شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

قتل امير

روايت ما از تاريخ قاجاريه به ماجراي شوم قتل اميركبير رسيد. در شماره گذشته خوانديد كه حاجي علي‌خان فراش‌باشي مأمور انجام حكم شد. طرفه آنكه يكي از كامل‌ترين روايت‌ها از جريان قتل امير را در كتابي مي‌توان يافت كه به نام محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، پسر حاجي‌علي‌خان فراش‌باشي تدوين شده است. انشاي اين كتاب به قلم غلامحسين اديب بوده و او شرحي مفصل از وقايع روز قتل ارائه داده است. اما اعتمادالسلطنه براي سرپوش نهادن بر آنچه پدرش كرده بود، روي شرح اديب را خط كشيده و به نوشتن عبارتي كوتاه اكتفا كرده است كه: «لهذا مأمور دولتخواهي را به كاشان فرستادند و او را معدوم كردند». شرح اديب در نسخه پيش‌نويس كتاب باقي است و توسط اعلم‌الدوله ثقفي انتشار يافته است. بخش‌هايي از اين شرح را كه در «اميركبير و ايران» فريدون آدميت نقل شده مي‌خوانيد:
مأموريت
«از طرف دولت خواستند امينِ دولتخواهي را كه واقعاً روي دل با دولت داشته و به وعده و وعيد و ايثار مال ميرزا تقي‌خان فريب نخورد در كاشان فرستند تا او را دفع دهد و خيالات همگان را آسوده سازد. در رفتن بعضي اطمينان نبود و احتمال داشت كه كشف راز كند يا فريفته مال شود. برخي ديگر كه امين بودند چنان جرئت و قدرت نداشتند كه با تقويت و حمايت حضرت عليّه عاليه عزت‌الدوله كه رعايت حرمتشان بر بندگان فرض است، اقدام به اين كار نمايند. در صورتي كه يكي از اخوات سلطنت (يعني شاهزاده‌خانم) در حفظ چنين مغضوبي كوشش داشته باشد بايد به تدبير كاري كرد كه رعايت حرمت و ادب شده باشد و مقصود هم به عمل آيد. خلاصه قرعه اين خدمت را كه فايده عمومي داشت به نام والد مؤلف، مرحوم حاجي علي‌خان اعتمادالسلطنه زدند... [او] محض امتثال امر دولتي چندنفر از عوانان و دژخيمان همراه برداشته به چاپاري روانه كاشان شد. قبل از وصول شهرت به كاشان، يك نفر از همراهان معروف اعتمادالسلطنه به جلو رفته به امير مژده داد اينك مهيا باشد كه خلعت نجات از طرف دولت براي شما مي‌رسد... و باز به صدارت خواهيد رسيد. چون قبل از آن وقت بعضي تدبيرات ديگر هم به كار رفته بود (اشاره به كلفت و مطرب كه مهدعليا به اندروني امير فرستاد)، لهذا امير بنا به آن قراين و بنا به مستدعيات خود اين سخن را باور كرد، ترتيب مجلسي داد و در روز موعود به حمام رفت كه به پاكيزگي بيرون آيد و خلعت پوشد. و تا آن زمان امير از اندرون بيرون نمي‌آمد و در اين روز حضرت عليه عاليه عزت‌الدوله دامت شوكتها امير را از رفتن به حمام ممانعت كردند و فرمودند: از من جدا مشو و صبر كن تا حامل خلعت در رسد و دستخط همايوني زيارت شود، آنگاه از روي اطمينان هر چه مي‌خواهي بكن و هر جا مي‌خواهي برو. امير بيان كرد كه: شما آسوده باشيد؛ از تقصيرات من گذشته‌اند و امروز دولت مرا براي خدمت لازم دارد، البته خلعت مرحمت براي من خواهد رسيد. اين بگفت و گماشتگان خود را براي تشريفات و تداركات خلعت‌پوشان برگماشت و خود به حمام رفت. مرحوم (حاجي علي‌خان فراشباشي) اعتمادالسلطنه از راه رسيد و خستگي نگرفت و دانست كه تأخير در اين كار موجب آفات است».
