جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۳

ماجراي جان‌محمد خان
اميد پارسانژاد
رضاشاه كه به همراه تيمورتاش، سردار اسعد بختيارى و محمد حسين آيرام براى سركشى و رسيدگى به وضعيت لشكر خراسان به مشهد سفر كرده بود، روز ۲۴ مرداد ۱۳۰۵ سرتيپ جان محمدخان امير علايى را در حضور صاحب منصبان خراسان خلع درجه كرد و به زندان فرستاد. جان محمدخان فرماندهى لشكر شرق و حكومت نظامى خراسان را به عهده داشت و خشم رضاشاه از او به ماجراى شوراى پادگان مراوه تپه و دادخواهى اهالى خراسان از مظالم او باز مى گشت. سرتيپ جان محمدخان پسر علاءالدوله از رجال سرشناس دوران قاجار بود. او به هنگام كودتاى ۱۲۹۹ از افسران قزاقخانه بود و رضاخان ميرپنج را در ورود به تهران همراهى كرد. جان محمدخان پس از كودتا درجه سرتيپى گرفت و به فرماندهى تيپ اراك منصوب شد.
او در دوران پس از كودتا از فرماندهان مورد اطمينان سردار سپه بود. در ماجراى جمهورى، اواخر سال ۱۳۰۲ و اوايل ،۱۳۰۳ سرتيپ جان محمدخان از جمله معدود فرماندهانى بود كه عقيده داشت نظام جمهورى براى ايران مناسب نيست و نظرش را خصوصى به سردار سپه گفته بود، اما سردار به نظر او توجهى نكرد. («ايران؛ برآمدن رضاخان» سيروس غنى به نقل از گزارش سفير وقت آمريكا به وزير خارجه كشورش). پس از شكست طرفداران جمهورى، رضاخان كه آسيب حيثيتى جدى ديده بود اعلام كرد «به دليل خستگى مفرط» از رئيس الوزرايى كناره گيرى مى كند و قصد دارد براى زيارت به عراق برود.
در اين هنگام - به نظر مى رسد به اشاره سردار سپه - فرماندهان نظامى سراسر كشور تلگراف هاى تهديدآميزى به مجلس فرستادند و لزوم ابقاى رضاخان را تذكر دادند. جان محمدخان نيز كه حالا رئيس فوج عشرت آباد بود، فوج خود را به راه انداخت و از دروازه شميران تا مجلس شوراى ملى رژه رفت تا ترس در دل مخالفان سردار سپه اندازد. به اين ترتيب رضاخان بار ديگر رئيس الوزرا شد. جان محمدخان در جريان لشكركشى به خوزستان و شكست شيخ خزعل نيز همراه رضاخان بود و به دليل لياقتى كه نشان داد به فرماندهى لشگر شرق برگزيده و حاكم نظامى خراسان شد.
قتل سردار معزز بجنوردى
از جمله اقدامات بحث برانگيز جان محمدخان در خراسان، قتل سردار معزز بجنوردى بود. خاندان سردار معزز از طايفه كردهاى شادلو بودند و حدود هفتاد سال در بجنورد به حكومت و سرحددارى اشتغال داشتند. ملك الشعراى بهار كه خود خراسانى بود و اين خاندان را به خوبى مى شناخت، در «تاريخ مختصر احزاب ايران» در مورد سردار معزز مى نويسد: «حاكم بجنورد بود و آن صفحه را كه سر حدى بزرگ بين ايران و روسيه است منظم نگاه مى داشت و مدت يك قرن، تمام سرحدات ايران و روسيه... بدون خرج نگهدارى ساخلو اداره مى شد. [به اين ترتيب كه] سواران محلى طبق اصول قديم مختصر مقررى اى از خان گرفته و لوى الضروره به جلوگيرى از مهاجمين تركمان برمى خاستند...سردار معزز در اين اواخر به واسطه لياقتى كه داشت و انصافش هم بيشتر از ديگر خوانين بود، محل خود را كاملاً و به خوبى اداره كرده بود».
با قدرت گرفتن سردار سپه و انتصاب حسين آقاخزاعى به فرماندهى لشكر شرق، ميان نظاميان و سردار معزز مختصر اختلافى به وجود آمد كه باعث شد او را از حكومت بجنورد عزل كنند و به تهران فرا خوانند. سردار معزز حكم دولت را پذيرفت و به تهران رفت، اما ناآرامى هاى منطقه تركمنشين باعث شد سردار دوباره به حكومت بجنورد منصوب شود. مدتى بعد جان محمدخان به فرماندهى لشكر شرق منصوب شد. هنوز قاجاريه منقرض نشده بود و احمدشاه در پاريس بود.
نامه اى كه بعدها گفته شد جعلى بوده است، از طرف سردار معزز براى احمدشاه فرستاده شده بود كه به دست طرفداران سردار سپه افتاد. مضمون نامه چنين بود كه سردار معزز به شاه مى گفت با امير اقتدار، وزير داخله همدست هستيم و اگر اجازه دهيد حاضريم عليه سردار سپه وارد عمل شويم. سردار سپه محاكمه و مجازات سردار معزز را به سرتيپ جان محمدخان واگذار كرد. جان محمدخان سردار و چند نفر از برادران و نزديكان او را به مشهد فرا خواند، آنها را به زندان انداخت و سرانجام به دار كشيد. از بدرفتارى او با زندانيان و قصدش براى اخاذى از آنان داستان ها گفته شده است. از جمله مى گويند ۴ نفر به اعدام محكوم شده بودند ولى از آنجا كه به اشتباه ۷ دار بر پا شده بود، سه نفر ديگر از زندانيان نيز «با قرعه» انتخاب و اعدام شدند.
قتل عام
شيوه اى كه جان محمدخان براى سركوب تركمانان در پيش گرفت نيز پاكيزه تر از رفتار با سردار معزز و نزديكانش نبود. ملك الشعراى بهار روش او را چنين توصيف مى كند كه با فوجش وارد تركمن صحرا شد و به هر روستايى رسيد، جوانان روستا را از پيران جدا كرد و حكم به قتل آنها داد. او علاوه بر دارايى سردار معزز، گله و اموال تركمن هايى را نيز كه از جلوى لشكر او به آن سوى مرز مى گريختند، تصرف كرد و در بازار به فروش گذاشت. از جمله اقدامات عجيب جان محمدخان، نپرداختن مقررى نظاميان بود. گفته مى شد مواجب افراد قشون را براى خود بر مى دارد و به آنها مى گويد هر طور مى توانند كسب درآمد كنند.
ناگفته پيداست كه چنين نظاميانى با مردم چگونه رفتار مى كردند و چه راهى براى گذران زندگى و كسب درآمد مى گزيدند. شورش پادگان مراوه تپه، ناشى از نرسيدن مواجب بود. شورشيان بجنورد را اشغال و غارت كردند. با رسيدن اين خبر، صبر رضاشاه كه مدام گزارش هايى از رفتار زشت جان محمدخان دريافت مى كرد تمام شد و راه خراسان در پيش گرفت. جان محمدخان كه خطر را حس كرده بود تا نيشابور به استقبال شاه آمد و چكى به مبلغ ۱۸۰ هزار تومان تقديم او كرد.
اما شاه اعتنا نكرد و در مشهد پس از يك سخنرانى پرشور دستور داد پاگون جان محمدخان را كندند و او را به زندان انداختند. شاه شخصاً براى نظارت بر اعدام شورشيان مراوه تپه به تركمن صحرا رفت و دستور داد رئيس ماليه بجنورد، يك واعظ محلى، پنج صاحب منصب نظامى و ۱۲ سرباز شورشى را كه در غارت مردم دست داشتند، اعدام كنند. جان محمدخان تا پايان عمر به خدمت بازنگشت و به كشاورزى مشغول بود. او برخلاف سرپاس مختار، پس از استعفاى رضاشاه از محاكمه و مجازات گريخت.

پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۳

استقلال بحرين
اميد پارسانژاد
شيخ‌نشين بحرين روز 23 مرداد 1350 اعلام استقلال كرد. اعلام استقلال بحرين پايان سال‌ها كشمكش ايران، بريتانيا و شيوخ اين مجمع‌الجزاير بر سر حاكميت آن بود. شاه ايران همان روز استقلال بحرين را تبريك گفت. به اين ترتيب گذشت محمدرضاشاه از ادعاي تاريخي ايران نسبت به سرزمين بحرين به يكي از انتقادات عمده‌اي تبديل شد كه ناسيوناليست‌هاي ايراني نسبت به او مطرح مي‌كنند. خود او نيز حساسيت مسئله را به خوبي مي‌دانست و همواره در مورد قضاوتي كه افكارعمومي و تاريخ نسبت به تصميم او در مورد بحرين خواهد داشت، نگران بود. از جمله در جريان مذاكرات سال 1348 با بريتانيا، هنگامي كه طرف انگليسي پيشنهاد كرد با توجه به مخالفت شديد حاكم بحرين با همه‌پرسي، به جاي مراجعه به آراي عمومي، به نظرسنجي سازمان ملل از بحريني‌ها اكتفاء شود، براي آنها پيغام فرستاد: «اين غير ممكن است. جواب ملت ايران را چه مي‌توانيم بدهيم؟... اين كار براي من خودكشي است. من البته به خودكشي در صورتي كه پاي منافع ملت ايران در بين باشد هيچ اهميتي نمي‌دهم، ولي اين كار به نظر من يك خيانت به ملت ايران است و من ديگر اين را نمي‌توانم تحمل بكنم.» («يادداشت‌هاي علم» جلد نخست)
به نظر مي‌رسد آشتي‌ناپذيري لحن اين پيام تا حدودي به قصد نشان دادن اهميت موضوع به طرف انگليسي بوده است، زيرا شاه سرانجام به همين راه حل تن داد و نظر كساني را كه معتقد بودند ايران بايد با حل مسئله بحرين، روابط خود با همسايگانش در خليج فارس و مسئله جزاير سه‌گانه را حل كند، پذيرفت؛ هرچند در عمل نتوانست اين مسائل را به شكل مطلوب به هم گره بزند و آنها را يكجا حل كند.
استان چهاردهم
ايران از سال‌ها پيش بحرين را بخش جدايي ناپذير خاك خود مي‌دانست. انگليسي‌ها در زمان پادشاهان صفوي به عنوان متحد ايران در برابر پرتغالي‌ها، به اخراج آنها از خليج فارس كمك كردند. اما بعداً بر اثر ضعف دولت ايران نفوذ بريتانيا در خليج فارس گسترش يافت و از جمله بحرين كه تا آن هنگام بخشي از خاك ايران شناخته مي‌شد تحت حمايت انگلستان قرار گرفت. حاكم بحرين در سال 1868 ميلادي قراردادي با بريتانيا امضاء كرد كه بر اساس آن حفظ امنيت بحرين به انگليسي‌ها واگذار مي‌شد. ايران هرگز اين قرارداد را نپذيرفت و همواره به دخالت دولت انگلستان در امور بحرين معترض بود.
دولت ايران در زمان سلطنت رضاشاه و اوج‌گيري ناسيوناليسم ايراني مشخصاً دو بار از دخالت‌هاي بريتانيا در امور بحرين به جامعه ملل شكايت برد. يك بار در بهمن 1306 كه عربستان سعودي در معاهده مودت با انگلستان بحرين را به عنوان بخشي از مستملكات امپراتوري بريتانيا به رسميت شناخت و بار دوم در خرداد 1313 كه دولت انگليس امتياز اكتشاف و بهره‌برداري از نفت بحرين را به يك شركت آمريكايي واگذار كرد. دولت ايران در هر دو مورد بر بديهي بودن حق حاكميت ايران بر بحرين پاي فشرد. ايران پس از جنگ جهاني دوم و تأسيس سازمان ملل متحد نيز شيوه مقاومت منفي را برگزيد و از شركت در كنفرانس‌ها و مذاكراتي كه نمايندگان بحرين در آن حضور داشتند اجتناب كرد.
اوج اقدامات ايران در مورد اعاده حاكميت بر بحرين در سال 1336 اتفاق افتاد كه دو كرسي در مجلس شوراي ملي براي نمايندگان بحرين به عنوان استان چهاردهم ايران در نظر گرفته شد.
تغيير نگاه
نگاه رسمي ايران به مسئله بحرين از اواسط دهه 1340 شروع به تغيير كرد. ضعيف شدن امپراتوري بريتانيا و فضاي جنگ سرد كه در آن كشورهاي كوچك و بزرگ جهان يك‌به‌يك استقلال مي‌يافتند، پافشاري بر حق حاكميت ايران بر بحرين را دشوارتر مي‌كرد. اكثر ساكنان بحرين عرب بودند و افكار عمومي جهانيان حامي استقلال آنها بود. گروهي از كارشناسان و ديپلمات‌هاي ايراني نيز عقيده داشتند ادعاي ارضي در مورد بحرين با توجه به وضعيت ژئوپلتيكي منطقه و شرايط ايران امري غير واقعبينانه است. به گفته آنها با توجه به اينكه انگلستان قصد خارج‌كردن نيروهايش از شرق كانال سوئز را داشت و ايران مايل بود خلاء ناشي از خروج انگلستان را در خليج‌فارس پر كند، مسئله بحرين به عنوان كليد مشكلات در خليج فارس بايد حل مي‌شد. البته تأكيد اين گروه از صاحبنظران بر اين بود كه ايران بايد مسئله بحرين و اختلافات مربوط به جزاير را به هم پيوند دهد و در معامله‌اي با انگلستان، همه آنها را يكجا حل كند.
دولت ايران بر اين اساس در تابستان 1347 مذاكراتي را با بريتانيا آغاز كرد. شاه در سفري به هندوستان در دي‌ماه همان سال در يك كنفرانس مطبوعاتي گفت: «اگر اهالي بحرين نمي‌خواهند به كشور من ملحق شوند، ايران ادعاهاي ارضي خود را در مورد اين مجمع‌الجزاير پس مي‌گيرد و خواسته اهالي بحرين را اگر از نظر بين‌المللي مورد قبول قرار گيرد، مي‌پذيرد... [اما] اگر انگليسي‌ها خودسرانه به بحرين استقلال بدهند، ايران زير بار نخواهد رفت... و اگر بحرين به عضويت سازمان ملل متحد پذيرفته شود، ايران اين سازمان بين‌المللي را ترك خواهد نمود.» («سياست خارجي ايران در دوران پهلوي» عبدالرضا هوشنگ مهدوي)
نظر ايران اين بود كه رأي مردم بحرين در مورد استقلال كشورشان يا الحاق به ايران در يك همه‌پرسي اخذ و به آن عمل شود. اما شيخ بحرين به شدت با اين كار مخالفت كرد. به عقيده او به رأي گذاشتن چنين امري به معني نفي حق حاكميت او بود. او سرانجام به برگزاري نوعي نظرسنجي توسط سازمان ملل رضايت داد. ايران ابتدا با اين شيوه مخالفت كرد اما سرانجام آن را پذيرفت. به اين ترتيب دولت‌هاي ايران و بريتانيا در سال 1348 رسماً خواستار دخالت سازمان ملل شدند. نماينده دبيركل سازمان ملل در فروردين 1349 به همراه هيأتي به بحرين سفر كرد و در تماس با نمايندگاني از طبقات مختلف مردم و اصناف بحرين به اين نتيجه رسيد كه بحريني‌ها خواستار استقلال هستند. يك ماه بعد شوراي امنيت سازمان ملل گزارش نماينده دبيركل را بررسي و قطعنامه‌اي در اين مورد تصويب كرد. تصميم دولت ايران در مجلس‌هاي شوراي ملي و سنا به تصويب رسيد و سرانجام در مرداد 1350 بحرين رسماً استقلال يافت.

چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۳

كتك‌كاري در هيأت دولت
اميد پارسانژاد
مشاجره شديد عطاءالله خسرواني، وزير كشور و غلامرضا نيك‌پي، وزير آباداني و مسكن كابينه هويدا، در جلسه روز 21 مرداد 1348 دولت به زد و خورد كشيد و به بركناري هر دو وزير انجاميد. اختلاف آنها بر سر موضوع انتقال سازمان عمران شهري از وزارت كشور به وزرات آباداني و مسكن آغاز شده بود. گفته مي‌شود اين مشاجره، توطئه برنامه‌ريزي شده هويدا براي بركنار كردن وزير كشور بوده است. خسرواني كه در اين هنگام دبيركل حزب ايران‌نوين (حزب اكثريت مجلس) و مورد اعتماد شاه بود، از هويدا حرف‌شنوي نداشت و خطري براي موقعيت او محسوب مي‌شد. دكتر باقر عاقلي، مؤلف كتاب دو جلدي «روزشمار تاريخ ايران، از مشروطه تا انقلاب» در حاشيه مطلب مربوط به درگيري دو وزير در جلسه دولت نوشته است: «مشاجره و منازعه ميان نيك‌پي با خسرواني وزير كشور و دبيركل قدرتمند حزب ايران‌نوين بر اساس يك تباني قبلي هويدا و نيك‌پي انجام گرفت. خسرواني با در دست داشتن دو پست مهم نظريات هويدا را در حزب و دولت تأييد نمي‌كرد و براي خود دولتي در دولت تشكيل داده بود. علي‌الخصوص كه فراكسيون حزب دولتي در مجلس شوراي ملي از دبير كل حزب تبعيت مي‌كرد و هويدا در صدد طرح نقشه‌اي بود تا خسرواني را از كابينه كنار بگذارد. براي اين‌كار لازم بود حداقل يكي از وزراء فداكاري كند. نيك‌پي حاضر به اين فداكاري شد ولي مي‌دانست هويدا به زودي شغل ديگري براي او تأمين خواهد كرد. پس از منازعه آن دو نفر شاه دستور اخراج هر دو وزير را داد. هويدا پس از چله‌اي، نيك‌پي را به مقام شهرداري رسانيد و خسرواني پس از مدتي دربه‌دري به بازرسي شركت ملي نفت رفت.»
رقابت حزبي
عطاءالله خسرواني نخستين بار در كابينه دكتر اميني به مقام وزارت رسيد و در دولت‌هاي علم و منصور نيز سمت خود را به عنوان وزير كار حفظ كرد. او در هيأت شش نفره‌اي كه براي انتخابات دوره بيست‌و‌يكم مجلس شوراي ملي تشكيل شد و عملاً دست به انتصاب نمايندگان زد، شركت داشت. حسنعلي منصور، سياستمدار جواني كه شاه او را براي تشكيل دولت آينده در نظر گرفته بود نيز عضو اين هيأت بود. منصور كه رهبري «كانون مترقي» را به عهده داشت، مدتي بعد حزب ايران‌نوين را تشكيل داد. اميرعباس هويدا، دوست صميمي منصور نيز در تشكيل اين حزب، مشاركت فعال داشت. خسرواني با تأسيس حزب ايران‌نوين، ابتدا به عنوان مسئول انتشارات حزب و سپس به عنوان قائم مقام دبيركل انتخاب شد.
هنگامي كه حادثه ترور منصور رخ داد، خسرواني يكي از وزيران كابينه بود كه نسبت به سايرين ارشديت داشت. اما شاه تصميم گرفت نزديك‌ترين فرد به منصور را به عنوان نخست‌وزير تازه معرفي كند. به اين ترتيب اميرعباس هويدا نخست‌وزير ايران شد و خسرواني وزير ماند. شاه در عين حال نگران بود حزب ايران‌نوين به ابزار قدرت هويدا تبديل شود، بنابراين كاري كرد كه خسرواني به عنوان دبيركل حزب انتخاب شود. خسرواني در ميان اعضاي حزب محبوبيت چنداني نداشت و دبيركلي او، حزب را به دوشاخه تقسيم كرد. شاخه قديمي كه بيشتر اعضاي كانون مترقي بودند و خود را جناح «روشنفكر» حزب مي‌دانستند به هويدا گرايش داشتند و جناح دوم كه از اعضاي جديد تشكيل مي‌شد به خسرواني نزديك بودند. شايد يكي از دلايل اين‌كه شاه سال‌ها بعد تصميم گرفت نظام دو حزبي را تعطيل و حزب واحد رستاخيز را تأسيس كند، تداوم نفوذ هويدا در حزب ايران‌نوين بود. («معماي هويدا» عباس ميلاني)
بازي رقابت حزبي در انتخابات مجلس شوراي ملي در سال‌هاي دهه چهل چنان رسوا شده بود كه حتي شخص شاه آن را به مسخره مي‌گرفت. علينقي عاليخاني، وزير اقتصاد وقت از هويدا نقل كرده است كه ‌«در جلسه شوراي اقتصاد شاه با طنز به عطاءالله خسرواني كه در آن موقع دبيركل حزب ايران نوين بود، گفته بود در اين انتخابات كه شنيدمland slide كرديد. او هم خيلي خوشحال شده بود و با افتخار و سرافرازي گفته بود: بله قربان! شاه گفته بود: حزبتان اين كار را كرده بود؟ او هم گفته بود: بله قربان!... هويدا به من گفت اين وسيله شوخي و طنز اعليحضرت شده كه اينقدر جدي نگيريد كار انتخابات خودتان را.» («خاطرات دكتر علينقي عاليخاني» تاريخ شفاهي بنياد مطالعات ايران)
مشاجره و عزل
اسدالله علم در يادداشت‌هاي روز 21 مرداد 1348 خود نوشته است: «... شرفياب شدم. سر كارهاي كوچك اوقات شاه تلخ بود. حق هم با ايشان بود. اولاً لوله‌هاي آب كاخ، شب صدا مي‌كند و نمي‌گذارد بخوابند. ثانياً با آن كه همه مي‌دانيم شاه از كولر خوششان نمي‌آيد، پيشخدمت احمق كولر دفتر را باز كرده بود و احساس سرماخوردگي مي‌كردند. من خجل شدم، زيرا مآلاً مسئوليت همه امور با من است... شاهنشاه فرمودند: «دستور دادم وزراي كشور و آباداني و مسكن عوض شوند، زيرا اين احمق‌ها به يكديگر فحش داده و بعد به من تظلم كرده‌اند. البته من اين را نمي‌بخشم.» به علاوه فرمودند امروز به دفتر نظامي رفتم و دستور دادم در نيروي دريايي تمام درياسالارها و درجات بالا را بازنشسته كنند... كار آنها بسيار بد بود.» («يادداشت‌هاي علم» جلد نخست)
ممكن است علم، تحت تأثير خاصيت خاطره‌نويسي روزانه و يا به دليل خصومتش با دولت هويدا مسئله دعواي وزراء و دستور بركناري آنان را هم‌رديف «كارهاي كوچكي» چون صدا كردن شير آب و روشن ماندن كولر آورده باشد، اما به هر حال اين جملات شيوه نگرش شاه به امور را تا حدود زيادي آشكار مي‌كند. هنگامي كه همه امور، از روشن و خاموش كردن كولر تا بازنشستگي يكجاي تمام اميران نيروي دريايي و دعواي وزيران به «شخص شاهنشاه همايوني» باز مي‌گردد، طبيعي است كه شيوه رسيدگي و تصميم‌گيري در مورد آنها از اين بهتر نمي‌شود.

سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۳

درگذشت جم
اميد پارسانژاد
محمود جم (مدير الملك) روز 19 مرداد 1348 در تهران درگذشت.
جم كه در سال 1258 در تبريز به دنيا آمده بود، تحصيلات مقدماتي خود را همانجا گذراند. او زبان فرانسه را در مدرسه ميسيونرهاي مذهبي در تبريز آموخت. به گفته سيد حسن تقي‌زاده: «[جم] بچه خيلي باهوشي بود. پدرش مرده بود. اصلشان كرماني از طايفه ميرزا آقا خان بود، ولي حالا آذربايجاني دو آتشه است. او رفت به مدرسه ايراني كه تازه باز شده بود و تعليم الفباء مي‌داد. ديدند بچه باهوش است، خليفه‌اش كردند. بعد شد معلم آنجا. ماهي پنج تومان دادند. يواش يواش از بس خوب درس مي‌خواند معلم فرانسه‌اش كردند. عاقبت به آنجا رسيد كه فرانسه‌دان خوبي شد.» («زندگي طوفاني» سيد حسن تقي‌زاده)
جم مدتي هم در داروخانه دستگاه وليعهد كار كرد و با استفاده از اندوخته‌اي كه فراهم آورده بود براي ادامه تحصيل به اروپا رفت. در بازگشت به عنوان مترجم به استخدام سفارت فرانسه در تهران در آمد اما به سرعت به رابط سفارت با رجال و مقامات ايراني بدل شد و عملاً نقش منشي سفارت را پيدا كرد.
مديرالملك
جم در اين دوره با بسياري از رجال سياسي ايران آشنا شد. سپس با خانواده ميرزا عباسقلي نواب، منشي سفارت بريتانيا وصلت كرد و لقب «مدير الملك» گرفت. او در اين هنگام از سفارت فرانسه بيرون آمد و به وزارت ماليه رفت. او چندي رئيس اداره كل غله و انبارهاي دولتي بود و سپس به مقام خزانه‌داري كل رسيد. كودتاي 1299 زماني رخ داد كه جم خزانه‌دار كل بود. او از آنجا كه با كودتاچيان نرمش به خرج داد، مورد توجه سيدضياءالدين طباطبايي قرار گرفت و در كابينه 100 روزه او وزارت ماليه يافت. با سقوط كابينه سيدضياء و رئيس‌الوزراء شدن قوام‌السلطنه، جم از وزارت عزل شد. او در دولت مشيرالدوله نيز مدتي وزير ماليه بود. جم در اين دوران با رضاخان سردارسپه صميميت يافت و هنگامي كه او نخستين دولت خود را تشكيل داد بار ديگر به وزارت ماليه رسيد، بعد هم كه محمدعلي فروغي در وزارت ماليه جاي او را گرفت، مديرالملك به معاونت رئيس‌الوزراء منصوب شد. او اين سمت را پس از خلع قاجاريه و به سلطنت رسيدن رضاشاه، در نخستين دولت فروغي هم حفظ كرد. جم در حكومت مستوفي‌الممالك به عنوان والي كرمان و سپس والي خراسان خدمت كرد و در دوره دوم نخست‌وزيري فروغي به عنوان وزير داخله به كابينه باز گشت.
دوره دوم نخست‌وزيري فروغي در دوران رضاشاه با مغضوب شدن نخست‌وزير در جريان واقعه مسجد گوهرشاد خاتمه يافت. محمدولي اسدي، نايب توليت آستان قدس رضوي كه پدر داماد فروغي بود، توسط مقامات كشوري و لشكري خراسان كه با او رقابت داشتند به سوء مديريت و حتي تحريك قيام كنندگان متهم شده بود. فروغي (احتمالاً به دليل توقع خانواده‌اش) شفاعت او را نزد شاه كرد، اما شاه نه تنها درخواست فروغي را نپذيرفت، بلكه خشمگين شد و او را به بهانه بيماري از كار بركنار كرد. گفته مي‌شود فروغي خبر كناره‌گيري خود را از رياست وزراء در روزنامه‌ها خوانده است.
محمود جم كه در دولت فروغي سمت وزير داخله داشت، در جريان تعقيب مسببان حادثه گوهرشاد توانسته بود نظر شاه را جلب كند. از سوي ديگر رضاشاه اصرار داشت همه باور كنند كه فروغي به دليل بيماري كناره‌گيري كرده است. بنابراين جم را به عنوان رئيس‌الوزراء منصوب كرد و دستور داد تمام اعضاي كابينه در سمت خود ابقاء شوند. جم شخصاً وزارت داخله را به عهده گرفت و وزيران را در همان سمت‌هاي پيشين معرفي كرد.
كشف حجاب
از مهمترين حوادث دوران نخست وزيري محمود جم واقعه كشف حجاب است. مهدي‌قلي‌خان هدايت كه خود يك دوره طولاني در زمان رضاشاه نخست‌وزير بود، ماجراي كشف حجاب را چنين توصيف كرده است: «كلاه اجنبي مليت را از بين برد و برداشتن چادر عفت را... پليس دستور يافت روسري را از سر زن‌ها بكشد. روسري‌ها پاره شد و اگر ارزش داشت، تصاحب. مدتي زد و خورد بين پليس و زن‌ها دوام داشت و بسياري زن‌ها را شنيدم كه از خانه بيرون نيامدند. امر شد مبرزين محل مجالس ترتيب بدهند و زن و مرد محل را دعوت كنند كه اختلاط عادي شود. وثوق‌الدوله از پيش‌قدم‌ها بود. در كافه بلديه شب‌نشيني مرتب شد، من هم دعوت داشتم. نوشتم خانمي مجلس‌آرا ندارم و تنها آمدن خلاف نزاكت است...» («خاطرات و خطرات» خاطرات مهدي‌قلي هدايت، نقل شده در «بازيگران عصر پهلوي» محمود طلوعي)
جم در پائيز 1318 از نخست‌وزيري بركنار شد و به عنوان وزير دربار به كاخ رضاشاه رفت. او در تهيه مقدمات ازدواج محمدرضا پهلوي، وليعهد رضاشاه با فوزيه، خواهر ملك‌فاروق پادشاه مصر نقش مهمي ايفاء كرد و گفته مي‌شد به پاس همين خدمت رضاشاه پسر او فريدون جم را به دامادي خود برگزيد. محمود جم تا پايان سلطنت رضاشاه وزير دربار بود و به هنگام تبعيد رضاخان او را تا بندرعباس بدرقه كرد.
جم در دوران سلطنت محمدرضا شاه چند سال سفير ايران در قاهره بود و در دولت قوام در سال 1326 وزير جنگ شد. پس از آن نيز مدتي وزير دربار، استاندار آذربايجان و سفير ايران در ايتاليا بود. او در بازگشت از ايتاليا به عنوان سناتور انتصابي به سنا رفت و تا پايان عمر در همين سمت ماند. محمود جم به هنگام مرگ حدود 90 سال داشت.

دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۳

شكست امين‌آباد
اميد پارسانژاد
نيروهاي حامي بازگشت محمدعلي ميرزا (شاه مخلوع) به سلطنت، روز 19 مرداد 1290 در نخستين نبرد خود با نيروهاي دولتي در امين‌آباد فيروزكوه شكست خوردند. اين شكست تا حدود زيادي به اميدواري هواداران محمدعلي ميرزا كه در اين هنگام از احتمال بازگشت او شادمان و به پيروزي او و برادرانش دلبسته بودند، پايان داد.
محمدعلي ميرزا پس از شكست خوردن از مشروطه‌خواهاني كه عليه استبداد صغير قيام كرده و تهران را گشوده بودند، در مذاكره با هيأت مديره كمسيون عالي (متشكل از سران و رجال مشروطه‌خواه) توافق كرده بود در برابر دريافت مقرري سالانه 100 هزار تومان، املاكش را به دولت واگذارد و جواهرات سلطنتي را بازگرداند. او توسط دسته‌اي از قزاقان ايراني و نمايندگان سفارتخانه‌هاي روسيه و انگلستان به بندر انزلي منتقل شد و روز 7 مهر 1288 با يك كشتي روسي خاك ايران را به مقصد تبعيدگاهش، اودسا ترك كرد.
بعدها دولت ايران كه از قصد محمدعلي ميرزا براي بازگشت و پس گرفتن سلطنت آگاهي يافت، در پرداخت مقرري او ترديد كرد، اما سرانجام به اصرار نمايندگان روسيه و انگلستان پذيرفت كه بخشي از تعهد خود را به شاه سابق بپردازد. هنگامي كه اين پول هنگفت به دست محمدعلي ميرزا رسيد، او سفري به اروپا آغاز كرد و در شهرهاي وين، بروكسل، رم، پاريس، نيس و برلن گروهي از هواداران خود را ملاقات كرد، با برادرانش ملك منصور ميرزا شعاع‌السلطنه و ابولفتح ميرزا سالارالدوله قرارها گذاشت، عموي مستبدش ظل‌السلطان را ديد و در وين با نماينده دولت روسيه ديدار كرد و زمينه اقدامات بعدي خود را فراهم آورد. او سپس به اودسا بازگشت و آماده لشكركشي به ايران شد.
خليل بغدادي
در اين هنگام در ايران ناصرالملك نيابت سلطنت را به عهده داشت و محمدولي‌خان سپهدار تنكابني، رئيس‌الوزراء بود. مجلس شوراي ملي براي سر و سامان دادن به امور مالي كشور مورگان شوستر آمريكايي را به عنوان مستشار مالي استخدام و با اختيارات وسيع به ايران دعوت كرده بود. شوستر و همكارانش اواسط ارديبهشت 1290 وارد تهران شدند. سپهدار (رئيس‌الوزراء) يك هفته پس از ورود شوستر، تهران را بي‌خبر به سوي گيلان ترك كرد و پيغام فرستاد براي معالجه فرزندش عازم سفر اروپاست. گفته مي‌شد علت واقعي رفتن سپهدار به گيلان، ناخشنودي او از اختيارات وسيع شوستر و اختلافش با بختياري‌ها بود كه در اين زمان در تهران قدرت فراوان داشتند و در هر دولتي چند وزارتخانه در اختيار آنها بود. ناصرالملك كه از اخبار مربوط به اقدامات محمدعلي ميرزا نگران شده بود، پي‌درپي براي سپهدار تلگراف فرستاد و او را به بازگشت به تهران فرا خواند. سپهدار به تهران بازگشت ولي فوري از رئيس‌الوزرايي كناره گيري كرد. ناصرالملك اما استعفاي او را نپذيرفت.
سالار الدوله، برادر محمدعلي ميرزا از سوي غرب به كشور وارد شده بود و شاهسون‌ها به تحريك و حمايت روس‌ها با او همراهي مي‌كردند. محمد‌علي ميرزا نيز ريش بلند كرده، تغيير قيافه داده بود و به نام مستعار «خليل بغدادي» از راه قفقاز به سوي بندر پتروسكي در حاشيه خزر پيش مي‌رفت. او و همراهانش، از جمله شعاع‌السلطنه و امير بهادر جنگ، خود را بازرگان و بار همراهشان را كالاي بازرگاني معرفي مي‌كردند تا ايرانيان مقيم قفقاز آنان را نشناسند و خبر گذر آنها به ايران نرسد. اما «كالاي بازرگاني» خليل بغدادي و همراهانش در واقع چيزي جز اسلحه و مهمات نبود. محمدعلي ميرزا با يك كشتي روسي از پتروسكي به گمش‌تپه در تركمن‌صحرا منتقل شد و دوباره پا به خاك ايران گذاشت. او فوري تلگرافي به سپهدار زد، خود را پادشاه كشور خواند و سپهدار را تا هنگام ورود به تهران جانشين خود كرد.
ناصرالملك در اين شرايط ابتدا خود سپهدار را مأمور تشكيل دولتي تازه كرد كه در آن صمصام‌السلطنه بختياري وزارت جنگ داشت؛ اما بعداً، از آنجا كه سپهدار به همراهي با محمدعلي شاه متهم شده بود، او را عزل كرد و فرمان رئيس‌الوزرايي صمصام را صادر كرد. صمصام وزارت جنگ را شخصاً به عهده گرفت.
نبرد نخست
رسيدن تفنگ‌ها و فشنگ‌هايي كه دولت ايران چندي پيش به روسيه سفارش داده بود، بخشي از مشكلات صمصام را حل كرد. دولت صمصام همزمان با تلاش محمدعلي ميرزا براي فراهم آوردن سپاهي از تركمانان و كوشش‌هاي سالارالدوله در غرب (كه همدان را هم گرفته بود)، به آراستن سپاه مشغول شد. به اين ترتيب لشكري از بختياري‌ها روانه همدان شد و سپاهي از مجاهدان گيلاني (از جمله ميرزا كوچك خان) به همراه گروهي ديگر از بختياري‌ها به فرماندهي معزالسلطان به سوي فيروزكوه روانه شدند. يپرم‌خان ارمني نيز با لشكر ديگري به شاهرود رفت.
در اين ميان روس‌ها ظاهراً خود را بي‌طرف و بي‌خبر نشان مي‌دادند، اما به واقع از هر چه در اختيار داشتند براي تقويت موضع محمدعلي ميرزا استفاده مي‌كردند. آنها از جمله فضاي تبليغاتي پرشوري به نفع شاه سابق پديد آورده بودند، به گونه‌اي كه آينده حكومت مشروطه كاملاً نااميد كننده به نظر مي‌رسيد. با انتشار خبر ورود محمدعلي ميرزا، گروهي از هواداران او در مشهد شورش كردند. گردنكشي به نام رشيدالسلطان نيز كه از مدت‌ها قبل در مازندران براي خود دستگاهي درست كرده بود و چند بار با سپاه دولتي نبرد كرده بود، به محمدعلي ميرزا پيوست. هواداران محمدعلي ميرزا از سه سمت به سوي پايتخت در حركت بودند. نخستين درگيري ميان قواي شاه سابق به فرماندهي رشيدالسلطان با سپاه دولتي به فرماندهي معزالسلطان در امين‌آباد (نزديك فيروزكوه) به وقوع پيوست. نتيجه اين نبرد براي روحيه طرفين اهميت فراوان داشت. ميرزا كوچك خان و معين همايون بختياري در اين جنگ دليري بسيار از خود نشان دادند و در نتيجه قواي دولتي پيروز و رشيدالسلطان كشته شد. اين شكست، اميد هواداران محمدعلي شاه را تا حد زيادي از ميان برد، هر چند پايان ماجراي او نبود.

یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۳

ايران و عبدالناصر
اميد پارسانژاد (براي شرق)
روابط ايران و مصر در مرداد ماه 1339 دچار بحراني بي‌سابقه شد. شاه روز اول مرداد در يك مصاحبه مطبوعاتي به شناسايي اسرائيل توسط ايران اشاره كرده بود. جمال عبدالناصر، رئيس‌جمهور مصر دو روز بعد در يك سخنراني شاه را همدست استعمارگران ناميد و او را متهم كرد كه در بحران كانال سوئز عليه منافع مصر عمل مي‌كند. ناصر روابط سياسي دو كشور را قطع و سفير ايران را از قاهره اخراج كرد. در همين حال رئيس دانشگاه الازهر نيز در تلگرافي به دربار ايران، شاه را به دليل شناسايي اسرائيل سرزنش كرد. شاه در پاسخ اعلام كرد كه دولت ايران در اسفندماه 1328 اسرائيل را به صورت دوفاكتو (واقعيت موجود) به رسميت شناخته و حالا چيز تازه‌اي اتفاق نيافتاده است. دولت ايران به تلافي اقدام دولت مصر، سفير آن كشور را از تهران اخراج كرد و از مطبوعات خواست به جنگ تبليغاتي شديد مصر و سوريه (جمهوري متحده عربي) عليه ايران پاسخ دهند. سرانجام اتحاديه عرب نيز اعلام كرد از اين پس خليج فارس را «خليج عربي» خواهد ناميد و خوزستان را جزو سرزمين‌هاي اعراب مي‌داند.
پيمان بغداد
شايد بتوان ريشه اين اختلافات را در پيوستن ايران به پيمان بغداد (بعد سنتو) جستجو كرد. انگلستان از سال‌ها پيش‌ در پي ايجاد يك پيمان دفاعي در منطقه بود كه بتواند توسط آن كشورهاي تحت نفوذ خود را تا حدودي حفظ كند. قدرت انگلستان پس از جنگ جهاني دوم به سرعت كاهش مي‌يافت و ايالات متحده به تدريج حوزه‌هاي نفوذ بريتانيا را تحت پوشش در‌ مي‌آورد. اما رقابت ميان اين دو كشور غربي همواره تحت‌الشعاع جنگ سردي قرار داشت كه ميان بلوك غرب با اتحاد جماهير شوروي و كشورهاي كمونيستي در جريان بود.
از سوي ديگر جمال عبدالناصر از هنگامي كه قدرت را در مصر به دست گرفت، در پي وادار ساختن نيروهاي بريتانيايي به خروج از خاك مصر بود. سرانجام با ميانجيگري آمريكا قرار شده بود نيروهاي انگليسي در يك دوره 20 ماهه خاك مصر را ترك كنند و در برابر، دولت مصر آزادي كشتيراني در كانال سوئز را تضمين كند و متعهد شود در صورت مورد حمله قرار گرفتن هر يك از كشورهاي اتحاديه عرب يا تركيه، پايگاه بريتانيا در كانال سوئز را دوباره در اختيار نيروهاي انگليسي قرار دهد.
روز 27 مهر 1333، درست همان روزي كه موافقتنامه ميان مصر و بريتانيا امضاء شد، نوري سعيد (نخست‌وزير عراق) در استانبول اعلام كرد: «امنيت و حتي موجوديت عراق به امنيت ايران و تركيه بستگي دارد.» اين گفته نوري سعيد و تصميم عراق و تركيه به ايجاد يك پيمان دفاعي مشترك، ناصر را خشمگين كرد. ناصر سياستمداري بود كه سال‌ها براي رواج ناسيوناليسم عربي و جا انداختن واژه «امت عرب» تلاش كرده بود و روياي اتحاد نهايي تمام كشورهاي عربي را در سر داشت. بنابراين او تصميم عراق و تركيه را «تلاش لندن براي بازگشت به خاورميانه» تلقي كرد و خواستار برگزاري نشست فوق‌العاده اتحاديه عرب براي محكوم كردن عراق شد. به رغم اين واكنش شديد، تركيه و عراق در اسفند 1333 معاهده موسوم به «پيمان بغداد» را امضاء كردند. اين پيمان يك همكاري دفاعي و امنيتي ميان اعضاء را پيش‌بيني مي‌كرد. دولت‌هاي انگلستان، پاكستان و ايران طي شش‌ماه به اين پيمان پيوستند. ايران با پيوستن به پيمان بغداد، سياست بي‌طرفي سنتي خود را رسماً كنار مي‌گذاشت.
ترك بي‌طرفي
به گفته احمد ميرفندرسكي (سفير وقت ايران در مسكو): «وقتي قرار شد ايران وارد پيمان بغداد شود، عده‌اي از رجال سياسي ايران با اين كار موافق نبودند و از سياست بي‌طرفي بين دو بلوك، مخصوصاً در جنگ سرد، جانبداري مي‌كردند. وزير امور خارجه وقت، آقاي عبدالله انتظام، از كساني بود كه موافق اين كار نبود و از مقام وزارت امور خارجه استعفاء كرد. او معتقد بود كه بايد همان سياست گذشته، يعني بي‌طرفي را حفظ كنيم. ولي اعليحضرت بارها و بارها بر اين نكته تأكيد مي‌كرد كه ما در دو جنگ (جهاني اول و دوم) بي‌طرف بوديم و هر دو بار بي‌طرفي ما نقض شده. اين بار بايد تكيه‌گاهي در يك پيمان نظامي داشته باشيم و انديشه بي‌طرفي را از سر به در كنيم. اين يكي از دلايل عمده ترك سياست بي‌طرفي و الحاق ايران به پيمان بغداد يا همان سنتو بود.» («در همسايگي خرس» گفتگوي احمد احرار با ميرفندرسكي)
اتحاد شوروي، چنانكه پيدا بود، با انعقاد اين پيمان به شدت مخالفت كرد. روابط سياسي ايران و شوروي تا چند سال تحت تأثير اين معاهده بود. ايران با پيوستن به پيمان بغداد به كشوري «متعهد» تبديل شد، در حالي كه تعدادي از كشورهاي جهان سوم به رهبري هند و يوگسلاوي در صدد استوار كردن سياست عدم تعهد بودند. مصر نيز به رهبري عبدالناصر به جنبش غير متعهدها پيوست.
در سال‌هاي بعد، اقدام مصر در ملي كردن كانال سوئز، اعلام دكترين آيزنهاور و كودتا در عراق صحنه سياسي منطقه را به كلي دگرگون كرد. ناصر در سال 1335 به پيروي از مكتب دكتر مصدق كه او را «زعيم شرق» مي‌ناميد، كانال سوئز را ملي اعلام كرد. كشورهاي استفاده كننده از كانال سوئز از جمله ايران به اين اقدام مصر اعتراض كردند و هيأتي براي مذاكره با ناصر به مصر فرستادند. ناصر به دكتر اردلان، وزير امور خارجه ايران كه عضو هيأت بود گفت: «شما ديگر چرا عضويت اين هيأت را پذيرفته‌ايد؟ مگر من كاري جز آنكه ايرانيان 5 سال پيش كردند انجام داده‌ام؟... من از دست ايراني‌ها چه مي‌كشم! داخل خانه كه گرفتار همسر ايراني‌ام هستم، اينجا هم گرفتار شما!» (نقل شده در «سياست خارجي ايران در دوران پهلوي» عبدالرضا هوشنگ مهدوي)
اما نتايج مناقشه ميان اعراب و اسرائيل، افزايش نفوذ آمريكا در پي اعلام دكترين آيزنهاور، كودتاي عراق، شناسايي دوفاكتوي اسرائيل توسط ايران و مشكلات ايران و اعراب در خليج فارس در سال‌هاي پس از آن، خصومت ايران و مصر را به حدي افزايش داد كه به قطع رابطه و جنگ شديد تبليغاتي سال 1339 انجاميد.