شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

شكست اصلاندوز

در شماره گذشته خوانديد كه قشون كم‌شمار عباس‌ميرزا در اصلاندوز چگونه از دو سو مورد حمله سپاه روسيه به فرماندهي ژنرال كتلاروفسكي قرار گرفت. روس‌ها توانسته بودند پنهاني و از مسيرهاي پرت‌افتاده عرض ارس را عبور كنند و خود را به اردوگاه شاهزاده برسانند. اين حمله روز 31 اكتبر (1812م. مطابق 25 شوال 1227ه.ق. و 9 آبان 1191ه.ش.) انجام شد و دو مرحله داشت. اينك ادامه روايت امينه پاكروان را كه بر اساس خاطرات سرگرد گاسپار دروويل (افسر فرانسوي كه پس از رفتن ژنرال گاردان در خدمت عباس‌ميرزا ماند و آموزش پياده‌نظام را به گرفت) بازسازي شده است، پي مي‌گيريم: «ارتش عباس‌ميرزا فقط هسته كوچكي از نيروهاي منضبط در اختيار داشت كه در طول نبرد اول با شهامت و وفاداري همراه با گردان نظامي و بعضي غلامان شخصي شاهزاده جنگيدند. اما اين گروه كوچك در انبوه توده‌هاي نامنظم و غريبه با شيوه‌هاي جنگي متفاوت گم مي‌شد، توده‌هايي كه گرچه با خشم فراوان و فريادهاي وحشيانه حمله مي‌برد، اما با كوچكترين ضعف هم عقب‌نشيني مي‌كرد و اين عقب‌نشيني را اسباب بي‌آبرويي نمي‌دانست. اردوگاه به محض شنيده شدن صداي اولين گلوله شلوغ شد و سواران نتوانستند در ميان انبوه تفنگداران حركت كنند. اين شلوغي با صداي غرش توپ وخيم‌تر گرديد. شاهزاده بي‌درنگ خود را بين جمعيت انداخت و سعي كرد صدايش را به گوش آنان برساند. اما فقط توانست با توپخانه‌ي سبك زنبورك‌ها به آتش توپ‌هاي دشمن پاسخ دهد كه آن هم به جايي نمي‌رسيد. در ميان اين آشفتگي هيچ‌كس نتوانست توپ‌ها را به كار بياندازد. [اما به هر حال] اولين حمله بيش از چند ساعت طول نكشيد».
پيش از طوفان
«در فاصله آرامش بعدي، عباس‌ميرزا با افسران ارشد و دو افسر انگليسي كه در اردو مانده بودند («كريستي»، فرمانده پياده‌نظام و «ليندزي»، فرمانده توپخانه) به مشورت نشست. عقيده آنها بر تخليه اردوگاه بود زيرا چنانچه عقب‌نشيني با نظم و ترتيب انجام مي‌شد، بسياري از تجهيزات از بين نمي‌رفت. اما عباس‌ميرزا تسليم اين فكر نمي‌شد. آيا با اندكي مقاومت نمي‌توانست لااقل و مانند هميشه امتياز كوچكي براي خود حاصل كند؟ از خلال نقل‌قول‌هاي مختلف مي‌توان به سرگرداني او پي برد، به طوري كه نمي‌توانست عقيده هيچ‌كس را بپذيرد.
شاهزاده در مقام فرماندهي استوار، تصويرهايي از شرف و افتخار براي خود ساخته بود كه هر فداكاري را در اين راه جايز مي‌دانست. اما در مواجهه با واقعيت، [در آن روز مصيبت‌بار] اين تصاوير مخدوش مي‌شدند و او را بي‌تصميم و سرگردان بر جاي مي‌گذاشتند.
سراسر شب به علت صدور فرمان‌هاي مختلف و سپس لغو آنها، حالت تب‌آلودي بر اردوگاه حكم‌فرما بود. قواي نامنظم مايل نبودند در نبردي شركت كنند كه چنين آغاز بدي داشت، پس با استفاده از تاريكي شب و در گروه‌هاي كوچك از اردوگاه دور مي‌شدند. آشفتگي مردان مسلح و سواران و قاطرهاي باربر و شترها فضاي تنگ را تنگ‌تر مي‌كرد. همه در شيب‌هاي آبكند جمع شده بودند. در اولين ساعات بامداد و به زحمت فراوان توپي را روي تپه آوردند. ماژور كريستي كه توانسته بود گردان خود را جمع‌وجور كند آن را در محلي مستقر كرد تا شليك توپ مؤثر واقع شود. در زمان حمله دوم هنوز هوا تاريك بود. شاهزاده بلافاصله سوار بر اسب شد و فرماندهي را به عهده گرفت. اما با لغزيدن اسب در شيب تپه از روي آن به زمين افتاد. افسري او را بلند كرد و اسب خود را به او داد. كلبه‌هاي پناهندگان در اطراف آتش گرفته بود و شعله مي‌كشيد.
پراكندگي
به نظر مي‌آيد ماژور ليندزي فقط ناظر ماجرا بوده و حتي در نبرد اولي هم شركت نكرده باشد. اما كريستي كه قهرمانانه در كنار سربازان خود مي‌جنگيد، از ناحيه گردن مجروح شد و سربازانش او را به درختي تكيه دادند. اندكي بعد قزاق‌ها كه او را شناسايي كرده بودند، با گلوله سوراخ‌سوراخش كردند.
گردان نظامي خط اول كه بيشتر از لهستاني‌ها و روس‌ها تشكيل شده بود (اسيران مسلمان شده دشمن كه در فوج بهادران تشكل يافته بودند) با جان‌فشاني و نااميدي از مواضع خود سرسختانه دفاع كردند. اغلب آنها تكه‌تكه شدند و بعضي به اسارت در آمدند كه پس از صلح و در چهارچوب برنامه مبادله اسرا دوباره به خدمت عباس‌ميرزا بازگشتند. ارتش ضعيف شده و بدون انسجام شاهزاده، با وجود شهامت‌هاي بسيار، به تدريج پراكنده مي‌شد. در طول روز روس‌ها با اطمينان از موفقيت خود تيراندازي را آهسته و سپس متوقف كردند. ايرانيان چند توپ را نجات دادند و شاهزاده باقي‌مانده قواي منظم را يكجا جمع كرد. او با شمارش آنها در خيال خود به تولد دوباره ارتش مي‌انديشيد و مثل هميشه پس از فرود آمدن ضربه سخت سرنوشت خود را باز يافته بود. نبرد 24 ساعته اصلاندوز به بهاي جان بسياري تمام شده بود. عباس‌ميرزا براي اداي احترام به كشته‌شدگان و براي شركت در مراسم دفن آنها دو سه روزي را در آن منطقه... به سر برد».
شايد بدترين لطمه اين نبرد از دست رفتن 12 عراده از 14 عراده توپي بود كه با خون دل و تلاش فراوان ساخته شده و در اختيار اردوي شاهزاده قرار گرفته بود. همين توپخانه بود كه پايه اصلي پيروزي «سلطان‌بود» را فراهم كرد و به قشون ايران اميد داد.
(ادامه دارد)

جمعه، مهر ۱۵، ۱۳۸۴

راويان شكست

در روايت ماجراي دوره اول جنگ‌هاي ايران و روس، به نبرد مصيبت‌بار اصلاندوز رسيديم. ديديم كه شاهزاده عباس‌ميرزا به تقاضاي بزرگان شهر «شكي» بخشي از سپاه خود را به آنجا فرستاد و سپس اردوي خود را به اصلاندوز در ساحل ارس كشيد و منتظر بازگشت آنها ماند تا به اتفاق، به قراباغ حمله برند و روس‌ها را از آنجا برانند. در اين هنگام گروهي از قراباغيان (گويا به خواست ژنرال كتلاروسكي) به اردو آمدند و چنين وانمود كردند كه مي‌خواهند ايل خود را به كمك شاهزاده به اين سوي ارس بكوچانند. شاهزاده به خواهش يكي از سردارانش فوجي از سپاه را نيز به اين منظور روانه كرد و با عده‌اي قليل در اصلاندوز ماند.
پاكروان
براي نخستين اشاره به وقايع شكست اصلاندوز روايت امينه پاكروان را در «عباس‌ميرزا و فتحعلي‌شاه» (با ترجمه صفيه روحي) انتخاب كرده‌ام كه هم قدري دراماتيك است و هم بر اساس دسترسي نويسنده به منابعي كمياب و مهم در زبان‌هاي انگليسي و فرانسه به دست آمده است: «عباس‌ميرزا در صدد حمله بود و اين نيت را پنهان نمي‌كرد. البته به مصداق اين كه پس از وقوع يك حادثه داوري در مورد آن آسان مي‌شود، [سرگرد گاسپار] دروويل (افسر فرانسوي كه پس از رفتن ژنرال گاردان در خدمت عباس‌ميرزا مانده بود و آموزش پياده‌نظام را به عهده داشت) در خاطرات خود مي‌گويد كه به اصرار از عباس‌ميرزا مي‌خواست تا قوايش را در اهر متمركز سازد كه به گمان وي نقطه استراتژيك مهمي براي اشراف داشتن به ديگر مناطق بود. در اين صورت روس‌ها با عبور از گذر اصلاندوز و به علت برخورد نكردن با نيروهاي ارتش ايران، از گذشتن از اين سرزمين سخت خسته مي‌شدند و در آن هنگام با به دام انداختن آنها در دشت مغان و با حمله سواره‌نظام سبك، راه آذوقه بر آنها بسته مي‌شد. اما عباس‌ميرزا توجهي به اين پيشنهادها نكرد و از پيش‌بيني‌هاي دوست خود هم خوشش نيامد، حتي پيشنهاد وي در مورد آماده نگه‌داشتن سواره‌نظام در صورت يك عقب‌نشيني احتمالي را نيز نپذيرفت. اين عقب‌نشيني در صورت برخورد با قواي ژنرال كتلاروفسكي از روبه‌رو و به هنگام عبور وي از رودخانه اجتناب‌ناپذير مي‌نمود. عباس‌ميرزا به اين پيش‌بيني مي‌خنديد و مي‌گفت برنامه‌هايي ديگر براي سواره‌نظام دارد. آنگاه براي رهايي از مشاور مزاحم خود (دروويل)، او را به يك مأموريت فرستاد. خودش هم با پيروي از همان فكر اوليه اردوگاهش را در نزديكي گذر اصلاندوز و اندكي مشرف به تقاطع دو رودخانه ارس و كور (؟!) و يك رودخانه كم‌اهميت ديگر برپا كرد.
در اين محل كه زمينش آنقدر مرطوب بود كه افسران در كلبه‌هاي بلند و بنا شده بر پايه‌هايي سكونت داشتند، يك پست مرزي هم داير شده بود... اردوگاه ميان رودخانه و يك تپه مصنوعي كه مي‌گفتند در زمان تيمور لنگ ساخته شده است در محاصره بود. شاهزاده كه از تحركات نيروي دشمن توسط منابع اطلاعاتي نسبتاً مطمئن خود آگاه مي‌شد، چند روزي به خود استراحت داد و به شكار پرداخت. بدون شك مايل بود آرام جلوه كند. اما همه مي‌دانستند كه از هفته‌ها پيش خود را براي مقابله با دشمن و ادامه جنگ تا پيروزي آماده كرده است و مشكل بتوان غافلگيرش كرد. با اين همه در 31 اكتبر (1812م. مطابق 25 شوال 1227ه.ق. و 9 آبان 1191ه.ش.) ژنرال كتلاروسكي به جاي گذشتن از گذر اصلاندوز، با استفاده از يك بلد ماهر چند كيلومتر بالاتر از رودخانه گذشت و اردوگاه ايرانيان را از دو سو مورد حمله قرار داد و پيش از اينكه كسي از نزديك شدن وي باخبر شود، تپه را به تصرف درآورد».
اين واقعه همان است كه دنبلي در «مآثر سلطانيه» چنين از آن ياد كرده است: «[كتلاروسكي] شب‌هنگامي به رهنموني مرادخان دلاغره كه غالب ايل او در اصلاندوز ميان ايلات قراباغي بود، از آق‌اغلان رانده، نيم‌شب از معبري غير معروف عبور و سواري چند از قراباغي از معبر ديگر به قراولان اسلام ملحق داشت كه خود را كس جعفرقلي‌خان گفته، قراولان را تا رسيدن او معطل دارند و آنها به موجب تمهيد و مخادعه عمل نمودند».
روايت‌ها
پاكروان روايت خود را چنين ادامه مي‌دهد: «مشكل بتوان وضعيت آن 24 ساعت مرگبار اصلاندوز را تشريح كرد. نقل‌قول‌هاي مختلف با يكديگر هماهنگي ندارند. مورخين ايراني نبرد را در حد يك شبيخون ذكر مي‌كنند در حالي كه مورخين انگليسي كه اطلاعات خود را از دكتر كورميك پزشك شاهزاده كه شخصاً ناظر بر واقعه بوده است گرفته‌اند، آن را به دو مرحله تقسيم مي‌كنند: حمله‌اي كه در روز 31 اكتبر انجام شد و سرنوشت‌ساز نبود و حمله‌اي كه در تاريكي شب بعد انجام گرفت و فاجعه را به پايان رساند. نقل‌قول ديگر از زبان دروويل است كه جز در جزئيات فرق چنداني با حكايت دكتر كورميك ندارد. مي‌دانيم كه شاهزاده دروويل را براي انجام يك مأموريت از اردوگاه دور كرده بود، پس او شخصاً شاهد و ناظر نبود اما بعداً از ماجرا آگاه شد و با شناختي كه از شرايط و خلق‌وخوها داشت، توانست برآورد نسبتاً صحيحي از آن بكند. نقل‌قول ايراني‌ها را كه بسيار خلاصه است كنار مي‌گذاريم و نقل‌قول انگليسي‌ها را هم با احتياط تلقي مي‌كنيم كه گرچه مي‌تواند از لحاظ زمان و اتفاقات صحيح باشد، اما به علت پيشداوري آنها به نظر واقعي نمي‌آيد؛ پس سعي مي‌كنيم واقعيت را با توجه به نوشته‌هاي دروويل بازسازي كنيم».
(ادامه دارد)

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

استقرار در اصلاندوز

ديديم كه پس از پيروزي «سلطان‌بود» در زمستان 1190ه.ش. (كه با اتكاء بر توپخانه انگليسي و نيروهاي آموزش‌ديده «نظام جديد» براي ايران به دست آمد) و همزمان با آماده شدن ناپلئون براي لشكركشي به سوي مسكو، روس‌ها نمايندگاني را نزد عباس‌ميرزا و سرگور اوزلي (سفيركبير بريتانيا در ايران) فرستادند و پيشنهاد صلح دادند. آنها از سوي ديگر با دولت عثماني وارد مذاكره شدند و در خرداد 1191ه.ش. در بخارست به انعقاد قرارداد صلح با آن دولت موفق شدند. ناپلئون در ابتداي تابستان 1191ه.ش. با سپاه 450 هزار نفري خود وارد خاك روسيه شد و تا اواخر تابستان به مسكو رسيد. در اين مدت انگلستان و روسيه عليه او پيمان اتحاد بسته بودند و از جمله پي‌آمدهاي اين پيمان كوشش سفير انگليس در ايران براي ميانجي‌گري ميان ايران و روسيه در رسيدن به صلح بود. اين كوشش‌ها باعث شد يك متاركه چهل روزه در جنگ ميان دو طرف برقرار شود و مذاكراتي در اصلاندوز جريان يابد. نبردهايي كه عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه به فرمان فتحعلي‌شاه در طالش براي سركوب مصطفي‌خان (حاكم طالش كه به روس‌ها گرايش داشت) آغاز كرده بود از اين متاركه استثناء شد. سپاه ايران در تالش موفق شد شهر لنكران را فتح كند و قواي روسيه را در گاميشوان به محاصره در آورد. در همين نبرد اوزلي به افسران انگليسي حاضر در اردوي ايران دستور داد با توجه به اتحاد تازه انگلستان و روسيه، از جنگ خارج شوند و تنها معدودي از آنها اجازه يافتند به كار خود ادامه دهند. از سوي ديگر ناپلئون در آخرين روزهاي تابستان به مسكو رسيد و با شهري خالي و در حال سوختن روبرو شد. روس‌ها مي‌دانستند كه زمستان پيش‌رس مسكو به زودي فرا مي‌رسد و سرماي كشنده آن سپاه ناپلئون را از پا در خواهد آورد. پيش‌بيني آنها درست از آب در آمد و فرانسوي‌ها در اواخر مهرماه ناچار شدند دست از محاصره مسكو بكشند و به سوي فرانسه باز گردند. در اين مدت مذاكرات صلح اصلاندوز ميان ايران و روسيه نيز با توجه به خواسته‌هاي متنافر طرفين شكست خورده و وضعيت جنگي ميان دو طرف دوباره برقرار شده بود.
شكي
«هنگامي كه مذاكرات صلح ميان نمايندگان دولتين روس و ايران... ادامه داشت، لشكريان روس در جبهه قفقاز تقويت يافت زيرا شكست‌هاي پي‌درپي نيروهاي [در حال عقب‌نشيني] ناپلئون در جبهه غربي روسيه به آن دولت اجازه مي‌داد به فشار خود در جبهه قفقاز نسبت به دولت ايران بيفزايد». («تاريخ سياسي و ديپلوماسي ايران»، علي‌اكبر بينا)
بخش عمده‌اي از قواي ايران در طالش درگير محاصره روس‌ها و دفاع از قلاع سه‌گانه‌اي بود كه به فرمان عباس‌ميرزا در لنكران و اركوان و آستارا ساخته شده بود. در اين ميان عده‌اي از بزرگان شهر «شكي» به اردوي عباس‌ميرزا وارد شدند و از تعديات جعفرقلي‌خان دنبلي شكايت كردند. آنها مي‌خواستند كه شاهزاده سپاهي را به تصرّف شكي بفرستد و عده‌اي از فرماندهان اردو نيز بر اين كار اصرار داشتند. شاهزاده سرانجام به اين كار تن داد و دو تن از سرداران خود را با عده زيادي سپاه به سوي شكي فرستاد. او اردوي خود را نيز به اصلاندوز منتقل كرد و تصميم گرفت همانجا منتظر بازگشت قوايش از شكي باشد تا بعد به قراباغ حمله كند و روس‌ها را از آنجا براند.
خدعه
«در بدايت ورود به اصلاندوز، سواران دشمن‌سوز به اطراف اردوي روسيه مأمور و... اطراف ايشان را احاطه كرده آن جماعت را عزم تقابل مقدور نبود از غلبه رعب و هراس در قلعه و سنگر خويش خزيدند و رايت مخاصمت به ميدان مجادلت نكشيدند. رفته‌رفته كار به جايي انجاميد كه آذوقه و علف براي سالدات ممتنع‌الحصول آمد. ينارال روسيه (كتلاروسكي) به فكر چاره‌جويي افتاد و دام حيلت نهاد و سر حقه تزوير گشاد و تني چند از قراباغيان در لباس موافقان بفرستاده، به شيوه فراريان به معسكر اسلاميان و به ملاقات جعفرقلي‌خان قراباغي پيوستند و اظهار كردند كه ما از طرف ايلات قراباغ آمده‌ايم كه سپاهي از ركاب منصور بريم و ايل قراباغ را به تمامت از كنار رود ترتر كوچانيده به ركاب سعادت اثر آوريم. جعفرقلي‌خان از ساده‌لوحي به سخنان آنها فريفته، سپاهي به سرداري صادق‌خان قاجار از نواب نايب‌السلطنه بگرفت و از رود ارس عبور نمود و تني دو از جاسوسان مزبور چون دزدان در بنگاه جعفرقلي‌خان مانده، از عدت سپاه و كم‌وكيف و كار و شمار پياده و سوار اردو آگاه [شدند]، به بهانه اينكه از پي مأمورين مي‌رويم از ارس عبور و به اردوي ينارال پيوستند و او را از حقيقت هر كار خبردار داشتند. او نيز چون دريافت كه جمعيت اردو منحصر به چند فوج سرباز نوآموز و چند دسته غلام و بنه مأمورين شكي و قره‌باغ است و معلمين انگليسي كه متوجه تعليم توپچيان و سربازان تازه‌مشق بودند، به مناسبت مسالمت انگليس و روس از كار پيكار آسوده و اگر غفلتاً عزم رزم نمايد، صيد مراد به دام و كار بر وفق مرام خواهد بود؛ و دريافت نمود كه سواران اسلام نيز از ظهور عجز روسيه اطميناني يافته‌اند و مانند زمان سابق اهتمامي در احاطت اردوي او به جا نمي‌آورند، شب‌هنگامي به رهنموني مرادخان دلاغره كه غالب ايل او در اصلاندوز ميان ايلات قراباغي بود، از آق‌اغلان رانده، نيم‌شب از معبري غير معروف عبور و سواري چند از قراباغي از معبر ديگر به قراولان اسلام ملحق داشت كه خود را كس جعفرقلي‌خان گفته، قراولان را تا رسيدن او معطل دارند و آنها به موجب تمهيد و مخادعه عمل نمودند...»
(ادامه دارد)

سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۴

قلاع سه‌گانه

در شماره گذشته خوانديد كه قواي اعزامي عباس‌ميرزا به تالش، پس از فتح لنكران و عقب راندن قواي روسيه به گاميشوان، آنها را به محاصره در آوردند و چندين سنگر و برج مثلث در اطراف محل استقرار نيروهاي روسي و در امتداد ساحل خزر بر پا كردند تا راه گريز محاصره‌شدگان را از خشكي و دريا ببندند. «در ايام محاصره چندين بار محصورين گاميشوان شب‌ها چه از طرف مارشلو و چه از طرف معابر يورش آورده، غير ندامت حاصلي نيافتند و در هر بار جمعي از آنها مقتول و مجروح گرديد. دو ماه متوالي ليلاً و نهاراً گلوله توپ و خمپاره مانند باران از دريا و خشكي به سنگر سربازان ريخته، با آنكه كمتر گلوله آنها از سنگر رد مي‌شد (يعني بيرون سنگر فرود مي‌آمد)، محض فضل و رحمت الهي با ده هزار گلوله توپ و خمپاره، زياده از چهار نفر سرباز مقتول نشد و در همه اين مدت صداي خمپاره و توپ در گوش سربازان مجاهد با طنين ذباب (مگس) مساوي مي‌نمود و اين‌گونه ثبات و پايداري و جلادت و نامداريِ آنها حيرت دوست و دشمن [را برانگيخت] و مايه تعجب سركردگان انگليس كه چندي در آن گيرودار حاضر و نظر به مصالحه انگليس و روس در اوايل كار از مجادله تقاعد كرده، مراجعت نمودند، گرديد». («مآثر سلطانيه»، عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح غلامحسين زرگري‌نژاد)
سپر انساني
فرمانده نيروهاي روسي تحت محاصره طبيعتاً مي‌كوشيد براي نفرات خود آب شيرين و آذوقه تهيه كند. اما يك‌بار شناوري كه او براي اين منظور به سوي جنگل‌هاي اطراف فرستاده بود به چنگ مأموران محافظ ايراني افتاد و كار دشوار شد. «خوف و هراس روسيه در گاميشوان به جايي رسيد كه شب‌هنگامي چند تن از قراولان سرباز نظر به تاريكي شب از قراولگاه گذشته، علي‌الاتفاق به سنگر روسيه كه پيش روي دروازه گاميشوان كشيده بودند، رسيد[ند]. سالدات مستحفظ [به] مجرد ملاقات، ملاحظه كم‌وزياد را نكرده، متفرق [شدند] و همان چند نفر قراول [ايراني]، چند نفر [از] آنها را اسير كرده مراجعت نمودند. اشتداد محاصره نيز كار را بر محصورين تنگ نموده از قحطي هيمه و علف و آب شيرين، مصطفي‌خان ماديان‌هاي خود را به اهالي ساليان به بهاي ناقابل فروخت و برخي ديگر را به مصرف سيورسات و آذوقه روسيه رسانيد... بقيه خانوار گاميشوان نزديك به چهارصد خانوار سالدات و عجزه و ملهوفين (بيچارگان) طالش بود[ند] كه همه‌ي آنها را به قهر و عنف برده بودند و با وجود آنها اگر از طرف مرداب يا خشكي سپاه مظفر مأمور به يورش مي‌شد، شب هنگامي كه داخل گاميشوان مي‌شدند منع آنها از تعرض [به] عرض و نفوس سالدات و ملهوفين مسلمان بي‌گناه ممتنع و محال مي‌نمود. مصطفي‌خان نيز اين نكته را دريافت و آنها را سپر حفظ و امان خود كرده بود...»
استفاده مصطفي‌خان از تاكتيك «سپر انساني» مؤثر افتاد و شاهزاده عباس‌ميرزا «حفظ ناموس و نفوس» ساكنان گاميشوان را بر تصرّف آنجا ترجيح داد. بنابراين تصميم وليعهد بر اين قرار گرفت كه سه قلعه «متين محكم» براي جلوگيري از نفوذ روس‌ها و «حفظ سرحد طالش» بنا كند. به اين ترتيب فرمان ساخت قلعه‌ها، «يكي در قصبه لنكران - محل نشيمن مصطفي‌خان، متصل به دهنه دريا- يكي در اركوان و يكي در آستارا» صادر شد. عده زيادي بنا و گل‌كار از ولايات اطراف به اين منظور به تالش فراخوانده شدند و تمام سربازان سپاه نيز مأمور شدند در ساخت قلعه‌ها مشاركت كنند.
نظارت بر كار بناي قلاع سه‌گانه را به «وزير كافي‌الرأي، ميرزا ابوالقاسم»، پسر ميرزا بزرگ قائم‌مقام سپردند كه «در آن اوقات به نظم مسددات امور طالش كه از ديرگاه اختلالي كامل داشت، مأمور شده بود». كار ساختن اين قلعه‌ها از ابتداي مهرماه آغاز شد و تا اوايل آبان‌ماه به پايان رسيد. اين قلعه‌ها «به طرح و شكل قلاع فرنگ محكم و متين» و داراي «مستحفظ و جبه‌خانه و قورخانه و توپخانه با توپ‌هاي بزرگ كشتي‌شكن» بود.
ميرزا ابوالقاسم
دنبلي در شرح ماجراي ساخت اين قلعه‌ها از «نفاذ امر نافذ» و «ثبات رأي جازم» و «اهتمام تمام» ميرزا ابوالقاسم وزير (قائم‌مقام بعدي) ستايش بسيار كرده و نوشته است: «آذوقه سال مستحفظان و جزئي و كليِ هرگونه تدارك و مايحتاجي كه ضرور[ي] بود، با كسبه و ارباب حرفت و صناعت، آنچه در كار سزاوار مي‌نمود، در همان مدت قليل و روزهاي اندك مهيا و مرتب كردند، به نوعي كه مايه حيرت رفتگان و آيندگان آمد».
حاجي محمدخان قراگوزلو (كه ديديم پيش‌تر حكومت قراجه‌داغ را به عهده داشت و پس از جذب جعفرقلي‌آقا جوانشير –نوه ابراهيم خليل‌خان- حكومت آنجا را به او سپرد) به عنوان حاكم تالش تعيين شد. فتحعلي‌شاه همچنين به ميرزا شفيع‌خان رشتي فرمان داد به همراه عده‌اي از تفنگچيان رشت به سوي قلعه اركوان حركت كند و محافظت از آنجا را به عهده بگيرد.
در طول حدود دو ماهي كه محاصره گاميشوان و ساخت قلعه‌هاي سه‌گانه تالش ادامه داشت، مذاكرات اصلاندوز انجام شد و شكست خورد، ناپلئون به مسكو رسيد و مدتي بعد در اثر سرماي شديد و عدم دسترسي به آذوقه ناچار شد به سوي فرانسه بازگردد و روس‌ها با نيرو و انگيزه تازه آماده وارد كردن ضربه نهايي به قواي ايران شدند. اين ضربه اواخر شوال 1227ه.ق. (اوايل آبان 1191ه.ش.) در اصلاندوز وارد شد.

