شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۴

حاجي‌خليل خان قزويني

در شماره گذشته خوانديد كه حاجي‌خليل خان قزويني، تاجر معتبر ساكن بوشهر، به درخواست جان دنكن (حكمران بمبئي)، مهدي‌علي خان را كه به عنوان كفيل نمايندگي كمپاني هند شرقي عازم بوشهر بود، ياري داد و در مقابل اين كار، مساعدت و سپاسگذاري دنكن و كمپاني را به دست آورد. اين مساعدت‌ها، امتيازات بازرگاني و پيشنهاد تحت‌الحمايگي را شامل مي‌شد كه حاجي‌خليل از اولي استقبال كرد اما دومي را نپذيرفت.
از سوي ديگر پس از اينكه مهدي‌علي خان به پيشنهاد دنكن و با تصويب فرمانداركل هندوستان مأموريت يافت كه به تهران برود و فتحعلي‌شاه را به حمله عليه زمان‌شاه افغان تشويق كند، شاه قاجار به فكر فرستادن نماينده‌اي به هندوستان و سردرآوردن از كار انگليسي‌هاي مقيم هند افتاد. در شرايط آن روز ايران تعداد كساني كه قابليت انجام چنين مأموريتي را داشتند زياد نبود و حاجي‌خليل قزويني، با توجه به دوستي‌اش با مهدي‌علي‌خان و رابطه خوبش با انگليسي‌ها خود را نامزد اين مأموريت كرد.
سفير
به نوشته دنيس رايت: «حاجي خليل به سهولت توانست فتحعلي‌شاه را قانع كند كه براي ايلچي‌گري در حكومت اعلاي هندوستان فردي است از هر جهت واجد شرايط، مخصوصاً كه اين مأموريت خرجي هم براي خزانه همايوني بر نمي‌داشت و حاجي‌خليل كه صاحب مكنت فراوان بود با توجه به مزاياي حاصل از قبول اين مأموريت حاضر بود مخارج سفر را خود بر عهده بگيرد.» («ايرانيان در ميان انگليسي‌ها» دنيس رايت، ترجمه كريم امامي)
اما پيش از آنكه حاجي‌خليل مأموريت خود را آغاز كند، خبر رسيد كه يك هيأت ديپلماتيك بلندپايه به رياست جان مالكوم، از سوي كمپاني هند شرقي و فرمانداركل هندوستان عازم دربار قاجار است. دولت ايران تصميم گرفت سفر حاجي‌خليل را به تأخير بياندازد تا نيت مالكوم روشن شود. بنابراين پس از سفر مالكوم بود كه حاجي‌خليل عازم مأموريت خود در هند شد.
«غرض اصلي از مأموريت حاجي‌خليل اولاً پس دادن بازديد مهدي‌علي‌خان و مالكوم از دربار ايران بود و ثانياً باز آوردن نسخه‌هاي تصويب شده دو عهدنامه سياسي و تجاري كه مالكوم يك سال زودتر در تهران در آن باره مذاكره كرده بود. فتحعلي‌شاه همچنين يقيناً از سفير خود توقع داشته است كه موضع كمپاني هند شرقي را روشن كند، چون ادعاي اين بازرگانان كه مي‌گفتند از جانب پادشاه انگلستان سخن مي‌گويند، حتماً به نظرش ادعايي ثقيل و گيج‌كننده مي‌رسيده است.»
چنين بود كه حاجي‌خليل خان قزويني در ماه ذي‌الحجه سال 1216ه.ق. با 120 همراه در بوشهر به يك كشتي متعلق به كمپاني هند شرقي به نام «دنكن» نشست و عازم بمبئي شد. او مجموعه‌اي گرانقدر از هداياي نفيس مانند خنجرها و شمشيرهاي جواهرنشان، قاليچه‌هاي قيمتي، پارچه‌هاي زري‌باف، تعدادي اسب اصيل و شترهاي دوكوهانه همراه داشت كه بخشي از آن در كشتي جنگي «بمبئي» ،كه كشتي حامل سفير ايران را همراهي مي‌كرد، حمل مي‌شد. اما اين كشتي‌ها هنوز چندان از مبداء سفر دور نشده بودند كه در نزديكي مسقط دچار طوفان بسيار هولناكي شدند. اين طوفان كشتي «بمبئي» را از كار انداخت و تعدادي از اسب‌هاي حاجي خليل را به كشتن داد. شايد اين حادثه نشانه‌اي شوم بود كه از عواقب ناگوار اين سفر حكايت مي‌كرد.
بمبئي
انگليسي‌ها در آن زمان براي نخستين هيأت ديپلماتيك ايران كه به هند مي‌رسيد اهميت فراواني قائل بودند، بنابراين تدارك وسيعي براي استقبال از حاجي‌خليل و همراهانش ديدند: «هنوز كشتي دنكن لنگر نينداخته بود كه گروهي از صاحب‌منصبان و كارمندان ارشد كمپاني محترم [هند شرقي] با قايق پارويي به كشتي رفتند تا از جانب حكمران بمبئي كه براي سركشي به مسافرت رفته بود به سفير ايران خوش‌آمد بگويند. پايگاه والاي نمايندگان كمپاني با شليك پانزده تير توپ به هنگام ورودشان به كشتي دانكن و شليك پانزده تير ديگر به هنگام ترك كشتي اعلام شد. حاجي خليل خان كه از سفر دريايي پرتلاطم خود خسته بود تصميم گرفت پياده شدن خود را دو روز به تعويق بيندازد. در روز موعود نمايندگان كمپاني بار ديگر با قايق، اين بار قايقي كه با مصالح گرانقيمت تزئين شده بود، به كشتي رفتند تا سفير ايران را به ساحل همراهي كنند... بار ديگر نمايندگان كمپاني با شليك پانزده تير توپ مورد استقبال قرار گرفتند. براي پياده شدن حاجي خليل از كشتي دانكن هفده تير توپ شليك شد و همين تعداد گلوله به هنگامي شليك گرديد كه سفير ايران از يك دوبه نيروي دريايي كه قايق‌هاي ديگر به صف پشت سر آن حركت مي‌كردند پا به خشكي نهاد. كشتي‌هايي كه در بندرگاه بمبئي لنگر انداخته بودند با پرچم‌هاي گوناگون آذين‌بندي شده بودند و در زماني كه قايق‌ها از جلوي آنها عبور مي‌كردند سوت خود را به صدا در مي‌آوردند. در ساحل اعضاي كميته پذيرايي مركب از صاحب‌منصبان عالي‌مقام كمپاني، به حاجي‌خليل خوش‌آمد گفتند. سپس حاجي را به روايت گزارشي كه در نشريه رسمي كمپاني (asiatic annual register) درج شده است، سوار در تخت‌رواني سرپوشيده و مجلل كردند و در حالي كه پيشاپيش او شيپورچيان و اسبان يدك حركت مي‌كردند به تأني از ميان كوچه‌اي كه سربازان پادگان ميان بندرگاه و مدخل كليسا از دو طرف باز كرده بودند گذر دادند. دسته موزيك هنگ توپخانه با نواختن آهنگ‌هاي مناسب به ترنم مشغول بود و سربازان به هنگام غبور سفير ايران با پيش‌فنگ اداي احترام مي‌كردند.»
حاجي خليل با همين احترام و شكوه تا منزلي كه كمپاني برايش در نظر گرفته بود، برده شد. اما اين احترامات تقدير شومي را كه در انتظارش بود تغيير نمي‌داد. (ادامه دارد)

جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

نخستين عهدنامه

چنانكه در شماره قبل آمد، جان مالكوم، نماينده فرماندار كل هندوستان و فرستاده كمپاني هند شرقي به دربار فتحعلي‌شاه قاجار، در فوريه سال 1800م (1214ه.ق.) با مأموريتي مهم پا به خاك ايران گذاشت. او دستور داشت با ترغيب فتحعلي‌شاه به درگيري با افغان‌ها، «زمان‌شاه» افغان را از هجوم ساليانه‌اش به هند بازدارد، نفوذ فرانسويان را در ايران مهار كند و دو عهدنامه سياسي و تجاري با دولت ايران منعقد سازد. او با خدم و حشم بسيار و هداياي گرانبها از بوشهر به شيراز و از آنجا به تهران رفت و به حضور شاه پذيرفته شد. مالكوم در مدت اقامتش در ايران توانست عهدنامه‌هاي مورد نظرش را با حاجي ابراهيم‌خان كلانتر شيرازي، اعتمادالدوله، صدراعظم فتحعلي‌شاه، منعقد كند. اين اسناد، نخستين عهدنامه‌هاي ميان ايران و انگلستان بوده است.
افغان‌ها و فرانسوي‌ها
بخش سياسي عهدنامه‌هاي مذكور اهداف مهم مالكوم را در مورد افغانستان و فرانسه برآورده مي‌كرد. فصل نخست اين عهدنامه مقرر مي‌داشت «تا روزي كه خورشيد بر پهناي قلمروي دولتين معظّمتين متعاهدين» مي‌تابد، رشته خصومت ميان آنها مقطوع باشد. دولت ايران در فصل دوم اين عهدنامه متعهد مي‌شد كه هرگاه پادشاه افغانستان در صدد حمله به خاك هند «كه قلمرو پادشاه عليجاه انگلستان است» برآيد، سپاهي «كوه‌افكن» و مجهز گرد آورد «تا سرزمين افغانستان را منهدم و نابود» كند. فصل سوم قرارداد نيز دولت ايران را متعهد مي‌كرد چنانچه روزي پادشاه افغانستان خواستار انعقاد قرارداد يا عهدنامه با دربار قاجار شد، لزوم عدم تعرض افغان‌ها به هند را در آن عهدنامه بگنجاند.
فصول چهارم و پنجم عهدنامه، تعهدات متقابل انگلستان را در بر مي‌گرفت، اما حتي بخشي از آنها هم بيشتر به نفع انگلستان بود. دولت انگلستان مطابق فصل چهارم موظف مي‌شد در صورت لشكركشي «پادشاه افغانستان يا كسي از مردم فرانسه» به سرزمين‌هاي ايران، «تا حد امكان» تجهيزات و نفرات نظامي براي دولت ايران بفرستد و آنها را در هر بندري كه دولت ايران اعلام كرد، تحويل دهد. فصل پنجم قرارداد نيز چنين بود: «هرگاه لشكريان فرانسه از روي نيرنگ در صدد برآيند كه در يكي از جزاير يا سواحل ايران خود را مستقر سازند، قدرت مشترك دو دولت متعاهد به اخراج آنها خواهد پرداخت و ريشه تبهكاري ايشان را قلع و قمع خواهد كرد. در صورت چنين واقعه‌اي، لشكريان فاتح ايران اقدام خواهند كرد و چنانكه اشاره شده است مأموران دولت انگليس آنچه از وسايل و لوازم نظامي ضروري باشد فراهم و حمل و نقل و تحويل خواهند نمود. هرگاه يكي از اعاظم كشور فرانسه درخواست استقرار يا اقامت در قسمتي از جزاير يا سرزمين ايران كند و بر سر آن باشد كه در آنجا مستقر شود، دولت شهرياري با چنين درخواستي موافقت نخواهد كرد و اجازه اقامت نخواهد داد».
بخش تجاري عهدنامه نيز تجار دو كشور را براي مسافرت و تجارت در سرزمين كشور مقابل مجاز مي‌شمرد و تأمين امنيت بازرگانان و كالاهاي ايشان را بر عهده حكومت‌ها قرار مي‌داد. اين بازرگانان مطابق مفاد عهدنامه از امتيازات و تسهيلات مالياتي و تضمين‌هايي براي حسن رفتار كارگزاران دولت‌هاي كشور مقابل بهره‌مند مي‌شدند. در آخرين ماده عهدنامه تجاري آمده بود كه حاجي خليل‌خان ملك‌التجار نظارت بر حسن اجراي مفاد اين عهدنامه را در هندوستان به عهده خواهد داشت. اين حاجي خليل‌خان خود ماجرايي جالب و شنيدني دارد كه به آن مي‌پردازيم. پيش از آن تنها به يادآوري اين نكته بسنده مي‌كنيم كه عهدنامه‌هاي سياسي و تجاري ميان جان مالكوم و اعتمادالدوله حدود چهار سال پيش از آغاز جنگ‌هاي ايران و روس منعقد شد. با شروع اين جنگ‌ها فتحعلي‌شاه انتظار داشت دولت انگلستان به عنوان يك «هم‌پيمان» به ياري او بشتابد. اما انگليسي‌ها با استناد به متن عهدنامه يادآوري كردند كه اين «هم‌پيماني» از نظر آنها تنها به مورد افغانستان و فرانسه محدود مي‌شود و چنين بود كه شاه ايران براي يافتن متحدي قدرتمند به سوي ناپلئون روي آورد. اين اقدام انگليسي‌ها را به صرافت جبران مافات انداخت كه بعداً به آن خواهيم پرداخت. فعلاً ماجراي حاجي‌خليل‌خان را پي مي‌گيريم.
حاجي‌خليل
حاجي خليل‌خان قزويني نخستين فرستاده رسمي دولت ايران نزد فرمانداركل هندوستان بود. به نوشته دنيس رايت در كتاب «ايرانيان در ميان انگليسي‌ها»: «از كودكي و جواني حاجي‌خليل اطلاعي در دست نيست، جز اينكه مي‌دانيم در شهر قزوين، يكي از پايتخت‌هاي پيشين ايران كه در 24 فرسنگي غرب تهران قرار دارد، متولد شد. در حدود سال 1780م (1194ه.ق.) ديگر حاجي خليل تاجر معتبري بود كه در بوشهر اقامت داشت و از آنجا با همكاري دو تن از كارگزاران كمپاني هند شرقي، »سيموئيل منستي» و معاونش «هارفورد جونز» كه در يكي از شركت‌هاي حمل و نقل بصره با او شريك بودند، بيشتر با هندوستان تجارت مي‌كرد. نماينده حاجي خليل در بمبئي كه يك ايراني به نام آقا محمد بهبهاني بود با صاحب‌منصبان كمپاني محترم [هند شرقي] در آن شهر رفت‌وآمد داشت و به توصيه او بود كه «جان دنكن»، حكمران بمبئي، در مورد مأموريت قريب‌الوقوع مهدي‌علي‌خان به ايران (به عنوان كفيل نمايندگي كمپاني هند شرقي در بوشهر) به حاجي خليل نامه نوشت و از او كمك خواست. كمك حاجي خليل در اين مورد مؤثر افتاد و موجب امتنان فرمانفرماي (فرمانداركل) هندوستان و ارسال خلعتي براي وي شد... مهمتر از خلعت براي بازرگان ايراني وعده‌اي بود كه دنكن داد كه هرگاه كشتي‌هاي كمپاني عازم خليج‌فارس باشند و جاي خالي داشته باشند، به حمل مال‌التجاره او اولويت داده خواهد شد. همچنين به درخواست حاجي‌خليل، جاناتان دانكن به سفير انگليس در استانبول لرد الگين نامه نوشت و او را وادار كرد موجبات شناسايي حاجي خليل را در خاك عثماني به عنوان يك فرد تحت‌الحمايه حكومت انگليس فراهم آورد.»
چگونگي انتخاب حاجي خليل به عنوان نخستين فرستاده فتحعلي‌شاه قاجار به هندوستان و ماجراي بسيار عجيب قتل او موضوع شماره آينده اين سلسله مقالات خواهد بود.

چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۴

روابط با انگلستان

چنانكه در شماره گذشته خوانديد فتحعلي‌شاه قاجار پس از آغاز جنگ با روس‌ها در پي يافتن متحدي قدرتمند در برابر دشمن شمالي برآمد و براي اين منظور ناپلئون بناپارت، امپراتور قدرتمند فرانسه را برگزيد. ناپلئون نيز با توجه به علاقه‌اي كه به توسعه‌طلبي در شرق داشت، به‌ويژه به واسطه خواب‌هايي كه براي هندوستان ديده بود، از پيشنهاد فتحعلي‌شاه استقبال كرد و روابط دو كشور رو به گرمي رفت. در اين ميان انگلستان، دشمن ديرينه فرانسه نيز به صرافت افتاد كه نماينده‌اي به دربار ايران بفرستد و از اين طريق بكوشد تا از همكاري احتمالي ايران با فرانسه براي لشكركشي به هند جلوگيري كند. در واقع همين انگيزه، رابطه دو كشور ايران و انگليس را وارد دوران تازه و بسيار مهمي كرد.
دنيس رايت، سفير اسبق بريتانيا در ايران و نويسنده كتاب‌هاي «ايرانيان در ميان انگليسي‌ها» و «انگليسي‌ها در ميان ايرانيان»، در كتاب اخير نوشته است: «بريتانيا تا اوايل قرن نوزدهم ميلادي منافع خود را در ايران آنقدر مهم نمي‌دانست كه مستلزم تأسيس يك نمايندگي دائمي ديپلماتيك در آن كشور باشد. ايران از ديدگاه بريتانيا به طور كلي كشوري دوردست، افسانه‌اي و صعب‌العبور بود كه از نظر بازرگاني تا حدي اهميت داشت ولي اهميت سياسي آن ناچيز بود... نخستين مورد اقامت جمعي و درازمدت انگليسي‌ها در ايران به اوايل قرن هفدهم ميلادي مربوط است كه كمپاني هند شرقي از مقر خود در سورات (واقع در ساحل غربي هند) بازرگاني در خليج فارس را آغاز كرد. اين كمپاني در سال 1616م يك كشتي انگليسي موسوم به «جيمز» را به جاسك، واقع در ساحل مكران، فرستاد. كمپاني هند شرقي دو سال بعد در اين بندر كه هوايي به غايت گرم داشت يك قرارگاه بازرگاني دائر كرد... بريتانيا در آن سال‌ها هيچ نمايندگي ديپلماتيكي در ايران نداشت و هرگونه امور رسمي يا اداري كه پيش مي‌آمد، توسط عمال و نمايندگان كمپاني هند شرقي رسيدگي مي‌شد. اين عمال كه نماينده فرمانداركل هندوستان محسوب مي‌شدند، در اصفهان، شيراز و تهران كه به نوبت پايتخت ايران بودند به حضور شاه و مأمورانش پذيرفته مي‌شدند. در آغاز كار منافع و علائق كمپاني هند شرقي در ايران صرفاً تجاري بود. ولي كمپاني به علّت تصرف اراضي بيشتر در هندوستان... به تدريج نگران شد كه مبادا دشمناني از خارج منافع و املاكش را به مخاطره اندازند. بدين ترتيب ايران كه همسايه باختري هندوستان بود، از ديدگاه كساني كه در لندن و كلكته نگران و مسئول امور كمپاني هند شرقي بودند، اهميت تازه‌اي يافت. چنين به نظر مي‌رسيد كه افغانستان، فرانسه و روسيه به نوبت تسلط بريتانيا بر هندوستان را با خطر مواجه مي‌ساختند... پس از حمله سال 1798م ناپلئون به مصر، چنين به نظر مي‌رسيد كه او ممكن است بخواهد از طريق ايران به هندوستان نيز يورش برد. بنابراين حكومت هندوستان برآن شد كه به دنبال مهدي‌علي‌خان (كفيل نمايندگي كمپاني هند شرقي در بوشهر كه براي مأموريتي به تهران رفته بود)، هيأت ديپلماتيك بسيار چشمگيرتري تحت رياست يكي از كارآمدترين افسرانش به ايران اعزام كند. رئيس اين هيأت سروان سي‌ساله‌اي بود به نام جان ملكوم.» («انگليسي‌ها در ميان ايرانيان» دنيس رايت)
مالكوم
مالكوم افسري جوان، بسيار فعال و باهوش بود. او در يك خانواده پرجمعيت و فقير در انگلستان زاده شده و از سيزده‌سالگي به استخدام كمپاني هند شرقي درآمده بود. او كه در طول سال‌هاي اقامت در هند زبان فارسي را آموخته بود، با عده زيادي از همراهانش در فوريه 1800م (رمضان 1214ه.ق.) در بندر بوشهر پياده شد. او چند ماه پيش‌تر در مورد سفرش به ايران در نامه‌اي به دوستش چنين نوشته بود: «اهداف مأموريت من بسيار مهم و گوناگون است. چنانكه شانس موفقيت در انجام آنها را داشته باشم، شهرت و اعتباري بيش از آنچه فكرش را مي‌كردم در انتظارم خواهد بود. مهمترين و برجسته‌ترين اهداف اين سفر عبارتند از: 1- فرو نشاندن خطر هجوم ساليانه «زمان شاه» (پادشاه افغانستان) به هندوستان... با استفاده از يك فرصت مناسب در منحرف كردن او به سوي ايالات ايران 2- خنثي كردن فعاليت‌هاي دمكرات‌هاي شرور ولي فعال فرانسوي 3- احياي تجارت درخشان در مناطقي كه رونق تجارت از ميان رفته است»
در واقع لرد ولزلي، فرمانداركل هندوستان، به مالكوم مأموريت داده بود كه فتحعلي‌شاه را به نبرد با افغان‌ها ترغيب كند، جلوي نفوذ فرانسوي‌ها را در ايران بگيرد و در زمينه سياست و تجارت عهدنامه‌هايي با ايران منعقد كند. عده خدم و حشمي كه مالكوم را از بوشهر تا تهران همراهي مي‌كردند به پانصد تن مي‌رسيد كه تا آن زمان در ميان فرستادگان خارجي بي‌سابقه بود. در عين حال مالكوم براي تحت تأثير قرار دادن ايرانيان از هيچ تلاشي كوتاهي نمي‌كرد. دنيس رايت از «دست‌ودل‌بازي و اسرافي» كه مالكوم در «تقديم انواع هدايا به اين و آن» به خرج داده بود نوشته است. مورد عجيب و جالب ديگر را رضاقلي‌خان هدايت، نويسنده تاريخ روضه‌الصفا ذكر كرده است: «مالكوم بهادر... با شش نفر از نايبان و صاحب‌منصبان وارد ايران شد كه از آن شش تن يكي جواني «استرجي» نام [بود] كه در حسن طلعت، رشك ماه تمام بود... مالكوم صاحب، سفيري عاقل [و] باذل (بخشنده) و خوش‌تقرير و دانا بود و رفتار و سلوك و مردمي وي و حسن و بهاي «استرجي» در ايران هنوز مثل است و شعراي ايران در صفاي جان استرجي شعرها گفتند و مهرها ورزيدند.»
به خاطر داشته باشيد كه اين ماجراها همه پنج – شش سال پيش از زماني است كه فتحعلي‌شاه براي ناپلئون نامه نوشت. در شماره‌هاي آينده در مورد انعقاد معاهده سياسي ميان ايران و بريتانيا و بي‌اثر ماندن آن در هنگام جنگ‌هاي ايران و روس مي‌نويسيم و مي‌بينيم كه روي آوردن فتحعلي‌شاه به ناپلئون در واقع در نتيجه عدم حمايت انگليسي‌ها از او در برابر روس‌ها بوده است.

دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۴

روابط با فرانسه

عبدالرزاق مفتون دنبلي، مورخ رسمي درگاه شاهزاده عباس‌ميرزا (وليعهد و نايب‌السلطنه فتحعلي‌شاه قاجار) در كتاب «مآثر سلطانيه» پس از آنكه ذكر ماجراي نبردهاي عباس‌ميرزا را به عقب‌نشيني او به جنوب پل خداآفرين و انتظار براي رسيدن قواي كمكي مي‌رساند، فصلي را تحت عنوان «بيان آمدن موسي ژوبر، ايلچي دولت فرانسه» آغاز مي‌كند كه اشاره به روابط ايران و فرانسه دارد.
روابط ايران و فرانسه در عهد قاجار پيشينه جالبي داشته است. به نوشته غلامحسين‌زرگري‌نژاد در حاشيه «مآثر سلطانيه»، اوليويه، فرستاده دولت فرانسه، در ربيع‌الاول 1211ه.ق. (سپتامبر 1796) وارد تهران شد و «با حاج ابراهيم خان كلانتر (وزير آغامحمدخان) ديدار كرد و نامه ريموند دورنيناك، سفير فوق‌العاده دولت فرانسه در باب‌عالي (دربار عثماني) را تقديم كلانتر شيرازي كرد. در اين نامه دورنيناك خواستار تجديد روابط ديرينه ايران و فرانسه شده بود. اوليويه در اين مذاكرات مي‌كوشيد تا ضمن فراهم آوردن زمينه‌هاي روابط سياسي و بازرگاني فرانسه با ايران، حاج ابراهيم خان و دربار ايران را از سياست توسعه‌طلبي روس‌ها در گرجستان و قفقاز آگاه كند. به قرار گزارش اوليويه، صدراعظم ايران خطر روس‌ها را بسيار ناچيز مي‌شمرد. از ديگر مسائلي كه اوليويه در اين ملاقات به طرح آن با كلانتر شيرازي پرداخت و صدراعظم نسبت به آن روي خوش نشان داد، ضرورت اتحاد ايران و عثماني بود. چند روز پس از اين ملاقات صدراعظم ايران پاسخ نامه دورنيناك را به اوليويه سپرد». دنبلي
انديشه اتحاد
تماس بعدي كه همزمان با درگيري طايفه وهابي با شيعيان در بغداد برقرار شد، در اواخر ذيحجه 1216ه.ق. صورت پذيرفت كه شخصي، گويا به نام «ملك‌شاه نظرزاده ميرداود زاورديان»، به دربار ايران آمد و «شرحي مبسوط به خط فرانسه اظهار و ادعاي رسالت از جانب آن دولت نموده... چون مقصود معلوم نبود (يعني هيچ‌كس در دربار فتحعلي‌شاه زبان فرانسه نمي‌دانست)، اولياي دولت ايران ادعاي او را محض و دروغ پنداشته، التفاتي به حال او ننمودند». هنوز به درستي معلوم نيست كه اين شخص از سوي كنسول فرانسه در بغداد به دربار ايران آمده بود يا واقعاً حامل نامه‌هايي از ناپلئون، امپراتور فرانسه، براي شاه ايران بود. پيداست وقوع چنين حوادثي باعث شد كه عباس‌ميرزا به فكر تربيت جوانان زبان‌داني افتد كه به همه زبان‌هاي مرسوم در دنياي آن روز آگاهي داشته باشند و هر نامه‌اي را بتوانند بخوانند و به همان زبان پاسخ دهند.
دو سال بعد از اين حادثه، در سال 1218ه.ق. كه سپاه روسيه نخستين تعدي خود را در قفقاز شروع كرد، فتحعلي‌شاه كه در جستجوي متحدي براي خود بود، از فتح مصر و ايتاليا توسط ناپلئون و پيشروي‌هاي او در اروپاي مركزي آگاه شد و به فكر اتحاد با امپراتور فرانسه افتاد. او يك سال بعد، هنگام لشكركشي به ايروان (كه ذكر آن در شماره‌هاي گذشته رفت) در اوچ‌كليسا با داود، خليفه ارامنه ديدار كرد و اطلاعات بيشتري از ناپلئون به دست آورد. فتحعلي‌شاه سرانجام در رمضان 1219ه.ق. نامه‌اي به ناپلئون نوشت، توسط سفير فرانسه در قسطنطنيه به زبان فرانسوي ترجمه كرد و براي امپراتور فرستاد. اين نامه در واقع پيشنهاد اتحاد دو كشور در برابر روسيه بود. ناپلئون اين پيشنهاد را پسنديد و ژوبر، مترجم و منشي دربار خود را براي كسب اطلاعات دقيق‌تر به ايران فرستاد.
سفر
«ژوبر براي پنهان ماندن از چشم جاسوسان انگليسي در 5 ذيحجه 1219ه.ق. (7 مارس 1805) پاريس را مخفيانه ترك گفت تا خود را به ايران برساند. او درباره دلايل عزيمت خود به ايران نوشته است كه چون نامه شاه ايران از طريق يك تاجر ارمني به پاريس رسيد و فتحعلي‌شاه در آن نامه، پيشنهاد اتحاد ميان ايران و فرانسه را مطرح كرده بود، بنابراين به دستور ناپلئون روانه ايران شد... ژوبر به همراه يك راهنماي ارمني و يك مأمور عثماني وارد بايزيد شد تا از آن طريق رهسپار ايران شود. او در اين شهر ناگزير به ملاقات محمود پاشا رفت. پاشاي عثماني چون در ملاقات اول نتوانست به مقصد مسافرت ژوبر پي ببرد، ظاهراً با او خوشرفتاري كرد و حتي خود را از طرفداران پادشاه ايران نشان داد، اما كمي بعد راهنماي ارمني ژوبر را دستگير كرد و با شكنجه او دريافت كه ژوبر سفير فرانسه به دربار ايران است. محمودپاشا در ملاقات بعدي نيز به خوشرفتاري ظاهري با فرستاده ناپلئون به ايران ادامه داد و به هنگام خروج او از بايزيد، همراهاني نيز در كنار او گماشت. چون ژوبر از بايزيد خارج شد، همين همراهان وي را دستگير كرده و به بايزيد باز گرداندند. محمودپاشا اين بار مدعي شد كه دستور دستگيري ژوبر از قسطنطنيه رسيده است... ژوبر پس از دستگيري در سياه‌چالي زنداني شد.» (زرگري‌نژاد، حاشيه مآثر سلطانيه)
ژوبر سه ماه پس از گرفتار شدن در زندان بايزيد، از فرصتي كه شيوع بيماري طاعون در شهر به وجود آورده بود استفاده كرد و نامه‌اي را مخفيانه براي شاهزاده عباس‌ميرزا فرستاد. هنگامي كه شاهزاده از ماجرا آگاه شد نامه‌اي براي يوسف‌پاشا، والي آناطولي شرقي نوشت و آزادي ژوبر را درخواست كرد. ژوبر در اجابت از اين درخواست عباس‌ميرزا آزاد شد و سرانجام به ايران راه يافت.
اما پيش از رسيدن ژوبر به ايران، فتحعلي‌شاه شخصي به نام ميرزا محمدرضا قزويني را كه از نجباي قزوين و وزير شاهزاده محمدعلي‌ميرزا دولتشاه، والي كردستان و كرمانشاه بود، به سمت ايلچي به دربار ناپلئون راهي كرد. قزويني بود كه معاهده فين‌كنشتاين را با دولت فرانسه به امضاء رساند. از سوي ديگر همين تلاش‌هاي دولت ايران براي نزديك شدن به فرانسه بود كه دولت انگلستان را نيز به صرافت برقراري روابط گرم با ايران انداخت.

ارسال توسط omid @ ۱۲:۳۷   0 نظر

یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴

شفاعت و آزادي

در شماره گذشته ماجراي كشمكش دولت ايران و حاكم منصوب دولت عثماني در بغداد را بر سر حكومت شهر زور و منطقه سليمانيه مرور كرديم و ديديم كه علي‌پاشا، حاكم بغداد، با اين گمان كه درگيري ايران در جنگ با روس‌ها از قدرت فتحعلي‌شاه كاسته است، سليمان‌پاشا كهيا را به شهر زور فرستاد تا عبدالرحمن پاشا، حاكم قبلي را كه تحت حمايت دولت قاجار بود، براند. عبدالرحمن پاشا شهر را ترك كرد، اما قواي ايران كه در آن نزديكي بود بر سليمان‌پاشا تاخت و او را شكست داد. سليمان‌پاشا و عده زيادي از سربازانش در اين نبرد به اسارت در آمدند. از سوي ديگر علي‌پاشا در منطقه كرند از قشون محمدعلي ميرزا دولتشاه، پسر فتحعلي‌شاه و حاكم كرمانشاه و كردستان، شكست خورد و به بغداد گريخت.
او از بيم خشم مردم بغداد، به جاي ورود به شهر به سوي قلعه شهر رفت و در نزديكي آنجا منزل كرد. علي پاشا كه نگران هجوم قواي محمدعلي‌ميرزا دولتشاه به بغداد بود، شيخ جعفر بن يحيي خزاعي، كاشف‌الغطاء، مجتهد بزرگ شيعه را طلبيد و او را براي ميانجيگري راهي كرمانشاه كرد. خواسته كاشف‌الغطاء از دولت ايران، آزادي اسيران پرشمار عثماني (بيش از چهارهزار تن) و عدم حمله به سوي بغداد بود. فتحعلي‌شاه چون خبر ورود مجتهد سرشناس را به كرمانشاه دريافت كرد، به پسرش محمدعلي‌ميرزا دولتشاه دستور داد همه اسيران را به جز سليمان‌پاشا كهيا آزاد كند و از پيشروي به سوي بغداد خودداري ورزد. سليمان پاشا در اين ميان به تهران فرستاده شد.
در اين حال حاجي يوسف پاشا، صدراعظم دولت عثماني، فرستاده‌اي به نام فيضي محمود افندي را به تبريز فرستاد تا ضمن عذرخواهي از بدكرداري پاشاي بغداد، كمك براي آزادي سليمان‌پاشا را از شاهزاده عباس‌ميرزا، وليعهد و نايب‌السلطنه شاه ايران، تقاضا كند. عباس‌ميرزا نامه‌اي در اين مورد براي فتحعلي‌شاه فرستاد. شاه تقاضاي او را پذيرفت، براي سليمان‌پاشا فرمان حكومت بين‌النهرين صادر كرد و او را به همراه دو فرستاده بلندپايه به بغداد فرستاد.
به نوشته علي‌اصغر شميم: «سال بعد علي‌پاشا وفات يافت و سليمان [پاشا] كهيا كه فرمان حكومت بين‌النهرين را از فتحعلي‌شاه گرفته بود، به جاي او والي بغداد شد. در همان سال سلطان سليم‌خان ثالث درگذشت و سلطان مصطفي‌خان رابع به سلطنت رسيد و با حكومت كهيا در بغداد موافقت كرد. فتحعلي‌شاه نيز براي تهنيت جلوس سلطان، شيخ‌الاسلام خوي به نام آقا شيخ ابراهيم روانه اسلامبول نمود و بدين ترتيب ظاهراً اختلافات سياسي دو دولت برطرف و روابط دوستي بين طرفين برقرار گرديد.»
اين دوستي البته بيش از حدود پنج سال به درازا نكشيد و آتش جنگ بار ديگر ميان دو طرف در گرفت كه سرانجام به انعقاد عهدنامه ارزروم در سال 1239ه.ق. انجاميد.
سرنوشت
به قفقاز باز گرديم و ماجراهاي آنجا را پس از شكست روس‌ها و قتل سيسيانف دنبال كنيم. به ياد داريد كه جنگ ميان ايران و روسيه در سال 1220ه.ق. به واسطه تحريكات ابراهيم خليل‌خان جوانشير (والي قره‌باغ) آغاز شد. او در طول نبرد نيز با ياري خواستن از روس‌ها، پاي پالكونيك گرگين و كتلاروسكي را به قره‌باغ باز كرد. اما با تغيير اوضاع به نفع ايران و به ويژه پس از قتل سيسيانف، ابراهيم خليل‌خان نيز به صرافت عذرخواهي و كنار آمدن با دولت قاجار افتاد. او شاهد بود كه مصطفي‌خان، حاكم طالش، با وساطت و شفاعت ميرزا عيسي قائم‌مقام مورد لطف و محبت عباس‌ميرزا قرار گرفت، بنابراين «عرايض متعدده از محرمان خود روانه دربار شوكت‌مدار [كرد] و نواب نايب‌السلطنه را در خدمت شاهنشاه سپهر‌جناب (فتحعلي‌شاه) شفيع گناهان و عذرخواه تقصيرات بي‌پايان خود ساخت. شاهزاده آزاده عريضه استشفاع... به دربار گيتي‌مدار ارسال فرمودند. فرمان شاهنشاه عز نفاذ پذيرفت كه در صورت تدارك مافات (جبران گذشته)، قصور او مقرون به عفو و اغماض گرديد.»
به اين ترتيب ابراهيم خليل‌خان چاره را در اين ديد كه براي اثبات وفاداري و «تدارك مافات»، شاهزاده عباس‌ميرزا را در عقب راندن روس‌ها از قره‌باغ ياري دهد. چنين بود كه نامه‌اي براي شاهزاده فرستاد و سپاه او را به قره‌باغ دعوت كرد. نخستين هدف سپاه عباس‌ميرزا، تصرف قلعه پناه‌آباد (شوشي) و اخراج روس‌ها از آن بود. ابراهيم خليل‌خان خود به اتفاق اهل و عيالش در نزديكي اين قلعه به سر مي‌برد. اما يكي از نوه‌هاي او كه از نقشه پدربزرگ آگاه شده بود، روس‌هاي ساكن قلعه را خبر كرد و عده‌اي از آنها را شبانه و به طور مخفيانه از قلعه خارج كرد تا بر سر ابراهيم‌خليل‌خان ريختند و او را با زن و فرزند از دم تيغ گذراندند. به اين ترتيب تقدير ابراهيم خليل خان چنين بود كه به دست روس‌هايي كه خود به سرزمينش فراخوانده بود و با توطئه مردي از خون خود به قتل برسد و جاه و ثروتي كه ميراث تبار او بود از ميان برود.
بسياري از ايلات قره‌باغ پس از مرگ ابراهيم خليل خان خواستار كوچ به قراجه داغ شدند. بنابراين عباس‌ميرزا، عطاالله خان شاهسون را مأمور كوچاندن آنها كرد. اما درگيري سپاه ايران در قره‌باغ با روس‌ها نتيجه مورد انتظار شاهزاده را به بار نياورد و سپاه او ناچار شد به اين سوي پل خداآفريد باز گردد و در انتظار رسيدن نيروي كمكي از اردوي فتحعلي‌شاه بماند.

ارسال توسط omid @ ۱۲:۲۴   0 نظر