شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴

محمدعلي‌ميرزا و ميرزا بزرگ

ماجراي جنگ‌هاي سال 1236ه.ق. ميان ايران و عثماني را تا جايي روايت كرديم كه داودپاشا (وزير بغداد) و محمودپاشا كهيا (حاكم شهر زور، سليمانيه فعلي) به درخواست دولت مركزي و به منظور پاسخ دادن به حملات شاهزاده عباس‌ميرزا، لشكري آراستند و به سوي سرحد ايران –در راستاي بغداد- شتافتند. شاهزاده محمدعلي ميرزا (حاكم ولايات غربي ايران) چون خبر حركت سپاه عثماني را شنيد با حدود پانزده‌هزار جنگجو از كرمانشاه خارج شد و به سوي سرحد تاخت. محمدعلي ميرزا برادر بزرگتر عباس‌ميرزا بود، اما از آنجا كه مادرش تبار گرجي داشت و از قاجارها نبود به وليعهدي پدر انتخاب نشده بود. به نوشته دنبلي در «مآثر سلطانيه» او «به رشادت و شهامت و عقل و ذكا موصوف و به كارداني و قدرشناسي و به بطش (سخت‌گيري) و جلادت (دليري) مشهور و معروف بود». فتحعلي‌شاه كه به خوبي مي‌دانست محمدعلي‌ميرزا از انتخاب شدن برادر كوچكترش به وليعهدي دلخور است حكومت كرمانشاهان، خوزستان، بختياري، بابان و جاف را به او واگذار كرده بود.
نبرد
محمدعلي ميرزا «در هيجدهم ذيحجه قريب به شهر زور لشكرگاه كرد و محمدآقاي كهيا و محمودپاشا در ياسين‌تپه كه از سه جانب با آب پيوسته و از يك جانب با خلاب (لجن‌زار، باتلاق)، سنگري راست كرده بنشست و 15 عدد توپ در پيش سنگر بداشتند». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
به نوشته سپهر در اين هنگام محمودپاشا (حاكم زور) كساني را نزد شاهزاده فرستاد كه اگر مرا امان دهيد، فردا كه دو سپاه در برابر هم صف آراستند، من ناگهان همراه كسان خود به شما خواهم پيوست و با هم بر قواي مقابل مي‌تازيم. اما شاهزاده كه از پيشنهاد او بوي توطئه مي‌شنيد پاسخ درستي به او نداد و فرستادگانش را پس فرستاد. محمودپاشا با حمايت محمدعلي‌ميرزا و دولت ايران حكومت زور را به دست آورده بود و به همين دليل هم چنين پيشنهادي فرستاد اما شاهزاده به او اعتماد نكرد و كار را به نبرد روز بعد واگذاشت.
او «روز ديگر كه خورشيد سر بر زد، ساخته جنگ گشت و موسي وده (موسيو وده؟) معلم انگريز را با جماعتي از سرباز و سوار و توپخانه و زنبورك‌خانه از ميان دره چنانكه خصم نديده و ندانست بفرستاد تا ناگاه از قفاي دشمن درآيند و نبرد آزمايند و خود لشكر را جنبش داده ميمنه و ميسره راست كرد و بر فراز تلي صعود كرده جبين بر خاك نهاد و از كارسازِ بي‌نياز طلب نصرت نمود و سخت بگريست. آنگاه به ميان سپاه آمد. از دو سوي گيرودار دليران بالا گرفت و دهان توپ و تفنگ صاعقه‌بار آمد و از خون مردان خاك ميدان‌ گونه‌ي لعل و مرجان گرفت. روميان (عثماني‌ها) را مجال درنگ نماند، پشت با جنگ داده به يك بار روي برتافتند».
محمودپاشا و محمدآقا كهيا به سوي كركوك گريختند و لشكرگاه و توپخانه عثماني‌ها به راحتي به چنگ قواي شاهزاده افتاد. محمدعلي ميرزا به سليمانيه رفت و عبدالله‌پاشا، عموي علي‌پاشا (والي وقت دياربكر) را كه پيشتر به ايران گريخته و به او پناهنده شده بود، به حكومت شهر زور منصوب كرد. ماه محرم رسيد و شاهزاده موقتاً دست از جنگ كشيد و محرم را در سليمانيه ماند. با پايان محرم و رسيدن صفر 1237ه.ق. خيمه بيرون زد و به قصد گشودن بغداد لشكر آراست. اما قضا در كمين او بود.
قضا
هنگامي كه شاهزاده محمدعلي‌ميرزا به منزل «دلو عباس» رسيد، «مزاجش از اعتدال بگشت و سخت مريض شد. از آن سوي داود پاشا (وزير بغداد) هراسان گشت و شيخ موسي نجفي را كه در ميان علماي اثني‌عشري نامبردار بود شفيع ساخت و به درگاه فرستاد. شاهزاده محمدعلي ميرزا را مكانت شيخ موسي و شدت مرض از تسخير بغداد بازداشت و داود پاشا را به جاي گذاشته به جانب كرمانشاهان كوچ داده، در منزل طاق‌گرا زحمت اسهال بر ضعف بدن بيفزود ناچار در آنجا رحل اقامت انداخت و دانست از اين مرض جان به سلامت نبرد. حسن‌خان فيلي و اسدخان بختياري را طلب كرد و فرمود: دور نباشد كه چون من نباشم از اين لشكرگاه نتوانيد به سلامت بيرون شد، اكنون كه مرا حشاشه‌اي از جان (خردك رمقي) به جاي است طريق مأمن خويش گيريد و برگذريد. شب شنبه 26 شهر صفر در سال 1237ه.ق. هنگام سپيده‌دم رخت از اين جهان به جنان جاويدان كشيد و در 6 ربيع‌الاول اين خبر مسموع شاهنشاه ايران افتاد و در سوگواري پسري چونين اگر چه با دل شكسته و خاطر خسته بود، به كبرياي سلطنت و شريعت ملكداري اظهار حزن و فزع نفرمود و فرزند اكبر ارشد او محمدحسين‌ميرزا را به جاي پدر نصب كرد و منشور فرمانگزاري عراقين عرب و عجم را بدو فرستاد و او را حشمهةالدوله لقب داد. بالجمله جسد شاهزاده را در بيرون كرمانشاه در ميان روضه‌اي كه خود كرده بود با خاك سپردند».
به نظر مي‌رسد بيماري ناشناخته‌اي كه محمدعلي‌ميرزا را در كام مرگ فرستاده است در پهنه گسترده‌اي شيوع داشته است. چنانكه عبدالرزاق مفتون دنبلي در شرح وقايع سال 1237ه.ق. مي‌نويسد: در اين دو سه سال از تأثير حركات اجرام علويه و قرانات كواكب، امراض مهلكه در بعضي از بلاد چين و هندوستان اتفاق افتاده، جمع كثيري از زندگاني سير آمدند و از آن حدود به بعضي از بلاد ايران سرايت كرده در شيراز و اصفهان و يزد و كاشان و قزوين و عراق عجم و از آنجا به بعضي از ولايات آذربايجان... افتاده در همه اين ولايات گروهي انبوه رخت هستي به كاخ نيستي كشيدند». («مآثر سلطانيه»)
از جمله كساني كه در اين سال روز عمرشان به شبانگاه آمد، ميرزا بزرگ قائم‌مقام پدر ميرزا ابولقاسم بود كه در همين سال درگذشت و منصب قائم‌مقامي را براي او بگذاشت.

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴

خطبه‌خواني به نام فتحعلي‌شاه

در شماره گذشته ماجراي تعقيب و گريز سپاهيان شاهزاده عباس‌ميرزا و سليم‌پاشا (والي ارمنيه) را خوانديد كه به گريز عثماني‌ها و پناه گرفتنشان در بلندي‌هاي شهر موش و قلعه‌ي آنجا انجاميد. عباس‌ميرزا كه خود در منزل «حسن‌سهل» توقف كرده بود، چون از پناه گرفتن سليم‌پاشا آگاه شد حسين‌خان سردار ايرواني را با شش‌هزار سپاه بر سر او فرستاد و اسماعيل‌خان بيات را نيز مأمور تسخير قلعه ملاذگرد كرد. اسماعيل‌خان توانست قلعه‌ي مذكور را به سرعت بگشايد و از جمله چند عراده توپ و مقداري صلاح به غنيمت بگيرد. در آن هنگام بود كه سپاه ايران گروه گروه شدند و هر يك به قصد غارت و غنيمت به سويي تاختند.
محاصره
به نوشته محمدتقي لسان‌الملك سپهر هنگامي كه «سواران سپاه از بهر نهب و غارت به هر سوي پراكنده شدند، ناگاه جمعي از كردان يزيدي و حسنانلو و سواران چهاردولي و بزچلو كمين گشاده جنگ درپيوستند. حسين‌خان سردار چون اين بدانست اسماعيل‌خان بيات و كريم‌خان كنگرلو و عسكرخان افشار را مدد فرستاد. از آن سوي [نيز] سليم‌پاشاي چندانكه در قلعه لشكر داشت، بيرون فرستاد و جنگ عظيم گشت، آن روز تا چهار ساعت از شب برفت حرب بر پاي بود، آنگاه توپ و تفنگ را دست باز داشته با شمشير و خنجر به يكديگر در آمدند و هفت ساعت ديگر رزم دادند. در اين وقت حسين‌خان سردار جمعي از سواران قراباغي را بفرمود تا هركس يك تن از سربازان مقدم را رديف ساخته از آب عبره (عبور) دادند. چون سربازان به مصافگاه در آمدند و طبل جنگ بزدند و تفنگ‌ها بگشادند، مجال درنگ بر لشكر روم محال افتاد و يكباره پشت با جنگ داده به قلعه گريختند. روز ديگر آگهي به نايب‌السلطنه رسيد و از منزل حسن‌سهل تا كنار قراسو بتاخت و بي‌درنگ آن آب را عبره كرده و عنان‌زنان تا كنار شهر براند و آن بلده را از سه سوي به محاصره انداخت». («ناسخ‌التواريخ»)
هنگامي كه شهر موش (ميژ) به محاصره افتاد، بزرگان شهر، نان و نمك و قرآن به دست، نزد شاهزاده آمدند و از او امان خواستند. عباس‌ميرزا چهارده ساعت فرصت داد تا سليم‌پاشا تسليم شود و مردم شهر از قتل و غارت سپاه در امان بمانند. محمدحسين‌خان زنگنه كه نايب ايشيك‌آقاسي (رئيس تشريفات) درگاه وليعهد بود مأموريت يافت وارد قلعه شده و سليم‌پاشا را با خود بياورد. او كوتاه زماني بعد سليم را در حالي كه شمشيري و قرآني به نشانه تسليم در كف داشت نزد شاهزاده آورد و عنوان «ايشيك‌آقاسي‌باشي» را پاداش گرفت. «روز ديگر وزير بي‌نظير، سلاله سادات‌العظام، ميرزا ابوالقاسم (فراهاني، قائم‌مقام بعدي) به خواندن خطبه‌ي فتح در جامع شهر بتليس و ميژ به نام نامي داراي جهانگشاي (فتحعلي‌شاه) مأمور گرديد و در آن مقام هفده عراده توپ ضميمه غنايم موفوره آمد». («مآثر سلطانيه»، عبدالرزاق مفتون دنبلي، تحشيه و تصحيح غلامحسين زرگري‌نژاد)
سپاه شاهزاده چند روزي براي استراحت در همان مكان فرود آمد. سليم‌پاشا از سوي عباس‌ميرزا در حكومت ارمنيه ابقاء شد و حدود ده‌هزار تن از ساكنان آن مناطق با فرماندهي برادر سليم‌پاشا به سپاه شاهزاده پيوستند. «چون سپاه را به سبب قلّت آذوقه از يك راه كوچ دادن صعب مي‌نمود، نخست حسين‌خان سردار را با هفت‌هزار كس از طريق خامور گسيلِ ايروان ساخت و چهارهزار تن سوار شقاقي و شاهسون و قراداغي و قراباغي را از راه كوه‌سپان روانه خوي داشت و محمدخان را از طريق بتليس و محمدباقرخان قاجار و حسن‌خان را از راه اخلاط روانه داشت و فرمود قلعه وان را نيز مسخّر دارند. سليم‌پاشا تسخير قلعه وان را بر خويشتن نهاد و ايشان را از محاصره بازداشت و نايب‌السلطنه اسيران را آزاد ساخت و خود از راه آرديش [به سوي ايران] رهسپار گشت». («ناسخ‌التواريخ») واكنش
وليعهد ايران مناطق تحت فرمان در آمده را از آنجا كه با خوي همسايه بود به فتحعلي‌خان قاجار، بيگلربيگي خوي سپرد. «در اين سفر كه دو ماهه مدّت بر زياد نداشت بلاد و امصار (شهرها) و قراي بايزيد و الشكرد و ديادين و ملاذگرد و بتليس و ميژ و اخلاط و عادلجواز و ارجيش و خنوس با تمامت محال و حدود و قبايل و رعيت و لشكري به زير فرمان و در شمار ممالك سلطان ايران آمد و نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) از آن همه غنيمت كه ميان سپاه قسمت شد، بيرون 48 عراده توپ چيزي مأخوذ نداشت... نايب‌السلطنه در اين سفر مانند يك تن از آحاد لشكر همي‌زيست و در خوردن و نوشيدن و پوشيدن بر هيچ‌كس فزوني نجست و چون عنان بازگذاشت مژده اين فتح را در حضرت پادشاه عرضه داشت».
اما از سوي ديگر رسيدن خبر اين حوادث به اسلامبول (مركز حكومت عثماني) تحرّكي در آنجا به وجود آورد. دولت عثماني دوهزار سوار و پياده و 10 عراده توپ براي داودپاشا (وزير بغداد) فرستاد و از او خواست براي تلافي اقدامات عباس‌ميرزا آبادي‌هاي مرزي ايران را مورد تاخت‌وتاز قرار دهد.
«داودپاشا نخست محمودپاشاي بابان را كه به قوّت كارداران ايران در شهر زور حكومت داشت با خود همداستان كرد و محمدآقاي كهيا را با ده‌هزار كس مرد سپاهي و جماعت دلوّباش روانه شهر زور داشت و محمودپاشاي بابان با سه‌هزار تن سوار در كنار آب سيروان به كهيا پيوست. چون [شاهزاده] محمدعلي‌ميرزا -فرمانگزار عراقين- اين بدانست با پانزده‌هزار سواره و پياده در عشر اول ذيحجه از كرمانشاه خيمه بيرون زد» و روانه مقابله با سپاهيان عثماني شد.

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

فتوحات شاهزاده

در شماره گذشته خوانديد كه آرامش چند ساله مرزهاي غربي ولايت آذربايجان، در سال 1236ه.ق. با شعله‌ور شدن آتش جنگ ميان ايران و عثماني از ميان رفت. عمده‌ترين دلايل بروز اين جنگ‌ها از اين قرار بود: 1- اقدام حاكم بايزيد و موش در كوچاندن ايل حيدرانلو و قبايل سبيكي از خاك ايران به عثماني، 2- قتل صادق‌بيك (پسر سليمان‌پاشا) كه به ايران پناهنده شده بود و شاهزاده او را به همراه شفيع و ميهماندار به عثماني بازگرداند، 3- بدست آمدن نامه‌اي از حافظ‌محمدپاشا (فرمانده قواي عثماني در ارزروم) كه مشخص مي‌كرد او خون شيعيان را هدر و مالشان را مباح مي‌داند، 4- تلاش (البته ناموفقِ) حافظ‌محمدپاشا و مأمورانش براي بازرسي از سراپرده مادر شاهزاده محمدنقي‌ميرزا كه عازم سفر حج بود.
به اين ترتيب شاهزاده عباس‌ميرزا هنگامي كه ديد كوشش‌ها و مكاتباتش براي التيام ميانه دو طرف با برخورد غرورآميز سرعسكر حافظ‌محمدپاشا روبرو مي‌شود، تصميم گرفت رأساً براي بازگرداندن ايل حيدرانلو اقدام كند. قوايي كه شاهزاده براي اين كار فرستاده بود مورد حمله نيروهاي عثماني قرار گرفت و جنگ به اين شكل آغاز شد.
پيشروي
نايب‌السلطنه به سرزمين‌هاي تحت حاكميت عثماني لشكر كشيد و چند قلعه را در آن حوالي تسخير كرد. «در اين وقت بهلول پاشا كه از پيش در بايزيد جاي داشت و سرعسكر او را معزول و محبوس نمود، به حراست قلعه آق‌سراي مأمور شد و به حكم سرعسكر به استخلاص زنگ زور ميان بست و توپخانه خود را بدانجا براند. روز ديگر نايب‌السلطنه، امير اصلان‌خان دنبلي را با يوسف‌خان و فوج بهادران بر قلعه آق‌سراي كه در فراز جبلي شامخ (كوهي بلند) استوار بود و حصار شهر برگماشت و بهلول‌پاشا را پيام داد كه اگر سلامت خواهي در اين حضرت اقامت جوي و اگر نه زود باشد كه قرين ندامت باشي. بهلول‌پاشا هراسنده شد و با اينكه برادر خويش را نزد سرعسكر به گروگان بازداشته بود، برادر ديگر را به درگاه [عباس‌ميرزا] فرستاد. نايب‌السلطنه بدين قدر رضا نداد، ناچار بهلول‌پاشا حاضر حضرت گشت و لشكريان بي‌مانعي و عايقي بر بروج شهر عروج كردند و حصار آق‌سرا را به زير پاي آوردند.
نايب‌السلطنه لشكر را از قتل و غارت بازداشت و حكومت بايزيد را با 5 محال ديگر به بهلول‌پاشا گذاشت و عبدالحميدپاشا را كه يك تن از خويشاوندان او بود به نظم سپاه گذاشت و حسين‌خان سردار ايروان را به اتفاق بهلول‌پاشا و صناديد شهر به جامع بايزيد فرستاد تا خطبه در منبر جامع به نام شاهنشاه ايران، فتحعلي‌شاه كردند و مردم شهر را از وضيع و شريف به بذل تليد و طريف شاكر احسان ساخت.
حاجي‌حسن‌پاشاي چچن اوغلي كه با لشكري انبوه به حراست حدود و ثغور آن ممالك مأمور بود، از شنيدن اين اخبار متزلزل گشت، لشكرش پراكنده شد و خود در قلعه سنگ كه معقلي منيع بود متحصن آمد. نايب‌السلطنه، امير اصلان‌خان را به دفع او فرستاده بعد از مقاتلت و مبارزت حاجي حسن‌پاشا شكسته شد. ناچار قلعه را بگذاشت و ارزن‌الروم گريخت و نايب‌السلطنه در تسخير ارزن‌الروم يك‌جهت شد و لشكر همي‌براند. در محال الشكرد معلوم گشت كه سپاه عثمانلو كه در حسن‌قلعه جاي داشتند بعد از اصغاي (مطلع‌شدن از) فتح بايزيد راه فرار برداشته‌اند، به قراحصار و معدن و نريمان كه از آن سوي ارزن‌الروم است در رفته‌اند». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
غنيمت
به اين ترتيب به نظر مي‌رسيد كه سپاه آموزش‌ديده و منظم شاهزاده عباس‌ميرزا پس از مدت‌ها ناكامي در راه پيروزي قرار گرفته بود و چه بسا ممكن بود بخشي از حسرت‌هاي شكست در نبرد با روسيه از اين راه جبران شود. پيش‌روي‌ها و موفقيت‌هاي سپاه شاهزاده باعث شد سرعسكر مغرور ارزن‌الروم كه در نارين‌قلعه پناه گرفته بود به فكر چاره‌جويي بيفتد و كساني را از بزرگان منطقه به همراه نامه‌اي نزد عباس‌ميرزا بفرستد. به نوشته لسان‌الملك، خسرو محمدپاشا در اين عريضه «خواستار عفو گناه آمد و پيشكشي گردن نهاد كه همه ساله انفاذ داشته از طريق فرمانبرداري نگردد» اما هنوز اين سخن در ميان بود كه خبر رسيد سليم‌پاشا «والي ارمنيه» به فرمان خسرو محمدپاشا با بيست‌هزار سپاهي از بولانلوق بر دو تن از سرداران ايراني تاخته است. عباس‌ميرزا كه چنين ديد، پيغام‌آوران را با پاسخي تند باز فرستاد و خود به سوي بولانلق شتافت.
سليم‌پاشا كه خبر آمدن شاهزاده ايراني را شنيد گريخت و لشكريان ايران تا حوالي دياربكر در جستجوي ايل حيدرانلو تاختند. «اگر چه ايل حيدرانلو را در نيافتند، لكن تمامت آباداني‌ها و قريه‌ها پي‌سپر سپاه گشت و جماعتي كثير عرضه‌ي شمشير آمد و پنچ‌هزار تن مرد و زن و دختر و پسر اسير شد و دويست‌هزار سر مواشي (چهارپا) و اغنام دستگير افتاد و 17 عراده توپ و فراوان از آلات ضرب و حرب و اموال و اثقال بهره لشكريان گشت. چنان شد كه سپاه نقل آن احمال را بر نتابيدند و يك نيمه‌ي اوال منهوبه را به رود فرات درانداختند. سليم‌پاشا چندانكه دانست و توانست مردم و مال از آن اراضي به قلل جبال شامخه صعود داد و شهر و حومه را يكباره از مردم بپرداخت و خود در ميژ –كه شهر موش خوانند- جاي كرد و ديوار و حصار را استوار داشت».
(ادامه دارد)

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴

جنگ روم

از جمله مسائل مهمي كه در ميان جنگ‌هاي دوره اول و دوره دوم ايران و روس روي داد، درگيري در سرحدات غربي و بروز اختلاف با عثماني بود. محمدتقي لسان‌الملك سپهر در ذكر وقايع سال 1235ه.ق. در كتاب «ناسخ‌التواريخ»، ماجرا را چنين شرح مي‌دهد: «و هم در اين سال ميان دولت روم (عثماني) و ايران كه سال‌ها طريق مودت گشاده بود، ادات خصومت آماده گشت. نخستين از بهر آنكه سليم پاشاي –حاكم بايزيد و موش- قاسم‌آقا حيدرانلو را با ايل و عشيرت از محل چالدران تحريك داده به اراضي روم برد و قبايل سبيكي را نيز از ايران برگران داشت (رنجيده‌خاطر كرد) و چندانكه حكمرانان خوي و ايروان در استرداد ايشان سخن كردند، به مماطلت و مسامحت دفع كرد.
ديگر آنكه چون داودپاشا، سليمان‌پاشا را مقهور كرد و وزارت بغداد را بگرفت، صادق‌بيك پسر سليمان‌پاشا فرار كرده پناهنده دولت ايران گشت. حافظ‌محمدپاشا سرعسكر ارزن‌الروم از نايب‌السلطنه خواستار شد تا خاطر او را ايمن كرده روانه ارزن‌الروم داشت، بعد از ورود بدان اراضي به اغواي داودپاشا او را مقتول ساخت و نيز مكاتيب حافظ‌محمد سرعسكر به پاشاي موش در تحريك قبايل سبيكي دستگير شد و ملحوظ افتاد و مكنون خاطر او مكشوف گشت كه خون شيعيان اثني‌عشريه را هدر داند و مال ايشان را مباح شمارد و ديگر آنكه والده شاهزاده علي‌نقي‌ميرزا رهسپار زيارت بيت‌الله‌الحرام گشت و جماعتي از مردم ايران ملتزم خدمت خدام او گشتند. بعد از ورود به ظاهر ارزن‌الروم سرعسكر حكم داد كه سراپرده او را فحص كنند تا مبادا اموال تجّار را از جماعت عشّار (گمركچي‌ها) به نهاني حمل دهند. چون انديشه او مكشوف شد به‌فرموده‌ي حاجي علي‌رضا –پسر ابراهيم‌خان شيرازي-، حاجي ربيع‌خان و حاجي‌علي‌خان كزازي با 4000 تن از مردم ايران اطراف سراپرده را پره‌زده ساخته‌ي جنگ شدند. صبحگاهي كه سرعسكر با 2000 تن از مردم شهر بيرون شد، بدانست كه قوت مبارزت ندارد، لاجرم با چندتن از نزديكان خود پيش شده اظهار خضوع كرده مراجعت نمود».
كشمكش
اين اوصاف شرايط را براي برخورد ميان دو طرف آماده كرده بود. سال بعد (1236ه.ق.) برخورد رخ داد: «چندانكه كارداران ايران امناي دولت روم و سرعسكر ارزن‌الروم را مكتوب كردند و از نقض عهد و شكستن پيمان تحذير نمودند سودي نبخشيد، لاجرم بر حسب فرمان نايب‌السلطنه، حسن‌خان قاجار قزويني با سپاهي گران از ايروان خيمه بيرون زد تا جماعت حيدرانلو را بازِجاي آورد. چون لختي به جانب حيدرانلو كوچ داد، سليم‌پاشا با لشكري از روميان مغافصهً (ناگهاني) بر سر حسن‌خان بتاخت و جنگ درانداخت. با اينكه حسن‌خان ساخته رزم نبود و گمان نداشت كه روميان در شكستن عهد تا بدين‌جا جد و جهد كنند، برنشست (سوار اسب شد) و چون پلنگ غضبان به جنگ اندر آمد. هر دو لشكر لختي با هم بگشتند و از هم بكشتند. لاكن از هيچ سوي نصرت به دست نشد.
در اين هنگام خسرو محمدپاشا از اسلانبول به سرعسكري ارزن‌الروم منصوب گشت و حافظ‌علي‌پاشا (حافظ‌محمدپاشا؟) معزول شد و او نيز رعايت عهدنامه نكرد و در نگاهداري قبيله حيدرانلو نيكوتر بر‌آمد و رسولي به نزديك نايب‌السلطنه فرستاد و اراضي چهري را كه از محال سلماس است در تحت فرمان خويش خواست. نايب‌السلطنه حاجي‌علي‌بيك تبريزي را به همراه فرستاده او مأمور فرمود تا با سرعسكر در رفع منازعت ذات بين سخن كند.
خسرو محمدپاشا، حاجي علي‌بيك را محبوس نمود و گفت تا چهري را به دست نكنم تو را از دست نگذارم؛ و حافظ علي‌پاشا را به حكومت قارص منصوب داشته با لشكري انبوه به حدود ايروان مأمور نمود تا در قراي ايروان تقديم قتل و غارت كرد. و صادق پاشاي پسر سليمان پاشاي وزير بغداد كه بدين دولت پناهنده بود و كارداران ايران براي تشييد اتّحاد دولتين او را با مهماندار روانه ارزن‌الروم كردند، بعد از ورود به حكم سرعسكر صادق‌پاشا در حبس‌خانه افتادند و پس از روزي چند صادق‌پاشا را با 20 تن ملازمان او سر برگرفتند و سرهاي ايشان را روانه اسلامبول داشت و مهماندار را بي پاسخ نامه باز فرستاد».
هجوم
چنين بود كه سرانجام شاهزاده عباس‌ميرزا عزم خود را براي جنگ با عثماني‌ها جزم كرد: «لاجرم نايب‌السلطنه را آتش غيرت تحريك داد و لشكرها را انجمن كرد، روز 12 ذي‌حجه 1236ه.ق. از تبريز خيمه بيرون زد و تا بلده خوي بتاخت. چون سرعسكر اين شنيد احمدافندي دواتي را از در ضراعت به درگاه نايب‌السلطنه فرستاد، باشد كه آن سيل برخاسته را بنشاند. چون اين رسالت نيز از در حيلت بود پذيرفته نيفتاد و نايب‌السلطنه، حسن‌خان را به منقلاي (پيش‌قراولي) سپاه مأمور ساخته خود نيز راه برگرفت و تا منزل چالدران براند، اما حسن‌خان سپاه رومي را در هم شكست و اسير فراوان دستگير نمود و توپخانه ايشان را بگرفت و از آنجا به جانب «توپراق‌قلعه» شتافت و به حكم يورش مفتوح ساخت».
به اين ترتيب آرامش تازه يافته آذربايجان بار ديگر به شعله جنگي تازه فروزان شد. «نايب‌السلطنه بعد از اصغاي اين خبر [سپاه را] به سوي وان و بايزيد كوچ داده و در سوي غربي بايزيد محكمه زنگ‌زور را به دست قراولان سپاه مفتوح ساخت. مردم شهر بايزيد هراسناك شده علما و قضات خويش را به درگاه فرستاده و امان طلبيدند و سر اطاعت پيش داشتند و مورد رأفت گشتند».
(ادامه دارد)

ارسال توسط omid @ ۰۸:۱۸   0 نظر

دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۴

تغيير در معاهده

در شماره‌هاي اخير چندبار به معاهده‌اي ميان ايران و بريتانيا اشاره شده است كه پس از بازگشت سر گور اوزلي به لندن، توسط ديپلمات‌هاي انگليسي با مقامات ايران منعقد شد و مفاد معاهده مفصل اوزلي را در چند زمينه تغيير داد. اين معاهده كه در تاريخ 12 ذيحجه 1229ه.ق. (مطابق 4 آذر 1193ه.ش. – 25 نوامبر 1814م) توسط هنري اليس و جيمز موريه با مقامات دولت ايران بسته شد به پيمان تهران معروف است. برداشت خاوري شيرازي، نويسنده كتاب تاريخ ذوالقرنين، از روند روابط دو كشور كه به انعقاد اين پيمان انجاميد به اين شرح است:
روايت خاوري
«[زماني كه] عاليجاه، زبده‌السفراء «سر هرفرد جونس» بارونت از جانب دولت بهيه انگلريز به جهت تمهيد مقدمات يك‌جهتي (اتحاد) دولتين عليتين وارد دربار سپهراقتدار شهرياري شده بود، عهدنامه مجملي في‌مابين وكلاي دولت عليّه ايران جناب ميرزا محمدشفيع صدراعظم... و حاجي محمدحسين‌خان مستوفي‌الممالك... با مشاراليه كه وكيل و سفير دولت بهيه انگليز بود، به شروط چند كه تبيين و تعيين آن به عهدنامه مفصل رجوع شده، مرقوم گرديده بود و عهدنامه مزبوره علي شرايطها به تصديق و امضاي دولت بهيه انگلتره مصدق و ممضي آمد (يعني امضاء شد).
بعد كه عاليجاه سر گور ازولي بارونت... ايلچي بزرگ دولت مزبور براي اتمام عهود و انجام مقصود حضرتين شرفياب التزام درگاه خلايق‌پناه پادشاهي گرديد، از جانب آن فرخنده‌دولت وكيل و كفيل در باب يك‌جهتي بوده وكلاي آن همايون‌حضرت قاهره به صلاح و صوابديد مشاراليه عهدنامه مفصله مشتمله بر عهود و شروط معينه مرقوم و مشروح ساخته، بعد از آنكه عهدنامه يك‌جهتي و اتحاد مزبور منظور دولت بهيه انگلتره گرديده بود، چند فصل از آن را با تغييرات چند به مقتضاي مراسم يك‌جهتي و اتحاد دولتين عليتين انسب (مناسب‌تر) دانسته، عاليجاه هنري الس را روانه و در طي نامه‌اي دوستانه خواهشمند تغييرات مزبوره گرديد. لهذا مجدداً جناب صدر[اعظم] معزي‌اليه و نايب‌الوزاره ميرزا بزرگ قائم‌مقام و معتمدالدوله ميرزا عبدالوهاب منشي‌الممالك و وكلاء دولت عليه ايران با عاليجاه مستر موريه... ايلچي جديد دولت بهيه انگلتره و عاليجاه مشاراليه (اليس) در تفصيل شروط و عهود كردند».
اينكه تغييرات ايجاد شده در عهدنامه مفصل اوزلي به واقع آنطور كه خاوري نوشته در جهت «مناسب‌تر» كردن پيمان اتحاد بوده يا به عكس با دلخوري مقامات ايراني و عدم استقبال آنها مواجه بوده، روشن‌تر از آن است كه بتوان در آن ترديد كرد. مفاد عهدنامه مفصل با اوزلي را ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي در نخستين سفرش به لندن مذاكره كرده و برقرار ساخته بود. اما او هنگامي كه در سفر به روسيه خبر تغيير مفاد عهدنامه را شنيد افسوس خورد. وقايع‌نگار سفر