سه‌شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۳

شريف‌امامي
اميد پارسانژاد
مهندس جعفر شريف امامي در زندگي‌اش دوبار نخست‌وزير ايران شد و هر دوبار فرمان نخست‌وزيري را روز پنجم شهريور دريافت كرد: يك بار در سال 1339 و يك بار در سال 1357. شريف‌امامي از قضا هر دو بار در شرايط بحراني به نخست‌وزيري رسيد و هر دو بار رسيدنش به صدارت، تعجب ناظران را برانگيخت.
جعفر شريف امامي فرزند حاج سيد محمد حسين نظام‌الاسلام بود كه از روحانيون دستگاه سيد محمد امام‌جمعه محسوب مي‌شد. جعفر پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي به آلمان رفت و به تحصيل در كالج مركزي راه‌آهن پرداخت. او سپس به سوئد رفت و از دانشگاه دولتي آنجا در رشته مهندسي فارغ‌التحصيل شد. شريف‌امامي در سال 1310 به ايران بازگشت و در رشته تخصصي خود در راه‌آهن ايران مشغول به كار شد. او توانست تا معاونت راه‌آهن ترقي كند. نزديكي شريف‌امامي به آلماني‌ها باعث شد پس از اشغال ايران به دست متفقين مدتي زنداني شود. او پس از آزادي از زندان ابتدا به رياست بنگاه آبياري وزارت كشاورزي رسيد و بعد در دولت رزم‌آرا به وزارت راه انتخاب شد. شريف‌امامي پس از ترور رزم‌آرا به سازمان برنامه رفت. او چند سال بعد وارد مجلس سنا شد و در كابينه دكتر اقبال وزير صنايع و معادن بود.
هنگامي كه انتخابات دوره بيستم مجلس در تابستان 1339 برگزار شد و دولت اقبال در آن به نفع نامزدهاي حزب مليون (كه رهبري آن به عهده نخست‌وزير بود) دست به تقلب زد، هياهويي بزرگ به پاخاست. علاوه بر اعتراضات داخلي و جنجال نامزدها، مطبوعات آمريكا و اروپا نيز فضاحت انتخابات ايران را پوشش دادند و اين امر در ميان دولتمردان غربي واكنش‌هايي برانگيخت. شاه ناچار شد انتخابات را باطل كند و دولت جديدي براي برگزاري دوباره انتخابات بر سركار آورد. رئيس دولت جديد جعفر شريف‌امامي بود.
دوره اول
وظيفه اصلي شريف‌امامي در ابتداي دوران اول نخست‌وزيري‌اش برگزاري آبرومندانه انتخابات مجدد مجلس بيستم بود. در انتخاباتي كه دولت او در زمستان 1339 برگزار كرد، معدودي از نيروهاي مستقل و حتي يكي دو تن از شخصيت‌هاي نزديك به نهضت ملي مانند الهيار صالح به مجلس راه يافتند. اما دكتر علي اميني كه از جدي‌ترين منتقدان برگزاري انتخابات اول توسط دولت اقبال بود، بار ديگر از ورود به مجلس باز ماند. شريف‌امامي و احمد آرامش (قائم مقام سازمان برنامه و از بستگان نزديك نخست‌وزير) كوشش‌هايي براي كاستن از فساد مالي موجود در سيستم به كار گرفتند كه سرانجامي نيافت. همين كوشش‌ها براي بعضي شركت‌هاي آمريكايي فعال در ايران نيز رسوايي‌هايي به بار آورد كه احتمالاً در خودداري بعدي دولت آمريكا در كمك به دولت شريف‌امامي بي‌تأثير نبود.
از سوي ديگر انتخاب كندي به رياست‌جمهوري آمريكا شرايط بين‌المللي را به كلي دگرگون كرد. كندي اعتقاد داشت بهترين شيوه جلوگيري از نفوذ كمونيسم در كشورهاي جهان سوم، انجام اصلاحاتي است كه زمينه گسترش اين ايده را از ميان ببرد. يكي از زمينه‌هايي كه در كشوري مانند ايران براي چنين اصلاحاتي در نظر گرفته مي‌شد، اصلاحات ارضي بود. روحانيون ايران به رهبري آيت‌الله بروجردي به انجام چنين اصلاحاتي رضايت نمي‌دادند. اما درگذشت آيت‌الله در فروردين 1340 فرصتي براي رژيم به وجود آورد كه اين اصلاحات را با دردسر كمتري به اجرا بگذارد. انتخاب شاه براي جلب رضايت كندي و اجراي اصلاحات ارضي، علي اميني بود. بنابراين هنگامي كه شريف امامي در جريان استيضاح در مجلس (بر سر برخورد خشونت‌آميز پليس با معلمان اعتصابي) ناچار استعفاء داد، علي اميني جاي او را گرفت.
دوره دوم
شريف‌امامي پس از كناره‌گيري از نخست‌وزيري مدتي خانه‌نشين بود، سپس به رياست بنياد پهلوي انتخاب شد و به رياست سنا رسيد. در جريان انقلاب و پس از سقوط دولت آموزگار، شاه بار ديگر جعفر شريف‌امامي را به نخست‌وزيري برگزيد. اين انتخاب به رغم مخالفت ساواك انجام شد و تعجب بسياري از ناظران را برانگيخت. به نظر مي‌رسد شاه كه شريف‌امامي را فراماسوني نزديك به سياست‌هاي لندن مي‌دانست، قصد داشت با انتخاب او حمايت بريتانيا را به دست آورد و آنچه را «تحريكات راديو بي‌بي‌سي» عليه رژيم خود مي‌دانست متوقف كند. شريف‌امامي پيشنهاد نخست‌وزيري را به شرطي پذيرفت كه شاه از دخالت در كار دولت دست بردارد و به او در اداره كشور اختيار كامل دهد. او دولت خود را «دولت آشتي ملي» ناميد و فوراً تماس‌هايي با روحانيون برقرار كرد. شريف‌امامي تاريخ رسمي كشور را از شاهنشاهي به هجري بازگرداند، كاباره‌ها و كازينوها را بست، قول داد با فساد مبارزه كند، سانسور مطبوعات را لغو كرد، دستور بازداشت عده‌اي از مقامات سابق را داد و نصيري (رئيس سابق ساواك) را كه به عنوان سفير در پاكستان خدمت مي‌كرد به كشور فراخواند.
واكنش انقلابيون به اقدامات او بدبينانه و توأم با عدم پذيرش بود. به طور مشخص رهبر انقلاب در اعلاميه‌اي به مناسبت تشكيل دولت شريف‌امامي، با اشاره به نام «دولت آشتي ملي» كه او براي كابينه‌اش برگزيده بود، نوشت: «آشتي كنيم و خون عزيزان را هدر دهيم؟ آشتي كنيم و بر رژيم ظالمانه و خيانتكار پهلوي سر فرود آريم؟ چگونه روحانيون با رفتن احكام مسلمه اسلام و به غارت رفتن مخازن كشور و كشتارهاي بي‌رحمانه رژيم، به پاس آنكه گفته‌اند ما به روحانيون احترام مي‌گذاريم آشتي كنند و اين ننگ ابدي را براي خود در تاريخ ثبت كنند؟»
واقعه 17 شهريور تأثير مهمي در ناكام ماندن تلاش‌هاي آشتي‌جويانه شريف‌امامي داشت. تصميم دولت ايران در مورد فراهم آوردن زمينه بيرون راندن رهبر انقلاب از عراق نيز در زمان نخست‌وزيري شريف‌امامي اتخاذ شد. او گمان مي‌كرد با رفتن ايشان به پاريس، رابطه رهبري با انقلابيون قطع مي‌شود اما نتيجه در عمل كاملاً معكوس بود. تظاهرات خياباني كه با آتش‌زدن بانك‌ها و مراكز دولتي همراه بود در دوران شريف‌امامي به اوج رسيد و سرانجام شاه را به اين تصميم رساند كه آخرين شانس خود را با بر سر كار آوردن يك دولت نظامي آزمايش كند. چيزي نگذشت كه ارتشبد ازهاري به جاي شريف‌امامي مأمور تشكيل چنين دولتي شد.

راه‌آهن سراسري
اميد پارسانژاد
راه‌آهن سراسري ايران روز 4 شهريور 1317 با اتصال خطوط راه‌آهن شمال و جنوب كشور در ايستگاه فوزيه تكميل شد و گشايش يافت. شبكه راه‌آهن سراسري كه بندر شاه (تركمن) را در ساحل خزر به بندر شاهپور (امام) در خليج فارس متصل مي‌كرد، 1394 كيلومتر طول داشت، ساخت آن ده سال و يازده ماه و يازده روز به طول انجاميد و يك‌ميليارد و ده ميليون تومان بودجه صرف آن شد. بسياري از صاحبنظران احداث اين شبكه را از مهمترين اقدامات دو دهه اول قرن حاضر مي‌دانند.
