جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۳

برگي از خاطرات بولارد

مطلب امروز را به مرور يك روز از خاطرات سر ريدر ويليام بولارد اختصاص مي‌دهيم كه بين سال‌هاي 1318 تا 1324 سفير بريتانيا در تهران بود. نامه‌هاي خصوصي كه او در اين مدت به همسرش نوشت به همراه گزارش‌هاي رسمي‌اش براي وزارت امور خارجه بريتانيا در كتابي به نام «نامه‌هايي از تهران» منتشر شده است (غلامحسين ميرزا صالح اين كتاب را تحت عنوان «خاطرات سر ريدر ويليام بولارد» به فارسي برگردانده است).
ريدر ويليام بولارد فرزند يك كارگر بارانداز بود كه توانست تحصيلات متوسطه خود را با دشواري به پايان رساند و در امتحان ورود به اداره كنسولي شرقي وزارت خارجه بريتانيا پذيرفته شود. وزارت خارجه او را براي آموختن زبان‌هاي عربي، فارسي و تركي به مدرسه السنه شرقي كمبريج فرستاد. بولارد بيست و دو ساله بود كه به عنوان نايب كنسول به قسطنطنيه رفت. او شش سال در تركيه خدمت كرد تا اينكه به هنگام جنگ جهاني اول به عراق رفت و فرماندهي نظامي بغداد را با درجه سرگردي به عهده گرفت. از سال 1923 تا 1936 در جده، يونان، اتيوپي و اتحاد شوروي در بخش كنسولي خدمت كرد. سپس در اثر لياقتي كه نشان داده بود به عنوان وزير مختار و با لقب «سر» بار ديگر عازم جده شد. بولارد سه سال بعد و بلافاصله پس از آغاز جنگ جهاني دوم مأموريت يافت به تهران بيايد. او در شرح‌حال خود اين مأموريت را به عنوان «جالب‌ترين كار، در كشوري زيبا با آب و هوايي دلپذير» توصيف كرده است كه در عين حال «ارتقاء مقامي فراتر از انتظار» بوده است.
وينستون چرچيل در كتاب «محور تقدير» بولارد را «يك بريتانيايي خشن و واقع‌بين» معرفي مي‌كند. بسياري از داوري‌هايي كه بولارد در نامه‌هايش در مورد ايرانيان كرده است، صفت خشونت او را تأييد مي‌كند. او در جاي‌جاي نامه‌هايش خلقيات ايرانيان را سرزنش كرده و سياستمداران ايراني را نكوهيده است به گونه‌اي كه در بسياري موارد نوشته‌هاي او به توهين پهلو مي‌زند. البته اين نگاه منفي او نسبت به «ايرانيان» باعث شده است در مواردي بسيار «واقع بيني» او از ميان برود. (مثلاً يرواند آبراهاميان در كتاب «ايران بين دو انقلاب»، به ويژه هنگام بررسي اقدامات نمايندگان دوره‌هاي سيزدهم و چهاردهم مجلس شوراي ملي، در چند مورد نشان داده است كه بولارد درك درستي از اين اقدامات نداشته و بر اساس نوعي پيش‌داوري آن را به خلقيات منفي ايرانيان نسبت داده است.)
تهران- هيجدهم دسامبر 1942 (27 آذر 1321)
«هرگز تهران را به اين آرامي نديده بودم. همه ساكنانش، جز اشخاص متشخص مانند ديپلمات‌هاي خارجي، براي ثبت‌نام جهت صدور كوپن جيره‌بندي نان درون خانه‌ها مانده‌اند (در اين تاريخ تنها ده روز از غائله 17 آذر گذشته بود). اميد است مصرف روزانه گندم در تهران از 250 تن به حدود 200 تن كاهش يابد. جيره از مقداري كه بعضي از اغنيا در حال حاضر مي‌توانند بخرند به مراتب كمتر خواهد بود ولي بيشتر از آن است كه بسياري از مردم، طي وانفسايي كه يكي از بدبختي‌هاي مردم فقير در ايام اخير بوده است، مي‌توانستند بخرند. قرار نيست به مردماني كه از ولايات آمده‌اند و در تهران كاري ندارند كوپن داده شود و گمان مي‌رود اين كار هم احتمالاً بسياري از اين افراد را مجبور كند به روستاهايشان باز گردند. من احتمالاً قبلاً نوشته‌ام كه در اين مملكت بي‌دروپيكر نان در شهرها ارزان‌تر از گندم در روستاهاست، تا حدي كه بعضي روستائيان تمام گندمشان را فروخته‌اند و به شهر آمده‌اند و از محل سود حاصله با نان زندگي را مي‌گذرانند. در زماني كه تهيه نان خيلي مشكل بود، وزارت امور خارجه ايران يك نانوايي را به هيأت‌هاي ديپلماتيك اختصاص داد. نان‌ها نزد شيخ‌السفراء جمع مي‌شد و ما آن را از او تحويل مي‌گرفتيم...
صاحب يكي از سينماهاي تهران ديروز تمام افراد هنگ اسكاتلندي سي‌فورث (seaforth) را به ديدن يك فيلم مجاني دعوت كرد و وقتي نفرات از جلوي سفارتخانه مي‌گذشتند از وزيرمختار (يعني خود بولارد) خواسته شد از آنان سان ببيند... سرهنگ شومبرگ كه شب قبل وارد تهران شده بود ميهمان من بود. او براي ديدن رژه هنگ قديمي‌اش درست به موقع رسيده بود... قرار است [شومبرگ] به عنوان مأمور رابط در فارس به كار مشغول شود... ما تعداد زيادي افراد مختلف به عنوان مأمور رابط داريم: يك غيرنظامي از برمه... يك هندي از ارتش هندوستان، يك نفر اهل آفريقاي جنوبي كه در طول جنگ گذشته در پليس‌جنوب ايران (spr) خدمت مي‌كرده و اندكي فارسي ياد گرفته است و چندين نفر ديگر.
ذكر پليس‌جنوب ايران به يادم آورد كه كتاب كسل‌كننده «تاريخ ايران» نوشته سر پرسي سايكس به فارسي ترجمه شده و به زودي منتشر مي‌شود. اين كتاب داراي اطلاعاتي است كه در جاي ديگر پيدا نمي‌شود، ولي خودپرستي كه از هر صفحه آن تراوش مي‌كند مسخره و فكر اينكه به فارسي منتشر شود ناراحت كننده است. اين كتاب به ايرانيان ديد نامطلوبي از يك نويسنده انگليسي مي‌بخشد. يك عبارت آن را به ياد مي‌آورم كه قريب به اين مضمون است: «اين كاخ باشكوه را كه من ده سال قبل در آن اقامت داشتم، شاه عباس ساخته است». جاي جاي كتاب آكنده از جملاتي است كه همين‌قدر مسخره است. به هر حال بايد پشتكار پيرمرد را ستايش كنم. او 75 سال دارد و در مورد كتابش مكاتبه‌اي گسترده با مترجمش (محمدعلي فخرداعي گيلاني) مي‌كند. همه نامه‌ها و ضمائم و نسخ به خط كاملاً خواناي خودش است...
هيجان سياسي در تهران خيلي بالا گرفته و به نظر مي‌رسد هر وقت يك نخست‌وزير تقريباً سه ماه در مقامش دوام آورد و تمام مشاغل را پر بكند و ساير افراد پي ببرند كه قرار نيست چيزي نصيبشان شود، به اوج خود مي‌رسد و تداوم مي‌يابد. اگر كسي نداند كه بسياري از روزنامه‌ها فقط چند نسخه چاپ مي‌شوند و از راه باجگيري گذران مي‌كنند، از سمپاشي بعضي از آنها شگفت‌زده خواهد شد... من مي‌پذيرم كه مسئله مطبوعات و مجلس، در چنين مملكتي كه مردم بي‌مسئوليت هستند و تقريباً تا آخرين نفر فاسد، از درك من خارج است و نمي‌دانم اين مملكت چگونه مي‌تواند از انتخاب بين هرج‌ومرج و استبداد بگريزد.»

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳

گفتگوهاي خصوصي در بحران

ريچارد هلمز، رئيس سابق سيا و سفير سابق آمريكا در تهران، در شماره 27 آذر 1357 مجله تايمز مقاله‌اي در مورد اوضاع ايران منتشر كرد كه چند روز بعد در گفتگوي شاه با احسان نراقي در كاخ نياوران مورد بحث قرار گرفت. نراقي شرح گفتگوهاي خود را با شاه در كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوين» آورده است كه مرور بخشي از آنها تصوير جالبي از اوضاع رواني و فكري شاه در آخرين روزهاي سلطنتش ارائه مي‌دهد. از جمله در گفتگو بر سر مقاله هلمز براي چندمين بار موضوع مقصر و محرك انقلاب اسلامي مطرح مي‌شود و نگاه شاه به موضوع آشكار مي‌گردد.
شاه در چند ماه آخر حكومتش، در شرايطي كه مهار اوضاع را آشكارا از دست داده بود، به مشورت با كساني روي آورد كه سال‌ها بود آنها را شايسته مصاحبت نمي‌دانست. افرادي چون علي اميني، عبدالله انتظام و غلامحسين صديقي كه نامشان از سال‌ها پيش در فهرست مغضوبان شاه قرار گرفته بود، در اين برهه به كاخ سلطنتي دعوت مي‌شدند و در مورد اوضاع كشور و راه‌هاي برون رفت از بحران مورد مشورت بودند. احسان نراقي نيز از روشنفكران سرشناس و از بستگان شهبانو فرح پهلوي بود كه گويا به توصيه او از سوي شاه دعوت شد تا در مورد بحراني كه كشور را فرا گرفته بود اظهار نظر كند. او از اول مهر تا 24 دي‌ماه 1357 هشت بار به ملاقات شاه رفت و با او گفتگو كرد. نراقي در كتاب خود نوشته است: «در تاريخ شانزدهم ژانويه 1979 (26 دي‌ماه 1357)، يعني دو روز پس از آخرين ملاقاتم با شاه، او ايران را ترك كرد و تقريباً يك ماه بعد، روز يازدهم فوريه (22 بهمن) بود كه حكومت اسلامي جايگزين رژيم سلطنتي گرديد... شاه براي اولين بار مرا در كاخ تابستاني سعدآباد كه بر روي ارتفاعات شمال تهران واقع شده است به حضور پذيرفت. پديد آمدن مشكلات و خطراتي كه به دنبال پاي‌گيري انقلابي كه از اوايل سال شروع شده بود، او را مجبور ساخت با كساني خصوصي ملاقات كند كه قبلاً هرگز آنها را نديده بود.»
مقصر كيست؟
به نوشته نراقي، شاه در نخستين ملاقات از او پرسيده بود: «مي‌خواستم از تحليل شما درباره موقعيت فعلي ايران اطلاع حاصل كنم. اين اغتشاش و تحريكي كه دارد عموميت مي‌يابد از كجاست؟ باني آن چه كسي است؟ چه شخصي پشت اين مخالفت‌ها قرار گرفته است؟ اين جنبش مذهبي را چه كسي باعث شده است؟»
و پاسخ شنيده بود: «خود شما، اعليحضرت!»
- «چرا من!؟»
- «وقتي پانزده سال پيش يعني در سال 1341 به همراه ارسنجاني به شهر مقدس قم رفتيد، رهبران مذهبي را به شدّت مورد حمله قرار داديد و انتقاد آنها در قبال اصلاحات ارضي و حق انتخاب شدن خانم‌ها براي نمايندگي مجلس را به عنوان نشانه‌اي از موضع ارتجاعي ايشان تلقي كرديد، لحن شما به قدري خشن و حتي توهين آميز بود كه بنابر آنچه معينيان مسئول وقت راديو تلويزيون برايم تعريف كرد، او مجبور شد بخشي از سخنان شما را سانسور كند. فرداي آن روز به بعضي‌ها گفتم: اين روز تاريخي را فراموش نكنيم، روزي كه اعليحضرت يك حركت اسلامي عظيم را در كشور عليه خود به جنبش در آورد.»
آمريكا و انگليس
شاه پاسخي را كه شنيده بود به صراحت رد نكرد، اما گفتگوهاي بعدي او و آنچه بعدها گفت و نوشت نشان داد حاضر نيست در مورد بحراني كه گرفتار آن بود، سهم چنداني براي خود قائل شود. نراقي در ششمين ملاقات خود با شاه در تاريخ 4 دي 1357 موضوع مقاله هلمز را مطرح مي‌كند و مي‌گويد: «هلمز ظاهراً اينطور نشان مي‌دهد كه مايل است از شما دفاع كند، اما در واقع صدمه‌اي جدي وارد مي‌آورد. به طور مثال مي‌نويسد ايالات متحده تا زماني كه شما حافظ منافع آمريكايي‌ها هستيد نبايد رهايتان كند... [شاه پاسخ مي‌دهد:] با اين حرف‌ها مسلماً هدفشان دفاع از ما نبوده است، بلكه كاملاً برعكس! وزير خارجه انگليس هم همينطور، دو ماه پيش اعلام كرد آنها بايد مرا حمايت كنند زيرا منافع بريتانيا را در منطقه حفظ كرده‌ام. اين آقايان هر كاري انجام مي‌دهند كه ملت باور كند من در خدمت خارجي‌ها بوده‌ام. آنها به جاي اينكه واقعاً بخواهند مرا حفظ كنند، بي‌اعتبارم مي‌نمايند.
- اعليحضرت! همه مي‌دانند كه انگليس و آمريكا دوستان شما هستند.
- هرگز! انگليسي‌ها هيچ وقت صادقانه از من حمايت نكرده‌اند و حدود يك‌سال است كه آمريكايي‌ها هم همينطور. همه چيز به نحوي است كه گويي براي از ميان برداشتن من با يكديگر به توافق رسيده‌اند.
- چرا چنين سياستي را دنبال مي‌كنند، اعليحضرت؟
- من چه مي‌دانم! شايد در منطقه دولتي قوي نمي‌خواهند. احساس مي‌كنم آنها نگران منافع بلند مدت خودشان هستند.
- اگر شما در جريان نقشه‌هاي آنها بوديد چرا افكار عمومي را مطلع نساختيد؟
- تصور مي‌كنيد چنين اسراري را مي‌توان با ملت در ميان گذاشت؟
- اعليحضرت! به هر حال با حفظ سكوت چيزي به دست نياورديد. مردم شما را متهم مي‌كنند كه در جهت منافع خارجي‌ها بوده‌ايد، در حالي كه اكنون مي‌گوييد همين خارجي‌ها در صدد حذف شما هستند...»
شاه تا پايان عمر اين عقيده عجيب را حفظ كرد كه هرآنچه به انقلاب اسلامي و سقوط حكومت او انجاميد توطئه خارجي بود و از تلاش‌هاي او براي افزايش قيمت نفت ريشه مي‌گرفت. خواندن فصل «اتحاد رسانه‌ها» از آخرين كتاب شاه، «پاسخ به تاريخ»، نظرات او را در اين مورد و حقايق بديهي را كه او ناديده گرفته است، كاملاً روشن مي‌كند.

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۳

پيام لنين، نامه تروتسكي

لنين (رهبر انقلاب روسيه) روز 25 آذر 1296 با انتشار پيامي خطاب به مسلمانان روسيه و ملل مشرق‌زمين از جمله ايران، الغاي عهدنامه 1907 و ضمايم آن را اعلام كرد و وعده داد ارتش روسيه كه در جريان جنگ جهاني اول به خاك ايران وارد شده و با قشون عثماني درگير بود، ايران را ترك كند. انقلاب روسيه و اعلاميه لنين در ايران مورد استقبال فراوان قرار گرفت به طوري كه مثلاً محمدتقي بهار در كتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» آن را «معجز سياسي» ناميد. به عقيده بهار «دو دشمن از دو سو ريسماني به گلوي كسي انداختند كه او را خفه كنند هر كدام يك سر ريسمان را گرفته مي‌كشيدند و آن بدبخت در ميانه تقلا مي‌كرد. آنگاه يكي از آن دو خصم سر ريسمان را رها كرد و گفت اي بيچاره من با تو برادرم و مرد بدبخت نجات يافت. آن مرد كه ريسمان گلوي ما را رها كرده لنين است!»
پيام
متن بخش‌هايي از پيام لنين كه همان زمان در تهران منتشر شد چنين بود: «رفقا! برادران! وقايع عمده در خاك روسيه در جريان است. خاتمه مجازات خونيني كه از براي تقسيم كردن ممالك ديگران شروع شده بود نزديك مي‌شود. سلطنت وحشيانه كه زندگاني ملل عالم را بنده خود قرار داده بود مقهور گرديد. عمارت كهنه و پوسيده استبداد و بندگي در زير ضربات انقلاب روس خراب مي‌شود... حكومت مملكت در دست ملت است... روسيه در اين مقصود مقدس تنها است... هندوستان دوردست كه قرون متمادي تحت ظلم و فشار درندگان متمدن اروپا واقع شده بود بيرق انقلاب برافراشته... سلطنت غارت و زور سرمايه‌داران منقرض گرديد.
مسلمانان مشرق! ايرانيان! ترك‌ها! عرب‌ها! هندي‌ها! تمام طوايفي كه سباع حريص اروپا زندگي و دارايي و آزادي شما را در قرون متوالي مال‌الاجاره از براي خود قرار داده و غارتگران جنگجو مي‌خواهند ممالكتان را تقسيم كنند!
ما اعلام مي‌كنيم كه عهدنامه سري راجع به تقسيم ايران محو و پاره گرديد و همين كه عمليات جنگي خاتمه يابد، قشون روس از ايران خارج مي‌شود و حق تعيين مقدّرات ايران به دست ايرانيان تأمين خواهد شد... در اين موقع كه حتي مسلمانان هند كه تحت ظلم و فشار بيگانه كوبيده و فشرده شده‌اند بر ضد ستمكاران شورش مي‌كنند نبايد خاموش نشست. فرصت را غنيمت و غاصبين را از اراضي خود دور اندازيد. ما ملل مظلومه را براي استخلاص زير پرچم‌هاي خود جاي مي‌دهيم. اي مسلمانان روسيه! اي مسلمانان مشرق‌زمين! ما در اين راه تجديد حيات عالم از جانب شما انتظار هم‌عقيدگي و مساعدت داريم. لنين.» («روزشمار تاريخ ايران» باقر عاقلي)
ترديد
معاهده 1907 كه در بحبوحه جنبش مشروطه ايران ميان روسيه و بريتانيا منعقد شد سرزمين ايران را به سه بخش تقسيم مي‌كرد. مطابق اين معاهده ايران به سه منطقه تقسيم مي‌شد: بخش شمالي كشور به عنوان حوزه نفوذ روسيه؛ شرق، مركز و بخش‌هايي از جنوب كشور به عنوان حوزه نفوذ انگلستان و بخش‌هاي باقي‌مانده به عنوان منطقه بي‌طرف معرفي شده بود و هر يك از دو كشور روس و انگليس تعهد كرده بود در منطقه نفوذ طرف مقابل در پي به دست آوردن امتيازهاي اقتصادي و سياسي نباشد. مدتي پس از انقعاد اين عهدنامه نيز قرارداد سري ديگري ميان دو كشور منعقد شد كه منطقه بي‌طرف را نيز ميان خود تقسيم كردند.
انعقاد قرارداد 1907 تأثير بسيار بدي بر افكار عمومي ايرانيان و آزادي‌خواهان به جا گذاشته بود، بنابراين مردم ايران نسبت به موضوع حساسيت داشتند. بحث‌هايي كه پس از انتشار پيام لنين درگرفت و ادامه رفتار نامناسب سربازان روس در ايران باعث شد مدتي بعد تروتسكي، كميسر امور خارجي دولت بلشويكي در نامه‌اي به شارژدافر ايران در سن‌پترزبورگ بار ديگر بر مواضع لنين تأكيد كند: «نظر به اينكه ملت ايران از وضع آتيه عهدنامه 1907 منعقد بين روس و انگليس مردد است با نهايت احترام به نام حكومت جمهوري روسيه مراتب ذيل را به استحضار خاطر شريف مي‌رساند: موافق نص صريح اصول سياست بين‌المللي كه در كنگره ثاني كميسرهاي ممالك روسيه در 26 اكتبر 1917 مقرر شده است، شوراي كميسرهاي ملت روس اعلام مي‌دارند كه معاهده فوق‌الذكر نظر به اينكه بر عليه آزادي و استقلال ملت ايران بين روس و انگليس بسته شده به كلّي ملغي و تمام معاهدات سابق و لاحق آن نيز، هر جا حيات ملت، آزادي و استقلال ايران را محدود نمايد، از درجه اعتبار ساقط خواهد بود. در خصوص تعديات دسته‌جاتي از قشون روس كه هنوز خاك ايران را تخليه نكرده‌اند بايد خاطرنشان شود كه اين ترتيبات بر خلاف اراده و ميل ما صورت گرفته و ناشي از جهالت قسمتي از سربازان و سوءنيت ضد انقلابي فرماندهان ايشان است. شوراي كميسرهاي روسيه آنچه در حيّز قدرت دارد به استخلاص ايران از مأمورين تزار و سرمايه‌داران امپراطوري خود كه هم دشمن ملت ايران و هم خصم روسيه مي‌باشند مبذول داشته تمام اتباع روس را كه مرتكب اعمال تجاوزكارانه نامشروع نسبت به ملت ايران شده‌اند مجّدانه موافق قوانين انقلابي تنبيه خواهد كرد و در زمينه روابط بين‌المللي تا درجه امكان جديت خواهد كرد كه به تخليه كامل قشون عثماني و انگليس از ايران موفقيت حاصل كند. صميمانه اميدوارم موقع آن نزديك شده باشد كه ملل دنيا حكومت‌هاي خود را به جلوگيري از تجاوزات نسبت به ملت ايران وادار و موانع توسعه قوي و ترقي آزادانه مملكت مزبور را مرتفع نمايند به هر حال شوراي كميسرهاي ملت روس فقط روابطي را با ايران معتبر مي‌داند كه مبتني بر تعهداتي به رضايت طرفين و احترامات بين دو دولت باشد. تروتسكي.»

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۳

ايرانيان و كنفرانس صلح

هيأت نمايندگي ايران در كنفرانس صلح پاريس به رياست مشاورالممالك انصاري، وزير خارجه وقت ايران، روز 25 آذر 1297 تهران را به مقصد اروپا ترك كرد. جنگ جهاني اول به تازگي پايان يافته بود و ايران آشوب‌زده در آستانه حوادثي بزرگ قرار داشت. وقوع انقلاب روسيه و شكست و فروپاشي امپراطوري عثماني وضعيت خاورميانه را به كلي دگرگون كرده بود و در داخل ايران نيز آشفتگي بي‌داد مي‌كرد. در چنين شرايطي جنگ جهاني پايان يافت و كنفرانس صلحي در پاريس برنامه‌ريزي شد تا فاتحان جنگ در آن در مورد وضعيت تازه جهان تصميم‌گيري كنند. ايران هم به عنوان كشوري كه به‌رغم اعلام بي‌طرفي، صحنه درگيري‌هاي ويران‌كننده طرف‌هاي درگير در جنگ قرار گرفته بود تصميم گرفت در اين كنفرانس شركت كند.
هيأتي در راه
بريتانيا به عنوان يكي از فاتحان جنگ، نگراني‌هاي جدي در مورد وضعيت ايران داشت. مهمترين اين نگراني‌ها نفوذ كمونيسم بود. هنگامي كه اين موضوع در «كميته امور خاوري» كابينه انگلستان -عالي‌ترين مرجع تصميم‌گيري در مورد مسائل خاورميانه- مطرح شد، سه نظر مشخص مطرح شد. عده‌اي از اعضاي كميته بر اين عقيده بودند كه ايران را بايد به حال خود رها كرد و نيروهاي بريتانيا را از خراسان، جنوب ايران و گيلان فراخواند تا ايرانيان خود در مقابل كمونيسم قرار گيرند. عده ديگري معتقد بودند كه بايد نيروهاي بريتانيايي را در ايران نگاه داشت و كمك‌هاي مالي به دولت را ادامه داد، اما براي پرهيز از بدگماني افكار عمومي ايرانيان از هرگونه دخالت در امور كشور پرهيز كرد. اما لرد كرزن، رئيس كميته،
در مقابل اين دو نظر عقيده ديگري داشت. او مي‌گفت: «سياست عقب‌نشيني كامل از ايران ممكن است بيش از همه به مذاق خود ايرانيان خوشايند باشد ولي من نظر خود را به صراحت تمام در حضور اعضاي محترم كميته اعلام مي‌دارم كه اتخاذ چنين سياستي از نظر اخلاقي قبيح، از نظر سياسي ضعيف و از نظر نظامي پر از عواقب وخيم براي انگلستان است، زيرا حفظ استقلال اين كشور (ايران) كه بع علت همجواري‌اش با هند هميشه مطمح نظر ما بوده، اكنون كه از سوي عراق نيز همسايه‌اش شده‌ايم، اهميتي مضاعف پيدا كرده است. [سياست حفظ نيروها و ادامه كمك مالي بدون دخالت در امور نيز] سياستي نيست كه بشود آن را در عمل اجرا كرد. شقّ بعدي ظاهراً اين است كه دولت انگلستان به دعوت دول فاتح يا به دعوت جامعه ملل، قيموميت ايران را بپذيرد و اداره امور اين كشور را مستقيماً عهده‌دار شود. اما اين راه حل سنگلاخي است طولاني كه مشكلات كنوني ما را رفع نمي‌كند... راه حلي كه شخصاً پيشنهاد مي‌كنم اين است: هم اكنون هيأتي از جانب ايران براي تقديم عرضحال كشورشان به كنفرانس صلح در راه است و عنقريب به پاريس خواهد رسيد. نظر من اين است كه ما پيشنهادهاي خود را با كمال صراحت به اطلاع اعضاي اين هيأت برسانيم. البته هيچ لازم نيست اين صراحت لهجه لحني موهن و زننده داشته باشد و احساسات و غرور ملي ايرانيان را جريحه‌دار سازد...» (نطق لرد كرزن در جلسه كميته خاوري، نقل شده در «سيماي احمدشاه قاجار» محمدجواد شيخ‌الاسلامي)
ناكامي
پيشنهاد لرد كرزن كه جزئيات آن را در سطور بعدي ملاحظه خواهيد كرد به تصويب كميته امور خاوري كابينه انگلستان رسيد، اما به دلايلي با اعضاي هيأت نمايندگي ايران در پاريس مطرح نشد. به نوشته محمدتقي بهار در «تاريخ مختصر احزاب ايران»: «وثوق‌الدوله (رئيس‌الوزراي وقت) ميل نداشت مشاورالممالك، وزير خارجه، را مأمور شركت در مجلس صلح كند اما شاه به قدري در اين باب اصرار ورزيد كه ناچار مشاراليه بدين سمت مأمور شد.» مشاورالممالك اين افراد را براي عضويت در هيأت انتخاب كرد: محمدعلي‌خان ذكاءالملك فروغي (رئيس ديوان عالي تميز)، ميرزا حسين خان معين‌الوزاره علاء (وزير سابق فوائد عامه و تجارت)، انتظام‌الملك (رئيس دفتر وزير خارجه)، مسيو پرني (مستشار فرانسوي وزرات دادگستري) و ميرزا عبدالحسين‌خان انصاري (پسر مشاورالممالك).
پيشنهادي كه كرزن قصد داشت با اعضاي اين هيأت در ميان گذارد اين بود: نيروهاي مسلح چهارگانه ايران (نيروي قزاق، پليس جنوب، ژاندارمري و بريگاد مركزي) در ارتشي واحد تحت فرماندهي يك افسر انگليسي گرد آيند و يك مستشار بريتانيايي در رأس تشكيلات مالي ايران قرار گيرد، آنگاه بريتانيا عملاً تأمين هزينه‌هاي دولت ورشكسته ايران را به عهده بگيرد. اما اعضاي هيأت ايراني از اين پيشنهاد آگاه نشدند زيرا پيش از آنكه آنها به پاريس برسند، وثوق‌الدوله شخصاً در تهران مذاكرات بسيار محرمانه‌اي را با وزير مختار بريتانيا آغاز كرد و با او به توافق رسيد. پيشنهادات كرزن چهارچوب قرارداد معروف و نفرين‌شده 1919 را تشكيل مي‌داد كه بعداً بين دولت انگلستان و «مثلث حاكم» در ايران، يعني وثوق‌الدوله (رئيس‌الوزراء)، نصرت‌الدوله فيروز(كه به جاي مشاورالممالك وزير خارجه شد) و صارم‌الدوله (وزير ماليه) منعقد شد.
دولت بريتانيا كاري كرد كه هيأت نمايندگي ايران را در كنفرانس صلح نپذيرفتند. استدلال انگليسي‌ها اين بود كه ايران در جنگ اعلام بي‌طرفي كرده است، بنابراين نبايد در كنفرانس شركت كند. تلاش اعضاي اين هيأت براي استخدام مستشاران نظامي و مالي آمريكايي و فرانسوي هم با فشار بريتانيا بي‌نتيجه ماند. تنها دستاورد قابل توجه هيأت ايراني پذيرفته شدن ايران در جامعه ملل بود كه براي نخستين بار تأسيس مي‌شد و بعداً با تغييراتي به سازمان ملل متحد تغيير ماهيت داد.

ارسال توسط omid @ ۱۱:۳۱   0 نظر

یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۳

واقعه توپخانه

ميرزا ابولقاسم‌خان ناصرالملك، رئيس‌الوزراي وقت، روز 23 آذر 1286 به بهانه تحريك مردم در ماجراي توپخانه از كار بركنار و از كشور اخراج شد. او كه روشنفكري ليبرال و تحصيل‌كرده آكسفورد بود، پس از قتل ميرزا علي‌اصغرخان اتابك و بركناري مشيرالسلطنه به رئيس‌الوزرايي برگزيده شده بود و انتخاب او عقب‌نشيني محمدعلي شاه در برابر مشروطه‌خواهان تلقي مي‌شد: «مجلس خيلي طرفداري كرد از ناصرالملك كه وزير ماليه بود. او رئيس‌الوزراء شد. او اشخاصي را كه موافق مجلس بودند انتخاب كرد، به جز آصف‌الدوله حاكم سابق خراسان كه مطبوع مجلس نبود. ولي ناچار چون كس ديگري پيدا نشد او را وزير داخله كرد. مجلس از اين كابينه خيلي راضي بود و طرفداري زياد داشت. به همان جهت هم محمدعلي‌شاه بر ضد آنها بود. تا اينكه يك روز مصمم شد كلك اينها را بكند...» («زندگي طوفاني» خاطرات سيدحسن تقي‌زاده)
بهانه
آنچه بهانه برخورد محمدعلي‌شاه با كابينه ناصرالملك قرار گرفت، از ماجراي كاهش بودجه دربار آغاز شده بود. به نوشته احمد كسروي در «تاريخ مشروطه ايران»: «در همان روزها مجلس يك كار بزرگي را به انجام رسانيد و آن اينكه بودجه كشور را كه «كميسيون مالي» از شش ماه باز به آن آغاز كرده بود و به تازگي به پايان رسانيده به مجلس آورده بود به راست داشت و اين بودجه براي نخستين بار دررفت دولت با در‌آمد آن يكسان گردانيده شده بود... در سال‌هاي پيش درآمد دولت پانزده كرور و دررفتش بيست و يك كرور و نيم مي‌بود كه هر ساله شش‌كرور و نيم كم مي‌آمد كه مي‌بايست جاي آن را را وام گرفتن پر گردانند. مجلس خواستار مي‌بود كه به اين كمي چاره انديشيده شود كه ديگر نيازي به وام نيفتد و كميسيون خواستِ مجلس را به كار بسته از چهار راه از دررفت‌هاي سالانه هشت كرور كم گردانيد...» يكي از اين راه‌ها كاستن از بودجه دربار و كاخ‌هاي سلطنتي بود. شاه هنگامي كه كميسيون موضوع را در مجلس مطرح كرد واكنشي نشان نداد و حتي به مجلس آمد و پيام‌هاي آشتي فرستاد. اما بعدها همين موضوع را بهانه برخورد با مجلس و دولت ناصرالملك قرار داد.
مجلس شوراي ملي بودجه كشور را در جلسه روز چهارم آذرماه خود تصويب كرد. روز بعد ناصرالملك كه علاوه بر رئيس‌الوزرايي، وزارت ماليه را نيز به عهده داشت، اعلام كرد كه مصوبه مجلس را مبناي عمل قرار خواهد داد. در اين هنگام درست چهل روز از آغاز رئيس‌الوزرايي ناصرالملك مي‌گذشت. شاه فرصت را غنيمت شمرد، به ناصرالملك پرخاش كرد و او را عامل اصلي كاهش بودجه دربار خواند. عصر همان روز (5 آذر) عده‌اي از نمايندگان به دربار فراخوانده شدند و شاه واداشت لايحه‌اي را كه از قبل تنظيم شده بود براي آنان بخوانند. در اين لايحه به مجلس هشدار داده شده بود كه از مرز خود تجاوز نكند و به كارهاي قوه مجريه و دولت دخالت ننمايد. انجمن‌هاي مشروطه‌خواهان نيز در متن لايحه مايه آشوب كشور دانسته شده بود.
فشارهاي شاه باعث شد ناصرالملك در روز 22 آذرماه استعفانامه خود را براي شاه بفرستد، شاه اما كناره‌گيري او را نپذيرفت. او نقشه ديگري داشت.
قهوه قجري
يكي از مهمترين شيوه‌هاي عمل محمدعلي شاه -مانند هر مستبد خودرأي ديگري- ارعاب بود. اصولاً اعمال حكومت مستبدانه بر ملتي به شور آمده (همچون ملت ايران پس از جنبش مشروطه) تنها در فضاي ارعاب امكان‌پذير است و كناره‌گيري بي‌سروصداي ناصرالملك اين منظور محمدعلي‌شاه را تأمين نمي‌كرد. صبح روز بعد از استعفاي رئيس‌الوزراء «آفتاب تازه بر آمده بود كه دسته‌اي از اوباشان سنگلج به پيشروي مقتدر نظام و گروهي از بي‌سر و سامانان چاله‌ميدان به سردستگي صنيع‌حضرت، هر كدام از كوي خود راه افتاده به سوي مسجد سپهسالار روانه شدند و چون از خيابان‌ها گذشته به آنجا رسيدند دو دسته به هم پيوسته يكي گرديدند». هدف ايشان مجلس بود اما در نزديكي بهارستان با مقاومت سرسختانه محافظان مجلس و اعضاي انجمن‌هاي مشروطه‌خواه روبرو شدند. مهاجمان پس از مدتي زدوخورد به ميدان توپخانه بازگشتند. در آنجا گروهي از درباريان كه توسط شاه تحريك شده بودند نيز به آنها پيوستند (شاه بسياري از كاركنان قصرهاي سلطنتي را به اين بهانه كه مجلس حقوق آنها را قطع كرده است اخراج كرده بود). شيخ‌فضل‌الله نوري نيز در جمع كساني كه در ميدان توپخانه گرد آمده بودند حاضر شد و براي آنها سخنراني كرد. در حوادث اين روز عده‌اي مجروح و مقتول شدند و سرانجام اوضاع به نفع مجلس تمام شد.
عصر همان روز احتشام‌السلطنه، رئيس مجلس، دو تن از برادران خود (علاءالدوله و معين‌الدوله) را نزد شاه فرستاد و از اين طريق از شاه به دليل زمينه‌سازي واقعه توپخانه گلايه كرد. شاه خشمگين شد و دستور توقيف هر دو برادر را صادر كرد. به دستور شاه ابتدا آنها را چوب زدند و سپس براي اعدام آماده كردند. عليرضاخان عضدالملك، رئيس ايل قاجار، براي نجات جان دامادش، علاءالدوله، در آبدارخانه دربار بست نشست. شاه همان وقت ناصرالملك و وزراي او را احضار كرده بود. آنها نيز توسط شاه با چوب كتك خوردند و بازداشت شدند. اتهام آنها تحريك مردم و مسئوليت در قبال واقعه توپخانه بود.
محمدعلي‌شاه به جلاد دربار دستور داد براي ناصرالملك «قهوه قجري» آماده كند. ناصرالملك كه ترسيده بود نوكر خود را به سفارت انگليس فرستاد و كمك خواست. ساعتي بعد مسترچرچيل، دبير سفارت بريتانيا در تهران، پيام شفاعت وزير مختار را براي شاه آورد. به نوشته مخبرالسلطنه هدايت در «خاطرات و خطرات»: «چرچيل گفته بود ما بايد تقصير ناصرالملك را بدانيم اگر خيانتي كرده است نشان‌هاي خودمان را از او پس بگيريم (ناصرالملك از دربار پادشاهي بريتانيا مدال داشت).»
ناصرالملك، علاءالدوله و معين‌الدوله با وساطت عضدالملك و سفارت انگليس نجات يافتند اما ناصرالملك از كشور اخراج شد و روز بعد به سوي اروپا حركت كرد.

ارسال توسط omid @ ۱۰:۵۴   0 نظر