روشن است كه نگراني اصلي مأموران، روبرو شدن با شاهزاده خانم بوده است. اگر خواهر شاه در لحظه رويارويي حاضر مي‌شد و امير را در حمايت خود مي‌گرفت، اجراي حكم غيرممكن مي‌شد. به همين دليل هم «تدبيرات» به كار گرفتند تا امير را در حمام تنها به چنگ آورند. هنگامي كه حاجي علي‌خان به حمام فين رسيد، چاپاري را ديد كه به انتظار امير ايستاده تا پاسخ نامه شاهزاده‌خانم به مهدعليا را به تأييد او برساند. حاجي علي‌خان براي اينكه مبادا خبر به شاهزاده‌خانم برسد چاپار را همراه خود به درون حمام برد و در را از درون بست.
خلاص
مأموران شاه امير را در صحن حمام يافتند و فرمان را به او ابلاغ كردند. امير خواستار ملاقات همسرش شد، مخالفت كردند. خواست پيغام بفرستد يا وصيت كند، نگذاشتند. بنابراين آمادگي خود را براي اجراي حكم اعلام كرد. گويا حاجي علي‌خان (كه از قضا بركشيده امير بود) پاسخ داد: به كشتن شما سخن نمي‌گويم. فقط براي اينكه فرمان شاه اجرا شود به دلاك بگوييد رگ‌هاي دستتان را باز كند تا «راحت درگذريد». آنچه مسلم است رگ‌هاي دست امير باز شده بود. يك روايت اين است كه داودخان خاصه‌تراش امير رگ‌ها را به دستور او باز كرده است، اما روايت داودخان اين است كه امير خود با دست راست رگ دست چپ و با دست چپ رگ دست راست را باز كرده است. داودخان ادعا مي‌كند كه امير پس از باز كردن رگ‌ها مشتي هم به صورت حاجي علي‌خان زده است، كه البته خيلي منطقي به نظر نمي‌رسد.
هر چه بود جان دادن امير در اثر خونريزي طولاني مي‌شود و گويا چند ساعتي به طول مي‌انجامد. مأموران نگران از سر رسيدن شاهزاده خانم چاره را در خلاص كردن او مي‌بينند. بنابراين ضربه‌اي به ميان دو كتفش مي‌زنند و او را به زمين مي‌اندازند، بعد لنگي در حلقش فرو مي‌كنند تا نفسش قطع شود. بعد هم خود را به سرعت به تهران مي‌رسانند تا خبر را براي منتظران ببرند.

جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵

شاه مردّد

از روز 8 صفر 1268ه.ق كه اميركبير و خانواده‌اش به قصر فين كاشان رسيدند تا روز مرگ او حدود چهل روز فاصله بود. در طول اين چهل روز همه مي‌دانستند كه اوضاع چنين نمي‌ماند. عوامل متعدد دست به دست هم مي‌داد و شرايط تبعيد امير را بي‌ثبات مي‌كرد. از يك سو صدراعظم جديد، ميرزا آقاخان نوري، در مدتي كوتاه پس از آغاز صدارتش نشان داد كه قادر به حفظ نظم امور كشور نيست. انسجام كارها هر روز سست‌تر مي‌شد و ناصرالدين‌شاهِ مردّد را ترغيب مي‌كرد از ميرزاتقي‌خان دلجويي كند و او را به كرسي صدارت باز گرداند. جاستين شيل وزيرمختار بريتانيا و حامي اصلي نوري، روز 29 صفر (تنها حدود 5 هفته پس از انتصاب او) در گزارشي به وزيرخارجه كشورش نوشت: «به تأسف بايد بگويم كه دولت اعتمادالدوله (نوري) آينده اميدبخشي را نويد نمي‌دهد. دستگاه ديوان آشفته، عده وزيران حدي ندارد، هر كس دستوري مي‌دهد و هر كس در صلاحديد شاه چيزي مي‌گويد و شاه تحت تأثير سخنان آخرين كسي است كه با او مشاوره نمايد. همه گيج و مبهوتند. [احتمال] تجديد زمامداري اميرنظام از هر كس شنيده مي‌شود و همه اين مطلب را آشكارا مي‌گويند. از اين وضع بر صدراعظم ايراد گرفتم، اما او قابليت خويش را كمتر از اميرنظام نمي‌داند. گفت: تا وقتي كه شاه به حرف خويشاوندان و اطرافيانش گوش مي‌دهد، دولت نظم‌بردار نيست. پس با تصويب ميرزاآقاخان به وسيله وزير امور خارجه به شاه پيغام فرستادم كه: اين بي‌انتظامي آثار سوئي به بار خواهد آورد. خوشبختانه شاه اين مطلب را هم شنيده كه وزيرخارجه روس در گزارش خود به پترزبورگ، چيزي نيست كه در ناشايستگي و فرومايگي صدراعظم و همكارانش نگفته باشد. اما همين حالا اعتمادالدوله به من اطلاع داد كه شاه اختيار تام عزل و نصب حكام و همه مأموران دولت را به او واگذار كرد. حتي فرموده كه: هرگاه وجود مادرش يا هر كدام از نزديكان ديگر مايه زحمت و گرفتاري باشند، آنان را به مكه روانه خواهد كرد. ميرزاآقاخان هم مقام وزارت نظام را به برادرش ميرزافضل‌الله سپرد كه به ستمگري و دزدي شهرت دارد و آدمي ناكس و فرومايه است. به علاوه شاه خطاب به صدراعظم گفته اگر با آن اختيارات از عهده كار بر نيايد، بايد فكر شخص لايق‌تري را نمود». (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
وحشت
اين وضع، دشمنان امير را به وحشت مي‌انداخت. آنها نگران بودند كه اگر «شخصِ لايق‌تر» موردنظر شاه اميركبير باشد، با انتقام او روبرو شوند. از سوي ديگر بدگماني شاه نسبت به امير هنوز از ميان نرفته بود. حمايتي كه امير در آخرين روزهاي صدارتش نثار عباس‌ميرزاي سوم برادر مغضوب شاه كرد و خاطره حمايت روس‌ها از بهمن‌ميرزا عموي شاه كه در عهد ولايتعهدي او مي‌توانست آينده سلطنتش را نابود كند، از ذهن او نمي‌رفت.
در اين ميان رفتار پرنس دالگوروكي وزيرمختار روسيه مانند نفتي بود كه بر آتش بيفشانند. او اصرار داشت همه جا با سر و صدا از تقاضايش براي حمايت تزار از امير سخن گويد. نوري مدتي پس از قتل امير در پاسخ به نامه اعتراض‌آميز وزيرخارجه روسيه نوشت: «اين نوع سخنان وزيرمختار را دشمنان ميرزا تقي‌خان غنيمت شمرده هر روز بندگان اعليحضرت شاهنشاهي را در انديشه تازه انداختند. شاه جوان به تشويش اين كه مبادا كار ميرزا تقي‌خان هم مثل نواب بهمن‌ميرزا شود و در پناه دولت [روسيه] بماند، آن وقت اولياي دولت روسيه اصرار نمايند كه يگانه همشيره شاه را با همه دولت و جواهر برداشته به خاك روس برود و املاك آذربايجان را به تصرف قنسول روس دهد... به جهت آسودگي خيال خودشان و جميع اعيان دولت به كلي چشم از او پوشيدند». (نقل شده در «قبله عالم»، عباس امانت)
آشكار است كه نوري در اين نامه (و تمام واكنش‌هاي ديگرش) كوشش مي‌كرد نقش خود را در گرفتن فرمان قتل امير از شاه پنهان كند. گويا شاه در طول چهل روزي كه امير در كاشان بود دو بار ديگر هم فرمان قتل او را صادر كرد، اما فوراً آن را پس گرفت.
شاهزاده‌خانم
وفاداري شاهزاده خانم (همسر امير) و حمايتي كه تا آخرين لحظات نثار همسرش كرد مثال‌زدني است. او در تمام روزهاي تبعيد با دقت تمام از همسرش مراقبت كرد. هر غذايي را كه براي امير مي‌آوردند ابتدا مي‌چشيد مبادا مسموم باشد. هر گاه امير را به بيرون اطاق فرا مي‌خواندند، همراه شوهرش بيرون مي‌رفت تا اگر قصدي سوء نسبت به امير دارند، به احترام خواهر شاه از قصد خود درگذرد. اين موضوع اجراي فرمان قتل امير را دشوار مي‌كرد. بنابراين هنگامي كه شاه به قتل امير مصمم شد، مهدعليا ابتدا به چاره‌انديشي براي مقاومت شاهزاده‌خانم پرداخت. چند روزي پيش‌تر گويا، عده‌اي مطرب و كلفت راهي كاشان كردند تا در اندروني امير شايع كنند به زودي فرمان عفو امير مي‌رسد و دوران تبعيد پايان مي‌پذيرد.
شاه سرانجام فرمان قتل امير را خطاب به حاج‌علي‌خان فراش‌باشي صادر كرد: «چاكر آستان ملائك‌پاسبان، فدويِ خاصِ دولتِ ابدمدت، حاج علي‌خان پيشخدمت خاصه، فراش‌باشيِ دربار سپهراقتدار، مأمور است كه به فين كاشان رفته ميرزا تقي‌خان فراهاني را راحت نمايد و در انجام اين مأموريت بين‌الاقران مفتخر و به مراحم خسرواني مستظهر بوده باشد».
(ادامه دارد)

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

مار خفته

سرنوشت ميرزا تقي‌خان اميركبير را در شماره گذشته تا روز 27 محرم 1268ه.ق. و تبعيد او به كاشان دنبال كرديم. امير يك روز پس از خلع از تمامي مناصب و القاب، به همراه همسرش شاهزاده‌خانم (عزت‌الدوله)، مادرش، يك پسر و دو دختر كوچكش راهي تبعيدگاه كاشان شد. ناصرالدين‌شاه شخصاً دستوراتي دقيق براي مأموران همراه او صادر كرد كه نشان مي‌داد اصرار دارد حرمت صدراعظم سابق و خواهرش حفظ شود اما در عين حال به شدت از گريختن او (و احتمال پناهنده شدنش به روس‌ها) مي‌ترسد. متن اين فرمان كه در مجموعه اسناد بيوتات سلطنتي باقي مانده و فريدون آدميت آن را در كتابش نقل كرده خواندني است.
حكم
«حكم محكم سركار اقدس همايون شاهنشاهي روحي فداه است كه تخلف نورزند در باب محافظت نواب عليه شاهزاده خانم و ميرزا تقي‌خان و ميرزا احمدخان (اميرزاده) و والده ميرزا تقي‌خان: همه اوقات مستحفظين با ادب و احترام حركت كنند. هرگاه احدي از اينها فرار نمايد مستحفظين را سياست بليغ خواهند فرمود. بايد قراولان ابداً داخل اندرون ميان اعيان نشوند و از پشت بام‌ها نگاه به طرف اندرون نكنند. و اما هر چه دقت دارند در محافظت بكنند جايز است، الا داخل اندرون نشوند. و در بين راه هرگاه مكاني باشد كه كالسكه عبور نكند، مضايقه نيست يك اسب كم‌دوي آرام با يراق طلا و زين‌وبرگ خوب بدون تپانچه و شمشير و آلات حرب سوار بشوند. هرگاه طبيبي لازم باشد براي معالجه، هركدام را خودشان بخواهند حاضر سازند. و چنانچه ميلشان به تفرج باشد پياده مرخص هستند ميان باغ يا صحرا، تفنگدار قراول سرباز يوزباشي‌ها در كمال احترام همراه باشند و همچنين هر وقت ميل نمودند از اين قرار رفتار دارند.
بعد از ورود به كاشان از بابت خدمتكار و نوكر از قبيل پيشخدمت و فراش و صندوقدار و ناظر و قهوه‌چي و آبدار و ساربان و قاطرچي، از اين بابت سان داده به همه جهات زياده از صدنفر نباشند. هرگاه خداي نخواسته ناخوشي عام مثل وبا و غيره اتفاق افتاد، رؤساي مستحفظين اخبار را خود به عرض رسانده هر چه حكم شود از آن قرار رفتار شود. پس از ورود در كاشان از جميع عمله‌جات و خدمتگزاران كه سان ديدند التزام بگيرند كه هرگاه با احدي از آحاد كاغذي يا سفارشي يا پيغامي از جانب شاهزاده و ميرزا تقي‌خان ببرند، مورد مؤاخذه ديوان اعلي باشند و مأذون مي‌باشند كه آن شخص را حبس نمايند. حمام هر اوقات بخواهند بروند، ميان باغ فين حمام هست، با اطلاع حضرات يوزباشي‌ها و قراول بروند. و بايد سركار نواب عليه شاهزاده و ميرزا تقي‌خان و ميرزا احمدخان به احدي كاغذي ننويسند، به جز اينكه هرگاه مطلبي داشته باشند به خدمت جناب صدراعظم بنويسند، يوزباشيان به توسط چاپار روانه دارند. والا نبايد به احدي كاغذ بنويسند. [مستحفظان،] نوكر و خدمتكار را براي شهر رفتن ابداً ممانعت ننمايند. اما شب‌ها از نوكرها نبايد متفرق باشند و [بايد] به منزل خودشان باشند و ابداً در اندرون و متصّل به اندرون نوكرها شب‌ها نباشند الا خواجه‌ها و خانه‌شاگردها كه شب‌ها به جهت خدمت باشند. مجدداً التزام از نوكرها بگيرند كه در راه هستند و به اتفاق مي‌روند مثل نوكر متوقف كاشان حركت نمايند، اسباب اسلحه نبايد احدي از نوكرها در بين راه و توقف كاشان در دست داشته باشند. آنچه اسلحه دارند كلاً باز نمايند. آنچه اسبِ سواريِ مدد (قوي) داشته باشند بايد در جل نمد يدكِ مهتر باشد، نه خودشان و نه نوكرهاشان سوار شوند». (نقل شده در «اميركبير و ايران» فريدون آدميت)
فين
ميرزا تقي‌خان و همراهانش روز 8 صفر 1268ه.ق. وارد قصر فين كاشان شدند. اين قصرِ باشكوهِ قديمي در دوران صفويه روي ويرانه‌هاي عمارت‌هاي مغولي بنا شد. شاه صفي در اين كاخ تاجگذاري كرد و شاه‌عباس بناي كلاه‌فرنگي را در آن ساخت. در دوران فتحعلي‌شاه نيز به عنوان كاخ ييلاقي از آن استفاده مي‌شد. از ظواهر امر چنان به نظر مي‌رسيد كه ديگر خطري عاجل امير معزول را تهديد نمي‌كند. اقامتگاهش زيبا و آبرومند بود. نزديك‌ترين كسانش همراهش بودند. دستورات شاه نيز شرايطي محترمانه براي آنها ايجاد مي‌كرد. شاه حتي ظرافت‌هايي را در نظر گرفته بود كه بدگماني را به حداقل مي‌رساند. مثلاً امير و خانواده‌اش را در انتخاب طبيب آزاد گذاشته بود.
اما امير و همسرش به خوبي مي‌دانستند كه خطر مانند ماري خفته هر لحظه در كمين آنها است. صدراعظم جديد (ميرزا آقاخان نوري)، مادر شاه (مهدعليا) و دربارياني كه مقدمات بدگماني شاه به امير و تمهيدات عزل او را فراهم كرده بودند، نمي‌توانستند با زنده بودن امير احساس راحتي كنند. شاه، جوان و كم‌تجربه بود و در رويارويي با مشكلات تازه دستپاچه مي‌شد. نوري نيز توانايي و تمايلي به حفظ نظم گذشته نداشت، بنابراين بنيان كارها هر روز سست‌تر مي‌شد و جاي خالي امير بر كرسي صدارت هويداتر. هر آن ممكن بود شاه تصميم خود را عوض كند و ميرزا تقي‌خان را به جاي خود باز گرداند. اگر او باز مي‌گشت، دشمنانش خود را در معرض خشم و انتقام مي‌يافتند. بنابراين از نگاه آنها اين ماجرا مي‌بايست با مرگ امير پايان يابد. دستگاه توطئه در كار بود و زندگي امير به پايان شوم خود نزديك مي‌شد.