نياز ايران به راه‌آهن از اواسط دوران سلطنت ناصرالدين شاه آشكار شد. لرد كرزن، در كتاب معروف خود «ايران و قضيه ايران» در مورد گفتگويي با صدراعظم وقت در اين مورد مي‌نويسد: «تمام رجال و بزرگان اين مملكت از شاه گرفته تا ديگران به اهميت حياتي راه‌آهن توجه دارند و مي‌دانند كه احداث راه‌آهن در كشور متضمن چه ترقيات و پيشرفت‌هايي خواهد بود. صدراعظم (ميرزا علي‌اصغر خان اتابك، امين السلطان) به من مي‌گفت: ايران براي رسيدن به پايه ممالك اروپايي چاره‌اي ندارد جز آنكه داراي راه‌آهن شود. وقتي در سفر اخير شاه از جاده ممتاز و راه‌هاي آهن خارجه گذشته از سرحد ايران داخل راه‌هاي خراب و نساخته خودمان شديم و به زحمت و عسرت زياد به پايتخت رسيديم، در بين راه بسيار متأسف بودم و از اين تباين و تفاوتي كه ميان مشرق‌زمين و مغرب موجود است گريه‌ام گرفت.» («ايران و قضيه ايران» نقل شده در «راه‌آهن در ايران» منوچهر احتشامي)
از امتياز رويتر تا ماشين دودي
يكي از مواد امتياز معروفي كه در زمان ناصرالدين شاه به بارون دو رويتر انگليسي داده شده بود، در مورد راه‌آهن سراسري ايران بود. رويتر مطابق اين امتياز مي‌بايست شبكه راه‌آهني بسازد كه درياي خزر را به خليج فارس متصل كند و تمام شهرهاي مهم ايران را به هم بپيوندد. در آمد اين شبكه راه‌آهن به مدت هفتاد سال به رويتر تعلق مي‌گرفت و او موظف بود در اين مدت بيست درصد درآمد را به ايران بپردازد. دولت ايران نيز در مقابل متعهد مي‌شد كه مواد معدني و طبيعي لازم براي راه‌آهن را در اختيار رويتر قرار دهد و كالاهاي وارداتي مورد نياز براي ساخت شبكه را از پرداخت گمرك معاف دارد. اما مخالفت شديد روسيه تزاري و علماي مذهبي با اين امتياز باعث لغو آن و در نتيجه متوقف شدن مطالعات مربوط به احداث راه‌آهن شد.
در سال‌هاي بعد نيز گروه‌هاي مختلفي از روسيه، فرانسه، ايالات متحده و بريتانيا براي كشيدن خط‌آهن در شمال، جنوب يا مركز ايران با دربار قاجار وارد مذاكره شدند كه همه بي‌نتيجه ماند. سرانجام در آخرين سال‌هاي سلطنت ناصرالدين شاه، يك شركت بلژيكي اجازه يافت خط آهني بين تهران و قم ايجاد كند. اين طرح نيز پس از احداث نخستين قطعه كه تهران را به حضرت عبدالعظيم متصل مي‌كرد، رها شد. راه‌آهن شاه‌عبدالعظيم 8700 طول داشت و چهار لكوموتيو و 21 واگن بر روي آن كار انتقال زائران و مسافران را به عهده داشتند. مردم به قطارهاي اين راه‌آهن «ماشين دودي» مي‌گفتند. تقريباً همزمان با ساخت راه‌آهن حضرت عبدالعظيم، حاج امين‌الضرب (بازرگان سرشناس) خط‌آهني ميان محمود‌آباد و چمستان احداث كرد و قصد داشت آن را از دره هراز تا تهران ادامه دهد كه موفق نشد. روس‌ها چند سال پس از انقلاب مشروطه و در آستانه آغاز جنگ جهاني اول ساخت راه‌آهني ميان جلفا و تبريز را آغاز كردند كه به سرانجام رسيد. انگليسي‌ها نيز در جنوب براي تأمين نيازهاي شركت نفت چند مسير كوتاه خط‌آهن به وجود آوردند.
رضاخان
طرح ساخت راه‌آهن سراسري ايران پس از كودتاي 1299 و رسيدن رضاخان سردارسپه به رئيس‌الوزرايي جدي شد. دولت سردارسپه در خرداد 1304 طرحي را به مجلس برد كه مطابق آن تجارت قند و شكر و چاي به انحصار دولت در مي‌آمد تا از درآمد آن راه‌آهن ايران ساخته شود. در بهمن همان سال قانون ساخت راه‌آهن از تصويب مجلس گذشت و يك گروه مهندسي آمريكايي براي مطالعه طرح استخدام شد. نخستين كلنگ ساختمان راه‌آهن روز 23 مهر 1306 به دست رضاخان كه ديگر شاه شده بود، به زمين زده شد. راه‌آهن سراسري ايران با مشاركت شركت‌هايي از آمريكا، آلمان، سوئد و دانمارك ساخته شد. دشوارترين مرحله كار، عبور دادن خط‌آهن از كوه‌هاي بلند البرز بود كه سرانجام با استفاده از تونلي به طول 2887 متر (تونل «گدوك» كه تا سال 1373 طولاني‌ترين تونل ايران بود) انجام شد.
