جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۴

لباس متحد

در ميان پادشاهان سلسله قاجاريه، محمدشاه بيش از همه به درويشي و علاقه به زهد شهرت دارد. به نظر مي‌رسد اين روحيه تحت تأثير آموزه‌هاي حاجي‌ميرزا آقاسي در او شكل گرفته باشد. حاجي كه خود را عارف و اهل طريقت معرفي مي‌كرد، آموزش محمدميرزاي نوجوان را در دستگاه شاهزاده عباس‌ميرزا به عهده گرفت و توانست نفوذ خود را تا پايان عمر محمدشاه بر او حفظ كند. جهانگير ميرزا قاجار در «تاريخ نو» رفتار محمدميرزا را در آن دوران چنين توصيف كرده است: «[محمدميرزا] در اكثر اوقات ليل و نهار به نان و سركه‌اي قليل... قناعت مي‌فرمودند و از مأكولات و ملبوساتي كه از ولايت فرنگ مي‌آوردند مجتنب شدند و از آن تاريخ... قند روسي ميل نفرمودند و ملبوس از اقمشه فرنگ را بدون شستن نمي‌پوشيدند».
محمدشاه اين شيوه ساده‌زيستي را در دوران سلطنتش نيز تا حدودي حفظ كرد. بي‌پيرايگي موجود در نقاشي‌هايي كه از او و دربارش باقي مانده است آشكارا با شكوه و جلال تصاوير عهد فتحعلي‌شاه مغايرت دارد. در واقع او از اين جهت نقطه مقابل پدربزرگش بود. فتحعلي‌شاه علاقه‌اي عجيب و عطشي سيري‌ناپذير براي نمايش حشمت و جبروت خود داشت. هميشه با لباس‌هاي بسيار فاخر و جواهرات فراوان در حضور ديگران حاضر مي‌شد. عده‌اي از نمايندگان خارجي كه او را ملاقات كرده بودند، در يادداشت‌هاي خود نوشته‌اند كه لباس شاه به حدي جواهردوزي شده و سنگين بود كه گاه احساس مي‌شد او هر لحظه ممكن است توان تحمل آن را از دست بدهد. اما محمدشاه به‌عكس گاه بيش از اندازه ساده به نظر مي‌رسيد.
منشور
از جمله تصميمات جالبي كه محمدشاه به واسطه همين روحيه ساده‌پسند گرفت و آن را با انتشار بيانيه‌اي اعلام كرد، ترويج نوعي لباس نظام ميان بزرگان و سركردگان سپاهش بود. او در آخرين روزهاي محاصره هرات در سال 1255ه.ق. اين بيانيه را منتشر كرد كه در كتاب‌هاي تاريخ قاجاريه ثبت شده است. متن اين منشور «كه به خط خويش نگاشت و حكم داد» چنين است:
«لباس نظام بهترين لباس است و حكم، اين است كه همه نوكرهاي شمشيربند در اين لباس باشند و منعفت‌هايي كه منظور مي‌شود يكي اين كه همه‌ي مردم به صورت توحيد مي‌شوند و در نظر دشمن مهيب و جنگي و با نظام مي‌آيند. [اين لباس] سبك است و در پوشيدن و در آوردن آسان است. خرجش كمتر است، البته از قيمت يك دست لباس سابق دو دست لباس نظام دوخته مي‌شود. اگر آن لباس قديم پنج ماه دوام مي‌كرد و در بدن تازه بود، اين يك سال دوام مي‌كند. البته [هر سال] دو كرور به [عنوان] قيمت شال به كشمير و هند مي‌رفت و در صندوقخانه تنها هر سال سه‌هزار طاقه شال خريده مي‌شود. همچنين مردم براي جبه و كمر بستن و ارخالق (نيم‌تنه) و كليجه (سرداري) ‌مبلغ‌هاي گزاف در بهاي آن تبذير و اسراف مي‌كردند و پول از ايران بيرون مي‌رفت و حال به جهت لباس نظام اين همه چيز از مردم ايران رفع شد و شال هيچ لازم نيست. مردم متكبر و متفرعن به شال و خز و لباس‌هاي بلند فخر مي‌كردند و بر امثال و اقران تفوق مي‌جستند و مردم نجيبِ از زخارف دنيوي بي‌نصيب هم لازم مي‌شد كه لباسشان را آنطور كنند. بايستي دويست تومان خرج نمايند تا جبه ترمه يا پوست بخارا تمام كنند و راه روند. [اما] اين لباس نظام همگي از قدك و دارائي (دو نوع پارچه ابريشمي و پنبه‌اي) و شال ساده كرماني خواهد بود و پوست‌هاي شيرازي در كليجه‌ها و كلاه‌ها استعمال مي‌شود كه پول بي‌جهت به كشمير و هند نرود. و بهترين اصناف مردم سربازها بودند و بزرگان شبيه به آنها نبودند. حالا كه رخت سربازي متداول شده، همه در لباس به آن مردمان غيور و ياران دولت و رواج‌دهندگان شريعت شبيه شدند. حسن ديگر آنكه [از اين پس] مردمِ نوكر (كارگزارانِ دولت) لباسشان تفاوت با اصناف رعيت و خراجگزار و تجّار دارد. رخت قديم ايران همين لباس نظام بود، چنانكه در تخت‌جمشيد در صورت‌هاي سنگي كه كشيده‌اند [ديده مي‌شود و] البته اكثر مردم در آنجا ملاحظه كرده‌اند». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
استدلال
در ميان استدلال‌هاي محمدشاه براي رواج دادن لباس جديد، جنبه‌هاي اقتصادي كه در نظر داشته جالب به نظر مي‌رسد. نمي‌دانيم رقم دو كرور (يك ميليون تومان) كه به نوشته او صرف خريد پارچه‌هاي گرانبهاي كشميري مي‌شده يا عدد سه‌هزار طاقه شال كه صندوقخانه سلطنتي هر سال مي‌خريده رقم‌هاي دقيق و از سر تحقيقي است يا هدف از به كار بردن آن، افاده تكثير است. هر چه باشد نشان مي‌دهد كه بزرگان ايران مبلغ گزافي صرف خريد اين گونه پارچه‌ها مي‌كرده‌اند.
نكته جالب ديگر ابراز ناخرسندي شاه از روحيه تفاخر و تفرعن محتشمان است كه در شيوه پوشش آنها نمود مي‌يافته. ناگفته پيداست كه حاجي ميرزا آقاسي، اگر خود محرك اين اقدام شاه نبوده باشد، كاملاً با او همراه بوده است. او مهر تأييدش را هم به شيوه خود پاي منشور ملوكانه گذاشته است: «چون اين منشور را شاهنشاه غازي رقم كرد، حاجي ميرزا آقاسي اين حكم را با آيتي چند از قرآن مجيد محكم نمود و [با ذكر و تفسير چند آيه] گفت... اين همه دلالت بر آن كند كه جامه را كوتاه بايد داشت كه نه موجب كبر شود و نه با پليدي‌ها آلوده گردد». (همان)

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۴

محمدشاه و هرات

از جمله مهمترين مسائلي كه در عهد سلطنت محمدشاه قاجار پيش آمد و عواقب آن تا زمان ناصرالدين‌شاه ادامه يافت، ماجراي هرات بود. اين شهر كه از جمله مهمترين شهرهاي خراسان بزرگ محسوب مي‌شد، در زمان شاه اسماعيل صفوي بخشي از ايران بود. پس از انقراض سلسله صفويه، هرات مدتي استقلال داشت تا به تصرف نادرشاه افشار درآمد. در پي قتل نادرشاه، احمدشاه ابدالي به آنجا مسلّط شد و به تدريج حكومتي مستقل در افغانستان به وجود آورد. اما انسجام اين حكومت در سال 1187 ه.ق. از ميان رفت و هر يك از شهرهاي افغانستان، از جمله هرات، تحت تسلّط حاكمي مستقل درآمد.
ناحيه خراسان ايران در دوره جنگ‌هاي ايران و روس، در اثر ضرورت تمركز قواي كشور در آذربايجان به شدت ناامن شد و ايلات و طوايف به سركشي و غارت مشغول شدند. چنين بود كه شاهزاده عباس‌ميرزا و سپاهيانش بلافاصله پس از پايان دوره دوم جنگ‌هاي ايران و روسيه، براي بازگرداندن نظم به ولايات مركزي و خراسان به آن سو شتافتند. از آنجا كه هرات يكي از كانون‌هاي فتنه در خراسان شناخته مي‌شد، عباس‌ميرزا دو بار اين شهر را به محاصره در آورد و كوشيد آنجا را به چنگ آورد. بار نخست به توصيه و اصرار وزيرمختار بريتانيا دست از محاصره برداشت ولي سال بعد شاهزاده محمدميرزا (محمدشاه بعدي) را مأمور فتح هرات كرد. اما محمدميرزا نيز در پي مرگ ناگهاني پدرش ناچار از محاصره هرات منصرف شد و بازگشت. نامه‌اي كه شاهزاده جوان و شجاع در دومين محاصره هرات (پيش از مرگ پدرش) براي ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام نوشته است، ميزان دلبستگي او را به اين شهر نشان مي‌دهد: «جناب قائم‌مقام!... هر قدر زودتر بياييد، دير است!... خاطرجمع داريد كه به حمدالله تعالي عنقريب فتح هرات خواهد شد و تا لب گور بر سر آنيم. مردن برايم بهتر از نگرفتن هرات است». (نامه شماره 57 از مجلّد 2204 باگاني وزارت خارجه، نقل شده در «انفصال هرات» منصوره اتحاديه-نظام‌مافي)
عزم
با اين توصيف، عجيب نيست كه محمدشاه قاجار در نخستين فرصت پس از تثبيت نسبي سلطنتش به فكر هرات افتاد و به آنجا لشكر كشيد. علاوه بر دلبستگي و تعهدي كه شاه جوان براي گشودن هرات احساس مي‌كرد، دلايل ديگري نيز براي اين كار وجود داشت. نخستين دليل نقشي بود كه افغان‌ها در ناامني خراسانِ ايران داشتند. كامران‌ميرزاي افغان (حاكم وقت هرات) نمي‌خواست يا نمي‌توانست جلوي شبيخون‌هايي را كه از محدوده حكومت او عليه ساكنان سرحدات ايران انجام مي‌شد بگيرد. مسئله ديگر وضعيت جمعيت شيعه ساكن هرات بود. شيعيان در اين شهر اكثريت داشتند اما حاكمان، سني‌مذهب بودند و اين امر مشكلاتي به وجود مي‌آورد. حتي گويا شيعيان هرات با فرستادن پيام و نامه از محمدشاه ياري خواسته بودند. آنها طبيعتاً از اينكه شهرشان تحت حكومت يك سلطان شيعه قرار گيرد استقبال مي‌كردند. چنين بود كه محمدشاه در بهار سال 1254ه.ق. براي عزيمت به سوي هرات مصمم شد.
انگليسي‌ها
شاه قاجار روز 19 ربيع‌الثاني (مطابق 20 تير 1217ه.ش. و 11 ژوئيه 1838م.) تهران را به مقصد هرات ترك كرد. هنگامي كه به نزديكي خراسان رسيد، الله‌يارخان آصف‌الدوله (دايي شاه و حكمران خراسان) به استقبال او شتافت و كوشيد با اين استدلال كه هنوز مدعيان سلطنت كاملاً سركوب نشده‌اند او را از ادامه سفر باز دارد. محمدشاه نپذيرفت و به راه خود ادامه داد. حاجي ميرزا آقاسي كه بدون پذيرفتن عنوان «صدراعظم» يا «وزير»، عملاً همه‌كاره‌ي حكومت بود در اين سفر شاه را همراهي مي‌كرد. او چنانكه مشهور و مورد قبول اكثر مورخان است، لياقت و كفايت لازم براي اين كار را نداشت. نخستين اختلاف‌نظر ميان او و ميرزا آقاخان نوري كه در آن هنگام وزيرلشكر بود، بر سر تصرف قلعه غوريان پيش آمد. حاجي معتقد بود تسخير قلعه لازم نيست اما ميرزا آقاخان عقيده داشت باقي گذاشتن دشمن پشتِ سر دور از احتياط است. سرانجام نظر ميرزا آقاخان پذيرفته شد. سپاه محمدشاه پس از فتح قلعه غوريان به سوي هرات رفت و روز 23 شعبان 1254ه.ق. (20 آبان 1217ه.ش.) به آنجا رسيد. چهار روز بعد محاصره شهر آغاز شد. عدم صلاحيت حاجي ميرزا آقاسي باز مشكل‌آفريد. او دستور داد سه دروازه شهر را ببندند و سه دروازه ديگر را باز بگذارند تا اهالي قلعه امكان فرار داشته باشند. اين كار باعث شد محاصره قلعه تا مدت‌ها فشاري بر مدافعان آن وارد نكند چون راه رسيدن آذوقه باز بود. سرانجام به اصرار ميرزا آقاخان محاصره هرات كامل شد. اما مشكل بزرگتر، مخالفت انگليسي‌ها با اين كار بود.
آنها اقدام دولت ايران را ناشي از تحريك روس‌ها مي‌پنداشتند و عقيده داشتند نفوذ ايران به افغانستان به معني راه يافتن روس‌هاست و امنيت مرزهاي هندوستان را تهديد مي‌كند. مك‌نيل، وزير مختار بريتانيا حدود شش ماه پس از آغاز محاصره خود را به اردوي محمدشاه رساند و كوشيد او را از ادامه كار باز دارد. او در عين حال با حاكم هرات ارتباط داشت و به او اطلاعات و مشاوره مي‌داد. سرانجام نيز بي‌احترامي به يكي از پيك‌هاي سفارت را بهانه كرد و به حالت قهر اردو را ترك گفت. او از مشهد نامه‌اي تهديدآميز به شاه نوشت و به او اطلاع داد انگلستان از تمام قدرت خود براي مقابله با نيات ايران استفاده خواهد كرد. در همين شرايط خبر اشغال جزيره خارك توسط ناوگان بريتانيا به عنوان مقابله به مثل به محمدشاه رسيد. او ناچار شد محاصره هرات را پس از حدود ده ماه رها كند و به تهران باز گردد، اما غائله هنوز ادامه داشت.

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

قتل قائم‌مقام

دوران صدارت ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني در عهد سلطنت محمدشاه قاجار چند ماه بيشتر دوام نداشت. در واقع او پس از آنكه محمدميرزاي وليعهد را -با وجود مدعيان متعدد سلطنت- به جاي فتحعلي‌شاه بر تخت نشاند و خود مقام صدارت اعظم يافت، بيش از چند ماه زنده نماند. زمينه بدگماني محمدشاه به قائم‌مقام از سال‌ها پيش و زماني كه ميرزا ابوالقاسم دستگاه عباس‌ميرزا را اداره مي‌كرد به وجود آمده بود. دشمني و بدگويي رقباي درباري قائم‌مقام و تحريك وزير مختار بريتانيا نيز در سرنوشت شوم او مؤثر بود. اما آنچه محمدشاه را به مرحله اقدام عملي عليه صدراعظم خود رساند دو مسئله مشخص بود.
كينه
محمدتقي لسان‌الملك سپهر در «ناسخ‌التواريخ» مي‌نويسد كه قائم‌مقام در دوران زندگي عباس‌ميرزا نسبت به محمدميرزا رفتاري تحكم‌آميز داشته است. به نوشته او اين رفتار پس از بر تخت نشستن محمدشاه نيز به صورت عادت ادامه داشت: «[قائم‌مقام] اين هنگام نيز بر عادتي كه داشت بر مراد خاطر پادشاه كمتر مي‌رفت و اگر حكمي از پادشاه مي‌رسيد و آن را با صلاح دولت راست نمي‌دانست يا با طبع خويش موافق نمي‌يافت بي‌سئوال و جواب بر خلاف آن حكم فرمان مي‌كرد و اين همه بر غضب شاه افزوده مي‌گشت». سپهر به عنوان نمونه موردي را مثال مي‌زند كه اهميت فوق‌العاده دارد. به نوشته او روزي كه محمدشاه بيست‌تومان زر نقد به مردي باغبان هديه داد، قائم‌مقام كس فرستاد و زر باز ستاند و به شاه پيغام داد كه من و تو هر دو مأمور به خدمت «دولت ايران» هستيم، گيرم كه تو «چاكر بزرگتر» دولتي! درآمد سالانه ما صدهزار تومان است. «اگر خواهي، مهمانداري مملكت ايران را خود مي‌كن و هشتادهزار تومان اين زر تو را باشد و من با بيست‌هزار تومان كوچ دهم. اگر نه، من مهماندار شوم و تو با بيست‌هزار تومان قناعت فرما». اين پيغام دو معني داشت: نخست اينكه اصالت شخص شاه را به عنوان جوهره «دولت ايران» مورد ترديد قرار مي‌داد و او را در حد چاكري براي دولت فرو مي‌كاست و دوم اينكه عملاً براي او مواجب مشخص تعيين مي‌كرد و او را از دخالت در ساير مداخل باز مي‌داشت. به نوشته سپهر «پادشاه را... از اين كردار و گفتار آتش غضب افروخته گشت و ساخته‌ي هلاك و دمار قائم‌مقام آمد».
