چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۳

نظام تك حزبي
(براي صفحه تاريخ روزنامه شرق)
حزب رستاخيز ملي ايران، روز هشتم خرداد 1354، فهرست نامزدهاي نمايندگي بيست و چهارمين دوره مجلس شوراي ملي را اعلام كرد. اين حزب براي هر كرسي نمايندگي سه نامزد معرفي كرده بود كه مردم مي‌بايست نماينده خود را از ميان آنها برگزينند. به اين ترتيب انتخابات ديگر حتي ظاهري قابل اعتنا نداشت و به نظر مي‌رسيد برنامه شاه براي پيشبرد توسعه اقتصادي در غياب مشاركت سياسيِ جامعه، در حال محقق شدن است. آنچه شاه را به كنار گذاشتن احتياط و و رها كردن آخرين نشانه‌هاي دموكراسي ترغيب كرد، انفجار قيمت نفت در سال 1352 بود.
محمدرضا شاه از شهريور 1320 كه با كناره‌گيري اجباري پدرش به سلطنت رسيد تا مرداد1332، نهاد ضعيف سلطنت را در مقابل نيروهاي اجتماعي مختلف و قدرتمند نمايندگي مي‌كرد. او تا ده سال پس از كودتاي سال 1332 به تثبيت قدرت خود مشغول بود. در پايان اين ده سال، شاه «انقلاب سفيد» خود را عملي كرده بود و از قدرت زمين‌داران و اشراف قديمي كاسته بود، جبهه ملي را از نفس انداخته بود، قيام مردم را عليه اقدامات خود سركوب كرده بود و ساواك را كاملاً در اختيار داشت. انتخابات مجلس در سال 1342، در واقع براي نخستين بار پس از سقوط رضاشاه، كاملاً مطابق ميل شاه انجام شد و نمايندگاني دستچين شده و مطيع به مجلس راه يافتند.
نفت
از همين دوران، قيمت جهاني رفت به تدريج افزايش يافت و زمينه براي توسعه آماده شد. شاه كوشيد حوزه سياست را از اين توسعه دور نگاه دارد، بنابر اين از سال 1343 محاكمه و به زندان انداختن رهبران احزاب عضو جبهه ملي را آغاز كرد. او همچنين در پي ماجراي كاپيتولاسيون و ترور منصور، نيروهاي فعال مذهبي را سركوب كرد. از سوي ديگر با آشكار شدن اختلاف ميان چين و شوروي، اپوزيسيون چپ ايران نيز دچار انشقاق و اختلافات دروني شد. در عوض فضا براي فعاليت‌هاي كم خطر روشنفكري تا حدودي بازتر شد. سرخوردگي ناشي از شكست نيروهاي اجتماعي در برابر سلطنت، در اواخر دهه 40 و اوايل دهه 50 به شكل گيري پي‌در‌پي گروه‌هاي چريكي انجاميد. هرچند ساواك توانست فعاليت اين گروه‌ها را مهار كند.
بالا گرفتن بحران اسرائيل، به انفجار قيمت نفت در سال 1352 منجر شد. شاه روزگاري در كتاب «مأموريت براي وطنم» با اشاره به حزب نازي آلمان و احزاب كمونيستي كشورهاي بلوك شرق نوشته بود: «من چون شاه كشور مشروطه هستم دليلي نمي‌بينم كه مشوق تشكيل احزاب نباشم و مانند ديكتاتورها تنها از يك حزب دست‌نشانده‌ي خود پشتيباني نمايم و چون مظهر وحدت ملي كشور خويش هستم مي‌توانم بدون اينكه خود را منحصراً به يك حزب يا فرقه ارتباط دهم، دو يا چند حزب را تشويق كنم كه در كشور به فعاليت‌هاي حزبي بپردازند». اما وقتي قيمت نفت به شكل سرسام‌آوري افزايش يافت، او ناگهان تغيير عقيده داد: «دموكراسي غربي و نظام چند حزبي، حتي در خود غرب رو به زوال است».
شاه روز 11 اسفند سال 1353 در اجتماع بزرگي كه وزراء، نمايندگان مجلس شورا و مجلس سنا، مقامات، بازرگانان و رهبران احزاب در آن حضور داشتند، نظام تك حزبي خود را معرفي كرد. او گفت همه بايد به اين حزب بپيوندند، در غير اين صورت يا بايد گوشه‌اي بنشينند و از «ما» هيچ انتظاري نداشته باشند و يا پاسپورت بگيرند و از كشور بروند، چرا كه مملكت به «خائن» نياز ندارد.
حزب رستاخيز
گفته مي‌شود شاه انديشه ايجاد نظام تك حزبي را از دو گروه كاملاً متفاوت اخذ كرده بود. يك گروه، روشنفكران تحصيل كرده آمريكا بودند كه در شرح و تفسير آثار هانتينگتون به فكر تشكيل يك حزب دولتي افتادند. ساموئل هانتينگتون عقيده داشت تنها راه دستيابي به ثبات در كشورهاي در حال توسعه، ايجاد يك حزب منظبط دولتي است كه فشار را از جامعه به حكومت و دستورات را از حكومت به جامعه منتقل كند.
گروه دوم كمونيست‌هاي سابقي بودند كه گمان مي‌كردند بسيج توده‌ها، عبور از مانع سنت و پيش‌بردن كشور به سوي مدرنيسم تنها با ايجاد سازماني با ساختار لنينيستي امكان‌پذير است.
اما شاه گويا به نظريات آنها و لوازم ايجاد نظام تك حزبي كاري نداشت، او تنها ظاهر اين انديشه را گرفت و شيري «بي يال و دم اشكم» به نام «حزب رستاخيز ملي ايران» تأسيس كرد. اين حزب، اعضاي دو حزب «ايران نوين» و «مردم» را جذب كرد و وعده داد بهترين جنبه‌هاي سوسياليسم و كاپيتاليسم را اخذ و تركيب كند، شاه را در تكميل انقلاب سفيد ياري رساند و پيوند مردم را با حكومت برقرار سازد.
ثبت نام براي حزب رستاخيز، در فضاي ارعاب انجام گرفت. رژيم با گسترش اين حزب، نفوذ خود بر كارمندان، كارگران و روستاييان را افزايش داد، كاملاً بر حوزه فرهنگ مسلط شد و براي نخستين بار (از طريق گرفتن اجباري هدايا و كنترل اطاق اصناف) بر طبقه مرفه، بازار و مذهبيون نفوذ يافت. اما تأسيس حزب رستاخيز در عين حال معدود حلقه‌هاي ارتباطي باقي‌مانده ميان حكومت و جامعه را از ميان برد.
حمله سازمان‌يافته به نهاد مذهب از طريق تغيير تاريخ هجري به شاهنشاهي، بازرسي موقوفه‌ها و تشكيل سپاه دين آخرين پيوندهاي جامعه مذهبي را با رژيم نابود كرد.
دفتر اطلاعات و تحقيقات وزارت خارجه آمريكا همان وقت در گزارشي نوشت: «شاه ظاهراً آگاهانه تصميم گرفته كه با بالا بردن سطح زندگي مردم، آنان را از مشاركت در امور سياسي منصرف كند».
داريوش همايون نيز به خاطر مي‌آورد: «يك مقاله كه درباره رابطه حزب و دولت براي مجله ارگان حزب رستاخيز نوشته شده بود، دوبار توسط نخست‌وزير (هويدا، كه دبيركل دفتر سياسي حزب هم بود) از مجله به دفتر شاه برده شد تا هر اشاره‌اي به مشاركت مردم را در فراگرد تصميم‌گيري، شخصاً حذف كند».
چيزي نگذشت كه محمدرضا شاه با نتيجه تلخ توسعه نامتوازن روبرو شد. او بايد براي بي‌اعتنايي به جامعه، بهاي سنگيني مي‌پرداخت.

قرارداد 1312
(براي صفحه تاريخ روزنامه شرق)
مجلس شوراي ملي روز هفتم خرداد 1312 قرارداد جديد نفت ايران و انگليس را تصويب كرد. بر اساس اين قرارداد، مدت امتياز دارسي 33 سال افزايش ‌يافت. بعدها از انعقاد اين قرارداد به عنوان «خيانت بزرگ» دوره رضاشاه نام برده شد. سيد حسن تقي‌زاده، وزير ماليه وقت كه به نمايندگي از دولت ايران قرارداد را امضاء كرده بود، در بهمن ماه 1327 در مجلس شوراي ملي به دليل امضاي قرارداد 1312 مورد حمله قرار گرفت. او كه در آن هنگام نماينده مجلس بود، در نطق معروفش در مورد اين ماجرا گفت حاضر است در جلسه‌اي «خصوصي و غير رسمي» با حضور گروهي از نمايندگان مجلس و با اداي سوگند رايج در دادگاه‌هاي فرنگستان كه «حقيقت را بگويد، همه حقيقت را بگويد و جز حقيقت چيزي نگويد»، تمام مسائلي را كه به انعقاد اين قرارداد منجر شد افشاء كند.
ظاهراً چنين جلسه‌اي هرگز برگزار نشد، اما ظرافتي كه او در انتخاب عبارت پيشنهادي براي سوگند و تأكيد بر لزوم «خصوصي و غير رسمي» بودن جلسه كرد، به آنچه در همان نطق به طور سربسته گفت، مفهومي عميق‌تر مي‌داد. او گفت فرق زيادي بين امضاي اجباري قرارداد توسط خودش و تصويب اجباري صد نفر اشخاص محترم «كه وكيل ملت ناميده مي‌شدند» نمي‌بيند. به گفته تقي‌زاده بررسي اوضاع وقت، حقيقت را با زبان صريح به تاريخ آينده خواهد گفت و فرق بين اختيار و اجبار را ثبت خواهد كرد. «من شخصاً هيچ وقت راضي به تمديد مدت نبودم و ديگران هم نبودند و اگر قصوري در اين كار يا اشتباهي بوده، تقصير آلت فعل نبوده بلكه تقصير فاعل بود كه بدبختانه اشتباهي كرد و نتوانست برگردد». منظور او از «فاعل»، رضاشاه بود.
امتياز دارسي
امتياز اكتشاف و توليد نفت ايران در سال1280 در ازاي مبلغ 200 هزار ليره به ويليام دارسي و شركايش واگذار شد. مدت اين امتياز 60 سال بود و تا سال 1339 تقريباً تمام مناطق ايران، به جز مناطق تحت نفوذ روسيه را در بر مي‌گرفت. شركت نفت ايران و انگليس، هفت سال پس از صدور امتياز دارسي تأسيس شد و 51 درصد سهام آن به دولت بريتانيا تعلق گرفت.
قيمت جهاني نفت همزمان با آغاز پادشاهي رضاشاه رو به افزايش گذاشت. درآمدهاي نفت، گمركات، ماليات‌هاي غير مستقيم و ماليات بر درآمد، منابع اصلي درآمد دولت جديد ايران را تشكيل مي‌داد. اما نوسانات درآمد نفت و بالا و پايين رفتن سهم ايران از آن، مايه نگراني دولت را فراهم مي‌كرد. همين وضعيت، سرانجام به لغو يكجانبه و غير اصولي قرارداد دارسي از طرف ايران انجاميد.
سهم ايران از درآمد شركت نفت ايران و انگليس در نخستين سال سلطنت رضاشاه (1305) به 1 ميليون و 400 هزار ليره استرلينگ رسيد، اما سال بعد تا 500 هزار ليره كاهش يافت. اين درآمد در سال‌هاي 1307 تا 1309 به ترتيب 530 هزار، 1 ميليون و 440 هزار و 1 ميليون و 290 هزار ليره بود.
هنگامي كه در سال 1310 اين رقم افت فاحشي كرد و به 310 هزار ليره رسيد، صبر رضاشاه پايان يافت. او به عبدالحسين تيمورتاش، مرد شماره 2 كشور و وزير دربار دستور با شركت مذاكره كند و هنگامي كه از طولاني شدن مذاكرات عصباني شد، سرزده به جلسه دولت رفت، پرونده نفت را خواست و آن را در آتش بخاري انداخت. شاه همانجا به وزراء تكليف كرد اعلاميه لغو يكجانبه قرارداد دارسي را آماده و منتشر كنند. تقي‌زاده گفته است: «اتخاذ اين طريق به اين نحو به عقيده وزراء و رجال خيرخواه ايران در آن زمان صحيح نبود». اما كسي جرأت نكرد مخالفت كند؛ آنها مسئوليت را به عهده شاهي گذاشتند كه اختيارات را يكجا داشت.
شركت نفت با حمايت دولت بريتانيا به ديوان داوري لاهه شكايت برد. ايران نيز نمايندگاني به جامعه ملل فرستاد تا از بريتانيا شكايت كنند. جامعه ملل، دو طرف را به مصالحه فراخواند. نمايندگان شركت نفت به تهران آمدند و مذاكرات آغاز شد. فروغي (وزير خارجه)، داور (وزير عدليه)، تقي‌زاده (وزير ماليه) و حسين علاء از سوي ايران در مذاكرات حاضر بودند. پس از مدتي مذاكره بي‌حاصل، نمايندگان شركت تصميم به قطع مذاكره و فرستادن مجدد پرونده به جامعه ملل گرفتند. رضاشاه قدري كوتاه آمد، اما نمايندگان شركت، در آخرين جلسه كه خود شاه نيز در آن حضور داشت، موضوع تمديد مدت قرارداد را پيش كشيدند. شاه برآشفته شد و گفت «مي‌خواهيد سال‌هاي سال به ما لعنت كنند»؟
با رفتن نمايندگان شركت، شاه به داور و علاء دستور داد براي سفر به اروپا و دفاع از حق ايران در جامعه ملل آماده شوند، اما ناگهان تغيير عقيده داد و شرايط را پذيرفت. كشتي‌هاي انگليسي به خليج فارس وارد شده بودند و سپرده‌هاي خارجي دولت ايران در معرض توقيف بود. شاه به تقي‌زاده دستور داد قرارداد را امضاء كند. تقي‌زاده در خاطراتش گفته‌است قلم طلايي خود را پس از امضاي قرارداد براي شاه فرستاده است. «در واقع معني‌اش اين بود كه شما اين كار را كرده‌ايد». اما رضاشاه منظور تقي‌زاده را نفهميد. او ديگر اشارات ظريف را در نمي‌يافت.
قرارداد تازه
قرارداد جديد يك چهارم منطقه‌اي را شامل مي‌شد كه در امتياز دارسي پيش‌بيني شده بود، هرچند باز هم تمام ذخاير كشف شده و مورد بهره‌برداري را در بر مي‌گرفت؛ سهم ايران اندكي افزايش يافته بود و 2 ميليون ليره هم بابت سهم سال 1310 و تمديد قرارداد به ايران مي‌رسيد. در عوض مدت قرارداد دوباره 60 سال تعيين شد. از قرارداد دارسي 27 سال گذشته بود اما در واقع «كنتور صفر شد».
تقي‌زاده در نطق 1327 مجلس، سرخوردگي خود و علي‌اكبر داور را از تن دادن به قرارداد 1312 چنين بيان كرد: «بي‌اندازه و فوق هر تصوري ملول شديم. از همه بيشتر من و پس از من – محض ياد خير بايد بگويم - مرحوم داور». او سپس ادامه داد: «براي كسي در اين مملكت اختياري نبود و هيچ مقاومتي در برابر اراده حاكم مطلق آن عهد، نه مقدور بود و نه مفيد».
قرارداد 1312، يك قرباني بزرگ هم گرفت. رضاشاه به عبدالحسين تيمورتاش مشكوك شد كه براي طرف انگليسي خبر مي‌برد، البته شك‌هاي ديگري هم به او داشت بنابراين به شيوه خودش مشكل را حل كرد. از نظر «حاكم مطلق» تيمور بايد مي‌مرد و مُرد.

ترور دهقان
(براي صفحه تاريخ روزنامه شرق)
احمد دهقان‏، نماينده مجلس، مدير مجله «تهران مصور» و صاحب تماشاخانه تهران در چنين روزي در سال 1329 ترور شد. مرتضي احمدي، بازيگر تئاتر و تلويزيون در كتاب خاطرات خود حادثه را چنين شرح داده است: «تمرين نمايشنامه خسيس... در تماشاخانه تهران... ادامه داشت، حدود ساعت 17:30... صداي شليك گلوله‌اي از فاصله كم همراه با صداي يك مرد كه مي‌گفت: «دهقان را كشتند» فرد فرد ما را به سختي تكان داد... خود را به سرعت به دفتر رسانديم، جواني سفيدرو، زيبا، خوش‌پوش، با تناسب اندام وسط اتاق در حالي كه يك قبضه اسلحه كوچك در دست داشت در كمال خونسردي رو در روي احمد دهقان كه رنگ‌پريده به نظر مي‌رسيد ايستاده بود. دهقان با قامتي خميده دست راست خود را به لبه ميز تحرير تكيه داده و با دست چپ به روي شكم خود فشار مي‌داد. احساس سوزشي شديد در چهره‌اش كاملاَ آشكار بود».
احمد دهقان، اصفهاني بود. او در سال 1313، هنگامي كه تازه به تهران آمده بود به گروه تئاتر فردوسي پيوست. همزمان در روزنامه اطلاعات به عنوان عكاس خبري مشغول كار شد. بعدها، وقتي سيد علي نصر، تئاتر نصر را در خيابان لاله‌زار تهران به راه انداخت، دهقان مدير داخلي تئاتر شد. رضاشاه گروه‌هاي تئاتري را براي اجراي برنامه به دربار فرا مي‌خواند و پاي احمد دهقان هم از همين طريق به دربار باز شد. نصر كه نخستين مدرسه هنرپيشگي را در ايران تأسيس كرده بود، در سال 1319 بخشي از گراندهتل را نيز به تماشاخانه تبديل كرد و نام تئاتر تهران بر آن گذاشت. از حدود يك سال بعد، احمد دهقان مديريت اين تماشاخانه را به عهده گرفت. او در تمام اين مدت همكاري خود را با روزنامه اطلاعات نيز حفظ كرده بود.
پس از اشغال ايران و كناره‌گيري رضاشاه، دهقان به كمك مسعودي، مدير اطلاعات، انتشار دوباره مجله «تهران مصور» را آغاز كرد. اين مجله را عباس نعمت از سال 1308 منتشر مي‌كرد. او كه در روسيه نقاشي و چاپ آموخته بود، در مؤسسه اطلاعات مسئول گراورسازي بود. نعمت به فكر انتشار مجله‌اي افتاد كه در آن تصوير، اهميت بيشتري داشته باشد و «تهران مصور» را منتشر كرد. كار مجله نگرفت و تعطيل شد تا پس از سال 1320 كه دوباره به مديريت احمد دهقان انتشار يافت.
سياست
دهقان مردي بسيار بلندپرواز بود و فعاليت در مطبوعات و تئاتر او را راضي نمي‌كرد، پس به عالم سياست وارد شد. ابتداء، مانند بسياري از جوانان آن دوره به حزب دموكرات قوام گرايش يافت، اما هنگامي كه نزديكي دولت او را به جناح چپ و سياست‌هاي شوروي ديد، از او فاصله گرفت. «تهران مصور» از جمله نشرياتي بود كه قوام توقيف كرد؛ هرچند كمي بعد، هنگامي كه قوام تحت فشار جناح راست و دولت‌هاي غربي اندكي به راست چرخيد، اين مجله هم دوباره منتشر شد.
دهقان كه حالا به دربار و رزم‌آرا (رئيس ستاد ارتش) نزديك شده بود، با كمك آنها، به نمايندگي از مردم خلخال وارد مجلس پانزدهم شد. پس از آن بود كه «تهران مصور» به عنوان نشريه‌اي عامه‌پسند و ضد حزب توده، با اتكاء به اخباري كه از دربار به دست مي‌آورد رشد كرد و محبوب شد. دهقان دشمني با حزب توده را به نشريه‌اش محدود نكرد. در عالم نمايش هم، تماشاخانه او با گروه نوشين رقابت و دشمني داشت. پس از واقعه ترور نا موفق شاه در سال 1327 و غير قانوني شدن حزب توده، نوشين در دادگاه در پاسخ به اين پرسش كه آيا مي‌داند جرمش چيست، به طعنه گفت: آسيب زدن به فروش گيشه يكي از تماشاخانه‌هاي «تهران».
شهرت دهقان و محبوبيت تئاتر و مجله او به حدي رسيده بود كه در انتخابات مجلس شانزدهم، نه تنها ديگر به اعمال نفوذ ديگران نيازي نداشت، بلكه توانست 8 تن ديگر را با خود به مجلس ببرد. در مجلس شانزدهم، فعاليت‌هاي ضد كمونيسي دهقان و دشمني‌اش با سياست‌هاي شوروي به اوج رسيد. او شهرت، اعتبار، روابط گسترده با دربار و دوستي نزديك با رزم‌آرا داشت و به عنوان يكي از مخالفان اصلي كمونيسم شناخته مي‌شد. تا اينكه يك روز خبر ترور او همه جا پيچيد.
ابهام
در مورد اينكه ترور دهقان كار چه جرياني بوده است، دست‌كم دو روايت وجود دارد. عده‌اي مي‌گويند حسن جعفري، جوان «سفيدرو، زيبا، خوش‌پوش، با تناسب اندام» كه دهقان را ترور كرد، عضو گروه كيانوري - روزبه در حزب توده ايران بوده است. عده ديگري معتقدند رزم‌آرا كه به تدريج از دربار فاصله گرفته بود و در انديشه كودتا عليه شاه بود اين ترور را ترتيب داده است. رزم‌آرا در اين دوره با جناح كيانوري در حزب توده روابط پنهاني برقرار كرده بود. دور از تصور نيست كه هر دو با از ميان رفتن دهقان، دشمن سرسخت توده‌اي‌ها و حامي وفادار دربار، موافق بوده‌اند. رزم‌آرا و كيانوري هر دو دست داشتن در قتل دهقان را رد كرده‌اند. روزبه بعدها كه دستگير شد، مسئوليت ترور محمد مسعود، روزنامه‌نگار ديگري را كه سرنوشتي شبيه دهقان داشت، پذيرفت. رزم‌آرا حدود يك ماه پس از مرگ دهقان نخست‌وزير شد. در مورد دخالت احتمالي او نيز شواهدي ارائه شده است، از جمله مرتضي احمدي در ادامه روايت خود نوشته است: «دهقان [در حالي كه با دست، جاي گلوله روي شكمش را گرفته بود] به طرف راهرويي كه به خارج از ساختمان تماشاخانه منتهي مي‌شد به راه افتاد... عباس تفكري زير بازوي او را گرفت، اما او دست عباس را كنار زد و گفت: «من حالم خوبه، خودم مي‌رم»... (در پياده‌روي جلوي تماشاخانه) سه نفر جوان... با كمي خشونت او را از ما جدا كردند... دهقان با ديدن آن سه نفر با نگراني بيش از حد فرياد كشيد: «منو به بيمارستان ارتش نبريد» مثل اينكه از قبل همه چيز براي او روشن بود...»
دهقان به بيمارستان شماره 2 ارتش انتقال يافت و پس از يك عمل جراحي روي طحالش، درگذشت. حسن جعفري، قاتل او در يك محاكمه پر جنجالي به اعدام محكوم شد، اما گويا اميدوار بود كه او را فراري دهند. او سرانجام در ششم فروردين 1330 اعدام شد.

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

فوزيه
(براي صفحه تاريخ روزنامه شرق)
دربار رضاشاه، روز پنجم خرداد 1317 به طور رسمي نامزدي وليعهد (محمدرضا پهلوي) را با فوزيه، خواهر پادشاه مصر، اعلام كرد. در آن هنگام محمدرضا كمتر از بيست سال سن داشت و فوزيه 17 ساله بود. رضاشاه شخصاً در مورد ازدواج جانشينش تصميم گرفت و حتي در اين مورد با او مشورت نكرد. شيوه رضاشاه چنين بود.
محمدرضا، شش ساله بود كه در مراسم تاجگذاري پدرش به عنوان وليعهد تعيين شد. او دوره دبستان را در مدرسه ويژه‌اي كه در محوطه كاخ سلطنتي احداث شد و در كنار همكلاسي‌هاي انتخاب شده گذراند. هنگامي كه تحصيلات ابتدايي را تمام كرد، همراه عده‌اي ديگر به مدرسه‌اي شبانه روزي در سوييس فرستاده شد. او دبيرستان را در مدرسه له‌روزه گذراند و با زبان و آداب اروپايي آشنا شد. در بازگشت به ايران به دانشكده افسري رفت و يك سال آنجا فنون نظامي، استراتژي و تاكتيك آموخت.
نامزدي
شيوه مستبدانه رفتار رضاشاه، ترس عميقي از او در دل اطرافيانش ايجاد مي‌كرد كه وليعهد هم از آن مستثني نبود. او خود در كتاب «مأموريت براي وطنم» در مورد رفتار خشن پدرش نوشته است: «اصولاً كليه مأمورين دولت و مسئولين امور كشور در هنگام صحبت، به قدري مرعوب وي (رضاشاه) واقع شده و جانب تكريم و ادب را نگاه مي‌داشتند كه مجال مذاكره به معناي واقعي كلمه باقي نمي‌ماند. من هم اغلب با اشاره و اختصار عقايد و نظريات خود را بدون اينكه جنبه مذاكره و مباحثه داشته باشد به سمع او مي‌رساندم».
محمدرضا در بخش ديگري از همان كتاب ماجراي نامزدي خود را با فوزيه چنين روايت كرده است: «ظاهراً پدرم در آن ايام عكس شاهزاده خانم فوزيه را ديده و با آن صراحت و استقامت رأيي كه داشت (و شايد اين خصيصه براي حل و عقد امور فني و مهندسي از حل مسائلي كه با قلب و احساسات مربوط است، مناسب‌تر بود) به تفحص و تجسس حال اين شاهزاده خانم زيبا پرداخته بود. نخست در نسب و دودمان وي تحقيقاتي به عمل آورده و سپس به سفير خود در قاهره دستور داده بود كه با مقامات دولتي مصر در اين مورد تماس بگيرد و دولت مصر نيز با خاندان سلطنتي مصر وارد مذاكره گردد و رسماً استفسار كند كه آيا همسري شاهزاده خانم فوزيه با فرزند وي ميسر است. اين امر سريعاً به موفقيت انجاميد ولي اولين اطلاعي كه از اين جريانات به من داده شد، خبر نامزدي من بود».
پيشنهاد خانواده سلطنتي مصر براي ازدواج وليعهد، از سوي جم، نخست وزير مطرح شده بود و روشن است كه رضاشاه با اين اقدام، در صدد بود خانواده پهلوي را به يك خانواده سلطنتي قديمي پيوند زند و به اين ترتيب نقطه ضعف ناشي از بي ريشه بودن خاندان خود را ترميم كند. تحقيق در «نسب و دودمان» فوزيه از همين رو بوده است.
تلخكامي
محمدرضا اوايل اسفند 1317 به همراه گروهي از رجال كشور از جمله رئيس مجلس و وزراي دادگستري و خارجه، عازم مصر شد و در كاخ ملك فاروق، فوزيه را عقد كرد و به ايران آورد. مادر و خواهران فوزيه نيز عروس جوان را در اين سفر همراهي كردند. دربار رضاشاه حتي با قرض گرفتن جواهرات و اشياء عتيقه از ثروتمندان، كوشيد موقعيت خانواده سلطنتي ايران را براي مهمانان خود، باشكوه جلوه دهد اما گويا موفق نشد. ملكه نازلي (مادر فوزيه) و همراهانش به اين نتيجه رسيدند كه خانواده پهلوي تازه به دوران رسيده و موقعيت دربار ايران شايسته ريشخند است. گفته مي‌شود رضاشاه كه اين وضعيت را دريافت، با به كار بردن تعبيري بسيار تند درباره ولنگاري اخلاقي ملكه نازلي به آن واكنش نشان داد.
زندگي زوج جوان در چنين شرايطي نمي‌توانست مطبوع باشد. فوزيه فارسي نمي‌دانست، از خانواده و دوستانش دور افتاده بود و با خواهران همسرش، به‌ويژه اشرف اختلاف داشت. فضاي پر دسيسه دربار ايران نيز لحظه‌اي او را آرام نمي‌گذاشت. محمدرضا در باره اين شرايط نوشته است: «تنها نقطه روشن و پرمسرتي كه در اثر آن ازدواج پديدار گرديد، تولد دختر عزيزم شاهدخت شهناز بود».
گفته مي‌شود آنچه تلخكامي فوزيه و وليعهد را بيشتر كرد، ادامه يافتن روابط عاشقانه محمدرضا با زنان ديگر بود. حتي گروهي از تاريخ پژوهان عقيده دارند فوزيه نيز پس از مدتي، شايد در تلافي رفتار محمدرضا، با مردي رابطه برقرار كرده است. آنچه مسلم است، ريشه‌ي به وجود آمدن شايعات فراوان در مورد روابط سرد فوزيه و محمدرضا، به پيش از سقوط رضاشاه باز مي‌گشت.
ملكه ايران
با اشغال ايران به دست نيروهاي متفقين، رضاشاه مجبور به كناره‌گيري شد. ذكاءالملك فروغي، سياستمدراي كه در سال‌هاي پاياني سلطنت رضاشاه مغضوب و منزوي بود، با آغاز بحران شهريور 20 به نخست وزيري فراخوانده شد. او توانست موافقت دولت‌هاي اشغالگر را در مورد حفظ سلطنت در خانواده پهلوي جلب كند و با كناره‌گيري رضاشاه، محمدرضا را به عنوان پادشاه ايران معرفي نمايد.
فوزيه به اين ترتيب ملكه ايران شد. البته در شرايط پر‌آشوبي كه ايران اشغال شده با آن روبرو بود و با توجه به روابط سرد او با همسرش، اين عنوان او را چندان خوشحال نمي‌كرد. فوزيه در سال 1323 براي ديدن خانواده‌اش به مصر رفت و ديگر باز نگشت. دربار ايران علت غيبت او را بيماري اعلام كرد. اين جدايي بسيار طولاني شد و سرانجام به طلاق انجاميد.
در سال 1327 اعلاميه رسمي دربار كه طلاق فوزيه را اعلام مي‌كرد، علت جدايي را «ناسازگاري آب و هواي تهران» براي او عنوان كرد. كسي البته اين را باور نكرد، اما طعنه نهفته در آن را همه دريافتند. به راستي كه «آب و هواي تهران» به فوزيه نمي‌ساخت.

مرگ‌هاي رازآلود
(براي صفحه تاريخ شرق)
ووسترو، كنسول آلمان، روز چهارم خرداد 1299 در درگيري با نيروهاي طرفدار حكومت خودخوانده شيخ محمد خياباني در تبريز كشته شد. وزارت امورخارجه ايران دو روز بعد، مرگ كنسول را به وزير مختار آلمان در تهران چنين اطلاع داد: «گفته مي‌شود خودكشي كرده است، آنچه مسلم است حادثه تقصير خودش بوده است». اما آنچه واقعاً اتفاق افتاده بود، هرگز روشن نشد. گويي مرگ‌هاي مرموز و پايان‌هاي غم‌انگيز، با سرنوشت نهضت خياباني پيوند خورده بود.
شيخ محمد خياباني، متولد 1258 در تبريز بود. تحصيلات ديني داشت و به زبان‌هاي آذري و فارسي وعظ مي‌كرد. در جواني به نهضت مشروطه پيوست و عليه استبداد صغير جنگيد. به نمايندگي از مردم تبريز به مجلس دوم راه يافت و از دموكرات‌ها بود. پس از انحلال مجلس در ماجراي اولتيماتوم روسيه (ماجراي شوستر) به قفقاز رفت و در بازگشت به تبريز همراه دوستان دموكراتش فعاليت سياسي را از سر گرفت. نفوذ آنها در شرايطي كه دولت مركزي ضعيف بود، هر روز افزايش مي‌يافت تا اينكه اواخر سال 1298، با همراهي فرمانده قشون آذربايجان، اداره ايالت را عملاً به دست گرفتند.
قيام خياباني
ماهيت حركتي كه به قيام خياباني شهرت يافت، موضوع مناقشه بوده است. گروهي اين حركت را جنبشي در مبارزه با قرارداد 1919 تلقي كرده‌اند و گروه ديگري آن را يك حركت تجزيه طلبانه خوانده اند. عده‌اي خياباني را مردي وطن‌پرست و مستقل دانسته‌اند و عده‌اي ديگر به او اتهام وابستگي به عثماني و حتي گرايش به بلشويسم زده‌اند.
بي‌ترديد روزنامه‌هاي وابسته به حزب دموكرات خياباني در تبريز، قرارداد 1919 را بدون تصويب مجلس بي‌اعتبار خواندند؛ اما مخالفت آنها در مقايسه با هياهويي كه در تهران عليه قرارداد در جريان بود، چندان پر رنگ نبود. خياباني حتي بعداً مخالفت با عملكرد وثوق الدوله را در امضاي قرارداد، به گلايه از پنهانكاري و تك‌روي او فرو كاست .
احتمالاً يكي از دلايلي كه دولت وثوق الدوله، حكومت خودمختار شيخ را تحمل كرد، نرمش عملي او در مقابل سياست‌هاي دولت مركزي بوده است. تقريباً در هيچ‌يك از منابع دست اول تاريخي كه ماجراي قيام خياباني را روايت كرده‌اند، نشانه قاطعي مبني بر تجزيه طلبي او ديده نمي‌شود. به نظر مي‌رسد خياباني آذربايجان را قسمت جدا نشدني ايران مي‌دانست، اما انتظار داشت نوعي خودمختاري كه زمينه‌هايش در قانون اساسي مشروطه پيش‌بيني شده بود، به اين ايالت داده شود. او گلايه داشت كه تعداد نمايندگان آذربايجان در مجلس، با جمعيت آنجا و مجاهدتي كه آذري‌ها براي جنبش مشروطه نشان داده‌اند، تناسب ندارد. خياباني در ابتدا مي‌خواست انجمن‌هاي ايالتي كه در قانون اساسي مطرح شده بود تشكيل شود، مجلس شوراي ملي در تهران كار خود را از سر بگيرد (مجلس در فترت بود) و حاكم مقبولي براي آذربايجان منصوب شود. حتي به نظر مي‌رسد استفاده از اصطلاح «آزاديستان» به جاي آذربايجان، بيشتر به منظور يادآوري مجاهدت‌هاي آذري‌ها براي كسب آزادي ايران بوده است تا تأكيدي بر تجزيه طلبي.
در مورد دشمني خياباني با عثماني‌ها نيز نمي‌توان ترديد كرد، چنانكه به هنگام اشغال تبريز توسط ارتش عثماني، او و هم‌مسلكانش در حزب دموكرات، همگي گريخته و يا تبعيد شده بودند. يكي از خواسته‌هايي كه قيام خياباني مطرح مي‌كرد اما، با اتهام تمايل به بلشويسم تا حدودي سازگار بود: تقسيم اراضي مالكان، ميان كشاورزان.
قتل كنسول
ووسترو، كنسول جوان و تندروي آلمان در تبريز، پس از ورود بلشويك‌هاي روس به انزلي و با الهام گرفتن از آنچه ميان آنها و جنگلي‌ها در جريان بود، به تحريك بلشويك‌هاي تبريز مشغول شد، يا دست‌كم تبريزي‌ها چنين تصور مي‌كردند. گويي ووسترو مي‌بايست جانش را بر سر اثبات عدم وابستگي حزب دموكرات به بلشويك‌ها مي‌گذاشت.
خياباني، روحاني جوان و پرشور از انديشه قدرت گرفتن انديشه‌هاي بلشويكي در آذربايجان نگران شد. پس عجيب نبود كه هواداران او به سوي كنسولگري حركت كردند. حمايت ووسترو از بلشويك‌ها، حمايتي تاكتيكي و براي رقابت با بريتانيا بود، اما او ناچار شد در مقابل دستگيري سران بلشويك مقامت كند. هواداران خياباني كنسولگري را محاصره كردند. ووستر، خشمگين از سرپچي كارمندان كنسولگري از دستور مقامت، شخصاً به پشت‌بام رفت و شروع به تيراندازي كرد. اما چند لحظه بعد، صداي اسلحه‌اش خاموش شد. جسد او را در حالي يافتند كه گلوله‌اي به دهانش خورده بود. هرگز روشن نشد اين گلوله از سوي هواداران خياباني شليك شده و يا او در تنگنا خودكشي كرده است. مرگ مبهم ووسترو، گويي پيشگويي سرنوشت شوم شيخ محمد خياباني را با خود داشت.
مرگ شيخ
رابطه حكومت خياباني با دولت مركزي، حتي پس از سقوط كابينه وثوق‌الدوله بد نبود. دولت مشيرالدوله حتي دو باري براي كمك به مخارج حكومتي، براي خياباني پول فرستاد. خياباني دو والي دولت مركزي را نپذيرفته بود، اما هنگامي كه مخبرالسلطنه خوشنام به والي‌گري آذربايجان برگزيده شد، خياباني پيشنهاد كرد كه او بدون نيروي مسلح وارد تبريز شود. هنگامي كه مخبرالسلطنه به تبريز آمد، خياباني از تحويل دادن مراكز دولتي و حتي ملاقات با او سرباز زد و سرانجام برايش پيغام فرستاد كه شهر را ترك كند. مخبرالسلطنه كه توانسته بود حمايت قزاق‌ها را جذب كند هنگامي كه از مصالحه نااميد شد، غافلگيرانه به مراكز دولتي حمله برد و شهر را تصرف كرد. شيخ و يارانش گريختند. قزاق‌ها، خياباني را كه در زيرزمين خانه همسايه‌اش پنهان شده بود يافتند. كسي به درستي نمي‌داند تيراندازي را چه كسي شروع كرد، فقط هنگامي كه غرش تفنگ‌ها خوابيد، جسد بي‌جان خياباني را در زير زمين يافتند در حالي كه معلوم نبود به ضرب گلوله قزاق‌ها كشته شده است و يا براي اينكه اسير نشود به سر خود شليك كرده است. مرگ شيخ هم براي هميشه مبهم و رازآلود باقي ماند.

معزول
(براي صفحه تاريخ شرق)
«صبح [سوم خرداد 1300]، جمع كثيري از حبس شدگان در مسجد شاه و صحن بهارستان متينگ‌ها بر ضد سيد [ضياء الدين، رئيس الوزراء وقت] دادند، وعاظ و پيشنمازها نطق كردند... مردم در شهر به سيد بد مي‌گفتند... جمعي هم به سوي خانه سيد رفتند و نسبت به او سوءقصد داشتند، قواي دولتي آنها را متفرق كرد. فرداي آنروز هم جماعتي... در صحن بهارستان گرد آمدند كه تحريكات شاه و وزير جنگ [سردار سپه] و محبوسين و قسمتي از مردم موجد آن بود. عوامفريبي‌هاي دولت فايده نبخشيد[ه بود]». ملك الشعراي بهار كه خود در اين هنگام در دزاشيب به حال تبعيد بود، در ادامه روايت خود از ماجراي عزل سيد ضياء الدين طباطبايي، رئيس الوزراي دولت كودتا (موسوم به كابينه سياه) در كتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» نوشته است: «سيد ضياء الدين روز چهارشنبه 17 رمضان مطابق 4 جوزا 1300، چهار ساعت به ظهر، به اتفاق اپيكيان ارمني(رئيس تشكيلات بلديه)...ماژور مسعودخان وزير مشاور و وزير جنگ سابق و كلنل كاظم خان كه حاكم نظامي تهران بود و اخيراً رئيس اركان حرب شده بود، با عده‌اي مستحفظ قزاق در سه اتومبيل به سوي قزوين حركت كردند كه از راه بغداد به اروپا بروند». سيد به تبعيد مي‌رفت و اين تبعيد 22 سال طول كشيد.
ضياء الدين طباطبايي متولد سال 1268 و فرزند واعظ مشهوري بود. او در شيراز و تبريز تحصيل كرد و انگليسي و فرانسه آموخت. سيد ضياء در نوجواني به نهضت مشروطه پيوست و روزنامه «اسلام» را در شيراز انتشار داد. پس از پيروزي مشروطه خواهان بر استبداد محمدعلي شاهي نيز روزنامه شرق و سپس برق را در تهران منتشر كرد. انتشار اين دو روزنامه او را به عنوان روحاني و روزنامه‌نگاري جوان و تندرو شناساند. او به دليل همين تندروي، دو سال محترمانه به پاريس تبعيد شد. او در آستانه جنگ جهاني اول به كشور بازگشت و روزنامه رعد را انتشار داد. در شرايطي كه عثماني مسلمان به متحدين پيوسته بود، هواداري روزنامه رعد از متفقين براي سيد ضياء بدنامي زيادي داشت. در سال 1296 كميته‌اي به نام «كميته آهن» به ابتكار كنسولگري انگلستان در اصفهان تشكيل شد. اين كميته دو سال بعد به تهران انتقال يافت و از آنجا كه جلساتش در خانه سيد ضياء در زرگنده برگزار مي‌شد، به كميته زرگنده شهرت يافت. سيد ضياء با وثوق الدوله روابط خوبي داشت و از معدود كساني بود كه از قرارداد 1919 ميان دولت وثوق و بريتانيا دفاع كرد. روابط گرم سيد با سفارت انگلستان به گونه‌اي بود كه در دوران رئيس الوزرايي سپهدار، او عملاً رابط سفارت انگلستان و دولت ايران بود. كابينه سپهدار را كودتاي 1299 برانداخت.
كودتا
اوضاع پر آشوب جهان پس از جنگ جهاني اول و انقلاب 1917 روسيه، ايران را بي‌ثبات‌تر از هميشه كرده بود. جنبش‌هايي در گيلان و آذربايجان ادعاي خودمختاري داشتند، بيشتر مناطق كردستان، خوزستان و بلوچستان عملاً به دست رؤساي ايلات اداره مي‌شد، شبح بلشويسم در شمال، بريتانيا را وادار كرده بود براي حفظ مناطق ثروتمند، به جنوب ايران نيرو گسيل كند، شاه آماده فرار به اصفهان بود و خانواده‌هاي ثروتمند نيز در فكر گريز بودند. آشفتگي بي‌اندازه و خطر تجزيه كشور، بسياري را به فكر انداخته بود كه براي نجات ايران به كودتا دست زنند و حكومتي مقتدر تشكيل دهند. احمدشاه پس از ملاقاتي كه در استانبول با پدرش داشت، به استفاده از نيروي قزاق براي تشكيل حكومتي مطيع و مقتدر مي‌انديشيد، نصرت‌الدوله فيروز پس از گفتگو با جناحي از وزارت خارجه بريتانيا به اميد تشكيل دادن دولتي قدتمند راهي تهران شده بود و حتي سيد حسن مدرس هم در تدارك جمع‌آوري اسلحه و جلب حمايت بختياري‌هاي اصفهان براي نجات كشور بود.
در اين هنگامه ژنرال آيرونسايد فرماندهي نيروهاي بريتانيا در ايران را به عهده گرفت. او مأموريت داشت نيروهايش را آبرومندانه و با كمترين هزينه از شمال ايران خارج كند. بنابراين، گويا به ابتكار شخصي و به‌رغم سياست رسمي بريتانيا، به فكر كودتا افتاد تا شايد در سايه دولتي با اقتدار، نيروي قزاق توانايي دفاع از كشور در برابر مخاطره گيلان و آذربايجان را پيدا كنند. فرماندهي نظامي اين كودتا به عهده رضاخان و رهبري سياسي آن به عهده سيدضياء قرار گرفت.
روز يكشنبه سوم اسفند 1299 نيروي قزاق كه از قزوين مي‌آمد وارد تهران شد. حدود شصت تن از رجال سياسي دستگير و زنداني شدند، به شاه گفته شد كه كودتا براي نجات سلطنت بوده است. دو روز بعد سيدضياء حكم رئيس الوزرايي و رضاخان لقب سردار سپه گرفتند. سيدضياء اعضاي دولتش را از ميان دوستان و كساني كه از نظر او قابل اعتماد بودند برگزيد و كار خود را آغاز كرد. تنها يك تن از وزيران كابينه، سابقه وزارت داشت.
سيدضياء قرارداد 1919 را رسماً ملغي اعلام كرد و با اتحاد جماهير شوروي قرارداد مودت بست. مذاكره با شوروي البته ابتكار وثوق الدوله بود، هرچند خود او نتوانست مذاكرات را شروع كند و پس از سقوط دولت او، مشيرالدوله اين مذاكرات را آغاز كرد. قرارداد مودت با شوروي در زمان سيدضياء امضاء شد و طبق آن شوروي پذيرفت نيروهايش را از رشت و انزلي خارج كند.
سيدضياء، ورود و مصرف مشروبات الكلي را ممنوع كرد، كاپيتولاسيون را در مورد اتباع آذربايجان، گرجستان، ارمنستان، عثماني، بين النهرين و شامات لغو كرد، بودجه كشور را معتدل كرد و از حقوق شاه و شاهزادگان كاست، اداره بلديه تهران را تشكيل داد، كارمندان معتاد را اخراج كرد، گروهي پزشك براي مبارزه با تيفوس به خراسان فرستاد، براي نخستين بار چند خيابان تهران را با چراغ الكتريكي روشن كرد، در تهران يتيم‌خانه بنا نهاد و لايحه تأسيس ثبت اسناد را آماده كرد.
اما هيچ يك از اين اقدامات نتوانست مانع از تأثير دشمني دربار، توطئه سردارسپه و كينه‌جويي رجال قديمي شود. هيچ‌يك از اعضاي دولت سيدضياء هم جسارت خود او را نداشتند. در تمام مدتي كه سيد درگير كارهاي تمام نشدني و پاسخ دادن به انبوه نامه‌ها و تلگراف‌ها بود، رقبايش به سست كردن پايه‌هاي حكومت او مشغول بودند. اقدامات دولت او هم، هرچند گاهي مورد تقدير قرار مي‌گرفت اما در نهايت «عوام‌فريبي» تعبير شد و در سرنوشت دولت او تأثيري نكرد.
او 22 سال بعد به كشور بازگشت و در صحنه پر‌آشوب سياست پس از اشغال ايران، دوباره به كار سياست مشغول شد.