شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

آتش زير خاكستر

زمزمه آغاز دومين دوره جنگ‌هاي ايران و روس در واقع از سال 1241ه.ق. آغاز شد، يعني حدود 13 سال پس از انعقاد معاهده گلستان. عبدالرزاق مفتون دنبلي ذكر وقايع سال 1241 را بي‌مقدمه چنين آغاز مي‌كند: «كارگزاران دربار پادشاه روس به فكر نقض عهد و برهم زدن شروط مصالحه و متاركه افتاده به بهانه اينكه قدري از گوگچه‌ي ايروان داخل بناي مصالحه ماست، آغاز گفتگو نمودند. تردد و گفت و شنيد ايشان به درازا كشيد. كارگزاران دولت ايران گفتند شروط مصالحه بر اين قرار يافته كه در حين مصالحه هر جا كه در دست هر كس بوده است، باز كماكان چنان بوده، طرفين از حدود خود تخطي و تجاوز ننمايند (اصالت وضعيت موجود كه در معاهده گلستان با لفظ «اسطاطسكواوپرزنديم» از آن ياد شده بود). آن جماعت گاهي معاذير ناموجه مي‌گفتند و گاهي مي‌گفتند كه سلوك ما با نواب نايب‌السلطنه نمي‌شود و گاهي مي‌نمودند كه پادشاه ايران آنجا را كه خاطرخواه ماست به ما بخشش نمايد و درگذرد. از اين طرف نيز كارگزاران دولت دوران‌عدت ايشان را مجاب مي‌نمودند و آن حدود مشهور به «بالغ‌لو» و «گوني» و «گوگچه دنگيز» بود كه هميشه در دست كارگزاران اين‌طرف است». (مآثر سلطانيه)
گفتگو
پالكونيك مزاراويچ كه به اتفاق يك مترجم ارمني از سوي ژنرال يرملوف (فرمانرواي گرجستان و قفقاز) به ايران آمد، آورنده پيام روس‌ها بود. فتحعلي‌شاه شاهزاده عباس‌ميرزا را به سلطانيه (اقامتگاه تابستاني فتحعلي‌شاه در نزديكي زنجان) فراخواند و او را مأمور كرد به اتفاق حسن‌خان قاجار قزويني (سارواصلان)، آصف‌الدوله (كه در آن هنگام صدارت عظمي داشت)، ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي (معروف به ايلچي كه معاهده گلستان را از طرف ايران امضاء كرده بود) و ميرزا محمدعلي آشتياني با فرستاده روس گفتگو كنند. اين گفتگوهاي طولاني بي‌نتيجه ماند و به نوشته خاوري شيرازي، مزاراويچ «بالاخره صريحاً گفت كه عدم حصول اين تمنا (يعني واگذاري مناطق ياد شده به روسيه) موجب ترك مصالحه و وقوع مجادله است». (تاريخ ذوالقرنين)
هنگامي كه بي‌نتيجه بودن مذاكره با فرستاده روس نزد فتحعلي‌شاه آشكار شد، او ميرزا محمدصادق وقايع‌نگار مروزي را مأمور كرد به اتفاق مزاراويج به تفليس رود و در اين مورد با شخص يرملوف گفتگو كند. خاروي مي‌نويسد كه در جريان همين ماجرا «حاجي ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي به سبب اطّلاع از اوضاع دولت‌هاي خارج، به منصب ارجمند «وزارت امور دول خارجه» سرافراز شد»، و اين نخستين بار بود كه چنين عنواني در ايران به كسي داده مي‌شد.
فتحعلي‌شاه در دستورالعملي به وقايع‌نگار او را موظف كرده بود راه‌حل‌هاي سه‌گانه‌اي را در برابر يرملوف قرار دهد تا او يكي را برگزيند. «شق اول: آنكه به هيچ‌وجه تغييري در رفتار اين چهارده ساله كه بعد از مصالحه بوده نشود، هر يك از سرحدداران همان‌چه هنگام مصالحه داشته و تا حال دارند، باز كماكان داشته باشند و هيچ‌يك از طرفين خواهش در باب واگذاردن خاك و زمين به يكديگر ننمايند. شق ثاني: هرگاه تو خواهش يك پارچه زمين داشته باشي، چون نوكر بزرگ ايمپراطور هستي و مورد مرحمت ما مي‌باشي، بسيار سهل است... [اما] موافق انصاف اين است كه به وضعي كه از اين طرف بي‌مضايقگي مي‌شود، از آن طرف هم بشود و خواهشي كه نوكرهاي بزرگ سرحدنشين ما در حالت ضرورت از تو نمايند بپذيري... شق ثالث: هرگاه به اين دو شق راضي نشوي به [ميانجي‌گري طرف] ثالثي كه خارج از هر دو دولت باشد و بي‌خبر از اوضاع اين مصالحه نباشد راضي شدي كه در ميانه بر وفق انصاف رفع اختلاف نمايد...» («روضة‌الصفاي ناصري» نقل شده در حاشيه مآثر سلطانيه توسط غلامحسين زرگري‌نژاد)
مكتوب
القصّه، مزاراويچ تا تبريز وقايع‌نگار را همراهي كرد، اما از آنجا به بعد از او جدا شد و خود را به سرعت به تفليس رساند. گزارشي كه او از گفتگوهايش با مقامات ايران به يرملوف داد، خوي تند و سلطه‌جوي جنرال روس را به حركت آورد و دستور اشغال قلعه بالغ‌لو (يكي از سه نقطه مورد ادعاي روس‌ها) صادر شد. خود يرملوف نيز به بهانه سركشي به منطقه داغستان تفليس را ترك كرد تا از ديدار با وقايع‌نگار خودداري كند.
از سوي ديگر وقايع‌نگار مدتي در تبريز ماند تا شاهزاده عباس‌ميرزا از سركشي به محال قراگوزلو (كه اداره آن به تازگي به شاهزاده محمدميرزا (محمدشاه بعدي) سپرده شده بود) بازگردد. ميرزا محمدصادق پس از اينكه دستورالعمل‌هاي مورد نيازش را از نايب‌السلطنه گرفت راهي تفليس شد، اما هنوز در ايروان بود كه خبر اشغال بالغ‌لو و عزيمت يرملوف به داغستان را شنيد.
يرملوف توسط يكي از فرماندهان محلي براي وقايع‌نگار پيغام فرستاده بود كه ورود به تفليس را به پس از بازگشت او از داغستان موكول كند، اما وقايع‌نگار به اين پيام اعتنا نكرد و راهي تفليس شد. او در تفليس گفتگوهايي را با شخصي به نام وليمنوف، «نايب يرملوف»، آغاز كرد و در اين ميان چنان سماجت ورزيد كه وليمنوف ناچار شد مكتوبي مهر شده به او سپارد با اين مضمون: «قريه بالغ‌لو را از جمله رسدي (سهم) خود دانسته‌ايم و تصرّف در آن نموده‌ايم. بدون حكم امناي دولت روسيه [هم] تخليه [آنجا] ممكن نيست؛ ديگر اين همه گفتگو و مشاجره چيست»؟!
(ادامه دارد)

جمعه، دی ۰۹، ۱۳۸۴

داودپاشا و صدر اصفهاني

در شماره گذشته شرح مصالحه ميان ايران و عثماني را خوانديد و از مضمون معاهده صلح ميان دو دولت آگاه شديد. اما در شرايطي كه مذاكرات صلح و تشريفات مربوط به امضاء و مبادله آن هنوز در جريان بود، حوادثي ميان حاكم بغداد و دولت ايران اتفاق افتاد كه به انعقاد يك موافقتنامه ديگر منجر شد. به نوشته لسان‌الملك سپهر: «داودپاشا، وزير بغداد جناب شيخ موسي نجفي را كه از فحول فقهاء اثني‌عشريه بود براي عفو گناه خويش و استرداد قلعه مندليج روانه درگاه پادشاه ايران داشت و بي آنكه او رسالت خويش بگذارد و خبري باز آرد، مصرف افندي را با لشكري رزم‌جوي به تسخير قلعه مندليج فرستاد. ايماني‌خان فراهاني و مهدي‌خان كلهر كه حارس و حافظ قلعه بودند قوّت دفع او نداشتند، لاجرم ايماني‌خان بگريخت و مهدي‌خان دستگير شد و مندليج مفتوح گشت. چون اين خبر مسموع پادشاه ايران گشت، فرمان رفت كه [شاهزاده] محمدحسين ميرزا (والي ولايات غربي، پسر محمدعلي‌ميرزا) اين كين بخواهد و داودپاشا را كيفر كند». (ناسخ‌التواريخ)
منشور
فتحعلي‌شاه براي تقويت نيروي محمدحسين‌ميرزا دستور داد خسروخان گرجي نيز با نيروهايش به قواي بختياري بپيوندد و شاهزاده را ياري رساند. اما شاهزاده پيش از رسيدن قواي كمكي با پنج‌هزار سوار و پنج عراده توپ خود را به سرعت به مندليج رسانيد و بي‌تأمل فرمان يورش داد كه قلعه گشوده شد و اكثر عثماني‌هايي كه در قلعه بودند به قتل رسيدند. خبر اين پيروزي اواخر شوال 1238ه.ق. (اواسط تير 1202ه.ش.) به شاه رسيد و او به سبب اين جلادت محمدحسين‌ميرزا را حشمت‌الدوله لقب داد. پس از آن حشمت‌الدوله به كرمانشاه بازگشت و خسروخان گرجي به حفاظت از قلعه گمارده شد.
داودپاشا كه چنين ديد، بار ديگر عريضه‌اي نوشت و شيخ موسي نجفي را شفيع ساخت. فتحعلي‌شاه او را بخشيد و منشوري به نامش نوشت كه شرايط زير در آن آمده بود:
«نخست آنكه از خانقين تا بغداد از زوّار عجم باج نگيرند.
دوّم آنكه خزانه نجف را كه در فتنه‌ي وهابي به كاظمين عليهما‌السلام حمل داده‌اند به بازديد يك تن از دبيران دولت ايران بازجاي برند و طومار تفصيل آن اشياء را خدّام عتبات عاليات خاتم برنهاده به دفترخانه دولت ايران سپارند.
سيم آنكه در اراضي عراق عرب و عتبات زوّار عجم را پاس حشمت بدارند و دعوي شرعي عجم را به مجتهدين شيعه گذارند.
چهارم آنكه داودپاشا هر سال پنج‌هزار زر مسكوك به شكرانه عفو گناه به درگاه فرستد».
اين منشور را ميرزا محمدصادق وقايع‌نگار مروزي كه از جانب دولت ايران به همراهي شيخ‌موسي نجفي راهي بغداد شد، با خود نزد داودپاشا برد. قلعه مندليج پس از آنكه داودپاشا شرايط را پذيرفت و منشور را مهر كرد، به او بازپس داده شد و ميرزا محمدصادق به ايران بازگشت. روايت ما هم از اين دوره كشمكش‌هاي ايران و عثماني همينجا پايان مي‌يابد.
ماجراي صدر
اما ماجراي جالب و بانمك ديگري كه در همان سال‌ها اتفاق افتاد، مرگ حاجي محمدحسين‌خان صدراعظم اصفهاني (صدر اصفهاني) بود. او كه پس از ميرزا محمدشفيع صدراعظم سمت صدارت عظمي را به عهده گرفته بود، روز 13 صفر 1239ه.ق. (25 مهر 1202ه.ش.) در اثر بيماري درگذشت. اما روايت خاوري شيرزاي از علت بيماري و مرگ او جالب و خواندني است.
«جناب حاجي مزبور (صدر اصفهاني) از جمله كدخدا و كدخدازادگان معتبر دارالسلطنه اصفهان و به سبب وفور فراست و كياست در امور معاملات و داد و ستد با مباشرين و رعات (حاكمان) و جلب منافع و مداخل از جميع امورات، بسيار ماهر و نكته‌دان بود. از فرط كياست متدرجاً از مرتبه اولين، پايه پايه ترقي كرده تا بالاخره به منصب ارجمند ايالت دارالسلطنه اصفهان برقرار گرديد و چندي پس از آن عمل به دربار دولت ابد مدت شتافته به شرف منصب رفيع صاحب ديواني و مستوفي‌الممالكي رسيد و از آن مرتبه ترقي كرده بعد از وفات جناب ميرزا محمدشفيع –رحمة‌الله عليه- صدراعظم شد و دربارش مرجع اهل عالم آمد. او جناب عبدالله‌خان ولد اسنّ و ارشد خود را كه در اصفهان بيگلربيگي آن سامان بود به دارالخلافه آورد و او را در ديوان اعلي مستوفي‌الممالك كرد. [حاجي صدر اصفهاني] با وجود كثرت مشاغل در دربار دولت، باز به سبب وفور مداخل دست از ايالت اصفهان بر نداشت و سالي يك دفعه چند ماهي به آن سامان رفته قرار در كارها مي‌گذاشت. ولدش عبدالله‌خان امين‌الدوله خيالي در خاطر پخت كه ولد خود ميرزاعلي‌محمدخان را به جاي خويش در اصفهان بيگلربيگي سازد و بدون مداخله پدر عالي‌مقدار به جلب منافع آن ولايت پردازد. جناب ولد بزرگوارش (حاجي صدر) به اين معني راضي نبود و او را منع مي‌نمود. بالاخره حضرت عبدالله‌خان حديث احترام ابوّت و بنوّت را فراموش كرد و به توسط محارم بيرون و اندرون و تقبّل پيشكش و خدمت فراوان، حضرت صاحبقراني را به اين معني راضي آورد. صدر معزي‌اليه بعد از اطلاع از اين داستان چاره دفع اين واقعه را نداشت، لهذا از فرط غم و اندوه فراوان مريض گشته تن به بستر ناتواني گذاشت. جناب عبدالله‌خان بدون اطلاع پدر فرمان ايالت اصفهان را به جهت پسر حاصل كرد و روزي پسر را با خلعت ايالت فرمان حكومت به سر زد و بدون اخبار به محضر پدر حاضر آورد. از اتفاقات در همان حالت مؤلف اين رساله (خاوري شيرازي) به جهت عيادت جناب صدارت در آن محفل رسيدم و اوضاع و احوال صدر بينوا را بالمشافهه ديدم. بعد از آنكه نبيره خود را صاحب منصب خويش ديد، بي اختيار آهي سرد از دل پردرد بركشيد و در بستر غلطيد»!

چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴

عهدنامه روم و ايران

در چند شماره اخير شرح نبردهاي سال 1236 و 1237ه.ق. ميان ايران و عثماني را خوانديد و ديديد كه سرانجام شاهزاده عباس‌ميرزا پيكي را با پيام صلح نزد فرمانده سپاه عثماني در شرق، سرعسكر ارزروم، محمدامين رئوف پاشا فرستاد و پيشنهاد مصالحه داد. رئوف پاشا پاسخ فرستاد كه به هنگام حضور لشكريان ايران در خاك عثماني امكان گفتگوي صلح وجود ندارد و از عباس‌ميرزا خواست كه سپاه خود را از آنجا خارج كند تا بعداً وكلايي صاحب‌اختيار از دو طرف معين شوند و به تمهيد كار مصالحه بپردازند. شاهزاده نظر سرعسكر ارزروم را پسنديد و به تبريز بازگشت. هنگامي كه گزارش رد و بدل شدن اين پيام‌ها به فتحعلي‌شاه رسيد، او فرزند خود عباس‌ميرزا را به تدبير اين كار اختيار داد و شاهزاده نيز ميرزا محمدعلي مستوفي آشتياني را روانه ارزروم كرد. از سوي ديگر محمد رئوف‌پاشا نيز فرماني از سلطان محمود خان (سلطان عثماني) دريافت كرد و براي مذاكرات صلح با ايران اختيار يافت. سرانجام طرفين روز يكشنبه 19 ذيقعده سال 1238ه.ق. (5 مرداد 1202ه.ش. – 28 ژوئيه 1823م.) بر سر عهدنامه‌اي كه در دو نسخه، يكي به فارسي و يكي به تركي، تدوين شده بود توافق كردند. «ميرزا محمدعلي بازِ ايران شد و از آن سوي عهدنامه را سرعسكر به اسلامبول فرستاد و قيصر روم خاتم بر نهاد (يعني مهر كرد) و در نيمه شهر جمادي‌الاخره (1239ه.ق.) نجيب افندي كه يك تن از صناديد (بزرگان) دولت روم بود، عهدنامه را برداشته به تهران آورد... بعد از تقبيل سده (= بوسيدن آستانه) سلطنت، مكتوبِ مَلِك روم را بسپرد و عهدنامه را كه قيصر خاتم برنهاده بود بداد. بعضي از آن نگارش با مكنون خاطر شاهنشاه ايران راست نيامد. لاجرم ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام را بفرمود تا با نجيب‌افندي سخن كرده آن كلمات موافق ضمير پادشاه داشت و عهدنامه به نام ميرزا محمدعلي و سرعسكر روم از نو نگاشت. آنگاه قاسم‌خان سرهنگ تبريزي به اتفاق نجيب‌افندي سفير روم شد و عهدنامه جديد با به مهر سلطان محمودخان معتبر داشته مراجعت كرد». (ناسخ‌التواريخ)
متن
عهدنامه مذكور چنين آغاز مي‌شود: «غرض از تحرير اين كتاب مستطاب آنكه در اين چند ساله به سبب وقوع بعضي از حوادث ميان دولتين عليتين اسلام روابط صلح و صفوت و ضوابط دوستي و الفت قديمه مبدل به نقار و خصومت و مؤدي به حرب و كدورت شده بود، به مقتضاي جهت جامعيه اسلاميه اسلام و عدم رضاي طرفين به سفك دماء و وقوع اين‌گونه حوادث و اوضاع و اعادت سلم و مودت و تجديد دوستي و محبت از جانب دولتين... اظهار رغبت و موافقت شده و به موجب فرمان همايون... شاهنشاه ممالك ايران... و حكم مأموريت‌نامه نواب وليعهد... اين عبد مملوك (ميرزا محمدعلي مستوفي)... به وكالت نامه مباهي و مخصوص گشته از جانب دولت عليه عثماني نيز به امر و فرمان اعليحضرت سلطان غازي سلطان محمودخان... وكالت‌نامه به جناب والي ولايت ارزن‌الروم محمدامين رئوف‌پاشاي سرعسكرِ جانب شرق عنايت شده بود. اين عبد مملوك (ميرزا محمدعلي مستوفي) در مدينه ارزن‌الروم با جناب سرعسكر مشاراليه ملاقات و بعد از مبادله وكالت‌نامه‌هاي مباركه عقد مجالس مكالمه كرده مصالحه مباركه به اين آئين ترتيب و تعيين يافت».
سپس يك بند به عنوان «اساس»، هفت «ماده» و يك خاتمه در پي آمده است.
در بخش «اساس» به عهدنامه سال 1159ه.ق. ميان دو كشور اشاره شده و بر اعتبار آن تأكيد شده است.
ماده اول معاهده دو دولت را از مداخله در امور داخلي يكديگر باز مي‌دارد و به ويژه بر عدم دخالت ايران در امور بغداد و كردستان عثماني (شهر زور) تأكيد دارد.
ماده دوم به امور مربوط به حجاج، زوّار و تجار ايراني كه به عثماني رفت‌وآمد مي‌كنند و همچنين بازرگانان عثماني كه به ايران مي‌آيند مي‌پردازد و شيوه برخورد، تعرفه گمركي و مسائل مربوط به امنيت و تشريفات مربوط به آنها را مشخص مي‌كند.
در ماده سوم عهدنامه چنين آمده است: «آنچه از عشيره حيدرانلو و سبيكي متنازع‌فيها بوده و امروز در خاك دولت عليه عثماني ساكن مي‌باشند، مادامي كه در سمت آنها است اگر به حدود ممالك ايران تجاوز كرده خسارت رسانند سرحدداران در منع و تربيت ايشان دقت نمايند و اگر از تجاوز و خسارت دست بر ندارند و از جانب سرحددار منع ايشان نشود، از تصاحب ايشان دولت عليه عثماني كف‌يد نمايد و اگر ايشان به رضا و اختيار خود به جانب ايران بگذرند دولت عثماني ايشان را منع و تصاحب نكند».
ماده چهار به موضوع فراري‌ها و ايلات و طوايفي اختصاص دارد كه از خاك يك كشور به كشور ديگر مي‌روند. اين ماده دولت‌ها را از نگهداري فراريان طرف مقابل منع كرده است.
ماده پنج دولت عثماني را به آزاد كردن اموال توقيف شده تجار، حجاج و زوّار ايراني در دوره جنگ متعهد مي‌كند.
ماده شش در مورد اموال ايرانياني است كه در خاك عثماني فوت مي‌كنند. دولت عثماني متعهد مي‌شود از تاريخ امضاي عهدنامه اموال اين قبيل افراد را تا يك سال محفوظ نگاه دارد تا وراث آنها خود را به محل برسانند.
ماده هفت نيز مقرر مي‌دارد كه هر سه سال يك سفير از هر يك از دولتين به طرف مقابل فرستاده شود.
بخش خاتمه نيز علاوه بر مسائل مربوط به شيوه امضاء و مبادله عهدنامه، به موضوع اموال غارت شده و غنايم جنگ مي‌پردازد و به صرف‌نظر كردن از آنها حكم مي‌دهد.
به اين ترتيب نبردهاي دوساله ميان ايران و عثماني به پايان رسيد.