ايلچي در اين مورد چنين مي‌نويسد: «مشخص شد كه مستر آلس، ايلچي دولت انگريز، عهدنامه سر گور اوزلي را بر هم زده و خود عهدنامه بسته، چند شرط را موقوف داشته است. صاحبي‌ايلچي از حقيقت موقوفي شروط مذكور مطلع گرديده، فرمودند كه هرگاه امناي دولت گردون‌عدت راضي به تغيير عهدنامه سر گور اوزلي و موقوفي شروط مذكوره نشده بودند و جواب مستر آلس را گفته بودند... صلاح دولت ابدمدت بيشتر بود... ممكن بود هرگاه تغيير عهدنامه نمي‌شد و اين بنده درگاه را اعلام مي‌كردند، به طريقي شده باشد كه قرار ديدار عهدنامه سر گور اوزلي بر هم نخورده باشد. خلاصه صاحبي ايلچي از اين فقره قدري دلتنگ شدند و از ابن‌الوقتي آنها حيرت نمودند».
سزاوار سرزنش
در منابع انگليسي نيز تغيير مفاد عهدنامه به زيان ايران و مايه دلگيري مقامات تهران توصيف شده است: «دوستي تازه‌يافته بريتانيا با روسيه... موجب گشت كه دولت بريتانيا در فايده پيمان قطعي شك كند و به فكر تجديدنظر در آن بيفتد. هنوز مركب امضاي اوزلي در زير پيمان مفصل خشك نشده بود كه دولت بريتانيا مصرانه خواستار تجديدنظر در آن شد و اين رويه موجبات آزردگي فراوان خاطر ايران را فراهم آورد. بريتانيا از آن بيم داشت كه مبادا روس‌ها را برنجاند و بنابراين هدف عمده‌اش آن بود كه موادي از پيمان را كه بريتانيا را به آموزش نيروهاي مسلح ايران متعهد مي‌ساخت حذف كند... متن دوم پيمان قطعي كه «پيمان تهران» ناميده شد كمتر از متن سال 1812 موجب رضايت خاطر ايرانيان بود. مع‌هذا ايران با توجه به شرايط نامساعدي كه در دنبال عقد «عهدنامه گلستان» برايش پديد آمده بود نمي‌توانست پيماني كاملاً مطابق ميل خود را طلب كند و در هر حال عقد تقريباً هرگونه پيماني با بريتانيا بهتر از آن بود كه ايران هيچ پيماني با بريتانيا منعقد نسازد، زيرا در آن هنگام بريتانيا تنها قدرت اروپايي بود كه مي‌توانست در برابر روسيه از ايران حمايت كند (ناپلئون از دور خارج شده بود). لااقل مي‌شد به اين نكته دل‌خوش كرد كه به ايران وعده داده مي‌شد چنانچه مورد حمله قرار گيرد از بريتانيا كمك نظامي يا كمك مالي سالانه به انضمام اسلحه و مهمات دريافت دارد». («انگليسي‌ها در ميان ايرانيان»، دنيس رايت، ترجمه لطفعلي خنجي)
به هر حال تغييرات موردنظر دولت بريتانيا در معاهده داده شد و دولت ايران نيز نتوانست لندن را به اجراي تعهدات خود وادار كند. شيوه مرسوم تاريخ‌نويسان و تاريخ‌پژوهان ايراني اين است كه انگليسي‌ها را به دليل اين عهدشكني سرزنش كنند و بخش بزرگي از بار شكست از روسيه و از دست دادن سرزمين‌هاي قفقاز را به گردن ايشان بيندازند. به نظر مي‌رسد رفتار دولت بريتانيا در اين مورد به راستي سزاوار سرزنش است –چنانكه دنيس رايت نيز به آن خرده گرفته- اما اي كاش ما ايرانيان در بازخواني گذشته قدري بيشتر بر ضعف‌هاي خودمان تمركز مي‌كرديم، علت واقعي شكست آنجاست.

ارسال توسط omid @ ۰۸:۱۴   0 نظر

یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴

سفر دوم ايلچي به لندن

در شماره گذشته خوانديد كه ميرزا ابوالحسن‌خان ايلچي در دومين سفر خود به لندن و در نخستين ديدارش با لرد كَسِلْري (وزيرخارجه وقت بريتانيا) سه مطلب عمده را با او در ميان گذاشت. نخست اينكه مي‌خواست بداند احساس فعلي بريتانيا نسبت به ايران چيست. به گفته او چنانچه انگليسي‌ها ايران را به حال خود رها كرده بودند، شاه ايران مايل بود «سياستي جديد» در پيش گيرد. دوم اينكه مي‌خواست دولت بريتانيا اقساط معوقه كمكي را كه در «عهدنامه مفصل» تعهد كرده بود، هر چه زودتر بپردازد و سوم اينكه اصرار داشت نمايندگي دولت بريتانيا را در تهران بار ديگر به يك «سفير عالي‌مقام» و نه يك كاردار بسپارند.
ميرزا در ملاقات‌هاي بعدي خود با مقامات بريتانيايي از كيفيت و قيمت سلاح‌ها و تجهيزاتي كه از سوي لندن و كلكته در اختيار ايران قرار مي‌گرفت انتقاد كرد و نسبت به نفوذ روس‌ها در امور ايران هشدار داد. «لرد كاسل‌ري نسبت به اعلام خطر ميرزا ابوالحسن از «نفوذ رو به افزايش روس‌ها در امور ايران» و اينكه در صورت فقدان حمايت بريتانيا «ايران به مرور زمان به صورت يكي از ايالات روسيه در خواهد آمد» بي‌تفاوت ماند. او همچنين با پيشنهادهاي خود كه ايران بايد با توجه به قدرت روسيه با آن كشور از در صلح و آشتي درآيد، كمكي به آسودگي خيال ميرزا ابوالحسن نكرد. لرد كاسل‌ري در دنباله سخنان خود چنين استدلال كرد كه «شالوده پيمان ما [با ايران] ضرورت حفظ و حراست امپراتوري عظيم ما در هندوستان بود». وي گفت هر چند دشمن قبل از آنكه به هندوستان حمله‌ور شود اي‌بسا اول خاك ايران را اشغال كند «ولي ما به اين خاطر نمي‌توانيم در دعواهاي كوچك ايران با دولت‌هاي همسايه‌اش دخالت كنيم». واقعاً چه دعواي كوچكي! حقيقت عريان اين بود كه انگليسي‌ها در اين ايام با روسيه پيمان اتحاد بسته بودند و به هيچ‌وجه نمي‌خواستند به خاطر ايران با روسيه درگير شوند. ايراني‌ها كه براي بازگرداندن تفليس و ديگر اراضي از دست رفته قلمرو خود روي انگليسي‌ها حساب كرده بودند اكنون احساس لو رفتگي و خيانت مي‌كردند، مخصوصاً كه طبق مفاد «تعهدنامه»‌اي كه سر گور اوزلي در زمان عقد عهدنامه گلستان امضاء كرده بود، ايران حق داشت مادامي كه هيچ بخشي از اراضي از دست رفته به آن بازگردانده نشده، متوقع دريافت 200هزار تومان كمك مالي سالانه از دولت انگستان باشد.» («ايرانيان در ميان انگليسي‌ها»، دنيس رايت، ترجمه كريم امامي)
شكست
مأموريت ميرزا ابوالحسن‌خان به لندن نيز، مانند مأموريتش به روسيه، عملاً به يك شكست كامل منتهي شد. مذاكرات كند و دشوار او با مقامات بريتانيايي حدود 9 ماه طول كشيد و جز در يك مورد كم اهميت موفقيتي در بر نداشت. «ميرزا ابوالحسن كه از موضع‌گيري دولت بريتانيا و تأني آنها در مذاكرات روز به روز كم‌حوصله‌تر مي‌شد، روز 3 مارس 1820 براي آخرين‌بار با لرد كاسل‌ري ملاقات كرد و چند هفته بعد به همراهي جرج ويلاك لندن را به سوي پاريس ترك گفت. در اين ميان كاري از پيش نبرده بود جز جلب موافقت بريتانيا در رفع مشكلات تحويل اسلحه. اولياي دولت بريتانيا به صراحت خاطرنشان ساخته بودند كه در امر بازگرداندن اراضي از دست‌رفته ايران هيچ كاري انجام نخواهند داد. آنها همچنين تعهدنامه اوزلي را بر گردن نگرفتند و مسئله پرداخت كمك مالي سال‌ها يك موضوع مورد اختلاف باقي ماند تا سرانجام در سال 1828 انگليسي‌ها به رغم ابراز انزجار ايرانيان مصرانه خواستار حذف آن از صورت تعهدات عهدنامه‌اي خود شدند. سروان هنري ويلاك تا سال 1826 همچنان كاردار باقي ماند. در اين زمان كه انگليسي‌ها احساس تهديدي از ناحيه روس‌ها نسبت به امپراتوري‌شان در هند كردند، دوباره به ياد دوستي‌شان با ايران افتادند و وزيرمختار تمام عياري به تهران فرستادند».
انصراف
گويا تقدير چنين بوده است كه ميرزا ابوالحسن‌خان در اين سفر از هر جهت با شكست روبرو باشد، چنانكه او در فرانسه نيز با درهاي بسته مواجه شده بود: «وقتي به پاريس رسيد مدتي در آنجا معطل بود و بالاخره هم بدون اينكه اعتبارنامه خود را در قصر سلطنتي تقديم امپراطور فرانسه كند پايتخت فرانسه را ترك نمود. دليل آن نيز از اين قرار بود: سفير فوق‌العاده ايران متوقع بود كه امپراطور فرانسه اعتبارنامه او را كه به مهر شهريار ايران ممهور بود، سرپا در حال ايستاده و با دست خود از سفير ايران دريافت دارد. پادشاه فرانسه براي اجراي اين تقاضا حاضر نگرديد چون در آن تاريخ امپراطور فرانسه كسالت داشت. وقتي كه اين تقاضا طرف توجه واقع نگرديد، [ميرزا ابوالحسن‌خان] خواهش كرد كه اجازه دهند... در كنار يا در مقابل شاه بنشيند و اعتبارنامه خود را تسليم كند و اظهار نمود هرگاه اين تقاضا نيز مورد قبول واقع نگردد براي سفير ايران فوق‌العاده خطرناك خواهد بود و ممكن است در مراجعت شهريار ايران نسبت به او غضبناك شده، حكم كند سر او را از تن جدا نمايند. از آنجايي كه دربار فرانسه به چنين امري راضي نبود و مايل نبود وسيله قطع حيات سفير فوق‌العاده ايران گردد، لذا يگانه طريقي كه ممكن بود به وسيله آن از اين بغرنج و گرفتاري خلاص شود چنين تشخيص داده شد كه اساساً از اين ملاقات صرف‌نظر شود.» («تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس»، محمود محمود، نقل شده در مقدمه «دليل‌السفراء»)

ارسال توسط omid @ ۰۷:۳۹   0 نظر