شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۲

ژاك شيراك تهران
به خاطر دارم چند سال پيش‏‏، وقتي ژاك شيراك، شهردار قبلي پاريس رئيس جمهور فرانسه شد، روزنامه همشهري خبرهاي انتخابات فرانسه را با دقت ويژه‌اي دنبال مي‌كرد و پوشش مي‌داد. هنوز دوم خرداد نشده بود و هر كس خبر رئيس جمهور شدن شهردار پايتخت فرانسه را مي‌شنيد، ناخودآگاه كرباسچي را در قامت رياست جمهوري تجسم مي‌كرد؛ بدك هم نبود، به او مي‌آمد.
امروز هم كه خبر كلنگ زدن پروژه قطار هوايي تهران را ديدم، به ياد همان ماجرا افتادم. احمدي‌نژاد مي‌خواهد تا سال 84 خط اول قطار هوايي را راه بياندازد و اين به نظرم اصلا تصادفي نيست كه انتخابات رياست جمهوري بعدي هم در همان سال برگزار مي‌شود. چندي پيش ترجمه مقاله‌اي در ايرانشهر (ضميمه روزانه همشهري) چاپ شده بود كه توضيح مي‌داد شهرداراني كه بلندپروازي‌هاي سياسي دارند، چرا و چگونه به ترن هوايي علاقه‌مند مي‌شوند. بعضي كارشناسان به اقتصادي بودن اين پروژه شك دارند و معتقدند اگر هزينه ساخت ترن هوايي صرف توسعه ناوگان اتوبوس‌هاي شهري و مترو شود، منافع بيشتري دارد. اما اتوبوس يا حتي مترو خيلي چيزهاي چشمگيري نيستند. مترو كه زير زمين است و فقط آدمهايي كه از آن استفاده مي‌كنند آن را مي‌بينند؛ اتوبوس هم كه چيز معمولي‌اي است و جاذبه‌اي ندارد. اما ترن هوايي وسيله تازه و شيكي است كه خيلي به چشم مي‌آيد و مي‌تواند حسابي آدم را سر زبان‌ها بياندازد.
خلاصه بعيد نيست بلندپروازي‌هاي سياسي در تصميم شهردار تهران براي به راه انداختن ترن هوايي در شهر مؤثر باشد. اما اين طور بلندپروازي‌ها هميشه آخر و عاقبت ندارد. ماجراي كرباسچي كه خاطرتان هست.

چهارشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۲

ناآرامي وسيع در كردستان
سايت بازتاب در گزارشي نوشته است: «در پي امضاي قانون اساسي موقت عراق، تعدادي از شهرهاي كردنشين مرزي ايران، روز گذشته شاهد برگزاري جشن‌هايي بود كه در مواردي با آشوب همراه شد...شمار زيادي از جوانان مريوان، در واكنش به امضاي قانون اساسي عراق با تجمع در يكي از چهارراه‌هاي اين شهر، رقص و پايكوبي كردند. همچنين خودروهاي شخصي با روشن كردن چراغ خود در شهر، كاروان شادي به راه انداختند. عده‌اي نيز با سر دادن شعارهايي در حمايت از احزاب كومله و دمكرات در خيابان‌هاي مريوان راهپيمايي كردند و سپس با تجمع در اطراف مجسمه شهيد فهميده، اين مجسمه را پايين كشيدند. همچنين گزارش‌ها از بانه، حاكيست، مردم اين شهر با در دست داشتن پرچم كردستان عراق، شعارهايي سردادند... اين وضع تا ساعت 20 ديشب ادامه داشت و نيروي انتظامي از هر گونه دخالت در اين تجمع خودداري كرد. شادماني جمعي از مردم شهرستان «بوكان»... به درگيري با ماموران نيروي انتظامي منجر شد. در اين تجمع نزديك به 800 نفر از مردم با حضور در خيابان‌هاي اصلي شهر، پس از آتش‌بازي و پايكوبي، اقدام به تخريب و آتش زدن بانك تجارت و شكستن شيشه‌هاي بانك‌هاي مسكن، سپه و چند مغازه كردند. همچنين آنان شعارهايي عليه نظام سر دادند و با مأموران نيروي انتظامي درگير شدند. بر اساس برخي گزارش‌ها، بر اثر درگيري‌هاي اين شهر، ده‌ها نفر زخمي شدند. ناآرامي‌هاي شب گذشته در پيرانشهر، باعث زخمي شدن 8 نفر از مأموران نيروي انتظامي شد. همچنين شيشه و پنجره پاسگاه نيروي انتظامي، راهنمايي و رانندگي، مسجد صاحب‌الزمان، بانك ملي و بسيج ناحيه مقاومت، شكسته و به چند خودرو نيز خسارت وارد شد. در اين جريان 120 نفر دستگير و تحويل مراجع قضايي شدند. گفتني است، اين ناآرامي‌ها به بهانه امضاي قانون اساسي جديد كشور عراق است كه در آن به كردهاي كردستان اين كشور، خود مختاري اعطا شده است».

سه‌شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۲

ماجراي گزارش نوشتن براي همشهري
دهنم در اين چند روز سرويس شد! (نزديك‌ترين تعبير مؤدبانه به آنچه واقعا بايد بگويم همين است، ببخشيد!)
براي ويژه‌نامه نوروزي همشهري -كه بچه‌هاي «ايرانشهر» تهيه مطالبش را به عهده گرفته بودند- مي‌بايست دو سه گزارش مي‌نوشتم از مهمترين حوادث سياسي سال. هرچه فكر كردم ديدم در مورد اكثر آنها، چيزي كه بشود در همشهري چاپ كرد نمي‌شود نوشت. در مورد زهرا كاظمي تقريبا هيچ نمي‌توانستم بنويسم كه انتظار داشته باشم مديران فعلي همشهري تأييدش كنند، در مورد انتخابات هم كه اصلا نگو كه نگو... در مورد خيلي چيزهاي ديگر هم به ايضا! منتهي نمي‌شد هيچ مطلب سياسي هم نداشته باشيم. خلاصه قرار شد دو گزارش، يكي در مورد حوادث خرداد امسال و يكي هم در مورد ماجراي هسته‌اي ايران بنويسم. اول قرار بود تا بيستم اسفند آنها را تحويل دهم، اما ناگهان به دلايل فني و مشكلات چاپخانه گفتند تا شانزدهم (شنبه سه روز پيش) بايد تمامش كني.
سه شب تا نزديك صبح نشستم و كار كردم. به حالي افتادم كه يك روز به كلي نتوانستم از جايم بلند شوم. منتهي نكته غمگين كننده اينجاست كه به رغم كوششي كه در وارد نشدن به هرگونه موضوع حساسيت برانگيز و يا موضع‌گيري (ولو تلويحي) به خرج دادم، گمان نمي‌كنم گزارش‌ها، بدون سانسور يا مشكل اساسي از زير دست سردبيري بگذرد. از ترس اين كه چيزي به آن اضافه كنند، به اسم مستعار «آرش بهداد» امضايش كردم. (آرش و بهداد، بچه‌هايم هستند. بهداد 9 سالش است و آرش 3 سالش. خيلي از چيزهايي كه در اين وبلاگ مي‌نويسم را در شرايطي مي‌نويسم كه آرش به سروكولم بالا مي‌رود.)
امشب تكليف گزارش‌ها روشن مي‌شود. اگر خيلي مفتضحانه سانسور يا دستكاري شد، اصلش را اينجا مي‌گذارم تا اسافل اعضايم كمتر بسوزد!