جنگ روم
از جمله مسائل مهمي كه در ميان جنگهاي دوره اول و دوره دوم ايران و روس روي داد، درگيري در سرحدات غربي و بروز اختلاف با عثماني بود. محمدتقي لسانالملك سپهر در ذكر وقايع سال 1235ه.ق. در كتاب «ناسخالتواريخ»، ماجرا را چنين شرح ميدهد: «و هم در اين سال ميان دولت روم (عثماني) و ايران كه سالها طريق مودت گشاده بود، ادات خصومت آماده گشت. نخستين از بهر آنكه سليم پاشاي –حاكم بايزيد و موش- قاسمآقا حيدرانلو را با ايل و عشيرت از محل چالدران تحريك داده به اراضي روم برد و قبايل سبيكي را نيز از ايران برگران داشت (رنجيدهخاطر كرد) و چندانكه حكمرانان خوي و ايروان در استرداد ايشان سخن كردند، به مماطلت و مسامحت دفع كرد.
ديگر آنكه چون داودپاشا، سليمانپاشا را مقهور كرد و وزارت بغداد را بگرفت، صادقبيك پسر سليمانپاشا فرار كرده پناهنده دولت ايران گشت. حافظمحمدپاشا سرعسكر ارزنالروم از نايبالسلطنه خواستار شد تا خاطر او را ايمن كرده روانه ارزنالروم داشت، بعد از ورود بدان اراضي به اغواي داودپاشا او را مقتول ساخت و نيز مكاتيب حافظمحمد سرعسكر به پاشاي موش در تحريك قبايل سبيكي دستگير شد و ملحوظ افتاد و مكنون خاطر او مكشوف گشت كه خون شيعيان اثنيعشريه را هدر داند و مال ايشان را مباح شمارد و ديگر آنكه والده شاهزاده علينقيميرزا رهسپار زيارت بيتاللهالحرام گشت و جماعتي از مردم ايران ملتزم خدمت خدام او گشتند. بعد از ورود به ظاهر ارزنالروم سرعسكر حكم داد كه سراپرده او را فحص كنند تا مبادا اموال تجّار را از جماعت عشّار (گمركچيها) به نهاني حمل دهند. چون انديشه او مكشوف شد بهفرمودهي حاجي عليرضا –پسر ابراهيمخان شيرازي-، حاجي ربيعخان و حاجيعليخان كزازي با 4000 تن از مردم ايران اطراف سراپرده را پرهزده ساختهي جنگ شدند. صبحگاهي كه سرعسكر با 2000 تن از مردم شهر بيرون شد، بدانست كه قوت مبارزت ندارد، لاجرم با چندتن از نزديكان خود پيش شده اظهار خضوع كرده مراجعت نمود».
كشمكش
اين اوصاف شرايط را براي برخورد ميان دو طرف آماده كرده بود. سال بعد (1236ه.ق.) برخورد رخ داد: «چندانكه كارداران ايران امناي دولت روم و سرعسكر ارزنالروم را مكتوب كردند و از نقض عهد و شكستن پيمان تحذير نمودند سودي نبخشيد، لاجرم بر حسب فرمان نايبالسلطنه، حسنخان قاجار قزويني با سپاهي گران از ايروان خيمه بيرون زد تا جماعت حيدرانلو را بازِجاي آورد. چون لختي به جانب حيدرانلو كوچ داد، سليمپاشا با لشكري از روميان مغافصهً (ناگهاني) بر سر حسنخان بتاخت و جنگ درانداخت. با اينكه حسنخان ساخته رزم نبود و گمان نداشت كه روميان در شكستن عهد تا بدينجا جد و جهد كنند، برنشست (سوار اسب شد) و چون پلنگ غضبان به جنگ اندر آمد. هر دو لشكر لختي با هم بگشتند و از هم بكشتند. لاكن از هيچ سوي نصرت به دست نشد.
در اين هنگام خسرو محمدپاشا از اسلانبول به سرعسكري ارزنالروم منصوب گشت و حافظعليپاشا (حافظمحمدپاشا؟) معزول شد و او نيز رعايت عهدنامه نكرد و در نگاهداري قبيله حيدرانلو نيكوتر برآمد و رسولي به نزديك نايبالسلطنه فرستاد و اراضي چهري را كه از محال سلماس است در تحت فرمان خويش خواست. نايبالسلطنه حاجيعليبيك تبريزي را به همراه فرستاده او مأمور فرمود تا با سرعسكر در رفع منازعت ذات بين سخن كند.
خسرو محمدپاشا، حاجي عليبيك را محبوس نمود و گفت تا چهري را به دست نكنم تو را از دست نگذارم؛ و حافظ عليپاشا را به حكومت قارص منصوب داشته با لشكري انبوه به حدود ايروان مأمور نمود تا در قراي ايروان تقديم قتل و غارت كرد. و صادق پاشاي پسر سليمان پاشاي وزير بغداد كه بدين دولت پناهنده بود و كارداران ايران براي تشييد اتّحاد دولتين او را با مهماندار روانه ارزنالروم كردند، بعد از ورود به حكم سرعسكر صادقپاشا در حبسخانه افتادند و پس از روزي چند صادقپاشا را با 20 تن ملازمان او سر برگرفتند و سرهاي ايشان را روانه اسلامبول داشت و مهماندار را بي پاسخ نامه باز فرستاد».
هجوم
چنين بود كه سرانجام شاهزاده عباسميرزا عزم خود را براي جنگ با عثمانيها جزم كرد: «لاجرم نايبالسلطنه را آتش غيرت تحريك داد و لشكرها را انجمن كرد، روز 12 ذيحجه 1236ه.ق. از تبريز خيمه بيرون زد و تا بلده خوي بتاخت. چون سرعسكر اين شنيد احمدافندي دواتي را از در ضراعت به درگاه نايبالسلطنه فرستاد، باشد كه آن سيل برخاسته را بنشاند. چون اين رسالت نيز از در حيلت بود پذيرفته نيفتاد و نايبالسلطنه، حسنخان را به منقلاي (پيشقراولي) سپاه مأمور ساخته خود نيز راه برگرفت و تا منزل چالدران براند، اما حسنخان سپاه رومي را در هم شكست و اسير فراوان دستگير نمود و توپخانه ايشان را بگرفت و از آنجا به جانب «توپراققلعه» شتافت و به حكم يورش مفتوح ساخت».
به اين ترتيب آرامش تازه يافته آذربايجان بار ديگر به شعله جنگي تازه فروزان شد. «نايبالسلطنه بعد از اصغاي اين خبر [سپاه را] به سوي وان و بايزيد كوچ داده و در سوي غربي بايزيد محكمه زنگزور را به دست قراولان سپاه مفتوح ساخت. مردم شهر بايزيد هراسناك شده علما و قضات خويش را به درگاه فرستاده و امان طلبيدند و سر اطاعت پيش داشتند و مورد رأفت گشتند».
(ادامه دارد)
از جمله مسائل مهمي كه در ميان جنگهاي دوره اول و دوره دوم ايران و روس روي داد، درگيري در سرحدات غربي و بروز اختلاف با عثماني بود. محمدتقي لسانالملك سپهر در ذكر وقايع سال 1235ه.ق. در كتاب «ناسخالتواريخ»، ماجرا را چنين شرح ميدهد: «و هم در اين سال ميان دولت روم (عثماني) و ايران كه سالها طريق مودت گشاده بود، ادات خصومت آماده گشت. نخستين از بهر آنكه سليم پاشاي –حاكم بايزيد و موش- قاسمآقا حيدرانلو را با ايل و عشيرت از محل چالدران تحريك داده به اراضي روم برد و قبايل سبيكي را نيز از ايران برگران داشت (رنجيدهخاطر كرد) و چندانكه حكمرانان خوي و ايروان در استرداد ايشان سخن كردند، به مماطلت و مسامحت دفع كرد.
ديگر آنكه چون داودپاشا، سليمانپاشا را مقهور كرد و وزارت بغداد را بگرفت، صادقبيك پسر سليمانپاشا فرار كرده پناهنده دولت ايران گشت. حافظمحمدپاشا سرعسكر ارزنالروم از نايبالسلطنه خواستار شد تا خاطر او را ايمن كرده روانه ارزنالروم داشت، بعد از ورود بدان اراضي به اغواي داودپاشا او را مقتول ساخت و نيز مكاتيب حافظمحمد سرعسكر به پاشاي موش در تحريك قبايل سبيكي دستگير شد و ملحوظ افتاد و مكنون خاطر او مكشوف گشت كه خون شيعيان اثنيعشريه را هدر داند و مال ايشان را مباح شمارد و ديگر آنكه والده شاهزاده علينقيميرزا رهسپار زيارت بيتاللهالحرام گشت و جماعتي از مردم ايران ملتزم خدمت خدام او گشتند. بعد از ورود به ظاهر ارزنالروم سرعسكر حكم داد كه سراپرده او را فحص كنند تا مبادا اموال تجّار را از جماعت عشّار (گمركچيها) به نهاني حمل دهند. چون انديشه او مكشوف شد بهفرمودهي حاجي عليرضا –پسر ابراهيمخان شيرازي-، حاجي ربيعخان و حاجيعليخان كزازي با 4000 تن از مردم ايران اطراف سراپرده را پرهزده ساختهي جنگ شدند. صبحگاهي كه سرعسكر با 2000 تن از مردم شهر بيرون شد، بدانست كه قوت مبارزت ندارد، لاجرم با چندتن از نزديكان خود پيش شده اظهار خضوع كرده مراجعت نمود».
كشمكش
اين اوصاف شرايط را براي برخورد ميان دو طرف آماده كرده بود. سال بعد (1236ه.ق.) برخورد رخ داد: «چندانكه كارداران ايران امناي دولت روم و سرعسكر ارزنالروم را مكتوب كردند و از نقض عهد و شكستن پيمان تحذير نمودند سودي نبخشيد، لاجرم بر حسب فرمان نايبالسلطنه، حسنخان قاجار قزويني با سپاهي گران از ايروان خيمه بيرون زد تا جماعت حيدرانلو را بازِجاي آورد. چون لختي به جانب حيدرانلو كوچ داد، سليمپاشا با لشكري از روميان مغافصهً (ناگهاني) بر سر حسنخان بتاخت و جنگ درانداخت. با اينكه حسنخان ساخته رزم نبود و گمان نداشت كه روميان در شكستن عهد تا بدينجا جد و جهد كنند، برنشست (سوار اسب شد) و چون پلنگ غضبان به جنگ اندر آمد. هر دو لشكر لختي با هم بگشتند و از هم بكشتند. لاكن از هيچ سوي نصرت به دست نشد.
در اين هنگام خسرو محمدپاشا از اسلانبول به سرعسكري ارزنالروم منصوب گشت و حافظعليپاشا (حافظمحمدپاشا؟) معزول شد و او نيز رعايت عهدنامه نكرد و در نگاهداري قبيله حيدرانلو نيكوتر برآمد و رسولي به نزديك نايبالسلطنه فرستاد و اراضي چهري را كه از محال سلماس است در تحت فرمان خويش خواست. نايبالسلطنه حاجيعليبيك تبريزي را به همراه فرستاده او مأمور فرمود تا با سرعسكر در رفع منازعت ذات بين سخن كند.
خسرو محمدپاشا، حاجي عليبيك را محبوس نمود و گفت تا چهري را به دست نكنم تو را از دست نگذارم؛ و حافظ عليپاشا را به حكومت قارص منصوب داشته با لشكري انبوه به حدود ايروان مأمور نمود تا در قراي ايروان تقديم قتل و غارت كرد. و صادق پاشاي پسر سليمان پاشاي وزير بغداد كه بدين دولت پناهنده بود و كارداران ايران براي تشييد اتّحاد دولتين او را با مهماندار روانه ارزنالروم كردند، بعد از ورود به حكم سرعسكر صادقپاشا در حبسخانه افتادند و پس از روزي چند صادقپاشا را با 20 تن ملازمان او سر برگرفتند و سرهاي ايشان را روانه اسلامبول داشت و مهماندار را بي پاسخ نامه باز فرستاد».
هجوم
چنين بود كه سرانجام شاهزاده عباسميرزا عزم خود را براي جنگ با عثمانيها جزم كرد: «لاجرم نايبالسلطنه را آتش غيرت تحريك داد و لشكرها را انجمن كرد، روز 12 ذيحجه 1236ه.ق. از تبريز خيمه بيرون زد و تا بلده خوي بتاخت. چون سرعسكر اين شنيد احمدافندي دواتي را از در ضراعت به درگاه نايبالسلطنه فرستاد، باشد كه آن سيل برخاسته را بنشاند. چون اين رسالت نيز از در حيلت بود پذيرفته نيفتاد و نايبالسلطنه، حسنخان را به منقلاي (پيشقراولي) سپاه مأمور ساخته خود نيز راه برگرفت و تا منزل چالدران براند، اما حسنخان سپاه رومي را در هم شكست و اسير فراوان دستگير نمود و توپخانه ايشان را بگرفت و از آنجا به جانب «توپراققلعه» شتافت و به حكم يورش مفتوح ساخت».
به اين ترتيب آرامش تازه يافته آذربايجان بار ديگر به شعله جنگي تازه فروزان شد. «نايبالسلطنه بعد از اصغاي اين خبر [سپاه را] به سوي وان و بايزيد كوچ داده و در سوي غربي بايزيد محكمه زنگزور را به دست قراولان سپاه مفتوح ساخت. مردم شهر بايزيد هراسناك شده علما و قضات خويش را به درگاه فرستاده و امان طلبيدند و سر اطاعت پيش داشتند و مورد رأفت گشتند».
(ادامه دارد)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی