جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۴

خطاي حاجي

ظهور فرقه بابيه از مهمترين حوادث دوران پادشاهي محمدشاه قاجار بود. سيد علي‌محمد باب خود را جانشين سيد كاظم رشتي، رئيس فرقه شيخيه خواند و مريداني پيدا كرد. اما او در ابتدا قصد نداشت به فعاليت خود جنبه سياسي بدهد. «باب» اهل ستيزه نبود، بلكه بر عكس مردي بود داراي اخلاقي نرم، چهره‌اي مطبوع و رفتاري آرام كه به همين دلايل قادر بود در مردم نفوذ يابد. آرامش و نرم‌خويي او باعث شد در ابتدا حكومت با او مدارا كند. اما دستگاه روحانيت فعاليت‌هاي او را تاب نياورد و به مخالفت برخاست. با شدت گرفتن مخالفت علما، حسين‌خان نظام‌الدوله (حاكم فارس) جلسه‌اي ترتيب داد تا «باب» در حضور آنها ادعاي خود را باز نمايد. «باب» در آن مجلس از پاسخ گفتن به پرسش‌هاي علما عاجز ماند و حتي بر سر منبر ادعاي خود را انكار كرد. او مدتي به انزوا پناه برد و سپس توسط حاكم اصفهان (منوچهرخان معتمدالدوله) به آنجا برده شد. در پي مرگ منوچهرخان علماي اصفهان نامه‌اي به صدراعظم نوشتند و خواستار مجازات باب شدند. پاسخ حاجي ميرزا آقاسي به اين نامه شاهد روشني است كه نشان مي‌دهد دستگاه حكومت حتي تا آن هنگام هم از بابيه احساس خطر نمي‌كرده است. (نامه تاريخ 11 محرم 1263ه.ق. را دارد كه مطابق است با 9 دي 1225ه.ش. و 30 دسامبر 1846م.)
حبس
حاجي ميرزا آقاسي در پاسخ به نامه علماي اصفهان نوشته بود: «در باب شخص شيرازي كه خود را باب و نايب امام ناميده نوشته بودند كه چون ضال مضل است، بر حسب مقتضيات دين و دولت لازم است مورد سياست اعليحضرت... [واقع] شود تا آينده را عبرتي باشد. آن ديوانه جاهلِ جاعل دعوي نيابت نكرده بلكه دعوي نبوت كرده... حقيقت اصول او را من بهتر مي‌دانم كه چون اكثر اين طايفه شيخي را مداومت به چرس و بنگ است، جميع گفته‌ها و كرده‌هاي او از روي نشأة حشيش است... فكري كه براي سياست او كرده‌ام اين است كه او را به ماكو بفرستم كه در قلعه ماكو حبس مؤبد باشد».
به اين ترتيب «باب» را ابتدا به زندان ماكو و سپس به قلعه چهريق (نزديك اروميه) فرستادند. گويا به هنگام انتقال به قلعه چهريق بود كه او براي نخستين بار به طور علني دعوي مهدويت كرد.
طبيعي بود كه به اين ترتيب مداراي بابيه با حكومت نمي‌توانست دوام يابد. در واقع نفس زنداني شدن «باب» او را در چشم پيروانش و همچنين در چشم كساني كه آمادگي گرويدن به او را داشتند، از دنياي واقعي به ساحت اسطوره برد. چند سال بعد ناصرالدين‌شاه تصميم صدراعظم پدرش را در مورد زنداني كردن «باب» به اين صورت نكوهش كرد: «اين خطا از حاجي ميرزا آقاسي افتاد كه او (ميرزا علي‌محمد) را بي آنكه به دارالخلافه آورند، بدون تحقيق به چهريق فرستاد محبوس بداشت. مردم عامه گمان كردند كه او را علمي و كرامتي بوده. اگر ميرزا علي‌محمدباب را رها ساخته بود تا به دارالخلافه آمده با مردم محاورت و مجالست نمايد، بر همه كس مكشوف مي‌گشت كه او را هيچ كرامتي نيست». («المتنبئين»، اعتضادالسلطنه)
گفته‌مي‌شود گرايش بابي‌ها به جبهه‌گيري و شورش عليه حكومت، بيشتر تحت تأثير سه تن از پيروان متعصب و بلندپرواز باب اتفاق افتاد. يكي از اين سه‌تن ملا حسين بشرويه‌اي (ملقب به «باب‌الباب»)، نخستين كس از شاگردان حاج سيد كاظم رشتي بود كه باب را يافت و به او گرويد. دو تن ديگر ملا محمدتقي بارفروش (ملقب به «قدوس») و ملا محمدعلي زنجاني (ملقب به «حجّت») بودند. از نامه 24 دسامبر 1849 سفير وقت روسيه در ايران (دالگوروكي) به وزير خارجه كشورش پيداست كه وضع نسبت به سه سال پيش‌تر (كه آقاسي نامه‌اش را به علماي اصفهان نوشت) چقدر تغيير كرده بود: «اين شخص كهنه‌پرست (باب) كه به ايجاد آشوب در ايالات مختلف ايران مي‌كوشد، بنابراين به تقاضاي من از سرحد (ماكو) رانده شده و اكنون در يكي از دهات اطراف اروميه (چهريق) زنداني است». (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
محاكمه
در شرايطي كه طليعه دردسرهاي بابيان به تدريج آغاز شده بود، ميرزا علي‌محمد باب به دستور حاجي ميرزا آقاسي به تبريز منتقل شد تا در مجلسي با حضور علماي شهر مورد محاكمه و تفتيش عقايد قرار گيرد. اين جلسه در حضور ناصرالدين‌ ميرزاي وليعهد برگزار شد. عباس امانت در كتاب «قبله عالم» با بررسي گزارش‌هاي به جا مانده از محاكمه باب چنين نتيجه‌گيري كرده است كه ناصرالدين ميرزاي جوان و ساده‌دل در ابتداي جلسه تحت تأثير آوازه و رفتار دلنشين متهم قرار گرفته بود. اما به تدريج كه سؤال و جواب‌ها ادامه پيدا كرد و باب در پاسخ دادن به بسياري از آنها درمانده شد، نظرش تغيير كرد. علماي حاضر در اين محاكمه در پايان او را محكوم كردند و از وليعهد خواستند اعدامش كند. وليعهد جوان كه از سويي نگران واكنش قهرآلود هوادران باب نسبت به قتل احتمالي او بود و از سوي ديگر نمي‌خواست با خطر مخالفت با علما روبرو شود، به ياري مشاورانش راه حلي يافت. او گروهي پزشك به رياست دكتر ويليام كورميك انگليسي نزد باب فرستاد تا صحت عقل او را بررسي كنند. نتيجه چنانكه از قبل انتظار مي‌رفت حكم به جنون باب بود. اين گزارش جان باب را براي مدتي از مرگ نجات داد. اما ناصرالدين ميرزا سرانجام ناچار شد در دوران سلطنتش دستور اعدام ميرزا علي‌محمد را صادر كند.