سه‌شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۴

تمهيد مصالحه

شرح نبرد توپراق قعله و پيروزي درخشان قواي شاهزاده عباس‌ميرزا را در شماره گذشته خوانديد و ديديد كه دلاوري حسن‌خان قاجار قزويني باعث هزيمت و گريز قواي عثماني از برابر سپاه كم‌شمارتر ايران شد. بديهي است كه پس از اين پيروزي، وسوسه گشودن ارزروم در ميان بسياري از سران سپاه و مقامات دولت ايران به وجود آمد. به نوشته ميرزا فضل‌الله خاوري شيرازي «اين معني از تحقيق گذشته و روميان نيز در اين مسئله متفق گشته‌اند كه كه هرگاه رأي مبارك نواب نايب‌السلطنه در همين سال و سال قبل تعلق گرفته بود، به يك عزيمت ولايت ارزنة‌الروم را تصرف مي‌نمود. هر قدر اُمناء و وزراء و اُمرا اصرار كردند، در جواب فرمود: «امروز دولت اسلام منحصر به ايران و روم است و در حقيقت دولت روم سپري است في‌مابين قرالات فرنگ (كشورهاي اروپايي) و اين دولت ابد ملزوم (يعني ايران). ستيزه اين دولت با دولت عليّه عثماني تيشه بر پاي خود زدن است و دشمنان را بر سر كار آوردن. همان بهتر كه باب صلح زنيم و خصم را با كمال قدرت از خود ممنون كنيم». [بنابر اين شاهزاده] از همان منزل خالباز حضرت ميرزا محمدتقي آشتياني مستوفي را با احكام بليغه نزد محمدامين رئوف پاشا گسيل ساخت و بعضي تكاليف درباب قرار كار مصافات (ابراز دوستي) كرده، خود به اقامت پرداخت». («تاريخ ذوالقرنين»)
تهاجم
اما هنگامي كه فرستاده عباس‌ميرزا پيام او را با سرعسكر ارزروم (فرمانده سپاه شرق عثماني) كه «مردي آرميده و كارآگاه و زبان‌دان و مصلحت‌جو و خيرخواه» توصيف شده است، درميان گذاشت چنين پاسخ شنيد: «با هجوم و ازدحام لشكر منصور در اين حوالي صلح و اصلاح صورتي نخواهد داشت. نايب‌السلطنه امر به كوچ فرمايند و امرا و لشكر طرفين به مقام خود معاودت كرده چند روزي برآسايند، بعد از آن امناي طرفين در ميانه تمهيد بساط آشتي سازند و تعيين وكيلي صاحب‌اختيار از دو طرف كرده تا كار ساخته شود». («مآثر سلطانيه»، عبدالرزاق مفتون دنبلي)
عباس‌ميرزا پيشنهاد محمدامين رئوف پاشا را منطقي يافت و به همراه اردو به تبريز بازگشت. در اين هنگام بيماري وبا در تبريز و ولايات مركزي و غربي ايران و بخشي از عثماني به شدت شايع شده بود و مرگ ميرزا بزرگ قائم‌مقام نيز در همين ايام اتفاق افتاد.
خبر پيروزي شاهزاده در نبرد توپراق قلعه مدتي بعد در سلطانيه به فتحعلي‌شاه رسيد و او را مسرور كرد: «حضرت والا (وليعهد) مورد تفقدات گوناگون گرديد، حسن‌خان قاجار قزوينيِ شيراوژن ملقب به «سارو اصلان» (يعني شير زرد) شد و هر يك از جانفشانان، به علاوه‌ي لقب ارجمند خاني، از اعطاء خلاع (خلعت‌ها) فاخره قرين افتخاري بي‌پايان آمد». (تاريخ ذوالقرنين)
اما نكته جالب اينجاست كه فتحعلي‌شاه با شنيدن خبر پيروزي نايب‌السلطنه بر عثماني‌ها (بي‌توجه به پيشنهاد صلحي كه شاهزاده به حريف داده بود) به اين فكر افتاد كه با استفاده از فرصت ولايت بغداد را به تصرّف در آورد. «لهذا در منقلاي موكب فيروز (يعني به عنوان پيشروي سپاه)، اولاً نواب محمدحسين ميرزا صاحب‌اختيار سرحدات عراقين عرب و عجم (يعني پسر شاهزاده محمدعلي‌ميرزا كه به تازگي درگذشته بود) را با سواره و پياده ابواب جمعي آن حدود و ده عراده توپ البرزكوب به صوب بغداد نامزد نمود و اميركبير محمدقاسم‌خان قوانلوي قاجار را با قادراندازان (تيراندازان زبده) استرآبادي و هزارجريبي به التزام ركاب معزي‌اليه روان فرمود. پس از آن نواب عبدالله‌ميرزا صاحب‌اختيار ولايت خمسه را به انضمام سواران خمسه و پيادگان استرآبادي و سمناني و دامغاني به تسخير ولايت شهر زور مأمور ساخت و مطلب‌خان و ذوالفقارخان دامغاني را نيز با دستجات مأموره در ركاب حضرت معزي‌اليه به سربازي درانداخت و از امراء با اعتبار، فضل‌علي‌خان قوانلوي قاجار و امان‌الله‌خان والي كردستان هر يك با سواره خويش مأمور و ميرزا فضل‌الله علي‌آبادي مازندراني مستوفي، كه خدمت لشكرنويسي نيز داشت، به جهت رسانيدن مواجب و علوفه‌ي سپاه منصور از مأموريت مسرور شد. اين جمعيت موفور در بيست‌ودوم شهر ذي‌قعدة‌الحرام (1237ه.ق.) از چمن سلطانيه روانه و ظهور اين مراتب حركت موكب اقدس را نيز بهانه آمد (يعني شاه نيز چند روز بعد در پي سپاه روانه شد)». (همان)
بازگشت
اما لشكريان اعزامي فتحعلي‌شاه هنوز چندان از سرحدات ايران بيرون نرفته بودند كه بيماري وبا در ميانشان افتاد. به پادشاه كه در چمن پارسيج منتظر رسيدن اخبار پيروزي لشكر بود آگاهي دادند كه «بلاي وبايي عظيم در اردوي نواب شاهزادگان لازم‌التكريم افتاده و هر دو اردو را متفرق كرده است و هر كسي به دياري و هر تني به مرغزاري روي آورده و مطلب‌خان، سركرده دسته دامغاني نيز از اين بلا جان داده». بيماري مدتي بعد اردوي شاه را نيز گرفتار كرد. اما «احدي را جرأت اين عرض نبود تا اينكه مفخرّالسادات ميرزا محمدحسين اصفهاني حكيم‌باشي زبان به عرض اين مراتب گشود. چون يكي من‌جمله تدبيرات، از جمعيت دور بودن و در متنزّهات (تفرجگاه‌ها) و ييلاقات آسودن است، لهذا صاحبقران اعظم (فتحعلي‌شاه) به مفاد «عرفت‌الله بفسخ العزائم» عزيمت بغداد را موقوف داشت و لشكر ظفراثر را مرخص اوطان نموده با معدودي از خواص محارم در باغات خارج شهر همدان و دامنه كوه الوند چند روزي بار اقامت گذاشت».
به اين ترتيب لشكركشي فتحعلي‌شاه به عثماني متوقف شد و راه مصالحه ميان شاهزاده عباس‌ميرزا و سرعسكر عثماني باز ماند.
(ادامه دارد)

ارسال توسط omid @ ۰۸:۴۰   0 نظر

دوشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۴

نبرد پر افت و خيز

ديديم كه چون توپراق قلعه به محاصره پاشايان عثماني در آمد، شاهزاده عباس‌ميرزا با سپاهي گران به آن سوي حركت كرد و پس از واداشتن ارامنه‌ي سنگر گرفته در قراكليسا به اطاعت، به جانب قلعه رفت. ابتدا قصد او اين بود كه سپاه را به آرامي به آنجا برد تا سربازان به هنگام روبرو شدن با عثماني‌ها توان و ناي جنگيدن داشته باشند، اما چون پيام معدود محافظان ايراني قلعه به او رسيد كه چيزي به شكست ما نمانده است، عباس‌ميرزا و عده‌اي از سواران زبده به سرعت به سوي قلعه تاختند و به سپاهيان فرمان دادند كه به تعجيل در پي ايشان روان شوند. عثماني‌ها چون طلايه سپاه ايران را ديدند «چهار عراده توپ با چهار هزار سپاه از دلي‌باش و هيطا و دليران رزم‌آزما را از پناه دره‌اي كه در آنجا واقع بود به بالاي پشته در آوردند، به تلاش آنكه بالاي بلندي را گرفته بر سر لشكر منصور سركوب باشند و اگر توانند، از بلندي شكستي در پستي به لشكر اسلام دهند. نايب‌السلطنه با معدودي از امرا و غلامان و غلام‌تفنگچيان و غلامان پيشخدمت جنگ درپيوستند. ملتزمين ركاب در خدمت نايب‌السلطنه چون كوه پاي ثابت در دامنه كوه افشرده، جواب گلوله‌هاي توپ پي‌درپي ايشان را به گلوله غلامان‌تفنگچيانِ دسته قاسم‌خان مي‌دادند، تا افواج قاهره از سواره و پياده و سرباز و توپخانه نظام كه به مسافت يك فرسنگ راه در عقب بودند به سرعت و استعجال تمام رسيدند. از آن طرف نيز تيپ‌هاي پاشايان عثماني پيش از ورود سپاه منصور تل‌ها و پشته‌ها و سركوب‌ها را گرفته، همه جا توپ كشيده و پياده گذاشته آماده جنگ و جدال و منتظر آشوب و قتال ايستاده [بودند]». («مآثر سلطانيه»، عبدالرزاق مفتون دنبلي)
شكست
به اين ترتيب سپاه خسته ايران در حالي به ميدان جنگ رسيد كه بلندي‌ها تمام در اختيار سپاه عثماني بود و پاشايان از هر جهت بر دشت نبرد تسلط داشتند. اما با وجود اينكه اسب‌ها، سواران، سربازان و توپچيان ايران پس از طي كردن هشت فرسنگ راه دشوار خسته و تشنه بودند، نايب‌السلطنه عباس‌ميرزا فوراً دستور داد حسن‌خان قاجار با فوج‌هاي ايروان و نخجوان و خوي بر پشته‌اي يورش آورند و آنجا را از اختيار سپاه عثماني خارج كنند. «جماعت چون شعله نيران به جانب بالا بال گرفتند و در اول حمله، خود را بر فراز پشته رسانيده چند عراده توپ از روميان بستدند. جماعت دلي‌باش و هيطا (از سپاه عثماني) چون پلنگ زخم‌خورده به جنگ در آمدند و هر دو لشكر در هم آميختند و يكديگر را با كارد و خنجر خون ريختند. بعد از دار و گير فراوان، غلبه روميان را افتاد، توپ‌هاي خويش بازپس ستاندند و ايرانيان را شكسته در سراشيب براندند». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
به اين ترتيب نخستين تلاش شاهزاده عباس‌ميرزا در نبرد توپراق قلعه با شكست مواجه شد و لشكريان خسته و فرسوده ايران در آستانه هزيمتي سخت قرار گرفت. اما رشادت و جنگ‌آوري يكي از سرداران سپاه ايران مسير حركت وقايع را تغيير داد. «دليران جلادت آئين دوباره با حسن‌خان قاجار چون شيران نر عزم بلندي كرده، يورش آوردند و حمله بردند. هنگام غيرت و مردانگي بود و زمان ثبات قدم و فرزانگي، آتش‌افشان گشته برق انگيختند؛ در هم آميخته آتش ريختند... در اول يورش شش عراده توپ و يك عراده خمپاره رومي را تصرف كرده، همه را از جا كنده از بلندي كوه به زير افكندند. در اين حالات صف‌هاي سپاه روم تيپ تيپ ايستاده و پاشايان جليل‌الشأن چون مردم نظاره و انجم سياره، ديده تماشا به دليري‌هاي دلاوران ايران نهاده و تيپ سليم‌پاشا در دست چپ با ده هزار پياده و سوار اكراد رومي چون سد سكندر ايستاده بودند». (مآثر سلطانيه)
غلبه
هنگامي كه قواي تحت فرمان حسن‌خان روبروي تيپ سليم‌پاشا قرار گرفت، توپچيان تيپ باراندن گلوله را بر سر ايشان آغاز كردند و به اين ترتيب قواي ايران بار ديگر تحت فشار قرار گرفت. شاهزاده عباس‌ميرزا كه پيشاپيش تيپ بزرگ در مركز سپاه ايران قرار گرفته بود، ابتدا فرمان گلوله‌باران و سپس يورش به تيپ سليم‌پاشا را صادر كرد و دو سپاه در چشم به هم زدني بار ديگر در هم آميختند. اين بار پيروزي سهم ايرانيان بود و «بالجمله توپخانه و قورخانه، خيمه و خرگاه، ناطق و صامت، تليد و طريف (اموال كهنه و نو) هر چه با آن لشكر و در آن لشكرگاه بود غنيمت دليران گشت و لشكر روم در اين حربگاه دو چندان مردم ايران بودند، زيرا كه كتاب اجراي لشكر روم به دست شد، پنجاه و يك هزار تن به شمار آمد و از اين جمله آن كس كه جان به سلامت برد و در تن جراحتي نداشت افزون از هزار كس نبود و غنيمتي كه خاص دولت بود بيرون كتاب، بهاي قورخانه و گلوله توپ و باروط و جبه‌خانه به شصت‌هزار تومان پيوست». (ناسخ‌التواريخ)
پس از اين پيروزي بود كه نايب‌السلطنه به ايران بازگشت و براي سرعسكر ارزن‌الروم پيام صلح و سازش فرستاد. ماجراي اين پيام، پاسخ عثماني‌ها، تداوم درگيري دو طرف و سرانجام مصالحه‌اي كه در سال 1238ه.ق. ميان ايران و عثماني به دست آمد موضوع مقالات آينده خواهد بود.

ارسال توسط omid @ ۰۶:۲۱   0 نظر

یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

توپراق قلعه

در شماره گذشته خوانديد كه حمله تلافي‌جويانه عثماني‌ها به سرحد كرمانشاهان ايران با مقاومت شاهزاده محمدعلي‌ميرزا بي‌نتيجه ماند و منطقه زور و شهر سليمانيه نيز در اثر پيشروي شاهزاده، به فتوحات ايران افزوده شد. علاوه بر اين محمدعلي‌ميرزا خود را براي فتح بغداد نيز آماده مي‌كرد كه به بستر بيماري افتاد و ناچار شفاعت يكي از علماي شيعه بغداد را پذيرفت و از حمله به شهر چشم پوشيد. او در راه بازگشت به كرمانشاه در اثر بيماري درگذشت. چند ماه بعد ميرزا عيسي، ملقب به ميرزا بزرگ قائم‌مقام نيز در تبريز در اثر يك بيماري مشابه جان سپرد.
از سوي ديگر مقامات دولت عثماني در تدارك كوششي تازه بودند. چون نوروز رسيد، فتحعلي‌شاه قاجار با لشكريانش –به شيوه هر سال- راهي سلطانيه زنجان شد تا بهار را در آنجا بگذراند. «در اين وقت اولياي دولت آل‌عثمان در استرداد ممالكي كه نايب‌السلطنه به دست كرده بود... يك‌دل و يك‌جهت گشتند و در هر جا در ممالك عثماني تاجري ايراني يافتند او را محبوس و اموالش را مأخوذ داشتند و زائرين بيت‌الله حرام را در مملكت به حبس‌خانه درانداختند و محمدرؤف‌پاشا را سرعسكر ساخته به ارزن‌الروم فرستادند». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
پيام‌ها
شاهزاده عباس‌ميرزا در همين ايام حسن‌خان قاجار قزويني را براي گشودن قلعه مغاز به سوي قارص و نريمان فرستاده بود كه او با سپاه عثماني روبرو شد و جنگي سخت ميانشان درگرفت. حسن خان در اين نبرد موفق شد لشكر حريف را بشكند و حدود هزار تن را اسير كند كه سعيد‌آقا سيواسي، فرمانده ايشان نيز در ميان اسرا بود. جماعت اسيران اواخر شعبان 1237ه.ق. هنگامي كه نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) از تبريز وارد خوي شده بود به اردوي شاهزاده رسيدند. او اسيران را آزاد كرد و سعيد‌آقا را با اين پيام نزد محمدرؤف پاشا فرستاد: «اگر از اين جنگ و جوش دست باز داري و در ميان دولتين رفع ذات بين كني بر طريق سلامت رفته باشي، اگر نه راه ندامت خواهي سپرد».
سرعسكر عثماني كه از ديدن اين وضعيت و دريافت اين پيام به خشم آمده بود در كار نبرد مصمّم شد و راه مصالحه را بست. چنين بود كه عباس‌ميرزا نيز در اواسط ماه رمضان از خوي به سوي ممالك عثماني حركت كرد و گروه‌هايي از سپاه را به سوي سلماس، الباق و وان فرستاد. «در اين وقت مسموع افتاد كه جلال‌الدين محمدپاشا و حافظ علي پاشا (حاكم قارص) و ابراهيم پاشا با لشكري بيرون از حساب «توپراق قلعه» را به محاصره انداخته‌اند و در قلعه از ايرانيان 100 تن سرباز و 19 تفنگچي خلج بر زيادت نبود». (ناسخ‌التواريخ)
عبدالرزاق مفتون دنبلي مي‌نويسد: «در مدت محاصره هر چه به آن معدود قليل (ايرانيان درون قلعه) دليل شده، پيغام كردند كه از قلعه بيرون آمده سالماً غانماً راه ديار خويش پيش گيرند و قلعه را بي ترس و بيم تسليم نمايند، آن فيه‌ي قليله در جواب باز نمودند كه ما را تا جان در تن و رمق در بدن باشد خواهيم كوشيد و قلعه را از دست نخواهيم داد».
گويا شنيدن خبر مقاومت و دليري محافظان توپراق قلعه شاهزاده را غيرت افزود و دستور بازگشت سپاه اعزامي به وان را صادر كرد و با گروه‌هايي ديگر به سوي الشكرد به حركت در آمد. «از طرف ديگر خبر رسيد كه حافظ‌علي‌پاشا در محاصره توپراق قلعه سنگرها نزديك كرده و نقب‌ها در برده، دير نباشد كه آن حصار را بگشايند و همچنان ارامنه‌اي كه در آن اراضي جاي دارند به استظهار روميان سر از خدمت برتافتند و در هشت فرسخي توپراق قلعه دوهزار خانوار با آلات حرب و ضرب در قراكليسا سنگري كرده‌اند».
جنگ
سپاه شاهزاده ابتدا به سوي قراكليسا رفت. كساني كه در آنجا سنگر گرفته بودند با مشاهده انبوهي لشكر ايران به فكر چاره افتادند و «طوعاً او كراهاً خاج (صليب) و انجيل و كشيش پيش انداخته به استقبال استعجال نمودند. نايب‌السلطنه اجتماع آن جماعت را در يك جا مصلحت نديده، امر فرمودند كه در ديادين و محالات متصرف جابه‌جا شوند». (مآثر سلطانيه)
اردوي شاهزاده شبي را در قراكليسا گذراند و روز بعد به سوي توپراق‌قلعه حركت كرد. نايب‌السلطنه از آنجا كه مي‌خواست سپاهيان به هنگام رسيدن به قلعه خسته نباشند و نبرد را تاب آورند، دستور داد اردو به آرامي حركت كند. اما هنوز مسير چنداني نرفته بودند كه خبر رسيد محاصره‌كنندگان قلعه كه از آمدن سپاه ايران باخبر شده‌اند، بر كوشش خود افزوده‌اند تا شايد پيش از رسيدن اردوي شاهزاده قلعه را بگشايند. «در اين حال جان‌نثاران قلعه پيغامي چند به حسن‌خان نموده بودند. نايب‌السلطنه را از استماع آن كلمات طاقت سكون نمانده، في‌الفور با حسين‌خان سردار و حسن‌خان و قليلي از ملتزمين ركاب سوار گشته به ملاحظه ميدان حرب و تشخيص جاي تيپ و استعمال توپ و تفنگ به حدي به حوالي سنگر و معسكر (لشكرگاه) عثماني راندند كه ميان چادرها رنگ لباس آنها پيدا و نمايان بود». (همان)
فرماندهان سپاه عثماني با مشاهده اين حال توپ‌هاي خود را بر بلندي‌ها بردند و آماده نبرد شدند. نبردي محدود ميان شاهزاده و همراهانش با بخشي از لشكر عثماني درگرفت و چندان ادامه داشت تا سپاه ايران رسيد و جنگ مغلوبه شد. مشكل اينجا بود كه بلندي‌هاي موجود در صحنه نبرد در اختيار توپخانه عثماني بود و اين مسئله كار را بر سپاه فرسوده ايران دشوار مي‌كرد.

ارسال توسط omid @ ۰۷:۳۵   0 نظر