شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۴

نخستين نبرد

در شماره گذشته خوانديد كه محمدخان ايروانى (قاجار)، بيگلربيگى ايروان، چون خبر حركت عباس ميرزا و سپاهيانش را به سوى آذربايجان شنيد، «رعايا و احشام» ايروان را به سوى بايزيد و وان كوچاند و خود به قلعه ايروان درآمد و موضع دفاعى گرفت. شاهزاده عباس ميرزا ابتدا براى او پيام دوستانه فرستاد و او را به اطاعت فراخواند. اما محمدخان نه تنها به اين پيام توجه نكرد، بلكه پيكى نزد سيسيانف (ژنرال روس كه گنجه را تصرف كرده بود) فرستاد و از او درخواست يارى كرد.سپاه عباس ميرزا در نيم فرسنگى قلعه ايروان، در ساحل زنگى رود، فرود آمد و همان جا را سنگربندى كرد. زدوخورد با قلعه نشينان از روز نخست آغاز شد و طرفين با گلوله توپ هاى كوچكى كه در اختيار داشتند به يكديگر آتش كردند. عباس ميرزا پس از آنكه از محاصره قلعه اطمينان يافت به فكر بازگرداندن رعاياى كوچ داده شده به سوى سرزمين هاى تحت تسلط دولت عثمانى افتاد. او پس از تماس با پاشايان ولايات عثمانى و هماهنگى با ايشان، مهدى قلى خان دولوى قاجار را «با شش هزار سوار جرار» به سوى «قارص» (شهر كارس در تركيه امروز) روانه كرد. مهدى قلى خان حامل پيامى دوگانه از بيم و اميد براى رؤساى ايلات كوچيده بود.
برخورد
به نوشته عبدالرزاق دنبلى: «[عباس ميرزا] مهدى قلى خان... را مقرر فرمود كه اول نسبت به معارف و احشام ملايمت مرعى دارد و آنها را به الطاف و اشفاق سلطان آفاق اميدوار ساخته به مقام اصلى رساند و هرگاه رفق و مدارا سودمند نيايد و در كوچ كردن امتناع نمايند، با ايشان به دم شمشير آبدار معامله كند و اناث و ذكور ايشان اسير و دستگير و اموال ايشان را به صرصر غارت و تاراج دهد.» («مآثر سلطانيه») اين هم خود نمونه جالبى است از تصورى كه حاكمان نسبت به رعايا داشته اند. به ياد داشته باشيد كه اين دستور را يكى از خوشنام ترين و رعيت پرورترين شاهزادگان قاجار صادر كرده است... بگذريم!
حاكمان عثمانى پيام دوستانه عباس ميرزا را به شايستگى پاسخ دادند و ايل هاى كنگرلو و قاجار را كه از ايروان به آن سامان كوچيده بودند، باز گردانده به اختيار مهدى قلى خان گذاشتند. اما هنگامى كه مردم و گله در پناه سپاه به سوى ايروان باز مى گشتند، در ميانه راه با قواى ژنرال سيسيانف روس روبه رو شدند و جنگ ميان آنها در گرفت. سيسيانف بيست هزار تفنگچى پياده، بيش از پنج هزار سوار و سى عراده توپ همراه داشت. مهدى قلى خان چاره را در آن ديد كه خود با هفتصد سوار جلوى سپاه روس را بگيرد تا بقيه نيروهايش رعايا و رمه را تا اردوگاه عباس ميرزا برسانند، و چنين كرد. او پس از مدتى درگيرى و معطل كردن روس ها عقب نشينى كرد و به اردوى اصلى بازگشت.
صف آرايى
قواى سيسيانف پس از درگيرى مختصرى كه با سواران مهدى قلى خان روى داد، چند روزى در محلى به نام پنبك توقف كرد و سپس رو به سوى قلعه ايروان گذارد. روس ها عصر يكشنبه اى در اواخر ربيع الاول ۱۲۱۹ (مرداد ۱۱۸۳ه ش) به نزديكى قلعه ايروان رسيدند. در آن نزديكى كليسايى موسوم به «اوچ كليسا» وجود داشت كه گروهى از تفنگچيان عباس ميرزا در آن مخفى شده بودند. روس ها به گمان اينكه كليسا خالى است به آن نزديك شدند كه مورد حمله تفنگچيان قرار گرفتند و عده اى از آنها كشته و زخمى شدند. خبر رسيدن روس ها و درگيرى اوچ كليسا غروب همان روز به عباس ميرزا رسيد. او على قلى خان شاهسون را به همراه عده اى از مردانش به نزديكى كليسا فرستاد و دستور داد تا صبح، با شبيخون و تيراندازى، سپاه سيسيانف را بيازارد.
صبح روز بعد، عباس ميرزا محافظت از اردوگاهش را به چند فرمانده و گروهى از سواران و پيادگان سپرد (تا از حمله احتمالى قلعه نشينان ايروان در امان بماند) و خود با سپاه به سوى اوچ كليسا رهسپار شد. ساعتى پس از ظهر دو سپاه در برابر هم صف آراستند. وصفى كه دنبلى از وضعيت طرفين داده است، حكايت از نظم دقيق روس ها دارد كه به سه گروه تقسيم شده بودند و توپچيان در ميان آنان قرار داشتند: «روسيه در اول مصاف، دست به عراده هاى توپ جهان آشوب برده، شروع به انداختن گلوله هاى البرز شكاف كردند. از رعد و برق تفنگ هاى آذرافشان شعله و شرار به سقف آسمان رسيد.» عباس ميرزا چون چنين ديد، فرمان حمله داد و سواران شاهسون، خواجه وند و عبدالملكى به روس ها تاختند. دو سپاه آن روز را تا غروب به مقاتله گذراندند و سه روز پس از آن را نيز. پس از سه روز به تدريج بر ژنرال روس روشن شد كه با قوايى كه در اختيار دارد نخواهد توانست ايروان را به چنگ آورد. در اين ميان محمدخان ايروانى نيز به فكر چاره افتاد و كوشيد با وساطت و عذرخواهى جان و مال خود را از خطر شاهزاده قاجار برهاند. بنابراين به كوشش هايى آغاز كرد كه شرح آن را در شماره بعد خواهيد خواند.

جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۴

حركت شاهزاده

حركت قواي روسيه به فرماندهي ژنرال سيسيانف از گرجستان به سوي گنجه در رمضان سال 1218ه.ق. (اواخر پائيز يا اوايل زمستان 1182ه.ش) در واقع آتش نخستين دوره جنگ‌هاي ايران و روس را كه ده سال به طول انجاميد، شعله‌ور كرد. جوادخان قاجار، حاكم گنجه، بلافاصله پس از آگاهي يافتن از خروج نيروهاي سيسيانف از تفليس، خبر را براي دربار فتحعلي‌شاه فرستاد. فتحعلي‌شاه سپاهي را براي ياري رساندن به جوادخان مأمور كرد. اما راه چنان دور بود كه تنها چاپاري كه خبر حركت سپاه را از تهران آورده بود، مجال ورود به قلعه گنجه يافت و شهر به محاصره قواي روسيه درآمد.
جوادخان قاجار مي‌بايست تا رسيدن قواي كمكي كه در راه بود مقاومت مي‌كرد. چنانكه گزارش شده است او همين كار را هم كرد و حتي چند بار از قلعه خارج شد و «خود را پروانه‌وار به شعله و شرار توپ‌هاي آذرافشان» روس‌ها زد. اما جوادخان سرانجام به دليل همراهي نكردن ارامنه شهر و پيوستن آنان به سيسيانف شكست خورد. روس‌ها به داخل قلعه راه يافتند، گنجه را غارت كردند و بسياري از مردم را كشتند. سيسيانف پس از فتح گنجه براي حاكمان ايروان و قره‌باغ پيام فرستاد كه اطاعت او را بپذيرند و قلعه‌هاي نظامي خود را در اختيار او قرار دهند. اين تحركات نشانه‌اي آشكار از تصميم روسيه به تصرف سرزمين‌هاي ايراني قفقاز به شمار مي‌آمد.
عباس‌ميرزا
بيگلربيگي (حاكم) ايروان در آن روزگار محمدخان قاجار بود. او پس از تصرف گنجه توسط ژنرال روس، گويا به تشويق دو تن ديگر از حكام محلي (جعفرقلي‌خان دنبلي و كلب‌علي خان نخجواني) به همكاري با روسيه متمايل شده بود و اين چيزي نبود كه از چشم شاه دور بماند.
ورود شاهزاده عباس‌ميرزا، وليعهد فتحعلي‌شاه و نايب‌السلطنه او، به ماجراي جنگ‌هاي ايران و روس كه بعد تازه‌اي به آن داد، از اينجا آغاز شد. حوادث گنجه درست همزمان بود با سفر عباس‌ميرزا به خراسان براي سركوب طغيان نادر ميرزا افشار. او به فاصله اندكي پس از بازگشت از مشهد، به فرمان فتحعلي‌شاه عازم آذربايجان شد تا به اوضاع آشفته قفقاز سروساماني دهد. عبدالرزاق مفتون دنبلي، مورخ رسمي دربار قاجار و نويسنده «مآثر سلطانيه»، در اين مورد مي‌نويسد: «به جهت نظام مملكت آذربايجان و تخليه صفحه ايروان از وجود اغيار و اصلاح مفاسد، شاهزاده آزاده، نواب نايب‌السلطنه و خلافه، شاهزاده عباس‌ميرزا را با سي‌هزار پياده و سواره مأمور به ايروان [كردند]... پس در اواخر شهر ذي‌الحجه‌الحرام [سال 1218ه.ق. مطابق آخر اسفند يا اول فروردين 1183ه.ش.] موكب همايون به طالع سعد و فال ميمون به سمت آذربايجان در حركت آمد... [محمدخان (ايرواني) قاجار، بيگلربيگي ايروان] از استماع خبر نهضت شاهزاده، رعايا و احشام قرا و مضافات ايروان را كوچانيده، بعضي را به قلعه و برخي را به طرف بايزيد و وان روان كرد... ابواب قلعه را بر روي خود بسته، در پس حصار و ديوار نشستند و معتمدي از خود روانه تفليس ساخته، روسيه را به معاونت و استمداد خواسته، ترغيب به محاربه نايب‌السلطنه و وعده سپردن قلعه ايروان –بعد از غلبه بر لشكر ايران- نمود.» («مآثر سلطانيه» عبدالرزاق مفتون دنبلي؛ تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگري‌نژاد)
خط اصلي داستان را در ذهن نگه داريد تا حاشيه‌اي كوچك برويم. دنبلي آنجا كه حركت عباس‌ميرزا را به سوي آذربايجان روايت مي‌كند، در مورد عبور سپاه از «مزارع و مواشي» توضيحاتي مي‌دهد كه براي آشنايي با شيوه قديمي حكومت در ايران بسيار روشنگر است. توضيحات دنبلي در واقع در تمجيد از رعيت‌نوازي عباس‌ميرزا است و بر اين نكته دلالت دارد كه شاهزاده قاجار سپاهيان خود را از تباه كردن كشتزارها و تاراج دارايي مردماني كه در مسير حركت منزل داشتند، منع كرده است. اما همين توضيح نشان مي‌دهد كه عبور بي‌مزاحمت سپاه عباس‌ميرزا، يك مورد استثنايي و شايسته اشاره و تحسين تلقي مي‌شده است.
دنبلي مي‌نويسد: «چون نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) همت به رفاه حال رعيت و زيردستان مي‌گماشت و وزير ظلم‌سوز عدل‌اندوز، شيوه رعيت‌نوازي پيشنهاد خاطر داشت، با اينكه در منازل و مراحل، گذر سپاه تا ولايت ايروان همه‌جا بر مزارع و مواشي بود، از بأس (سختگيري) و سطوت (بزرگي و اقتدار) ملوكانه زراعات و اموال هر ولايت از لشكر قيامت‌اثر مصون ماند و از هيبت و سياست كسي را ياراي آن نبود كه ميشي از درويشي برد يا بي‌ترحمي خوشه گندمي در زير سم ستوري تلف كند». در آينده خواهيم ديد كه همين شيوه «قيامت‌اثر» عبور مأموران حكومت از مناطق مسكوني، چه كابوس عظيمي براي مردمان بيچاره اين سرزمين بوده است و چطور باعث شد هر جا مسير عبور مرتبي ايجاد مي‌شد، روستائيان از اطراف آن به جاهاي صعب‌العبور بكوچند تا از بلاي «حكومت» در امان بمانند.
رويارويي
بر سر روايت اصلي بازگرديم. عباس ميرزا ابتدا براي حاكم ايروان پيام فرستاد كه براي عرض بندگي و اطاعت نزد او برود، اما چنانكه ديديم محمدخان دعوت او را نپذيرفت، به قلعه ايروان شتافت و موضع گرفت. اين بود كه عباس‌ميرزا روز چهاردهم صفر 1219ه.ق. از تبريز به سوي ايروان روانه شد. از سوي ديگر ژنرال روس كه درخواست ياري و وعده اطاعت محمدخان ايرواني را دريافت كرده بود، خود را براي حركت به سوي ايروان آماده كرد. سپاه عباس‌ميرزا با رسيدن به قلعه ايروان، آنجا را به محاصره در آورد و چندي بعد قواي روس نيز به آنجا رسيد. برخورد دو سپاه، نخستين رويارويي مستقيم عباس‌ميرزا با روس‌ها بود كه در شماره بعد از آن ياد خواهيم كرد.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۴

دوره جديد

بيش از يك سال از آغاز انتشار اين دوره يادداشت‌ها (در صفحه تاريخ روزنامه شرق) مي‌گذرد. در طول سالي كه گذشت كوشيديم هر روز به مناسبت سالگرد واقعه‌اي جالب يا مهم از تاريخ معاصر كشورمان، بر يك موضوع تمركز كنيم و به تدريج شمايي از وقايع تاريخي ايران در سال‌هاي بين جنبش مشروطه تا انقلاب اسلامي به دست آوريم. براي يافتن موضوع اين يادداشت‌ها بيش از هر چيز بر كتاب «روزشمار تاريخ ايران؛ از مشروطه تا انقلاب اسلامي»، تأليف دكتر باقر عاقلي متكي بوديم.
براي دوره جديد يادداشت‌ها اما، يك مرحله به عقب بر مي‌گرديم و مي‌كوشيم تاريخ كشورمان را از جنگ‌هاي ايران و روس تا جنبش مشروطه مورد بررسي قرار دهيم. اين بار نمي‌توانيم بر سالگرد وقايع متكي باشيم، چرا كه روزشمار مرتبي از حوادث اين دوره در دست نيست. بنابراين روند تاريخي حوادث را بيشتر حفظ خواهيم كرد، هرچند ممكن است بنا به ضرورت گاهي قدري به جلو يا عقب باز گرديم.
جنگ‌هاي ايران و روس، كه براي كشور ما بسيار بد سرانجام بود، از جهات مختلف داراي كمال اهميت است. سيد جواد طباطبايي در «ديباچه‌اي بر نظريه انحطاط ايران» اهميت اين جنگ‌ها را چنين يادآور شده است: «تاريخ ايران‌زمين در دوره گذار، با شكست شاه اسماعيل (صفوي) در چالدران آغاز شد و با شكست عباس‌ميرزا (وليعهد فتحعلي‌شاه) در جنگ‌هاي ايران و روس و فروپاشي ايران به پايان رسيد».
پيشينه
تمايل زمامداران روسيه تزاري به فراچنگ آوردن سرزمين‌هاي ايراني قفقاز به زمان پطر كبير باز مي‌گشت. اين تمايل در دوران كاترين دوم نيز پيگيري شد: «هراكليوس (اراكلي‌خان، والي گرجستان) در شرايطي به امضاي معاهده تحت‌الحمايگي تفليس با كاترين دوم، ملكه روسيه، مبادرت جست كه زمامداران دربار سن‌پطرزبورگ (پايتخت وقت روسيه) بر آن بودند تا در ادامه لشكركشي ناموفق پطر كبير به قفقاز، ابتدا گرجستان را ضميمه امپراطوري روسيه سازند و آنگاه با تبديل تفليس به مركز فرماندهي كل قواي روسيه در قفقاز، سياست توسعه‌طلبي خويش در اين سرزمين را به اجرا گذاشته و مناطق شمالي ايران را در شمال ارس به تصرف در آورند. آقا محمدخان قاجار پس از آگاهي از همراهي والي گرجستان با نقشه روس‌ها در قفقاز، ابتدا كوشيد از طريق مكاتبه با اراكلي‌خان و تذكر پيوندهاي ديرينه گرجستان با دولت مركزي ايران به او، وي را نسبت به عواقب سياست خويش در همراهي با سياست روس‌ها هوشيار سازد. چون اين تلاش بي‌نتيجه ماند، لاجرم، پادشاه ايران بر آن شد تا با توسل به نيروي نظامي و هجوم به تفليس، اراكلي خان را از تعقيب سياست خويش در تبديل گرجستان به پايگاه پيشروي روس‌ها به خاك ايران باز دارد. اين لشكركشي كه به سقوط تفليس و فرار اراكلي‌خان از اين شهر منتهي شد... خللي جدي در اراده فرمانروايان روسيه براي ادامه نقشه‌هاي خويش در قفقاز پديد [نياورد].» (درآمد «مآثر سلطانيه» (عبدالرزاق مفتون دنبلي) تصحيح و تشحيه غلامحسين زرگري‌نژاد)
واكنش روس‌ها به اقدام آقا محمدخان اين بود كه بلافاصله ژنرال زوبف را به همراه قوايي مجهز به ياري حاكم گرجستان فرستادند. آقا محمدخان در آن هنگام به تهران باز مي‌گشت كه در آذربايجان خبر حمله روس‌ها را دريافت كرد. او كه توان خود را براي پاسخ دادن به تهاجم روس‌ها كافي نمي‌دانست به تهران بازگشت و كار گرجستان را به سال بعد موكول كرد. در اين ميان كاترين درگذشت و جانشين او زوبف را به پطرزبورگ فراخواند. آقا محمدخان بار ديگر روانه گرجستان شد و در همين لشكركشي به قتل رسيد.
فرجام شوم
فتحعلي‌شاه قاجار نيز مانند عموي تاجدارش آقا محمدخان، با حاكم وقت گرجستان (گرگين‌خان پسر اراكلي‌خان) دردسر داشت. گرگين‌خان نيز سياست نزديكي با روسيه را پيش گرفت به اين اميد كه با كمك روس‌ها استقلال سرزمينش را از حكومت ايران به دست آورد. اما با مرگ گرگين‌خان، الكساندر اول (تزار روسيه) اعلاميه الحاق گرجستان را به روسيه انتشار داد و استقلال‌طلبان گرجي را مبهوت كرد. دو تن از پسران گرگين‌خان به ايران پناهنده شدند و از دربار قاجار براي نجات گرجستان از اشغال روس‌ها ياري خواستند. سرانجام در اواخر سال 1218 كه خبر حمله روس‌ها به گنجه و كشتار مردم شهر به فتحعلي‌شاه رسيد، او عباس‌ميرزا، وليعهد و نايب‌السلطنه خود را به همراه ميرزا بزرگ فراهاني عازم آذربايجان كرد تا جلوي توسعه‌طلبي روس‌ها را بگيرد.
جنگ‌هاي ايران و روس نتيجه اقدامات عباس‌ميرزا بود و وجود همين شخصيت جذاب، بر اهميت ماجرا افزوده است. وضعيت تراژيكي كه عباس‌ميرزا در آن گرفتار شد، كوشش‌هايي كه براي چاره كردن ناتواني ايران به كار گرفت و موانعي كه پيش رو داشت از مهمترين مسائل تاريخ ايران است كه به تدريج به آن‌ها خواهيم پرداخت. دو جنگي كه ميان ايران و روسيه درگرفت به انعقاد قراردادهاي گلستان و تركمن‌چاي انجاميد كه در اولي سرزمين‌هاي قره‌باغ، گنجه، خانات، شيروان، قپه، دربند، باكو، داغستان و گرجستان از ايران جدا شد و در دومي ولايات ايروان، نخجوان و دشت‌مغان از دست رفت و رود ارس مرز دو كشور قرار گرفت. همچنين اتباع روسيه از حق كاپيتولاسيون برخوردار شدند، حق انحصاري كشتي‌راني در درياي خزر به روسيه تعلق گرفت و ايران به پرداخت پنج ميليون تومان غرامت ملزم شد. در عين حال روس‌ها حمايت از تداوم سلطنت فرزندان عباس‌ميرزا را تعهد كردند كه بعدها اهميت بسيار زيادي پيدا كرد و مايه دخالت‌هاي بي‌شمار روسيه (و در رقابت با آن انگلستان) در امور ايران شد.
شرح آنچه در آن ايام بر ايران گذشت را در روزهاي آينده با جزئيات بيشتر مرور خواهيم كرد.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴

مرگ يپرم به روايت همرزمش

يپرم‌خان ارمني، سردار بزرگ مشروطه ايران، كه در فتح تهران و دفع حملات محمدعلي‌ميرزا (پادشاه مخلوع) و برادرانش نقش محوري داشت، روز 29 ارديبهشت 1291 در نبردي در نزديكي كرمانشاه كشته شد. اين نبرد براي رفع خطري درگرفت كه از سوي سالارالدوله (از برادران محمدعلي‌ميرزا) و همدستش مجلل‌السلطان، دولت مشروطه ايران را تهديد مي‌كرد. سالارالدوله در بهار 1291 براي چندمين‌بار به جمع‌آوري نيرو در غرب كشور پرداخته بود و اينبار گويا قصد داشت تهران را فراچنگ آورد و ادعاي پادشاهي كند. دولت شاهزاده عبدالحسين‌ميرزا فرمانفرما را مأمور جلوگيري از او كرد، اما قواي فرمانفرما در نبردي كه روز 14 ارديبهشت در نزديكي همدان با قواي مجلل‌السلطان داشتند، شكست خوردند. اين شكست هراس در دل سران تهران انداخت. يپرم‌خان كه در آن هنگام رياست نظميه را به عهده داشت چنين انديشيد كه خود به همدان رفته فرماندهي را به عهده گيرد. اما ميانه او و كميته داشناكسيون، كه مجاهدان ارمني تحت نفوذ آن بودند، پس از ماجراي اولتيماتوم روسيه و بسته شدن مجلس به دست يپرم، به هم خورده بود و در چنين شرايطي فدائيان ارمني از جانفشاني تن مي‌زدند. دولت در شرايط بحراني حاضر شد پذيرش درخواست‌هاي مجاهدان را (در مورد لغو حكومت نظامي و دادن آزادي‌هاي بيشتر) وعده دهد. يپرم نيز پس از دلجويي از كميته داشناكسيون به سرعت خود را به همدان رساند و به گروه مجاهداني پيوست كه پيشتر به آنجا رفته بودند.
آرشالوس
احمد كسروي در كتاب «تاريخ 18 ساله آذربايجان» روايتي از آخرين نبرد يپرم به نقل از «بارون گريشا» آورده كه در روزنامه ارمني «آرشالوس» به چاپ رسيده است. گريشا كه خود در اين نبرد حضور داشت و جنازه يپرم را به تهران آورد، نوشته است: «[روز 28 ارديبهشت] از شاهورين (شورين) همدان راه افتاديم به سوي بهار كه لشگرگاه فرمانفرما در آنجا بود و چون به آنجا رسيديم كه از شهر دو فرسخ دور است، پدرجان («هايريك»، لقب يپرم ميان فدائيان ارمني) همه را گرد آورد و از نقشه جنگ گفتگو شد. پدرخان مي‌خواست فرمانفرما در جنگ دست نداشته باشد. شب را در بهار به سر رسانديم. فردا روز ساعت چهار به سوي دشت جنگ روانه شديم. دو فرسخ و نيم راه رفتيم تا سه سنگر بزرگ دشمن كه با سنگ ساخته بودند پديدار گرديد و چون به 2700 متري رسيديم پنج دستگاه توپ به كار گذارديم كه سه تاي آنها «شنيدر» و دو تا اتريشي بود. پدرجان فرمان شليك داد و بيست دقيقه نكشيد كه دشمنان از همه سنگرها بگريختند. اين زمان «كري» را با دسته تركان (مجاهدان آذري) از دست چپ و «گيورگي» را از دست راست فرستاد و ما با خود پدرجان از ميانه به دشمن تاختيم و آنان را دنبال كرديم تا ده شورجه كه از آغاز نبردگاه سه فرسنگ و نيم دوري مي‌داشت. عبدالباقي‌خان چاردولي با سيصد سوار خود در اين ده سنگر داشت و ما همان‌كه رسيديم آن را از هر سو گرد فرو گرفتيم.
پدرجان با يك توپ بر سر ده گلوله مي‌باريد و ما به ده نزديك‌تر مي‌شديم و چون چندان نزديك شديم كه بيم رسيدن گلوله‌ها به ما مي‌رفت، آتش را خاموش گردانيد. از ده ايستادگي سختي مي‌نمودند. اسب مرا با گلوله زدند. من به پدرجان گفتم لازم نيست شما به درون ده آييد، شما اينجا باشيد، ما رفته كار را به پايان مي‌رسانيم. نخست خرسندي نداد، ولي سپس به زمين دراز كشيده گفت خوب من كمي هم فرسوده‌ام در اينجا دراز مي‌كشم تو برو آنچه مي‌گويي بكن. من با هفتاد و هشت تن به ده نزديك شدم. «آبراهام» و «هوهانيس» نزد او ماندند. در ده پس از آنكه نيم ساعت جنگ شد، دشمنان همه در خانه عبدالباقي گرد آمدند و در آنجا ايستادگي بيشتر نمودند. ما نزديك شده در آن خانه را شكستيم و در اينجا بود كه دو تن از ما كشته گرديد.
پدرجان وقتي آگاه مي‌شود از ما كساني كشته شده‌اند، مي‌گويد: «آبراهام! زود خود را به «گريشا» رسان». او با چند تن از ارمنيان خود را به ما رسانيدند. هنوز آبراهام از او (يپرم) دور شده و نشده، خود او نيز مي‌آيد. ما در درون ده مي‌بوديم و افزارهاي جنگي دشمن را گرد مي‌آورديم. پدرجان چون مي‌شنود كه دشمن خود را سپرده (تسليم كرده)، از سوي ديگر دژ مي‌آيد. از دشمن 25 تا 30 تن در برج بلندي مي‌بودند و ما مي‌دانستيم. مي‌بينند چند مردي پيش مي‌آيند و به ايشان نزديك مي‌شوند. نخست دكتر سهراب را مي‌زنند. يكي از ارمنيان كه نزد پدرجان بود نزديك مي‌شود كه مرده دكتر را بكشد، او را هم مي‌زنند. اين هنگام خود پدرجان مي‌خواهد نزديك شود. هوهانيس دست او را كشيده مي‌گويد: «نمي‌بيني هر كه مي‌رود مي‌زنند؟ كجا مي‌روي»؟ يپرم‌خان خشمناك شده يك سيلي به روي او مي‌زند و پيش مي‌رود. ولي به مرده دكتر نرسيده از رويش مي‌زنند. گلوله از پشت گوش چپ خورده و از گونه چپ بيرون مي‌آيد (و اين ساعت چهار پس از نيمروز بوده است). نكول سردسته مي‌خواهد نزديك شود و مرده پدرجان را بكشد، او را هم مي‌زنند.
ما كار را نزديك به پايان آورده بوديم ولي هنوز به برج نرسيده بوديم. من خواستم بيرون بيايم و چگونگي را به پدرجان آگاهي دهم. «كري» را ديدم از من پرسيد: «پدرجان كجاست»؟ من نيز از او پرسيدم. ما نمي‌دانستيم پدرجان افتاده است. از اين‌سو و آن‌سو كسان بسياري آمدند و هيچ‌يك نمي‌خواست به من و «كري» آگاهي دهد، ليكن همه مي‌دانستند. سرانجام يكي از تفنگچيان كه نمي‌دانست ما از چگونگي ناآگاهيم آن را به ما گفت. آنگاه «كري» به من و ديگران دل‌داده گفت: «هرگز نااميد نشويد و به خود دل دهيد تا كينه پدر خود را بازجوييم، كنون زمان نوميدي نيست»...» («تاريخ 18 ساله» با اندكي تلخيص)
راوي سپس چگونگي تصرف برج و كشتن عبدالباقي را مي‌گويد و شرح مي‌دهد كه جنازه يپرم را چگونه به تهران آورده‌اند. تشييع جنازه يپرم با شكوه بسيار و با حضور بزرگان كشور انجام شد و او در تهران به خاك سپرده شد.

ارسال توسط omid @ ۱۲:۰۶   0 نظر

یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۴

روايت راسكولنيكوف

چنانكه ديروز خوانديد، كشتي‌هاي جنگي بلشويك‌ها روز 26 ارديبهشت 1299 بندر انزلي و غازيان را به گلوله بستند و نيروهاي آنها در روزهاي بعد تا رشت پيشروي كردند. تشكيل جمهوري انقلابي گيلان به رياست ميرزا كوچك خان جنگلي از جمله پيامدهاي اين اقدام بود. مطلب امروز را به نقل بخش‌هايي از مقاله‌اي اختصاص مي‌دهيم كه در شماره 23 اكتبر 1920 مجله «soviet russia» (ارگان رسمي دولت شورايي روسيه) منتشر شده و ماجرا را از نگاه مهاجمان بررسي كرده است. اين مقاله «در باره ايران و درياي خزر» نام دارد و به نقل اطلاعاتي مي‌پردازد كه از مصاحبه روزنامه پراودا با «رفيق راسكولنيكوف» به دست آمده است. راسكولنيكف فرماندهي ناوگاني را به عهده داشت كه انزلي را متصرف شد. او در مصاحبه مورد اشاره ابتدا شرح مي‌دهد كه چگونه «ناوگان سفيد»، متعلق به قواي ضد بلشويك، را در خزر شكست داده و تا انزلي عقب رانده است:
«هنگامي كه ناوگان سفيد وارد انزلي شد، فرماندهي نظامي بريتانيا خدمه ناوگان را بازداشت كرده، بر اين اعتقاد بودند كه اگر كشتي‌هاي ناوگان سفيد را تحت‌الحمايه بريتانيا قرار دهند، ناوگان سرخ (متعلق به بلشويك‌ها) آنها را مورد حمله قرار نخواهد داد. در اين مرحله انگليسي‌ها با جديت تمام در تدارك آن برآمدند كه انزلي را به پايگاه حاكميت خود بر درياي خزر تبديل كنند. آنها براي تأمين خدمه ناوهاي ما در انزلي، ناوي‌ها و افسران خود را از طريق بين‌النهرين و ايران فراخواندند. آنها همزمان در انزلي استحكاماتي بنا كردند و قابليت دفاعي آنجا را افزايش دادند. آنها بر اين اميد بودند كه با تحكيم مواضع دفاعي خود، انزلي را به مهمترين پايگاه خط اول براي جلوگيري از نفوذ ما به ايران، بين‌النهرين و (از همه مهمتر براي آنها) هند تبديل كنند...
پس از اعلان جمهوري [شورايي] در آذربايجان، من با علم به آن كه روسيه شوروي و جمهوري آذربايجان نمي‌توانند مطمئن باشند كه انگليسي‌ها حمله جديدي را از طرف انزلي به باكو صورت نمي‌دهند، تصميم گرفتم انزلي را متصرف شده و تمام كشتي‌هاي ناوگان سفيد را از آنجا منتقل سازم. به اين وسيله مي‌خواستم انگليسي‌ها را از پايگاه اصلي‌شان در درياي خزر محروم كنم.»
تهاجم به انزلي
راسكولنيكف سپس به شرح ماجراي تهاجم به بندر انزلي مي‌پردازد: «در سحرگاه 18 ماه مه (مطابق 28 ارديبهشت، روايت راسكولنيكف از نظر تاريخ با روايت‌هاي ديگر دو روز اختلاف دارد) ناوگان ما به انزلي نزديك شد و آتش گشود. البته شهر انزلي تحت بمباران قرار نگرفت، بلكه غازيان كه مقر تمامي افسران و نيروهاي نظامي بريتانيا بود بمباران شد. همزمان با بمباران انزلي، ناوچه اژدرافكن ما در حوالي رشت نيز نمايشي داد و انگليسي‌ها فوراً سواره‌نظام خود را به آنجا فرستادند. ما در شرق انزلي، در نقطه‌اي در حدود چهارده ورستي شهر نيرويي پياده كرديم كه دست انگليسي‌ها را از جاده رشت كوتاه كرد. در آغاز انگليسي‌ها در مقام مقابله برآمدند و دو واحد از تيراندازان زبده خود را بر ضد ما اعزام كردند. ولي پس از شليك چند گلوله ناوگان ما، آرايش نيروهاي انگليسي به هم ريخت و عقب‌نشيني كردند. انگليسي‌ها كه وضع را دشوار يافتند، كساني را فرستادند و خواستار ترك مخاصمه شدند. به فرستادگان انگليسي گفتم كه با توجه به وجود ذخاير نظامي و كشتي‌هايي كه به روسيه تعلق دارند در بندر انزلي، آنها بايد فوراً انزلي را تسليم كنند. در مورد سرنوشت بعدي انزلي نيز به آنها گفتم كه اين موضوع را مي‌توان از طريق مذاكرات ديپلماتيك ميان روسيه و بريتانيا حل كرد.
اتمام حجت من به ژنرال چمپين (فرمانده نيروهاي انگليسي در شمال ايران) گزارش شد و او با خاطرنشان ساختن اين نكته كه نمي‌تواند در مدتي چنين كوتاه از دولت ايران (كه مدعي بود حافظ منافع آن است) پاسخي دريافت كند، تقاضا كرد مهلت اتمام حجت دو ساعت تمديد شود. بعد حاكم انزلي به كشتي من آمد و اعلان داشت آمده است به نام ايران به ناوگان سرخ روسيه درود گويد. وي موافقت كرد كه انزلي را تخليه كند. از آنجا كه انگليسي‌ها نمي‌توانستند تا پيش از شب پاسخي از تهران دريافت كنند، به ژنرال چمپين پيشنهاد كردم در صورت تحويل تمامي وسايلي كه از ناوگان دنيكين (ناوگان سفيد) ضبط كرده... اجازه خواهم داد نيروهاي انگليسي شهر را تخليه كنند. او پذيرفت و قول داد تجهيزات را سالم تحويل دهد... به نيروهاي انگليسي اجازه دادم انزلي را ترك گويند، البته به شرطي كه روس‌هاي سفيد را همراه خود نبرند. هنگامي كه نيروهاي انگليسي شهر را ترك گفتند دقت كرديم از افسران دنيكين در ميان آنها نباشد. پيش از آنكه انگليسي‌ها انزلي را تخليه كنند، نيروهاي پياده كرديم كه شهر را تصرف كردند. تمام خيابان‌ها و ميادين مملو از مردم بود. بيرق‌هاي سرخ تمام شهر را فرا گرفته بود. از لحظه ورود اعلام كرديم كه قصد مداخله در امور داخلي ايران را نداريم...
كوچك‌خان
پس از تصرف انزلي با كوچك‌خان وارد مذاكره شديم و از او خواستيم كه به سوي رشت پيشروي كند. هنگامي كه انگليسي‌ها از اين موضوع اطلاع يافتند رشت را به سرعت تخليه كرده به سوي بغداد عقب نشستند (اشتباه است، قواي انگليسي تا منجيل عقب‌نشيني كردند)...»
نقل قول از راسكولنيكف در اينجاي مقاله تمام مي‌شود و ادامه آن نظر نويسنده (e.v.) است: «كوچك‌خان يك ايده‌آليست انقلابي است. وي تا زماني كه دولت بورژواي ايران را بركنار و اراضي را به تهيدستان واگذار كند، با طبقات ثروتمند همكاري خواهد كرد... رفيق راسكولنيكف بر اين باور است كه مبارزه كوچك‌خان براي رهايي ايران از يوغ بريتانيا موفق خواهد بود زيرا دولت ايران از هيچ‌گونه قدرت واقعي در كشور برخوردار نيست. قواي قزاق و ژاندارم ايران... با كوچك‌خان همدل بوده و بر ضد انگليس هستند. انگليسي‌ها كه مي‌دانند مردم ايران از آنها نفرت دارند و از امكان بروز شورش در هند و بين‌النهرين هراسان مي‌باشند، جرأت ندارند براي كمك به دولت ايران اقدام كنند... رفيق راسكولنيكف در پايان افزود: «هنگامي كه انزلي را ترك مي‌كردم، كوچك‌خان از من خواست احترامات صميمانه او را به رفيق لنين ابلاغ كرده و به او بگويم در مقام شاگردش عمل خواهد كرد و اتحاد ايران انقلابي و روسيه شوروي هرگز گسسته نخواهد شد.»» («برگ‌هاي جنگل» به كوشش ايرج افشار. مقاله را كاوه بيات ترجمه كرده است كه با اندكي تلخيص نقل شد)

ارسال توسط omid @ ۱۲:۱۸   1 نظر