شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۴

يمين و يسار

پيش‌تر ديديم كه حمله روس‌ها به فرماندهي فيلدمارشال گودويچ به قلعه ايروان در شوال 1223ه.ق. (آذر 1187ه.ش. – نوامبر 1808م.) به شكست انجاميد و قواي روسيه ناچار شد در مسيري دشوار و سرد تا تفليس عقب‌نشيني كند كه در اين ميان تلفات زيادي متحمل شد. گودويچ مدتي بعد توسط تزار آلكساندر احضار شد و جاي خود را به ژنرال «انشف ترومسوف» داد. خاوري شيرازي «مغضوب» شدن گودويچ را ناشي از شكست در ايروان دانسته است. او در نخستين صفحات ذكر حوادث سال 1224ه.ق. در «تاريخ ذوالقرنين؛ نامه خاقان» چنين مي‌نويسد: «در خلال اين احوال خبر رسيد كه غراف گداويچ (گودويچ) سردار روسيه به سبب شكست در دور ايروان در دولت روس مغضوب [شد] و پادشاه او را احضار [كرد] و «طورمصوف» (ترومسوف) نامي را كه حريفي جرّار و دليري غدّار است به سرداري گرجستان منصوب [كرده] و روانه داشته است».
واكنش
به نظر مي‌رسد خبر انتصاب فرمانده جديد قواي روسيه در گرجستان، كه در ماه صفر 1224ه.ق. به تهران رسيد، در نگاه فتحعلي‌شاه به تجديد اراده روس‌ها براي ادامه تهاجم به ايران تعبير شده است. او با شنيدن اين خبر «به احضار لشكرِ قيامت‌اثر فرمان داد» و به سوي چمن سلطانيه در نزديكي زنجان حركت كرد. شاه قاجار در هنگام توقف در سلطانيه پسر ارشدش، شاهزاده محمدعلي‌ميرزا را نيز از كرمانشاه فراخواند تا او را در سفر به آذربايجان همراهي كند. محمدعلي‌ميرزاي دولتشاه با وجود اينكه پسر بزرگ فتحعلي‌شاه بود، از آنجا كه مادرش از قاجار نبود نمي‌توانست وليعهد پدر باشد، اما حكومت بر ولايات غربي ايران را بر عهده داشت. او و سپاهيانش دو روز پيش از حركت فتحعلي‌شاه به سوي آذربايجان به اردوي پادشاه ملحق شدند و همراه او به حركت در آمدند.
«در روز نزول موكب اجلال در چمن اوجان (بستان‌آباد كنوني در نزديكي تبريز)، نواب نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) با هزاران اميد و آرزومندي معادل بيست‌هزار پياده‌ي نظام‌جديد را با بيست عراده توپ جهان آشوب آراسته و مساوي سه ميل راه از دو جانب صف آراي گشتند و شاهنشاه قدردان بر جميع شاهزادگان و خاصّان، زبان‌ها پر از آفرين و تحسين، از ميان آن دو صف گذشتند. حضرت صاحبقران هر يك از سرهنگان و نايبان و صاحبان مناصب، بل فردفرد توابين (سربازان) را مرحمتي زياده مي‌فرمود و زبان به تحسين و آفرين مي‌گشود. يوم 22 جمادي‌الثاني، با ساعتي سعد كه سعادت از آن كسب شرف مي‌نمود، در عمارت باشرافت اوجان نزول اجلال دست داد و دو شاهزاده بلندمقدار هر يك با قشون ابواب‌جمعيِ خود در يمين و يسار اردوي ظفرشعار به فاصله يك فرسنگ بيفتاد[ند]». («تاريخ ذوالقرنين؛ نامه خاقان»، تصحيح و تحقيق ناصر افشارفر)
پيشنهاد
فتحعلي‌شاه در چمن اوجان از تحركات تازه قواي روسيه به فرماندهي ترومسوف آگاهي يافت. فرمانده جديد سپاه روسيه فوجي از قواي خود را به فرماندهي ژنرال «نيالسين» به قراباغ و فوجي را به شوره‌گل فرستاده بود. او پالكونيك «دلي» را نيز راهي گنجه كرده بود تا از ايلات قزّاق و شمس‌الدين‌لو محافظت كند. بنابراين فتحعلي‌شاه شاهزاده محمدعلي‌ميرزا را با «20 هزار سواره و پياده جرّار و پنج عرّاده توپ آتشبار» به سوي شوره‌گل و پنبك و حوالي تفليس فرستاد و شاهزاده عباس‌ميرزا را با چند روز تأخير راهي گنجه كرد.
محمدعلي‌ميرزا ابتدا به ايروان رفت و حسين خان ايرواني (بيگلربيگي ايروان) را با خود همراه كرد. او سپس اسماعيل بيك دامغاني را با فوجي راهي حمّاملو و بيك‌كندي كرد تا قواي روسيه را در آنجا زمين‌گير كند. به اين ترتيب روس‌ها از محافظت ايل بزچلو و طوايفي كه از ايروان به شوره‌گل و پنبك (سرزمين‌هاي تحت اشغال روس‌ها) كوچيده بودند غافل ماندند و محمدعلي‌ميرزا به غارت آنها پرداخت. شاهزاده اين شيوه را تا سرزمين‌هاي نزديك تفليس ادامه داد و «احشامات بزچلو و ارامنه و گرج را كه قريب به تفليس اقامت داشتند، اناثاً و ذكوراً قتيل و اسير و اموال ايشان صامتاً، ناطقاً منهوب و دستگير شد»! شاهزاده محمدعلي ميرزا پس از اين «فتوحات نمايان» از سوي قارص به سوي ايروان بازگشت و در نزديكي ارس در انتظار برادر ماند.
از سوي ديگر عباس‌ميرزا به فرمان شاه از راه گوگچه به سوي گنجه تاخت. به نوشته عبدالرزاق مفتون دنبلي، هنگامي كه شاهزاده به نخجوان رسيد، دو فرستاده از سوي ترومسوف با پيشنهاد صلح نزد او آمدند: «پولكونيك بارون ويردي و اصيصور (؟) ميخائيل، برادرزاده طورمصوف (ترومسوف) با نامه او شرفياب حضور سعادت‌دستور گرديد[ند]. خلاصه مضمون آن‌كه: بعضي از ولايات مملكت ايران از طرف دولت قاهره به دولت روس مفوض شود تا در عوض مملكت ارزنه‌الروم و بغداد و سرحدات مملكت عثمانيه متّصله به ايران از موافقت دولت روس منتقل به ايران گردد(!)» («مآثر سلطانيه» عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگري‌نژاد)
دنبلي در شرح اين پيشنهاد عجيب به نقل اين مصراع بسنده كرده است كه: به دشت آهوي ناگرفته مبخش! ترومسوف همچنين در ادامه نامه خود شاهزاده را به اعزام فرستاده‌اي نزد دولت روسيه ترغيب كرده بود. عباس‌ميرزا فرستادگان ژنرال روس را همراه نامه ترومسوف به سوي تبريز فرستاد و تصميم‌گيري در مورد پيشنهادهاي ايشان را به فتحعلي‌شاه واگذارد.
شاهزاده عباس‌ميرزا سپس به سوي گنجه رفت. پالكونيك دلي با مشاهده عده و سازوبرگ اردوي شاهزاده از مواجهه با او اجتناب كرد و عباس‌ميرزا توانست ايلات و طوايف آن حوالي را به سوي ايروان كوچ دهد. شاهزاده پس از عبور از مسيرهايي سرد و دشوار، سرانجام در چمن گوگچه به محمدعلي‌ميرزا پيوست. (ادامه دارد)

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴

رساله جهاديه

در شماره گذشته نامه‌اي را خوانديد كه ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام (به دستور شاهزاده عباس‌ميرزا) براي پدرش ميرزا بزرگ در تبريز نوشته و در آن از عدم همراهي عده‌اي از علماي شهر در مقابله با تهديد روس‌ها گلايه كرده بود. در بخشي از آن نامه آمده بود: «كتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصّه به اثبات رسيد، قيل و قال مدرسه حالا ديگر بس است؛ يك چند نيز خدمت معشوق و مِي كنيد»! منظور از كتاب جهاد كه در اين عبارت آمده، كتاب «رساله جهاديه» نوشته ميرزا بزرگ فراهاني است كه در سال 1223ه.ق. و پس از اخذ فتواي جهاد از علماي «عراقين» به رشته تحرير در آمد. شرح اخذ اين فتاوي و نگارش كتاب «رساله جهاديه» را ميرزا فضل‌الله خاوري شيرازي در «تاريخ ذوالقرنين» و ذيل حوادث سال 1223ه.ق. چنين ياد كرده است: «در اين سنوات كه بناي نزاع و جدال با جماعت بد عاقبت روسيه اتفاق افتاد، شاهنشاه اسلام‌پناه استراحت بر خود و ملتزمين ركاب مظفرمآب قطع فرموده در سفرها يك‌ماه و دوماه كمر همايون را نمي‌گشود. شاهد اين معني خورشيدوار از مطلع خاطر انورش سر بر زد كه اين محاربات و مجادلات سپاه اسلام را با آن كفره ظلام، با شريعت حضرت رسول انام مطابق و معني جهاد را با اين اجتهاد موافق آرد تا ظهور اين مطلب زياده موجب تشويش اهالي اسلام آيد و هر كس به ملاحظه مثوبات اخروي بيشتر از پيشتر سعي در كار جهاد نمايد. لهذا جناب ميرزا بزرگ فراهاني قائم‌مقام وزير نوّاب نايب‌السلطنه را به مباشري انجام اين مهام برگزيد و او نيز از فرط دينداري به تهيّه اين كار زياده از طاقت كوشيد و «حاجي ملا باقر سلماسي» و «مولانا صدرالدين محمّد تبريزي» را به جهت كشف اين مسائل به خدمت جناب «شيخ محمّد جعفر نجفي» و «آقا سيّد علي اصفهاني» و «ميرزا ابوالقاسم جيلاني» -نوّرالله مضاجعهم- روانه عتبات عاليات و دارالايمان قم گردانيد و مكاتبات به علماي اعلام و فقهاي كرام كاشان و اصفهان و يزد تحرير و از حضرات عالي درجات «ملا احمد نراقي» و «حاجي مير محمد حسين سلطان‌العلماء» امام جمعه اصفهان و «ملا علي‌اكبر ايجي اصفهاني» مستدعي نگارش حقيقت اين فتوي گرديد.
پس از قليل مدّتي رسالات عديده از اطراف عراقين عرب و عجم رسيده كه : شاه اسلام پناه، غازي في سبيل‌الله است و مجادله با كفره روسيه، جهادي بي‌اكراه.
در رسالات جناب مجتهدين محترمين «شيخ محمّد جعفر» و «آقا سيّد علي» كه رأس و رئيس مجتهدين زمان بودند، به صراحت اين مطلب نگارش يافته بود كه: امروز پادشاه اسلام، نايب امام و برگزيده فقهاي ذوي‌الاحترام [است] و محاربات با روسيه ظلام جهادي بي‌شائبه. ترديد، اوهام است و هرچه به قانون شرع شريف، خراج حسابي از رعايا گرفته صرف اين راه شود، بي‌شبهه حلال [است] و مباشرين امور جهاد به شرط ديانت و امانت از كاتب و سررشته‌داران «نظام جديد» اندوزنده ثواب و مأجور روز حساب و فارغ از دغدغه سئوال جواب است و بر صغير و كبير و وضيع و شريف مملكت محروسه واجب كه به عزم جهاد و براي تقويت دين و اعلاي كلمه حق و حفظ بيضه اسلام به واجبي تيه حرب سازند و هنگام تعرّض كفره فجره به دفع ايشان پردازند.
باالجمله ميرزا بزرگ پس از وصول اين رسائل، همّتي بر نشر مسائل جهاد كه سال‌ها متروك بود، گماشت و خود اقوال مجتهدين را جمع نموده و رساله[اي] در باب فتاوي جهاد ترتيب داده نام آن را «رساله جهاديه» گذاشت. اهالي ولايات ايران، خاصّه مرز آذربايجان را عِرق حميّت اسلام به جوش آمد و هر تن از ارباب حرفت و صناعت اسباب به جهت خود مهيّا كرده منتظر هنگامه غوغا و خروش شد.
خلاصه! در همين اوقات جناب «آقا محمّد ابراهيم»، شيخ‌الاسلام بلده خوي كه به جهت ميمنت جلوس سلطان مصطفي‌خان به اسلامبول رفته بود، با جواب نامه پادشاهي وارد و از قرار بقرير او معلوم گرديد كه فقهاي اهل سنت و جماعت نيز در اين فتاوي همين اعتقاد را دارند و روزان و شبان بر منابر اسلام، اوقات به دعاگويي فتوحات پادشاه انام مي‌گمارند».

اين معني در كتاب «مآثر سلطانيه» نوشته عبدالرزاق مفتون دنبلي نيز چنين آمده است: «نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) و [ميرزا بزرگ] قائم‌مقام وزير بي‌نظير به اقصي الغايه، مجتهدين و علماء و ارباب عمائم را تعظيم و تكريم مي‌نمايند و نايب‌السلطنه العليه، خود به نفس نفيس در اكثر جماعت به نماز جمعه در مسجد جامع حاضر مي‌شوند و كاري كه نه بر قانون شرع است، از درجه اعتبار ساقط است و قائم‌مقام، صدر دولت را هر شب پنجشنبه و جمعه فقها و ارباب عمائم موعودند (دعوت دارند) و اگر دعوايي كه در خارج سماجت پيدا كرده باشد و به انجام نرسيده، در شب اجلاس علماء به آساني طي مي‌شود و قائم‌مقام نسخه[اي] در آداب جهاد و نسخه[اي] در اثبات نبوت و ولايت خاصّه و عامّه و اثبات معجزه باقيه نبويه مرقوم و محرّر داشته‌اند؛ در كمال خوبي و فطانت و ذكاوت و دلايل و براهين اضافه به دلايل قديمه علماي متقدمين، از حكما و متكلمين آورده و دانايان و صاحب سواران از جانب علما و مجتهدين به هر قريه و بلد تعيين رفته كه عوام را رسوم جهاد و قواعد صلات و صيام و در ميان يكديگر رسم عدالت و مروت آموزند و بدين شيوه ستوده نام نيك از براي دولت اندوزند».
مقايسه اين عبارت كه «هر شب پنجشنبه و جمعه فقها و ارباب عمائم موعودند» با بخشي از نامه مذكور در شماره گذشته كه « بعد از اين، سفره جمعه و پنجشنبه را وقف اعيان شهر و كدخدايان محلات و نجباي قابل و رؤساي عاقل بكنيد»، اين احتمال را تقويت مي‌كند كه نامه مذكور به همين دوره مربوط باشد.

چهارشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۴

«مقام ضرب»

«در فاصله سال‌هاي 1809م. (1224ه.ق.) تا 1812م. (1227ه.ق.) نبردهاي تاريخي بزرگي (ميان قواي روسيه و ايران) رخ نداد، ولي حالت آماده باش همچنان ادامه داشت... روسيه در اروپا گرفتار بود و به جبهه قفقاز فقط آنقدري نيرو مي‌فرستاد كه حالت جنگي را بيدار نگه دارد.» («عباس‌ميرزا» امينه پاكروان)
در طول اين سال‌ها، كشمكش‌هاي ديگري نيز در اردوي شاهزاده عباس‌ميرزا، وليعهد و نايب‌السلطنه فتحعلي‌شاه در جريان بود. نمونه‌اي جالب از اين كشمكش‌ها در نامه‌اي كه ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام به امر شاهزاده براي ميرزا بزرگ قائم‌مقام نوشته است شاهد هستيم. اين نامه كه در «منشآت» با شماره 50 آمده است، اختلافاتي را نشان مي‌دهد كه ميان دستگاه شاهزاده و گروهي از علماي تبريز به وجود آمده بود. در بخش‌هايي از اين نامه كه عنوان «در مقام ضرب به اهالي تبريز» را دارد، چنين مي‌خوانيم: «... مي‌فرمايند پلوهاي قند و ماش و قدح‌هاي افشره و آش شماست كه حضرات را هار كرده است. اسب عربي بي‌اندازه جو نمي‌خورد و اخته قزاقي اگر ده من يكجا جو بخورد بدمستي نمي‌كند، خلاف يابوهاي دو دروغه كه تا قدري جو زياد ديد و در قوروق بي‌مانع چريد، اول دندان و لگد به مهتري كه تيمارش مي‌كند مي‌زند.
اي گلبن تازه! خار جورت اول بر پاي باغبان رفت. از تاريخي كه شيخ‌الاسلام تبريز در فتنه مغول صلاح مسلمين را در استسلام (گردن نهادن) ديد تا امروز چه در عهد جهانشاهي و مظفري، چه سلاطين صفوي چه نادرشاهي و كريم‌خاني، چه در حكومت دنبلي و احمدخان، هرگز علماي تبريز اين احترام و عزّت و اعتبار و مطاعيت نداشتند، تا در اين عهد از دولت ما و عنايت ماست كه علم كبريا به اوج سما افراشته‌اند. سزاي آن نيكي اين بدي است [كه] امروز كه ما در برابر سپاه مخالف نشسته‌ايم و مايملك خود را خود را بي‌محافظ خارجي به اعتماد ايل تبريز گذاشته[ايم]، در شهر پايتخت ما آشوب و فتنه بكنند و دكان و بازار را ببندند و... روي ايل تبريز سفيد!... [نايب‌السلطنه] فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سير نمي‌شوند به‌جا [است]؛ اما شما را چه افتاده است كه از زهد ريايي و نهم (حرص طعام) ملايي سير نمي‌شويد؟!
كتاب جهاد [توسط شما] نوشته شد، نبوت خاصّه به اثبات رسيد، قيل و قال مدرسه حالا ديگر بس است؛ يك چند نيز خدمت معشوق و مي كنيد! اگر صد يك آن چه با اهل صلاح حرف جهاد زديد، با اهل سلاح صرف جهاد شده بود، كافري نمي‌ماند كه مجاهدي لازم باشد!
باري! بعد از اين سفره جمعه و پنجشنبه را وقف اعيان شهر و كدخدايان محلات و نجباي قابل و رؤساي عاقل بكنيد. سفره زرق و حيل را برچينيد، سكه قلب و دغل بشناسيد.
نقد صوفي نه همه صافي بي‌غش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
تا حال هر چه از اين ورق خوانديم و بر اين نسق رانديم سود و بهبودي ظاهر نگشت، بلكه اين‌ها كه همه مي‌شود از نتايج نمازهاي روز جمعه و نيازهاي شب جمعه ما و شماست. من‌بعد بساط كهنه برچينيد و طرح نو براندازيد. با اهل آن شهر معاشرت كنيد و مربوط شويد، دعوت و صحبت نمائيد، از جوانان قابل و پيران كامل آن‌ها چند نفري كه به كار خدمت آيند انتخاب كنيد و هزار يك آنچه را صرف اين طايفه شد مصروف آن‌ها داريد و ريگ اين جماعت را دور بيندازيد. مثل ساير ممالك محروسه باشد، نه اذيت و اضرار، نه دخالت و اقتدار.
عاليجاه ميرزا مهدي [قاضي] در حقيقت يكي از امناي دولت و محارم حضرت ماست، دخلي به آن دار و دسته ندارد. آب و گل و جان و دل او در هواي ما و رضاي ماست. اگر چه هم‌اسم آنهاست بحمدالله هم‌رسم نيست؛ به دانش از آنها ملّاتر است و به خدمت از شما بالاتر. [در اثر] مؤانست شماها، مجالست آنها را از پيش دركرده [و] با امنا محارم ما مجالس است و با التفات و مكارم ما مؤانس.
گرچه از طبعند هر دو، بِه بود شادي ز غم
ور چه از چوبند هر دو، بِه بود منبر ز دار
اگر صحبت ارباب كمال را طالب باشيد، مثل جناب حاجي فاضلي (حاجي ملّا رضا همداني) و حاجي عبدالرزاق‌بيك اديب كاملي در آن شهر است، پركار و كم خوراك و موافق عمل و معاش و امساك... [آن ديگران] قربانِ افندي‌هاي رومي و پادري‌هاي فرنگي (مبلّغان مسيحي) بروند! نه آن علم و فضيلت داشتند كه جواب پادري بنويسند، نه اين غيرت و حميت را دارند كه مثل افندي‌هاي روم در مسجد و راه گلدسته را بر امام و مؤذن ببندند. خلق را هم چنانكه بالفعل روي به روي ما رانده‌اند به حفظ ملك و حراست دين خودشان بخوانند. ماشاءالله وقتي كه پنجه دليري مي‌گشايند تيغي كه امروز بر روي سپاه عثماني بايد كشيد به ميرزا امين اصفهاني مي‌كشند... باري حالا كه به اين شدت دلاور و دلير و صاحب گرز و شمشيرند قدم رنجه كنند و با ياغي پنجه كنند.»
اين نامه البته تاريخ ندارد، ولي با توجه به اشاراتي كه در آن به كتاب جهاد ميرزا بزرگ رفته است، به نظر مي‌رسد مربوط به دوره نوسازي و تشكيل «نظام جديد» باشد.

سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴

عهد با اوزلي

در شماره گذشته ماجراي سفر دور و دراز سر گور اوزلي، سفير تام‌الاختيار و فوق‌العاده بريتانيا را به تهران خوانديد. «نخستين وظيفه اوزلي [پس از رسيدن به تهران] آن بود كه موافقت [فتحعلي]شاه را نسبت به پيمان قطعي كه متن آن را از لندن با خود آورده بود جلب نمايد. شاه موافقت كرد و پيمان در مارس 1812م. امضاء شد. اين پيمان شرايط پيمان مقدماتي جونز را تأييد مي‌كرد و تعميم مي‌داد».
بخش‌هايي از اين عهدنامه به شرح زير بود:
«فصل اول: اولياي دولت ايران بر خود لازم دانستند كه از تاريخ اين عهدنامه فيروز هر عهد و شرطي كه به هر يك از دولت‌هاي فرنگ بسته‌اند باطل و ساقط سازند و لشكر ساير طوايف فرنگيان را از حدود متعلقه به خاك ايران راه عبور به طرف هندوستان و سمت بنادر ندهند و احدي از اين طوايف را نگذارند كه داخل مملكت ايران شوند و اگر طوايف مزبور بخواهند از راه خوارزم يا تاتارستان و بخارا و سمرقند و غيره عبور به مملكت هند نمايند، شاهنشاه ايران حتي‌المقدور پادشاهان و والي‌ها و اعيان آن مسالك را مانع شوند و از راه طوايف مزبور را باز دارند، خواه از راه تهديد و تخويف (ترساندن) و خواه از رفق و مدارا.
فصل دوم: اگر دشمني از طوايف فرنگ به مملكت ايران آمده باشد يا بيايد و اولياي دولت عليّه ايران از دولت بهيّه انگليس خواهش اعانت و امداد نمايند، فرمانفرماي مملكت هند از جانب دولت بهيّه انگليس هرگاه امكان و قدرت داشته به قدري كه خواهش اولياي دولت عليّه ايران باشد عسكر و سپاه از مملكت هندوستان روانه سمت ايران نمايد و اگر به علت بعضي گرفتاري‌ها فرستادن عسكر امكان نداشته باشد، هر ساله مبلغ دويست هزار تومان به جهت اخراجات سپاه به سركار دولت عليّه ايران بدهند مادام كه جنگ و جدال با طوايف مزبوره در ميان باشد وجوه مزبور برقرار كارسازي شود و چون وجوه نقد مزبور براي نگهداشتن قشون است ايلچي دولت بهيّه انگليس را لازم است كه از رسيدن آن به قشون مستحضر و خاطر جمع شود و بداند كه در خدمات مرجوعه صرف مي‌شود.
فصل سوم: اگر احياناً طايفه فرنگ را كه با دولت ايران نزاع و جدال دارند با دولت بهيّه انگليس مصالحتي اتفاق افتد پادشاه والاجاه انگلستان كمال سعي و دقت نمايد كه فيمابين آن طايفه [با ايران] نيز رفع دشمني و نزاع شده صلح واقع گردد و اگر به جا نيفتد پادشاه ذيجاه انگلستان به طرقي كه مرقوم شد از مملكت هند عسكر و سپاه به كمك ايران مأمور كند يا آنكه دويت‌هزار تومان مقرره را براي خرج عسكر و ثمره كارسازي اولياي دولت عليّه ايران نمايد...
فصل چهارم: چون قرار مملكت ايران اين است كه مواجب قشون شش‌ماه به شش‌ماه پيش داده مي‌شود، قرارداد تنخواهي كه به عوض عساكر از دولت بهيّه انگليس داده شده، چنين باشد كه تنخواه مزبور را ايلچي آن دولت تهيه [كند و] هر چه ممكن شود زودتر و بيشتر مهم‌سازي (پرداخت) شود.
فصل پنجم: هرگاه طايفه افاغنه را با اولياي بهيّه انگليس نزاع و جدالي باشد، اولياي دولت عليّه ايران لشكركشي تعيين نموده و به قسمي كه مصلحت دولتين باشد به دولت انگليس اعانت و امداد نمايند و وجه اخراجات آن را از اولياي دولت بهيّه انگليس بگيرند از قراري كه اولياي دولتين قطع و فصل خواهند كرد. [اما] اگر جنگ و نزاعي فيمابين دولت عليّه ايران و افغان اتفاق افتد، اولياي دولت بهيّه انگليس را در آن ميان كاري نيست و به هيچ طرف كمك و امداد نخواهد كرد مگر اينكه به خواهش طرفين واسطه صلح گردند.
فصل ششم: در صورتي كه در سواحل درياي قلزم (در اينجا منظور درياي خزر است) چوب و اسباب مهيا شود و شاهنشاه ايران خواهش فرمايند كه در خورهاي مزبور كشتي‌هاي جنگي بسازند، پادشاه ذيجاه انگلستان اجازت به معلم و عمله كشتي‌ساز و غيرهم از دارالسلطنه لندن و هم از بندر بمبئي فراهم نمايند كه به خدمت شاهنشاه ايران حاضر و به خدمت مرجوعه مأمور شوند و مواجب و اخراجات آن با سركار پادشاه جمجاه دولت عليّه ايران باشد به موافق قراري كه با ايلچي دولت بهيّه انگليس داده خواهد شد.
فصل هفتم: اگر از رؤساي ايران كسي بخواهد دشمني كند و ياغي شود و فرار به ولايت انگليس نمايد، به محض اشارت امناي دولت عليّه ايران آن كس را از ولايت مزبور بيرون كنند...
فصل هشتم: اگر در بحرالعجم (خليج فارس) اولياي دولت عليّه ايران را امدادي ضرور شود، اولياي دولت بهيّه انگليس به شرط امكان و فراغ بال در آن وقت، كشتي جنگي و قشون بدهند و اخراجات آن را موافق برآورد آن وقت قطع و فصل نموده مراجعت نمايند و كشتي‌هاي مزبور بر آن خورها و لنگرگاه‌ها عبور كند كه امناي دولت عليه ايران نشان بدهند و از جاي ديگر بي‌رخصت و ضرورتي عبور نكنند.
فصل نهم: مواجب حاجبان و معلم و عمله و غيره را امناي دولت بهيّه انگليس خواهند داد (ولي از سوي شاه ايران هم «انعام» داده خواهد شد)... و اگر خداي نخواسته يكي از ايشان در خدمت مرجوعه كوتاهي كند، به مجرد اظهار آن به ايلچي از خدمت شاهنشاه رانده خواهد شد.
فصل دهم: (طرفين موافقت كردند از «وليعهد» طرف مقابل حمايت كنند و مفاد عهدنامه را با جانشين هر يك از پادشاهان نيز برقرار دارند)
فصل يازدهم: ...اگر بر سر امور داخله مملكت ايران فيمابين شاهزادگان و يا امرا و سردارها مناقشتي روي دهد، دولت بهيّه انگليس را در آن ميانه كاري نيست تا شاه وقت خواهش نمايد...»

ارسال توسط omid @ ۰۸:۳۲   0 نظر

دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۴

سفر دراز سفير

«تصميم دولت بريتانيا مبني بر به كار گماردن گور اوزلي به جاي هارفورد جونز در دربار قاجار تنها در حكم تحقير كمپاني هند شرقي نبود، بلكه نشانه آن نيز بود كه اكنون كه فتحعلي‌شاه، دومين پادشاه قاجار قدرت سياسي را در دست خود متمركز ساخته است، دولت بريتانيا لزوم نمايندگي دائم ديپلماتيك در تهران را درك كرده است. بر خلاف جونز كه فقط داراي عنوان «فرستاده» به دربار ايران بود، به اوزلي عنوان «سفير فوق‌العاده و تام‌الاختيار» داده شد و اين نشانه روشني بود از اينكه بريتانيا اهميت بيشتري براي آن سمت قائل شده است. وزارت خارجه بريتانيا در دستورالعملي كه به اوزلي داد چنين ذكر كرد كه او، گرچه «بايد نهايت هوشياري و توجه دائم را نسبت به منافع كمپاني هند شرقي مبذول دارد»، اما در واقع بايد فقط از دستورهاي وزارت خارجه تبعيت كند. به [فتحعلي]شاه نيز اطمينان داده شد كه سفير مستقيماً در برابر پادشاه بريتانيا مسئول خواهد بود و فرمانداركل هندوستان «هيچ‌گونه اختياري براي مداخله در كار اين نمايندگي سلطنتي نخواهد داشت».» («انگليسي‌ها در ميان ايرانيان»، دنيس رايت، ترجمه لطفعلي خنجي)
بنابراين بايد انتصاب اوزلي و سفر او به ايران را از چند جهت نقطه‌عطفي در روابط ايران و بريتانيا دانست. اوزلي در واقع نخستين سفير انگلستان مقيم در ايران بود. انتصاب او در عين حال به معناي پايان دادن به ابتكارعمل حكومت انگليسي هندوستان در تنظيم روابط با ايران بود.
دشواري
سر گور اوزلي به همراه همسرش ليدي اوزلي و دختر خردسالش روز 18 ژوئيه 1810م. (16 جمادي‌الثاني 1225ه.ق. – 27 تير 1189ه.ش.) بندر «اسپيدهد» را به مقصد ايران ترك كردند. ساير همراهان اوزلي در كشتي «لاين» عبارت بودند از برادرش ويليام «كه مانند خود سفير به پژوهش درباره ادبيات و تاريخ ايران علاقه داشت و در اين مأموريت سمت منشي خصوصي او را عهده‌دار بود»، جيمز موريه (دبير سفارت)، رابرت گوردن (وابسته سفارت)، دو منشي، پنج خدمتكار و «يك رأس گاو» جهت تأمين شير. ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي، فرستاده فتحعلي‌شاه به لندن نيز در همين كشتي به كشورش باز مي‌گشت. كشتي ديگري كه «لاين» را همراهي مي‌كرد، «چيچستر» نام داشت كه دو افسر انگليسي و چند درجه‌دار و سرباز كه قرار بود به آموزش قشون ايران بپردازند در آن سفر مي‌كردند. چيچستر علاوه بر اين «محموله‌اي از تفنگ و مهمات براي ايران و چند هديه حجيم براي شاه و ساير شخصيت‌هاي ايراني» را به همراه اثاثيه لازم براي اقامتگاه سفير حمل مي‌كرد.
سفر اوزلي و همراهانش از مسير آمريكاي جنوبي برنامه‌ريزي شده بود (احتمالاً براي كاهش خطر روبه‌رو شدن با كشتي‌هاي فرانسوي). بنابراين آنها در مادئيرا، ريودوژانيرو، سيلان، كوشن و بمبئي توقف كردند و سرانجام روز اول مارس 1811م. (5 صفر 1226ه.ق. – 10 اسفند 1189 ه.ش.) به بوشهر وارد شدند. اين سفر تا اينجا حدود هشت ماه طول كشيده بود و احتمالاً كسي نمي‌دانست كه يك سفر هشت ماهه زميني هم پيش روست. «يك علت اين كندي حركت آن بود كه هنگامي كه مسافران به بندر بوشهر رسيدند، مدت زيادي از آغاز حاملگي همسر اوزلي گذشته بود. تخت‌روان سرپوشيده همسر اوزلي را عده‌اي از باربران هندي كه به اين منظور از بمبئي آورده شده بودند به نوبت حمل مي‌كردند ولي با اين حال اين خانم قاعدتاً بايد از سفر طولاني خود به شيراز، آن هم در يكي از ناهموارترين راه‌هاي مالرو و بعضي از پر پرتگاه‌ترين گردنه‌هاي كوهستاني ايران، رنج فراوان برده باشد. دو كلفتي كه با او همراه بودند، با وضعي ناراحت‌تر از او سفر مي‌كردند، يعني بر كرسي‌هايي كه از دو پهلوي قاطر آويخته مي‌شد و كجاوه نام داشت مي‌نشستند. بنابراين طبيعي بود كه اوزلي همسرش را براي استراحت و وضع‌حمل در شيراز نگاه دارد... در اصفهان نيز سه ماه تأخير پيش آمد و علت آن تا حدودي آن بود كه بيماري شديدي گريبانگير تقريباً همه همراهان سفير شد. كالسكه‌چي انگليسي سفير به همان بيماري در اصفهان درگذشت».
«بهانه»
آنچه گفته شد، روايت سر دنيس رايت از ماجراي سفر طولاني اوزلي به تهران و دلايل كندي سفر او بود. اما اين تنها روايت نيست. غلامحسين زرگري‌نژاد در حاشيه «مآثر سلطانيه» با اشاره به اين سفر و تأخير طولاني ورود سفير انگليس به دربار ايران مي‌نويسد: «حقيقت اين است كه در شرايط بروز اختلاف ميان روسيه و فرانسه و ابهام موجود در دسته‌بندي‌هاي بين‌المللي، مقامات لندن نيز نياز مبرمي به وقت‌كشي داشتند تا پس از روشن شدن روند وضعيت اروپا و روابط خود با روسيه و فرانسه، تصميم روشني درباره روابط خود با ايران اتخاذ كنند... [ميرزا ابوالحسن] و سر گور اوزلي پس از ترك لندن به سوي ايران، هشت ماه روي آب‌هاي اقيانوس‌ها سرگردان شدند. بهانه اين سرگرداني در درياها، آن هم براي ملوانان و كشتي‌هايي كه كشورشان در دريانوردي و تسلط بر درياها شهره بود، جاي تأمل بسيار جدي‌تر دارد... آنها در 5 صفر 1226ه.ق. وارد بوشهر شدند و آنگاه بي‌آنكه شتابي براي رساندن خود به تهران نشان دهند، از بوشهر روانه شيراز گشتند. از نظر اعضاي هيأت، فارس سرزميني بود قابل مطالعه و مشاهده بنابراين آقاي ويليام اوزلي، برادر سفير جديد و چند تن از اعضاي سفارت در شهرهاي اطراف شيراز به تفحص و بررسي آثار باستاني پرداختند. در همين زمان همسر سفير نيز درد زايمان گرفت و براي اوزلي دختري به دنيا آورد. همين امور بهانه‌هاي ديگري بودند براي كند شدن آهنگ عزيمت سر گور اوزلي به سوي تهران».
(ادامه دارد)

