شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۳

يادش به خير لقمان
در ايرانشهر امروز گفتگوي من با يك گروه تعزيه خوان در امامزاده «عين‌علي و زين‌علي» پونك منتشر شده است. (مرسي اسم امامزاده!)
هفته پيش، در روزي كه دربه‌در به دنبال سوژه‌اي براي گفتگوي صفحه «يك شهروندِ» ايرانشهر (ضميمه همشهري) مي‌گشتم، به اميد گفتگو با متولي امامزاده باصفاي پونك به آنجا رفتم. خادم قديمي به كربلا رفته بود و گفتگو با او ميسر نشد؛ اما در عوض با گروهي تعزيه‌خوان روبرو شدم كه در حياط امامزاده مشغول اجراي برنامه بودند. همانطور كه در مقدمه گفتگو نوشته‌ام، بازي مخالف‌خوان گروه مرا گرفت و به ياد مخالف‌خواني انداخت كه در نطنز داريم و خيلي دوستش دارم: لقمان.
علاوه بر آنچه در مقدمه گفتگو در ايرانشهر نوشته‌ام (از جمله اينكه لقمان باباي مدرسه ابتدايي ما از آب در آمد)، پسرش سهراب هم دوست صميمي من شد. همكلاس و هم مدرسه بوديم و با هم اياق شديم. سهراب اما سرنوشت شومي پيدا كرد. چند سال پيش، در اثر سانحه‌اي دچار برق‌گرفتگي شد و جان سپرد. همسر و فرزندي به هم زده بود و ...يادش به خير.
***
تعزيه‌هاي اين روزها خيلي نچسب شده است. نمي‌دانم چه عادت مزخرفي است كه تعزيه‌خوان هاي جديد دارند و وسط تعزيه مدام حرف‌هاي بي‌ربط مي‌زنند و مطالبه پول مي‌كنند. البته خداوكيلي‌اش اگر اين كار را نكنند، مردم پول كافي در بساط تعزيه نمي‌ريزند. نمي‌دانم، شايد همين شيوه، از آنجا كه به اقتصادي شدن تعزيه‌خواني كمك مي‌كند و نوعي استقلال براي اين حرفه فراهم مي‌آورد، براي زنده ماندن اين شيوه نمايشي مفيدتر باشد... اما به هر حال به دل آدم نمي‌چسبد.
علاوه بر آن ميكرفن دست گرفتن تعزيه‌خوان‌ها هم خيلي چيز بي‌ربطي است. يكي از تعزيه‌خوان‌ها در همين گفتگوي ايرانشهر صحنه‌اي را تجسم كرده است كه امام حسين بايد يك علم، شمشير، سپر، نسخه حاوي اشعار و متن، و ميكروفن(!) را يكجا در دست بگيرد...

دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۳

يك نقل قول
«در نظر رهبری سياسی، مردم می توانستند برای توسعه سياسی تا برطرف شدن ‏مسائل اقتصادی و اجتماعی صبر كنند. مشاركت عمومی از نظر آن بيشتر مانعی بر ‏سر راه تصميم گيريهای تند و قاطع بود كه برای نوسازی جامعه ضروری شمرده ‏می ‌شد. از اينرو الزام ترتيب دادن انتخابات بود كه توجه را به سازمان سياسی ‏جامعه جلب می كرد... (احزابي كه در اين سازمان سياسي ساخته شدند) در سازمان ‏دادن انتخابات مجلس و بعدها بر پا كردن تظاهرات و نمايشهای گسترده عمومی ‏موفق بودند، ولی نه بر بی تفاوتی و دل مردگی عمومی چيره آمدند و نه نارضايی ‏سياسی را در مسيرهای سازنده هدايت كردند. علت آن بود كه رهبری سياسی پيوسته ‏می ‌خواست در مركز توجهات باشد و امتياز همه پيشرفتها و ابتكارات مثبت را به ‏خود اختصاص دهد. دولت يا حزب اكثريت يا حزب واحد، نه اهميت چندانی داشتند و ‏نه مسئول بودند. هر انتقادی از آنها مستقيماً به رهبری سياسی بر می گشت. در ‏نتيجه بحث سياسی مورد نظر، ميان تهی و سترون می شد و مخالفان به جای مخالفت با ‏حكومت يا حزب طبعاً به مخالفت با رهبری بر می ‌خاستند. رهبری در كوشش خود ‏برای جلوگيری از برآمدن هر گروه يا شخصيت سياسی قابل ملاحظه نه تنها جريان ‏مخالف سياسی (اپوزيسيون) را راديكال كرد، خود را آماج همه انتقادها و حملات ‏قرار داد. ناكارايی هر سازمان يا نادرستی هر مقام دولتی بهانه ای برای حمله به ‏رژيم بود، زيرا هيچ كس و هيچ سازمانی اصالت و موجوديتی از آن خود نداشت، ‏همه پرتوهايی از آفتاب قدرت بودند. رهبری، آنان را از نشان دادن هرگونه استقلال ‏باز می ‌داشت. آنان نيز خود را با كم و كاستی هايشان پشت سر آن پنهان می ‌كردند.»
نظرات داريوش همايون در مورد دلايل سقوط رژيم پادشاهي و نقش رهبري سياسي رژيم (محمد رضا شاه) در آن؛ نقل شده از كتاب ديروز و فردا (سه گفتار در باره ايران انقلابي)، گفتار اول: كمبودهای استراتژی توسعه ايران ۵٧-١۳۳٢ (نوشته شده به سال 1359)

شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۳

دات ، وبلاگ يونس شكرخواه هك شده است.

پنجشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۳

امروز (در واقع ديروز، چون الآن ساعت نزديك دوي بامداد است كه اينها را مي‌نويسم) سالمرگ كاوه گلستان بود. يادش به خير.

چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۳

يك جاده رويايي، پر از لاستيك كاميون!
چند ساعت پيش از سفر آمديم. با مرجان و بچه‌ها به سنگسر، سمنان و دامغان رفتيم. موقع رفتن از مسير فيروزكوه رفتيم. جاده بين فيروزكوه و سمنان كه گويا به جاده افتر معروف است جاي بسيار زيبايي بود.
من عاشق سفرهاي بي‌مقصد هستم! يعني اينكه بدون برنامه‌ريزي قبلي حركت كنم و در مسير، سر هر دوراهي، تصميم بگيرم كه از كدام طرف بروم. برايم گونه‌اي كشف است. شكر خدا مرجان هم از اين كار خيلي خوشش مي‌آيد. البته چون ناچاريم با بچه‌ها سفر كنيم، عملا نمي‌توانيم كاملا بدون برنامه‌ريزي سفر كنيم. بنابر اين فقط مقصد را مشخص مي‌كنيم اما مسير حركت را اتفاقي و همينطور يلخي انتخاب مي‌كنيم.
اين بار نتوانسته بودم از تهران و با تلفن، هتل يا مهمانسرايي در سمنان، دامغان يا شاهرود رزرم كنم. اما مرجان بين راه، نزديك فيروزكوه توي اطلسي كه همراه داشتيم مهمانسراي «مهديشهر» را پيدا كرد. با موبايل از 118 تهران تلفن آنجا را گرفتم و جا رزرو كردم. خلاصه از فيروزكوه راه را به سمت سمنان و مهديشهر كج كرديم. مهديشهر همان سنگسر سابق است كه بعد از انقلاب اسمش را تغيير داده‌اند (چه تغيير بي‌نمكي!)
جاده افتر، از ميان كوه‌ها مي‌گذرد. يك جاده قديمي كم رفت و آمد است كه مرا به ياد جاده ابيانه مي‌انداخت. البته ظاهرا اهميتش در حمل و نقل جاده‌اي كم نيست. تعداد كاميون‌ها و تانكرهايي كه در اين جاده ديديم بيشتر از سواري‌ها بود. در روستاهاي ميان راه هم از شيوه جالبي براي جدا كردن زمين‌هاي كشاورزي استفاده كرده بودند كه ناشي از همين كثرت رفت و آمد ماشين‌هاي سنگين است. مردم آنجا براي ساختن ديواره‌هاي جدا كننده از لاستيك‌هاي بزرگ و گل استفاده مي‌كنند.
ميان راه، گردنه و دشت يشم را ديديم كه خيلي زيبا بود. نور مايل و گرم خورشيد در ساعت‌هاي آخر روزبه منظره آنجا جلوه‌اي رويايي داده بود. كوه‌هاي سرخ، سروهاي سبز و نور نارنجي! جاي شما خالي!
هتل سنگسر هم هتل بدي نبود. دست كم از آنچه ما از مهمانسراي يك شهر كوچك انتظار داشتيم بهتر بود. بايد از مهمانسراهاي ايرانگردي و جهانگردي قبل از انقلاب باشد. (مال نطنز ما را پايگاه سپاه كردند.)