دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴

مشقتِ سفرِ شتا

در شماره گذشته خوانديد كه شاهزاده عباس‌ميرزا (وليعهد و نايب‌السلطنه فتحعلي‌شاه قاجار) در حالي زمستان سال 1226ه.ق. را پشت سر مي‌گذاشت كه بر خلاف روال معمول نبرد با روس‌ها در طول فصل سرما نيز ادامه داشت. در اين حال حاجي محمدخان مستوفي (حاكم قراجه‌داغ) خبر داده بود كه ايل جبرئيل‌لو و سركرده آن جعفرقلي‌آقا (نوه ابراهيم خليل‌خان جوانشير) گرفتار غضب روس‌ها شده‌اند و شاهزاده بايد براي نجات آنها به قراباغ لشكركشي كند. از سوي ديگر حسين‌خان سردار (بيگلربيگي ايروان) نيز، نگران از پيشروي روس‌ها در آخسقه، درخواست اعزام قواي كمكي و توپخانه داشت تا مواضع دفاعي ايروان را استحكام بخشد و عثماني‌ها را در بيرون راندن روس‌ها از قلعه آخلسكلك ياري دهد. اين اخبار نگران‌كننده در شرايطي به تبريز مي‌رسيد كه شاهزاده عباس‌ميرزا با بيماري دست و پنجه نرم مي‌كرد. ميرزا عيسي قائم‌مقام و پسرش ميرزا ابوالقاسم (قائم‌مقام بعدي) نيز بيمار و در عين حال داغدار مرگ دو تن از فرزندان ميرزا عيسي بودند. شاهزاده نيروي چنداني در خدمت نداشت و پول كافي هم براي تدارك سفر در خزانه‌اش موجود نبود. با اين وجود از سر ناچاري و «متوكلاً علي‌الله» روز 12 محرّم 1227ه.ق. (25 دي 1190ه.ش.) از تبريز حركت كرد و راه قراباغ در پيش گرفت.
توجيه
عباس‌ميرزا بعداً دليل تصميم خود براي حركت به سوي قراباغ (و نه آخسقه) را در نامه‌اي به قائم‌مقامِ دولت عثماني چنين توضيح داد: «...از ثغور ايروان خبر رسيد كه كفره روسيه (روس‌هاي كافر) قلعه آخلكلك (آخلسكلك) را مسخر [كرده‌اند] و به مقام رخنه‌جويي و اختلال كار آخسقه مي‌باشند... اين معني منافي غيرت و حميت ما بود كه با [وجود] اتحاد دو دولت [ايران و عثماني] و اجتهاد ما در كار، آنها رخنه حاصل [كرده] و محلي از ولايات محروسه عثماني به كفره بداختر منتقل گردد... حركت سپاه از راه ايروان نيز براي محافظت آخسقه و سد [كردن] رخنه روسيه به آنجا، نظر به شدّت برودت راه‌ها غير مقدور بود، علي‌هذا عزيمت قراباغ را كه برودت هوا كمتر و تشويش روسيه از كار آنجا بيشتر بود تصميم خاطر نموده، با آنكه سپاه از امتداد سفر (منظور سفرهاي پي‌درپي) گرفته و خسته [بود] و سرما شديد [بود] و آذوقه و كاه از چند منزل از منازل راه مفقود [شده بود] و ناخوشي بر مزاج [ما] عارض [گشته بود] و احتشاد (گردآمدن) همه لشكر منصور [نيز] نظر به تعجيل در حركت غير مقدور بود، ولي به ملاحظه كم و بيش محض غيرت اسلام و مسالمت دو دولت جاويد مقام [ايران و عثماني]، با آنچه از توپخانه و سرباز كه موجود بود... به صوب قراباغ عازم گرديديم كه در آن طرف آتش جهاد و غزا را شعله‌ور [كنيم] و روسيه را از هر طرف به آنجا مايل داريم تا والي و اهالي ولايت آخسقه را فراغي حاصل گشته بي شاغلي خارج (مانعي در بيرون)، قعله آخلكلك را محصور و راه رسانيدن آذوغه را براي محصورين كه آذوقه نداشتند مسدود [كنند] و قلعه را به اين واسطه مفتوح توانند نمود». («اسناد و مكاتبات تاريخي ايران (قاجاريه)» نقل شده در حاشيه «مآثر سلطانيه»)
توپخانه متحرّكي كه فرماندهي آن را ليندزي انگليسي به عهده داشت در اين سفر همراه عباس‌ميرزا بود و فوج بهادران نيز كه از اسرا و فراريان ارتش روسيه تشكيل شده بود، اردوي نايب‌السلطنه را همراهي مي‌كرد.
گريز
سپاه عباس‌ميرزا هنوز چندان از تبريز دور نشده بود كه خبر فرار جعفرقلي‌آقا از بند روس‌ها به شاهزاده رسيد. روس‌ها كه مي‌خواستند او را از قلعه شوشي به گنجه منتقل كنند، بدون اينكه بر دست و پايش بند بگذارند او را بر اسبي سوار كرده و «كاپيتاني با پنجاه نفر سالدات روس» به محافظتش گمارده بودند. اما نگهبانان هنگامي كه در ميانه مسير به رود ترتر رسيدند، پراكنده شدند تا راهي مناسب براي عبور از رودخانه جستجو كنند. مهار اسب جعفرقلي‌آقا در اين هنگام به دست يكي از سربازان بود و عده‌اي هم از دور او را مي‌پائيدند. او كه مي‌دانست در سيبري سرنوشتي شوم خواهد داشت، ناگهان مهار اسب را بريد و «دست بر يال اسب آورده سمندِ گريز را به مهميزْ تيز كرد و از ميان آب چون گرد به در رفت». («مآثر سلطانيه»)
به اين ترتيب جعفرقلي‌آقا توانست خود را به سرعت از مهلكه برهاند و به محل توقف ايل جبرئيل‌لو در ميان جنگل برساند. ايل بلافاصله به دستور او به سوي قراجه‌داغ حركت كرد و چگونگي ماجرا به اطلاع شاهزاده عباس‌ميرزا رسيد. به نوشته دنبلي «نايب‌السلطنه از خلاصي او كه مقصدِ اصلي از مشقتِ سفرِ زحمتْ‌اثرِ شتا (زمستان) همان بود، مسرور و خوشوقت» شد و او و كسانش را مورد محبّت قرار داد. براي جعفرقلي‌آقا منصب حكومت قراجه‌داغ و چهارهزار تومان مواجب سالانه در نظر گرفته شد و چند تن از سرداران سپاه، از جمله حاجي‌محمدخان مستوفي مأمور شدند با فوج‌هاي خود از باقي‌مانده ايل جبرئيل‌لو تا انتقال كامل به اين سوي ارس محافظت كنند.
اردوي شاهزاده در مدتّي كه اين حوادث جريان داشت به محلي به نام «سلطان‌بود»، جايي واقع در «ميان شكي و شيروان و شوشي و گنجه» رسيد. «سلطان‌بود» از جمله نقاط تمركز استحكامات قشون روسيه بود كه توپخانه و چند هزار سواره و پياده روس در آن استقرار داشت. نبردي كه در اين نقطه ميان سپاه عباس‌ميرزا و قشون روسيه درگرفت، نخستين آزمايش جدي توپخانه متحرك انگليسي بود و پيروزي در آن مي‌توانست اميدهاي تازه‌اي در دل ايرانيان بيدار كند...
(ادامه )

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی