چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

فتوحات شاهزاده

در شماره گذشته خوانديد كه آرامش چند ساله مرزهاي غربي ولايت آذربايجان، در سال 1236ه.ق. با شعله‌ور شدن آتش جنگ ميان ايران و عثماني از ميان رفت. عمده‌ترين دلايل بروز اين جنگ‌ها از اين قرار بود: 1- اقدام حاكم بايزيد و موش در كوچاندن ايل حيدرانلو و قبايل سبيكي از خاك ايران به عثماني، 2- قتل صادق‌بيك (پسر سليمان‌پاشا) كه به ايران پناهنده شده بود و شاهزاده او را به همراه شفيع و ميهماندار به عثماني بازگرداند، 3- بدست آمدن نامه‌اي از حافظ‌محمدپاشا (فرمانده قواي عثماني در ارزروم) كه مشخص مي‌كرد او خون شيعيان را هدر و مالشان را مباح مي‌داند، 4- تلاش (البته ناموفقِ) حافظ‌محمدپاشا و مأمورانش براي بازرسي از سراپرده مادر شاهزاده محمدنقي‌ميرزا كه عازم سفر حج بود.
به اين ترتيب شاهزاده عباس‌ميرزا هنگامي كه ديد كوشش‌ها و مكاتباتش براي التيام ميانه دو طرف با برخورد غرورآميز سرعسكر حافظ‌محمدپاشا روبرو مي‌شود، تصميم گرفت رأساً براي بازگرداندن ايل حيدرانلو اقدام كند. قوايي كه شاهزاده براي اين كار فرستاده بود مورد حمله نيروهاي عثماني قرار گرفت و جنگ به اين شكل آغاز شد.
پيشروي
نايب‌السلطنه به سرزمين‌هاي تحت حاكميت عثماني لشكر كشيد و چند قلعه را در آن حوالي تسخير كرد. «در اين وقت بهلول پاشا كه از پيش در بايزيد جاي داشت و سرعسكر او را معزول و محبوس نمود، به حراست قلعه آق‌سراي مأمور شد و به حكم سرعسكر به استخلاص زنگ زور ميان بست و توپخانه خود را بدانجا براند. روز ديگر نايب‌السلطنه، امير اصلان‌خان دنبلي را با يوسف‌خان و فوج بهادران بر قلعه آق‌سراي كه در فراز جبلي شامخ (كوهي بلند) استوار بود و حصار شهر برگماشت و بهلول‌پاشا را پيام داد كه اگر سلامت خواهي در اين حضرت اقامت جوي و اگر نه زود باشد كه قرين ندامت باشي. بهلول‌پاشا هراسنده شد و با اينكه برادر خويش را نزد سرعسكر به گروگان بازداشته بود، برادر ديگر را به درگاه [عباس‌ميرزا] فرستاد. نايب‌السلطنه بدين قدر رضا نداد، ناچار بهلول‌پاشا حاضر حضرت گشت و لشكريان بي‌مانعي و عايقي بر بروج شهر عروج كردند و حصار آق‌سرا را به زير پاي آوردند.
نايب‌السلطنه لشكر را از قتل و غارت بازداشت و حكومت بايزيد را با 5 محال ديگر به بهلول‌پاشا گذاشت و عبدالحميدپاشا را كه يك تن از خويشاوندان او بود به نظم سپاه گذاشت و حسين‌خان سردار ايروان را به اتفاق بهلول‌پاشا و صناديد شهر به جامع بايزيد فرستاد تا خطبه در منبر جامع به نام شاهنشاه ايران، فتحعلي‌شاه كردند و مردم شهر را از وضيع و شريف به بذل تليد و طريف شاكر احسان ساخت.
حاجي‌حسن‌پاشاي چچن اوغلي كه با لشكري انبوه به حراست حدود و ثغور آن ممالك مأمور بود، از شنيدن اين اخبار متزلزل گشت، لشكرش پراكنده شد و خود در قلعه سنگ كه معقلي منيع بود متحصن آمد. نايب‌السلطنه، امير اصلان‌خان را به دفع او فرستاده بعد از مقاتلت و مبارزت حاجي حسن‌پاشا شكسته شد. ناچار قلعه را بگذاشت و ارزن‌الروم گريخت و نايب‌السلطنه در تسخير ارزن‌الروم يك‌جهت شد و لشكر همي‌براند. در محال الشكرد معلوم گشت كه سپاه عثمانلو كه در حسن‌قلعه جاي داشتند بعد از اصغاي (مطلع‌شدن از) فتح بايزيد راه فرار برداشته‌اند، به قراحصار و معدن و نريمان كه از آن سوي ارزن‌الروم است در رفته‌اند». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
غنيمت
به اين ترتيب به نظر مي‌رسيد كه سپاه آموزش‌ديده و منظم شاهزاده عباس‌ميرزا پس از مدت‌ها ناكامي در راه پيروزي قرار گرفته بود و چه بسا ممكن بود بخشي از حسرت‌هاي شكست در نبرد با روسيه از اين راه جبران شود. پيش‌روي‌ها و موفقيت‌هاي سپاه شاهزاده باعث شد سرعسكر مغرور ارزن‌الروم كه در نارين‌قلعه پناه گرفته بود به فكر چاره‌جويي بيفتد و كساني را از بزرگان منطقه به همراه نامه‌اي نزد عباس‌ميرزا بفرستد. به نوشته لسان‌الملك، خسرو محمدپاشا در اين عريضه «خواستار عفو گناه آمد و پيشكشي گردن نهاد كه همه ساله انفاذ داشته از طريق فرمانبرداري نگردد» اما هنوز اين سخن در ميان بود كه خبر رسيد سليم‌پاشا «والي ارمنيه» به فرمان خسرو محمدپاشا با بيست‌هزار سپاهي از بولانلوق بر دو تن از سرداران ايراني تاخته است. عباس‌ميرزا كه چنين ديد، پيغام‌آوران را با پاسخي تند باز فرستاد و خود به سوي بولانلق شتافت.
سليم‌پاشا كه خبر آمدن شاهزاده ايراني را شنيد گريخت و لشكريان ايران تا حوالي دياربكر در جستجوي ايل حيدرانلو تاختند. «اگر چه ايل حيدرانلو را در نيافتند، لكن تمامت آباداني‌ها و قريه‌ها پي‌سپر سپاه گشت و جماعتي كثير عرضه‌ي شمشير آمد و پنچ‌هزار تن مرد و زن و دختر و پسر اسير شد و دويست‌هزار سر مواشي (چهارپا) و اغنام دستگير افتاد و 17 عراده توپ و فراوان از آلات ضرب و حرب و اموال و اثقال بهره لشكريان گشت. چنان شد كه سپاه نقل آن احمال را بر نتابيدند و يك نيمه‌ي اوال منهوبه را به رود فرات درانداختند. سليم‌پاشا چندانكه دانست و توانست مردم و مال از آن اراضي به قلل جبال شامخه صعود داد و شهر و حومه را يكباره از مردم بپرداخت و خود در ميژ –كه شهر موش خوانند- جاي كرد و ديوار و حصار را استوار داشت».
(ادامه دارد)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی