‌آيد اولياي امور ايران ضبط و مفتوح نمايند».
فتحعلي‌شاه به تدريج متوجه مي‌شد كه با وضعيت جديد و عهدنامه صلحي كه بين فرانسه و روسيه بسته شده است، ديگر نمي‌تواند روي اتحاد با فرانسه چندان تكيه كند. اما هنوز كاملاً نااميد نشده بود. بنابراين پاسخي مناسب به نامه گاردان داد تا به اطلاع ناپلئون رسانده شود. او پيشنهاد مذاكره با روس‌ها (با ميانجيگري فرانسه) را نيز پذيرفت، اما طولي نكشيد كه ناچار بار ديگر رو به انگليسي‌ها آورد. چنانكه ديديم انگليسي‌ها پس از مطلع شدن از انعقاد پيمان فين‌كنشتاين به صرافت افتادند كه بار ديگر رابطه را خود با پادشاه ايران ترميم كنند و به همين منظور فرستادگاني راهي تهران كردند. ماجراي اين فرستادگان را در شماره‌هاي آينده دنبال خواهيم كرد.

یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۴

گزارش گاردان

گزارش ژنرال گاردان را در باره وضعيت قشون ايران تا جايي مرور كرديم كه به وضعيت توپخانه و توپچيان ايران مي‌پرداخت. گاردان، فرستاده ناپلئون به دربار فتحعلي‌شاه قاجار بود كه براي مهيا كردن شرايط اجراي فصل‌هايي از قرارداد فين‌كنشتاين به تهران آمد. او و همراهان نظامي‌اش وظيفه داشتند قواي ايران را براي مقاومت در برابر هجوم روس‌ها به قفقاز سامان دهند و در عين حال شرايط جغرافيايي و وضعيت راه‌هاي ايران را براي لشكركشي احتمالي فرانسوي‌ها به هند بررسي كنند. چنانكه خوانديد او گزارش خود را با اين جمله روشنگر آغاز كرده بود كه: «اوضاع نظام ايران قابل اهميت و اعتبار نيست». گاردان سپس به شرح عدّه نفرات، شيوه سازماندهي، مقدار مواجب، شرايط سلاح‌ها و اسب‌ها و توپخانه قشون ايران پرداخته و چنين ادامه داده بود:
قشون
«باروت سربازان هم مثل گلوله‌هاي ايشان ناقص است چرا كه مواد آن را بد با هم تركيب مي‌كنند. به همين جهت ايرانيان باروت اروپايي را ترجيح مي‌دهند.
لباس: لباس متحدالشكل به هيچ‌وجه در ايران معمول نيست. شيوه تهيه عليق اسب را ايرانيان نمي‌دانند و فقط انبار كردن كاه در آبادي‌هاي خارج شهر معمول است و در زمستان از آن نقاط به شهر كاه مي‌آورند و چون تهيه انبار عليق مرسوم نيست، فقط در مواقع وجود علف به خارج مي‌روند و در اوايل تابستان و اوايل پائيز به شهر بر مي‌گردند.
مريضخانه: مريضخانه به هيچ‌وجه در ايران نيست. در آبادي‌هاي خارج شهر فقط بعضي از مردم به عنوان دلّاكي اين حرفه را از پدر ارث مي‌برند و به گرفتن خون (حجامت) و ساير اعمال جراحّي مي‌پردازند.
سان: سان قشون در دو موقع به عمل مي‌آيد، يك دفعه در اواخر بهار موقع رفتن به ييلاق، ديگر در اواخر تابستان موقع مرخصي. در اين قبيل موارد شاه يا وليعهد در چادر خود جلوس مي‌كنند و قشون در سمت دست چپ او سان مي‌دهد و صاحب‌منصبي ايشان را فوج به فوج به اسم مي‌خواند و صاحب‌منصب ديگري حضور ايشان را جواب مي‌گويد. مقرّري سربازان هر شش ماه تأديه مي‌شود و هر كس به شخصه حقوق خود را مي‌گيرد.