ارسال توسط omid @ ۰۷:۳۰   0 نظر

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۴

محاصره گاميشوان

در شماره گذشته خوانديد كه قواي اعزامي عباس‌ميرزا به تالش، روز هفتم شعبان 1227ه.ق (24 مرداد 1191ه.ش) به لنكران وارد شد. سپاهيان روسيه و قواي مصطفي‌خان، حاكم تالش، كه از حركت لشكر پرشمار عباس‌ميرزا به فرماندهي اميرخان قاجار آگاه شده بودند، يك روز پيش‌تر شهر را ترك كردند و به سوي گاميشوان در شمال لنكران حركت كردند. كشتي‌ها و قايق‌هاي جنگي روس‌ها كه در آن حوالي بودند به ساحل گاميشوان و لنكران نزديك شدند و قشون روسيه پشت و يك پهلو به دريا دادند و در حالي كه پهلوي ديگرشان نيزارهاي صعب‌العبور بود آماده نبرد شدند. به اين ترتيب قواي ايران تنها از يك سو امكان نزديك شدن به آنها را داشت و در آن صورت هم هدف گلوله‌هاي توپي قرار مي‌گرفت كه از دريا پرتاب مي‌شد. «اميرخان [به] مجرد ورود از مشاهده اين جسارت [به خشم آمد و] منتظر رسيدن تمامي مأمورين نشده، بي‌پروا فوجي از سرباز را با چند عرّاده توپ به آن تنگنا رانده به محاربه قيام [كرد]. روسيه (روس‌ها) نيز از پيش‌رو و طرف دريا به صاعقه‌ريزي و آتش‌افشاني توپ و تفنگ اقدام [كردند] و تا دو ساعت جنگي عظيم تقديم رفته، چون جمعي كثير از سالدات آنها طعمه دهان توپ و تفنگ گرديد و يك فروند لُتكه (قايق جنگي، كرجي) آنها كه از ديگر كشتي‌ها و لتكه‌ها نزديك‌تر مي‌آمد به ضرب گلوله توپ درهم شكسته، غريق و سكان آن در آتش جهنم حريق شده، شكست به روسيه افتاد...» («مآثر سلطانيه»، عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح غلامحسين زرگري‌نژاد)
انگليسي‌ها
به نظر مي‌رسد اين حمله نشان داده است كه در وضعيت موجود و با توجه به آرايش نيروهاي روسيه، پيشروي و حمله به روس‌ها براي قواي ايران امكان‌پذير نيست. بنابراين فرماندهان ايراني تصميم گرفتند كه روس‌ها را در همانجا محاصره كنند. مي‌توان حدس زد طرح برج‌هاي مثلثي كه شرح آن خواهد آمد و نقشه محاصره روس‌ها در گاميشوان، تحت تأثير افسران انگليسي حاضر در اردو عملي شده است. چنانكه از روايت دنبلي پيداست، توپخانه متحرّك انگليسي در اين نبرد نيز اهميت فراوان داشته است، اما از سوي ديگر ماجراي كناره‌گيري انگليسي‌ها از همراهي با ايران در جنگ نيز از همين‌جا آغاز شد: «فرمانده كشتي‌هاي نيروي دريايي روسيه در درياي خزر پس از تصرّف شهر ساحلي لنكران [توسط قواي اعزامي عباس‌ميرزا در روز هفتم شعبان 1227ه.ق.]، نامه‌اي به دارسي (فرمانده هيأت نظامي بريتانيا) نوشت و معترض شد كه چرا دارسي و ساير اعضاي هيأت نظامي بريتانيا در آن شهر بر عليه روس‌ها جنگيده‌اند و حال آنكه انگليسي‌ها اكنون در اروپا به روس‌ها كمك مي‌كنند. پيش از آن... گوردون (عضو سفارت انگليس كه در آن زمان همراه اوزلي در آذربايجان به سر مي‌برد) نامه‌اي به برادرش نوشته و اظهار شك و ترديد كرده بود كه آيا اين خردمندانه است كه ما «اسلحه در دست اين مسلمانان وحشي بگذاريم و حتي به نفع آنها بر عليه برادران مسيحي خود بجنگيم»؟ بنابراين جاي شگفتي نبود كه سفير بريتانيا اعضاي هيأت نظامي را از ادامه شركت در هرگونه عملياتي بر عليه روس‌ها منع كند، گرچه او تحت فشار شديد وليعهد و بعضي از افسران انگليسي استثنائاً موافقت كرد كه كريستي و ليندزي و مونتيث و سيزده تن از گروهبانان كماكان چنين كنند (يعني بجنگند).» («انگليسي‌ها در ميان ايرانيان»، دنيس رايت، ترجمه لطفعلي خنجي)
از همين فراز از كتاب رايت نيز آشكار است كه لحن گزنده و نگاه يكسره منفي گوردون نسبت به ايرانيان در ميان انگليسي‌ها عموميت نداشته است. چنانكه «بعضي افسران انگليسي» به اوزلي فشار آورده‌اند تا با ادامه شركت آنها در جنگ به نفع ايران موافقت كند. چند تن از آنها حتي جان خود را در اين جنگ‌ها از دست دادند و عده‌اي حتي پس از پايان جنگ، اقامت در ايران و خدمت به شاهزاده عباس‌ميرزا را ادامه دادند. اما از سوي ديگر مي‌توان وضعيت دشوار اوزلي را درك كرد. او موظف بود ميان ايران و روسيه صلح برقرار كند تا موقعيت دشواري كه جنگ دو متحّد انگلستان با يكديگر (يعني ايران و روسيه) براي كشورش پديد آورده بود، بهبود يابد. اوزلي به عنوان ميانجي صلح چاره‌اي نداشت جز آنكه به افسرانش دستور دهد حضور خود را در نبردها كمرنگ كنند تا روس‌ها را نرنجاند. از سوي ديگر موفقيت اين ميانجي‌گري در گرو همراهي و اعتماد شاهزاده عباس‌ميرزا بود كه حفظ آن در اين شرايط ضروري بود.
برج‌ها
به نبرد شمال لنكران باز گرديم: «مقارن اين حال (آتش‌باري دو ساعته ايرانيان و روس‌ها بر يكديگر در گاميشوان) بقيه مأمورين (ايراني) نيز رسيده، سردار نامدار (اميرخان) همان تنگناي كنار دريا را كه به گاميشوان هزار زرع (ذرع) و به لنگرگاه كشتي‌ها هفتصد زرع راه و يك طرف آن گل و لاي و همه خشكي آن عرضاً هفتاد زرع و هدف گلوله آن همه خمپاره و توپ دريا و خشكي بود، براي سنگر سربازان مشخص [كرده] و تفنگچياني را نيز در محل مارشلو كه ميان آنجا و گاميشوان مرداب و خشكي كم و نيزاري قليل فاصله بود متوقف داشته، خود در كنار رودخانه متصل به لنكران نزول و راه خروج و دخول را چه از برابر دو سنگر و چه از معابر قزل‌آغاج الي شلومار كه شش فرسخ راه مي‌شود، مسدود داشته در هر جا هر قدر تفنگچي كه در كار بود، براي حفاظت و حراست گذاشت. بر سواحل دريا نيز تا مرداب سياه رود برج‌هاي مثلث احداث كرده، در هر برجي فوجي مستحفظ تعيين نمود كه از راه خشكي و دريا روسيه را مجال خروج ممكن نگردد».
(ادامه دارد)

ارسال توسط omid @ ۰۸:۰۲   0 نظر

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴

مشكل مصطفي‌خان

چنانكه نوشتم در طول مدتي كه مقدمات مذاكرات بين ايران و روسيه و همچنين كنفرانس صلح اصلاندوز (كه بي‌نتيجه ماند) جريان داشت، منطقه تالش (در حاشيه جنوب غربي خزر) دستخوش ناآرامي و جنگ بود. مصطفي‌خان، حاكم تالش، از مدت‌ها قبل به روس‌ها نزديك شده و خود را تحت حمايت آنها در آورده بود. برگردان خلاصه‌اي از نامه ژنرال ترومسوف (فرمانده وقت سپاه روسيه در قفقاز) به عباس‌ميرزا در تاريخ 7 دسامبر 1809م. (29 شوال 1224ه.ق. – 16 آذر 1188ه.ش.) در اين زمينه روشنگر است: «شما لشكري به تالش فرستاده‌ايد. اين منطقه مطابق ميل سكنه تحت حمايت دولت روسيه قرار گرفته است... اكنون مي‌نويسيد من نبايد در امور اين ايالت دخالت كنم زيرا اين ايالت هيچ‌گاه تحت حمايت روسيه نبوده است... من چندين مرتبه وضع مصطفي‌خان را به شما بيان كرده‌ام... تمام اهالي تالش حمايت روسيه را خواستار شده‌اند و چندين كشتي جنگي امپراطوري هم‌اكنون براي حمايت ساكنين در ساحل اين ناحيه لنگر انداخته است. در سال 1802م. هنگامي كه مصطفي‌خان برادرزاده خويش محمدبيك را نزد ژنرال ليدمان گوازنين اعزام داشت، خود را تحت حمايت دولت روس قرار داد و معاهده‌اي امضاء كرد و سوگند وفاداري نسبت به اين دولت ياد نمود. بنابراين به عهده اينجانب است كه به نام فرماندهي كل قواي قفقاز و به موجب معاهده‌اي كه ميان مصطفي‌خان و دولت روسيه به امضاء رسيده است از ناحيه تالش دفاع كنم...» (نقل شده در «تاريخ سياسي و ديپلوماسي ايران»، علي اكبر بينا – با اندكي تغيير و تلخيص)
رويارويي
نامه‌اي كه ذكر آن رفت به حدود دو سال و نيم پيش از زماني باز مي‌گردد كه ما از آن سخن مي‌گوييم. در اوايل تابستان 1191ه.ش. (1227ه.ق. – 1812م.) فتحعلي‌شاه سرانجام آماده رويارويي با مشكل تالش شد. او از اوايل سال بخشي از قواي خود را به سرحدّات منطقه فرستاده بود تا از تعرض احتمالي روس‌ها جلوگيري كند. سپس در فرماني به عباس‌ميرزا يادآور شد: از آنجا كه «اصرار مصطفي‌خان طالش در عصيان دولت عليّه و تشبث او به دولت روسيه و سوءسلوك او با رعايا و برايا از حد و نهايت گذشته است»، شاهزاده وظيفه دارد كار آنجا را به سامان آورد. شاه عده‌اي از سپاهيان خود را نيز براي ياري عباس‌ميرزا در انجام اين وظيفه به آذربايجان فرستاد و تحت فرمان وليعهد در آورد. «نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) هم بر حسب حكم همايون به عزم اتمام كار طالش از تبريز حركت فرمود». اين ايام همان روزهايي است كه اوزلي به آذربايجان آمده و مكاتبات او با روس‌ها در جريان است. به ياد داريد كه در متاركه چهل روزه‌اي كه ميان ايران و روس برقرار شد، نبردهاي تالش استثناء شده بود، علت اين بود كه قواي ايران در آنجا موفقيت‌هايي به دست آورده و دشمن را به محاصره انداخته بود. (شرح اين موفقيت را مي‌نويسم). لذا هنگامي كه عباس‌ميرزا با متاركه جنگ و آغاز مذاكرات صلح موافقت كرد «صريحاً به سردار روس (دوريچف) مرقوم داشتند كه لشكركشي طالش از متاركه موضوع و مستثني است». («مآثر سلطانيه»، عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح غلامحسين زرگري‌نژاد)
