چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

استقرار در اصلاندوز

ديديم كه پس از پيروزي «سلطان‌بود» در زمستان 1190ه.ش. (كه با اتكاء بر توپخانه انگليسي و نيروهاي آموزش‌ديده «نظام جديد» براي ايران به دست آمد) و همزمان با آماده شدن ناپلئون براي لشكركشي به سوي مسكو، روس‌ها نمايندگاني را نزد عباس‌ميرزا و سرگور اوزلي (سفيركبير بريتانيا در ايران) فرستادند و پيشنهاد صلح دادند. آنها از سوي ديگر با دولت عثماني وارد مذاكره شدند و در خرداد 1191ه.ش. در بخارست به انعقاد قرارداد صلح با آن دولت موفق شدند. ناپلئون در ابتداي تابستان 1191ه.ش. با سپاه 450 هزار نفري خود وارد خاك روسيه شد و تا اواخر تابستان به مسكو رسيد. در اين مدت انگلستان و روسيه عليه او پيمان اتحاد بسته بودند و از جمله پي‌آمدهاي اين پيمان كوشش سفير انگليس در ايران براي ميانجي‌گري ميان ايران و روسيه در رسيدن به صلح بود. اين كوشش‌ها باعث شد يك متاركه چهل روزه در جنگ ميان دو طرف برقرار شود و مذاكراتي در اصلاندوز جريان يابد. نبردهايي كه عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه به فرمان فتحعلي‌شاه در طالش براي سركوب مصطفي‌خان (حاكم طالش كه به روس‌ها گرايش داشت) آغاز كرده بود از اين متاركه استثناء شد. سپاه ايران در تالش موفق شد شهر لنكران را فتح كند و قواي روسيه را در گاميشوان به محاصره در آورد. در همين نبرد اوزلي به افسران انگليسي حاضر در اردوي ايران دستور داد با توجه به اتحاد تازه انگلستان و روسيه، از جنگ خارج شوند و تنها معدودي از آنها اجازه يافتند به كار خود ادامه دهند. از سوي ديگر ناپلئون در آخرين روزهاي تابستان به مسكو رسيد و با شهري خالي و در حال سوختن روبرو شد. روس‌ها مي‌دانستند كه زمستان پيش‌رس مسكو به زودي فرا مي‌رسد و سرماي كشنده آن سپاه ناپلئون را از پا در خواهد آورد. پيش‌بيني آنها درست از آب در آمد و فرانسوي‌ها در اواخر مهرماه ناچار شدند دست از محاصره مسكو بكشند و به سوي فرانسه باز گردند. در اين مدت مذاكرات صلح اصلاندوز ميان ايران و روسيه نيز با توجه به خواسته‌هاي متنافر طرفين شكست خورده و وضعيت جنگي ميان دو طرف دوباره برقرار شده بود.
شكي
«هنگامي كه مذاكرات صلح ميان نمايندگان دولتين روس و ايران... ادامه داشت، لشكريان روس در جبهه قفقاز تقويت يافت زيرا شكست‌هاي پي‌درپي نيروهاي [در حال عقب‌نشيني] ناپلئون در جبهه غربي روسيه به آن دولت اجازه مي‌داد به فشار خود در جبهه قفقاز نسبت به دولت ايران بيفزايد». («تاريخ سياسي و ديپلوماسي ايران»، علي‌اكبر بينا)
بخش عمده‌اي از قواي ايران در طالش درگير محاصره روس‌ها و دفاع از قلاع سه‌گانه‌اي بود كه به فرمان عباس‌ميرزا در لنكران و اركوان و آستارا ساخته شده بود. در اين ميان عده‌اي از بزرگان شهر «شكي» به اردوي عباس‌ميرزا وارد شدند و از تعديات جعفرقلي‌خان دنبلي شكايت كردند. آنها مي‌خواستند كه شاهزاده سپاهي را به تصرّف شكي بفرستد و عده‌اي از فرماندهان اردو نيز بر اين كار اصرار داشتند. شاهزاده سرانجام به اين كار تن داد و دو تن از سرداران خود را با عده زيادي سپاه به سوي شكي فرستاد. او اردوي خود را نيز به اصلاندوز منتقل كرد و تصميم گرفت همانجا منتظر بازگشت قوايش از شكي باشد تا بعد به قراباغ حمله كند و روس‌ها را از آنجا براند.
خدعه
«در بدايت ورود به اصلاندوز، سواران دشمن‌سوز به اطراف اردوي روسيه مأمور و... اطراف ايشان را احاطه كرده آن جماعت را عزم تقابل مقدور نبود از غلبه رعب و هراس در قلعه و سنگر خويش خزيدند و رايت مخاصمت به ميدان مجادلت نكشيدند. رفته‌رفته كار به جايي انجاميد كه آذوقه و علف براي سالدات ممتنع‌الحصول آمد. ينارال روسيه (كتلاروسكي) به فكر چاره‌جويي افتاد و دام حيلت نهاد و سر حقه تزوير گشاد و تني چند از قراباغيان در لباس موافقان بفرستاده، به شيوه فراريان به معسكر اسلاميان و به ملاقات جعفرقلي‌خان قراباغي پيوستند و اظهار كردند كه ما از طرف ايلات قراباغ آمده‌ايم كه سپاهي از ركاب منصور بريم و ايل قراباغ را به تمامت از كنار رود ترتر كوچانيده به ركاب سعادت اثر آوريم. جعفرقلي‌خان از ساده‌لوحي به سخنان آنها فريفته، سپاهي به سرداري صادق‌خان قاجار از نواب نايب‌السلطنه بگرفت و از رود ارس عبور نمود و تني دو از جاسوسان مزبور چون دزدان در بنگاه جعفرقلي‌خان مانده، از عدت سپاه و كم‌وكيف و كار و شمار پياده و سوار اردو آگاه [شدند]، به بهانه اينكه از پي مأمورين مي‌رويم از ارس عبور و به اردوي ينارال پيوستند و او را از حقيقت هر كار خبردار داشتند. او نيز چون دريافت كه جمعيت اردو منحصر به چند فوج سرباز نوآموز و چند دسته غلام و بنه مأمورين شكي و قره‌باغ است و معلمين انگليسي كه متوجه تعليم توپچيان و سربازان تازه‌مشق بودند، به مناسبت مسالمت انگليس و روس از كار پيكار آسوده و اگر غفلتاً عزم رزم نمايد، صيد مراد به دام و كار بر وفق مرام خواهد بود؛ و دريافت نمود كه سواران اسلام نيز از ظهور عجز روسيه اطميناني يافته‌اند و مانند زمان سابق اهتمامي در احاطت اردوي او به جا نمي‌آورند، شب‌هنگامي به رهنموني مرادخان دلاغره كه غالب ايل او در اصلاندوز ميان ايلات قراباغي بود، از آق‌اغلان رانده، نيم‌شب از معبري غير معروف عبور و سواري چند از قراباغي از معبر ديگر به قراولان اسلام ملحق داشت كه خود را كس جعفرقلي‌خان گفته، قراولان را تا رسيدن او معطل دارند و آنها به موجب تمهيد و مخادعه عمل نمودند...»
(ادامه دارد)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی