چهارشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۴

جنگ‌هاي پراكنده

پيش‌تر خوانديد كه قشون شاهزاده عباس‌ميرزا در مواجهه با سپاهيان روس و قره‌باغي در نزديكي قلعه «پناه‌آباد» پيروز شد. اما در همان حال خبر رسيد كه ژنرال سيسيانف، فرمانده روس، به همراه قوايش از گنجه خارج شده و در ساحل رود ترتر اردو زده است. از سوي ديگر فتحعلي‌شاه كه در محلي به نام تخت‌طاووس (در هشت فرسخي قلعه پناه‌آباد) اردو زده بود آگاه شد كه يك ژنرال ديگر روس به نام شفت با كشتي به گيلان لشكركشي كرده و قصد تصرف شهر رشت را دارد. او ميرزا يوسف‌خان مستوفي را با عده‌اي از سپاهيان به ياري ميرزا موسي منجم‌باشي، حاكم رشت، فرستاد و خود نيز اردويش را به اصلاندوز منتقل كرد تا به گيلان نزديك‌تر باشد. «شفت، سردار روس، در نظر داشت با عجله به طرف رشت پيش برود، ولي ميرزا موسي... حيله‌اي به كار برده از برابر سپاهيان روس عقب‌نشست و آنان را به داخل جنگل كشيد. در آنجا سپاهيان ميرزا يوسف‌خان گرجي (مستوفي) كه در پناه درختان جنگل كمين كرده بودند، بر سر روس‌ها ريختند. سربازان روسيه پس از دادن هزاران تلفات با زحمت خود را از آن مهلكه نجات داده، تمام مهمات خود را بر جاي گذاشتند و خود را به كشتي‌هاي جنگي روس در درياي خزر رساندند.» («ايران در دوره سلطنت قاجار» علي‌اصغر شميم)
ايروان و گيلان و گنجه
از سوي ديگر مهدي‌قلي‌خان قاجار از ايروان براي فتحعلي‌شاه پيام فرستاد كه محمدخان ايرواني، بيگلربيگي ايروان، بار ديگر به روس‌ها متمايل شده و فوجي از سپاه روسيه را به ايروان دعوت كرده است. البته اين فوج در مقابله با نيروهاي مهدي‌قلي‌خان و اسماعيل‌خان (فرستادگان فتحعلي‌شاه) شكست خورده و مجبور به عقب‌نشيني شده بودند. فتحعلي‌شاه با آگاهي از چگونگي كار به مهدي‌قلي‌خان دستور داد محمدخان ايرواني را دستگير كند و خود حكومت ايروان را به عهده بگيرد. پادشاه قاجار سپس شاهزاده عباس‌ميرزا را مأمور بازپس گيري گنجه كرد. او همچنين اسماعيل‌بيگ دامغاني را براي نبرد با قواي سيسيانف به كناره رود ترتر فرستاد. با نزديك شدن قواي نايب‌السلطنه به محل توقف قواي روس، سيسيانف كه مي‌دانست نيروي كافي براي مقابله با اردوي عباس‌ميرزا در اختيار ندارد به كوهستان «آق‌دره» عقب نشست. عباس‌ميرزا كه اجازه توقف و اقدام به محاصره او را نداشت، پس از اندكي تأمل راه خود را به سوي گنجه ادامه داد.
ورود قواي عباس‌ميرزا به شهر گنجه، در غياب سيسيانف چندان دشوار نبود: «از گرد راه، شهر گنجه را تسخير و جمعي از معاندين مقتول و بعضي را دستگير فرمود و به دولت و اقبال، در خارج شهر نزول اجلال و فوجي از لشكر طوفان‌اثر را به محاصره قلعه مأمور نمودند». قلعه گنجه هنوز در تصرف روس‌ها بود كه با ساز و برگ و آذوقه و مهمات فراوان در آن نشسته بودند. عباس‌ميرزا دستور محاصره قلعه را صادر كرد. اما اين محاصره هنوز نتيجه دلخواه نداده بود كه انتشار شايعه‌اي باعث شكستن آن شد. به نوشته دنبلي: «خبري كه مانند صبح كاذب از راستي فروغي نداشت در ميان مسلمين گنجه انتشار يافت كه اردوي ظفرشكوه به فرمان نايب‌السلطنه در جناح حركت مي‌باشد. اين خبر بي‌اصل در ميان ايشان به يكديگر سرايت كرده، علي‌الغفله صغير و كبير و برنا و پير ايشان از مرد و زن، سراسيمه و پريشان‌حال از شهر بيرون آمدند و خود را به اردو رسانيدند.» («مآثر سلطانيه»)
انتشار شايعه حركت ناگهاني اردوي عباس‌ميرزا و هجوم هيجان‌زده مردم مسلمان به سوي محل توقف سپاه او باعث شد مأموران محاصره قلعه نيز به هراس افتند و سر در پي مردم گذارند. به اين ترتيب محاصره قلعه شكست و نقشه شاهزاده بي‌اثر شد. البته او مي‌دانست كه قلعه‌نشنيان آذوقه و مهمات كافي در اختيار دارند و محاصره آنها ممكن است بسيار طولاني شود بي آنكه نتيجه‌اي به بار آورد. از سوي ديگر سپاه بزرگ عباس‌ميرزا خود براي تهيه آذوقه مشكل داشت. بنابراين او تصميم گرفت قلعه و قلعه‌نشينان گنجه را به حال خود رها كند و مردم را به سوي جنوب بكوچاند.
باكو
سپاه عباس‌ميرزا در ميانه راه با فوجي كه حامل آذوقه براي نيروهاي سيسيانف بود مواجه شد و جنگ ميان دو طرف درگرفت. اين مواجهه از يك‌سو بار ديگر ناتواني ناشي از عدم دسترسي به توپخانه سنگين را بر شاهزاده آشكار كرد و از سوي ديگر به او فهماند با وجود پنج - شش هزار خانوار از زن و كودك و پير، سپاه او سرعت عمل خود را از دست داده است. بنابراين پيرقلي‌خان و محمدعلي‌خان قاجار را با فوجي از سواره و پياده مأمور كرد كوچندگان را تا مقصد همراهي كنند و خود به سوي باكو رفت. كوچندگان گنجه ابتدا به ايروان و سپس به تبريز برده شدند. دنبلي در اينجا بار ديگر بر جوانمردي و نفوذ اخلاقي عباس‌ميرزا تأكيد كرده است. به نوشته او سپاهيان از ترس عقوبت شاهزاده جرأت نمي‌كردند به اموال مردم مهاجر دست‌درازي كنند. او از جمله به ماجراي «كيسه ممهوره‌اي مشحون به دو هزار اشرفي» اشاره مي‌كند كه در ميان راه افتاده بود و «يكي از غلامان درگاه» آن را دست نخورده به صاحبش بازگرداند.
در اين هنگام عباس‌ميرزا در راه باكو بود. علت لشكركشي او بدان سو اين بود كه شفت و سيسيانف پس از عقب‌نشيني از رشت و گنجه، به سوي باكو روانه شده بودند. حاكم باكو كه خراجگزار سلطان قاجار بود، درخواست نيروي كمكي كرده بود و عباس‌ميرزا براي دفاع از باكو حركت مي‌كرد...
ماجراهاي سفر شاهزاده به سوي باكو و نبردهاي بعدي را در شماره‌هاي آينده مي‌خوانيد.

دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴

معين و انتخابات رياست جمهوري

خيلي وقت بود اينجا چيز مستقلي ننوشته بودم و وبلاگم عملاً به آرشيو مطالبي كه براي شرق مي‌نويسم تبديل شده بود! اما اين ماجراي معين باعث شد هوس كنم چيزكي بنويسم.
راستش من تا يكي دو ماه قبل خيلي اميدوار نبودم كه معين بتواند نظر افكار عمومي را جلب كند. در واقع انتخاب او را توسط جبهه مشاركت و مجاهدين انقلاب «بي‌سليقگي» مي‌دانستم. تا اينكه بعد از يكي دو جلسه كه با وبلاگ‌نويس‌ها داشت، ديدم تأثير بدي روي آنها نگذاشته است. با اين حال گمان نمي‌كردم به فرض برنده شدن در انتخابات بتواند كار چنداني انجام دهد و خلاصه خيلي فكرش را نمي‌كردم. حتي همه جا مي‌گفتم اگر بنا باشد از بين نامزدهاي موجود در انتخابات كسي را برتري بدهم، آن كس كروبي است كه دست‌كم قدري «چقر» است و گاهي يك «لُر بازي» هاي به درد بخوري در مي‌آورد. آسيب‌پذيري‌اش هم كمتر است. او در اين چند سال، هر وقت كسي را بي‌خود مي‌گرفتند و اهل و عيالش نمي‌دانستند او را چه كسي گرفته و كجا برده، تنها مسئول بلندمرتبه‌اي بود كه مي‌شد به او مراجعه كرد و واقعاً هم پيگيري مي‌كرد و جواب مي‌داد. اين پيگيري‌هايش گاهي در حد گرفتن اجازه يك تماس تلفني و اينها مؤثر هم بود كه اگر كسي در اين موقعيت‌ها گير كرده باشد، مي‌داند چقدر اهميت دارد.
ماجراي رد صلاحيت و حكم حكومتي رهبري در مورد معين، به ماجرا پيچيدگي بيشتري داد. از نظر من روشن بود كه اين رد و تأييد، به قول حجاريان، سناريوي كاملاً آشكاري بود. معني اين كار از نظر من اين بود كه آقاي خامنه‌اي و شوراي نگهبان دايره‌اي تنگ كشيدند كه فقط «خودي‌ها» درون آن بودند، بعد البته به آقاي معين گفتند كه شما هم اگر مايليد، اول سپرتان را زمين بگذاريد و بعد بفرمائيد تو!
بنابراين عقيده داشتم معين نبايد ورود دوباره به انتخابات را بپذيرد مگر اينكه بتواند به روشني معلوم كند كه سپرش هنوز دستش است. كاري كه آنها مي‌خواستند بكنند اين بود كه انتخابات را كماكان بدون اپوزيسيون برگزار كنند و در عين حال اين ژست را هم بگيرند كه «همه سليقه‌ها» حضور دارند. به اين نتيجه رسيده بودم كه اگر معين واقعاً مي‌خواهد به عنوان اپوزيسيون به صحنه برگردد، بايد نامه‌اي به رهبري بنويسد كه: «من اين دستور شما را «حكم حكومتي» نمي‌دانم ولي عده‌اي، از جمله شوراي نگهبان، آن را حكم مي‌دانند. روشن كنيد كه اگر اين را به عنوان حكم حكومتي داده‌ايد، ما نياييم چون اين روش را قبول نداريم». به اين ترتيب توپ به زمين خودشان بر مي‌گشت. اما بايد از همه اينها بگذريم، چون معين اعلاميه داد و به انتخابات برگشت.
اين‌روزها فكر مي‌كنم كه اطلاعيه معين خوب بود. به ويژه نكته بسيار بسيار مهمي داشت كه وعده به كار گرفتن نيروهاي اپوزيسيون خارج از نظام در حكومت بود. اين وعده‌اي تعهدآور است كه به راحتي نمي‌شود از زيرش شانه خالي كرد. مي‌دانيم بسياري از سمت‌هاي مهم دولتي (از جمله معاونت‌هاي رئيس‌جمهور) نياز به رأي اعتماد مجلس ندارد كه بتوانند جلويش را بگيرند. اين امر اهميت سمبوليك فوق‌العاده‌اي دارد و بايد به فال نيك گرفته شود. نكته ديگر اعلاميه معين اين بود كه به روشني نشان داد كه سپرش را نيانداخته است.
اما با همه اينها مدام به اين مسئله فكر مي‌كنم كه آيا يخ انتخابات خواهد شكست؟ بدترين حالت اين است كه معين با وجود اين كارها، رأي نياورد. همه مي‌دانند كه اگر يخ انتخابات نشكند معني‌اش اين نيست كه رأي دهنده‌ها اين حرف‌ها را قبول ندارند، بلكه معني‌اش اين است كه اكثر آنها ديگر هيچ اميدي به اصلاح اين حكومت ندارند. اما چه كسي مي‌تواند اين واقعيت روشن را به آقايان حالي كند؟
از طرفي گيريم معين رئيس‌جمهور شد. حالا با اين مجلس و شوراي نگهبان و دادستاني و... چه گلي مي‌خواهد به سرش بگيرد؟ عجب بساطي شده است!

نبرد در گورستان

به ياد داريد كه دومين مأموريت شاهزاده عباس‌ميرزا در آذربايجان، كمتر از يك سال پس از نخستين مأموريت او آغاز شد. وليعهد و نايب‌السلطنه فتحعلي‌شاه قاجار اين‌بار وظيفه داشت با تحريكات ابراهيم‌خليل‌خان جوانشير، والي قره‌باغ، كه به روس‌ها نزديك شده بود مقابله كند. هدف ديگر عباس‌ميرزا در اين سفر بازگرداندن شهر گنجه به سرزمين‌هاي تحت حاكميت دولت قاجار بود. شهر گنجه از سال 1218ه.ق. (اواخر سال 1182ه.ش.) در تصرف روس‌ها قرار داشت.
شاهزاده قاجار به اين ترتيب روز 14 صفر 1220ه.ق. (مطابق 24 ارديبهشت 1184ه.ش.) با بيست‌هزار سپاهي و يكصد عراده توپ راهي آذربايجان شد تا از آنجا به سوي قفقاز لشكركشي كند. ميرزا بزرگ قائم مقام فراهاني، وزير معروف دربار فتحعلي‌شاه در اين مأمورتي عباس‌ميرزا را همراهي مي‌كرد. پادشاه نيز ده روز پس از عزيمت عباس‌ميرزا، ابتدا «به بهانه شكار» عازم سلطانيه زنجان شد و پس از چند روز توقف به سوي آذربايجان به راه افتاد. او يكي از تواناترين فرماندهان خود را كه اسماعيل‌خان دامغاني نام داشت، از ميانه راه مأمور كرد سريع‌تر خود را به عباس‌ميرزا برساند و در خدمت او باشد.
پل خداآفريد
از سوي ديگر ابراهيم خليل‌خان جوانشير، والي قره‌باغ، هنگامي كه آگاه شد سپاه عباس‌ميرزا از راه اهر به سوي او در حركت است، به قلعه شوشي رفت و پيكي نزد سيسيانف به گنجه فرستاد تا از او ياري طلبد. سيسيانف فوراً فوجي از سربازان خود را به كمك ابراهيم خليل‌خان فرستاد. خان عده‌اي سوار و پياده قره‌باغي به فرماندهي پسرش، محمدحسن‌خان، همراه سپاهيان روس كرد تا پل «خداآفريد» را ببندند و مانع عبور اردوي شاهزاده قاجار از رود ارس شوند.
به نوشته عبدالرزاق دنبلي، مورخ رسمي نايب‌السلطنه و نويسنده كتاب «مآثر سلطانيه»، عباس‌ميرزا در اين هنگام (ربيع‌الاول 1220ه.ق. مطابق تابستان 1184ه.ش.) در اهر بود. او ساعتي پس از آنكه اسماعيل‌خان دامغاني را به فرماندهي گروهي از سواران پيشرو به سوي پل خداآفريد راهي كرد، خبر يافت كه قواي روس و قره‌باغي‌ها پل را بسته‌اند؛ بنابراين فوراً اردو را به دنبال اسماعيل‌خان حركت داد. پيش‌قراولان سپاه به فرماندهي اسماعيل‌خان در چهار فرسنگي پل خداآفريد با قواي حريف روبرو شدند و جنگي سخت ميان آنها درگرفت. به نوشته دنبلي عرصه چنان بر اسماعيل‌خان تنگ شد كه «كار از ملاحظه نام و ننگ گذشت» و سردار نامدار قاجار، در حالي كه از تماشاي «غيرت» و جانبازي سربازانش به گريه افتاده بود، به «حملات مردانه و كوشش‌هاي دليرانه» دست گشود. «نزديك بود دليران اسلام را چشم‌زخمي رسد كه در آن حال موكب ظفركوكب نايب‌السلطنه از دور نمايان» شد.
به اين ترتيب روس‌ها و قره‌باغي‌ها كه توان مقابله با سپاه شاهزاده را در خود نمي‌ديدند، از ميان بيشه و جنگل به سوي قلعه شوشي عقب‌نشيني كردند. عباس‌ميرزا تا محلي به نام آق‌اوغلان آنها را تعقيب كرد اما چون ديد سرعت حركت سپاه با برگ و بنه كند است، فرمان داد گروهي از سربازان به رسمي كه به آن «سباي» مي‌گفتند، تجهيزات سنگين را بيفكنند و فراريان را به سرعت تعقيب كنند. اين تدبير مؤثر افتاد و عده‌اي از نيروهاي حريف كشته و اسير شدند.
اردوي عباس‌ميرزا روز بعد به قلعه «پناه‌آباد» رسيد و بيرون قلعه متوقف شد. قلعه‌نشينان كه از وابستگان ابراهيم خليل‌خان بودند، از رسيدن سپاه ايران به هراس افتادند و درهاي قلعه را بستند. اما همان روز خبر رسيد فوجي از ارتش روسيه به فرماندهي پالكونيك گرگين و كتلاروسكي، به درخواست والي قره‌باغ، براي محافظت از قلعه پناه‌آباد از گنجه به راه افتاده‌اند و هم‌اكنون در راه هستند. از سوي ديگر خبر ورود فتحعلي‌شاه قاجار با سپاه به اردوگاه تخت‌طاووس در هشت فرسخي قلعه پناه‌آباد نيز در همان روز آشكار شد و روحيه ايرانيان را تقويت كرد. به اين ترتيب با رسيدن قواي روسيه و قره‌باغي‌ها، دو سپاه آماده جنگي بزرگ شدند.
قلعه پناه‌آباد
عباس ميرزا، اسماعيل‌خان دامغاني را به سمت «چرخچي‌باشي» (فرمانده پيش‌قراولان) گماشت، فرماندهي سواران را به پيرقلي‌خان، علي‌خان قوانلو و صادق‌خان عزالدين‌لو سپرد، مهدي‌قلي‌خان قاجار را به سركردگي پياده‌ها برقرار كرد، گروه تفنگچيان را به رهبري اللهوردي‌خان قاجار به تپه‌اي مشرف بر ميدان جنگ فرستاد و خود در قلب سپاه قرار گرفت. جنگ «سه ساعت به غروب مانده» آغاز شد. دو طرف ساعتي با گلوله توپ و تفنگ يكديگر را هدف قرار دادند و سپس سواران عباس‌ميرزا از دو سو به صفوف حريف حمله بردند. روس‌ها پس از اندكي مقاومت مجبور به عقب‌نشيني شدند و خود را به گورستاني وسيع رساندند كه پناهگاه مناسبي برايشان بود. آنها در ميان گورستان دايره بستند و توپ‌هاي متحرك قدرتمندشان را گرداگرد خود مستقر كردند، اطراف آنها را خندق كندند و پياپي به سوي هركس كه نزديك مي‌شد گلوله ريختند.
عباس‌ميرزا كه چنين ديد، به تفنگچيان دستور داد از بلندي به سوي روس‌ها شليك كنند. او سپاهيان خود را واداشت روس‌ها را به محاصره آوردند و در اطراف گورستان سنگر بسازند. از سوي ديگر هنگامي كه گزارش وضعيت به اردوگاه فتحعلي‌شاه در تخت‌طاووس رسيد، او چند عراده توپ سنگين براي وليعهد فرستاد و به اين ترتيب حجم آتش سپاه ايران بر روس‌ها برتري يافت.
اين وضعيت شش روز تمام ادامه داشت و دو طرف با توپ و تفنگ به سوي يكديگر شليك مي‌كردند. سرانجام در روز ششم عباس‌ميرزا به پياده نظام خود فرمان داد به سوي خندق‌ها يورش برند. به اين ترتيب سربازان ايران در ميان آتش روس‌ها پيشروي كردند و به سنگرهاي حريف راه يافتند. روس‌ها كه جنگ را باخته بودند، رو به گريز گذاشتند كه در اين ميان عده زيادي از ايشان كشته و اسير شدند. اما فرمانده آنها توانست خود را به كوهي بلند و پر پيچ‌وخم برساند و بگريزد.
در اين هنگام خبر رسيد كه سيسيانف براي كمك به قواي روس از گنجه حركت كرده و در كنار رود ترتر اردو زده است.

یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۴

گسترش ارتباطات

چنانكه در شماره گذشته خوانديد، اقدامات اصلاحي و برنامه‌هاي نوسازي شاهزاده عباس‌ميرزا (وليعهد و نايب‌السلطنه فتحعلي‌شاه قاجار) به مسائل نظامي محدود نمي‌شد. به نوشته عبدالرزاق دنبلي: «ديگر از جمله مآثر (كارهاي پسنديده) دولت نامي، حسن اهتمام نايب‌السلطنه است در اشتهار بدايع و صنايع و بروز دقايق اهل صنعت و هنر در خطه بهشت‌ نشان ايران... از جمله اشتهار لغات مختلفه اقاليم جهان». («مآثر سلطانيه» تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگري‌نژاد)
مورخ رسمي دارالسلطنه تبريز سپس توضيح مي‌دهد كه ديوان‌خانه نايب‌السلطنه بر آن بود شرايطي فراهم كند كه «از هر مملكت كه خامه در بنيان آرند و مكتوبي نگارند»، امكان خواندن و پاسخ‌دادن به همان زبان در ميان ديوانيان موجود باشد. بنابراين كساني را كه به زبان‌هاي فرانسه، انگليسي، روسي، لهستاني، لاتين و زبان مردم اتريش مسلط بودند، به كار گرفتند. همچنين تعدادي سپاهي، مربي نظامي، صنعتگر ماهر، پزشك و جراح از كشورهاي مختلف اروپايي به استخدام دارالسلطنه در آمدند. عباس‌ميرزا در عين حال تعدادي از مهندسان، طبيبان، توپچيان، صنعتگران و نظاميان ايراني را براي فراگرفتن مهارت‌هاي بيشتر به لندن فرستاد. نخستين دفاتر نمايندگي دائمي ايران در لندن و پاريس نيز به ابتكار او تأسيس شد.
فرنگ
الزامات برنامه نوسازي عباس‌ميرزا باعث شد ايرانيان بيش از هر زمان ديگري با غرب آشنا شوند. به نوشته دنبلي: «پيش از اين... اهل ايران نمي‌دانستند كه [در] فرنگ چند قرال (پادشاه) است و ممالك ايشان در چه سمت است و پايتخت هر يك كجاست»، اما در دوران اقامت عباس‌ميرزا در آذربايجان، مراوده با اروپائيان بسيار گسترش يافت و رفت‌وآمد اروپائيان بيشتر شد، بنابراين بر ميزان شناخت ايرانيان از دنيا نيز افزوده شد. اين آشنايي باعث شد بسياري از فنون و هنرهاي متداول در غرب مورد توجه ايرانيان قرار گيرد. مثلاً: «اعظم تصنعات كار فرنگ، باسمه‌كاري (چاپ) بُوَد كه كتب متعدده به خط نسخ و نستعليق بيرون مي‌آورند». ميرزا صالح شيرازي كه از نخستين محصلان اعزام شده به انگلستان بود، مقداري ابزار چاپ با خود به ايران آورد و براي نخستين بار چاپخانه‌اي در تبريز تأسيس كرد.
عباس ميرزا همچنين دستور داد در شهر خوي كارگاه بافت پارچه‌هاي ماهوت بنا كنند. استادان اين كارگاه در ابتدا نتوانستند پارچه‌اي با كيفيت مورد نظر شاهزاده توليد كنند، اما پس از اينكه دستگاه‌هاي بافت تازه‌اي از روسيه وارد كردند، از پس كار برآمدند. ماهوت پارچه‌اي پشمي، كلفت و پرزدار بود كه در آن روزگار پوشش اعيان، اشراف و نظاميان را از آن مي‌ساختند.
دنبلي در توضيح انگيزه عباس‌ميرزا براي توجه به جنبه‌هاي مختلف علوم و فنون غرب، عبارتي بسيار روشنگر آورده كه نشان مي‌دهد انديشه «خودكفايي» مركز توجه او بوده است: «منظور نظر آفتاب‌اثر نايب‌السلطنه آن است كه در هيچ كار و هيچ صنعت، اهالي ايران را احتياج به اقاليم ديگر نباشد. هر چه اهل ايران را ضرور است، در اين ديار به عمل آورند و به متاع ديار ديگر ضرورت نيفتد و ارباب سليقه ايران و استادان صاحب ذهن... به كار اقاليم ديگر ننگرند.»
زنجيره
آنچه از اقدامات اصلاح‌گرانه شاهزاده عباس‌ميرزا گفتيم، عمدتاً به چند سال اول مأموريت او در آذربايجان باز مي‌گشت. اما نبرد با روس‌ها در اين سال‌ها متوقف نشده بود و آتش آن هر چندگاه از جايي زبانه مي‌كشيد. بين سال‌هاي 1220 تا 1228ه.ق. شش جنگ ميان دو طرف درگرفت «كه در همه آن معارك (معركه‌ها) ظفر آن حضرت (عباس‌ميرزا) را بود، سواي واقعه اصلاندوز كه ظفر ميسر نشد».
دنبلي ابتدا اين شش جنگ را به اختصار معرفي كرده و سپس به شرح جزئيات آنها پرداخته است. ما نيز به تبعيت از او چنين مي‌كنيم:
1- در سال 1220ه.ق. عباس‌ميرزا به دستور فتحعلي‌شاه از ارس گذشت تا به تحركات ابراهيم‌خليل‌خان جوانشير، والي قره‌باغ، پاسخ دهد. او از پالكونيك كتلراوسكي روس ياري خواست و رويارويي ميان دو طرف شش روز در نزديكي قلعه شوشي ادامه يافت.
2- در همان سال عباس‌ميرزا براي كوچاندن اهالي گنجه به سوي آن ديار حركت كرد كه دو بار، يكي با طايفه شمس‌الدين‌لو و ديگري با روس‌ها، جنگ در گرفت و چند روز ادامه داشت.
3- در سال 1221ه.ق. جنگ دوم در قره‌باغ روي داد.
4- در سال 1223ه.ق. فيلدمارشال روس، ايوان گودويچ، بار ديگر به قصد تصرف ايروان به سوي اين شهر حركت كرد. نايب‌السلطنه به كمك حسين‌خان قاجار، سردار ايروان شتافت و مدتي در حوالي نخجوان با سپاه روسيه به نبرد پرداخت.
5- در سال 1225ه.ق. نيروهاي حسين‌خان قاجار در حوالي حاجي‌قرا با دشمن درگير شد و آن را شكست داد.
6- در جنگ‌هاي دامنه‌دار سال 1228ه.ق. ابتدا به نظر مي‌رسيد موفقيت با قواي ايران است، اما سرانجام در واقعه اصلاندوز ورق برگشت و ايرانيان شكست خوردند. معاهده گلستان نتيجه اين زنجيره نبردها بود.
در شماره‌هاي بعدي به تفصيل به هر يك از اين جنگ‌ها و مهمترين وقايعي كه در ميان آنها رخ داد خواهيم پرداخت.

ارسال توسط omid @ ۱۲:۰۳   0 نظر