در مورد مسير اين راه‌آهن (كه شمال ايران را به جنوب متصل مي‌كند) انتقادات زيادي مطرح شده و حتي عده‌اي گفته‌اند كه رضاشاه در انتخاب اين مسير منافع شخصي خود را در نظر داشته است. دكتر محمد مصدق كه در سال 1304 نماينده مجلس بود، به هنگام مطرح شدن قانون ساخت راه‌آهن مخالفت خود را با مسير پيش‌بيني شده اعلام كرد. گروه ديگري از پژوهشگران تاريخ معاصر ايران نيز با دكتر مصدق هم‌عقيده هستند كه مصلحت ايران ايجاب مي‌كرد مسير راه‌آهن شرقي – غربي باشد تا راه‌آهن هندوستان و چين را به اروپا متصل كند. به گفته دكتر مهدي حائري يزدي، حتي محمدعلي فروغي نيز در تلگراف عجيبي كه به هنگام دومين دوره نخست‌وزيري‌اش در دوران رضاشاه در پاسخ به اعتراض آيت‌الله حائري نسبت به كشف حجاب به قم فرستاده بود، به موضوع مسير راه‌آهن اشاره انتقاد آميزي كرده است و نوشته است كه با وجود اينكه «راه‌آهن سراسري با اين نقشه خاصي كه انجام مي‌شود، به نظر بعضي‌ها مورد مصلحت نبود» ولي چون «اراده سنيه» شاه بر آن قرار گرفته بود، انجام شد. («خاطرات مهدي حائري يزدي» برنامه تاريخ شفاهي ايران)
در برابر عده ديگري از پژوهشگران اين نكته را ياد‌آوري كرده‌اند كه توسعه راه‌آهن به چوب و لوازم خارجي نياز داشته و بنابراين دسترسي خط‌آهن از سويي به جنگل‌هاي شمال و از سوي ديگر به آب‌هاي آزاد در خليج‌فارس از نظر فني اجتناب‌ناپذير بوده است.

تهاجم به ايران
اميد پارسانژاد
«آندره‌يي اسميرنوف» سفير اتحاد جماهير شوروي و «سر ريدر بولارد» سفير بريتانيا در تهران اندكي پس از ساعت چهار بامداد روز سوم شهريور 1320 به خانه علي منصور نخست‌وزير وقت رفتند و به او اطلاع دادند كه نيروهاي نظامي كشورهايشان به خاك ايران حمله كرده‌است. در يادداشتي كه دو سفير به نخست‌وزير بهت‌زده تحويل دادند از ايران خواسته شده بود فوراً مقاومت را ترك كند. منصور بلافاصله به كاخ سعدآباد رفت و خبر را به رضاشاه رساند. شاه مقتدر درمانده شد. او سفراي دو كشور مهاجم را احضار كرد و توضيح خواست، اما پاسخي نشنيد. ارتش ايران (به ويژه در شمال) با چنان سرعتي در مقابل نيروهاي مهاجم عقب نشست كه خود مهاجمان هم تصورش را نمي‌كردند.
ديكتاتوري رضاشاه در سال 1320 به نقطه خطرناكي رسيده بود. در ميان گردانندگان امور، ديگر كمتر نشاني از شخصيتي برجسته ديده مي‌شد. فيروز و تيمورتاش كشته شده بودند، داور خودكشي كرده بود و فروغي خانه نشين بود. اقدامات رضاشاه باعث شده بود كه نه روشنفكران تحصيل‌كرده غرب، نه طبقه متوسط سنتي و مذهبي، نه اقليت‌هاي قومي، نه طبقه جديد كارگران صنعتي و نه حتي ارتش از او رضايت نداشتند. سفير بريتانيا چند روز پيش از حمله سوم شهريور به وزارت خارجه كشورش نوشته بود: «نارضايتي عمومي در ايران موقعيت مناسبي براي دسيسه چيني آلماني‌ها فراهم كرده است. شاه تقريباً مورد تنفر عمومي است و نمي‌تواند بر حمايت كامل ارتش خود متكي باشد. لحظه مناسبي براي بركناري شاه و يا حتي پايان دادن به پادشاهي پهلوي فراهم آمده است. بيشتر مردم ايران از هرگونه انقلابي خشنود خواهند شد.» (نقل شده در «ايران بين دو انقلاب» يرواند آبراهاميان)
حمله
اوضاع جهان با حمله هيتلر به شوروي در جريان جنگ جهاني دوم دگرگون شده بود. انگلستان و شوروي كه تا پيش از آن با يكديگر دشمني مي‌كردند، در مقابل خطر مشترك دست دوستي به هم دادند. شوروي براي مقاومت در مقابل تهاجم آلمان نياز به تدارك داشت و نيروهاي متفقين، ايران را به عنوان مسيري مناسب براي تأمين اين تدارك انتخاب كردند.
شش لشكر پياده و زرهي شوروي در اولين ساعات سوم شهريور حمله به ايران را از سه نقطه آغاز كردند. ستون اول پس از گذشتن از رود ارس، شهرهاي جلفا، ماكو، خوي، اروميه و تبريز را اشغال كرد. ستون دوم از آستارا وارد شد و انزلي، اردبيل و رشت را تصرف كرد. اين دو ستون در نزديكي قزوين به هم رسيدند. ستون سوم از بندر شاه (بندر تركمن) حمله كرد و گرگان، مشهد و گرمسار را به تصرف در آورد. نيروهاي انگليسي نيز حملات خود را به طور همزمان از غرب و جنوب غرب آغاز كردند. در حالي كه يك دسته از نيروهاي انگليسي و هندي از خاك عراق وارد ايران شد و آبادان و خرمشهر را اشغال كرد، نيروي دريايي بريتانيا نيز شناورهاي نيروي دريايي ايران را در خليج فارس مورد حمله قرار داد و آنها را از ميان برد. در جريان اين حمله، دريادار بايندر (فرمانده نيروي دريايي) و بيش از 600 افسر و ملوان ايراني با شجاعت جنگيدند و كشته شدند. دسته دوم نيروهاي انگليسي از مرز خسروي وارد ايران شد و به سوي كرمانشاه پيشروي كرد. واحدهاي توپخانه كوهستاني ايران در شاه‌آباد غرب (اسلام‌آباد) در مقابل نيروهاي بريتانيايي به مقاومت پرداختند. لشكر كرمانشاه با وجود بمباران‌هاي پي‌در‌پي هواپيماهاي انگليسي تا روز ششم شهريور كه رضاشاه فرمان ترك مقاومت صادر كرد، از پيشروي نيروهاي انگليسي جلوگيري كرد. بر خلاف مقاومت‌هايي كه در جنوب و غرب از سوي ارتش ايران در مقابل نيروهاي متفقين صورت گرفت، نيروهاي نظامي ايران در شمال به سرعت از هم پاشيدند. بسياري عقيده دارند عدم مقاومت برخي واحدهاي ارتش، نتيجه خيانت گروهي از فرماندهان بوده است.
تسليم
رضاشاه عصر روز سوم شهريور پيامي از هيتلر دريافت كرد كه در آن وعده داده شده بود نيروهاي آلماني قفقاز را تا پاييز تصرف خواهند كرد. هيتلر از پادشاه ايران درخواست كرده بود تا آن هنگام در مقابل تهاجم متفقين مقاومت كند. اما براي رضاشاه آشكار بود كه ارتش نوپا و ضعيف ايران توان چنين ايستادگي‌اي را ندارد. او صبح همان روز سفراي بريتانيا و شوروي را احضار و از طريق آنها از دولت‌هاي متجاوز درخواست كرده بود عمليات نظامي را متوقف كنند و به مذاكره بپردازند. شاه تلگرافي هم به روزولت، رئيس جمهور ايالات متحده زد و با يادآوري بي‌طرفي ايران از او استمداد كرد. اما هر سه كشور درخواست شاه ايران را بي‌پاسخ گذاشتند (روزولت روز 11 شهريور به تلگراف شاه پاسخ داد و عمل دولت‌هاي انگليس و شوروي را توجيه كرد).
رضاشاه كه هم نگران سرنوشت خودش پس از سقوط كامل كشور بود و هم مي‌خواست دست‌كم سلطنت را در خاندانش حفظ كند، روز ششم شهريور محمدعلي فروغي، سياستمدار برجسته را به نخست‌وزيري انتخاب كرد. توصيه فروغي اين بود كه شاه فوراً دستور ترك مقاومت ارتش را صادر كند و خود براي ترك كشور آماده شود. شاه پذيرفت. فروغي توانست در مذاكره با نمايندگان دولت‌هاي متجاوز به توافقي دست يابد كه مطابق آن رضاشاه كناره‌گيري مي‌كرد و از ايران خارج مي‌شد، محمدرضا پهلوي به پادشاهي مي‌رسيد و مهاجمان استقلال و تماميت ارضي ايران و خروج نيروهايشان را بلافاصله پس از پايان جنگ تضمين مي‌كردند.
در توضيح شرايطي كه كشور را در معرض چنين حوادثي قرار داده بود، مراجعه به يك گزارش وابسته مطبوعاتي انگليس در تهران مي‌تواند روشنگر باشد. او پيش از آغاز حمله، به رؤسايش نوشته بود: «اكثريت وسيع مردم از شاه متنفرند... بيشتر آنها معتقدند گذشته از اينكه ايران ضعيف‌تر از آن است كه بتواند در مقابل آلمان يا روسيه ايستادگي كند... چرا آنها بايد براي دوام حكومت او بجنگند؟» («ايران بين دو انقلاب»)

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۳

«سياست مستقل ملي»
اميد پارسانژاد
عباس آرام، وزير امور خارجه وقت ايران، در شهريور ماه 1341 در يادداشتي كه به سفارت اتحاد جماهير شوروي در تهران تحويل داده شد، به مسكو اطمينان داد هيچ كشوري اجازه نخواهد يافت در ايران پايگاه موشكي ايجاد كند. ايران همچنين در اعلاميه رسمي كه همراه اين يادداشت بود متعهد شد در هيچ تجاوزي عليه شوروي مشاركت نخواهد كرد. دولت مسكو از اين اقدام ايران استقبال كرد و آن را نشانه پايان بحران در روابط دو كشور دانست. اين اقدام يكي از مواردي بود كه محمدرضاشاه و دستگاه وزارت خارجه‌اش به عنوان نشانه‌اي از «سياست مستقل ملي» ايران به آن استناد مي‌كردند. به راستي هم ارائه چنين يادداشتي از سوي كشوري متعهد كه در يك پيمان دفاعي ضد كمونيستي با بريتانيا هم‌پيمان بود عجيب به نظر مي‌رسيد.
پيمان
دولت ايران در سال 1334 به پيمان بغداد (بعدها «سنتو») پيوسته بود. اين پيمان دفاعي ميان تركيه، عراق، ايران، پاكستان و بريتانيا منعقد شد و اعتراض شديد دولت شوروي را در پي داشت. مهمترين دلايل پيوستن ايران به پيمان بغداد را مي‌توان بي‌اعتمادي ناشي از نقش شوروي در غائله آذربايجان، شرايط جنگ سرد و ملازمات پس از كودتاي 28 مرداد دانست. علاوه بر اين‌ها شاه عقيده داشت: «ما در دو جنگ (جنگ‌هاي جهاني اول و دوم) بي‌طرف بوديم و هر دو بار بي‌طرفي ما نقض شد. اين بار بايد تكيه‌گاهي در يك پيمان نظامي داشته باشيم.» («در همسايگي خرس» گفتگوي احمد احرار با احمد ميرفندرسكي)
ايران با امضاي پيمان بغداد رسماً به بلوك غرب وارد شد و اين اقدام در شرايطي كه خروشچف سياست همزيستي مسالمت‌آميز را پيش گرفته بود، خشم مسكو را برانگيخت. مسكو ابتدا نسبت به پيوستن ايران به پيمان بغداد اعتراض كرد و سپس با دعوت از شاه براي سفر به شوروي كوشيد او را به خروج از پيمان متقاعد كند. اما شاه در اين سفر كه در سال 1335 انجام گرفت اصرار كرد كه پيمان سنتو يك پيمان دفاعي است و شوروي نبايد با آن مخالف باشد. مسكو در سال 1337 اعلام كرد در صورت خروج ايران از پيمان بغداد حاضر است يك معاهده دوستي و عدم تجاوز با تهران امضاء كند. روابط دو كشور در پي شكست مذاكراتي كه بر سر اين پيشنهاد انجام شد به تيرگي گراييد و جنگ تبليغاتي شديدي ميان ايران و شوروي در گرفت.
يادداشت و اعلاميه شهريور 1341 ايران، مبني بر تعهد به عدم همكاري در هرگونه تجاوز عليه شوروي و جلوگيري از استقرار پايگاه موشكي در خاك ايران، پس از يك دوران بحراني نخستين نشانه دوستي ميان دو كشور تلقي شد. اين روابط در سال‌هاي بعد گسترش يافت و شاه بارها به شوروي سفر كرد و مناسبات دوستانه‌اي ميان دو كشور به وجود آمد. نكته جالب اين بود كه در مذاكرات سال 1337 نيز ايران اعلام آمادگي كرده بود در مورد عدم واگذاري پايگاه موشكي به كشورهاي ديگر تعهد بسپارد و شوروي نپذيرفته بود. مسكو در آن هنگام اصرار كرده بود كه تعهد ايران بايد همه نوع پايگاه نظامي را شامل شود. اما ايران از آنجا كه سپردن چنين تعهدي باعث مي‌شد كمك‌هاي نظامي و مالي ايالات متحده به تهران قطع شود، اين تعهد را نپذيرفته بود.
تغيير فضا
آنچه باعث شد شوروي در سال 1341 چيزي را بپذيرد كه در سال 1337 نپذيرفت، تغييراتي بود كه در وضعيت جنگ سرد به وجود آمده بود. با آغاز رياست‌جمهوري جان كندي در آمريكا، بحران در روابط دو ابر قدرت تا حدودي فروكش كرد. كندي و خروشچف در سال 1340 در وين با يكديگر ديدار كردند. مهمترين دستاورد اين ملاقات، آغاز مذاكره در مورد متوقف كردن آزمايش‌هاي اتمي بود كه دو سال بعد به امضاي پيمان مسكو منجر شد. از سوي ديگر با افزايش قدرت نظامي آمريكا در دوران كندي و به كارگيري زير دريايي‌هاي اتمي و موشك‌هاي دوربرد جديد، اهميت پايگاه‌هاي موشكي منطقه‌اي تا حدود زيادي كاهش يافته بود. ايالات متحده در سال 1341 موشك‌هاي دريا به زميني را آزمايش كرد كه با استفاده از آن قادر بود از مديترانه، اهدافي را در مسكو، لنينگراد، اوكراين و حتي آسياي مركزي مورد حمله قرار دهد. در واقع تعهد ايران در شهريور 1341 يك تغيير استراتژيك نبود زيرا آمريكا قصد و نيازي براي استقرار پايگاه موشكي در خاك ايران نداشت.
متن يادداشت عباس آرام به سفارت شوروي چنين بود: «وزارت امور خارجه شاهنشاهي با اظهار تعارفات خود به سفارت كبراي اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، پيرو مذاكرات قبلي لازم مي‌داند به اطلاع آن سفارت كبرا برساند كه دولت شاهنشاهي براي اعلام حسن‌نيت خود و تشييد مباني دوستي دو كشور مايل است به وسيله اين يادداشت به دولت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي اطمينان بدهد كه به هيچ كشور خارجي حق داشتن هر نوع پايگاه موشك در خاك ايران را نخواهد داد.» («سياست خارجي ايران در دوران پهلوي» عبدالرضا هوشنگ مهدوي)
مسكو از اقدام ايران استقبال كرد و آن را «نمونه بارز نزديك شدن با حوصله و عاقلانه به حل مسائل مورد اختلاف» دانست كه «براي هر دو كشور همسايه جنبه حياتي دارد». دولت شوروي همچنين تأكيد كرد كه تعهد ايران «به طور اساسي احتمال اين را كه قواي متجاوز خاك ايران را مركز عمليات خود عليه اتحاد شوروي قرار بدهند، ضعيف مي‌كند» و بنابراين، عامل مهمي در پيشرفت مناسبات و پايان بحران در روابط دو كشور تلقي مي‌شود.
به گفته احمد ميرفندرسكي (ديپلمات برجسته‌اي كه در مذاكرات دو كشور حضور داشته است): «ايران به شوروي مي‌گفت...ما كشوري ضد كمونيسم بين‌المللي هستيم ولي ميل داريم با شما كه همسايه ما هستيد روابط خوب داشته باشيم. به شما قول مي‌دهيم كه از ما براي حمله به شما، از لحاظ نظامي، استفاده نخواهد شد. جنگ تبليغاتي هم هر روز كه از طرف شما متوقف شود، متقابلاً از جانب ما متوقف خواهد شد و تا آن زمان، ما خيلي كارهاي ديگر، جز فحش دادن به هم، مي‌توانيم انجام دهيم؛ كارهايي كه متضمن منافع متقابل است...»

یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۳

ارتش رضاشاه
اميد پارسانژاد
دانشگاه جنگ به رياست سرلشگر عزيز الله خان ضرغامي (رئيس وقت ستاد ارتش) روز اول شهريور 1314 در تهران كار خود را آغاز كرد. امر آموزش در اين دانشگاه به عهده يك هيأت فرانسوي به رياست سپهبد ژندار بود و افسران ارتش مي‌توانستند به دانشگاه وارد شوند و دوره دو ساله آموزش‌هاي آن را بگذرانند. بسياري از افسران ايراني كه در خارج از كشور تحصيل كرده بودند براي تدريس در دانشگاه جنگ به تهران احضار شدند. محمدرضا پهلوي (وليعهد) و ساير پسران رضاشاه نيز هركدام مدتي در اين دانشگاه تحصيل كردند. تأسيس اين دانشگاه نشان‌دهنده توجه و علاقه رضاشاه به ارتش بود، هر چند ارتشي كه او ساخت به رغم توانايي در ايجاد امنيت در داخل كشور، توانايي مقابله با تهديدات خارجي را نداشت و در جريان نقض بي‌طرفي ايران در جنگ جهاني دوم به سرعت از هم پاشيد. گفته مي‌شود رضاشاه روزي در يك رژه نظامي از ژندار فرانسوي پرسيده بود: به نظر شما اين ارتش در برابر تهاجم خارجي چقدر مقاومت خواهد كرد؟ و پاسخ شنيده بود: دو ساعت قربان!
پيشينه
نيروهاي نظامي ايران تا پيش از ظهور رضاخان عمدتاً از قزاقخانه و ژاندارمري تشكيل شده بود. بريگاد قزاق در عهد ناصرالدين شاه و در اثر رقابت روسيه و بريتانيا تأسيس شد. به نوشته دكتر باقر عاقلي: «وقتي انگليسي‌ها در گرفتن امتياز كشيدن خط تلگراف بين هند و اروپا از راه بغداد-تهران-بوشهر در 1864 و نيز امتياز رويتر براي توسعه اقتصادي ايران پيشقدم شدند، روس‌ها نيز به نوبه خود از سفر دوم ناصرالدين شاه به روسيه در سال 1878 استفاده نموده و موافقت وي را با تأسيس يك بريگاد قزاق به سبك روسي در ايران جلب نمودند.» («روزشمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي» بخش ضمائم)
بر اساس همين موافقت بود كه پالكونيك دومانتوويچ در زمستان 1257 خورشيدي به همراه هزار قبضه تفگ و دو عراده توپ به ايران آمد و «قزاقخانه شاهنشاهي» را تأسيس كرد. او كه در آموزش نظامي واحدهاي سواره نظام تخصص داشت يك نيروي سوار 850 نفري به سبك سواره نظم روسي تشكيل داد. پس از دومانتوويچ، در سال 1260 پالكونيك چاركوفسكي به عنوان مستشار، مأمور اداره نيروي قزاق در ايران شد و در اين نيرو در زمان او توسعه پيدا كرد و به عنوان «بريگاد قزاق» شهرت يافت. پس از چاركوفسكي نوبت به پالكونيك كاساكوفسكي رسيد كه او نيز در توسعه بريگاد قزاق كوشيد. كاساكوفسكي به هنگام ترور ناصرالدين شاه قاجار توانست نظم پايتخت را تا رسيدن مظفرالدين ميرزا (وليعهد) به تهران حفظ كند و مورد توجه شاه جديد قرار گيرد.
فرماندهي بريگاد قزاق در زمان محمدعلي شاه به عهده كلنل لياخوف بود كه در اقدام عليه مشروطه و به ويژه به توپ بستن مجلس نقش مهمي ايفاء كرد. او پس از فتح تهران به دست مجاهدان مشروطه‌خواه بركنار شد و جاي خود را پرنس وادبولسكي داد. پس از سقوط حكومت تزاري در روسيه كشاكش بر سر فرماندهي قواي قزاق در ايران بالا گرفت و بريتانيايي‌ها كوشيدند اين نيروي نظامي را تحت فرمان بگيرند. ناتواني دولت ورشكسته ايران در تأمين مواجب نيروهاي قزاق از مهمترين عوامل فراهم شدن شرايط كودتاي 1299 بود.
نيروي ژاندارمري نيز تا آن زمان بيشتر تحت فرماندهي مستشاران سوئدي اداره مي‌شد و تأمين امنيت راه‌ها و گذرگاه‌هاي مرزي را بر عهده داشت. در جريان جنگ جهاني اول، نيروي ژاندارم ايران كه به متحدين متمايل بود در مناطق مركزي و جنوب با مأموران آلماني (مانند واسموس) همكاري كرد و به همين دليل پس از پايان جنگ و شكست متفقين وضعيت نامناسبي يافت.
ارتش واحد
پس از كودتاي 1299 و ظهور رضاخان سردار سپه، اهميت نيروي نظامي و لزوم يكپارچگي آن مورد توجه قرار گرفت. سردار سپه، وزير جنگ وقت در روز 14 دي 1300 (كمي بيش از ده ماه پس از كودتا) قزاقخانه، ژاندارمري و ساير قواي مسلح را در يكديگر ادغام كرد و ارتشي واحد پديد آورد. به دستور او درجات سابق نظامي (مانند اميرتومان، اميرپنجه، كلنل، ماژور و كاپيتان) لغو و به جاي آن درجاتي چون امرلشكر، سرتيپ، سرهنگ، ياور، سلطان و نايب متداول شد. در تشكيلات جديد ارتش ايران پنج لشكر، يك اركان حرب و يك شوراي قشون پيش‌بيني شد. سردارسپه شخصاً فرماندهي لشكر مركز را به عهده گرفت و اميرلشكر احمد آقاخان (اميراحمدي) به فرماندهي لشكر غرب، اميرلشكر حسين‌آقا خزاعي به فرماندهي لشكر شرق، اميرلشكر اسماعيل‌خان (اميرفضلي) به فرماندهي لشكر آذربايجان و اميرلشكر محمود آقاخان (آيرام) به فرماندهي لشكر جنوب منصوب شدند. امير لشكر عبدالحميد خان غفاري (سردار مقتدر) به رياست شوراي قشون و سرتيپ امان‌الله ميرزا نيز به رياست اركان حرب تعيين شدند.
تشكيلات جديد قواي مسلح كه تحت نظر سردارسپه اداره مي‌شد مهمترين عامل پيشرفت او بود. ارتش جديد توانست امنيت را در سراسر كشور تأمين و بسياري از نافرماني‌ها را سركوب كند. رجال سياسي و دولتمرداني كه از هرج و مرج و ناآرامي‌هاي پس از جنگ جهاني به ستوه آمده و نگران از هم پاشيدن ايران بودند، اقدامات سردارسپه را ستايش و از او در مسير پيشرفت سياسي حمايت كردند.
اهميت ارتش، پس از انقراض قاجاريه و به سلطنت رسيدن رضاشاه نيز حفظ شد. رضاشاه در تمام سال‌هاي حكومتش روحيه نظامي‌گري داشت و ارتش را به عنوان مهمترين پايه اقتدار، مي‌شناخت و حفظ مي‌كرد. علاقه او به ارتش و امور نظامي به حدي بود كه تمام پسرانش را به تحصيل در دانشگاه جنگ واداشت و مايل بود در آنها نيز روحيه نظامي‌گري به وجود آورد. گفته مي‌شود او خانه‌اش را نيز چون يك پادگان اداره مي‌كرد، هميشه لباس نظامي مي‌پوشيد و مانند دوران سربازي روي زمين مي‌خوابيد.