اردوگاه: اردوگاه هيچ‌گونه نظم ندارد. شب قراول صحيحي نيست، فقط توپ‌ها را بالاي اردو قرار مي‌دهند و شترها را در محلي كه يكي دو فرسخ تا اردو فاصله دارد مي‌خوابانند. در جلوي اردو و راهي كه بايد پيموده شود، وزراء و اعيان حاضر خدمت مقر دارند. جلوي چادر اعيان بازارمكاره است و اصناف مختلف، از نانوا و خياط و سرّاج و ميوه‌فروش و غيره، با اردو حركت مي‌كنند.
در جلوي اردو دو تير به نام درخت عدالت نصب كرده‌اند و بيرق سرخي روي هر كدام از آنها نصب است. دور اين تيرها سواران ايلات چادر مي‌زنند و اسبان خود را بدون رعايت ترتيبي در اطراف چادرها مي‌بندند. ايراني‌ها عادت دارند كه چادرها و اموال خويش را در سفر با خود ببرند ولي از ميان ايشان فقط شاهزادگان مي‌توانند كه زن‌هاي خود را همراه داشته باشند.
شب به كساني كه بايد دور چادر شاه يا وليعهد كشيك دهند دستور مي‌دهند و معمولاً عدّه اين جماعت به پانصدنفر مي‌رسد. به‌علاوه بستگان پادشاه يا وليعهد هم هركدام مستحفظيني دارند كه منظماً كشيك مي‌دهند و تمام شب براي اينكه غافل نشوند، به صداي بيدارباش يكديگر را مي‌خوانند.
نقشه جنگي: هيچ قسم نقشه‌اي در ايران موجود نيست. فقط دور هر قصبه‌اي حصاري است از گل داراي برج‌هاي مرتفع آجري كنگره‌دار و گرد شهرها خندق نيز كنده‌اند. تنها در تهران جلوي هر دروازه‌اي از 200 تا 300 قدم برجي گلي ساخته‌اند و روي آن را اندود كرده و خندقي نيز گرداگرد تهران هست كه هيچ قسمت آن از قلعه ديده نمي‌شود.
سرباز ايراني قانع و مطيع و در تحمل سختي بردبار است ولي احتياج به سرمشق و ترتيب صحيح دارد.
عدالت: احقاق حق با اعيان و وزراء و رؤساي ايلات است. اعليحضرت شاه هم در روزهاي «سلام» به دادخواهي مي‌نشيند. «سلام» يك نوع سان قشوني است كه در آن روز تمام اعيان و رجال نيز نزديك ظهر به خدمت شاه مي‌رسند.
بحريه: هيچ‌قسم بحريه (نيروي دريايي) وجود خارجي ندارد.» («مأموريت ژنرال گاردان در ايران» ترجمه عباس اقبال- با اندكي تغيير و تلخيص)
مقايسه گزارش انتقادي گاردان در مورد قشون ايران با اقدامات اصلاحي عباس‌ميرزا در «نظام جديد» (كه به تدريج اتفاق افتاد) نشان مي‌دهد كه اين اصلاحات كاملاً تحت تأثير نظرات گاردان بوده است. به ياد داريد كه عباس ميرزا در اجراي «نظام جديد» خود، دوازده‌هزار جوان آذربايجاني را با «مواجب و جيره و ملبوس و تداركات» فراهم آورد و به آنها آموزش «چابكي و تيراندازي و نشانه‌زني و سربازي» داد. او همچنين به «ساختن توپ و مشق توپ‌اندازي اهالي ايران»، «تعليم مهندسان»، «ساختن قلعه‌هاي رفيع به طرز قلعه‌هاي فرنگ» و استخدام «سپاهيان و معلمان توپ و تفنگ و صناع زيرك و طبيب و جراح» از كشورهاي اروپايي همت گماشت. («مآثر سلطانيه» عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگري‌نژاد)
چنانكه پيداست در ابتدا هم گاردان در سامان دادن به وضع قشون ايران از طريق آموزش سپاهيان جدي بود و هم شاهزاده عباس‌ميرزا ضرورت اين كار را به فراصت دريافت و به جدّ به آن پرداخت. اما تغييري كه مدتي بعد در روابط روسيه و فرانسه به وجود آمد و به انعقاد معاهده تيلسيت انجاميد، مسير ماجراها را به كلي تغيير داد. داستان اين معاهده و تأثير آن بر جنگ ايران و روس موضوع يادداشت بعدي خواهد بود.

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴

نگاه فرانسوي

گاردان، سفير ناپلئون بناپارت در دربار فتحعلي‌شاه قاجار، چندي پس از آغاز مأموريت خود در ايران گزارشي مفصل از اوضاع قشون ايران براي وزيرخارجه فرانسه فرستاد كه اطلاعات جالبي را شامل مي‌شد و مرور آن از جهات بسيار، روشنگر است. اين گزارش نشان‌دهنده نگاه فرانسويان به ارتشي است كه قصد داشتند آن را براي مقاومت در برابر روسيه و همراهي احتمالي براي دستيابي به متصرّفات انگلستان در هند آماده كنند. گزارش گاردان در مورد «قشون ايران» با اين عبارت آغاز مي‌شود: «اوضاع نظام ايران قابل اهميت و اعتبار نيست». او بلافاصله به شرح نفرات و سلسله‌مراتب فرماندهي در ارتش ايران مي‌پردازد و مي‌نويسد: «پياده نظام، 60هزار نفر سرباز دارد و افراد آن نيز چندان به كار نمي‌خورند. عده افراد سواره نظام 144هزار است و سواران خراساني از ديگران كارآمدترند. توپخانه 2500 نفر بيشتر عدّه ندارد. فرماندهي هر 8 تا 10 «سلطان» با يك‌نفر «خان» است و يك‌نفر سلطان در زيردست خود صد نفر سرباز دارد. فرمانده هر 50 نفر را «الّي‌باشي» و فرمانده هر ده نفر را «باشي» مي‌گويند. دوره خدمت يك‌نفر تابين (نظامي) معين نيست و مقرري او در سال [معادل] 600 فرانك است و او بعضي امتيازات نيز از قبيل نپرداختن ماليات زراعت و غيره دارد. هر روز به او يك چارك نان جيره داده مي‌شود و «خان» مأمور تقسيم اين جيره است و او در خانه خود كوره‌اي جهت پخت نان دارد و اين كوره (تنور) عبارت است از گودال مدوّر بزرگي كه در زمين مي‌سازند و غالباً براي پهن كردن و بستن خمير در روي آن، آن را از ورقه‌اي از آهن [به اسم تابه] مي‌پوشانند».
سنگيني سلاح
گاردان در بخش مربوط به بررسي اوضاع «پياده‌نظام» قشون ايران ابتدا تأكيد مي‌كند كه «اسلحه افراد پياده خيلي سنگين است» و سپس مي‌افزايد: «هر دو نفر لااقل يك مركب دارند كه دولت جوي آن را تأمين مي‌كند. پيادگان آذربايجاني و عراقي (منظور عراق عجم است) تفنگ‌هاي فتيله‌اي دارند و اين تفنگ‌ها را بسيار بد سوار كرده‌اند. اغلب افراد سه‌پايه درازي در سر تفنگ خود دارند كه در موقع قراول رفتن آنها را روي اين سه‌پايه‌ها ميزان مي‌كنند و در موقع حركت بار و بنه و آذوقه و يك چادر همراه خود بر مي‌دارند. در موقع جنگ، تيراندازان جلو مي‌روند و غالباً در يك صف حركت مي‌كنند. بعضي از ايشان، مخصوصاً آنها كه تفنگ سه‌پايه دارند، نسبتاً خوب تير مي‌اندازند».
سواران ايلي
«افراد سواره نظام هر كدام اسب خود را خود مي‌آورند و هر ايل، يعني خانوارهايي كه به علّت اتّحاد اخلاق و آداب و زبان تحت امر يك رئيس قرار گرفته‌اند، ملزم هستند كه مقدار معيّني سوار بدهند. هيچ قسم مقرّري به ايشان داده نمي‌شود. اسبان اين جماعت نسبتاً خوب است و با يك دهنه آنها را فرمان مي‌دهند. افراد سواره‌نظام تفنگ‌هاي دراز دارند. سپرهاي ايشان قريب 18انگشت وسعت دارد و جلوي گلوله را به هيچ‌وجه نمي‌گيرد.تركمن‌ها هنوز تيروكمان استعمال مي‌كنند و بعضي از تيرهاي ايشان فوق‌العاده سبك است. شمشيرهاي ايشان نيز خوب است.
در موقع جنگ افراد سوار تحت هيچ نظمي نيستند و هر قسم باشند چهارنعل بدون هيچ ترتيبي به دشمن حمله مي‌برند. اگر دشمن متزلزل شد ايستادگي مي‌كنند، والّا با بي‌نظمي تمام چهارنعل عقب مي‌نشينند و از عقب تير مي‌اندازند. افراد اسبان خود را نعل تخت مي‌زنند و هر كس هم بايد قيمت نعل اسب خويش را از كيسه خود بپردازد».
توپخانه
«[در ايران] توپ‌ها را به گاو مي‌بندند و براي صنف توپچي ماهرترين افراد را انتخاب مي‌كنند. لوازم توپ در اصفهان و شيراز و تبريز و مشهد تهيه مي‌شود. در تبريز يكي از بيست عراده توپي كه از روس‌ها گرفته‌اند در دست قشون است، ولي اين توپ‌ها خراب است. توپ‌هاي روسي انواع مختلف دارد و در ايروان و رشت و سواحل بحر خزر افتاده و در تهران سي عرّاده از آنها هست كه قابل استعمال نيست. در مشهد و سواحل خليج فارس (؟!) نيز از آنها ديده مي‌شود.
صندوق‌هاي گلوله صندوق‌هاي كوچكي است و بيش از بيست يا سي گلوله در آنها نيست و آنها را هم با گاو حمل مي‌نمايند. در ميان گلوله‌هاي توپ، بهتر از همه گلوله‌هاي روسي است كه ايراني‌ها آنها را يا بعد از عمليات يا در شهرها به دست آورده‌اند. در مازندران هم گلوله توپ مي‌سازند ولي اين گلوله‌ها به قدري بزرگ است و بد ريخته شده كه به واسطه سوراخ‌هاي كوچك و خرده‌هاي شن كه در داخل دارد لوله توپ را خراب مي‌كند و غالباً در حين بيرون آمدن از دهانه توپ مي‌تركد».
زنبورك‌ها
«زنبورك‌هاي 2/1 (يك دوم) را كه طول آنها بسيار كم است بر پشت شتر حمل مي‌كنند و آنها را روي محوري كه بر جلوي كوهان شتر نهاده شده قرار مي‌دهند و شخصي كه گلوله را مي‌اندازد روي زيني است در عقب كوهان. شخص شتر سوار با يك دست زمام حيوان را مي‌گيرد و به قدم يورتمه به طرف دشمن پيش‌ مي‌رود. شتر به محض اشاره‌اي چهارزانو مي‌نشيند و سوار پس از رها كردن تير، نظر به مقتضيات احوال، فرار مي‌كند و يا به جلو مي‌تازد. گلوله‌هاي اين زنبورك‌ها كه بايد از فاصله يك تيررس تفنگ رها شود، چندان مؤثر نيست و شتر حامل آن همين‌كه مختصر جراحتي ديد، سر از اطاعت مي‌پيچد. زنبوركچي فتيله‌اي دارد كه به طرف راست شتر آويخته است و در طرف چپ، دو كيسه‌اي است كه گلوله و باروت در آن حمل مي‌شود. اين جماعت (زنبوركچي‌ها) نه به جنگ با توپ‌هاي فتيله‌اي آشنا هستند و نه به نيزه‌اندازي». («مأموريت ژنرال گاردان در ايران» ترجمه عباس اقبال – با اندكي تلخيص)
(ادامه دارد)