چنانكه در شماره گذشته خوانديد، سپاه عباسميرزا با تكيه بر توپخانه متحرّكي كه انگليسيها سامان داده بودند و پيادهنظامي كه «به قانون فرنگ» منظّم شده بود، در نبرد «سلطانبود» به پيروزي رسيد. با وجود اينكه در اين نبرد عده نظاميان ايران بسيار بيشتر از روسها بود، اين پيروزي نشان ميداد برنامه نوسازي و «نظام جديد» شاهزاده در مسيري درست قرار دارد. مرور روايتي كه «دنيس رايت» بر پايه منابع باقيمانده از انگليسيان حاضر در نبرد «سلطانبود» ترتيب داده است براي به دست آوردن تصويري كاملتر از ماجرا روشنگر است.
هيأت
هيأت نظامي بريتانيايي كه در آذربايجان خدمت ميكرد از نظامياني تشكيل شده بود كه در ژوئيه 1810م. (تير 1189ه.ش. – جماديالثاني 1225ه.ق.) همراه جان مالكوم به تبريز رفته بودند. اين هيأت در واقع جانشين هيأت فرانسوي شده بود كه ژنرال گاردان به ايران آورد. سر گور اوزلي، سفيركبير بريتانيا در ايران نيز عدهاي افسر و درجهدار با خود به ايران آورد كه به هيأت مستقر در آذربايجان پيوستند. سرگرد «جوزف دارسي» فرماندهي اين هيأت را به عهده داشت و تحت فرماندهي او، سرگرد «استون» تصدّي زرادخانه و مهمات، سروان «چارلز كريستي» تصدّي پيادهنظام و ستوان «هنري ليندزي» تصدّي توپخانه را به عهده داشت. «دروويل» (افسر فرانسوي كه به استخدام عباسميرزا در آمده و پس از بازگشت هيأت همراه ژنرال گاردان در تبريز مانده بود) و «هنري ويلاك» مسئول آموزش پيادهنظام بودند. «مونتيث» نيز مسئوليت آموزش مهندسان را به عهده داشت. «اعضاي هيأت نظامي بريتانيا در برابر وليعهد مسئول بودند... هر چند در نهايت امر، هيأت نظامي تحت دستور سفير بريتانيا در ايران عمل ميكرد... انگليسيها به سرعت زرادخانهاي با يك ريختهگري در ارگ تبريز برپا داشتند. اين كار تحت نظارت رابرت آرمسترانگ انجام شد كه كارش را در كلكته با كالسكهسازي آغاز كرده بود و بعداً در معيت مالكوم به ايران آمده بود». آرمسترانگ كه صنعتگري ماهر بود توانست تعداد زيادي توپ و گلوله آماده استفاده كند.
وضع «نظام جديد» ايران تحت آموزش انگليسيها به سرعت سر و سامان ميگرفت. «در نزديكي مراغه سربازخانهاي ساخته شد و وليعهد گفت كه قصد دارد مراغه را به «ووليچ آذربايجان» بدل نمايد. («ووليچ» woolich نام شهركي نظامي است در حومه لندن) يك دسته موزيك با نواي دهل و قرهني از شخصيتهاي برجسته استقبال ميكرد. تفنگها و شمشيرها و پارچههايي كه همه ساخت انگلستان بودند جاي وسايلي را كه قبلاً فرانسويها تدارك ميديدند گفتند. اونيفرم سربازان ايران (كت آبي يا سرخ با شلوار گشاد سفيد يا آبي) به اونيفرم سربازان انگليسي شباهت مشخصي يافت ولي كلاه پوستبره ايراني كماكان مورد استفاده قرار ميگرفت. مرداني كه هرگز ريش خود را نتراشيده بودند طبق مقرراتي شبيه مقررات ارتش بريتانيا صورت خود را اصلاح ميكردند. همه اين تغييرات به علت پشتيباني فراوان عباسميرزا امكانپذير كشته بود. وي در ميان شخصيتهاي هم نسل خود در ايران صفت بارزي داشت، يعني عليرغم مخالفتها مصمم بود كه راه و رسم جهان غرب را به كشورش بياورد.» از آنجا كه پرداخت مواجب سربازان نظم و نسق يافته بود، استخدام نيروي تازه براي قشون به آساني انجام ميگرفت و جوانان زيادي داوطلب شركت در «نظام جديد» بودند.
پيروزي
چنانكه پيشتر هم نوشتهام، نبرد «سلطانبود» در واقع نخستين آزمايش جدّي و موفّق «نظام جديد» بود. «روز 13 فوريه 1812م. ايرانيها كه عدهشان بر عده روسها بسيار فزوني داشت، پس از چند بار شكست توانستند يك نيروي كوچك روسيه را طي نبردي چهارساعتونيمه در محل «سلطانآباد» (سلطانبود) در نزديكي رود ارس قلعوقمع كنند و اين پيروزيِ ايرانيان، موجب خشنودي فراوان افسران انگليسي شد. در حدود پانصد روس كشته يا مجروح شدند و در مقابل فقط يكصد ايراني و يك گروهبان انگليسي به قتل رسيدند. جسد بيسر اين گروهبان روز بعد پيدا شد. وليعهد كه به علت ابتلا به نوعي بيماري مقاربتي به وسيله پزشك هيأت نظامي تحت معالجه قرار گرفته بود، هنوز دوره نقاهت را طي ميكرد ولي اصرار ورزيده بود كه فرماندهي قواي خود را در آن جنگ به عهده بگيرد. او با كمال سخاوت و فروتني افسران انگليسي را كه عمليات را رهبري كرده بودند عامل اصلي پيروزي دانست و به علاوه اين زحمت را به خود داد كه به دوست ديرين خود يعني هارفورد جونز كه به تازگي به انگلستان بازگشته بود نامهاي بفرستد. وي در آن نامه نوشت: «توپخانه شما تنها عامل پيروزي بود». خود انگليسيها هم بيمعطلي پيروزي را نتيجه رهبري خودشان دانستند. «رابرت گوردون» كه در تهران زير دست اوزلي انجام وظيفه ميكرد به برادر بيستوهشت سالهاش، لرد آبردين كه بعدها به نخستوزيري بريتانيا رسيد، نوشت: «اين پيروزي همه ما را به حد زايدالوصفي خرسند ساخته است. واقعيت آن است كه ايرانيها تا اين زمان از روسها ميگريختند و معروف است كه زماني پانصد روس يك لشكر كامل ايران را متوقف و مقهور ساختند. اگر بتوان افتخار اين پيروزي را به كسي نسبت داد، خود ما هستيم كه كاملاً در خور فخر و مباهاتيم. افسران انگليسي پس از مدتها تمرين و آموزش اكنون توانستهاند كه ايرانيان را به ايستادگي در برابر دشمن با استفاده از توپهايي كه ما به آنها دادهايم، قادر سازند».
افسوس كه اوضاع جهاني به گونهاي نبود كه اين همكاري ثمربخش ادامه يابد. افسوس!
(ادامه دارد)
شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۴
دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴
نبرد «سلطانبود»
از نبرد «سلطان بود» دو روايت اصلي در دست دارم؛ يكي روايت عبدالرزاق مفتون دنبلي است كه در كتاب «مآثر سلطانيه» ارائه شده و ديگري روايتي است منسوب به ميرزا محمدصادق وقايعنگار مروزي كه در كتاب «آهنگ سروش» آمده است. دنبلي مورخ رسمي دولت قاجار است كه در دوره جنگهاي ايران و روس عمدتاً در آذربايجان و در دستگاه وليعهد مأمور بوده و ثبت رسمي حوادث اين جنگها را به عهده داشته است. ميرزا محمدصادق وقايعنگار نيز از جمله مورخان رسمي است كه كتاب «تاريخ جهانآرا» اثر طبع اوست. اما ميرزا محمدصادق علاوه بر امور ديواني، به واسطه رابطه صميمانهاي كه با ميرزا ابوالقاسم قائممقام داشته، مأموريتهاي ديپلماتيك هم انجام ميداده و در جنگ نيز شركت ميكرده است. آنچه در كتاب «آهنگ سروش» به چاپ رسيده گويا دستنويسهاي شخصي اوست كه در طول ساليان جمعآوري كرده و نهايتاً آنها را به يكي از دوستانش سپرده تا از گزند روزگار محفوظ بماند. اين يادداشتها حاوي نظرات رسمي نيست و نثري ساده دارد. به نظر ميرسد كه نخستين انتشاردهنده اين يادداشتها، حسين آذر، آن را تلخيص كرده و نثرش را براي روانتر شدن تغيير داده باشد. اما به هر حال روايت اخير حاوي آگاهيهايي است كه احتمالاً منبع برخي بخشهاي «مآثر سلطانيه» قرار گرفته است. از جمله احتمال دارد دنبلي بخشي از اطلاعات مربوط به نبرد سلطانبود را از وقايعنگار اخذ كرده باشد، چرا كه روايت مروزي از اين جنگ، روايت شخص حاضر و فعّال است.
صبح پيروزي
دنبلي روايت خود را چنين آغاز ميكند: ««سلطانبود» جايي بود در ميان قراباغ و شكي و شيروان واقع. (مقايسه كنيد با اين جمله از روايت ميرزا محمدصادق: «نايبالسلطنه در محلّ «سلطان» كه بين قراباغ و شكي و شيروان واقع است، متوقّف گرديد»). ينارال مركز (ژنرال فيليپ ماركيز) سردار روسيه سنگر آنجا را مستحكم داشته و قريب به دو سه هزار نفر از دلاوران روس در آنجا گذاشته بود و خود متوجّه استمالت مصطفيخان شيرواني و مصطفيخان طالش شده [بود]». مطابق اين روايت، شاهزاده عباسميرزا به اين سنگرها كه از قبل در آنجا مستقر بود، حمله كرد.
اما روايت منسوب به ميرزا محمدصادق وقايعنگار از اين نظر متفاوت است. به نوشته او ماركيز «شبانه، در همان برودت هواي كوهستاني، چند فوج سالدات را براي سنگربندي به سوي محل «سلطان» كه عباسميرزا متوقّف شده بود، روانه كرد. پس از اطلاع نايبالسلطنه از ورود او (يعني ماركيز) سپاهي از فوج «كمره» و «كزّاز» كه در اصول سنگربندي يد خاص داشتند، به سنگرگاههاي روسيان يورش بردند». («آهنگ سروش، تاريخ جنگهاي ايران و روس»، يادداشت هاي [منسوب به] ميرزا محمدصادق وقايعنگار مروزي، گردآورنده حسين آذر، تصحيح اميرهوشنگ آذر)
هر چه بود، اين يورش سحرگاه روز 29 محرّم 1227ه.ق. (23 بهمن 1190ه.ش. – 13 فوريه 1812م.) آغاز شد. توپخانه متحرّكي كه انگليسيها ترتيب داده بودند در نخستين آزمايش جدّي خود روسفيد از آب در آمد. ابتدا اين توپخانه كه تحت فرماندهي ليندزي عمل ميكرد، صف سربازان روس را كه خارج از سنگر مرتّب شده بود، از هم پاشيد. سپس پيادهنظام آموزش ديدهاي كه منظّمتر از هميشه عملميكرد، «به قانون فرنگ» با نيزه به سنگرها يورش برد. سپس ليندزي توپخانه روسها را زير آتش گرفت و توپهاي روسي را با دقّتي شگفتانگيز هدفگرفت و نابود كرد. «بالجمله، از اين نشانهاندازي، افسانه قدراندازي در افواه جهان يادگار گذاشت». («مآثر سلطانيه»)
عَلَم سفيد
برتري توپخانه متحرّك ايران عرصه را بر روسها چنان تنگ كرد كه آنها عملاً امكان خارج شدن از سنگرهاي خود را از دست دادند. در چنين شرايطي بود كه نفرات فوج بهادران به همراه سربازان تبريزي و مراغهاي وارد سنگرها شدند و «يك نفر از مايورِ صاحبِ نشانِ بزرگ (افسر ارشد) و چند كاپيتان و افيجال (افسر) و شررند (سرجنت، گروهبان)» را با سرنيزه به قتل رساندند و يك مايور و چند صاحبمنصب ديگر را اسير كردند. باقيمانده روسها خود را به سنگري كه قدري دورتر بود كشيدند و ساعتي ديگر مقاومت كردند، اما از آنجا كه عدهي آنها ناچيز بود سرانجام «عَلَم سفيد را كه مابين فرنگ نشان امان است، شقّهگشا ساختند» («مآثر سلطانيه»). عباسميرزا فرمان آتشبس داد و يكي از افسران روس را كه به اسارت در آمده بود نزد سنگرنشينان فرستاد. او به آنها پيغام داد اگر توپ و اسلحه خود را بر زمين بگذارند در امان خواهند بود. سركرده بازماندگان سپاه روسيه نزد نايبالسلطنه آمد و تسليم نفرات خود را اعلام كرد. به نوشته دنبلي، ميرزا عيسي قائممقام به همراه دو سه نفر ديگر به ميان تسليم شدگان رفت تا آنها را نزد عباسميرزا آورد. گويا ميرزا محمدصادق وقايعنگار از جمله آن دو سه تن بوده است. در يادداشتهاي منتسب به او ميخوانيم: «تسليمشدگان از نفرات درجهدار 820 نفر بودند كه حقير آمار گرفت. چهار عراده توپ كه با بيرق خاص روس تزئين شده بود با آنچه تفنگ و اسلحه ديگر بود تحويل دادند».
دنبلي نيز عده تسليمشدگان را «هشتصد و بيست نفر سالدات كه زياده از يكصد و هشتاد نفر آنها مجروح بودند» ذكر كرده و مينويسد: «شاهزاده جرمبخشِ خطاپوش آن جماعت را خلعت امن و امان پوشانيده و نويد عفو و اطمينان كرامت فرمود و جراحان را حكم فرمودند كه زخمهاي ايشان را متوجّه شوند و تفاوت [ميان آنها] با چاكرِ منصوره (منظور سربازان خودي است) نگذارند».
به اين ترتيب پس از مدتها يك پيروزي كامل براي سپاه ايران رقم خورد و توپخانه متحرّك و آموزشهاي اروپايي كارايي خود را نشان داد. اما حيرتانگيز است كه شرايط بينالمللي درست در همين زمان به گونهاي تغيير كرد كه كورسوي اميد ايرانيان بار ديگر بسته شد.
(ادامه دارد)
صبح پيروزي
دنبلي روايت خود را چنين آغاز ميكند: ««سلطانبود» جايي بود در ميان قراباغ و شكي و شيروان واقع. (مقايسه كنيد با اين جمله از روايت ميرزا محمدصادق: «نايبالسلطنه در محلّ «سلطان» كه بين قراباغ و شكي و شيروان واقع است، متوقّف گرديد»). ينارال مركز (ژنرال فيليپ ماركيز) سردار روسيه سنگر آنجا را مستحكم داشته و قريب به دو سه هزار نفر از دلاوران روس در آنجا گذاشته بود و خود متوجّه استمالت مصطفيخان شيرواني و مصطفيخان طالش شده [بود]». مطابق اين روايت، شاهزاده عباسميرزا به اين سنگرها كه از قبل در آنجا مستقر بود، حمله كرد.
اما روايت منسوب به ميرزا محمدصادق وقايعنگار از اين نظر متفاوت است. به نوشته او ماركيز «شبانه، در همان برودت هواي كوهستاني، چند فوج سالدات را براي سنگربندي به سوي محل «سلطان» كه عباسميرزا متوقّف شده بود، روانه كرد. پس از اطلاع نايبالسلطنه از ورود او (يعني ماركيز) سپاهي از فوج «كمره» و «كزّاز» كه در اصول سنگربندي يد خاص داشتند، به سنگرگاههاي روسيان يورش بردند». («آهنگ سروش، تاريخ جنگهاي ايران و روس»، يادداشت هاي [منسوب به] ميرزا محمدصادق وقايعنگار مروزي، گردآورنده حسين آذر، تصحيح اميرهوشنگ آذر)
هر چه بود، اين يورش سحرگاه روز 29 محرّم 1227ه.ق. (23 بهمن 1190ه.ش. – 13 فوريه 1812م.) آغاز شد. توپخانه متحرّكي كه انگليسيها ترتيب داده بودند در نخستين آزمايش جدّي خود روسفيد از آب در آمد. ابتدا اين توپخانه كه تحت فرماندهي ليندزي عمل ميكرد، صف سربازان روس را كه خارج از سنگر مرتّب شده بود، از هم پاشيد. سپس پيادهنظام آموزش ديدهاي كه منظّمتر از هميشه عملميكرد، «به قانون فرنگ» با نيزه به سنگرها يورش برد. سپس ليندزي توپخانه روسها را زير آتش گرفت و توپهاي روسي را با دقّتي شگفتانگيز هدفگرفت و نابود كرد. «بالجمله، از اين نشانهاندازي، افسانه قدراندازي در افواه جهان يادگار گذاشت». («مآثر سلطانيه»)
عَلَم سفيد
برتري توپخانه متحرّك ايران عرصه را بر روسها چنان تنگ كرد كه آنها عملاً امكان خارج شدن از سنگرهاي خود را از دست دادند. در چنين شرايطي بود كه نفرات فوج بهادران به همراه سربازان تبريزي و مراغهاي وارد سنگرها شدند و «يك نفر از مايورِ صاحبِ نشانِ بزرگ (افسر ارشد) و چند كاپيتان و افيجال (افسر) و شررند (سرجنت، گروهبان)» را با سرنيزه به قتل رساندند و يك مايور و چند صاحبمنصب ديگر را اسير كردند. باقيمانده روسها خود را به سنگري كه قدري دورتر بود كشيدند و ساعتي ديگر مقاومت كردند، اما از آنجا كه عدهي آنها ناچيز بود سرانجام «عَلَم سفيد را كه مابين فرنگ نشان امان است، شقّهگشا ساختند» («مآثر سلطانيه»). عباسميرزا فرمان آتشبس داد و يكي از افسران روس را كه به اسارت در آمده بود نزد سنگرنشينان فرستاد. او به آنها پيغام داد اگر توپ و اسلحه خود را بر زمين بگذارند در امان خواهند بود. سركرده بازماندگان سپاه روسيه نزد نايبالسلطنه آمد و تسليم نفرات خود را اعلام كرد. به نوشته دنبلي، ميرزا عيسي قائممقام به همراه دو سه نفر ديگر به ميان تسليم شدگان رفت تا آنها را نزد عباسميرزا آورد. گويا ميرزا محمدصادق وقايعنگار از جمله آن دو سه تن بوده است. در يادداشتهاي منتسب به او ميخوانيم: «تسليمشدگان از نفرات درجهدار 820 نفر بودند كه حقير آمار گرفت. چهار عراده توپ كه با بيرق خاص روس تزئين شده بود با آنچه تفنگ و اسلحه ديگر بود تحويل دادند».
دنبلي نيز عده تسليمشدگان را «هشتصد و بيست نفر سالدات كه زياده از يكصد و هشتاد نفر آنها مجروح بودند» ذكر كرده و مينويسد: «شاهزاده جرمبخشِ خطاپوش آن جماعت را خلعت امن و امان پوشانيده و نويد عفو و اطمينان كرامت فرمود و جراحان را حكم فرمودند كه زخمهاي ايشان را متوجّه شوند و تفاوت [ميان آنها] با چاكرِ منصوره (منظور سربازان خودي است) نگذارند».
به اين ترتيب پس از مدتها يك پيروزي كامل براي سپاه ايران رقم خورد و توپخانه متحرّك و آموزشهاي اروپايي كارايي خود را نشان داد. اما حيرتانگيز است كه شرايط بينالمللي درست در همين زمان به گونهاي تغيير كرد كه كورسوي اميد ايرانيان بار ديگر بسته شد.
(ادامه دارد)
مشقتِ سفرِ شتا
در شماره گذشته خوانديد كه شاهزاده عباسميرزا (وليعهد و نايبالسلطنه فتحعليشاه قاجار) در حالي زمستان سال 1226ه.ق. را پشت سر ميگذاشت كه بر خلاف روال معمول نبرد با روسها در طول فصل سرما نيز ادامه داشت. در اين حال حاجي محمدخان مستوفي (حاكم قراجهداغ) خبر داده بود كه ايل جبرئيللو و سركرده آن جعفرقليآقا (نوه ابراهيم خليلخان جوانشير) گرفتار غضب روسها شدهاند و شاهزاده بايد براي نجات آنها به قراباغ لشكركشي كند. از سوي ديگر حسينخان سردار (بيگلربيگي ايروان) نيز، نگران از پيشروي روسها در آخسقه، درخواست اعزام قواي كمكي و توپخانه داشت تا مواضع دفاعي ايروان را استحكام بخشد و عثمانيها را در بيرون راندن روسها از قلعه آخلسكلك ياري دهد. اين اخبار نگرانكننده در شرايطي به تبريز ميرسيد كه شاهزاده عباسميرزا با بيماري دست و پنجه نرم ميكرد. ميرزا عيسي قائممقام و پسرش ميرزا ابوالقاسم (قائممقام بعدي) نيز بيمار و در عين حال داغدار مرگ دو تن از فرزندان ميرزا عيسي بودند. شاهزاده نيروي چنداني در خدمت نداشت و پول كافي هم براي تدارك سفر در خزانهاش موجود نبود. با اين وجود از سر ناچاري و «متوكلاً عليالله» روز 12 محرّم 1227ه.ق. (25 دي 1190ه.ش.) از تبريز حركت كرد و راه قراباغ در پيش گرفت.
توجيه
عباسميرزا بعداً دليل تصميم خود براي حركت به سوي قراباغ (و نه آخسقه) را در نامهاي به قائممقامِ دولت عثماني چنين توضيح داد: «...از ثغور ايروان خبر رسيد كه كفره روسيه (روسهاي كافر) قلعه آخلكلك (آخلسكلك) را مسخر [كردهاند] و به مقام رخنهجويي و اختلال كار آخسقه ميباشند... اين معني منافي غيرت و حميت ما بود كه با [وجود] اتحاد دو دولت [ايران و عثماني] و اجتهاد ما در كار، آنها رخنه حاصل [كرده] و محلي از ولايات محروسه عثماني به كفره بداختر منتقل گردد... حركت سپاه از راه ايروان نيز براي محافظت آخسقه و سد [كردن] رخنه روسيه به آنجا، نظر به شدّت برودت راهها غير مقدور بود، عليهذا عزيمت قراباغ را كه برودت هوا كمتر و تشويش روسيه از كار آنجا بيشتر بود تصميم خاطر نموده، با آنكه سپاه از امتداد سفر (منظور سفرهاي پيدرپي) گرفته و خسته [بود] و سرما شديد [بود] و آذوقه و كاه از چند منزل از منازل راه مفقود [شده بود] و ناخوشي بر مزاج [ما] عارض [گشته بود] و احتشاد (گردآمدن) همه لشكر منصور [نيز] نظر به تعجيل در حركت غير مقدور بود، ولي به ملاحظه كم و بيش محض غيرت اسلام و مسالمت دو دولت جاويد مقام [ايران و عثماني]، با آنچه از توپخانه و سرباز كه موجود بود... به صوب قراباغ عازم گرديديم كه در آن طرف آتش جهاد و غزا را شعلهور [كنيم] و روسيه را از هر طرف به آنجا مايل داريم تا والي و اهالي ولايت آخسقه را فراغي حاصل گشته بي شاغلي خارج (مانعي در بيرون)، قعله آخلكلك را محصور و راه رسانيدن آذوغه را براي محصورين كه آذوقه نداشتند مسدود [كنند] و قلعه را به اين واسطه مفتوح توانند نمود». («اسناد و مكاتبات تاريخي ايران (قاجاريه)» نقل شده در حاشيه «مآثر سلطانيه»)
توپخانه متحرّكي كه فرماندهي آن را ليندزي انگليسي به عهده داشت در اين سفر همراه عباسميرزا بود و فوج بهادران نيز كه از اسرا و فراريان ارتش روسيه تشكيل شده بود، اردوي نايبالسلطنه را همراهي ميكرد.
گريز
سپاه عباسميرزا هنوز چندان از تبريز دور نشده بود كه خبر فرار جعفرقليآقا از بند روسها به شاهزاده رسيد. روسها كه ميخواستند او را از قلعه شوشي به گنجه منتقل كنند، بدون اينكه بر دست و پايش بند بگذارند او را بر اسبي سوار كرده و «كاپيتاني با پنجاه نفر سالدات روس» به محافظتش گمارده بودند. اما نگهبانان هنگامي كه در ميانه مسير به رود ترتر رسيدند، پراكنده شدند تا راهي مناسب براي عبور از رودخانه جستجو كنند. مهار اسب جعفرقليآقا در اين هنگام به دست يكي از سربازان بود و عدهاي هم از دور او را ميپائيدند. او كه ميدانست در سيبري سرنوشتي شوم خواهد داشت، ناگهان مهار اسب را بريد و «دست بر يال اسب آورده سمندِ گريز را به مهميزْ تيز كرد و از ميان آب چون گرد به در رفت». («مآثر سلطانيه»)
به اين ترتيب جعفرقليآقا توانست خود را به سرعت از مهلكه برهاند و به محل توقف ايل جبرئيللو در ميان جنگل برساند. ايل بلافاصله به دستور او به سوي قراجهداغ حركت كرد و چگونگي ماجرا به اطلاع شاهزاده عباسميرزا رسيد. به نوشته دنبلي «نايبالسلطنه از خلاصي او كه مقصدِ اصلي از مشقتِ سفرِ زحمتْاثرِ شتا (زمستان) همان بود، مسرور و خوشوقت» شد و او و كسانش را مورد محبّت قرار داد. براي جعفرقليآقا منصب حكومت قراجهداغ و چهارهزار تومان مواجب سالانه در نظر گرفته شد و چند تن از سرداران سپاه، از جمله حاجيمحمدخان مستوفي مأمور شدند با فوجهاي خود از باقيمانده ايل جبرئيللو تا انتقال كامل به اين سوي ارس محافظت كنند.
اردوي شاهزاده در مدتّي كه اين حوادث جريان داشت به محلي به نام «سلطانبود»، جايي واقع در «ميان شكي و شيروان و شوشي و گنجه» رسيد. «سلطانبود» از جمله نقاط تمركز استحكامات قشون روسيه بود كه توپخانه و چند هزار سواره و پياده روس در آن استقرار داشت. نبردي كه در اين نقطه ميان سپاه عباسميرزا و قشون روسيه درگرفت، نخستين آزمايش جدي توپخانه متحرك انگليسي بود و پيروزي در آن ميتوانست اميدهاي تازهاي در دل ايرانيان بيدار كند...
(ادامه )
توجيه
عباسميرزا بعداً دليل تصميم خود براي حركت به سوي قراباغ (و نه آخسقه) را در نامهاي به قائممقامِ دولت عثماني چنين توضيح داد: «...از ثغور ايروان خبر رسيد كه كفره روسيه (روسهاي كافر) قلعه آخلكلك (آخلسكلك) را مسخر [كردهاند] و به مقام رخنهجويي و اختلال كار آخسقه ميباشند... اين معني منافي غيرت و حميت ما بود كه با [وجود] اتحاد دو دولت [ايران و عثماني] و اجتهاد ما در كار، آنها رخنه حاصل [كرده] و محلي از ولايات محروسه عثماني به كفره بداختر منتقل گردد... حركت سپاه از راه ايروان نيز براي محافظت آخسقه و سد [كردن] رخنه روسيه به آنجا، نظر به شدّت برودت راهها غير مقدور بود، عليهذا عزيمت قراباغ را كه برودت هوا كمتر و تشويش روسيه از كار آنجا بيشتر بود تصميم خاطر نموده، با آنكه سپاه از امتداد سفر (منظور سفرهاي پيدرپي) گرفته و خسته [بود] و سرما شديد [بود] و آذوقه و كاه از چند منزل از منازل راه مفقود [شده بود] و ناخوشي بر مزاج [ما] عارض [گشته بود] و احتشاد (گردآمدن) همه لشكر منصور [نيز] نظر به تعجيل در حركت غير مقدور بود، ولي به ملاحظه كم و بيش محض غيرت اسلام و مسالمت دو دولت جاويد مقام [ايران و عثماني]، با آنچه از توپخانه و سرباز كه موجود بود... به صوب قراباغ عازم گرديديم كه در آن طرف آتش جهاد و غزا را شعلهور [كنيم] و روسيه را از هر طرف به آنجا مايل داريم تا والي و اهالي ولايت آخسقه را فراغي حاصل گشته بي شاغلي خارج (مانعي در بيرون)، قعله آخلكلك را محصور و راه رسانيدن آذوغه را براي محصورين كه آذوقه نداشتند مسدود [كنند] و قلعه را به اين واسطه مفتوح توانند نمود». («اسناد و مكاتبات تاريخي ايران (قاجاريه)» نقل شده در حاشيه «مآثر سلطانيه»)
توپخانه متحرّكي كه فرماندهي آن را ليندزي انگليسي به عهده داشت در اين سفر همراه عباسميرزا بود و فوج بهادران نيز كه از اسرا و فراريان ارتش روسيه تشكيل شده بود، اردوي نايبالسلطنه را همراهي ميكرد.
گريز
سپاه عباسميرزا هنوز چندان از تبريز دور نشده بود كه خبر فرار جعفرقليآقا از بند روسها به شاهزاده رسيد. روسها كه ميخواستند او را از قلعه شوشي به گنجه منتقل كنند، بدون اينكه بر دست و پايش بند بگذارند او را بر اسبي سوار كرده و «كاپيتاني با پنجاه نفر سالدات روس» به محافظتش گمارده بودند. اما نگهبانان هنگامي كه در ميانه مسير به رود ترتر رسيدند، پراكنده شدند تا راهي مناسب براي عبور از رودخانه جستجو كنند. مهار اسب جعفرقليآقا در اين هنگام به دست يكي از سربازان بود و عدهاي هم از دور او را ميپائيدند. او كه ميدانست در سيبري سرنوشتي شوم خواهد داشت، ناگهان مهار اسب را بريد و «دست بر يال اسب آورده سمندِ گريز را به مهميزْ تيز كرد و از ميان آب چون گرد به در رفت». («مآثر سلطانيه»)
به اين ترتيب جعفرقليآقا توانست خود را به سرعت از مهلكه برهاند و به محل توقف ايل جبرئيللو در ميان جنگل برساند. ايل بلافاصله به دستور او به سوي قراجهداغ حركت كرد و چگونگي ماجرا به اطلاع شاهزاده عباسميرزا رسيد. به نوشته دنبلي «نايبالسلطنه از خلاصي او كه مقصدِ اصلي از مشقتِ سفرِ زحمتْاثرِ شتا (زمستان) همان بود، مسرور و خوشوقت» شد و او و كسانش را مورد محبّت قرار داد. براي جعفرقليآقا منصب حكومت قراجهداغ و چهارهزار تومان مواجب سالانه در نظر گرفته شد و چند تن از سرداران سپاه، از جمله حاجيمحمدخان مستوفي مأمور شدند با فوجهاي خود از باقيمانده ايل جبرئيللو تا انتقال كامل به اين سوي ارس محافظت كنند.
اردوي شاهزاده در مدتّي كه اين حوادث جريان داشت به محلي به نام «سلطانبود»، جايي واقع در «ميان شكي و شيروان و شوشي و گنجه» رسيد. «سلطانبود» از جمله نقاط تمركز استحكامات قشون روسيه بود كه توپخانه و چند هزار سواره و پياده روس در آن استقرار داشت. نبردي كه در اين نقطه ميان سپاه عباسميرزا و قشون روسيه درگرفت، نخستين آزمايش جدي توپخانه متحرك انگليسي بود و پيروزي در آن ميتوانست اميدهاي تازهاي در دل ايرانيان بيدار كند...
(ادامه )
دشواريهاي شاهزاده
ديديم كه نبردهاي سال 1226 ه.ق. ميان ايران و روسيه تا فصل زمستان ادامه يافت و تغيير در فرماندهي سپاه روسيه در قفقاز باعث شد آتش جنگ، بر خلاف سالهاي پيش از آن، در زمستان فروكش نكند. قرار شد در اين شماره به شرح دشواريهايي بپردازيم كه شاهزاده عباسميرزا در دارالسلطنه تبريز با آن دست به گريبان بود. از جمله اين دشواريها، تقاضاهايي مكرّري بود كه حكّام محليِ وفادار به دولت ايران براي دريافت كمك براي شاهزاده ميفرستادند. نمونههايي از اين تقاضاها را كه از جانب حاجيمحمدخان مستوفي و حسين خان سردار ايرواني مطرح شده بود، در اين شماره مرور ميكنيم.
شرق
حاجي محمدخان مستوفي در آن هنگام حاكم قراجهداغ بود و در نبرد با روسها حرارت فراوان از خود نشان ميداد. عبدالرزاق مفتون دنبلي در كتاب «مآثر سلطانيه» نوشته است كه از هنگام تصدّي حكومت قراجهداغ توسط حاجي محمدخان، امور محلّي ساماني گرفته و مقابله با روسها تشديد شده بود. حاجي با تشجيع و تحريض ايلات ساكن قراجهداغ، به ويژه طايفه چليپانلو، حملاتي را عليه كاروانهاي تداركاتي روسيه در ميانه راه گنجه و قراباغ ترتيب ميداد. او همچنين در كوچاندن اهالي قراباغ به قراجهداغ ميكوشيد و در غارت و سركوب طوايف نافرمان تعصّبي ويژه به كار ميبست. از جمله اقدامات برجسته حاجي محمدخان در سال 1226ه.ق. اعزام عدهاي از كوچندگان تازه براي شبيخون زدن به قواي روسيه در قلعه شوشي بود.
اين افراد تازه كوچيده (از طايفه اميرلوي قراباغ) با توجه به شناختي كه از محل داشتند به قلعه وارد شدند و انبارهاي مهمات و علوفه و چند خانه را در داخل قلعه به آتش كشيدند. حكومت قراباغ در آن هنگام در دست مهديقليآقا (پسر ابراهيم خليلخان جوانشير) بود كه به روسها ابراز وفاداري ميكرد. اما روسها (شايد به دليل سابقه ابراهيم خليلخان در تغييرعقيدههاي چندباره) به مهديقليآقا اعتماد كامل نداشتند و ماجراي آتشسوزي قلعه شوشي را ناشي از دسيسه او دانستند. نتيجه اين شد كه توپخانه روسيه از دروازهها و برجهاي قلعه، بناي گلولهباران خانههاي اطراف را گذاشت و به نوشته دنبلي «در آن شب هنگامهاي در قلعه شوشي و خارج قلعه برپا شد كه روز رستاخيز روسيه چنان خواهد بود».
اقدام جالب ديگر حاجيمحمدخان مستوفي، جلب اعتماد جعفرقليآقا (نوه ابراهيم خليلخان) و تشويق او به كوچاندن ايل جبرئيللو به قراجهداغ بود. سابقه بدگماني ميان خاندان جوانشير و دولت قاجار به زمان قتل آقا محمدخان باز ميگشت. گفته ميشد اين خاندان در ماجراي قتل بنيانگذار سلسله قاجاريه در قلعه شوشي و سرقت جواهرات سلطنتي از اردوي او دست داشتهاند. گذشته از اين، ايل جبرئيللو مدّتي پيشتر دوهزار تفنگچي فراهاني، كزّازي و سوادكوهي را (از سپاهيان شاهزاده عباسميرزا) به بهانه اينكه قصد كوچيدن به قراجهداغ دارند، به دام قشون روسيه انداخته و همراه روسها بر آنها تاخته بودند. حاجي محمدخان مستوفي با وجود اين بدگمانيها و دشمنيها توانسته بود جعفرقليآقا را با ارسال نامههاي پيدرپي به كوچاندن ايل جبرئيللو به جنوب ارس متقاعد كند. اما روسهاي مستقر در قلعه شوشي از تصميم جعفرقليآقا مطلع شدند، او را به بند كشيدند و مصمّم شدند براي اطمينان يافتن از وفاداري ايل جبرئيللو، از هر ده خانوار ايل يكي را به گروگان بگيرند. ريشسفيدان جبرئيللو ايل را در مكاني صعبالعبور در جنگل متوقف كردند و چگونگي را به حاجيمحمدخان آگاهي دادند. چنين بود كه حاجي چندين نامه براي شاهزاده عباسميرزا نوشت و از او تقاضا كرد براي نجات ايل جبرئيللو و رهانيدن جعفرقليآقا (كه گفته ميشد به سيبري تبعيد خواهد شد) به سوي قراباغ لشكركشي كند.
غرب
از سوي ديگر تصرّف قلعه «آخلسكلك» (در منطقه «آخسقه» عثماني، شمالغرب ايروان) توسط روسها، حسينخان سردار (بيگلربيگي ايروان) را نگران كرد كه اين پيشروي، وضعيت منطقه تحت حاكميت او را دشوارتر خواهد كرد. چنين بود كه او از عباسميرزا تقاضا كرد «فوجي سرباز و چند عرّاده توپ سواره انگريزي» به ياري او بفرستد تا هم مواضع دفاعي خود را مستحكمتر كند و هم عثمانيها را در نجات آخسقه ياري دهد.
در تبريز اما، اوضاع بر وفق مراد نبود. به نوشته دنبلي: «سردي هواي زمستان نهايت اشتداد داشت و مزاج مبارك نواب نايبالسلطنه را هم مرض مزمني عارض گرديده بود كه مستر كمل (دكتر دراموند كمبل) حكيم فرنگي معالجه ميكرد و اندك بياحتياطي از سرما را متضمّن ناخوشي غيرالعلاج (چارهناپذير) ميدانست و كمال مبالغه در منع از سفر زمستان مينمود. اتفاقاً ميرزا بزرگ قائممقام و آصفالحضرت ميرزا ابولقاسم -خلف ارجمند او- كه كارگزار سركارند و بايست به تهيه اسباب سفر اقدام نمايند، هر دو مريض شده [بودند] و [به علاوه] پسري ديگر از قائممقام كه موسوم به ميرزا حسين [بود]... با طفلي ديگر از مشاراليه وفات يافته داغ ميرزا بزرگ و ميرزا ابوالقاسم را تازه و درد و مصيبت آنها را بياندازه ساخت... اغلب سپاه ركابي (نيروهاي همراه شاهزاده) هم به دستور استمرار سنوات (يعني به رسم هر ساله) قبل از رسيدن موسم زمستان رخصت يافته، روانه عراق [عجم] و ساير اوطان خود شده بودند... [درنتيجه] چندان سپاهي ملتزم ركاب والا نبود. از آن گذشته با آنكه در اين سال (1226ه.ق.) متجاوز از صدهزار تومان زر نقد از خزانه عامره پادشاهي، سواي مواجب غازيان ركابي و ماليات آذربايجان، در وجه نايبالسلطنه عنايت شده بود، باز نظر به وفور مخارج لشكركشي و سرحدداري، وجهي براي مصارف اين سفر (يعني سفر به قراباغ يا سفر به آخسقه) در صندوقخانه سركار ولايت[عهد] موجود نبود».
(ادامه دارد)
شرق
حاجي محمدخان مستوفي در آن هنگام حاكم قراجهداغ بود و در نبرد با روسها حرارت فراوان از خود نشان ميداد. عبدالرزاق مفتون دنبلي در كتاب «مآثر سلطانيه» نوشته است كه از هنگام تصدّي حكومت قراجهداغ توسط حاجي محمدخان، امور محلّي ساماني گرفته و مقابله با روسها تشديد شده بود. حاجي با تشجيع و تحريض ايلات ساكن قراجهداغ، به ويژه طايفه چليپانلو، حملاتي را عليه كاروانهاي تداركاتي روسيه در ميانه راه گنجه و قراباغ ترتيب ميداد. او همچنين در كوچاندن اهالي قراباغ به قراجهداغ ميكوشيد و در غارت و سركوب طوايف نافرمان تعصّبي ويژه به كار ميبست. از جمله اقدامات برجسته حاجي محمدخان در سال 1226ه.ق. اعزام عدهاي از كوچندگان تازه براي شبيخون زدن به قواي روسيه در قلعه شوشي بود.
اين افراد تازه كوچيده (از طايفه اميرلوي قراباغ) با توجه به شناختي كه از محل داشتند به قلعه وارد شدند و انبارهاي مهمات و علوفه و چند خانه را در داخل قلعه به آتش كشيدند. حكومت قراباغ در آن هنگام در دست مهديقليآقا (پسر ابراهيم خليلخان جوانشير) بود كه به روسها ابراز وفاداري ميكرد. اما روسها (شايد به دليل سابقه ابراهيم خليلخان در تغييرعقيدههاي چندباره) به مهديقليآقا اعتماد كامل نداشتند و ماجراي آتشسوزي قلعه شوشي را ناشي از دسيسه او دانستند. نتيجه اين شد كه توپخانه روسيه از دروازهها و برجهاي قلعه، بناي گلولهباران خانههاي اطراف را گذاشت و به نوشته دنبلي «در آن شب هنگامهاي در قلعه شوشي و خارج قلعه برپا شد كه روز رستاخيز روسيه چنان خواهد بود».
اقدام جالب ديگر حاجيمحمدخان مستوفي، جلب اعتماد جعفرقليآقا (نوه ابراهيم خليلخان) و تشويق او به كوچاندن ايل جبرئيللو به قراجهداغ بود. سابقه بدگماني ميان خاندان جوانشير و دولت قاجار به زمان قتل آقا محمدخان باز ميگشت. گفته ميشد اين خاندان در ماجراي قتل بنيانگذار سلسله قاجاريه در قلعه شوشي و سرقت جواهرات سلطنتي از اردوي او دست داشتهاند. گذشته از اين، ايل جبرئيللو مدّتي پيشتر دوهزار تفنگچي فراهاني، كزّازي و سوادكوهي را (از سپاهيان شاهزاده عباسميرزا) به بهانه اينكه قصد كوچيدن به قراجهداغ دارند، به دام قشون روسيه انداخته و همراه روسها بر آنها تاخته بودند. حاجي محمدخان مستوفي با وجود اين بدگمانيها و دشمنيها توانسته بود جعفرقليآقا را با ارسال نامههاي پيدرپي به كوچاندن ايل جبرئيللو به جنوب ارس متقاعد كند. اما روسهاي مستقر در قلعه شوشي از تصميم جعفرقليآقا مطلع شدند، او را به بند كشيدند و مصمّم شدند براي اطمينان يافتن از وفاداري ايل جبرئيللو، از هر ده خانوار ايل يكي را به گروگان بگيرند. ريشسفيدان جبرئيللو ايل را در مكاني صعبالعبور در جنگل متوقف كردند و چگونگي را به حاجيمحمدخان آگاهي دادند. چنين بود كه حاجي چندين نامه براي شاهزاده عباسميرزا نوشت و از او تقاضا كرد براي نجات ايل جبرئيللو و رهانيدن جعفرقليآقا (كه گفته ميشد به سيبري تبعيد خواهد شد) به سوي قراباغ لشكركشي كند.
غرب
از سوي ديگر تصرّف قلعه «آخلسكلك» (در منطقه «آخسقه» عثماني، شمالغرب ايروان) توسط روسها، حسينخان سردار (بيگلربيگي ايروان) را نگران كرد كه اين پيشروي، وضعيت منطقه تحت حاكميت او را دشوارتر خواهد كرد. چنين بود كه او از عباسميرزا تقاضا كرد «فوجي سرباز و چند عرّاده توپ سواره انگريزي» به ياري او بفرستد تا هم مواضع دفاعي خود را مستحكمتر كند و هم عثمانيها را در نجات آخسقه ياري دهد.
در تبريز اما، اوضاع بر وفق مراد نبود. به نوشته دنبلي: «سردي هواي زمستان نهايت اشتداد داشت و مزاج مبارك نواب نايبالسلطنه را هم مرض مزمني عارض گرديده بود كه مستر كمل (دكتر دراموند كمبل) حكيم فرنگي معالجه ميكرد و اندك بياحتياطي از سرما را متضمّن ناخوشي غيرالعلاج (چارهناپذير) ميدانست و كمال مبالغه در منع از سفر زمستان مينمود. اتفاقاً ميرزا بزرگ قائممقام و آصفالحضرت ميرزا ابولقاسم -خلف ارجمند او- كه كارگزار سركارند و بايست به تهيه اسباب سفر اقدام نمايند، هر دو مريض شده [بودند] و [به علاوه] پسري ديگر از قائممقام كه موسوم به ميرزا حسين [بود]... با طفلي ديگر از مشاراليه وفات يافته داغ ميرزا بزرگ و ميرزا ابوالقاسم را تازه و درد و مصيبت آنها را بياندازه ساخت... اغلب سپاه ركابي (نيروهاي همراه شاهزاده) هم به دستور استمرار سنوات (يعني به رسم هر ساله) قبل از رسيدن موسم زمستان رخصت يافته، روانه عراق [عجم] و ساير اوطان خود شده بودند... [درنتيجه] چندان سپاهي ملتزم ركاب والا نبود. از آن گذشته با آنكه در اين سال (1226ه.ق.) متجاوز از صدهزار تومان زر نقد از خزانه عامره پادشاهي، سواي مواجب غازيان ركابي و ماليات آذربايجان، در وجه نايبالسلطنه عنايت شده بود، باز نظر به وفور مخارج لشكركشي و سرحدداري، وجهي براي مصارف اين سفر (يعني سفر به قراباغ يا سفر به آخسقه) در صندوقخانه سركار ولايت[عهد] موجود نبود».
(ادامه دارد)
یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۴
محاربه و مصالحه
در شماره گذشته خوانديد كه ژنرال فيليپ ماركيز (مركز)، كه به گزارش منابع ايراني از منتقدان شيوه «تساهل»آميز ترومسوف بود، به پيشنهاد و كوشش خود به فرماندهي سپاه روسيه در قفقاز منصوب شد و به تفليس آمد. او پس از تصدي فرماندهي، از آنجا كه ميدانست شاهزاده عباسميرزا به مناسبت فرا رسيدن فصل زمستان سپاهيانش را به «آسايشخانه» يا مرخصي فرستاده است، به فرمانده قوايش در پنبك دستور داد به ايروان بتازد و ايلات و طوايف آنجا را به سوي شمال كوچ دهد. اين فرمانده دستور داشت چنانكه كوچاندن ايلات ممكن نشد، «چپاولي به مال و دواب اهالي ايروان نمايد يا غلّه و شلتوكي از صحرا يا نمكي از معدن به دست آورد» («مآثر سلطانيه» عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگرينژاد). به نظر ميرسد هدف ماركيز از اين عمليات، تلافي كردن حملات ايذايي و جنگوگريزهاي چندماهه قشون ايران عليه مواضع روسها بوده است.
به اين ترتيب قشون روسيه متشكل از «هشتهزار سواره و سالدات» در سرماي زمستان به سوي ايروان حركت كرد. عباسميرزا هنگامي كه اين لشكركشي آگاه شد، توپخانه متحرّكي را كه توسط توپچيان انگليسي سازماندهي و با توپهاي اهدايي مالكوم تجهيز شده بود راهي ايروان كرد و فوجي از سواران و سربازان را نيز كه در دسترس داشت همراه آن فرستاد. فرماندهي توپخانه متحرّك به عهده كاپتان هنري ليندزي انگليسي بود. دنبلي اين توپخانه را چنين توصيف كرده است: «توپخانه ركاب... كه به رسم انگريز منتظم گشته و عملهي آن باالعام (همگي) سوارهاند و مانند آن ديدهي روزگار نديده است». از اين توپخانه و كاپتان ليندزي باز هم سخن خواهيم گفت.
عقبنشيني
عباسميرزا سه روز پس از اعزام توپخانه و فوج همراه آن، به همراه فوجي ديگر كه گردآورده بود از خوي به سوي ايروان شتافت. اما هنگامي كه به نزديكي ماكو رسيد خبردار شد كه حسنخان ايرواني (برادر حسينخان سردار) با حدود دو هزار سواره و پياده و با كمك توپخانه اعزامي، در محل اوچكليسا با سپاه هشتهزار نفري روسها روبرو شده و روسها كه از حركت شاهزاده هم باخبر بودهاند، ماندن صلاح ندانسته و به سوي شمال بازگشتهاند. به نوشته دنبلي «سپاه منصوره (پيروز) تعاقب آنها نكردند، [اما] بسياري از آنها در عرض راه، نظر به سردي هوا و برف شديدي كه نازل شده بود تلف گشتند». شاهزاده عباسميرزا نيز از ماكو بازگشت و به تبريز رفت.
از سوي ديگر در تمام اين ايام شيخعليخان، بيگلربيگي قبه (محلي در نزديكي «دربند» قفقاز) نيز درگير نبرد با روسها بود. او «در اين سال جمعيتي كامل از داغستان فراهم آورده، محمدبيك قاضي سابق «تبرسران» را كه با روسيه سازش داشت، از آنجا به صدمات متواليه آواره [كرد] و عبداللهبيك، خويش خود را در آنجا حاكم و قاضي ساخت و بعد از آن به محاربه روسيه مجتمعه در قبه پرداخت. روسيه (در اينجا يعني روسها) هم به مقابله او شتافتند و هرچه از جانب گنجه و باكويه و شيروان روسيه ضميمه روسيه قبه شدند، چاره او را قدرت نيافته هنوز در داغستان به حرب اشتغال داشت».
در اين هنگام (اواخر سال 1226ه.ق.) نزديك يك دهه از آغاز جنگ در قفقاز ميگذشت. ميتوان حدس زد كه استقرار وضعيت جنگي در اين مدّت چه بر سر زندگي مردم و اوضاع اقتصادي منطقه آورده بود. ايلها و طوايف مدام به زور كوچانده ميشدند، رمهها در معرض تاراج بود و امكان فعاليت بازرگاني مطلقاً وجود نداشت. بنابراين «سردار تازه سپاه روس» با توجه به شكست در عمليات ايروان، «صدمات بلانهايتي كه سپاه منصوره [در يورشهاي خود] به ولايات تصرفي روسيه» رسانده بود و «خرابي و قحط و غلايي كه به همين سبب در ولايات مزبوره به هم رسيده» بود، به فكر افتاد كه با ايران از در صلح در آيد.
پيام
دنبلي گزارش كرده است كه ماركيز موافقت تزار آلكساندر را براي مصالحه با ايران به دست آورد و آنگاه دست به كار شد. او براي فرستادن پيغام صلح از يكي از سرداران قاجار كه در اسارت روسها بود استفاده كرد. توضيح آنكه پيرقليخان قاجار شامبياتي (يكي از سرداران قشون ايران) چند سال پيشتر عبدالله خان قاجار را براي «استمالت» ابراهيم خليلخان جوانشير، حاكم پيشين قراباغ كه به روسها نزديك شده بود، نزد او فرستاد. اما ابراهيم خليلخان، عبدالله خان را در بند كرد و به روسها تحويل داد. عبدالله خان از آن هنگام در گنجه اسير روسها بود. ماركيز هنگامي كه تصميم گرفت براي ايران پيام صلح بفرستد، عبدالله خان را «از محبس مرخص و نزد خود برده، لازمه محبت و مهرباني و ريزش در باره او معمول [داشته] و او را با نامهي دوستانه روانه حضور نواب نايبالسلطنه ساخته، به اين وسيله در مقام افتتاح ابواب التيام بين آن دولتين بر آمده بود».
اين كوششها اما، چنانكه خواهيم ديد، نتيجهاي در بر نداشت و نبردهاي زمستان 1226ه.ق. (1190ه.ش.) ادامه يافت. در شمارههاي آينده از مشكلات متعددي كه پيش روي شاهزاده عباسميرزا بود (از جمله بيماري خودش، ميرزا بزرگ قائممقام و پسرش ميرزاابوالقاسم) و درخواستهايي كه حكام مختلف از هر سو داشتند آگاه خواهيد شد و ماجراي جذاب نبرد «سلطانبود» را خواهيد خواند.
به اين ترتيب قشون روسيه متشكل از «هشتهزار سواره و سالدات» در سرماي زمستان به سوي ايروان حركت كرد. عباسميرزا هنگامي كه اين لشكركشي آگاه شد، توپخانه متحرّكي را كه توسط توپچيان انگليسي سازماندهي و با توپهاي اهدايي مالكوم تجهيز شده بود راهي ايروان كرد و فوجي از سواران و سربازان را نيز كه در دسترس داشت همراه آن فرستاد. فرماندهي توپخانه متحرّك به عهده كاپتان هنري ليندزي انگليسي بود. دنبلي اين توپخانه را چنين توصيف كرده است: «توپخانه ركاب... كه به رسم انگريز منتظم گشته و عملهي آن باالعام (همگي) سوارهاند و مانند آن ديدهي روزگار نديده است». از اين توپخانه و كاپتان ليندزي باز هم سخن خواهيم گفت.
عقبنشيني
عباسميرزا سه روز پس از اعزام توپخانه و فوج همراه آن، به همراه فوجي ديگر كه گردآورده بود از خوي به سوي ايروان شتافت. اما هنگامي كه به نزديكي ماكو رسيد خبردار شد كه حسنخان ايرواني (برادر حسينخان سردار) با حدود دو هزار سواره و پياده و با كمك توپخانه اعزامي، در محل اوچكليسا با سپاه هشتهزار نفري روسها روبرو شده و روسها كه از حركت شاهزاده هم باخبر بودهاند، ماندن صلاح ندانسته و به سوي شمال بازگشتهاند. به نوشته دنبلي «سپاه منصوره (پيروز) تعاقب آنها نكردند، [اما] بسياري از آنها در عرض راه، نظر به سردي هوا و برف شديدي كه نازل شده بود تلف گشتند». شاهزاده عباسميرزا نيز از ماكو بازگشت و به تبريز رفت.
از سوي ديگر در تمام اين ايام شيخعليخان، بيگلربيگي قبه (محلي در نزديكي «دربند» قفقاز) نيز درگير نبرد با روسها بود. او «در اين سال جمعيتي كامل از داغستان فراهم آورده، محمدبيك قاضي سابق «تبرسران» را كه با روسيه سازش داشت، از آنجا به صدمات متواليه آواره [كرد] و عبداللهبيك، خويش خود را در آنجا حاكم و قاضي ساخت و بعد از آن به محاربه روسيه مجتمعه در قبه پرداخت. روسيه (در اينجا يعني روسها) هم به مقابله او شتافتند و هرچه از جانب گنجه و باكويه و شيروان روسيه ضميمه روسيه قبه شدند، چاره او را قدرت نيافته هنوز در داغستان به حرب اشتغال داشت».
در اين هنگام (اواخر سال 1226ه.ق.) نزديك يك دهه از آغاز جنگ در قفقاز ميگذشت. ميتوان حدس زد كه استقرار وضعيت جنگي در اين مدّت چه بر سر زندگي مردم و اوضاع اقتصادي منطقه آورده بود. ايلها و طوايف مدام به زور كوچانده ميشدند، رمهها در معرض تاراج بود و امكان فعاليت بازرگاني مطلقاً وجود نداشت. بنابراين «سردار تازه سپاه روس» با توجه به شكست در عمليات ايروان، «صدمات بلانهايتي كه سپاه منصوره [در يورشهاي خود] به ولايات تصرفي روسيه» رسانده بود و «خرابي و قحط و غلايي كه به همين سبب در ولايات مزبوره به هم رسيده» بود، به فكر افتاد كه با ايران از در صلح در آيد.
پيام
دنبلي گزارش كرده است كه ماركيز موافقت تزار آلكساندر را براي مصالحه با ايران به دست آورد و آنگاه دست به كار شد. او براي فرستادن پيغام صلح از يكي از سرداران قاجار كه در اسارت روسها بود استفاده كرد. توضيح آنكه پيرقليخان قاجار شامبياتي (يكي از سرداران قشون ايران) چند سال پيشتر عبدالله خان قاجار را براي «استمالت» ابراهيم خليلخان جوانشير، حاكم پيشين قراباغ كه به روسها نزديك شده بود، نزد او فرستاد. اما ابراهيم خليلخان، عبدالله خان را در بند كرد و به روسها تحويل داد. عبدالله خان از آن هنگام در گنجه اسير روسها بود. ماركيز هنگامي كه تصميم گرفت براي ايران پيام صلح بفرستد، عبدالله خان را «از محبس مرخص و نزد خود برده، لازمه محبت و مهرباني و ريزش در باره او معمول [داشته] و او را با نامهي دوستانه روانه حضور نواب نايبالسلطنه ساخته، به اين وسيله در مقام افتتاح ابواب التيام بين آن دولتين بر آمده بود».
اين كوششها اما، چنانكه خواهيم ديد، نتيجهاي در بر نداشت و نبردهاي زمستان 1226ه.ق. (1190ه.ش.) ادامه يافت. در شمارههاي آينده از مشكلات متعددي كه پيش روي شاهزاده عباسميرزا بود (از جمله بيماري خودش، ميرزا بزرگ قائممقام و پسرش ميرزاابوالقاسم) و درخواستهايي كه حكام مختلف از هر سو داشتند آگاه خواهيد شد و ماجراي جذاب نبرد «سلطانبود» را خواهيد خواند.
اشتراک در:
پستها (Atom)