دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۳

يك نقل قول
«در نظر رهبری سياسی، مردم می توانستند برای توسعه سياسی تا برطرف شدن ‏مسائل اقتصادی و اجتماعی صبر كنند. مشاركت عمومی از نظر آن بيشتر مانعی بر ‏سر راه تصميم گيريهای تند و قاطع بود كه برای نوسازی جامعه ضروری شمرده ‏می ‌شد. از اينرو الزام ترتيب دادن انتخابات بود كه توجه را به سازمان سياسی ‏جامعه جلب می كرد... (احزابي كه در اين سازمان سياسي ساخته شدند) در سازمان ‏دادن انتخابات مجلس و بعدها بر پا كردن تظاهرات و نمايشهای گسترده عمومی ‏موفق بودند، ولی نه بر بی تفاوتی و دل مردگی عمومی چيره آمدند و نه نارضايی ‏سياسی را در مسيرهای سازنده هدايت كردند. علت آن بود كه رهبری سياسی پيوسته ‏می ‌خواست در مركز توجهات باشد و امتياز همه پيشرفتها و ابتكارات مثبت را به ‏خود اختصاص دهد. دولت يا حزب اكثريت يا حزب واحد، نه اهميت چندانی داشتند و ‏نه مسئول بودند. هر انتقادی از آنها مستقيماً به رهبری سياسی بر می گشت. در ‏نتيجه بحث سياسی مورد نظر، ميان تهی و سترون می شد و مخالفان به جای مخالفت با ‏حكومت يا حزب طبعاً به مخالفت با رهبری بر می ‌خاستند. رهبری در كوشش خود ‏برای جلوگيری از برآمدن هر گروه يا شخصيت سياسی قابل ملاحظه نه تنها جريان ‏مخالف سياسی (اپوزيسيون) را راديكال كرد، خود را آماج همه انتقادها و حملات ‏قرار داد. ناكارايی هر سازمان يا نادرستی هر مقام دولتی بهانه ای برای حمله به ‏رژيم بود، زيرا هيچ كس و هيچ سازمانی اصالت و موجوديتی از آن خود نداشت، ‏همه پرتوهايی از آفتاب قدرت بودند. رهبری، آنان را از نشان دادن هرگونه استقلال ‏باز می ‌داشت. آنان نيز خود را با كم و كاستی هايشان پشت سر آن پنهان می ‌كردند.»
نظرات داريوش همايون در مورد دلايل سقوط رژيم پادشاهي و نقش رهبري سياسي رژيم (محمد رضا شاه) در آن؛ نقل شده از كتاب ديروز و فردا (سه گفتار در باره ايران انقلابي)، گفتار اول: كمبودهای استراتژی توسعه ايران ۵٧-١۳۳٢ (نوشته شده به سال 1359)