ارسال توسط omid @ ۰۷:۴۸   0 نظر

یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۴

فرستادگان و سفير

در شماره گذشته خوانديد كه كشمكش ميان هارفورد جونز (فرستاده دولت انگلستان) و جان مالكوم (فرستاده حكومت هندوستان) براي به دست آوردن عنوان نمايندگي رسمي بريتانيا در ايران، به جايي رسيد كه لرد مينتو، فرمانداركل هندوستان، مالكوم را بار ديگر راهي ايران كرد و به دكتر «آندرو جيوكس» كه در مقر نمايندگي دائم كمپاني هند شرقي در بوشهر ساكن بود دستور داد، براي فراهم آوردن مقدمات ورود مالكوم عازم تهران شود. جيوكس دستور داشت تا رسيدن مالكوم «مسئوليت حفظ منافع بريتانيا» را به عهده بگيرد. آشكار است كه اين اقدام مينتو به معني پايان دادن به مأموريت جونز و عزل او بود. اما جونز حاضر نشد بپذيرد كه فرمانداركل حق بركناري او را دارد و به اقامت خود به عنوان فرستاده پادشاه انگلستان ادامه داد. لرد مينتو، علاوه بر اين، از به جريان افتادن حواله‌هاي مالي جونز جلوگيري كرد تا او را در مضيقه مالي قرار دهد. مدتي بعد «خبر ورود كاپيتان مالكوم به بوشهر به فتحعلي‌شاه رسيد. شاه قاجار كه اين بار بر خلاف شرايط مأموريت پيشين مالكوم تحت فشار ژنرال گاردان قرار نداشت، طبعاً با پذيرفتن مالكوم مخالفت نكرد. سر جان مالكوم چون در 18 جمادي‌الاول 1225 (21 ژوئن 1810م. – 31 خرداد 1189ه.ش) وارد چمن سلطانيه (اقامتگاه فتحعلي‌شاه در نزديكي زنجان) شد، خود را سفير واقعي انگلستان شمرد و مطابق دستورالعمل لرد مينتو، سفارت جونز را انكار كرد». (حاشيه «مآثر سلطانيه» غلامحسين زرگري‌نژاد)
تبريز
به نوشته عبدالرزاق دنبلي درست در همين روزها بود كه «امضاي سفارت سر هرفرد جنس برونت از دولت انگريز به تبريز رسيد و موجب حركت او به معسكر (اردوگاه) همايون گشت و در ساحات جانفزاي سلطانيه، سفير پسنديده تدبير (جونز) و جنرال نيكوخصال (مالكوم)، بالاتفاق در معسكر خسروي مهرپرور بهره‌اندوز عوارف (بخشش‌ها) بي‌حد بودند. اما جنرال مشاراليه (مالكوم) چون در آن مدت بر وجه استقرار از كار و كردار و كفايت رأي و رويت سر هرفرد جنس برونت استحضاري تمام يافته، از روي انصاف جبلي با وجود او، وجود خويش را لازم نديده، چند روزي در تبريز مانده از آنجا با مهمانداري لايق و عزت و احترام تمام از راه كردستان و كرمانشاهان مراجعت نمود».
«عوارفي» كه مالكوم در مدت اقامتش رد سلطانيه از آن بهره‌مند شد، علاوه بر هداياي گرانبها، نشان شيروخورشيدي بود كه از فتحعلي‌شاه گرفت. مالكوم نيز 12 عراده توپي را كه به عنوان هديه آورده بود به عباس‌ميرزا تقديم كرد، چند تن از همراهان خود را در تبريز گذاشت و از راه بغداد به هند بازگشت. «چون غالب مهمات بنا و بنياد اكثر امور با دولت عثمانيه و فرنگ حسب‌الامر پادشاهي به نواب نايب‌السلطنه محول بود، نواب نايب‌السلطنه چه در اين امور و چه در محاربه روسيه (كه در اين هنگام با دولت ايران و انگريز خصومت و با فرانسه موافقت داشت) لمحه‌اي و لحظه‌اي نمي‌آسود و حضور سفير مشاراليه (جونز) نظر به رأي متين و فكر دوربين در خدمت وليعهدِ با جلالت و تمكين لازم مي‌نمود، لهذا بعد از فراغت سفير مشاراليه از بستن عهد و اتمام عهدنامه و برخي امور، حسب‌الامر پادشاهي متوقف تبريز و خدمتگزاري نواب نايب‌السلطنه مأمور گشته، به حسن خدمت و وفور غيرت محرميّت كلي و اختصاص عليحده در آن سركار (عباس‌ميرزا) يافت كه محسود اكثر كارگزاران قديم‌الخدمه شد، چه جاي ديگران!»
اطلاعات
و اما به ياد داريد از جمله وظايف مالكوم در مأموريت دوم خود، جمع‌آوري اطلاعاتي بود كه به شناخت بيشتر ايران در نزد انگليسي‌ها كمك كند. او بر همين اساس در بازگشت به هندوستان، چند ماه از وقت خود را صرف تدوين كتاب معروف «تاريخ ايران» كرد. اين وظيفه، يعني تكميل اطلاعات مربوط به ايران، در دستورالعمل سفارت «سر گور اوزلي» نيز مورد تأكيد قرار گرفت. اوزلي كه به همراه ميرزا ابوالحسن شيرازي از لندن به تهران آمد و نخستين سفير مقيم دولت بريتانيا در ايران محسوب مي‌شود، دستور داشت: «از هر چه تحت اختيار دارد استفاده كند تا در باره امكانات نظامي و مالي پادشاهي ايران، محصولات عمده آن كشور و وضع كشاورزي و بازرگاني و پيشه‌وري اطلاعات دقيقي فراهم آورد. او به علاوه مي‌بايست درباره آداب و رسوم و عقايد و تاريخ و آثار باستاني ايران هرگونه اطلاعات قابل كسبي را جمع‌آوري نمايد. به او اختيار داده شد به اين منظور كاركناني را در استخدام بگيرد و به منظور خريد كتب خطي فارسي و عربي به قيمت مناسب براي «موزه بريتانيا» تا ششصد ليره در سال خرج نمايد. اوزلي همچين دستور يافت «گياهان، بذرها و ريشه‌هاي كمياب» را براي باغ سلطنتي نباتات در «كيو» در حومه لندن جمع‌آوري كند». («انگليسي‌ها در ميان ايرانيان» دنيس رايت، ترجمه لطفعلي خنجي)
اوزلي در ژوئيه 1810م. (جمادي‌الثاني 1225ه.ق. – تير 1189ه.ش.) به همراه همسر جوان و فرزند سه‌ساله‌اش به كشتي نشست و با همراهي ميرزا ابوالحسن شيرازي راهي بندر بوشهر شد. آنها پس از سفري دشوار و توقف‌هاي مكرّر در مادئيرا، ريودوژانيرو، سيلان، كوشن و بمبئي، سرانجام در مارس 1811م. (صفر 1226ه.ق. – اسفند 1189م.) به بوشهر وارد شدند. پس از آن نيز حدود هشت ماه طول كشيد تا «سفير فوق‌العاده و تام‌الاختيار» بريتانيا به تهران برسد.
ماجراي مأموريت اوزلي در ايران و نقشي كه او در انعقاد قرارداد گلستان ميان ايران و روسيه داشت، موضوع شماره بعدي اين رشته مقالات خواهد بود.

ارسال توسط omid @ ۰۸:۳۸   0 نظر