مسئله دوم به موضوع احتمال توطئه عليه جان شاه باز مي‌گشت. قائم‌مقام در طي چند ماه صدارتش امور مهم و سمت‌هاي كليدي دستگاه حكومت را به پسران و بستگان خود سپرده و تمام توان و تدبير خود را براي كاستن از نفوذ و قدرت رقبا به كار گرفته بود. دشمنانش به محمدشاه هشدار مي‌دادند كه او ممكن است در صدد برانداختن شاه و برنشاندن شاهزاده‌اي ديگر به جاي او باشد. بنابراين هنگامي كه قائم‌مقام در صدد اعمال تغيير در فرماندهي نگاهبانان خصوصي شاه برآمد، اين اقدام به بدبينانه‌ترين وجه تعبير شد. «قائم‌مقام مي‌خواست فوج خاصّه را كه به سرتيپي قاسم‌خان آلان براغوشي –كه از نوكرهاي قديم نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) بود- و به كشيك درب‌خانه و سراي سلطنتي مقرر شده بود، تغيير دهد و كشيك درب‌خانه را به عهده سرهنگي از دست‌پروردگان خود موكول دارد. [اما] قبل از آنكه تغيير قراولان خاصّه عملي شود، محمدشاه در صدد قتل قائم‌مقام برآمد». (مقاله «ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام»، دكتر قاسم غني، نقل شده در «قائم‌مقام‌نامه» به كوشش محمدرسول درياگشت)
قلم
قائم‌مقام روز يكشنبه 24 صفر سال 1251ه.ق. (31 خرداد 1214ه.ش. – 21 ژوئن 1835م.) با دو تن از دوستان خود قراري داشت كه براي گفتن تسليت به دوستي ديگر به منزل او روند. اما مأموراني از دربار به باغ لاله‌زار (اقامتگاه قائم‌مقام) آمدند و اطلاع دادند كه محمدشاه او را احضار كرده است. در آن هنگام شاه در كاخ نگارستان (اقامتگاه تابستاني خود) ساكن بود. كاخ نگارستان (محل كنوني وزارت ارشاد در شمال ميدان بهارستان) با باغ لاله‌زار (بخشي از خيابان لاله‌زار فعلي) «يك تير پرتاب» فاصله داشت. قائم‌مقام به كاخ نگارستان رفت. به او گفتند كه شاه در عمارت دلگشا منتظر اوست. اما چون به عمارت وارد شد كسي را آنجا نيافت. «الله‌ويردي بيگ (مهردار) و ميرزا رحيم (پيشخدمت خاصّه) حربه‌هاي خويش پنهان داشته او را در بالاخانه جاي دادند و در برابرش [به نشانه احترام] ايستادند». ساعتي گذشت و از شاه خبري نشد. قائم‌مقام قرار خود را براي مجلس تسليت يادآور شد و گفت به شاه بگوئيد اجازه دهد بامداد فردا به حضور برسم. پاسخ شنيد كه شاه كار مهمي دارد و فرمان داده است تا او را نديديد، خارج نشويد. باز مدتي منتظر ماند؛ نماز خواند؛ شال از كمر بازكرد و زير سر گذاشت، جبه بر تن كشيد و قدري خوابيد. چون برخاست و از شاه نشاني نيافت، خواست از آنجا خارج شود. نگذاشتند. به طعنه گفت: مثل اينكه محبوسم! نمي‌دانست راست مي‌گويد.
«مع‌القصه، بعد از بازداشتن قائم‌مقام در بالاخانه دلگشا، شاهنشاه غازي فرمود: نخستين، قلم و قرطاس (كاغذ) را از دست او بگيريد و اگر خواهد شرحي به من نگارد نيز مگذاريد كه سحري در قلم و جادويي در بنان و بنيان اوست كه اگر خط او را ببينم فريفته شوم و او را رها كنم»! ميرزا ابوالقاسم شش روز تا روز آخر ماه صفر در اين شرايط محبوس بود. در اين روزها گويا خوراك به او ندادند. پسران و خاندانش نيز در باغ لاله‌زار محبوس بودند. سرانجام «شب شنبه سلخ (روز آخر ماه) صفر» انتظار به پايان رسيد. گويا محمدشاه به پدرش (عباس‌ميرزا) قول داده بود كه هرگز خون قائم‌مقام نريزد. پس دستور داد دستمالي در دهان او چپاندند و او را كه در اثر شش روز گرسنگي ناتوان شده بود خفه كردند. جسد او در حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد. خاندانش با وساطت امام جمعه وقت تهران از خطر جسته و جان به در بردند.

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۴

صدارت ميرزا ابوالقاسم فراهاني

ميرزا ابوالقاسم‌خان فراهاني سال‌ها وزارت دو وليعهد فتحعلي‌شاه قاجار (عباس‌ميرزا و محمدميرزا) را به عهده داشت. او را «قائم‌مقام» مي‌خواندند به اين نشان كه در هنگام جلوس وليعهد به تخت شاهي سمتِ صدارت خواهد يافت. چنين بود كه پس از مرگ فتحعلي‌شاه و برتخت نشستن محمدشاه قاجار، ميرزا ابوالقاسم‌خان فراهاني، صدراعظم ايران شد. دست يافتن او به اين مقام به ويژه از آنجا ضرورت مي‌يافت كه بدون تدبير و تلاش او غلبه محمدميرزا بر ساير مدعيان سلطنت و آرام كردن آشوب‌هاي پس از مرگ فتحعلي‌شاه دشوار مي‌نمود.
ميرزا ابوالقاسم‌خان چه در هنگامي كه دستيار پدرش (ميرزا عيسي قائم‌مقام اول، وزير كاردان عباس‌ميرزا) بود و چه در دوراني كه مستقيماً به عنوان وزيرِ شاهزاده و پيشكار كل آذربايجان خدمت مي‌كرد، به انتظام امور و نوسازي دستگاه حكومت اهميت فراوان مي‌داد و با كمك و همدلي عباس‌ميرزا توانسته بود نظمي تحسين‌برانگيز در آن ولايت برپا كند. اما اين كار –چنانكه گويا اقتضاي اجتناب‌ناپذيرِ دوران او بود- با شيوه‌اي كاملاً تمركزگرا كه مي‌توان آن را تا حدودي استبدادي دانست امكان‌پذير شده بود. ميرزا ابوالقاسم‌خان طبعاً مي‌كوشيد در دوران صدارت خود نيز از همان شيوه استفاده كند و بركاتي را كه در نظم و انسجام امور آذربايجان ديده بود به سراسر كشور تسري دهد. علاوه بر اين ساختار قدرت ايجاب مي‌كرد كه او در چنين شرايطي ضرورت تحكيم پايه‌هاي قدرت فردي خود را نيز در نظر داشته باشد تا رقبا و دشمنانش نتوانند زيرپاي او را جارو كنند.
رقيبان
عمده‌ترين رقيبان ميرزا ابوالقاسم‌خان عبارت بودند از اللهيارخان آصف‌الدوله (دايي محمدشاه و وزيراعظم دوران فتحعلي‌شاه) و حاجي‌ميرزا آقاسي (معلم و مراد محمدشاه قاجار) كه سر جان كمپبل (وزير مختار انگليس) نيز به آنها پيوست و به اتفاق، دسيسه عليه صدراعظم را تا سرنگوني و قتل او دنبال كردند. روشن بود آصف‌الدوله كه در تثبيت وليعهدي محمدميرزا در زمان حيات فتحعلي‌شاه قاجار نقش كليدي بازي كرده بود، انتظار داشت مقام و نفوذ خود را در دوران سلطنت خواهرزاده‌اش نيز حفظ كند. اما رقابت و دشمني حاجي‌ميرزا آقاسي با قائم‌مقام جنبه‌اي پيچيده‌تر داشت.
حاجي عباس ايرواني (آقاسي)، معروف به ملا عباس «مهاجري قفقازي بود كه اصل و نسب ايلياتي داشت. او پيش از آنكه به كسوت ملايي در آيد و به عنوان معلم يكي از پسران قائم‌مقام (اول) برگزيده شود، زندگي طلبگي پرماجرايي را پشت سر نهاده بود. كشكولي از كلمات قصارِ صوفيان و تعليمات نيمه‌شرعي، او را آنقدر محبوب ساخت كه در سال 1237ه.ق. ملقب به آقاسي (رئيس دربار) گردد و سه سال بعد مربي ارشد پسر اول ولي‌عهد (محمدميرزا) شود». («قبله عالم»، عباس‌امانت)
فضاي به شدت خرافي حاكم بر ايران (به ويژه در محافل حكومتي) باعث مي‌شد چنين شخصي قابليت نفوذ به عالي‌ترين مراكز قدرت را داشته باشد. محمدميرزاي نوجوان به دلايلي مبهم به شدت تحت‌تأثير حاجي قرار گرفت به طوري كه به نوشته جهانگيرميرزا قاجار، «در اكثر اوقات ليل و نهار به نان و سركه‌اي قليل... قناعت مي‌فرمودند و از مأكولات و ملبوساتي كه از ولايت فرنگ مي‌آوردند مجتنب شدند و از آن تاريخ... قند روسي ميل نفرمودند و ملبوس از اقمشه فرنگ را بدون شستن نمي‌پوشيدند». («تاريخ نو»، نقل شده در همان)
اين رفتار افراطي محمدميرزا پدرش عباس‌ميرزا را خوش نمي‌آمد. پدر او را مجبور مي‌كرد گوشت بخورد و عادي‌تر رفتار كند. پيداست چنين وضعي خشم قائم‌مقام را نيز عليه حاجي بر مي‌انگيخته است، به طوري كه «در خلوت، حاجي از احوالات خود و عداوت بي‌جهت ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام در خدمت پادشاه مرحوم (منظور محمدشاه است) بيان مي‌نمود». (همان) اين دشمني تا عهد صدارت قائم‌مقام ادامه داشت.
نگراني
از سوي ديگر سرجان كمپبل، وزير مختار بريتانيا در ايران نيز به رغم تمايل اوليه‌اش به صدارت قائم‌مقام و كمكي كه در به سلطنت رساندن محمدشاه به او كرده بود، به تدريج از او روي‌برگردان شد تا جايي كه سرانجام در يادداشت‌هاي روزانه‌اش او را «بدتر از طاعون» خواند.
چنانچه رفت، قائم‌مقام به متمركز كردن قدرت به منظور افزايش كارآمدي دستگاه حكومت عقيده داشت. از سوي ديگر او كه به رسم وزيركشيِ پادشاهان ايران واقف بود، كوشش مي‌كرد پايه قدرت شخصي خود را تحكيم و خطر را تا حد ممكن از خود دور كند. اما تركيب اين اقدامات، سوءظن برانگيز بود. كمپبل در يادداشت روز 14 ژانويه 1835 خود نوشته است: «من و وزير مختار روس توافق كرديم كه از لحاظ امنيت شاه و مملكت حتماً لازم است قائم‌مقام را وادار كنند كه در دستگاه اداره‌ي امور، تقسيم‌كار كند». نگراني براي «امنيت شاه» در اثر افزايش قدرت قائم‌مقام به اين معناست كه آنها احتمال مي‌داده‌اند ميرزا ابوالقاسم عليه شاه توطئه كند. گويا تلاش قائم‌مقام براي سپردن امور مهم به بستگان و نزديكان خويش اين نگراني را دامن مي‌زده است. علاوه بر اين ميرزا ابوالقاسم‌خان كوششي كاملاً جدي به كار مي‌گرفت تا از دخالت سياست خارجي در امور ايران جلوگيري كند. اين امر طبعاً به مذاق نمايندگان سياسي روس و انگليس خوش نمي‌آمد. (مقاله «سرنوشت قائم‌مقام»، فريدون آدميت، نقل شده در «قائم‌مقام‌نامه» به كوشش محمدرسول درياگشت)
كمپبل در يادداشت‌هاي روزنانه خود اشاراتي صريح دارد كه مستقيم و غير‌مستقيم عليه صدراعظم نزد شاه بدگويي يا ابراز نگراني مي‌كرده است. تحريكات آصف‌الدوله و حاجي‌ميرزا آقاسي نيز در كار بود تا سرانجام محمدشاه دستور بازداشت و قتل قائم‌مقام را صادر كرد.

ارسال توسط omid @ ۰۹:۳۳   0 نظر