محاصره
و اما نبردهاي تالش: عباس‌ميرزا در اواخر دهه اول رجب 1227ه.ق. (اواخر تير 1191ه.ش.) مقر خود را در اهر ترك كرد و در «دده‌بيگلو» از توابع «مشكين» (مشكين‌شهر فعلي) فرود آمد. او اميرخان قاجار را از آنجا با قواي سواره و پياده و توپخانه به سوي تالش فرستاد. اسماعيل‌خان قاجار شامبياتي و صادق‌خان قاجار عزالدين‌لو نيز با فوج‌هاي تحت فرمان خود مأمور شدند از دو مسير ديگر اميرخان را ياري كنند. شاهزاده روز هفتم شعبان (24 مرداد) را تعيين كرد كه همه خود را به نزديكي لنكران رسانده باشند و از آنجا به شهر بتازند. عباس‌ميرزا همچنين نامه‌هايي به بزرگان و كدخدايان منطقه نوشت و در آن اطلاع داد كه مصطفي‌خان مورد غضب پادشاه قرار گرفته است اما ديگران «در تولاي دولت قاهره» امن و امان خواهند بود.
مصطفي‌خان تالش كه مي‌دانست چنين روزي فرا خواهد رسيد، پيش‌تر تمام پل‌هاي بين راه را خراب كرده و راه‌ها را با استفاده از تنه‌هاي عظيم درختان بسته بود. ميرحسين، پسر مصطفي‌خان، به همراه عده‌اي سرباز مأمور محافظت از اين راه‌ها بودند. اما اين تدابير فايده نكرد و به نوشته دنبلي: «از بن هر درختي كه طليعه عَلَم و ولوله طبل سربازان و جنبش عرّاده‌هاي توپ البرزكوب ظاهر شد، پياده و تفنگچيان طالش چون گوزن در جنگل روي به فرار مي‌نهادند و توپخانه و سرباز جاي آنها را مي‌گرفت».
هيأت نظامي بريتانيا قواي ايران را در اين لشكركشي همراهي مي‌كرد و سربازان آموزش‌ديده «نظام‌جديد» در لباس‌هاي متحدالشّكل به همراه توپخانه متحرّك انگليسي مايه اميدواري فرماندهان ايراني بودند. روس‌ها و سربازان تحت امر مصطفي‌خان كه عده خود را براي مقاومت در برابر اين سپاه كافي نمي‌ديدند، يك روز پيش از ورود قواي اميرخان به لنكران، شهر را تخليه كردند و به «گاميشوان» عقب نشستند. روس‌ها «كشتي‌هاي بزرگ جنگي را در فرضه (ساحل) از ديرگاه آماده داشتند. با لتكه (كرجي) بسيار كه در هر كشتي شانزده توپ و در هر لتكه يك توپ و دو توپ مي‌بود. [اين شناورها را] به اطراف گاميشوان از دريا و مرداب و ساحل دريا تا مقابل معموره لنكران لنگر كرده، خود نيز از گاميشوان برآمده، پشت و يك پهلو به دريا... و پهلوي ديگر به نيستان متعسرالعبور متصل به ساحل بحر داده بودند كه سرباز و توپخانه را به آنجا كشيده، مگر در آن تنگنا از طرف دريا و خشكي آسيبي رسانند».
(ادامه دارد)

ارسال توسط omid @ ۰۹:۱۱   0 نظر