ظهور بابيه

از جمله مهمترين وقايع عصر محمدشاه قاجار، ظهور فرقه بابيه و ماجراهاي مربوط به علي‌محمد باب و پيروان او بود. براي درك ريشه‌هاي ظهور اين فرقه لازم است تاريخچه مختصري از شيوه پيدايش فرق اسلامي و انشعاب‌هاي آن‌ها را مرور كنيم. «پس از رحلت حضرت رسول اكرم بر سر جانشيني آن حضرت اختلافي ميان مسلمانان رخ داد. به عقيده اهل سنت و جماعت، خليفه مشروع و جانشيني پيغمبر با كسي است كه در سايه لياقت ذاتي و به اجماع امت براي احراز مقام خلافت انتخاب شده باشد- گرچه پس از خلفاي راشدين در زمان خلفاي اموي و عباسي اين مقام از صورت اجماع در آمد و در افراد اين دو خانواده موروثي شد.
عقيده شيعه در باب جانشين حضرت رسول اكرم به كلي بر خلاف عقيده اهل سنت و جماعت است. به عقيده شيعيان اجماع امت در تعيين جانشين پيغمبر شرط نيست و جانشين پيغمبر، امام است و امام بايد از اعقاب رسول اكرم و منصوص از جانب پيغمبر يا امام سابق باشد و امام واجب‌الاطاعه است و شناختن امام عصر و بيعت با وي از اهم تكاليف شيعه مي‌باشد و اهل تشيع معتقدند كه «من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميته الجاهليه».
ايرانيان كه از قديم‌ترين ادوار تاريخ مملكت خود را با رژيم سلطنتي اداره كرده و سلطنت را موهبتي الهي دانسته و پادشاه را موجود فوق بشر محسوب داشتند وسلطان را ظل‌الله مي‌ناميدند، پس از ظهور اسلام در مورد مذهب نيز طريقه شيعه را كه متناسب با طبع ايرانيان بود بر عقيده سنت و جماعت ترجيح دادند و به تدريج شيعه رواج يافت و در زمان سلاطين صفوي مذهب رسمي ايران گرديد... در طول زمان در مذهب شيعه نيز عقايد مختلفي پيدا شد و فرق مختلفي به وجود آمد. بعضي ائمه را فقط معصوم مي‌دانند، بعضي ديگر درباره ائمه راه غلو رفته آنان را واجد بعضي از صفات خدايي يا مظهر الهي مي‌دانند و اين طايفه را غلاة مي‌نامند. غلاة نيز به چندين فرقه منشعب مي‌شود كه در جزئيات با هم اختلافاتي دارند، ولي به قول شهرستاني در «ملل و نحل»... از چهار طريقه آتي تجاوز نمي‌كنند: تناسخ، تشبيه يا حلول، رجعت و بدأ.
شيخيه، يعني پيروان شيخ احمد احسائي را بايد از معتقدين به بدأ دانست. ميرزا علي‌محمد و رقيب او حاجي [محمد]كريمخان قاجار كرماني... هر دو از طرفداران شيخيه بودند. براي پي بردن به اصل و ريشه طريقه بابيه، بايد اصول و عقايد شيخيه را كه در چهار ركن خلاصه مي‌شود مطالعه نمود». («تاريخ سياسي و ديپلوماسي ايران»، علي‌اكبر بينا)
جانشيني
به نوشته بينا، مهمترين اعتقادات شيخيه چنين صورتبندي مي‌شود: علي‌ابن ابي‌طالب و ساير امامان شيعه داراي صفات الهي و مظاهر خداوند هستند. پس از غيبت امام دوازدهم، در هر عصري لازم است واسطه‌اي ميان او و مردم وجود داشته باشد تا آنها را هدايت كند؛ اين شخص در عقيده شيخيه «شيعه كامل» يا «ركن رابع» ناميده مي‌شود. معاد جسماني هم وجود ندارد.
بديهي است در ابتدا شيخ احمد احسائي (پديدآورنده فرقه شيخيه) در نظر پيروانش «شيعه كامل» و واسطه فيض بوده است. اما پس از مرگ او دو تن از شاگردانش به نام‌هاي حاجي سيد كاظم رشتي و
حاج محمدكريمخان كرماني بر سر جانشيني او به رقابت برخاستند و به اين ترتيب فرقه شيخيه به دو شاخه شيخي و كريمخاني منشعب شد. حاجي سيد كاظم رشتي تا سال 1259ه.ق. زنده بود. با مرگ او بار ديگر مدعياني از ميان شاگردانش براي جانشيني او و رياست فرقه شيخيه پيدا شد كه مهمترين آنها سيدعلي‌محمد باب بود.
باب
«سيد علي‌محمد باب... مردي از تاجرزادگان شيراز بود و پدرش ميرزا رضاي بزاز نام داشت و اعمامش تجارت مي‌كردند و در بدايت حال به تحصيل علوم فارسيه پرداخته از مقدمات عربيت بهره‌اي نداشت». آشنايي او با حاجي سيدكاظم در سفر زيارتي به عتبات حاصل شد و همانجا در زمره شاگردان حاجي در آمد. پس از مرگ حاجي، چنانكه گفتيم، سيدمحمدعلي در شيراز مدعي جانشيني او شد، اما به جاي «شيعه كامل» يا «ركن رابع» خود را «باب» ناميد كه از نظر مفهوم و محتوا تفاوتي با الفاظ سابق نداشت. مدتي بعد عده‌اي از پيروان حاجي سيدكاظم در مسجد كوفه گرد آمدند و قول و قرار گذاشتند كه هر يك در جستجوي جانشيني شايسته براي استادشان به سويي از عالم اسلام سفر كنند. قرارشان چنان بود كه هر كس جانشين استاد را يافت، ديگران را خبر كند. گويا نخستين كس از ايشان كه به شيراز رسيد و سيدعلي‌محمد باب را ملاقات كرد، ملا حسين بشرويه‌اي بود كه سايرين را خبر كرد و به پيروي از باب فراخواند.
به اين ترتيب به تدريج پيرواني پرشمار گرد سيدعلي‌محمد گرد آمدند و فرقه بابيه پديد آمد. سيدعلي‌محمد جملاتي به زبان عربي به زبان مي‌آورد و آنها را شبيه آيات قرآن مي‌دانست. توانايي «نزول» اين جملات از نظر او كرامتي بود. مجموعه اين جملات در كتابي به نام «بيان» گرد آمده است كه البته زبان عربي به كار رفته در آن را سست و پر غلط مي‌دانند.
نوع برخورد حكومت قاجاريه با اين فرقه، دستگيري و اعدام باب، شورش‌هاي پي‌درپي بابيان، اقدام ناموفق عده‌اي از آنها به ترور ناصرالدين‌شاه قاجار و قتل‌عام خونين ايشان در تهران از حوادث مهم دوران سلطنت قاجاريه است كه در آينده به آن خواهيم پرداخت.

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

بلواي ارزروم

از جمله مهمترين حوادثي كه بر ميرزا تقي‌خان فراهاني در سفر ارزروم گذشت، بلواي رجب 1262ه.ق. بود كه به قتل دو تن از همراهان ميرزا، ويراني اقامتگاه او و غارت اموالش انجاميد. اين حادثه به طرزي غريب يادآور ماجرايي است كه بر گريبايدوف، فرستاده امپراطور روسيه به دربار فتحعلي‌شاه رفت. ميرزا تقي‌خان به عنوان نماينده ايران براي شركت در كنفرانسي به ارزروم سفر كرده بود كه در آن ايران و عثماني اختلافات ديرينه خود را با نظارت و ميانجي‌گري نمايندگاني از بريتانيا و روسيه بررسي مي‌كردند. اين كنفرانس از اواسط ربيع‌الثاني سال 1259ه.ق. آغاز شد و تا رسيدن به نتيجه نهايي حدود چهار سال ادامه يافت. اما فرايند اين مذاكرات روان و يكنواخت نبود و وقفه‌اي در ميان آن پيش آمد. بلواي خونين عليه هيأت ايراني، همزمان با مرحله دوم مذاكرات اتفاق افتاد.
سهل‌انگاري
پيش از پرداختن به اصل ماجرا لازم است به حادثه كوچك‌تري كه حدود دو سال پيش‌تر رخ داده بود اشاره‌اي بكنيم. در روز 30 جمادي‌الاول 1260ه.ق. (27 خرداد 1223ه.ش.) دو نظامي عثماني (گويا در حال مستي) به بهانه دنبال كردن دو زن روسپي به زور وارد اقامتگاه يكي از صاحب‌منصبان سفارت ايران شدند. منازعه‌اي كوچك در آنجا درگرفت و غرور افسر ايراني لكه‌دار شد. حاكم وقت ارزروم كه كامل‌پاشا نام داشت با حسن‌نيتي قابل تحسين به موضوع رسيدگي كرد و حكم به مجازات متجاوزان داد. او سپس كدخدايان محلات شهر را فرا خواند و با تأكيد بر رفتار متين اعضاي هيأت ايراني و شخص ميرزا تقي‌خان، هشدار داد تكرار چنين حوادثي عواقبي سنگين برايشان در پي دارد. ميرزا نيز همراهان خود را از رفت و آمد بي‌دليل و تماس غير ضروري با مردم محلي پرهيز داده بود.
اما مدتي بعد كامل‌پاشا جاي خود را به اسعد‌پاشا داد كه بر خلاف سلف خود، تدبير و حسن‌نيتي نداشت. در دوره حكومت او يك بار حمله‌اي به خانه يك ميسيونر مذهبي آمريكايي رخ داد كه سوءمديريت يا حتي بدكرداري او را آشكار مي‌كرد. كنسول‌هاي بريتانيا و روسيه در مورد اين سهل‌انگاري به اسعدپاشا هشدار دادند، اما او توجهي نكرد. شيوه ناپسند او سرانجام به بلواي بزرگ عليه فرستاده ايران منجر شد.
آغاز ماجرا چنين بود كه در روز 23 رجب 1262ه.ق. عده‌اي از مردم خشمگين، ترك‌بچه سه‌ساله‌اي را با خود نزد اسعدپاشا بردند و ادعا كردند كه كودك توسط يكي از همراهان ميرزا تقي‌خان مورد تجاوز قرار گرفته است. حاكم كسي را نزد سفير ايران فرستاد و خواستار مجازات فوري متهم شد. ميرزا تقي‌خان نسبت به صحت اتهام ابراز ترديد كرد اما قول داد بي‌درنگ موضوع را بررسي كند و در صورت درستي مطلب، مجرم را به اشد مجازات برساند. اما صبح روز بعد عده‌اي از مردم خشمگين، گويا