غروب روز 26 محرم سال 1268ه.ق. (همان روزي كه فرمان خلع ميرزا تقيخان اميركبير از تمام مناصب و القاب در روزنامه وقايع اتفاقيه منتشر شد) يكي از مستخدمان مورد اعتماد امير نزد جاستين شيل (وزير مختار بريتانيا) رفت. او، به نوشته عباس امانت در «قبله عالم»: «سند عجيبي ظاهراً به خط صدراعظم معزول و حال در بند همراه داشت كه در آن «هرگونه حق يا درخواست براي كسب حمايت از سفارت انگلستان يا هر كنسولگري انگليسي را از خود سلب ميكرد». اما شگفتانگيزتر از خود سند واكنش شيل بود زيرا وي به سهولت اين ادعاي مستخدم مذكور را پذيرفت كه اين سند مطابق «ميل باطني و واقعي» اميركبير و «كاملاً حياتي و به صلاحش» است و «به زور يا تهديد از وي گرفته نشده است». آنگاه ديپلمات مجرّب انگليسي با مهر و امضاء كردن بدون تأمل اين سند اميركبير را گام ديگري به «سرنوشت محتوم»اش نزديكتر برد». (امانت ص227- عبارات داخل گيومه از گزارش 22 نوامبر 1851 (27 محرم) شيل به پالمرسون نقل شده است)
«عريضه»
پرنس دالگوروكي، وزيرمختار روسيه نيز سند مشابهي دريافت كرد اما حاضر نشد آن را بپذيرد. او اين احتمال را در نظر گرفت كه سند را به زور از امير گرفته باشند. هرچند تنها نتيجه عدم پذيرش دالگوروكي اين بود كه بدگماني شاه نسبت به امير بيشتر شود.
از جمله مهمترين اختلافاتي كه ميان روايتهاي آدميت و امانت وجود دارد (و در طول سال گذشته مناقشات قلمي فراواني را برانگيخته است) نامهاي است منسوب به امير كه ضميمه گزارش 22 نوامبر شيل به پالمرستون بوده است. اين نامه را امانت در روايت خود آورده ولي آدميت به آن هيچ اشارهاي نكرده است. ابتدا متن نامه را (كه امير روز 27 يا 28 محرم به شيل نوشته) به نقل از كتاب امانت بخوانيد:
«آن جناب اغلب گفتهاند كه از جانب دولت انگليس خاصه دستور دارند ضعفا و ستمديدگان را معاضدت فرمايند. من امروزه در ايران احدي را نميشناسم كه از خود من ستمديدهتر و بيكستر باشد. اين مختصر را در دم آخر (پيش از عزيمت به تبعيد كاشان) به شما مينويسم. من بدون هيچ تقصيري نه فقط از مقام و منصب خود معزول بلكه ساعت به ساعت در معرض مخاطرات تازه ميباشم. افراد ذينفع كه دور شاه حلقه زدهاند به اين اكتفا ندارند كه غضب همايوني تنها شامل حال من شود، بلكه اولياي دربار را چنان بر ضد من برانگيختهاند كه ديگر اميدي به جان خود و عائله و برادرم ندارم. عليهذا من و خويشان و برادرم خود را به دامن حمايت دولت بريتانيا مياندازيم. اطمينان دارم كه آن جناب به معاضدت اقدام ميكنند و طبق قواعد انسانيت و شرافت به طرزي شايستهي تاج و تخت بريتانياي كبير و شأن ملت انگليس در حق من و خانواده و برادرم عمل خواهيد فرمود. فقدان هرگونه تقصير اينجانب از يادداشت رسمي وزير امور خارجه [بريتانيا] به وزير خارجه اين دربار مشهود است. ديگر توان (يا مجال) نوشتن ندارم». (امانت، صص 228 و 229 - امانت در يادداشتهاي مربوط به همين نامه از آدميت انتقاد كرده كه از گزارش شيل و منضماتش فراوان استفاده ميكند ولي هيچ اشارهاي به ضميمه شماره 5 (عريضه امير به شيل) نميكند. او مينويسد: «فريدون آدميت كه اميركبير را بيحد ميستايد از اين قبيل برگزيدن و دستچين كردنها زياد دارد. چهره اميركبير هر چقدر هم مستأصل و مأيوس اما ناتاريخي باشد، باز زندگينامهنويسش نميتواند اجازه دهد قهرمانش به سفارتخانهاي خارجي پناه ببرد. آن هم سفارت انگليس».)
خدشه
متن اصلي اين نامهي مناقشهانگيز در دست نيست. تنها دو ترجمه از آن در اسناد وزارتخارجه بريتانيا وجود دارد. يكي را چنانكه ديديم شيل ضميمه گزارش خود كرده است. اما دومي به شش سال بعد مربوط ميشود. مورِي (جانشين شيل) در جنجال مربوط به پناهندگي هاشمخان نوري و همسرش به سفارت انگليس در سال 1857 ميلادي، ترجمهاي ديگر از نامه امير به وزيرخارجه بريتانيا ميفرستد تا يادآوري كند مصلحت انگلستان در حفظ رسم اعطاي پناهندگي است.
نكته ديگر در مورد اين نامه عدم مطابقت تاريخها است. امانت خود در پانويس مينويسد: «تاريخ نامه پنجشنبه 28 محرم سال 1268، 22 نوامبر 1851 است. تاريخ ميلادي متقارن با پنجشنبه است ولي 28 محرم به جمعه ميافتد. بعيد نيست اين تفاوت در نتيجه بد خواندن تاريخ به خط فارسي روي داده و تاريخ 27 محرم بوده است». منتقداني كه اين نامه را مخدوش و غير قابل استناد ميدانند، از جمله به موضوع خدشهاي كه در تاريخ نامه وجود دارد اشاره ميكنند.
به نظر ميرسد حتي اگر اين نامه را مخدوش بدانيم، اينكه آدميت هيچ اشارهاي به آن نكرده است قابل توجيه نيست. شيوهاي كه آدميت در سراسر كتابش به كار گرفته (و از قضا به همين دليل كتاب «اميركبير و ايران» در زمره بهترين پژوهشهاي تاريخي مربوط به دوران قاجاريه در آمده) ناديده گرفتن ادعاها نيست. بارها در اين كتاب روايتهاي مختلف در مورد يك واقعه با هم مقايسه شده و احتمالات مختلف در نظر گرفته شده است (مثلاً نگاه كنيد به بخش مربوط به قتل امير در فين كاشان). از آنجا كه تقريباً محال است آدميت به هنگام بررسي اسناد وزارتخارجه انگليس ترجمه نامه امير را نديده باشد، بايد بپذيريم كه عمداً به آن اشاره نميكند. موارد مشابه ديگر كه پيشتر به آن اشاره شد مؤيد اين احتمال است.
(ادامه دارد)
شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵
جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵
احدي از رعيت ايران
بررسي آخرين مراحل ماجراي ميرزا تقيخان اميركبير را با مقايسه روايتهاي دكتر فريدون آدميت و دكتر عباس امانت آغاز كرديم. كار به صبح روز 25 محرم سال 1268ه.ق. رسيد كه دكتر ديكسون (پزشك سفارت بريتانيا) خوشحال از اينكه امير پيشنهاد حكومت كاشان را با ضمانت سفارت بريتانيا پذيرفته است نزد جاستين شيل (وزيرمختار انگليس) بازگشت و او را مطلع كرد، اما ساعتي بعد خبر رسيد كه هفت عضو سفارت روسيه نزد امير رفتهاند و رسماً پيشنهاد حمايت امپراتور روسيه را به او تقديم كردهاند. در روايت آدميت كه در كتاب «اميركبير و ايران» آمده است اشارهاي به واكنش امير به پيشنهاد روسها نميشود. گويي واكنش شيل و خشم شاه تنها از اقدام دالگوروكي (وزيرمختار روسيه) و حضور نظاميان روس در خانه امير (كه خواهر شاه همسرش بود) بوده است. اما در روايت امانت ماجرا چيز ديگري است.
چرخش
امانت در «قبله عالم» مينويسد: «ظاهراً وقتي اميركبير تصميم گرفت پيشنهاد متقابل روسها را بپذيرد، منشي اول ايراني سفارت انگليس، حسينقليخان نواب، هنوز در اتاق منتظر توافق كتبي او با قرارمدارهاي شيل بود. به روايت شيل اميركبير به نواب منشي سفارت ميگويد كه «به حرف شاه گوش نميدهد، به كاشان نميرود، هيچوقت هم عزم رفتن نداشته است، و تصميم دارد تهران را ترك نكند».» (ص223)
واكنش شاه و نوري به اين واقعه در دو منبع تقريباً يكسان روايت شده است. چنانكه واتسون منشي سفارت بريتانيا گزارش داده است، نوري فوراً از موقعيت استفاده كرد و به شاه گفت چنانچه حقوق سلطنت را نسبت به تبعه خود (اميركبير) اعمال نكند، مردم او را سلطاني مستقل نخواهند دانست، بلكه دستنشانده روسيه ميشمارند. «اين شماتت نيشي بود كه كارگر افتاد، شاه برآشفت و از دالگوروكي خواست اعضاي [سفارت] خود را از خانهاي كه مادر و خواهرش در آنجا زيست ميكنند بردارد و اعلام كرد اگر اين كار را نكند مأموران شاه امير را توقيف خواهند نمود». (نقل شده در آدميت ص708) گزارش شيل خشم شاه را بيشتر نشان ميدهد: «اعتمادالدوله به من اطلاع داده بود كه هر آينه اعضاي سفارت از سراي امير نميرفتند شاه تصميم داشت با ملازمانش به آنجا برود و گردن امير را بزند»! (همان)
امانت هم مينويسد: «رنجش عميق شيل از تغيير رأي اميركبير و تلاش آشكارش در بهرهبرداري از اقدام روسيه بسيار عيان بود. وزيرمختار خشمگين، در مصاف حيثيت سياسي، ظاهراً صلاح آن ديد كه در برابر روسيه بايستد. در پاسخ نوري كه نظر او را در مورد پيشنهاد تحتالحمايگي دالگوروكي خواسته بود، شيل گفت: «وزيرمختار روسيه به هيچوجه حق نداشت بدين طريق خشن عمل نمايد و خارج از خانه خود حمايت اعطاء كند (سفارت روسيه در همسايگي ديوار به ديوار سراي اميركبير قرار داشت)». ميزان آزردگي شيل از دالگوروكي به حدي بود كه به صدراعظم جديد توصيه كرد حتي «چنانچه اولياي دولت ايران، عليرغم حضور رايزنان روسي، اميرنظام را بگيرند» اگرچه در اين صورت پرنس دالگوروكي ممكن است به علامت اعتراض تهران را ترك كند، ولي دولتش از او پشتيباني نخواهد كرد». (امانت، ص224)
عزل
هرچه بود دالگوروكي ناچار به عقبنشيني شد و قزاقها را از سراي امير فراخواند. او تنها از طريق محمدحسنخان ايرواني، يكي از تحتالحمايگان روسيه در دربار، از شاه اطمينان گرفت كه جان امير محفوظ ميماند. سه ساعت كه از شب گذشت مأموران حكومتي امير را در خانهاش بازداشت كردند و به جاي ديگري بردند. روز بعد، 26 محرم، متن زير در روزنامه وقايع اتفاقيه منتشر شد:
«سركار اعليحضرت قويشوكت شاهنشاهي به اقتضاي رأي جهانآراي ملوكانه صلاح و صرفه ملك دو دولت و خير و ثواب امور سلطنت را در اين معني ملاحظه فرمودند كه ميرزا تقيخان از پيشكاري دربار همايون و مداخله در امور داخله و خارجه و منصب امارت نظام و لقب اتابكي و غيرذلك و كل اشغال و مناسبي كه به او محول بود، به كلي خلع و معزول فرمايند. لهذا روز چهارشنبه بيستوپنجم اين ماه حكم از مصدر سلطنت عظمي به همين صراحت شرف صدور و نفاذ يافت و او بر حسب امر قدر قدرت همايون از تمامي امور و مشاغل معزول و مسلوب الاختيار گرديد...» (نقل شده در آدميت صص 714 و 715)
عزل امير همان روز در نامهاي رسمي از سوي ميرزا محمدعليخان وزير امور خارجه به سفارتخانههاي روسيه، انگلستان و عثماني ابلاغ شد: «...ميرزا تقيخان را به واسطه غرورهاي شخصاني و حركات ناهنجار و آثار و اسباب بدهوايي و بدخيالي كه سابقاً و لاحقاً از او ديده شد، از جميع مناصب... عزل فرمودند و حالا نه منصبي براي او محول است و نه در امورات ديواني مدخليتي دارد بلكه يكي از آحاد رعيت ايران است». (همان ص715)
آدميت مينويسد: «در ضمن شاه دستخطي به ميرزا تقيخان فرستاد». تصوير پاسخ امير به دستخط شاه ضميمه كتاب است: «دستخط همايون زيارت شد و مايه شكرگزاري شد. فقرهاي از مرحمت قلبي خودتان مرقوم فرموده بوديد و از خدا خواسته بوديد كه مدتالعمر در زير سايه مرحمت شما به همين اعتبار و حال خوش زندگاني شود...» (آدميت ضميمه شماره 9) پيداست كه شاه حتي پس از عزل امير از تمام مناصب و القاب هنوز با او به خشم سخن نميگويد.
(ادامه دارد)
چرخش
امانت در «قبله عالم» مينويسد: «ظاهراً وقتي اميركبير تصميم گرفت پيشنهاد متقابل روسها را بپذيرد، منشي اول ايراني سفارت انگليس، حسينقليخان نواب، هنوز در اتاق منتظر توافق كتبي او با قرارمدارهاي شيل بود. به روايت شيل اميركبير به نواب منشي سفارت ميگويد كه «به حرف شاه گوش نميدهد، به كاشان نميرود، هيچوقت هم عزم رفتن نداشته است، و تصميم دارد تهران را ترك نكند».» (ص223)
واكنش شاه و نوري به اين واقعه در دو منبع تقريباً يكسان روايت شده است. چنانكه واتسون منشي سفارت بريتانيا گزارش داده است، نوري فوراً از موقعيت استفاده كرد و به شاه گفت چنانچه حقوق سلطنت را نسبت به تبعه خود (اميركبير) اعمال نكند، مردم او را سلطاني مستقل نخواهند دانست، بلكه دستنشانده روسيه ميشمارند. «اين شماتت نيشي بود كه كارگر افتاد، شاه برآشفت و از دالگوروكي خواست اعضاي [سفارت] خود را از خانهاي كه مادر و خواهرش در آنجا زيست ميكنند بردارد و اعلام كرد اگر اين كار را نكند مأموران شاه امير را توقيف خواهند نمود». (نقل شده در آدميت ص708) گزارش شيل خشم شاه را بيشتر نشان ميدهد: «اعتمادالدوله به من اطلاع داده بود كه هر آينه اعضاي سفارت از سراي امير نميرفتند شاه تصميم داشت با ملازمانش به آنجا برود و گردن امير را بزند»! (همان)
امانت هم مينويسد: «رنجش عميق شيل از تغيير رأي اميركبير و تلاش آشكارش در بهرهبرداري از اقدام روسيه بسيار عيان بود. وزيرمختار خشمگين، در مصاف حيثيت سياسي، ظاهراً صلاح آن ديد كه در برابر روسيه بايستد. در پاسخ نوري كه نظر او را در مورد پيشنهاد تحتالحمايگي دالگوروكي خواسته بود، شيل گفت: «وزيرمختار روسيه به هيچوجه حق نداشت بدين طريق خشن عمل نمايد و خارج از خانه خود حمايت اعطاء كند (سفارت روسيه در همسايگي ديوار به ديوار سراي اميركبير قرار داشت)». ميزان آزردگي شيل از دالگوروكي به حدي بود كه به صدراعظم جديد توصيه كرد حتي «چنانچه اولياي دولت ايران، عليرغم حضور رايزنان روسي، اميرنظام را بگيرند» اگرچه در اين صورت پرنس دالگوروكي ممكن است به علامت اعتراض تهران را ترك كند، ولي دولتش از او پشتيباني نخواهد كرد». (امانت، ص224)
عزل
هرچه بود دالگوروكي ناچار به عقبنشيني شد و قزاقها را از سراي امير فراخواند. او تنها از طريق محمدحسنخان ايرواني، يكي از تحتالحمايگان روسيه در دربار، از شاه اطمينان گرفت كه جان امير محفوظ ميماند. سه ساعت كه از شب گذشت مأموران حكومتي امير را در خانهاش بازداشت كردند و به جاي ديگري بردند. روز بعد، 26 محرم، متن زير در روزنامه وقايع اتفاقيه منتشر شد:
«سركار اعليحضرت قويشوكت شاهنشاهي به اقتضاي رأي جهانآراي ملوكانه صلاح و صرفه ملك دو دولت و خير و ثواب امور سلطنت را در اين معني ملاحظه فرمودند كه ميرزا تقيخان از پيشكاري دربار همايون و مداخله در امور داخله و خارجه و منصب امارت نظام و لقب اتابكي و غيرذلك و كل اشغال و مناسبي كه به او محول بود، به كلي خلع و معزول فرمايند. لهذا روز چهارشنبه بيستوپنجم اين ماه حكم از مصدر سلطنت عظمي به همين صراحت شرف صدور و نفاذ يافت و او بر حسب امر قدر قدرت همايون از تمامي امور و مشاغل معزول و مسلوب الاختيار گرديد...» (نقل شده در آدميت صص 714 و 715)
عزل امير همان روز در نامهاي رسمي از سوي ميرزا محمدعليخان وزير امور خارجه به سفارتخانههاي روسيه، انگلستان و عثماني ابلاغ شد: «...ميرزا تقيخان را به واسطه غرورهاي شخصاني و حركات ناهنجار و آثار و اسباب بدهوايي و بدخيالي كه سابقاً و لاحقاً از او ديده شد، از جميع مناصب... عزل فرمودند و حالا نه منصبي براي او محول است و نه در امورات ديواني مدخليتي دارد بلكه يكي از آحاد رعيت ايران است». (همان ص715)
آدميت مينويسد: «در ضمن شاه دستخطي به ميرزا تقيخان فرستاد». تصوير پاسخ امير به دستخط شاه ضميمه كتاب است: «دستخط همايون زيارت شد و مايه شكرگزاري شد. فقرهاي از مرحمت قلبي خودتان مرقوم فرموده بوديد و از خدا خواسته بوديد كه مدتالعمر در زير سايه مرحمت شما به همين اعتبار و حال خوش زندگاني شود...» (آدميت ضميمه شماره 9) پيداست كه شاه حتي پس از عزل امير از تمام مناصب و القاب هنوز با او به خشم سخن نميگويد.
(ادامه دارد)
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۵
مقايسه دو روايت
ماجراي سقوط ميرزاتقيخان اميركبير را در از ابتدا تا روز 25 محرم سال 1268ه.ق. در شمارههاي گذشته مرور كرديم. روند وقايع از آن به بعد پيچيده و مناقشهانگيز ميشود. دستكم دو پژوهشگرِ جدّي حوادث اين دوره را به دقّت بررسي كردهاند و روايت آنها به فارسي در دسترس است. مبناي كار ما در اين مرحله مقايسه اين دو روايت است: روايت فريدون آدميت در «اميركبير و ايران» و روايت عباس امانت در «قبله عالم». هر دوي اين روايتها بيشتر بر اسناد و مكاتبات باقيمانده مقامات ايراني و اسناد وزارتخارجه بريتانيا (عمدتاً گزارشهاي جاستين شيل وزيرمختار وقت انگليس در ايران) اتكا دارد. نكته تأسفانگيز اين است كه منابع روسي و گزارشهاي وزيرمختار روسيه (كه از قضا نقشي تعيينكننده در آن ميانه داشت) از هر دو روايت غايب است. اين غيبت كه در بررسيهاي تاريخي اوايل سلطنت قاجاريه تا جنبش مشروطه كاملاً به چشم ميخورد ظاهراً دو دليل عمده دارد: دشواري دسترسي به اسناد وزارتخارجه اتحاد شوروي و روسيه و همچنين عدم آشنايي بيشتر پژوهشگران تاريخ ايران به زبان روسي.
پناه
چنانكه روند تاريخي حوادث را در نظر بگيريم، نخستين اختلاف اساسي ميان روايتهاي آدميت و امانت به روز 23 محرم مربوط ميشود. امانت در «قبله عالم» به گزارش روز 18 نوامبر (23 محرم) شيل اشاره ميكند كه در آن ادعا شده است امير «در حدود بيست و سوم محرم... پيامي براي شيل فرستاد و ابراز «اميدواري صميمانه» كرد كه وزير مختار بريتانيا اختلافات گذشتهشان را از ياد برده [و]«به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحيه شاه كند، در سفارت پناه جويد». پاسخ شيل، طبق گزارش او به لندن، «حاوي اين اشاره تلويحي بود كه درهاي سفارت هر وقت كه اميركبير مناسب بداند به رويش گشوده است»». (امانت، ص220) اما آدميت با وجود نقلقولهاي متعددي كه از گزارش 18 نوامبر شيل كرده است، اشارهاي به اين ادعاي وزيرمختار ندارد.
24 محرم (دو روز پس از انتصاب ميرزا آقاخان نوري به صدارت) همان روزي است كه شيل براي گفتن تبريك نزد او ميرود و نوري از او ميخواهد با استفاده از نفوذ شخصي، امير را به پذيرش حكومت كاشان راضي كند.
و اما بامداد روز 25 محرم دكتر ديكسون پزشك سفارت به ديدار امير رفته و پيام شيل را با او در ميان گذاشته است. امانت و آدميت هر دو از شيل نقل ميكنند كه ديكسون در بازگشت گفته است كه امير پيشنهاد را پذيرفته و غائله از نظر شيل تمام شده. اما محتواي پيام شيل كه مورد قبول امير واقع شده بود در دو روايت يكسان نيست. آدميت مينويسد: «باري وزير مختار انگليس دكتر ديكسون پزشك سفارت را صبح بيستوپنجم محرم (20 نوامبر) نزد امير فرستاد كه او را از قرار با دولت راجع به انتصاب وي به حكومت كاشان بياگاهاند». (آدميت، ص708)
اما امانت مينويسد: «انتصاب اميركبير به حكومت كاشان... توسط وزيرمختار بريتانيا تضمين شد. اطمينانهاي شيل به اميركبير كه جان و مال خود و خانوادهاش در امان است و سفارت انگلستان از او حراست ميكند و با حرمت و بدون مزاحمت حكمراني خواهد كرد، راهكار قابل قبولي وراي پناهندگي براي اميركبير فراهم آورد». (امانت، ص222)
امير يك روز پيشتر پيشنهاد شاه را براي حكومت فارس، اصفهان يا قم با اين استدلال كه در صورت خروج از تهران جانش در خطر خواهد بود، رد كرد. بنابراين همانطور كه امانت نوشته است پيشنهاد شيل ميبايست واجد تضمينهايي در مورد جان و مال او و خانوادهاش ميبوده كه آن را پذيرفته است. روايت آدميت با اين معنا منافاتي ندارد، اما به نظر ميرسد عبارات طوري تنظيم شده كه معناي «تضمين» سفير انگليس از آن استشمام نشود. دقت كنيد، آدميت مينويسد پزشك سفارت رفته بود تا امير را از «قرار با دولت راجع به انتصاب وي به حكومت كاشان» آگاه كند. اين قرار، به طوري كه خود آدميت هم پيشتر توضيح داده است (ص707) از جمله شامل اطمينان سپردن نوري در مورد جان و مال ميرزاتقيخان بود.
هر چه بود امير پيشنهاد سفير بريتانيا را پذيرفته بود و ديكسون به سفارت بازگشت و خبر را براي شيل برد. امانت از گزارش شيل نقل كرده است كه «براي احتياط بيشتر، اميركبير پسر بزرگ و برادر خود را نيز فرستاد كه در سفارت انگليس بمانند». (امانت، ص223) اما گزارش آدميت در اين مورد نيز ساكت است.
در اين ميان پاي پرنس دالگوروكي وزيرمختار روسيه به ماجرا باز ميشود. هفت عضو سفارت روسيه به دستور او با لباسهاي رسمي به خانه امير ميروند و پيشنهاد حمايت امپراتور روسيه را به او ارائه ميكنند. در روايت آدميت بلافاصله آمده است كه شيل «به محض اطلاع از اين واقعه» به نوري اعلام ميكند «كار اميرنظام ديگر به من مربوط نيست». (ص 708) كدام واقعه؟ از روايت آدميت استنباط ميشود كه «واقعه» مورد نظر، اقدام دالگوروكي در ارائه پيشنهاد حمايت بوده است. در آن صورت چرا خشم شيل متوجه اميرنظام ميشود؟ آدميت به اين پرسش پاسخ نميدهد. اما در روايت امانت «واقعه» چيز ديگري است.
(ادامه دارد)
(ارجاعات مربوط است به «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت، انتشارات خارزمي، چاپ هشتم،تهران، 1378 و «قبله عالم، ناصرالدينشاه قاجار و پادشاهي ايران»، عباس امانت، ترجمه حسن كامشاد، نشر كارنامه، چاپ اول، تهران، 1383)
پناه
چنانكه روند تاريخي حوادث را در نظر بگيريم، نخستين اختلاف اساسي ميان روايتهاي آدميت و امانت به روز 23 محرم مربوط ميشود. امانت در «قبله عالم» به گزارش روز 18 نوامبر (23 محرم) شيل اشاره ميكند كه در آن ادعا شده است امير «در حدود بيست و سوم محرم... پيامي براي شيل فرستاد و ابراز «اميدواري صميمانه» كرد كه وزير مختار بريتانيا اختلافات گذشتهشان را از ياد برده [و]«به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحيه شاه كند، در سفارت پناه جويد». پاسخ شيل، طبق گزارش او به لندن، «حاوي اين اشاره تلويحي بود كه درهاي سفارت هر وقت كه اميركبير مناسب بداند به رويش گشوده است»». (امانت، ص220) اما آدميت با وجود نقلقولهاي متعددي كه از گزارش 18 نوامبر شيل كرده است، اشارهاي به اين ادعاي وزيرمختار ندارد.
24 محرم (دو روز پس از انتصاب ميرزا آقاخان نوري به صدارت) همان روزي است كه شيل براي گفتن تبريك نزد او ميرود و نوري از او ميخواهد با استفاده از نفوذ شخصي، امير را به پذيرش حكومت كاشان راضي كند.
و اما بامداد روز 25 محرم دكتر ديكسون پزشك سفارت به ديدار امير رفته و پيام شيل را با او در ميان گذاشته است. امانت و آدميت هر دو از شيل نقل ميكنند كه ديكسون در بازگشت گفته است كه امير پيشنهاد را پذيرفته و غائله از نظر شيل تمام شده. اما محتواي پيام شيل كه مورد قبول امير واقع شده بود در دو روايت يكسان نيست. آدميت مينويسد: «باري وزير مختار انگليس دكتر ديكسون پزشك سفارت را صبح بيستوپنجم محرم (20 نوامبر) نزد امير فرستاد كه او را از قرار با دولت راجع به انتصاب وي به حكومت كاشان بياگاهاند». (آدميت، ص708)
اما امانت مينويسد: «انتصاب اميركبير به حكومت كاشان... توسط وزيرمختار بريتانيا تضمين شد. اطمينانهاي شيل به اميركبير كه جان و مال خود و خانوادهاش در امان است و سفارت انگلستان از او حراست ميكند و با حرمت و بدون مزاحمت حكمراني خواهد كرد، راهكار قابل قبولي وراي پناهندگي براي اميركبير فراهم آورد». (امانت، ص222)
امير يك روز پيشتر پيشنهاد شاه را براي حكومت فارس، اصفهان يا قم با اين استدلال كه در صورت خروج از تهران جانش در خطر خواهد بود، رد كرد. بنابراين همانطور كه امانت نوشته است پيشنهاد شيل ميبايست واجد تضمينهايي در مورد جان و مال او و خانوادهاش ميبوده كه آن را پذيرفته است. روايت آدميت با اين معنا منافاتي ندارد، اما به نظر ميرسد عبارات طوري تنظيم شده كه معناي «تضمين» سفير انگليس از آن استشمام نشود. دقت كنيد، آدميت مينويسد پزشك سفارت رفته بود تا امير را از «قرار با دولت راجع به انتصاب وي به حكومت كاشان» آگاه كند. اين قرار، به طوري كه خود آدميت هم پيشتر توضيح داده است (ص707) از جمله شامل اطمينان سپردن نوري در مورد جان و مال ميرزاتقيخان بود.
هر چه بود امير پيشنهاد سفير بريتانيا را پذيرفته بود و ديكسون به سفارت بازگشت و خبر را براي شيل برد. امانت از گزارش شيل نقل كرده است كه «براي احتياط بيشتر، اميركبير پسر بزرگ و برادر خود را نيز فرستاد كه در سفارت انگليس بمانند». (امانت، ص223) اما گزارش آدميت در اين مورد نيز ساكت است.
در اين ميان پاي پرنس دالگوروكي وزيرمختار روسيه به ماجرا باز ميشود. هفت عضو سفارت روسيه به دستور او با لباسهاي رسمي به خانه امير ميروند و پيشنهاد حمايت امپراتور روسيه را به او ارائه ميكنند. در روايت آدميت بلافاصله آمده است كه شيل «به محض اطلاع از اين واقعه» به نوري اعلام ميكند «كار اميرنظام ديگر به من مربوط نيست». (ص 708) كدام واقعه؟ از روايت آدميت استنباط ميشود كه «واقعه» مورد نظر، اقدام دالگوروكي در ارائه پيشنهاد حمايت بوده است. در آن صورت چرا خشم شيل متوجه اميرنظام ميشود؟ آدميت به اين پرسش پاسخ نميدهد. اما در روايت امانت «واقعه» چيز ديگري است.
(ادامه دارد)
(ارجاعات مربوط است به «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت، انتشارات خارزمي، چاپ هشتم،تهران، 1378 و «قبله عالم، ناصرالدينشاه قاجار و پادشاهي ايران»، عباس امانت، ترجمه حسن كامشاد، نشر كارنامه، چاپ اول، تهران، 1383)
دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵
حكومت كاشان
عزل ميرزاتقيخان اميركبير از صدارت كه روز 19 محرم 1268ه.ق. اتفاق افتاد، به معناي پايان كار او نبود. ناصرالدينشاه نسبت به او قدري بدگمان شده بود و از گستردگي اختيارات و قدرت او ميترسيد، اما در عين حال تعهد شخصي و عاطفي عميقي ميان آن دو وجود داشت و همين باعث ميشد كه شاه بكوشد امير را به عنوان اميرنظام و فرمانده قشون حفظ كند. هرچند علاوه بر مسائل عاطفي، نگراني شاه از ميزان وفاداري سپاهيان به امير و واكنش احتمالي آنها به عزل او نيز در اين تصميم مؤثر بود. از سوي ديگر حفظ نظمي كه امير طي دوران صدارتش در كار آورده بود و اداره دستگاه عريض و طويلي كه برپا كرده بود نياز به شخصيتي مقتدر و توانا داشت كه در ميان درباريان قاجاري يافت نميشد. مجموعه اين احوال شرايط را چنان پيچيده ميكرد كه هر آن احتمال بازگشت امير به جايگاه سابق وجود داشت و اين موضوعي بود كه دشمنانش را به هراس ميانداخت. اما انتصاب ميرزاآقاخان نوري به صدارت كه روز 22 محرم (سه روز پس از عزل امير) قطعي شد، جريان كار را به كلي دگرگون كرد.
دوري
ميرزا آقاخان نوري (كه تا پيش از رسيدن به صدارت رسماً تحتالحمايه بريتانيا بود) از سوي وزيرمختار انگليس و مهدعليا (مادر شاه) حمايت ميشد، اما با اين وجود از حضورِ امير در پايتخت نگران بود. او نفوذ كلام امير را بر شاه ديده بود و ميدانست كه گفتههاي او نزد شاه اعتبار فراوان داشته و ممكن است دوباره همان اعتبار را پيدا كند. از سوي ديگر ماندن امير در پايتخت، آن هم با عنوان مهم اميرنظامي، باعث ميشد عدهاي از دستاندكاران حكومت به اتكاي حمايت او يا به سوداي بازگشتش به صدارت، قدرت ميرزاآقاخان را جدي نگيرند. بنابراين تصميم گرفت امير را از تهران دور كند.
نخستين نشانه تغيير در موقعيت امير را در اعلاميه روز 23 محرم خطاب به شاهزادگان ميتوان ديد. اين اعلاميه كه براي اعلام صدارت نوري صادر شده بود مقرّر ميكرد او «در جميع امور دولتي و ديواني و ولايتي... و محاسبات ولايات و بيوتات و عمل قشون نظام و خارج نظام و مواجب و بروات و فرامين آنها رسيدگي كند... احكام منصب و جيره و مواجب و مصارف قشون نظام و غيرنظام و توپخانه و قورخانه و جبهخانه را عاليجاهان آجودانباشي و امينلشكر و لشكرنويسان موافق قسمي كه دارند بنويسند و مهر كنند، بعد جناب صدراعظم بنويسد و بعد از مهر و تصحيح معظماليه به مهر [شاهانه] برساند». چنانكه پيداست نام و نشاني از اميرنظام در اين ميان ديده نميشود و ميتوان اين اعلاميه را به منزله عزل تلويحي ميرزاتقيخان از اين سمت تلقي كرد.
جاستين شيل (وزيرمختار وقت بريتانيا در تهران) روز 24 محرم (دو روز پس از انتصاب ميرزا آقاخان به مقام صدارت) با نوري ملاقاتي كرد كه در گزارش 21 نوامبر 1851 خود به پالمرستون (وزيرخارجه بريتانيا) ماجراي آن را شرح داده است: «به ديدار اعتمادالدوله (نوري) رفتم كه منصب صدارتش را تبريك بگويم. گفت راجع به اميرنظام گرفتار مشكلي بزرگ شده، [امير] پيشنهاد شاه را براي حكومت فارس يا اصفهان و يا قم نپذيرفته و از اين بيمناك است كه نيرنگي در كار باشد و همين كه از پايتخت برود قصد جانش را كنند. صدراعظم (نوري) تقاضا نمود براي خاطر آسايش شاه و آرامش كشور و به عنوان يك لطف شخصي نفوذ خود را به كار ببرم و اميرنظام را وادار كنم از مقاومت دسب بردارد. ضمناً اطمينان داد كه جان و مال ميرزا تقيخان در امان است. اعتمادالدوله اول راضي شد كه اين مطلب را كتبي و به طور خصوصي بنويسد، اما بعد زير قولش زد... مادر شاه كه نظر خود را نسبت به اميرنظام تغيير داده، به من پيغام فوري فرستاد كه قرار حكومت كاشان را براي ميرزا تقيخان تمام كنم و مراقب جان امير باشم. ميرزا تقيخان از اين بابت انديشناك است كه مبادا بدخواهانش فرمان كشتن او را از شاه بگيرند»! (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
توضيح چنين پيغامي از سوي مهدعليا كه خود از سرسختترين مخالفان امير بود، دشوار است. يك احتمال اين است كه او ملاحظه شاهزادهخانم (همسر اميرنظام) را كرده باشد. احتمال قويتر اما اين است كه در اين مرحله تنها به دور كردن امير از پايتخت ميانديشيده.
بيستوپنجم
سرانجام روز شوم 25 محرم فرا رسيد؛ روزي كه حادثهاي پيشبيني نشده آخرين سنگهاي بلا را بر بخت واژگون ميرزا تقيخان فرو ريخت. صبح دكتر ديكسون پزشك سفارت انگليس از سوي شيل به ديدار امير رفت و در مورد حكومت كاشان با او گفتگو كرد. به نوشته شيل «اميرنظام پذيرفت و من قضيه را تمام شده ميدانستم». اما در اين هنگام پرنس دالگوروكي (وزيرمختار روسيه در تهران) دست به اقدامي زد كه روند ماجرا را دگرگون كرد.
دالگوروكي شخصي آتشينمزاج و تندخو بود كه به تصميمگيريهاي عجولانه و از سر خشم شهرت داشت. او در هنگام صدارت اميركبير در مخالفت با او همپيمان شيل بود. اما پس از بركناري امير و هنگامي كه شنيد ميرزاآقاخان نوري نامزد مقام صدارت است، دانست كه بازي را به همتاي بريتانيايي خود باخته. او خشم ناشي از اين وضع را در تصميم ناپخته روز 25 محرم خود بيرون ريخت و ميرزاتقيخان را ناخواسته به سراشيب هلاكت انداخت.
(ادامه دارد)
دوري
ميرزا آقاخان نوري (كه تا پيش از رسيدن به صدارت رسماً تحتالحمايه بريتانيا بود) از سوي وزيرمختار انگليس و مهدعليا (مادر شاه) حمايت ميشد، اما با اين وجود از حضورِ امير در پايتخت نگران بود. او نفوذ كلام امير را بر شاه ديده بود و ميدانست كه گفتههاي او نزد شاه اعتبار فراوان داشته و ممكن است دوباره همان اعتبار را پيدا كند. از سوي ديگر ماندن امير در پايتخت، آن هم با عنوان مهم اميرنظامي، باعث ميشد عدهاي از دستاندكاران حكومت به اتكاي حمايت او يا به سوداي بازگشتش به صدارت، قدرت ميرزاآقاخان را جدي نگيرند. بنابراين تصميم گرفت امير را از تهران دور كند.
نخستين نشانه تغيير در موقعيت امير را در اعلاميه روز 23 محرم خطاب به شاهزادگان ميتوان ديد. اين اعلاميه كه براي اعلام صدارت نوري صادر شده بود مقرّر ميكرد او «در جميع امور دولتي و ديواني و ولايتي... و محاسبات ولايات و بيوتات و عمل قشون نظام و خارج نظام و مواجب و بروات و فرامين آنها رسيدگي كند... احكام منصب و جيره و مواجب و مصارف قشون نظام و غيرنظام و توپخانه و قورخانه و جبهخانه را عاليجاهان آجودانباشي و امينلشكر و لشكرنويسان موافق قسمي كه دارند بنويسند و مهر كنند، بعد جناب صدراعظم بنويسد و بعد از مهر و تصحيح معظماليه به مهر [شاهانه] برساند». چنانكه پيداست نام و نشاني از اميرنظام در اين ميان ديده نميشود و ميتوان اين اعلاميه را به منزله عزل تلويحي ميرزاتقيخان از اين سمت تلقي كرد.
جاستين شيل (وزيرمختار وقت بريتانيا در تهران) روز 24 محرم (دو روز پس از انتصاب ميرزا آقاخان به مقام صدارت) با نوري ملاقاتي كرد كه در گزارش 21 نوامبر 1851 خود به پالمرستون (وزيرخارجه بريتانيا) ماجراي آن را شرح داده است: «به ديدار اعتمادالدوله (نوري) رفتم كه منصب صدارتش را تبريك بگويم. گفت راجع به اميرنظام گرفتار مشكلي بزرگ شده، [امير] پيشنهاد شاه را براي حكومت فارس يا اصفهان و يا قم نپذيرفته و از اين بيمناك است كه نيرنگي در كار باشد و همين كه از پايتخت برود قصد جانش را كنند. صدراعظم (نوري) تقاضا نمود براي خاطر آسايش شاه و آرامش كشور و به عنوان يك لطف شخصي نفوذ خود را به كار ببرم و اميرنظام را وادار كنم از مقاومت دسب بردارد. ضمناً اطمينان داد كه جان و مال ميرزا تقيخان در امان است. اعتمادالدوله اول راضي شد كه اين مطلب را كتبي و به طور خصوصي بنويسد، اما بعد زير قولش زد... مادر شاه كه نظر خود را نسبت به اميرنظام تغيير داده، به من پيغام فوري فرستاد كه قرار حكومت كاشان را براي ميرزا تقيخان تمام كنم و مراقب جان امير باشم. ميرزا تقيخان از اين بابت انديشناك است كه مبادا بدخواهانش فرمان كشتن او را از شاه بگيرند»! (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
توضيح چنين پيغامي از سوي مهدعليا كه خود از سرسختترين مخالفان امير بود، دشوار است. يك احتمال اين است كه او ملاحظه شاهزادهخانم (همسر اميرنظام) را كرده باشد. احتمال قويتر اما اين است كه در اين مرحله تنها به دور كردن امير از پايتخت ميانديشيده.
بيستوپنجم
سرانجام روز شوم 25 محرم فرا رسيد؛ روزي كه حادثهاي پيشبيني نشده آخرين سنگهاي بلا را بر بخت واژگون ميرزا تقيخان فرو ريخت. صبح دكتر ديكسون پزشك سفارت انگليس از سوي شيل به ديدار امير رفت و در مورد حكومت كاشان با او گفتگو كرد. به نوشته شيل «اميرنظام پذيرفت و من قضيه را تمام شده ميدانستم». اما در اين هنگام پرنس دالگوروكي (وزيرمختار روسيه در تهران) دست به اقدامي زد كه روند ماجرا را دگرگون كرد.
دالگوروكي شخصي آتشينمزاج و تندخو بود كه به تصميمگيريهاي عجولانه و از سر خشم شهرت داشت. او در هنگام صدارت اميركبير در مخالفت با او همپيمان شيل بود. اما پس از بركناري امير و هنگامي كه شنيد ميرزاآقاخان نوري نامزد مقام صدارت است، دانست كه بازي را به همتاي بريتانيايي خود باخته. او خشم ناشي از اين وضع را در تصميم ناپخته روز 25 محرم خود بيرون ريخت و ميرزاتقيخان را ناخواسته به سراشيب هلاكت انداخت.
(ادامه دارد)
تقسيمكار جديد
ارائه روزشماري از وقايع مربوط به سقوط ميرزاتقيخان اميركبير و قتل او را در شماره گذشته آغاز كرديم و ديديم كه ماجراي تباهي دولت او از سفر ذيحجه 1267ه.ق. (مهر 1230ه.ش.) آغاز شد. فرمان عزل امير از وزارت و صدارت عظمي روز 19 محرم 1268 صادر شد و روز 22 محرم ملاقاتي ميان او و ناصرالدينشاه دست داد كه در آن تقسيم كار جديد مورد بررسي و توافق قرار گرفت. اين همان روزي بود كه ميرزا آقاخان نوري، اعتمادالدوله، بر مسند صدارت نشست. از مضمون گفتگوهاي شاه و امير در اين روز سندي در دست نيست اما متني كه امير پس از ملاقات نوشته، ميتواند تا حدودي موضوع را روشن كند. وقايعنگاران دربار قاجار بعدها از اين متن با نام «تقصيرنامه» يادكرده و چنين جلوه دادهاند كه گويي ملاقات شاه و امير نوعي محاكمه بوده و امير پس از آن وادار شده كژرفتاريهاي خود را كتباً بپذيرد. اما واقعيت اين است كه اين متن تنها تأييدي است كه امير بر تقسيمكار تازه مورد نظر شاه ميگذارد. به ياد داشته باشيد كه ميرزاتقيخان هنوز سمت مهم اميرنظامي را به عهده داشت و شاه لازم ميديد تضمينهايي از او بگيرد كه در كار صدراعظم جديد كارشكني نخواهد كرد. با اين وجود مواردي كه امير ناچار شده است در اين متن بنويسد، حساسيتها و انتقاداتي را كه نسبت به رفتار او وجود داشته تا حدي بازتاب ميدهد:
تضمينها
«اين غلام از روز اول خود را ادنا (كوچكترين) نوكر قبلهعالم روحنا فداه ميدانم و هيچ عزتي در دنيا بر خود نميدانم مگر بعد از فضل خدا به حكم و مرحمت پادشاه عالمپناه روحنا فداه، و ملتزم هستم كه از قرار فرمايش سركار همايون اطاعت حكم همايون را در كمال رضا انشاءالله تعالي، اين غلام به منسب و لقب اميرنظامي كمال شكرگزاري دارد.
معلوم است كه اين غلام خوب و بد همه را مقدر آسماني و بسته به حكم همايون ميدانم و از احدي در دل خيالي نكرده و ندارم. به نوكرهاي پادشاهي به عداوت رفتاري نخواهم كرد. اعتمادالدوله و مستوفيالممالك معلوم است با حكم همايون در همه محاسبات بايد مداخله داشته و هر وقت احضار به حضور براي حساب ميشوند، اين بنده هم همراه شرفياب خاكپاي همايون ميشود.
اين غلام در اين دولت ابدمدت هرگز اختياري در عزل و نسب نداشته، بعد از اين هم استدعاي چنين اختياري نخواهم كرد. آشكار است كه اين قدرت مختّص ذات همايون است.
اين غلام ابداً در كار دول خارجه تحريراً و تقريراً مداخله نخواهم كرد و بايد جميع نوشتهجات و سر و كار آنها با وزير دول خارجه باشد و اين غلام را ابداً رجوعي [به اين امور] نيست و همه بايد به عرض خاكپاي همايون به توسط او برسد.
هر كه را شاهنشاه روحنا فداه به حكومتي مأمور فرمايند يا منصب به نوكرهاي قديم يا جديد يا ازدياد مواجب مرحمتي فرمايند، اين غلام را عرض و جسارتي نخواهد بود.
در امورات شهر تهران اين بنده را مداخله نيست و بديهي است كه بايد همه به خاكپاي همايون عرض شود و حكم همايون صادر شود. و بايد انشاءالله مردم عرايض خود را هر روز بيواسطه خاكپاي همايون عرض نمايند.
اين غلام را ابداً تكليف كرنش سابقاً به مردم نبوده و حالا هم چنين تكليف و خواهشي نخواهد بود. اين غلام انشاءالله فحش و نالايق به كسي نخواهد گفت و مردم را ابداً از خود، معلوم است، حكم و قابليتي ندارم بترسانم. ترس و واهمه مردم بايد با سياست پادشاه روحنافداه باشد. خدا و پيغمبرِ خدا شاهد است كه دستخط همايون را مثل وحي منزل دانسته و از آداب نوكري كه تعجيل جواب و زيارت باشد كوتاهي نخواهم كرد.
معلوم است بايد جميع حكام مطالب و نظم ولايت را با چاپار خاكپاي همايون عرض نمايند، به شرط حيات به انجام رساند و معلوم است حد آن را ندارم كه تخلف از حكم نمايم». (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
اعتمادالدوله
چنانكه پيداست متن تضميننامهاي كه اميركبير نوشته است بيشتر براي جلوگيري از بروز اختلافات آينده ميان او و سردمداران جديد، به ويژه ميرزاآقاخان نوري است. ميتوان حدس زد كه ميرزاآقاخان برخي از اين ضمانتها را درخواست كرده است تا صدارتش را با قدرت و اختيارات كافي آغاز كند. خود او نيز كه تا پيش از آن رسماً تحتالحمايه سفارت بريتانيا بود، در همين روز ناچار شد متني را مبني بر ترك تحتالحمايگي بنويسد و به شاه بسپارد:
«اين چاكر قديمي پدر بر پدر خانهزاد و نمكپروردهي اين آستان مبارك بود... به صداقت رعيت و نوكر خانهزاد شاهنشاه روحنافداه هستم، كسي را ياراي تخلف از اين حرف و گفتار نيست و اگر خداي نكرده از اين فدوي قديمي جاننثار، خيانتي دولتي سر بزند مورد مؤاخذه شاهنشاه روحيفداه باشم. ليكن استدعاي اين چاكر اين است اگر عرض شود، تحقيق شود و بعد از اثبات عقوبت شود. تحريراً في محرم 1268.
[حاشيه:] اين بنده درگاه در زير حمايت هيچ دولتي به جز در ظل حمايت شاهنشاه ايران خلدالله ملكه نيستم و اميد الطاف و مرحمت از اين آستان مروتنشان داشته و دارم».
(ادامه دارد)
تضمينها
«اين غلام از روز اول خود را ادنا (كوچكترين) نوكر قبلهعالم روحنا فداه ميدانم و هيچ عزتي در دنيا بر خود نميدانم مگر بعد از فضل خدا به حكم و مرحمت پادشاه عالمپناه روحنا فداه، و ملتزم هستم كه از قرار فرمايش سركار همايون اطاعت حكم همايون را در كمال رضا انشاءالله تعالي، اين غلام به منسب و لقب اميرنظامي كمال شكرگزاري دارد.
معلوم است كه اين غلام خوب و بد همه را مقدر آسماني و بسته به حكم همايون ميدانم و از احدي در دل خيالي نكرده و ندارم. به نوكرهاي پادشاهي به عداوت رفتاري نخواهم كرد. اعتمادالدوله و مستوفيالممالك معلوم است با حكم همايون در همه محاسبات بايد مداخله داشته و هر وقت احضار به حضور براي حساب ميشوند، اين بنده هم همراه شرفياب خاكپاي همايون ميشود.
اين غلام در اين دولت ابدمدت هرگز اختياري در عزل و نسب نداشته، بعد از اين هم استدعاي چنين اختياري نخواهم كرد. آشكار است كه اين قدرت مختّص ذات همايون است.
اين غلام ابداً در كار دول خارجه تحريراً و تقريراً مداخله نخواهم كرد و بايد جميع نوشتهجات و سر و كار آنها با وزير دول خارجه باشد و اين غلام را ابداً رجوعي [به اين امور] نيست و همه بايد به عرض خاكپاي همايون به توسط او برسد.
هر كه را شاهنشاه روحنا فداه به حكومتي مأمور فرمايند يا منصب به نوكرهاي قديم يا جديد يا ازدياد مواجب مرحمتي فرمايند، اين غلام را عرض و جسارتي نخواهد بود.
در امورات شهر تهران اين بنده را مداخله نيست و بديهي است كه بايد همه به خاكپاي همايون عرض شود و حكم همايون صادر شود. و بايد انشاءالله مردم عرايض خود را هر روز بيواسطه خاكپاي همايون عرض نمايند.
اين غلام را ابداً تكليف كرنش سابقاً به مردم نبوده و حالا هم چنين تكليف و خواهشي نخواهد بود. اين غلام انشاءالله فحش و نالايق به كسي نخواهد گفت و مردم را ابداً از خود، معلوم است، حكم و قابليتي ندارم بترسانم. ترس و واهمه مردم بايد با سياست پادشاه روحنافداه باشد. خدا و پيغمبرِ خدا شاهد است كه دستخط همايون را مثل وحي منزل دانسته و از آداب نوكري كه تعجيل جواب و زيارت باشد كوتاهي نخواهم كرد.
معلوم است بايد جميع حكام مطالب و نظم ولايت را با چاپار خاكپاي همايون عرض نمايند، به شرط حيات به انجام رساند و معلوم است حد آن را ندارم كه تخلف از حكم نمايم». (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
اعتمادالدوله
چنانكه پيداست متن تضميننامهاي كه اميركبير نوشته است بيشتر براي جلوگيري از بروز اختلافات آينده ميان او و سردمداران جديد، به ويژه ميرزاآقاخان نوري است. ميتوان حدس زد كه ميرزاآقاخان برخي از اين ضمانتها را درخواست كرده است تا صدارتش را با قدرت و اختيارات كافي آغاز كند. خود او نيز كه تا پيش از آن رسماً تحتالحمايه سفارت بريتانيا بود، در همين روز ناچار شد متني را مبني بر ترك تحتالحمايگي بنويسد و به شاه بسپارد:
«اين چاكر قديمي پدر بر پدر خانهزاد و نمكپروردهي اين آستان مبارك بود... به صداقت رعيت و نوكر خانهزاد شاهنشاه روحنافداه هستم، كسي را ياراي تخلف از اين حرف و گفتار نيست و اگر خداي نكرده از اين فدوي قديمي جاننثار، خيانتي دولتي سر بزند مورد مؤاخذه شاهنشاه روحيفداه باشم. ليكن استدعاي اين چاكر اين است اگر عرض شود، تحقيق شود و بعد از اثبات عقوبت شود. تحريراً في محرم 1268.
[حاشيه:] اين بنده درگاه در زير حمايت هيچ دولتي به جز در ظل حمايت شاهنشاه ايران خلدالله ملكه نيستم و اميد الطاف و مرحمت از اين آستان مروتنشان داشته و دارم».
(ادامه دارد)
اشتراک در:
پستها (Atom)