(ادامه دارد)

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

سئوال بي‌پاسخ

در شماره گذشته ترجمه متن نامه‌اي منسوب به ميرزاتقي‌خان اميركبير را خوانديد كه به روز 27 محرم 1268ه.ق. مربوط مي‌شود و امير در آن از وزيرمختار بريتانيا خواستار حمايت براي خود و خانواده‌اش شده است. به نظر مي‌رسد با اتكا به اطلاعاتي كه فعلاً در دست داريم نمي‌توان با قاطعيت در مورد اصلي يا جعلي بودن اين نامه اظهارنظر كرد.
از يك سو اصل نامه –يا حتي رونوشت آن به زبان فارسي- موجود نيست. تاريخ ميلادي و قمري كه در آن ذكر شده مطابقت ندارد (يك روز اختلاف دارد). ر.ج واتسون كه در آن هنگام منشي سفارت بود در كتاب خود («تاريخ ايران») به اين نامه اشاره نكرده است و به لحاظ منطقي نيز مي‌توان ايرادهايي به متن نامه وارد كرد.
اما از سوي ديگر قرينه يا دليلي قطعي بر جعلي بودن اين نامه نيز وجود ندارد. از اين نامه دست‌كم دو ترجمه در اسناد وزارت خارجه بريتانيا ديده شده است؛ يكي در گزارش شيل (مربوط به همان روز 27 محرم) و ديگري در گزارشي از مورِي (جانشين شيل) كه شش سال بعد ارسال شد. بنابراين بدون ترديد نامه‌اي به زبان فارسي حاوي درخواست حمايت امير در اسناد سفارت وجود داشته است. اگر فرض را بر جعل بگيريم، اين كار مي‌بايست همان روز 27 محرم (22 نوامبر) انجام شده باشد (چون ترجمه نامه ضميمه گزارشي است كه در اين روز براي وزارت خارجه بريتانيا فرستاده شد). يعني احتمالاً شيل مي‌بايست دست به چنين كاري زده باشد، اما معلوم نيست او چرا بايد چنين مي‌كرد. شيل به خوبي مي‌دانست اگر امير به سرنوشتي شوم دچار شود، او به اين دليل كه حمايت خود را دريغ كرده، شاه و صدراعظم جديد را عليه اقدام وزيرمختار روسيه در پيشنهاد حمايت به امير برانگيخته، متن حاوي انصراف امير از درخواست حمايت را كه معلوم نبود در چه شرايطي از او گرفته شده پذيرفته و سرانجام همين نامه منسوب به امير را بي‌جواب گذاشته شماتت خواهد شد. حتي اين احتمال وجود داشت كه وزارت خارجه بريتانيا او را به بي‌تدبيري متهم كند (بعداً واكنش بسيار شديد دولت انگلستان را به ماجراي قتل امير خواهيد خواند). بنابراين جعل چنين نامه‌اي نه تنها هيچ فايده‌اي براي شيل نداشت، بلكه او را بيشتر در موضع اتهام قرار مي‌داد.
سختگيريم!
با اين تفصيل چنانكه گفتيم نمي‌توان به نتيجه‌اي قطعي در مورد اصالت اين نامه رسيد. اما از مجموع اتفاقات روز 25 محرم به بعد مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه امير در پي يافتن پناهي براي خود و خانواده‌اش بوده است. جوهر بسياري از مناقشات كه بر سر كتاب «قبله عالم» نوشته عباس امانت در گرفته و از جمله مجادلات زيادي را در مورد نامه فوق‌الذكر در بر داشته، اين است كه ادعاي درخواست حمايت امير از سفارت انگليس يا روسيه نمي‌تواند حقيقت داشته باشد زيرا امير در طول دوران صدارتش همواره كوشيد از دخالت سفارتخانه‌ها در امور داخلي ايران جلوگيري كند و با توجه به اينكه مردي شجاع، متين و استوار بود هرگز حاضر نمي‌شد پس از سقوط از كرسي صدارت تن به تحت‌الحمايگي همان سفارتخانه‌ها بدهد.
اما نكته‌اي كه در اين ميان مغفول مانده، موقعيتي است كه امير در آن قرار داشت و جنس حمايتي كه طلب مي‌كرد. بايد به ياد داشت در روزهاي پس از عزل امير از صدارت (و پيش از آنكه نوري به جاي او منصوب شود) احتمال بازگشت او به قدرت -به تصريح مؤكد جاستين شيل- فراوان بود، اما او براي اين منظور پشتيباني سفارتخانه‌ها را طلب نكرد. آنچه امير در تنگناي نهايي طلب مي‌كرد حفظ جان خود و از آن مهمتر حفظ خانواده‌اش بود. رسم دوران قاجار را به ياد آوريد. به ياد آوريد روزي را كه فتحعلي‌شاه مي‌خواست به كار وزيراعظمش حاجي ابراهيم‌خان كلانتر شيرازي پايان دهد و نقشه را طوري طراحي كرد كه تمام بستگان او در اقصا نقاط كشور همزمان به بند افتادند.
در نامه مناقشه‌انگيز 27 محرم از قول امير مي‌خوانيم: «ديگر اميدي به جان خود و عائله و برادرم ندارم». حتي به فرض اصالت نامه آنچه او تقاضا مي‌كند كمك سياسي نيست، بلكه تصريح مي‌كند كه «معاضدتي» طبق «قواعد انسانيت» انتظار دارد، يعني يك كمك انساندوستانه. به ياد داشته باشيد كه امير، بر خلاف بعضي از ما، به بيماري «بيگانه‌ستيزي» مبتلا نبود و در دوران صدارتش واقع‌بينانه كوشش مي‌كرد مناسباتي متعادل و منطقي با سفارتخانه‌هاي روسيه و انگليس برقرار كند. او طبيعتاً ديپلمات‌هاي خارجي را انسان مي‌شمرد و براي آنها «شرافت شخصي» قائل بود. بنابراين درخواست كمك او درخواستي شرافتمندانه براي حفظ جان خود و خانواده‌اش بود. چه سختگير و بي‌گذشت بايد باشيم كه چنين درخواستي را براي او روا ندانيم!
تشييع
درخواست كمك امير هر چه بود پاسخي دريافت نكرد. او روز 27 يا 28 محرم روانه تبعيدگاهش در كاشان شد. مري شيل، همسر جاستين شيل در كتاب خاطراتش مي‌نويسد: «موقعي كه تصميم به تبعيد او به كاشان گرفته شد، همسرش –خواهر شاه- كه زن جوان 18 ساله‌اي بود، عليرغم ممانعت برادر و مادرش تصميم گرفت شوهر خود را در تبعيدگاه همراهي كند... چند روز بعد موقعي كه ما از دروازه شهر خارج مي‌شديم، در چند قدمي خود تصادفاً با گروهي در ابتداي جاده اصفهان مواجه شديم كه همان قافله حامل امير و شاهزاده‌خانم بود. هر دوي آنها درون تخت‌رواني حركت مي‌كردند كه در محاصره قراولان قرار داشت. اين صحنه كه بي‌شباهت به تشييع جنازه نبود به قدري منظره غمناكي داشت كه من تاكنون شبيه آن را نديده بودم. دلم مي‌خواست در آن لحظه آنقدر جسارت داشتم كه پرده تخت روان آنها را به كناري بزنم و امير محبوس را همراه زنِ جوانِ بينوايش و دو بچه كوچكشان به درون كالسكه خود بياورم و آنها را به سفارتخانه خودمان ببرم، انگار سرنوشتي را كه منتظر او بود احساس مي‌كردم». (خاطرات ليدي شيل، ترجمه حسين ابوترابيان)

ارسال توسط omid @ ۰۸:۲۴   0 نظر