دشواريهاي شاهزاده
ديديم كه نبردهاي سال 1226 ه.ق. ميان ايران و روسيه تا فصل زمستان ادامه يافت و تغيير در فرماندهي سپاه روسيه در قفقاز باعث شد آتش جنگ، بر خلاف سالهاي پيش از آن، در زمستان فروكش نكند. قرار شد در اين شماره به شرح دشواريهايي بپردازيم كه شاهزاده عباسميرزا در دارالسلطنه تبريز با آن دست به گريبان بود. از جمله اين دشواريها، تقاضاهايي مكرّري بود كه حكّام محليِ وفادار به دولت ايران براي دريافت كمك براي شاهزاده ميفرستادند. نمونههايي از اين تقاضاها را كه از جانب حاجيمحمدخان مستوفي و حسين خان سردار ايرواني مطرح شده بود، در اين شماره مرور ميكنيم.
شرق
حاجي محمدخان مستوفي در آن هنگام حاكم قراجهداغ بود و در نبرد با روسها حرارت فراوان از خود نشان ميداد. عبدالرزاق مفتون دنبلي در كتاب «مآثر سلطانيه» نوشته است كه از هنگام تصدّي حكومت قراجهداغ توسط حاجي محمدخان، امور محلّي ساماني گرفته و مقابله با روسها تشديد شده بود. حاجي با تشجيع و تحريض ايلات ساكن قراجهداغ، به ويژه طايفه چليپانلو، حملاتي را عليه كاروانهاي تداركاتي روسيه در ميانه راه گنجه و قراباغ ترتيب ميداد. او همچنين در كوچاندن اهالي قراباغ به قراجهداغ ميكوشيد و در غارت و سركوب طوايف نافرمان تعصّبي ويژه به كار ميبست. از جمله اقدامات برجسته حاجي محمدخان در سال 1226ه.ق. اعزام عدهاي از كوچندگان تازه براي شبيخون زدن به قواي روسيه در قلعه شوشي بود.
اين افراد تازه كوچيده (از طايفه اميرلوي قراباغ) با توجه به شناختي كه از محل داشتند به قلعه وارد شدند و انبارهاي مهمات و علوفه و چند خانه را در داخل قلعه به آتش كشيدند. حكومت قراباغ در آن هنگام در دست مهديقليآقا (پسر ابراهيم خليلخان جوانشير) بود كه به روسها ابراز وفاداري ميكرد. اما روسها (شايد به دليل سابقه ابراهيم خليلخان در تغييرعقيدههاي چندباره) به مهديقليآقا اعتماد كامل نداشتند و ماجراي آتشسوزي قلعه شوشي را ناشي از دسيسه او دانستند. نتيجه اين شد كه توپخانه روسيه از دروازهها و برجهاي قلعه، بناي گلولهباران خانههاي اطراف را گذاشت و به نوشته دنبلي «در آن شب هنگامهاي در قلعه شوشي و خارج قلعه برپا شد كه روز رستاخيز روسيه چنان خواهد بود».
اقدام جالب ديگر حاجيمحمدخان مستوفي، جلب اعتماد جعفرقليآقا (نوه ابراهيم خليلخان) و تشويق او به كوچاندن ايل جبرئيللو به قراجهداغ بود. سابقه بدگماني ميان خاندان جوانشير و دولت قاجار به زمان قتل آقا محمدخان باز ميگشت. گفته ميشد اين خاندان در ماجراي قتل بنيانگذار سلسله قاجاريه در قلعه شوشي و سرقت جواهرات سلطنتي از اردوي او دست داشتهاند. گذشته از اين، ايل جبرئيللو مدّتي پيشتر دوهزار تفنگچي فراهاني، كزّازي و سوادكوهي را (از سپاهيان شاهزاده عباسميرزا) به بهانه اينكه قصد كوچيدن به قراجهداغ دارند، به دام قشون روسيه انداخته و همراه روسها بر آنها تاخته بودند. حاجي محمدخان مستوفي با وجود اين بدگمانيها و دشمنيها توانسته بود جعفرقليآقا را با ارسال نامههاي پيدرپي به كوچاندن ايل جبرئيللو به جنوب ارس متقاعد كند. اما روسهاي مستقر در قلعه شوشي از تصميم جعفرقليآقا مطلع شدند، او را به بند كشيدند و مصمّم شدند براي اطمينان يافتن از وفاداري ايل جبرئيللو، از هر ده خانوار ايل يكي را به گروگان بگيرند. ريشسفيدان جبرئيللو ايل را در مكاني صعبالعبور در جنگل متوقف كردند و چگونگي را به حاجيمحمدخان آگاهي دادند. چنين بود كه حاجي چندين نامه براي شاهزاده عباسميرزا نوشت و از او تقاضا كرد براي نجات ايل جبرئيللو و رهانيدن جعفرقليآقا (كه گفته ميشد به سيبري تبعيد خواهد شد) به سوي قراباغ لشكركشي كند.
غرب
از سوي ديگر تصرّف قلعه «آخلسكلك» (در منطقه «آخسقه» عثماني، شمالغرب ايروان) توسط روسها، حسينخان سردار (بيگلربيگي ايروان) را نگران كرد كه اين پيشروي، وضعيت منطقه تحت حاكميت او را دشوارتر خواهد كرد. چنين بود كه او از عباسميرزا تقاضا كرد «فوجي سرباز و چند عرّاده توپ سواره انگريزي» به ياري او بفرستد تا هم مواضع دفاعي خود را مستحكمتر كند و هم عثمانيها را در نجات آخسقه ياري دهد.
در تبريز اما، اوضاع بر وفق مراد نبود. به نوشته دنبلي: «سردي هواي زمستان نهايت اشتداد داشت و مزاج مبارك نواب نايبالسلطنه را هم مرض مزمني عارض گرديده بود كه مستر كمل (دكتر دراموند كمبل) حكيم فرنگي معالجه ميكرد و اندك بياحتياطي از سرما را متضمّن ناخوشي غيرالعلاج (چارهناپذير) ميدانست و كمال مبالغه در منع از سفر زمستان مينمود. اتفاقاً ميرزا بزرگ قائممقام و آصفالحضرت ميرزا ابولقاسم -خلف ارجمند او- كه كارگزار سركارند و بايست به تهيه اسباب سفر اقدام نمايند، هر دو مريض شده [بودند] و [به علاوه] پسري ديگر از قائممقام كه موسوم به ميرزا حسين [بود]... با طفلي ديگر از مشاراليه وفات يافته داغ ميرزا بزرگ و ميرزا ابوالقاسم را تازه و درد و مصيبت آنها را بياندازه ساخت... اغلب سپاه ركابي (نيروهاي همراه شاهزاده) هم به دستور استمرار سنوات (يعني به رسم هر ساله) قبل از رسيدن موسم زمستان رخصت يافته، روانه عراق [عجم] و ساير اوطان خود شده بودند... [درنتيجه] چندان سپاهي ملتزم ركاب والا نبود. از آن گذشته با آنكه در اين سال (1226ه.ق.) متجاوز از صدهزار تومان زر نقد از خزانه عامره پادشاهي، سواي مواجب غازيان ركابي و ماليات آذربايجان، در وجه نايبالسلطنه عنايت شده بود، باز نظر به وفور مخارج لشكركشي و سرحدداري، وجهي براي مصارف اين سفر (يعني سفر به قراباغ يا سفر به آخسقه) در صندوقخانه سركار ولايت[عهد] موجود نبود».
(ادامه دارد)
ديديم كه نبردهاي سال 1226 ه.ق. ميان ايران و روسيه تا فصل زمستان ادامه يافت و تغيير در فرماندهي سپاه روسيه در قفقاز باعث شد آتش جنگ، بر خلاف سالهاي پيش از آن، در زمستان فروكش نكند. قرار شد در اين شماره به شرح دشواريهايي بپردازيم كه شاهزاده عباسميرزا در دارالسلطنه تبريز با آن دست به گريبان بود. از جمله اين دشواريها، تقاضاهايي مكرّري بود كه حكّام محليِ وفادار به دولت ايران براي دريافت كمك براي شاهزاده ميفرستادند. نمونههايي از اين تقاضاها را كه از جانب حاجيمحمدخان مستوفي و حسين خان سردار ايرواني مطرح شده بود، در اين شماره مرور ميكنيم.
شرق
حاجي محمدخان مستوفي در آن هنگام حاكم قراجهداغ بود و در نبرد با روسها حرارت فراوان از خود نشان ميداد. عبدالرزاق مفتون دنبلي در كتاب «مآثر سلطانيه» نوشته است كه از هنگام تصدّي حكومت قراجهداغ توسط حاجي محمدخان، امور محلّي ساماني گرفته و مقابله با روسها تشديد شده بود. حاجي با تشجيع و تحريض ايلات ساكن قراجهداغ، به ويژه طايفه چليپانلو، حملاتي را عليه كاروانهاي تداركاتي روسيه در ميانه راه گنجه و قراباغ ترتيب ميداد. او همچنين در كوچاندن اهالي قراباغ به قراجهداغ ميكوشيد و در غارت و سركوب طوايف نافرمان تعصّبي ويژه به كار ميبست. از جمله اقدامات برجسته حاجي محمدخان در سال 1226ه.ق. اعزام عدهاي از كوچندگان تازه براي شبيخون زدن به قواي روسيه در قلعه شوشي بود.
اين افراد تازه كوچيده (از طايفه اميرلوي قراباغ) با توجه به شناختي كه از محل داشتند به قلعه وارد شدند و انبارهاي مهمات و علوفه و چند خانه را در داخل قلعه به آتش كشيدند. حكومت قراباغ در آن هنگام در دست مهديقليآقا (پسر ابراهيم خليلخان جوانشير) بود كه به روسها ابراز وفاداري ميكرد. اما روسها (شايد به دليل سابقه ابراهيم خليلخان در تغييرعقيدههاي چندباره) به مهديقليآقا اعتماد كامل نداشتند و ماجراي آتشسوزي قلعه شوشي را ناشي از دسيسه او دانستند. نتيجه اين شد كه توپخانه روسيه از دروازهها و برجهاي قلعه، بناي گلولهباران خانههاي اطراف را گذاشت و به نوشته دنبلي «در آن شب هنگامهاي در قلعه شوشي و خارج قلعه برپا شد كه روز رستاخيز روسيه چنان خواهد بود».
اقدام جالب ديگر حاجيمحمدخان مستوفي، جلب اعتماد جعفرقليآقا (نوه ابراهيم خليلخان) و تشويق او به كوچاندن ايل جبرئيللو به قراجهداغ بود. سابقه بدگماني ميان خاندان جوانشير و دولت قاجار به زمان قتل آقا محمدخان باز ميگشت. گفته ميشد اين خاندان در ماجراي قتل بنيانگذار سلسله قاجاريه در قلعه شوشي و سرقت جواهرات سلطنتي از اردوي او دست داشتهاند. گذشته از اين، ايل جبرئيللو مدّتي پيشتر دوهزار تفنگچي فراهاني، كزّازي و سوادكوهي را (از سپاهيان شاهزاده عباسميرزا) به بهانه اينكه قصد كوچيدن به قراجهداغ دارند، به دام قشون روسيه انداخته و همراه روسها بر آنها تاخته بودند. حاجي محمدخان مستوفي با وجود اين بدگمانيها و دشمنيها توانسته بود جعفرقليآقا را با ارسال نامههاي پيدرپي به كوچاندن ايل جبرئيللو به جنوب ارس متقاعد كند. اما روسهاي مستقر در قلعه شوشي از تصميم جعفرقليآقا مطلع شدند، او را به بند كشيدند و مصمّم شدند براي اطمينان يافتن از وفاداري ايل جبرئيللو، از هر ده خانوار ايل يكي را به گروگان بگيرند. ريشسفيدان جبرئيللو ايل را در مكاني صعبالعبور در جنگل متوقف كردند و چگونگي را به حاجيمحمدخان آگاهي دادند. چنين بود كه حاجي چندين نامه براي شاهزاده عباسميرزا نوشت و از او تقاضا كرد براي نجات ايل جبرئيللو و رهانيدن جعفرقليآقا (كه گفته ميشد به سيبري تبعيد خواهد شد) به سوي قراباغ لشكركشي كند.
غرب
از سوي ديگر تصرّف قلعه «آخلسكلك» (در منطقه «آخسقه» عثماني، شمالغرب ايروان) توسط روسها، حسينخان سردار (بيگلربيگي ايروان) را نگران كرد كه اين پيشروي، وضعيت منطقه تحت حاكميت او را دشوارتر خواهد كرد. چنين بود كه او از عباسميرزا تقاضا كرد «فوجي سرباز و چند عرّاده توپ سواره انگريزي» به ياري او بفرستد تا هم مواضع دفاعي خود را مستحكمتر كند و هم عثمانيها را در نجات آخسقه ياري دهد.
در تبريز اما، اوضاع بر وفق مراد نبود. به نوشته دنبلي: «سردي هواي زمستان نهايت اشتداد داشت و مزاج مبارك نواب نايبالسلطنه را هم مرض مزمني عارض گرديده بود كه مستر كمل (دكتر دراموند كمبل) حكيم فرنگي معالجه ميكرد و اندك بياحتياطي از سرما را متضمّن ناخوشي غيرالعلاج (چارهناپذير) ميدانست و كمال مبالغه در منع از سفر زمستان مينمود. اتفاقاً ميرزا بزرگ قائممقام و آصفالحضرت ميرزا ابولقاسم -خلف ارجمند او- كه كارگزار سركارند و بايست به تهيه اسباب سفر اقدام نمايند، هر دو مريض شده [بودند] و [به علاوه] پسري ديگر از قائممقام كه موسوم به ميرزا حسين [بود]... با طفلي ديگر از مشاراليه وفات يافته داغ ميرزا بزرگ و ميرزا ابوالقاسم را تازه و درد و مصيبت آنها را بياندازه ساخت... اغلب سپاه ركابي (نيروهاي همراه شاهزاده) هم به دستور استمرار سنوات (يعني به رسم هر ساله) قبل از رسيدن موسم زمستان رخصت يافته، روانه عراق [عجم] و ساير اوطان خود شده بودند... [درنتيجه] چندان سپاهي ملتزم ركاب والا نبود. از آن گذشته با آنكه در اين سال (1226ه.ق.) متجاوز از صدهزار تومان زر نقد از خزانه عامره پادشاهي، سواي مواجب غازيان ركابي و ماليات آذربايجان، در وجه نايبالسلطنه عنايت شده بود، باز نظر به وفور مخارج لشكركشي و سرحدداري، وجهي براي مصارف اين سفر (يعني سفر به قراباغ يا سفر به آخسقه) در صندوقخانه سركار ولايت[عهد] موجود نبود».
(ادامه دارد)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی