جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۳

ازدواج نخست‌وزير
اميد پارسانژاد
امير عباس هويدا، نخست‌وزير وقت، روز 29 تير 1345 در مراسمي با حضور شاه، ملكه و پنج تن ديگر، با ليلا امامي ازدواج كرد. اين مراسم بسيار ساده، در ويلاي كوچك نخست‌وزير در شمال برگزار شد و سادگي آن مورد استقبال مطبوعات قرار گرفت. اما مخالفان هويدا انگيزه‌هاي مختلفي براي ازدواج او بر شمردند، از جمله گفتند او به قصد خنثي كردن شايعات موجود در مورد همجنس‌باز بودنش ازدواج مي‌كند يا قصدش، وصلت با خانواده‌اي است كه پنج نخست‌وزير از آن برخاسته است.
ليلا امامي نوه دختري وثوق‌الدوله و فرزند نظام‌الدين امامي (پسر يك روحاني سرشناس) بود. او در انگلستان و آمريكا تحصيل كرده و معمار شده بود. خواهرش فريده با حسنعلي منصور ازدواج كرد و ليلا در جشن عروسي آنها با دوست صميمي منصور، اميرعباس هويدا آشنا شد. هويدا همان شب به ليلا دل بست و مدتي بعد به او پيشنهاد ازدواج كرد، اما ليلا كه دل در گرو مردي ديگر داشت، پيشنهاد او را رد كرد. مرد مورد نظر ليلا، جواني آمريكايي بود كه در دوران دانشجويي در لس‌آنجلس با او آشنا شده بود. عشق ليلا به اين مرد سرانجامي نيافت. هويدا و ليلا به واسطه منصور و همسرش مدام يكديگر را مي‌ديدند و هويدا در اين ديدارها معمولاً به ليلا توجه و احترام نشان مي‌داد، هرچند ليلا علاقه ويژه‌اي به او پيدا نكرد.
دوستي و ازدواج
منصور اواسط اسفند 1342 از سوي شاه مأمور تشكيل كابينه شد و هويدا را به وزارت دارايي منصوب كرد. هويدا در «كانون مترقي» و حزب ايران نوين كه رهبري آن را منصور به عهده داشت، نقش نظريه‌پرداز را ايفا مي‌كرد و شخص دوم محسوب مي‌شد. او بلندپروزاي  منصور را نداشت و محتاط‌تر بود. در اين دوران نيز روابط دوستانه هويدا و ليلا ادامه داشت. يك‌بار در تابستان 1343 اتومبيل حامل هويدا، منصور، ليلا و فريده كه ليلا آن را مي‌راند در جاده شمال تصادف كرد. پاي هويدا در اين حادثه آسيب ديد و او مدتي در بيمارستان بستري شد. ليلا (كه لابد خود را مقصر مي‌دانست) در مدت بستري او در بيمارستان و دوران نقاهت در منزل مدام به هويدا سر مي‌زد و اين فرصتي براي وزير پركار دارايي فراهم آورد تا ساعت‌هاي طولاني با ليلا بگذراند. ليلا در اين دوره براي نخستين بار «آقاي هويدا» را «امير» صدا زد.
منصور، روز اول بهمن همان سال در مقابل مجلس هدف تيراندازي محمد بخارايي قرار گرفت و به شدت مجروح شد. او تا روز ششم بهمن در بيمارستان، بين مرگ و زندگي دست و پا زد. همسرش فريده به شدت عصبي و پرخاشگر شده بود و عقيده داشت شاه در ترور منصور دست داشته است. آرام كردن فريده از دشوارترين وظايفي بود كه هويدا در آن چند روز به عهده گرفت. او عملاً به بيمارستان نقل مكان كرد و تمام مدت آنجا بود. هويدا در مدتي كه منصور در بيمارستان بستري بود و پس از مرگ او، با آرامش و مهرباني بدخلقي‌هاي همسر دوستش را (كه گاهي رفتاري توهين‌آميز با او داشت) تحمل كرد. چندي بعد خانواده امامي تصميم گرفت فريده را براي مدتي از ايران دور كند، بنابراين ليلا به همراه فريده و بچه‌هايش راهي اروپا شد و مدت زيادي آنجا ماند. هويدا كه ديگر نخست‌وزير شده بود، ترتيبي داد كه دولت با تصويب مجلس براي خانواده نخست‌وزير پيشين مقرري قابل توجهي در نظر بگيرد.
ليلا در اروپا نامه‌هاي عاشقانه‌اي از هويدا دريافت مي‌كرد كه به زبان انگليسي و با لحن رمانتيك نوشته شده بود. او لحن و شيوه نامه‌نگاري هويدا را نمي‌پسنديد، اما دو سه روز پس از بازگشت به ايران به ديدار او رفت و بي‌مقدمه به او پيشنهاد ازوداج كرد! هويدا حيرت‌زده شد ولي فوراً پذيرفت. قرار عروسي را براي هفته بعد در شمال گذاشتند. نخست‌وزير 47 ساله ازدواج مي‌كرد.
سقوط
ليلا انگيزه خود را براي ازدواج با هويدا، قدرشناسي مي‌دانست. او و خانواده امامي احساس مي‌كردند تا حدودي مديون مهرباني و  بردباري هويدا نسبت به فريده هستند و ليلا كه به تلخي و صراحت شهره بود، پذيرش عشق هويدا را نوعي اداي دين به او مي‌دانست. اما هويدا براي ازدواج انگيزه‌هاي متفاوتي داشت. پيش از هر چيز او عاشق ليلا بود. عشق او اگر چه شور و حرارت عشق جواني را نداشت، دوام و عمق فراوان داشت و اين خاصيت، آن را به «دوستي» نزديك مي‌كرد. هويدا علاوه بر اين، به دلايل روشني براي ازدواج تحت فشار بود. مدت‌ها از آغاز دوران ميانسالي او مي‌گذشت. به ياد مي‌آورد هنگامي كه منصور در مراسم معرفي كابينه‌اش به شاه، او را به عنوان وزير دارايي معرفي كرد، شاه به شوخي گفته بود «بايد ازدواج كنيد». بعد هم كه نخست‌وزير شد، به خاطر مجرد بودنش زياد متلك مي‌شنيد. سناتور متين دفتري يك‌بار در مجلس سنا گفته بود نخست‌وزير بايد زن بگيرد تا با چند و چون مخارج يك خانواده ايراني آشنا شود. مخالفانش نيز از شايعات مربوط به ناتواني جنسي يا انحراف او به عنوان ابزاري قدرتمند استفاده مي‌كردند.
زندگي زناشويي هويدا حدود 5 سال ادامه يافت. در اين مدت هويدا از يك سياستمدار اصلاح‌گرا و اميدوار به يك نخست‌وزير مأيوس و تلخكام كه كاملاً تحت فرمان شاه بود بدل شد. او چنانكه خود نيز تلويحاً مي‌پذيرفت به قدرت معتاد شده بود. به رغم سلامت مالي كم‌نظير و منش منحصر به فردش، براي حفظ قدرت تن به شرايطي مي‌داد كه ليلا را عصباني مي‌كرد. ليلا كج‌خلق‌تر شد و حتي گاهي در حضور ديگران با هويدا بدرفتاري مي‌كرد. او كم‌كم به اين نتيجه رسيد كه براي حفظ دوستي‌اش با هويدا، بايد از او طلاق بگيرد. بار ديگر بدون مقدمه اين پيشنهاد را مطرح كرد و باز هويدا حيرت‌زده شد. مدتي بعد او هم نظر ليلا را پذيرفت و اوايل سال 1350 تشريفات طلاق انجام شد. دوستي هويدا و ليلا البته، ادامه يافت و گل اركيده معروف روي يقه نخست‌وزير، هديه‌اي بود كه هر روز ليلا برايش مي‌فرستاد. هويدا هميشه مي‌گفت: ليلا از من جدا نشد، نخست‌وزير را طلاق داد.
(اطلاعات اين مقاله از كتاب «معماي هويدا» عباس ميلاني اخذ شده است.)

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۳

کشته شدن کنسول عکاس
اميد پارسانژاد
ماژور رابرت ايمبري، وابسته نظامي و نايب کنسول سفارت آمريکا در ايران، روز 27 تير 1303 در ماجرايي عجيب به دست گروهي از مردم تهران کشته شد. قتل ايمبري که در دوران رئيس الوزرايي سردار سپه روي داد، تأثير مهمي در موقعيت سردارسپه و مخالفان او به جا گذاشت. اين حادثه دو هفته پس از قتل ميرزاده عشقي اتفاق افتاد و سردار سپه را با بحراني تازه روبرو مي‌کرد. مخالفان دولت، قتل عشقي را به نظميه نسبت دادند و رضاخان را مسئول آن دانستند. اينک با وقوع حادثه‌اي که در آن يک ديپلمات خارجي در خيابان به شدت مضروب شده و پس از انتقال به بيمارستان به قتل رسيده بود، دولت از برقراري نظم در خيابان‌هاي پايتخت نيز عاجز به نظر مي‌رسيد. اما از سوي ديگر سردارسپه توانست با استفاده از اين حادثه، حکومت نظامي اعلام و بخشي از مخالفت‌ها را عليه خود مهار کند.
شرح حادثه
ايمبري چهار ماه پيش‌تر به عنوان آتاشه نظامي آمريکا وارد تهران شده بود اما چون کنسولگري اين کشور در تهران مسئول نداشت، موقتاً به نيابت کنسول نيز گمارده شد. مجله معروف «نشنال جئوگرافيک» پيش از آمدن او به تهران يک دوربين عکاسي در اختيارش گذاشت تا از مناظر و موضوعات جالب عکس بگيرد. از سوي ديگر يک متخصص حفاري چاه نفت به اسم «ملوين سيمور» نيز در سفارت آمريکا حضور داشت. او به علت نداشتن اجازه اقامت در ايران، بازداشت و مطابق روال آن زمان به سفارت تحويل داده شده بود تا تکليفش روشن شود.
ايمبري از اواسط خرداد شنيده بود در شهر شايع شده سقاخانه‌اي در خيابان آشيخ هادي معجزه کرده است و مردم هر روز گرد آن جمع مي‌شوند: «گفتند يک نفر (بابي) را که در مقابل سقاخانه اهانت کرده يا پولي به سقا نداده است، خشم و غضب سقاخانه کور کرده است. اين شهرت موجب هجوم عوام به سقاخانه مذکور گرديد و از هر سو مشتي کور و کر براي استشفاء بدان سو روي آوردند و بچه‌ها هم اين اين ترانه را ساخته و مي‌خواندند: چارراي شيخ هادي پول ندادي به آبي! از معجز ابوالفضل کور شده چشم بابي!» («تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» ملک الشعراي بهار)
ايمبري، افسر ماجراجو و عکاس نشنال جئوگرافيک تصميم گرفت از اين ماجرا عکاسي کند. او ساعت ده صبح روز جمعه 27 تير به همراه ملوين سيمور به سقاخانه رفت تا مقداري عکس بگيرد. جمعه، شلوغ ترين روز بود و ايمبري حساسيت‌هاي مردم را نمي‌شناخت. از جمله نمي‌دانسته مردم از نزديك شدن غير مسلمانان به اماکن مقدس ناراحت مي‌شوند و عکس گرفتن از زنان را غير اخلاقي مي‌دانند: «ايمبري در طرف چپ سقاخانه در خيابان مخصوص، مقابل قهوه‌خانه سه پايه را به زمين مي‌گذارد. مردم با خنده و ملايمت جلو رفته کلاه و عبا برابر دهنه دوربين نگاه مي‌دارند و مانع عکس گرفتن مي‌شوند... قنسول عصباني مي‌شود. داد و قال راه انداخته، باز دوربين را بلندکرده در وسط چهار راه نصب مي‌کند. مردم هم عصباني مي‌شوند و نمي‌گذارند عکس برداشته شود و کار به جدال و کشاکش مي‌انجامد.» (همان) در اين ميان کسي فرياد مي‌زند اينها بهايي‌اند و مي‌خواهند آب سقاخانه را مسموم کنند. جمعيت حالت خصمانه بيشتري به خود مي‌گيرد. ايمبري و سيمور سوار کالسکه مي‌شوند تا بگريزند. اما مردم کالسکه را تعقيب مي‌کنند و سرانجام آنها را به چنگ مي‌آورند. مأموران نظميه بسيار دير وارد عمل مي‌شوند و مضروبين نيمه جان را به بيمارستان منتقل مي‌کنند.
اما جمعيت خشمگين دست بردار نيست. هزاران نفر جلوي در بيمارستان نظميه جمع مي‌شوند و سرانجام به سرکردگي يک شخص معمم داخل بيمارستان مي‌آيند. جوان شانزده ساله‌اي ايمبري را با سنگ مي‌کشد، اما سيمور که در اطاق ديگري بود، جان به در مي‌برد. او پنج روز بعد شهادت داد که تعدادي نظامي در ميان مهاجمان بودند که با قنداق تفنگ آنها را کتک زده اند. وجود زخم شمشير بر صورت جسد ايمبري اين ادعا را تأييد مي‌کرد. («ايران، برآمدن رضاخان» سيروس غني)
عواقب
سفير ترکيه در تهران که سمت شيخ السفرا داشت، به نمايندگي از هيأت‌هاي نمايندگي سياسي کشورهاي مختلف به دولت ايران اعتراض کرد. او در نامه خود به سردارسپه نوشت: «اين سوء قصد در وسط روز در شهر تهران به وقوع پيوسته و مداخله ضعيف قواي تأمينيه کاملاً بلا اثر مانده و از عواقب سوء آن نتوانسته جلوگيري نمايد. ابداً براي اخاقه يا تفرقه جماعت يک تير تفنگ هم نيانداخته‌اند و بالاخره پس از آنکه مجروحين بدبخت را به مريضخانه رسمي نظميه تهران مي‌رسانند، نمايندگان قواي عموميه نتوانسته‌اند يا نخواسته‌اند از ورود جمعيت به عمارت مريضخانه ممانعت نمايند و جمعيت اهانت جديده مرتکب شدند.»
وزير امور خارجه آمريکا نيز در يادداشتي شديد اللحن، خواستار مجازات قاتلان و پرداخت غرامت و هزينه انتقال جسد ايمبري به آمريکا توسط دولت ايران شد. دولت ايران درخواست او را پذيرفت و رسماً از دولت آمريکا عذرخواهي کرد. از ميان عاملان حادثه نيز، آخوندي که مردم را به بيمارستان برد، سربازي که زخم سر را وارد کرد و جوان شانزده ساله اعدام شدند.
سردارسپه تمام شهرت خود را از استقرار نظم داشت و اين حادثه، لطمه بزرگي به حيثيت او وارد مي‌کرد.
دولت، مخالفان خود (از جمله دربار و مدرس) را مسئول حادثه مي‌دانست و مخالفان نيز دولت را به توطئه چيني براي سوء استفاده از ماجرا متهم مي‌کردند. بسياري از مخالفان دولت به واسطه حکومت نظامي که سردارسپه اعلام کرد، زنداني يا تبعيد شدند. مدرس طرح استيضاح دولت را به مجلس برد که در فضاي ارعاب امکان موفقيت نيافت و سردارسپه توانست براي دولتش رأي اعتماد بگيرد. پس از اين ماجرا بود که او -تا حدودي براي ترميم وجهه‌اش- تصميم گرفت به خوزستان برود و کار شيخ خزعل را يکسره کند.

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۳

استعفاي اميني
اميد پارسانژاد
دكتر علي اميني كه از ارديبهشت 1340 نخست‌وزير ايران شده بود، روز 26 تير 1341 از سمت خود استعفاء كرد. علت استعفاي اميني اختلافي بود كه ميان او و شاه بر سر بودجه نظامي كشور به وجود آمد. اميني را شايد بتوان آخرين رجل استخواندار و مستقل دانست كه در دوران محمدرضا شاه مصدر كار قرار گرفت. او پس از روي كار آمدن جان كندي، رئيس جمهور دمكرات آمريكا به نخست‌وزيري رسيد.
دولت كندي عقيده داشت بهترين راه براي جلوگيري از نفوذ كمونيسم در كشورهاي جهان سوم، توسل به اصلاحات ليبرالي است، بنابراين در حالي كه شاه دچار يك بحران فراگير اقتصادي بود، ورود سياستمداران ليبرال به دولت را شرط پرداخت كمك مالي خود به ايران قرار داد. شاه ابتدا شريف‌امامي را به عنوان نخست‌وزير برگزيد اما 9 ماه بعد، هنگامي كه دولت شريف‌امامي با بحران اعتراض و اعتصاب معلمان روبرو شد، دكتر علي اميني را كه مورد نظر دولت آمريكا بود به جاي او منصوب كرد.
تحميل
«آرمين مير»، ديپلمات آمريكايي كه چند سال بعد به عنوان سفير آمريكا در ايران معرفي شد، گفته است: «دولت كندي سخت نگران دولت ايران بود و لزوم اقدامات فوري را تأكيد مي‌كرد. ترس اضمحلال ايران در ميان بود. گروهي مي‌گفتند كشور ايران با سابقه تاريخي حدود 2500 ساله‌اش بايد پايدار بماند ولي بيشتر سياستگران بر اين اعتقاد بودند كه ايران در شرف نابودي است، مگر آنكه ايالات متحده اقدام فوري و مؤثري به عمل آورد. سرانجام نتيجه مذاكرات ما به اينجا رسيد كه به سفيرمان توصيه كنيم به ازاي واگذاري سي و پنج ميليون دلار كمك به ايران، برنامه پيشرفت و توسعه مورد نظر واشينگتن انجام شود، همچنين كانديداي ما كه براي اجراي رفورم پيشنهاد شده شايستگي دارد، به عنوان نخست‌وزير انتخاب گردد.» (مير اين سخنان را در سمپوزيومي در واشينگتن و در سال 1977 ايراد كرد كه در كتاب «تاريخ سياسي 25 ساله ايران» نوشته غلامرضا نجاتي نقل شده است.)
به نظر مي‌رسد منظور از «كانديداي ما» دكتر اميني بوده است. شاه نيز در اواخر سلطنت خود ادعا كرد اميني را با فشار آمريكايي‌ها به عنوان نخست‌وزير پذيرفته است. اما اميني اين ادعا را تلويحاً رد كرده و به شاه خورده گرفته است كه: «شاه ممكلتي بگويد من روي فشار، فلان كس را انتخاب كردم؟ پس بنابر اين شما در مقابل خارجي نمي‌توانيد تحمل بكنيد! ... يك آدمي آبروي خودش و مملكت خودش را ببرد و بعد هم به مخالفين مسجل كند كه بله، بنده نوكر آمريكايي‌ها هستم؟!» او در پاسخ به اين ادعا كه اصلاحات ارضي نيز خواست دولت كندي بوده است مي‌گويد: «بر خلاف آنچه يك عده‌اي مي‌گويند در اين مورد، نه سفير آمريكا، نه سفير انگليس يك كلمه بيايند (نيامدند) بگويند كه اين بايد بشود. اين حرف‌هايي است كه واقعاً مزخرف مي‌گويند. يكي از آمريكايي‌ها به من مي‌گفت كه آقا، اين (اصلاحات ارضي) خيلي با برنامه «كندي» تطبيق مي‌كرد. گفتم خيلي خوب، اگر... تطبيق بكند، اين دليل مي‌شود كه كندي گفته كه دكتر اميني به اين شرط بيايد؟ هيچ همچين چيزي نيست.» (مصاحبه با علي اميني، «تاريخ شفاهي ايران»)
اميني سياستمداري قدرتمند بود و عقيده داشت شاه بايد سلطنت كند نه حكومت. او شاه را به ياد مصدق و قوام مي‌اندخت و از قضا با هر دوي اين نخست‌وزيران پيشين كه شاه از آنها متنفر بود، نسبت داشت. اميني نوه امين‌الدوله، صدراعظم مظفرالدين شاه در زمان جنبش مشروطه و فرزند خانم فخرالدوله (و بنابراين نوه مظفرالدين شاه) بود. او از پاريس دكتراي اقتصاد گرفته بود، در دوران نخست‌وزيري قوام (1321) معاونت او را به عهده داشت، در تشكيل حزب دمكرات شركت كرد و در كابينه اول مصدق نيز وزير اقتصاد شد. شاه چنين سياستمداري را نمي‌پسنديد و به او اعتماد نداشت.
نخست‌وزيري
اميني پس از رسيدن به قدرت از شاه خواست مجلس شوراي ملي و سنا را منحل كند. او مي‌دانست با وجود مجلسي كه زمين‌داران در آن نفوذ فراوان دارند، نخواهد توانست برنامه اصلاحات ارضي را آغاز كند. اميني همچنين سپهبد بختيار، رئيس بدنام ساواك را پس از سركوب دانشجويان دانشگاه تهران در حادثه‌اي كه براي تضعيف دولت تدارك ديده شده بود، از ميدان به در كرد. به جبهه ملي اجازه داد فعاليت‌هاي خود را تجديد كند (ميتينگ معروف جلاليه در اين دوران برگزار شد.) نورالدين الموتي، وزير دادگستري دولت اميني برنامه پر سر و صداي مبارزه با فساد را با دستگيري تعدادي از رجال لشكري و كشوري آغاز كرد. ارسنجاني، وزير كشاورزي نيز به فراهم آوردن مقدمات برنامه اصلاحات ارضي مشغول شد.
شاه اما، هر روز از روز قبل ناراضي‌تر مي‌شد. به گفته اميني نارضايتي‌هاي شاه از آنچه تندروي در برخورد با فساد خوانده بود آغاز مي‌شد و تا موضوعات كودكانه ادامه مي‌يافت: «مي‌گفت اسم من را [نمي‌برند]. روز اول گفتم آقا، اسم شاه آوردن هر جا، اين اصلاً زشت است، سبك مي‌شويد... يك روز گله كرد كه بله، درخشش (وزير فرهنگ) فلان نطقي كرده، اسم ما را نياورده است... گفتم مثلاً چند وقت پيش يك گاراژي را مي‌خواستند افتتاح بكنند، از من دعوت كردند؛ گفتم آقا، اين را فريور كه وزير صنايع است بايد برود. شما هم حالا اگر يك كارخانه بزرگي باشد، سدي باشد [تشريف ببريد]، والا همه را كه شاه بلند نمي‌شود برود. آخر يك احترامي، فلاني!»
سرانجام پس از بروز اختلاف بر سر كاهش بودجه نظامي اميني به اين نتيجه رسيد كه استعفا كند: «(شاه) گفت فلان‌كس! اگر شما بمانيد... درست مي‌شود. گفتم آقا، راستش اين است كه... هر كسي بايد از تجربه ديگران استفاده بكند... من از تجربه دو تا قوم و خويش و دو تا رئيسم (مصدق و قوام) بايد استفاده كنم. گفت: چطور؟ گفتم آقا، تا الآن عادت شما شده كه اردنگ بزنيد يكي برود. بنده اهل اين كار نيستم... بايستي آبرومندانه جدا شويم».
اميني استعفا كرد و نامش تا سال آخر سلطنت پهلوي به ليست سياه مغضوبان وارد شد. برنامه اصلاحات ارضي او را شاه در دوران علم، بدون در نظر گرفتن ملاحظات لازم، به نام خود ادامه داد و با عواقب آن روبرو شد.

دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۳

قتل بهبهاني
اميد پارسانژاد
24 تير 1289، ساعتي از شب گذشته: «درشكه‌اي در نزديكي منزل مرحوم بهبهاني توقف مي‌كند، درشكه‌نشينان پياده شده از نوكر آقاي بهبهاني كه در مقابل درب منزل ايستاده بود، منزل آقا را مي‌پرسند. جواب مي‌دهد كه همين‌جاست. پس از تحصيل اجازت وارد منزل شده به طرف محلي كه آقا در آنجا تشريف داشته مي‌روند. آقا هم تازه از نماز فارغ شده با حاجي شيخ مهدي و حاجي هادي نوري مشغول صحبت بودند كه به نزديك آقا مي‌رسند. به مجرد رسيدن، بدون اينكه چيزي بگويند به تيراندازي بر مي‌خيزند و پيكر آقا از چند جا هدف تير شقاوت شده، بدرود زندگي مي‌كند و قاتلين از پله‌ها پائين آمده، راه خود را پيش گرفته مي‌روند.» («قيام آذربايجان و ستارخان» اسماعيل اميرخيزي)
قتل سيد عبد الله بهبهاني، يكي از دو پيشواي بزرگ مشروطه، يك سال پس از خلع محمدعلي شاه انجام شد و اختلافات عميقي را كه در اين مدت ميان مشروطه‌خواهان بروز كرده بود آشكار ساخت.
اختلاف
مشروطه‌خواهان در دوران مجلس اول (پيش از استبداد صغير) به دليل وجود دشمن مشترك، تا حدود زيادي متحد باقي ماندند. شاه و هواداران استبداد در مقابل مجلس مقاومت مي‌كردند و مشروطه‌خواهان براي پيش بردن اهداف خود به اتحاد نياز داشتند. اما پس از خلع محمدعلي شاه و استقرار دوباره مجلس، اختلاف‌ها پديدار شد. مجلس به دو جناح اصلي تقسيم شد و دو حزب «دمكرات - عاميون» و «اجتماعيون - اعتداليون» به وجود آمد. دمكرات‌ها كه 28 نماينده در مجلس داشتند، انديشه‌هاي خود را از سوسيال‌دمكرات‌هاي قفقاز الهام گرفتند و «تندرو» يا «انقلابي» محسوب مي‌شدند. اما اعتداليون با 36 نماينده در مجلس، روشي محافظه‌كارانه‌تر داشتند و به سياست تغيير تدريجي معتقد بودند.
رهبري دمكرات‌ها را تقي‌زاده، علي‌محمد خان تربيت، محمدرضا مساوات، حسين قلي خان نواب و حيدرخان عمواوغلي (خارج از مجلس) به عهده داشتند و اعتداليون را سيد محمدصادق طباطبايي (پسر يكي از دو رهبر بزرگ جنبش مشروطه)، علي‌اكبر دهخدا، برادران دولت‌آبادي و شكرالله خان قوام الدوله رهبري مي‌كردند. اعتداليون از حمايت بسيار مؤثر سيد محمد طباطبايي و سيد عبدالله بهبهاني نيز بهره‌مند بودند. از جمله برنامه‌هاي دمكرات‌ها مي توان به «انفكاك كامل قوه سياسي از قوه روحاني، تقسيم املاك بين رعايا، قانون منع احتكار، تعليم اجباري و مخالفت با مجلس اعيان» اشاره كرد در حالي كه برنامه‌هاي اعتداليون، تشكيل مجلس سنا، حفظ مذهب، اجراي شريعت، حمايت از مالكيت خصوصي و مقابله با تروريسم، الحاد و ماديگري بود. بنابراين آشكار است كه چرا اعتداليون، دمكرات‌ها را «تندرو» و حتي «كافر» مي‌خواندند و خود از سوي آنها «مرتجع» لقب مي‌گرفتند. در ميان نيروهاي مسلح، بختياري‌ها و اكثر مجاهدان قفقازي به دمكرات‌ها گرايش داشتند و مجاهدان آذري از اعتداليون حمايت مي‌كردند.
ترور
سوسيال دمكرات‌هاي روسيه از سال‌ها قبل، حتي پيش از مشروطيت كوشيده بودند در ايران شعبه‌اي به وجود آوردند. حيدرخان (عمواوغلي) مأمور اين كار شد اما چندان موفق نبود: «چون كله‌هاي مردم به قدري نارس بود كه سعي من در اين ايام بي‌نتيجه ماند و مطلقاً معني كلمات مرا درك نمي‌كردند.»
(مجله يادگار، نقل شده در «مشروطه ايراني» ماشاءالله آجوداني) البته «مركز غيبي» تبريز كه علي مسيو آن را تأسيس كرده بود رابطه نزديكي با سوسيال دمكرات‌هاي قفقاز برقرار كرد و انديشه‌هاي آنها را رواج داد. پس از مشروطه، حوزه مخفي اجتماعيون عاميون (سوسيال دمكرات‌ها) در تهران با حضور حيدرخان عمواوغلي تشكيل شد. «هيأت مدهشه» يا كميته ترور يكي از زير مجموعه‌هاي اين حوزه مخفي بود كه تحت رياست حيدرخان عمل مي‌كرد و علي‌اصغر خان اتابك را كشت و در مسير كالسكه محمدعلي شاه بمب انداخت. به تعبير آجوداني «گرچه در تاريخ جديد ايران دفتر ترور سياسي به دست ميرزا رضا كرماني و با قتل ناصرالدين شاه گشود، اما ترور سياسي به معناي جديد و به شيوه سازمان يافته، تشكيلاتي و ايدئولوژيك، ميراثي است كه از اجتماعيون عاميون ايران و قفقاز به فرهنگ سياسي اين عصر راه يافت.»
نزديك‌ترين گروه فعالان سياسي ايران به سوسيال‌دمكرات‌ها، حزب دمكرات بود. رهبر اصلي اين حزب، سيد حسن تقي‌زاده با حيدرخان دوستي داشت و در تشكيلات مخفي عضو بود. بنابراين هنگامي كه سيد عبدالله بهبهاني (پشتيبان با نفوذ اعتداليون) كشته شد، حزب دمكرات و تقي‌زاده متهم شدند. بازار تهران چند روز تعطيل شد و دسته‌هاي عزاداري به راه افتاد. عزاداران خشمگين فرياد مي‌زدند: «فقيهي كه اسلام را بود پشت، تقي‌زاده گفت و شقي‌زاده كشت». علماي نجف بر اساس همين اتهام، تقي‌زاده را تكفير كردند و خواستار اخراج او از مجلس شدند. او خود در اين مورد گفته است: «گفتند كه من دست در كشتن آقا سيد عبدالله داشتم. دروغ محض بود. من خود خيلي متأثر شدم چون او حق بزرگي بر مشروطيت داشت... شايد حيدرخان دست داشت.» مسئوليت قتل بهبهاني را كسي به عهده نگرفت. حيدرخان بازداشت شد اما مدتي بعد بدون اينكه اتهامي متوجه او شود، آزاد شد.
تقي‌زاده سه ماه از مجلس مرخصي گرفت و كشور را ترك كرد. (او تا زمان پهلوي به ايران باز نگشت.) يك مجاهد قفقازي، علي‌محمد خان تربيت را به تلافي قتل بهبهاني در خيابان كشت. دمكرات‌ها براي كاستن از عواقب برخورد نهايي با اعتداليون، با كمك بختياري‌ها ميرزا حسن‌خان مستوفي الممالك را به رئيس‌الوزرايي رساندند. مستوفي اعلام كرد همه مجاهدان بايد خلع سلاح شوند. يپرم‌خان كه رياست نظميه را به عهده داشت، به كمك بختياري‌ها حدود سي‌صد هوادار مسلح اعتداليون را كه مجاهدان آذري ستارخان و باقرخان بودند در پارك اتابك محاصره و در نبردي سخت خلع سلاح كردند.
مدتي بعد ماجراي مورگان شوستر و اولتيماتوم روسيه پيش آمد و مجلس تعطيل شد. ناصرالملك، نايب السلطنه، فشارهاي سختي به دمكرات‌ها وارد كرد. سرخوردگي ناشي از اخراج تقي‌زاده، قتل تربيت و فشارهاي ناصرالملك هواداران سوسيال دمكرات‌ها را به نقطه‌اي رساند كه چند سال بعد «كميته مجازات» را تشكيل دادند. چرخه ترور ادامه داشت.

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳

فتح تهران
اميد پارسانژاد
مجاهدين و مشروطه‌خواهان بختياري، گيلاني و قفقازي روز 23 تير 1288 وارد تهران شدند و با همفكران تهراني خود ساختمان مجلس و مسجد سپهسالار را پايگاه مبارزه قرار دادند. هنوز يك سال از روزي كه محمدعلي شاه، سرمست از پيروزي، دستور داد نشان «عدل مظفري» و نام «دارالشوراي ملي» را از سردر مجلس بكنند نمي‌گذشت كه او ناچار شد در سلطنت‌آباد موضع بگيرد و چند عراده توپ را براي دفاع از خود در قلهك و دروس مستقر كند. به نظر مي‌رسد او از ابتدا قدرت و نفوذ مشروطه‌خواهان را دست‌كم گرفته بود.
محمدعلي شاه يكي دو روز پس از به توپ بستن مجلس در دوم تير 1287، در تلگرافي به ميرهاشم دوچي (نماينده پيشين تبريزيان در مجلس كه در اين هنگام به شاه گرويده بود) نوشت: «جناب مستطاب شريعتمدار آقا ميرهاشم آقا سلمه‌الله تعالي: با كمال قدرت فتح كردم! مفسدين را تمام گرفتار كرده سيد عبدالله (بهبهاني) را به كربلا فرستادم، سيد محمد (طباطبايي) را به خراسان، ملك‌المتكلمين و ميرزا جهانگير (صوراسرافيل) را سياست (اعدام) كردم، مفسدين تمام محبوس، شما هم با كمال قدرت مشغول رفع مفسدين باشيد و از من هم هر نوع تقويت بخواهيد حاضرم.» («تاريخ مشروطه ايران» احمد كسروي) اين تلگراف دو چيز را به خوبي نشان مي‌دهد. اول اينكه شاه خود را در موضع قدرت مي‌ديد و گمان مي‌كرد چشم «فتنه» را كور كرده است، و دوم اينكه نگران اوضاع تبريز بود.
جنبش مقاومت
حوادث بعدي نشان داد كه نگراني او به جا بوده است، چنانكه نخستين مخالفت در برابر استبداد صغير از تبريز برخاست و اين شهر تا پايان غائله و برقراري دوباره مشروطه، روي آرامش نديد. ستارخان و باقرخان، سرداران آذري مشروطه‌خواه، جنبش مقاومت تبريز را رهبري مي‌كردند و بارها با قواي دولتي جنگيدند. در اين كشمكش‌ها گاهي مجاهدين و گاهي قواي دولتي پيروز مي‌شدند، اما مشروطه‌خواهان شكست‌ها را تاب آوردند و به مقاومت ادامه دادند.
محمدعلي شاه اوايل مهر ماه (1287)، تحت فشار دولت‌هاي اروپايي اعلام كرد مجلس جديد تا دو ماه ديگر گشايش خواهد يافت، هر چند او مردم تبريز را از مشاركت در اين مجلس منع كرده بود. اواخر آبان عده‌اي از علما و رجال در باغشاه جمع شدند تا ظاهراً به خواست شاه مقدمات تشكيل مجلس را فراهم كنند، اما شيخ فضل‌الله نوري در اين نشست گفت كه مشروطه با شريعت سازگار نيست و در نهايت حاضران در نامه‌اي به شاه از او خواستند كه از برقراري مجلس و اعاده مشروطه صرفنظر كند. شاه در پاسخ اعلام كرد «حال كه مكشوف داشتيد تأسيس مجلس با قواعد اسلامي منافي است... از اين خيال بالمره منصرف و ديگر عنوان همچو مجلسي نخواهد شد.»
يك ماه از اين موضوع نگذشته بود كه سيد علي آقا يزدي، روحاني مخالف مشروطه كه در كنار شيخ فضل‌الله نوري با مجلس و مشروطه مخالفت و دشمني كرده بود، تغيير روش داد و در حضرت عبدالعظيم بست نشست. صدرالعلما و گروه ديگري از مشروطه‌خواهان نيز به سفارت عثماني پناهنده شدند. روز نهم دي، كريم دواتگر در منزل عضدالملك شيخ فضل‌الله را ترور كرد، اما شيخ جان به در برد. كريم دواتگر كه نتوانست بگريزد، گلوله‌اي نيز به دهان خود شليك كرد كه كارگر نشد. شيخ فضل‌الله بعداً ضارب خود را بخشيد.
پيروزي
اواسط دي‌ماه، اصفهان به تصرف سواران صمصام السلطنه بختياري در آمد و به دستور او انجمن مشروطه در اين شهر تشكيل شد. يك‌ماه و نيم بعد مجاهدان گيلاني و قفقازي تحت فرماندهي يپرم خان ارمني متحد شدند و رشت نيز به دست مشروطه‌خوهان افتاد. محمدولي خان سپهدار تنكابني كه به مشروطه گرويده بود، رهبري سياسي و حمايت مالي انقلابيون گيلان را به عهده گرفت. شاه كه چنين ديد روز 11 ارديبهشت 1288 دستخطي مبني بر احياي مشروطه نوشت و قول داد تا 28 تير مجلس را دوباره داير كند، اما كار از كار گذشته بود. تير خلاص را تلگراف علماي نجف بر پيكر استبداد صغير زد كه در آن آمده بود: «همه بدانيد همراهي و اطاعت و شليك بر ملت و قتل مجلس‌خواهان در حكم اطاعت يزيد ابن معاويه و با مسلماني منافي است...» شاه و شيخ فضل‌الله بازي را باخته بودند.
قواي يپرم‌خان و سردار اسعد بختياري از دو سمت به سوي تهران مي‌آمدند. مشروطه‌خواهان در تهران از تحصن خارج شده و اسلحه به دست گرفته بودند. بازار تهران اواسط تيرماه تعطيل شد. محمدعلي‌ شاه در سلطنت‌آباد موضع دفاعي گرفت. جواهرات سلطنتي به بانك استقراضي روس سپرده شد. 22 تير نيروهاي يپرم خان و سردار اسعد بختياري به هم پيوستند و به دروازه تهران رسيدند. روز بعد جنگ آغاز شد. مجاهدان قواي دولتي را شكست دادند و از دروازه بهجت‌آباد وارد شهر شدند. از بامداد روز بيست و چهارم جنگ خياباني در گرفت. لياخوف تا عصر مقاومت كرد و سپس از جنگ دست كشيد. محمدعلي شاه بامداد روز 25 تير به همراه وليعهد (احمد ميرزا) و خانواده‌اش به باغ سفارت روسيه در زرگنده گريخت. رجال مستبد، به جز عين‌الدوله به سفارتخانه‌هاي روس و انگليس پناهنده شدند يا پرچم اين دو كشور را بر سردر خانه‌هايشان آويختند. (عين‌الدوله خود را به مشروطه‌خواهان تسليم كرد و سرنوشت خود را به سردار اسعد و سپهدار واگذارد.) روز بيست و ششم، شوراي عالي مشروطه‌خواهان با حضور صدرالعلماء براي اعاده مشروطه تشكيل شد و تصميم گرفت محمدعلي شاه را به علت پناهنده شدن به سفارت روسيه از پادشاهي خلع و پسرش احمد ميرزا را به عنوان شاه جديد معرفي كند. عضدالملك (رئيس ايل قاجار) به عنوان نايب‌السلطنه شاه 13 ساله انتخاب شد. دولت جديد همان روز با حضور سپهدار تنكابني كار خود را آغاز كرد، يپرم خان به رياست نظميه منصوب شد، صمصام‌السلطنه حكومت اصفهان گرفت، دستور انتخابات دوره دوم مجلس صادر شد و مقرر گرديد پنج شبانه روز در شهرهاي سراسر كشور جشن و چراغاني بر پا شود.