به تحريك اسعدپاشا و قاضي شهر ابتدا مغازه‌داران ايراني را از دكان‌هايشان بيرون ريختند و سپس به سوي خانه سفير به راه افتادند. لحظاتي بعد پنجره‌هاي خانه با گلوله مهاجمان شكسته بود و جمعيت راه ورود به خانه و قتل ساكنانش را جستجو مي‌كردند. ميرزا تقي‌خان بيمار (كه از فشارخون نامنظم و خستگي مفرط رنج مي‌برد) شخصاً فرماندهي همراهانش را به عهده گرفت و دفاع از منزل را سامان داد. او شليك گلوله به مهاجمان را ممنوع كرد و به همراهانش اجازه داد تنها تفنگ بي‌گلوله استفاده كنند (يعني تفنگي كه فقط صدا و دود داشته باشد). استراتژي او تأخير انداختن در كار مهاجمان بود تا شايد قواي دولتي براي كمك سر برسند. از جمله تاكتيك‌هايي كه او براي اين كار اجرا كرد، ريختن اشرفي‌هاي طلا و اموال ارزشمند به بيرون خانه بود تا جماعت لختي به آن‌ها مشغول شوند. اين عمل او نيز يادآور ماجراي گريبايدوف است، چرا كه فرستاده روس نيز اين تاكتيك را آزمود ولي موفق نشد.
شروط
به تدريج جريان كشمكش به جاهاي حساس رسيد و هنوز از نيروي كمكي خبري نبود. مهاجمان به حدي به ميرزا تقي‌خان نزديك شده بودند كه دست‌كم دو بار او را مستقيماً با تفنگ هدف گرفتند، هرچند از بخت خوش گلوله‌ها به هدف نخورد. سنگ‌ها و كلوخ‌ها اما ميرزا را زخمي كردند. ميرزا تصميم گرفته بود اگر نهايتاً چاره ديگري باقي نماند دست به جنگ بگشايد و براي جان خود و همراهانش مبارزه كند. تا همين‌جا هم دو تن از اعضاي هيأت (يك منشي و يك نوكر) به طرزي فجيع تكه‌تكه شده بودند. سرانجام در آخرين فرصت‌ها بحري‌پاشا (سرعسكر عثماني در ارزروم) با نيروهايش سر رسيد و يكي از افسران با شجاعت جان ميرزا تقي‌خان را نجات داد. غوغائيان توسط قواي نظامي پراكنده شدند و ميرزاي زخمي و بيمار را در ويران‌خانه‌ي غارت‌شده‌اش باقي گذاشتند. شايد اگر بحري‌پاشا لحظه‌اي ديرتر رسيده بود، شباهت داستان ميرزا با ماجراي گريبايدوف بيشتر هم مي‌شد.
كنسول‌هاي بريتانيا و روسيه ساعتي بعد از پايان غائله به ديدار ميرزا تقي‌خان آمدند. هر دوي آنها اتهام واهي تجاوز به كودك خردسال را بهانه‌اي براي بروز تعصّب و نفرت مذهبي و قومي مهاجمان و محركان آنان مي‌دانستند. ميرزا همان روز به اردوگاه نظامي بيرون شهر منتقل شد. او تصميم گرفته بود فوراً به ايران باز گردد، اما دو كنسول كه مي‌دانستند با رفتن او نتيجه سه سال مذاكره بر باد مي‌رود او را به ماندن ترغيب كردند. او شرط ماندن خود را عذرخواهي رسمي دولت عثماني، بركناري حاكم و قاضي شهر، پرداخت خون‌بهاي كشتگان، تأمين خسارت اموال غارت‌شده و مجازات عوامل حادثه عنوان كرد و تا وقتي اين خواسته‌ها برآورده نشد، به ميز مذاكره باز نگشت. پس از آن بود كه بار ديگر مذاكرات ادامه يافت و به انعقاد پيمان ارزروم منجر شد.

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

كنفرانس

كنفرانس ارزروم يا مذاكرات چهارجانبه با شركت نمايندگان ايران، عثماني، بريتانيا و روسيه از اواسط ربيع‌الثاني سال 1259ه.ق. (25 ارديبهشت 1222ه.ش. – 15 مه 1843م.) در شهر ارزروم عثماني آغاز به كار كرد. هدف اين مذاكرات حل اختلافات موجود ميان دو كشور ايران و عثماني بود و نمايندگان بريتانيا و روسيه نيز به عنوان ناظر و ميانجي در آن حضور داشتند. ابتدا قرار بود جعفرخان مشيرالدوله (سفير پيشين ايران در عثماني) از سوي ايران در اين كنفرانس شركت كند، اما او در ميانه راه بيمار شد و از سفر باز ماند. پس از آن بود كه حاجي ميرزا آقاسي تصميم گرفت ميرزا تقي‌خان فراهاني، وزير نظام وقت آذربايجان را به اين مأموريت بفرستد.
در مورد انگيزه حاجي براي اين انتخاب نظرات متفاوتي ابراز شده است. مثلاً نادرميرزا، نويسنده «تاريخ و جغرافياي دارالسلطنه تبريز» و جهانگيرميرزا نويسنده «تاريخ نو» عقيده داشتند حاجي نسبت به ميرزا تقي‌خان حسادت مي‌ورزيد و از آنجا كه مي‌دانست مأموريت ارزروم مأموريت دشواري است، او را به آنجا فرستاد تا «ضايع» شود. يا رابرت كرزن (از جمله نمايندگان بريتانيا در كنفرانس) در كتاب «يك سال در ارزروم» هدف حاجي را از اعزام ميرزا تقي‌خان به كنفرانس، دور كردن او از كشور دانسته است. اما دكتر فريدون آدميت كه اين نظرات را در كتاب «اميركبير و ايران» نقل مي‌كند، خود عقيده دارد كه حاجي با وجود حسادتي كه نسبت به توانايي‌هاي ميرزا تقي‌خان در دل داشت، مي‌دانست كه انجام اين مأموريت دشوار تنها از كساني چون او بر مي‌آيد، بنابراين با اعتراف به كارداني ميرزا تقي‌خان او را براي اين مأموريت انتخاب كرد. بيهوده نيست كه كرزن بعدها ميرزا تقي‌خان را «برجسته‌ترين نماينده حاضر در كنفرانس» توصيف كرد.
كشتار
كنفرانس ارزروم چهار سال طول كشيد و حوادث عجيبي پيرامون آن رخ داد. مثلاً پاشاي بغداد درست در آستانه آغاز كنفرانس به كربلا حمله كرد و دستور داد ايرانيان حاضر در شهر را قتل‌عام كنند. بهانه او براي اين كار عدم پرداخت ماليات توسط ايرانيان و رفتارهاي تحريك‌آميز برخي از آنان بود. اما با توجه به ساير اقدامات (مثل تماسي كه پاشاي مذكور با رئيس يك طايفه عرب محمره (خرمشهر) ايران گرفته بود) به نظر مي‌رسد هدف واقعي عثماني‌ها اين بود كه محمره را پيش از آغاز كنفرانس تصرف كنند تا با دست پر پشت ميز مذاكره بنشينند. محمدشاه بيمار در واكنش به قتل‌عام شيعيان كربلا فرمان بسيج سپاه داد. اما پيامدهاي ماجرا سرانجام با ميانجي‌گري و فشار بريتانيا و تا حدودي روسيه مهار شد و كنفرانس آغاز شد.
«كنفرانس ارزروم را بايد به دو دوره متمايز تقسيم كرد: دوره نخست شامل 18 مجلس مذاكره بود (15 ربيع‌الثاني 1259 تا 10 صفر 1260)... در جلسات هجده‌گانه مزبور از همه مسائل مورد اختلاف ايران و عثماني... گفتگو شد. نمايندگان دو كشور حرف‌هاي خود را زدند و از ادعاهاي دولتشان دفاع نمودند. مأموران واسطه روس و انگليس هم پرسش‌ها و نكته‌جويي‌هايي مي‌كردند.
دوره دوم كنفرانس از اواسط 1261 تا اواسط 1263 كه پيمان [ارزروم] بسته شد، ادامه يافت. در اين دوره كنفرانس، [شركت‌كنندگان] به تدوين و نگارش مواد عهدنامه پرداختند. در فاصله دوره اول و دوم گرچه گفتگوي نمايندگان به كلي قطع نگرديد، كنفرانس مرحله بحراني را مي‌گذراند و دو جريان مخالف با هم برخورد سخت داشتند: يكي جريان مثبت كه دربار ايران و عثماني و نمايندگان آنها در ارزروم زمينه حل اختلاف و سازش درباره مسائل مورد مذاكره را مي‌سنجيدند... دوم جريان منفي كه واقعه‌هاي تازه‌اي در مرز ايران و عثماني روي مي‌داد و امور ديگري در روابط دو كشور پيش مي‌آمد كه بر گرفتاري و دشواري مذاكره‌هاي سياسي مي‌افزود». («اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
بيماري
آنچه در پايان دوره اول كنفرانس باعث شد مذاكرات وارد مرحله فترت شود، اصرار ايران بر لزوم پرداخت غرامت كشتار كربلا توسط دولت عثماني و تأكيد عثماني بر مالكيت محمره بود. نماينده عثماني در آخرين جلسه دور اول در پاسخ به درخواست غرامت ميرزا تقي‌خان، بيانيه‌اي تند و تحريك‌آميز قرائت كرد. ميرزا پاسخ به حرف‌هاي او را به كسب تكليف از تهران موكول دانست و مذاكرات موقتاً تعطيل شد.
در اين بين موضوع بيماري ميرزا تقي‌خان پيش آمد و نگراني آفريد. به نظر مي‌رسد او از عدم ثبات فشارخون رنج مي‌برده و فشار كار و خستگي مفرط ناشي از دشواري‌هاي مذاكرات بيماري او را تشديد كرده است. يك‌بار حال او در بازگشت از حمام به حدي دگرگون شد كه از هوش رفت. همچنين نشانه‌هايي از فلج موقت دست در او آشكار شد. نمايندگان روسيه و بريتانيا كه هوشياري، متانت و غيرت او را در يادداشت‌هايشان بسيار ستوده‌اند، نگران شدند كه بيماري ميرزا باعث اخلال در مرحله نهايي مذاكرات شود، بنابراين از وزراي مختار كشورهايشان در تهران خواستند دولت ايران را به احضار ميرزا تقي‌خان و اعزام نماينده‌اي ديگر ترغيب كنند. اما دولت ايران به اين خواسته تن نداد. محمدشاه اعتمادي كم‌نظير به ميرزا تقي‌خان داشت و حاجي‌ميرزا آقاسي نيز بدگمان بود كه روس‌ها و انگليسي‌ها مي‌خواهند ميرزا را از سر خود باز كنند تا ماجرا به نفع عثماني‌ها خاتمه يابد.
حادثه عجيب ديگري كه در در دوره توقف مذاكرات اتفاق افتاد، شورش مردم محلي و غارت خانه ميرزاتقي‌خان بود. تفصيل اين حادثه را در شماره آينده خواهيد خواند.

ارسال توسط omid @ ۱۷:۲۷   0 نظر

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴

ارزروم

روابط ايران و عثماني از هنگام تشكيل دولت ملي ايران توسط سلسله صفويه همواره پرتنش و آشوب‌زا بود. صفوي‌ها تشيع را به عنوان وجه تميز و جوهر هويت ملي-سياسي ايران انتخاب كردند و در كوشش براي پديد آوردن حكومتي مستقل مبتني بر ايدئولوژي تشيع توفيق يافتند. طبيعي بود پس از آن روابط دو كشور همسايه (كه يكي خود را ميراث‌دار پيشينه تاريخي ايران و نگهبان شيعه‌گري مي‌دانست و ديگري خود را تداوم خلافت عباسي و صاحب حق تسلّط بر دنياي اسلام معرفي مي‌كرد) پر برخورد و خصومت‌آميز باشد.
روابط ايران و عثماني تا سه قرن پس از تشكيل سلسله صفويه عملاً در جنگ‌هاي خونين و انتظارهاي توأم با بي‌اعتمادي گذشت. اما از اواسط قرن دوازدهم هجري كه نشانه‌هاي روشن انحطاط دو كشور به تدريج آشكار شد، ماهيت اين روابط به تدريج تغيير كرد. ايران گرفتار درگيري‌هاي داخلي شد و انسجام خود را تا حدود زيادي از دست داد. دولت عثماني نيز در مواجهه با اروپاي جديد به تدريج عقب‌رانده شد و نقش خود را به عنوان يك امپراطوري بزرگ و قدرتمند از دست داد. از سوي ديگر تهديد روسيه در همسايگي دو كشور، روابط را به مثلثي پيچيده وارد كرد كه ائتلاف‌هاي شكننده و توافق‌هاي پشت پرده از خصوصيات آن بود. اين رابطه سه‌گانه از جمله در ماده سري پيمان صلح بخارست نمود يافت كه طبق آن عثماني‌ها متعهد شدند به سپاهيان روسيه كه در قفقاز عليه ايران مي‌جنگيدند مهمات و آذوقه برسانند. افشاي اين اقدام عثماني‌ها روابط آنها را با ايران بار ديگر تيره كرد و سرانجام به جنگ‌هاي محدود سال 1236ه.ق. منجر شد.
پيمان اول
سپاه آموزش‌ديده و توپخانه منظم و مجهز عباس‌ميرزا در برابر نيروهاي عثماني نمايش موفّقي داشت و در چند مرحله پيروز شد. اما نه ايران و نه عثماني توانايي و انگيزه يك جنگ فراگير و جدّي را نداشتند؛ بنابراين دامنه اين نبردها به سرعت برچيده شد. طرفين با وساطت كانينگ، سفير انگلستان در استانبول، بر سر يك معاهده صلح توافق كردند. به موجب اين معاهده كه به نام پيمان اول ارزروم شناخته مي‌شود، ايران نواحي فتح شده را به عثماني باز مي‌گرداند، مرز دو كشور بر اساس معاهده 1156ه.ق. ميان نادرشاه و سلطان محمود پذيرفته مي‌شد، اختلافات گمركي از ميان مي‌رفت و حقوق روشني در اختيار ايلاتي كه در سرحد زندگي مي‌كردند قرار مي‌گرفت.
اما با وجود امضاي اين پيمان، هنوز موارد مبهم و مورد اختلافي ميان دو كشور باقي بود. از جمله اين موارد مي‌توان به مسئله زوار و حجّاج ايراني، موضوع پناهندگان سياسي و از همه مهمتر ابهاماتي كه در معاهده 1156ه.ق. در مورد سرحدات وجود داشت، اشاره كرد.
افزون بر اين اختلافات، حمله يكي از پاشايان عثماني به محمّره (خرمشهر فعلي) در زماني كه محمدشاه قاجار هرات را در محاصره داشت، آتش دشمني ميان دو كشور را بار ديگر فروزان كرد. به نظر مي‌رسد اين حمله به تحريك ديپلمات‌هاي بريتانيايي صورت گرفته باشد كه كوشش مي‌كردند به هر ترتيب مانع از گسترش نفوذ ايران در سرزمين افغانستان شوند. محمدشاه كه همزمان خبرهايي از اشغال جزيره خارك و تحركات نظامي بريتانيا در جنوب نيز شنيده بود، از محاصره هرات منصرف شد و به تهران بازگشت.
پيمان دوم
مدتي بعد تحولاتي در عثماني اتفاق افتاد كه دولت آن كشور را در مواجهه با ايران در موضع ضعف قرار داد. عثماني‌ها پيشنهاد كردند حمله به محمره را با پرداخت غرامت جبران كنند. اين پيشنهاد را صارم‌افندي كه به عنوان سفير به تهران آمده بود با خود آورد. او در گفتگو با حاجي‌ميرزا آغاسي دريافت كه ايران چهار يا پنج كرور تومان غرامت مي‌خواهد. مذاكرات صارم‌افندي با حاجي در تهران به جايي نرسيد و او به كشورش بازگشت. ابهام در روابط دو طرف مدتي ادامه داشت تا اينكه بار ديگر دشمني بر سر حكومت شهر زور (كه از قديم مورد اختلاف ايران و عثماني بود) بالا گرفت. محمدشاه سپاهي بسيج كرد و به سوي سرحد عثماني فرستاد. دو كشور در آستانه جنگ بودند كه نمايندگان سياسي روسيه و انگليس در ايران و استانبول فعال شدند و قرار شد كنفرانسي با حضور نمايندگان چهار كشور ايران، عثماني، روسيه و انگلستان در ارزروم تشكيل شود و به مسائل مورد اختلاف رسيدگي كند. دولت ايران تصميم داشت ميرزا جعفرخان مشيرالدوله، سفير پيشين در استانبول را به نمايندگي از خود به كنفرانس اعزام كند، اما جعفرخان به شدت بيمار شد و حاجي ميرزا آقاسي، ميرزا تقي‌خان فراهاني (اميركبير بعدي) را به جاي او فرستاد. شركت در اين كنفرانس در رشد سياسي ميرزا تقي‌خان نقشي بسيار حياتي ايفاء كرد. علاوه بر اين، به نوشته فريدون آدميت در «اميركبير و ايران»: «كنفرانس ارزروم كه بيش از چهار سال طول كشيد و پيمان ارزروم كه در سال 1263 بسته شد، نماينده آخرين دوره تحول روابط ايران و عثماني است. از يك سو مجموع اختلافات قرون گذشته دو كشور در آن نمايان است و از سوي ديگر پايه روابط جديد دو دولت را، حتي تا زمان به وجود آوردن دولت عراق پس از جنگ جهاني اول، همان عهدنامه بنيان‌گزارد. از اين رو كنفرانس ارزروم در تاريخ ايران و عثماني پر معني و با اهميت است».

ارسال توسط omid @ ۰۹:۲۰   0 نظر

یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۴

برآمدن ميرزا تقي‌خان

ميرزا تقي‌خان فراهاني كه بعدها لقب اميركبير گرفت و به يكي از مشهورترين شخصيت‌هاي تاريخي دوران سلطنت قاجاريه تبديل شد، در روستاي هزاوه از توابع فراهان اراك به دنيا آمده بود. پدر ميرزا تقي‌خان (كربلايي قربان) سرآشپز خاندان قائم‌مقام فراهاني بود و بزرگان همين خانواده امكان تحصيل او را فراهم آوردند. از سوي ديگر فراهان از جمله نقاطي بود كه تعداد باسوادهايش زياد بود و منطقه‌اي به اصطلاح منشي‌پرور محسوب مي‌شد. قائم‌مقام بزرگ (ميرزا عيسي) و پسرانش -از جمله ميرزا ابوالقاسم- طبعاً مايل بودند اعضاي ديوان تحت سرپرستي خود را از ميان هم‌ولايتي‌هايي برگزينند كه به وفاداري آنها اعتماد بيشتري داشتند.
گفته مي‌شود ميرزا تقي‌خان در هنگام مرگ ميرزا عيسي قائم‌مقام (ميرزا بزرگ) حدود هجده سال داشته است. او گويا كار ديواني خود را تحت نظر ميرزا بزرگ آغاز كرده است. روايت‌هايي وجود دارد كه ميرزا تقي‌خان را دستيار مستقيم ميرزا بزرگ در آخرين روزهاي عمر معرفي مي‌كند. اما مسلم اين است كه ميرزا ابوالقاسم فراهاني (قائم‌مقام دوم) توجه و نظارت جدي‌تري به امر تعليم و پرورش ميرزا تقي‌خان داشته است. در واقع ميرزا تقي‌خان را بايد بركشيده قائم‌مقام دوم دانست.
صعود
نامه‌اي از ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام خطاب به برادرزاده‌اش اسحق در دست است كه ميزان توجه و نوع پيش‌بيني او را نسبت به آينده ميرزا تقي‌خان به خوبي نشان مي‌دهد. از قرائن پيداست كه اين نامه در دوران نوجواني ميرزا تقي (هنگامي كه هنوز به لقب ميرزا شناخته نمي‌شد و كربلايي تقي خطاب مي‌گرفت) نوشته شده و به دوران آموزش او مربوط است. ميرزا ابوالقاسم در اين نامه نوشته است: «ديروز كربلايي تقي كاغذي نوشته بود. موجب حيرت حاضران گرديد. همه تحسين كردند و آفرين‌ها گفتند... يكي از آن ميان سر بيرون آورد تحسينات او را به شأن شما وارد كرد كه در واقع ريشخندي به من بود! گفت: «درخت گردكان بر اين بزرگي - درخت خربزه الله‌اكبر؛ نوكر اينطور چيز بنويسد، آقا جاي خود دارد». من چون از تو مأيوس نبودم آن تمجيد ريشخندي را تصديق نمودم لكن جهالت محمد (پسر قائم‌مقام) روحم را آزرده مي‌دارد. باري حقيقت من به كربلايي قربان حسد بردم و بر پسرش مي‌ترسم... از [پسرانم] محمد و علي مأيوسم، تو اگر مرد ميداني دستي از آستين بيرون آر و قلم كربلايي بچه را از ميان بردار. خلاصه اين پسر خيلي ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار مي‌گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد». (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
نخستين سال‌هاي خدمت ميرزا تقي‌خان در ديوان استيفاي آذربايجان گذشت. او پس از پايان جنگ‌هاي ايران و روسيه و در واقعه قتل گريبايدوف به همراه خسروميرزا (پسر عباس‌ميرزا) مأمور سفر به روسيه شد تا از حادثه پيش آمده عذرخواهي كنند. همچنين در دوراني كه شاهزاده عباس‌ميرزا و قائم‌مقام در كار انتظام خراسان و ولايات شرقي ايران بودند، ميرزا تقي‌خان در آذربايجان ماند. عباس‌ميرزا در اين دوران پسرش فريدون‌ميرزا را نايب حكومت آذربايجان كرد و محمدخان زنگنه را به نيابت قائم‌مقام گمارد. از مكاتبات اين دوره پيداست كه ميرزا تقي‌خان اوضاع آذربايجان را به نايب‌السلطنه و قائم‌مقام گزارش مي‌كرده است. او سپس استيفاي نظام آذربايجان را به عهده گرفت و به اين ترتيب گام مهم ديگري در روند پيشرفت خود برداشت.
نظام
به نوشته عباس امانت در كتاب «قبله عالم»: «راز موفقيت ميرزا تقي‌خان، گذشته از استعدادهاي شخصي، تسلط او بر نظام جديد يعني لشكر [سبك] اروپايي آموزش‌ديده آذربايجان بود. اين سپاه قهارترين نيروي نظامي مملكت و نيز چشمگيرترين عامل تجدد در ايران آن زمان به شمار مي‌رفت و عملكرد اميرنظام نمونه بارزي بود از بهره‌گيري اصلاح‌طلبان از تشكيلات نظامي براي چيرگي بر نهادهاي سياسي. اميرنظام از ستايندگان محمدعلي‌پاشا نايب‌السلطنه مصر بود و همانند او از پايگاه خود در قشون براي پيشبرد مقاصدش بهره مي‌جست».
جالب اينجاست كه ميرزا آقاخان نوري كه بعدها به جدي‌ترين رقيب و خطرناك‌ترين دشمن ميرزا تقي‌خان بدل گشت نيز از اين امتياز برخوردار بود. او در دوران سلطنت محمدشاه قاجار سمت وزارت لشكر داشت و در مورد تسلط او به اين كار و حافظه عجيبش داستان‌ها نقل شده است.
نكته قابل توجه ديگر در مورد ميرزا تقي‌خان فراهاني اين است كه ورودش به امر استيفاي نظام آذربايجان در هنگام سفر قائم‌مقام به خراسان و تحت نظارت اميرنظام زنگنه اتفاق افتاد. اميرنظام زنگنه در آن هنگام از جمله جدي‌ترين رقباي قائم‌مقام بود و شايد همين مسئله باعث شد پس از سقوط و قتل ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، صدمه‌اي به منزلت ميرزا تقي‌خان وارد نشود.
به عهده گرفتن رياست هيأت نمايندگي ايران در كنفرانس ارزروم توسط ميرزا تقي‌خان، گام بعدي او در ورود به عرصه كلان سياست بود. اين مأموريت توسط حاجي ميرزا آقاسي به او سپرده شد و چهار سال به طول انجاميد. هدف كنفرانس بررسي و حل اختلافات ميان ايران و عثماني، به ويژه دشواري‌هاي سرحدي بود. ميرزا تقي‌خان در اين مأموريت طولاني مشكلات فراواني را از پيش پا برداشت كه يكي از آنها شورش مردم شهر عليه او بود. اما سرانجام نتايج كار به گونه‌اي بود كه جايگاه ميرزا تقي‌خان را در عرصه سياست كشور تثبيت كرد. او حالا بايد منتظر فرصتي مي‌ماند تا گام بعدي را بردارد. مرگ محمدشاه اين فرصت را در اختيار او گذاشت.

ارسال توسط omid @ ۰۹:۱۸   0 نظر