نبرد «سلطانبود»
از نبرد «سلطان بود» دو روايت اصلي در دست دارم؛ يكي روايت عبدالرزاق مفتون دنبلي است كه در كتاب «مآثر سلطانيه» ارائه شده و ديگري روايتي است منسوب به ميرزا محمدصادق وقايعنگار مروزي كه در كتاب «آهنگ سروش» آمده است. دنبلي مورخ رسمي دولت قاجار است كه در دوره جنگهاي ايران و روس عمدتاً در آذربايجان و در دستگاه وليعهد مأمور بوده و ثبت رسمي حوادث اين جنگها را به عهده داشته است. ميرزا محمدصادق وقايعنگار نيز از جمله مورخان رسمي است كه كتاب «تاريخ جهانآرا» اثر طبع اوست. اما ميرزا محمدصادق علاوه بر امور ديواني، به واسطه رابطه صميمانهاي كه با ميرزا ابوالقاسم قائممقام داشته، مأموريتهاي ديپلماتيك هم انجام ميداده و در جنگ نيز شركت ميكرده است. آنچه در كتاب «آهنگ سروش» به چاپ رسيده گويا دستنويسهاي شخصي اوست كه در طول ساليان جمعآوري كرده و نهايتاً آنها را به يكي از دوستانش سپرده تا از گزند روزگار محفوظ بماند. اين يادداشتها حاوي نظرات رسمي نيست و نثري ساده دارد. به نظر ميرسد كه نخستين انتشاردهنده اين يادداشتها، حسين آذر، آن را تلخيص كرده و نثرش را براي روانتر شدن تغيير داده باشد. اما به هر حال روايت اخير حاوي آگاهيهايي است كه احتمالاً منبع برخي بخشهاي «مآثر سلطانيه» قرار گرفته است. از جمله احتمال دارد دنبلي بخشي از اطلاعات مربوط به نبرد سلطانبود را از وقايعنگار اخذ كرده باشد، چرا كه روايت مروزي از اين جنگ، روايت شخص حاضر و فعّال است.
صبح پيروزي
دنبلي روايت خود را چنين آغاز ميكند: ««سلطانبود» جايي بود در ميان قراباغ و شكي و شيروان واقع. (مقايسه كنيد با اين جمله از روايت ميرزا محمدصادق: «نايبالسلطنه در محلّ «سلطان» كه بين قراباغ و شكي و شيروان واقع است، متوقّف گرديد»). ينارال مركز (ژنرال فيليپ ماركيز) سردار روسيه سنگر آنجا را مستحكم داشته و قريب به دو سه هزار نفر از دلاوران روس در آنجا گذاشته بود و خود متوجّه استمالت مصطفيخان شيرواني و مصطفيخان طالش شده [بود]». مطابق اين روايت، شاهزاده عباسميرزا به اين سنگرها كه از قبل در آنجا مستقر بود، حمله كرد.
اما روايت منسوب به ميرزا محمدصادق وقايعنگار از اين نظر متفاوت است. به نوشته او ماركيز «شبانه، در همان برودت هواي كوهستاني، چند فوج سالدات را براي سنگربندي به سوي محل «سلطان» كه عباسميرزا متوقّف شده بود، روانه كرد. پس از اطلاع نايبالسلطنه از ورود او (يعني ماركيز) سپاهي از فوج «كمره» و «كزّاز» كه در اصول سنگربندي يد خاص داشتند، به سنگرگاههاي روسيان يورش بردند». («آهنگ سروش، تاريخ جنگهاي ايران و روس»، يادداشت هاي [منسوب به] ميرزا محمدصادق وقايعنگار مروزي، گردآورنده حسين آذر، تصحيح اميرهوشنگ آذر)
هر چه بود، اين يورش سحرگاه روز 29 محرّم 1227ه.ق. (23 بهمن 1190ه.ش. – 13 فوريه 1812م.) آغاز شد. توپخانه متحرّكي كه انگليسيها ترتيب داده بودند در نخستين آزمايش جدّي خود روسفيد از آب در آمد. ابتدا اين توپخانه كه تحت فرماندهي ليندزي عمل ميكرد، صف سربازان روس را كه خارج از سنگر مرتّب شده بود، از هم پاشيد. سپس پيادهنظام آموزش ديدهاي كه منظّمتر از هميشه عملميكرد، «به قانون فرنگ» با نيزه به سنگرها يورش برد. سپس ليندزي توپخانه روسها را زير آتش گرفت و توپهاي روسي را با دقّتي شگفتانگيز هدفگرفت و نابود كرد. «بالجمله، از اين نشانهاندازي، افسانه قدراندازي در افواه جهان يادگار گذاشت». («مآثر سلطانيه»)
عَلَم سفيد
برتري توپخانه متحرّك ايران عرصه را بر روسها چنان تنگ كرد كه آنها عملاً امكان خارج شدن از سنگرهاي خود را از دست دادند. در چنين شرايطي بود كه نفرات فوج بهادران به همراه سربازان تبريزي و مراغهاي وارد سنگرها شدند و «يك نفر از مايورِ صاحبِ نشانِ بزرگ (افسر ارشد) و چند كاپيتان و افيجال (افسر) و شررند (سرجنت، گروهبان)» را با سرنيزه به قتل رساندند و يك مايور و چند صاحبمنصب ديگر را اسير كردند. باقيمانده روسها خود را به سنگري كه قدري دورتر بود كشيدند و ساعتي ديگر مقاومت كردند، اما از آنجا كه عدهي آنها ناچيز بود سرانجام «عَلَم سفيد را كه مابين فرنگ نشان امان است، شقّهگشا ساختند» («مآثر سلطانيه»). عباسميرزا فرمان آتشبس داد و يكي از افسران روس را كه به اسارت در آمده بود نزد سنگرنشينان فرستاد. او به آنها پيغام داد اگر توپ و اسلحه خود را بر زمين بگذارند در امان خواهند بود. سركرده بازماندگان سپاه روسيه نزد نايبالسلطنه آمد و تسليم نفرات خود را اعلام كرد. به نوشته دنبلي، ميرزا عيسي قائممقام به همراه دو سه نفر ديگر به ميان تسليم شدگان رفت تا آنها را نزد عباسميرزا آورد. گويا ميرزا محمدصادق وقايعنگار از جمله آن دو سه تن بوده است. در يادداشتهاي منتسب به او ميخوانيم: «تسليمشدگان از نفرات درجهدار 820 نفر بودند كه حقير آمار گرفت. چهار عراده توپ كه با بيرق خاص روس تزئين شده بود با آنچه تفنگ و اسلحه ديگر بود تحويل دادند».
دنبلي نيز عده تسليمشدگان را «هشتصد و بيست نفر سالدات كه زياده از يكصد و هشتاد نفر آنها مجروح بودند» ذكر كرده و مينويسد: «شاهزاده جرمبخشِ خطاپوش آن جماعت را خلعت امن و امان پوشانيده و نويد عفو و اطمينان كرامت فرمود و جراحان را حكم فرمودند كه زخمهاي ايشان را متوجّه شوند و تفاوت [ميان آنها] با چاكرِ منصوره (منظور سربازان خودي است) نگذارند».
به اين ترتيب پس از مدتها يك پيروزي كامل براي سپاه ايران رقم خورد و توپخانه متحرّك و آموزشهاي اروپايي كارايي خود را نشان داد. اما حيرتانگيز است كه شرايط بينالمللي درست در همين زمان به گونهاي تغيير كرد كه كورسوي اميد ايرانيان بار ديگر بسته شد.
(ادامه دارد)
از نبرد «سلطان بود» دو روايت اصلي در دست دارم؛ يكي روايت عبدالرزاق مفتون دنبلي است كه در كتاب «مآثر سلطانيه» ارائه شده و ديگري روايتي است منسوب به ميرزا محمدصادق وقايعنگار مروزي كه در كتاب «آهنگ سروش» آمده است. دنبلي مورخ رسمي دولت قاجار است كه در دوره جنگهاي ايران و روس عمدتاً در آذربايجان و در دستگاه وليعهد مأمور بوده و ثبت رسمي حوادث اين جنگها را به عهده داشته است. ميرزا محمدصادق وقايعنگار نيز از جمله مورخان رسمي است كه كتاب «تاريخ جهانآرا» اثر طبع اوست. اما ميرزا محمدصادق علاوه بر امور ديواني، به واسطه رابطه صميمانهاي كه با ميرزا ابوالقاسم قائممقام داشته، مأموريتهاي ديپلماتيك هم انجام ميداده و در جنگ نيز شركت ميكرده است. آنچه در كتاب «آهنگ سروش» به چاپ رسيده گويا دستنويسهاي شخصي اوست كه در طول ساليان جمعآوري كرده و نهايتاً آنها را به يكي از دوستانش سپرده تا از گزند روزگار محفوظ بماند. اين يادداشتها حاوي نظرات رسمي نيست و نثري ساده دارد. به نظر ميرسد كه نخستين انتشاردهنده اين يادداشتها، حسين آذر، آن را تلخيص كرده و نثرش را براي روانتر شدن تغيير داده باشد. اما به هر حال روايت اخير حاوي آگاهيهايي است كه احتمالاً منبع برخي بخشهاي «مآثر سلطانيه» قرار گرفته است. از جمله احتمال دارد دنبلي بخشي از اطلاعات مربوط به نبرد سلطانبود را از وقايعنگار اخذ كرده باشد، چرا كه روايت مروزي از اين جنگ، روايت شخص حاضر و فعّال است.
صبح پيروزي
دنبلي روايت خود را چنين آغاز ميكند: ««سلطانبود» جايي بود در ميان قراباغ و شكي و شيروان واقع. (مقايسه كنيد با اين جمله از روايت ميرزا محمدصادق: «نايبالسلطنه در محلّ «سلطان» كه بين قراباغ و شكي و شيروان واقع است، متوقّف گرديد»). ينارال مركز (ژنرال فيليپ ماركيز) سردار روسيه سنگر آنجا را مستحكم داشته و قريب به دو سه هزار نفر از دلاوران روس در آنجا گذاشته بود و خود متوجّه استمالت مصطفيخان شيرواني و مصطفيخان طالش شده [بود]». مطابق اين روايت، شاهزاده عباسميرزا به اين سنگرها كه از قبل در آنجا مستقر بود، حمله كرد.
اما روايت منسوب به ميرزا محمدصادق وقايعنگار از اين نظر متفاوت است. به نوشته او ماركيز «شبانه، در همان برودت هواي كوهستاني، چند فوج سالدات را براي سنگربندي به سوي محل «سلطان» كه عباسميرزا متوقّف شده بود، روانه كرد. پس از اطلاع نايبالسلطنه از ورود او (يعني ماركيز) سپاهي از فوج «كمره» و «كزّاز» كه در اصول سنگربندي يد خاص داشتند، به سنگرگاههاي روسيان يورش بردند». («آهنگ سروش، تاريخ جنگهاي ايران و روس»، يادداشت هاي [منسوب به] ميرزا محمدصادق وقايعنگار مروزي، گردآورنده حسين آذر، تصحيح اميرهوشنگ آذر)
هر چه بود، اين يورش سحرگاه روز 29 محرّم 1227ه.ق. (23 بهمن 1190ه.ش. – 13 فوريه 1812م.) آغاز شد. توپخانه متحرّكي كه انگليسيها ترتيب داده بودند در نخستين آزمايش جدّي خود روسفيد از آب در آمد. ابتدا اين توپخانه كه تحت فرماندهي ليندزي عمل ميكرد، صف سربازان روس را كه خارج از سنگر مرتّب شده بود، از هم پاشيد. سپس پيادهنظام آموزش ديدهاي كه منظّمتر از هميشه عملميكرد، «به قانون فرنگ» با نيزه به سنگرها يورش برد. سپس ليندزي توپخانه روسها را زير آتش گرفت و توپهاي روسي را با دقّتي شگفتانگيز هدفگرفت و نابود كرد. «بالجمله، از اين نشانهاندازي، افسانه قدراندازي در افواه جهان يادگار گذاشت». («مآثر سلطانيه»)
عَلَم سفيد
برتري توپخانه متحرّك ايران عرصه را بر روسها چنان تنگ كرد كه آنها عملاً امكان خارج شدن از سنگرهاي خود را از دست دادند. در چنين شرايطي بود كه نفرات فوج بهادران به همراه سربازان تبريزي و مراغهاي وارد سنگرها شدند و «يك نفر از مايورِ صاحبِ نشانِ بزرگ (افسر ارشد) و چند كاپيتان و افيجال (افسر) و شررند (سرجنت، گروهبان)» را با سرنيزه به قتل رساندند و يك مايور و چند صاحبمنصب ديگر را اسير كردند. باقيمانده روسها خود را به سنگري كه قدري دورتر بود كشيدند و ساعتي ديگر مقاومت كردند، اما از آنجا كه عدهي آنها ناچيز بود سرانجام «عَلَم سفيد را كه مابين فرنگ نشان امان است، شقّهگشا ساختند» («مآثر سلطانيه»). عباسميرزا فرمان آتشبس داد و يكي از افسران روس را كه به اسارت در آمده بود نزد سنگرنشينان فرستاد. او به آنها پيغام داد اگر توپ و اسلحه خود را بر زمين بگذارند در امان خواهند بود. سركرده بازماندگان سپاه روسيه نزد نايبالسلطنه آمد و تسليم نفرات خود را اعلام كرد. به نوشته دنبلي، ميرزا عيسي قائممقام به همراه دو سه نفر ديگر به ميان تسليم شدگان رفت تا آنها را نزد عباسميرزا آورد. گويا ميرزا محمدصادق وقايعنگار از جمله آن دو سه تن بوده است. در يادداشتهاي منتسب به او ميخوانيم: «تسليمشدگان از نفرات درجهدار 820 نفر بودند كه حقير آمار گرفت. چهار عراده توپ كه با بيرق خاص روس تزئين شده بود با آنچه تفنگ و اسلحه ديگر بود تحويل دادند».
دنبلي نيز عده تسليمشدگان را «هشتصد و بيست نفر سالدات كه زياده از يكصد و هشتاد نفر آنها مجروح بودند» ذكر كرده و مينويسد: «شاهزاده جرمبخشِ خطاپوش آن جماعت را خلعت امن و امان پوشانيده و نويد عفو و اطمينان كرامت فرمود و جراحان را حكم فرمودند كه زخمهاي ايشان را متوجّه شوند و تفاوت [ميان آنها] با چاكرِ منصوره (منظور سربازان خودي است) نگذارند».
به اين ترتيب پس از مدتها يك پيروزي كامل براي سپاه ايران رقم خورد و توپخانه متحرّك و آموزشهاي اروپايي كارايي خود را نشان داد. اما حيرتانگيز است كه شرايط بينالمللي درست در همين زمان به گونهاي تغيير كرد كه كورسوي اميد ايرانيان بار ديگر بسته شد.
(ادامه دارد)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی