شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

تاجگذاري محمدشاه

«قائم‌مقام در تعيين محمدميرزا به ولايت‌عهدي و جلوس او به تخت سلطنت نقش مؤثر داشت و فتحعلي‌شاه و دول خارجي براي رسيدن محمدميرزا به سلطنت به كارداني و هوشياري او متكي بودند. قبل از اينكه عباس‌ميرزا براي بار دوم به خراسان سفر نمايد، قائم‌مقام و دكتر كورميك پزشك (انگليسي) معالج عباس‌ميرزا، شاه را از وخامت حال وليعهد باخبر كردند تا از سفر وي جلوگيري نمايد، ولي عباس‌ميرزا به قائم‌مقام پرخاش نموده به سوي خراسان رهسپار گشت. عباس‌ميرزا چندي بعد در دهم جمادي‌الآخر 1249ه.ق. در حالي كه محمدميرزا هرات را در محاصره داشت در مشهد درگذشت. او روز قبل از مرگ، قائم‌مقام را احضار نموده از او قول گرفت كه در صورت مرگش محمدميرزا را كمك كرده وي را به سلطنت رساند. فوت وليعهد... براي قائم‌مقام هم از لحاظ شخصي و هم از لحاظ سياسي اتفاق بسيار ناگواري بود... رابطه شخص قائم‌مقام با محمدميرزا حسنه نبود و رجال دربار از اين امر مطلع بودند... نماينده سياسي انگليس، كمپبل، نوشته بود كه «در زمان حيات عباس‌ميرزا بين محمدميرزا و قائم‌مقام دوستي وجود نداشت و در سال‌هاي آخر روابط آنها به دشمني تبديل شده بود، ولي بعد از فوت وليعهد چون منافع هر دو ايجاب مي‌كرد، اين دشمني به همكاري تبديل گشت و از آن پس قائم‌مقام سعي مي‌كرد به قولي كه به عباس‌ميرزا داده بو، وفا نمايد».» (خطابه «نقش قائم‌مقام در به سلطنت رسيدن محمدشاه»، منصوره اتحاديه، نقل شده در كتاب «قائم‌مقام‌نامه» به كوشش محمدرسول درياگشت)
اصفهان
شايد بتوان احساسي را كه قائم‌مقام پس از مرگ شاهزاده عباس‌ميرزا داشته، بهتر از هر جاي ديگر در نامه‌اي يافت كه براي همسرش شاهزاده‌خانم نوشته است: «شاهزاده‌جان! قربانت شوم! ز دوري تو نمردم چه لاف مِهر زنم – كه خاك بر سر من باد و مهرباني من. اما حالا يقين بدانيد كه در اين واقعه هايله (مرگ وليعهد) كه خاك بر سر من و ايران شد تلف خواهم گرديد... دريغ و درد كه آسمان نخواست ايران نظام گيرد و دولت و دين انتظام پذيرد. در اين اعصار و اعوام (سال‌ها) كسي مثل وليعهد جنت‌مقام ياد ندارد، عدل محض، محض عدل بود». (منشآت قائم‌مقام)
هر چه بود، قائم‌مقام پس از مرگ شاهزاده عباس‌ميرزا به خدمت محمدميرزا در آمد و چند ماه بعد كه شاهزاده رسماً سمت وليعهدي يافت، بار ديگر به آينده سياسي خود اميدوار شد. چندي بعد اجل فتحعلي‌شاه قاجار فرا رسيد و مرگ او را در ربود. اين حادثه در اصفهان و در شرايطي اتفاق افتاد كه فتحعلي‌شاه براي انتظام دادن به امر ولايات مركزي و جنوبي كشور به آنجا رفته بود. مرگ شاه قاجار، چنانكه رسم زمانه بود، آشوبي برانگيخت و عده‌اي از شاهزادگان به طمع سلطنت علم طغيان برافراشتند. اين وضع در واقع ادامه كشمكش‌هايي بود كه از زمان حيات فتحعلي‌شاه جريان داشت. سمت وزارت عظمي در سال‌هاي آخر سلطنت فتحعلي‌شاه موضوع رقابتي سخت ميان الله‌يارخان آصف‌الدوله و عبدالله‌خان امين‌الدوله بود. آصف‌الدوله نقشي اساسي در حمايت از ولايت‌عهدي محمدميرزا بازي كرد، چرا كه سلطنت محمدميرزا مي‌توانست تداوم نفوذ و شوكت او را تضمين كند. دقيقاً به همين دليل «امين‌الدوله هرگز ايمن نمي‌زيست و رضا نمي‌داد تا محمدشاه غازي كه خواهر زاده آصف‌الدوله است بر تخت سلطنت جاي كند». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
تهران
فتحعلي‌شاه درست دو روز پيش از مرگش شاهزاده حسينعلي‌ميرزا فرمانفرماي فارس را براي انتظام ايلات فارس راهي كرده بود. او روز بعد نيز امين‌الدوله را با هفت‌هزار سپاهي براي جمع‌آوري ماليات آن سامان فرستاد. به اين ترتيب هنگامي كه خبر مرگ شاه به امين‌الدوله رسيد، او سپاهي گران در اختيار داشت و فرصت را براي اقدام مناسب تشخيص داد. بنابراين نامه‌اي به حسينعلي‌ميرزا نوشت و او را به تسخير تخت سلطنت تشويق كرد. از سوي ديگر شاهزادگان محمدرضاميرزا و رضاقلي‌ميرزا بلافاصله پس از مرگ فتحعلي‌شاه راه آذربايجان پيش گرفتند تا جريان را به آگاهي محمدميرزا وليعهد برسانند و او را در نشستن به تخت سلطنت ياري كنند.
شاهزاده ظل‌السلطان (برادر تني عباس‌ميرزا) نيز كه حكومت تهران داشت با شنيدن خبر مرگ پدر به صرافت سلطنت افتاد. عبدالله‌خان امين‌الدوله كه به سرعت تسلّط خود را بر اصفهان تحكيم كرده بود و از پشتكار و تدبير شاهزاده حسينعلي‌ميرزا نيز نااميد شده بود با او همراه شد. همچنين ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي (وزير امور دول خارجه) كه از دشمني قائم‌مقام بيم داشت، از سلطنت ظل‌السلطان حمايت كرد. به اين ترتيب هنگامي كه گنجينه فتحعلي شاه با مهر سلطنت و بازوبندِ درياي نور و تاج ماه و شمشير مرصّع به تهران رسيد، ظل‌السطان رسماً تاجگذاري كرد و خود را پادشاه ايران ناميد.
اما تدبير قائم‌مقام و همراهي ميرزاآقاخان كه در آن هنگام سمت وزيرلشكر داشت كار را به سرعت ديگرگونه كرد. ميرزا آقاخان كه پنهاني دل در گروي سلطنت محمدميرزا داشت، با ظل‌السلطان طريق حيله گرفت و به اين بهانه كه قشون آذربايجان در سرماي زمستان توان حركت به سوي تهران را ندارد، مانع از تدارك لشكر توسط او شد. از سوي ديگر قائم‌مقام توانست با دريافت مبلغي وام از كمپبل، نماينده سياسي انگليس، به سرعت سپاهي پرشمار سامان دهد و همراه محمدميرزا راهي دارالخلافه شود. چنين بود كه با نزديك شدن محمدميرزا و لشكريانش كه از سوي آذربايجان مي‌آمدند، قشون ناچيز ظل‌السلطان بدون مقاومت پراكنده شدند و او جز تسليم و مصالحه چاره‌اي نيافت. قائم‌مقام كه خصومت با عموي محمدميرزا را به مصلحت نمي‌ديد مصالحه را پذيرفت و به اين ترتيب شرايط را براي تاجگذاري محمدشاه آماده كرد.

پايان كار فتحعلي‌شاه

فتحعلي‌شاه قاجار، دومين پادشاه سلسله قاجاريه كه از سال 1212ه.ق. و پس از مرگ آغامحمدخان بر تخت نشست و جنگ‌هاي ايران و روس در دوره سلطنت او حادث شد، در سال 1250ه.ق. پس از حدود سي‌وهشت سال سلطنت در اصفهان درگذشت. مرگ او درست يك سال پس از درگذشت وليعهد و نايب‌السلطنه‌اش عباس‌ميرزا اتفاق افتاد و چنانكه رسم آن روزگار بود، به كشمكش شاهزادگان بر سر جانشيني و طغيان و هراس مردم منجر شد.
فتحعلي‌شاه حدود هشت ماه پس از درگذشت شاهزاده عباس‌ميرزا، به منظور جلوگيري از اغتشاشي كه پيش‌بيني مي‌كرد پس از مرگش كشور را در خود فرو مي‌برد، شاهزاده محمدميرزا، پسر عباس‌ميرزا را به وليعهدي انتخاب و معرفي كرد. رقيب اصلي محمدميرزا در آن هنگام ظل‌السلطان، برادر تني عباس‌ميرزا بود كه انتظار داشت پدر او را به جاي برادر به جانشيني انتخاب كند. ظل‌السلطان به اين منظور از حمايت عبدالله‌خان امين‌الدوله و عده ديگري از درباريان نيز بهره‌مند بود. در برابر الله‌يارخان آصف‌الدوله كه دايي محمدميرزا بود، به همراه غلامحسين‌خان سپهدار، منوچهرخان ايچ‌آقاسي و چند درباري ديگر از وليعهدي محمدميرزا پشتيباني مي‌كرد. محمدميرزا سرانجام –بيشتر به واسطه احترامي كه فتحعلي‌شاه براي خاطره عباس‌ميرزا قائل بود- در اين كشمكش پيروز شد و روز دوازدهم صفر 1250ه.ق. رسماً وليعهدي خود را در كاخ نگارستان جشن گرفت. با اين وجود او در هنگام مرگ فتحعلي‌شاه كه چند ماه بعد اتفاق افتاد، در آذربايجان كه از زمان پدرش وليعهدنشين دولت قاجار شده بود به سر مي‌برد.
كهولت
شاه قاجار حدود چهار ماه پس از تعيين تكليف وليعهدي محمدميرزا، براي سامان دادن به اوضاع ولايات مركزي و جنوبي كشور راهي اصفهان شد. نشانه‌هاي كهولت به تدريج در چهره و رفتار او نمايان شده بود. به نوشته خاورش شيرازي، «زوال هر دولت را نشانه‌هاست و وبال هر شوك را بهانه‌ها. چند بهانه به جهت زوال اين شوكتِ ارجمند به هم رسيد كه موجب تغيير مزاج اقدس اعلي گرديد و جسم مبارك را از فرط غم و غصه كاهيد. سه فقره از آن جمله، اكبر نوائب بود: اول تسلط جماعت روسيه بر ولايت آذربايجان و اخذ هشت كرور تنخواه نقد از خزانه دولت ابداركان. دوم وفات دو نفر از شاهزادگان عظيم‌الشأن (محمدعلي‌ميرزا دولتشاه و عباس‌ميرزا) كه ضمين منير اقدسش را به غايت افسرد... سوم اختلاف نواب شاهزادگان بود كه به سبب وفور اغراض نفساني به هم افتادند و... خانمان مسلمانان را بر باد فنا دادند (اشاره به جنگ‌هاي شاهزادگان بر سر حوزه حكومت)... بالجمله از وفور غصه و اندوه، مزاج مبارك از حد اعتدال انحراف يافت و لشكر امراض مزمنه به ميدان وجود مسعودش دو اسبه شتافت. از كثرت امراض داخلي و خارجي اخلاق كريمانه نيز تغيير پذيرفت و با هر نفسي از امين و خائن سخن از روي خشم و خشونت مي‌گفت». («تاريخ‌ذوالقرنين»، خاوري شيرازي)
فتحعلي‌شاه با چنين وضعيتي روز چهارم جمادي‌الثاني 1250ه.ق. وارد اصفهان شد و در باغ سعادت‌آباد مستقر شد. او سيف‌الدوله و آصف‌الدوله را مأمور سركوب قبايل بختياري كرد، حسام‌السلطنه و فرمانفرما را براي جمع‌آوري ماليات مأموريت فارس داد و عبدالله‌خان امين‌الدوله را به انتظام ممسني گمارد. «لاجرم فرمانفرما و محمدتقي‌خان روز شنبه هفدهم شهر جمادي‌الاخره اجازت يافته به طرف شيراز كوچ دادند و امين‌الدوله، ميرزا ابوالحسن‌خان وزير دول خارجه و ميرزا سيدعلي تفرشي مستوفي را برداشته از لشكرگاه پادشاه بيرون شد و در لسان‌الارض تخت‌فولاد اصفهان منزل كرد و لشكريان بر گرد او انجمن شدند و سراپرده راست كردند؛ اما كار ديگرگون بود و خداي ديگرسان قضا كرده بود». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
آشوب
روز پنجشنبه نوزدهم جمادي‌الثاني 1250ه.ق. (30 مهر 1213ه.ش.) سه ساعت قبل از غروب آفتاب فتحعلي‌شاه از بستر برخاست تا لباس رسمي بپوشد و خود را به لشكريان بنماياند تا آنها از بيماري او آگاه نشوند. اما هنوز بند قبا را استوار نكرده بود كه از پا افتاد. يكي از خدمه را فراخواند تا به او تكيه كند. لحظه به كمك او نشست و نفس آخر را كشيد.
نخستين مشكلي كه شاهزادگان، زنان حرم و درباريان با آن روبرو شدند، دشواري پنهان نگاه‌داشتن خبر مرگ شاه بود. آنها به خوبي مي‌دانستند كه انتشار اين خبر غوغايي در پي خواهد داشت. اما شاهزادگانِ مدعي، خودداري نتوانستند و هر يك براي رسيدن به مقر حكومت خود و آماده شدن براي ادعاي سلطنت و نبردهايِ ملازم آن، پنهاني به سويي تاختند. خبر مرگ شاه ناخواسته منتشر شد و آشوب به پا خاست. «از شامگاه تا سپيده‌دم از تمامت شهر اصفهان بانگ تنفگ و هاي‌هاي مردم به چرخ همي‌رفت. مردم لشكرگاه نيز بر دو بهره بودند، [يك بهره] لشكريان مازندراني و قشون ركابي و ديگر قبايل [بودند] كه بيرون سعادت‌آباد در كنار زاينده‌رود نشيمن داشتند و توپخانه و زنبوركخانه در ميان ايشان بود؛ و [بهره ديگر] كه اين سوي زاينده‌رود سراپرده غلامحسن‌خان سپهدار و لشكر عراقي جاي داشت و اين دو لشكر از يكديگر هراسناك بودند و دهان توپ‌ها و زنبوره‌ها را به سوي هم راست كرده بودند».
درباريان براي حمل پنهاني جنازه شاه به مقبره پيش‌بيني شده‌اش در قم و انتقال گنجينه سلطنت به دارالخلافه تدبيرها كردند و آشوب ادامه داشت تا سرانجام محمدشاه با كمك قائم‌مقام بر آن غلبه كرد و آرامش به كشور بازگشت.

جمعه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۴

مرگ عباس‌ميرزا

شكست دولت قاجار از روسيه و انعقاد معاهده تركمان‌چاي، پيامدهاي فراواني براي ايران داشت. از جمله اين پيامدها، يكي هم طغيان خان‌ها و حكام محلي در نقاط مختلف كشور بود. به نوشته علي‌اكبر بينا در «تاريخ سياسي و ديپلوماسي ايران»: «در ولايات رؤساي طوايف و ايلات كه همواره براي رهايي از نفوذ دولت مركزي پي فرصت مناسب مي‌گشتند از ضعف و ناتواني دولت مركزي استفاده كردند و به خصوص در مشرق ايران انقلاباتي برپا ساختند». اين طغيان‌ها به ويژه نواحي يزد، كرمان و خراسان را در بر مي‌گرفت و براي مدتي نفوذ دولت مركزي را بر اين مناطق از ميان برد.
بروز اين وضعيت، فتحعلي‌شاه را به فكر چاره انداخت. او به خوبي مي‌دانست در ميان نيروهايي كه تحت فرمان دارد، سپاه شاهزاده عباس‌ميرزا (كه پس از جنگ با دشواري بازسازي شده بود) تنها قواي منظم و قابل اتكايي است كه قابليت منحصربه‌فرد بازگرداندن نظم را به مناطق مورد اشاره دارد. بنابراين بار ديگر فرزند ارشد خود را فرا خواند و او را براي روبرو شدن با مهمترين مسئله كشور مأمور كرد.
ماجراي هرات
«چون اين منشور (احضاريه) به نايب‌السلطنه رسيد، با ده‌هزار تن سرباز و 25 عراده توپ از اردبيل بيرون شده تا به زنجان بتاخت و از آنجا وليعهدثاني محمد ميرزا (محمدشاه بعدي) را با سرباز و توپخانه از راه ساوه روانه قم فرمود و خود با ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و معدودي از ملازمان ركاب در دوازدهم شعبان (1246ه.ق.) وارد دارالخلافه تهران شد. شاهنشاه بفرمود كه نخست قلعه يزد را مفتوح سازد... پس به سوي خراسان شود». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
به اين ترتيب عباس‌ميرزا ابتدا به سوي يزد شتافت و در شوال همان سال (1246ه.ق. – 1209ه.ش.) قلعه‌ي آنجا را گشود. سپس به سوي كرمان رفت و بعد از به نظم آوردن آن سامان به سوي خراسان راهي شد تا به طغيان تركمانان خاتمه دهد. «قلعه سلطان‌ميدان واقع در ميان سبزوار و نيشابور كه رضاقلي‌خان (يكي از فرمانروايان ياغي) در آنجا وسايل مقاومت خود را فراهم كرده بود در تاريخ 5 رجب 1247ه.ق. (10 دسامبر 1831م.) به آساني اشغال شد. سپس وليعهد (عباس‌ميرزا) به سمت مشهد، پايتخت خراسان حركت كرد و در تاريخ 8 شعبان 1247 (12 ژانويه 1832) وارد مشهد گرديد و در مدت شش ماه تابستان و خزان... قواي تحت فرمان عباس‌ميرزا قلعه اميرآباد و شهرهاي ترشيز (كاشمر) و خبوشان (حدود قوچان) و سرخس و تربت حيدريه را گرفتند و نظم و آرامش را در تمام صفحات خراسان برقرار ساختند». («تاريخ سياسي و...»)
بدين ترتيب عباس‌ميرا پس از دو سال كوشش و نبرد موفق شد مناطق شرقي كشور را بار ديگر تحت فرمان دولت قاجار در آورد، اما ماجرا هنوز به پايان نرسيده بود چرا كه شهر هرات، از جمله مهمترين و قديمي‌ترين شهرهاي خراسان قديم، تحت حكومت يك شاهزاده افغان به نام كامران‌ميرزا اداره مي‌شد. با توجه به شكست‌هاي پياپي عباس‌ميرزا از روس‌ها، طبيعي بود كه او تمايلي مقاومت‌ناپذير براي فتح هرات و بازگرداندن اين شهر به محدوده نفوذ دولت مركزي ايران احساس مي‌كرد. از سوي ديگر كامران‌ميرزا و حاكمان محلي تركستان و افغانستان نيز نسبت به هدف نهايي لشكركشي عباس‌ميرزا بدبين بودند. كامران‌ميرزا اين بدبيني را در مكتوبي به عباس‌ميرزا علني كرد. كشمكش ادامه يافت و سرانجام عباس‌ميرزا در گفتگو با وزير كامران‌ميرزا انديشه خود را علني كرد: «[شاهزاده عباس‌ميرزا] يارمحمدخان (وزير كامران‌ميرزا) را حاضر كرده فرمود افغانستان هميشه در تحت فرمان سلاطين ايران بوده‌اند. بعد از قتل نادرشاه افشار، احمدشاه افغان سر به طغيان و خودسري برآورد و كريم‌خان زند آن دست نيافت كه او را به جاي خود بنشاند... اكنون كامران‌ميرزا بايد ممكلت هرات را بسپارد و خود طريق درگاه شاهنشاه ايران گيرد...»
واكنش پدر
نايب‌السلطنه مدتي بعد تصميم خود مبني بر فتح هرات را به مرحله اجرا در آورد و فرزند ارشدش محمدميرزا (محمدشاه بعدي) را مأمور اين كار كرد. سپاهيان محمدميرزا به سوي هرات رفتند و آنجا را به محاصره در آوردند. اما هنوز كار هرات يكسره نشده بود كه خبر درگذشت شاهزاده عباس‌ميرزا از مشهد رسيد.
عباس‌ميرزا مدت‌ها از بيماري كبدي رنج مي‌برد و سرانجام در شب پنجشنبه دهم جمادي‌الثاني 1249ه.ق. بر اثر همين بيماري درگذشت. او هنگام مرگ تنها چهل‌وپنج سال داشت. در مورد آخرين روزهاي زندگي او اطلاعات چنداني در دست نيست. تنها مي‌دانيم كه زندگي او در روزهاي آخر عمر كاملاً ساده و بدون تجمل بود و بيشتر اوقاتش را در حرم امام رضا (ع) به زاري و دعا اشتغال داشت. به هنگام مرگ نيز تنها يكي از فرزندانش (دختري 12 ساله) بر بالين او حضور داشته است. محاصره هرات با رسيدن خبر مرگ وليعهد پايان يافت و سپاه محمدميرزا به مشهد بازگشت.
«فتحعلي‌شاه با متانت و خودداري فراوان در انظار خاص و عام خبر مرگ عباس‌ميرزا را شنيد و تحمل كرد و در حالي كه ديگران اشك مي‌ريختند وي خم به ابرو نياورد (تاريخ عضدي). تنها وقتي آصف‌الدوله به عنوان تسليت گفت: «بحمدالله در هر ولايتي يك نايب‌السلطنه داريد»... وي جواب داد: «الله‌يارخان! انصاف نكردي كه گفتي در هر ولايت يك عباس‌ميرزا داري، مي‌بايست عرض كني بعد از هفتاد سال عمر با اين كثرت اولاد و چهل سال سلطنت ديدي كه از دنيا بي‌اولاد و بلا عقاب رفتي»!»

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

سفير عذرخواهي

«يكي از شب‌هاي ماه فوريه 1829م./1207ه.ش. چاپار ويژه‌اي اقامتگاه شاهزاده [عباس‌ميرزا، وليعهد و نايب‌السلطنه فتحعلي‌شاه قاجار] را در تبريز كه در زمستان زودرس به خواب فرو رفته بود بيدار كرد. او حامل خبر عجيب و وحشتناكي بود. گريبايدوف سفير روسيه و تمامي اعضاي هيأت او [به استثناي يك نفر] در تهران به قتل رسيده بودند. بهت و درماندگي عباس‌ميرزا قابل توصيف نيست. تازه داشتند [پس از پايان جنگ و تخليه جنوب ارس از قواي روسيه] قدم به جلو گذاشته از ظلمت و نااميدي بيرون مي‌آمدند و اين ضربه پيش‌بيني نشده مي‌توانست همه چيز را از نو زير سئوال ببرد... [شاهزاده مدتي بعد] امريه‌اي از جانب شاه دريافت كرد كه در آن قيد شده بود بايد خطر جنگ به هر قيمت دور شود و عباس‌ميرزا خود را براي هرگونه سازش آماده سازد. از طرف ديگر هم در صورتي كه خطر انتقام‌جويي روس‌ها به جاي خود باقي بماند، مي‌بايست در فكر پيدا كردن متحدان جديد بود». («عباس‌ميرزا و فتحعلي‌شاه؛ نبردهاي ده ساله ايران و روس»، امينه پاكروان، ترجمه صفيه روحي)
نامه‌ها
بدين ترتيب، واقعه قتل گريبايدوف و همراهانش كه خارج از اختيار دربار ايران و به تحريك آصف‌الدوله و روحانيون تهران رخ داده بود، خطر تهاجم دوباره روس‌ها و اشغال بخش‌هاي ديگري از خاك ايران را تجديد كرد. نامه‌هايي كه خسروميرزا، پسر عباس‌ميرزا در توضيح و عذرخواهي واقعه قتل گريبايدوف براي مقامات روسيه و تزار نيكلاي برد، ميزان هراس مقامات ايران را از شعله‌ور شدن دوباره آتش جنگ به خوبي نشان مي‌دهد. اين نامه‌ها كه به انشاي ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام تحرير شده در «منشآت قائم‌مقام» ثبت است. به نظر مي‌رسد مهمترين نامه، نامه‌اي است كه از سوي فتحعلي‌شاه قاجار براي نيكلاي نوشته شده و بخش‌هايي از آن چنين است: «... بر رأي حقايق‌نماي پادشاه ذي‌جاه... برادر والاگهرِ خجسته‌اختر، امپراطور ممالك روسيه... مخفي و مستور مماناد كه ايلچي آن دولت را در پايتخت اين دولت به اقتضاي حوادث دهر و غوغاي كسان او باجهال شهر آسيبي رسيد كه تدبير و تدارك آن بر ذمه كارگذاران اين دوست واقعي واجب و لازم افتاد.
لهذا اولاً براي تهيه مقدمات عذرخواهي و پاس شوكت و احترام آن برادر گرامي، فرزند ارجمند خود خسروميرزا را به پايتخت دولت بهيه روسيه فرستاده حقيقت ناگاهي اين حادثه و ناآگاهي امناي اين دولت را در تلو نامه صادقانه مرقوم و معلوم داشتيم.
و ثانياً نظر به كمال يگانگي و اتفاق كه مابين اين دو حضرت آسمان رفعت هست، انتقام ايلچي مذبور را بر ذمت سلطنت خود ثابت دانسته هر كه را از اهالي و سكان (سكنه) دارالخلافه گمان مي‌رفت كه در اين كار زشت و كردار ناسزا اندك مدخليتي تواند داشت، به اندازه و استحقاق مورد سياست و حد و اخراج بلد نموديم. حتي داروغه شهر و كدخداي محله را نيز به همين جرم كه چرا دير خبردار شده و قبل از وقوع اين حادثه ضابطه شهر و محله را محكم نداشته‌اند عزل و تنبيه و ترجمان (تاوان) كرديم. بالاتر از اينها پاداش (در اينجا به معني مكافات) و سزايي بود كه نسبت به عاليجناب ميرزا مسيح (مجتهد) وارد آمد. با [وجود] مرتبه اجتهاد در دين اسلام و اقتفا و اقتدايي كه زمره‌ي خواص و عوام به او داشتند، به واسطه اجتماعي كه مردم شهر هنگام حدوث غائله ايلچي در دايره او كرده بودند، گذشت و اغماض را نظر به اتحاد دولتين شايسته نديديم و شفاعت هيچ شفيع و توسط هيچ واسطه در حق او مقبول نيفتاد. پس چون اعلام اين گزارش به آن برادر نيكو سير لازم بود، به تحرير اين نامه... پرداخته، اعلام تفاصيل اوضاع را به فرزند مؤيد موفق نايب‌السلطنه عباس‌ميرزا محول داشتيم».
خسروميرزا
عباس‌ميرزا نيز در نامه‌اي به نيكلاي نوشت: «...فرزند گرامي ما خسروميرزا به حكم محكم اعليحضرت شاهنشاه والاجاه ممالك پناه روحنافداه براي تقديم معذرت‌خواهي به حضرت بلند و بارگاه ارجمند آن دولت مأمور است و سبب انتخاب او براي اين خدمت همين است كه شمول الطاف و مراحم امپراطوري درباره ما بر پيشگاه خاطر مبارك شاهنشاهي مخفي و مستور نيست».
فتحعلي‌شاه در نامه ديگري كه بعداً براي امپراطور روسيه نوشت، توضيح مفصل‌تري در باره حادثه قتل داده است، آنجا كه مي‌نويسد: «...ميرزا گريبايدوف از جانب آن دولت بهيه پايه سفارت و رسالت داشت و مهمان عزيز و ارجمند اين دولت بود. به اين سبب اعزاز و اكرام او را چندان مي‌داشتيم و حفظ حراست او را آنقدر لازم مي‌شمرديم كه نسبت به هيچ رسول و سفير آن‌طور سلوك و رفتار نشده بود. غافل از اينكه اقتضاي تقدير بر خلاف انديشه و تدبير است و حادثه چنان كه تذكر خاطر آن مهرمظاهر ما را به غايت منقبض و ملول مي‌سازد ناگاه و بي‌خبر روي خواهد داد. بر عالم السراير واضح و ظاهر است كه از اين غائله ناگزير تا چه حد تأسف و تأثر داشتيم و هيچ راه تسلي و تسكين نمي‌جوئيم جز اينكه حسن مدرك و صفاي وجدان آن پادشاه والاجاه صيقل غبار اشتباه است... مبدأ و منشأ اين حادثه جز مشاجره چند نفر كسان ايلچي (گريبايدوف) با چند نفر اوباش بازاري نبود و نوعي اتفاق افتاد كه مجال هيچ چاره و تدبير نشد؛ وليكن علي‌اي‌وجه‌كان، اركان اين دولت را از نواب آن اعليحضرت نوع خجالتي هست كه غبار آن را جز به آب معذرت‌خواهي نمي‌توان شست».
در اين ميان ياري تنها بازمانده هيأت گريبايدوف كه نزد مقامات روس رفتار تحريك‌آميز سفير را بازگو كرده بود نيز مؤثر افتاد. خسروميرزا در سن‌پطرزبورگ مورد استقبال و احترام قرار گرفت، عذرخواهي مقامات ايران پذيرفته شد و حتي از مبلغ غرامت، قدري كاسته شد.

ارسال توسط omid @ ۰۸:۵۹   0 نظر

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۴

گريبايدوف

حدود نه ماه پيش وعده داديم بخشي از تاريخ ايران را -از ابتداي جنگ‌هاي ايران و روسيه تا وقوع انقلاب مشروطه- در دوره جاري اين يادداشت‌ها مرور كنيم. در اين مدت توفيق يافتيم حوادث مربوط به دو دوره جنگ‌هاي مذكور را با جزئيات مفصل و به صورت مقالات دنباله‌دار شرح دهيم و اين مقطع بسيار حساس و مهم تاريخي را براي خوانندگان علاقه‌مند و پي‌گير تا حدودي روشن كنيم. فصل مربوط به جنگ‌هاي ايران و روس با تشريح مفاد معاهده تركمان‌چاي در دو شماره گذشته پايان يافت. اينك بر آنيم ادامه تاريخ دوره قاجاريه را با بررسي مهمترين حوادث آن در مقالات تقريباً مستقل ادامه دهيم تا براي خوانندگاني كه امكان پي‌گيري هر روزه اين يادداشت‌ها را ندارند نيز مفيد باشد.
چنانكه ديديم از جمله مهمترين مواردي كه دولت‌هاي ايران و روسيه در قرارداد تركمان‌چاي توافق كردند، مبادله نمايندگان سياسي بود. در صورت‌مجلسي كه ضميمه قرارداد تركمان‌چاي بود و به امضاي نمايندگان ايران و روسيه رسيد، تشريفات اعزام و استقبال از اين نمايندگان سياسي با جزئيات كامل و به طور مفصل تعيين مي‌شد و طرفين به مراعات آن متعهد مي‌شدند. اين پيش‌بيني‌ها به اين منظور انجام مي‌شد كه تبادل فرستادگان ميان دو كشور به حفظ صلح و منافع دو طرف كمك كند، اما حوادثي براي نخستين فرستاده روسيه به ايران اتفاق افتاد كه مي‌توانست نتيجه‌اي كاملاً معكوس به بار آورد.
سفير
نام نخستين سفيري كه پس از انعقاد قرارداد تركمان‌چاي از دربار روسيه به ايران آمد و مأموريت داشت امضاي امپراطور روسيه بر معاهده صلح را به پادشاه ايران تحويل دهد، آلكساندر سرگيويچ گريبايدوف بود. جمشيد كيانفر، گريبايدوف را در حاشيه «ناسخ‌التواريخ» (كه به اهتمام او توسط انتشارات اساطير منتشر شده است) چنين توصيف مي‌كند: «نمايشنامه‌نويس روس و سفير روسيه در دربار فتحعلي‌شاه قاجار كه كمدي «گورآت اوما»ي وي يكي از زيباترين كمدي‌هاي ادبيات روسيه است. او در دانشگاه مسكو ادبيات، حقوق، فيزيك و رياضيات آموخت. اطلاعاتش وسيع و زندگيش پرماجرا بود. در جنگ 1812م. (1227ه.ق.) عليه ناپلئون وارد جنگ شد. از دوستان پوشكين شاعر روس بود و با شورشيان دسامبري عليه نيكولاي اول همدردي داشت. در سال 1826م. توقيف و سپس آزاد شد... از گريبايدوف منشآت و چند نمايشنامه به جا مانده كه مهمترين آنها كمدي گورآت اوما در هجو جامعه مسكو و شاهكار ايجاز و شوخ‌طبعي است، بدان حد كه بعضي از عبارات آن در زبان روس جايگزين شده [و به صورت ضرب‌المثل در آمده] است».
گريبايدوف در عين‌حال خواهرزاده ژنرال پاسكويچ -فرمانده سپاه قفقاز و فرمانرواي گرجستان- بود و در مراحلي از مذاكرات صلح ميان دو طرف –از جمله در تركمان‌چاي- حضور داشت. شاهزاده عباس‌ميرزا و مقامات دولتي ايران تمام تلاش خود را به كار گرفتند تا استقبالي شايسته از گريبايدوف كه در واقع سمتِ سفير صلح داشت به عمل آورند و او را با سلام و صلوات تا دارالخلافه برسانند. «در روز ورود او [به تهران] كه يكشنبه پنجم شهر رجب‌المرجب سنه 1244ه.ق. بود، ميرزا محمدعلي‌خان كاشاني وزير نواب‌ظل‌السلطان به اتفاق محمدولي‌خان قاسملوي افشار حسب‌الامر شاهنشاه تاجدار استقبالش نمودند... يك روز بعد از ورود، بر حسب حكم صاحبقران مسعود، حضرت حاجي ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي وزير امور دول خارجه و ولي‌الله‌خان دولوي قاجار نايب‌نسقچي‌باشيِ دربارِ كيوان‌مدار و ميرزا فضل‌الله علي‌آبادي مستوفي ديوان قضا‌آثار به ديدن او شتافتند و حضرتش را به احترامي تمام دريافتند. سه روز ديگر به آئيني كه معهود ايلچيان بود... پيشكاران پيشگاه خلافت به درگاه آسمان‌جاهش آوردند». («تاريخ ذوالقرنين»، خاوري شيرازي)
حادثه
منابع فارسي و تواريخ درباري قاجاري رفتار گريبايدوف را در ملاقات با فتحعلي‌شاه متكبرانه، جسارت‌آميز، خشن و سرد توصيف كرده‌اند. گويا او اصرار داشته همانطور كه يرملوف چند سال پيش به ملاقات فتحعلي‌شاه آمده بود، با چكمه وارد محل ملاقات شود و اجازه نشستن در حضور شاه داشته باشد. علاوه بر اينها در هنگام نشستن پاي خود را روي پا انداخته بوده است. اين رفتار طبعاً درباريان را به خشم آورده بود اما آنها به هر شكل اين وضع را تحمل كرده بودند. اما آنچه از تحمل جامعه دارالخلافه خارج بود، اصرار گريبايدوف در بازگرداندن دو كنيز ارمني بود كه در خانه آصف‌الدوله اقامت داشتند. اين حقي بود كه گريبايدوف بر اساس فصل سيزدهم معاهده صلح براي خود قائل بود. بنابراين حتي وقتي ادعا شد اين زنان خود مايلند در خانه آصف‌الدوله بمانند، سفير روس دستور داد ايشان را تقريباً به زور نزد او بياورند تا شخصاً از خواسته واقعي آنها مطلع شود. اين اقدام علاوه بر احساس تحقير ناشي از شكست در جنگ و برانگيختگي ناشي از رفتار سفير و همراهانش، باعث خشم عمومي شد. علما و مجتهدين روز دوم شعبان 1244ه.ق. به رهبري ميرزا مسيح مجتهد در مسجد اجتماع كردند و با واسطه حاكم تهران پيامي براي گريبايدوف فرستادند. سفير روس به اين پيام پاسخ مناسبي نداد و ساعتي بعد مردم خشمگين به محل اقامت او حمله بردند. آنها حتي به وساطت شاهزادگاني كه از سوي فتحعلي‌شاه اعزام شده بودند اعتنا نكردند و به قتل‌عام گريبايدوف و همراهانش پرداختند. تنها منشي اول سفارت، مالتسوف، از اين كشتار جان سالم به در برد.
اين حادثه روابط دو كشور را بار ديگر در آستانه بحران قرار داد.

ارسال توسط omid @ ۰۸:۵۵   0 نظر