يكي از موضوعات مهم دوران سلطنت فتحعليشاه قاجار، ماجراي سقوط حاجي ابراهيمخان كلانتر (اعتمادالدوله) است كه در واقع سنت «وزيركشي» قاجارها با قتل او آقاز شد. حاجي ابراهيمخان از بزرگان شيراز بود كه در عصر حكومت زنديه مراحل ترقي را طي كرد و از آنجا كه چندي كلانتري شيراز را به عهده داشت، به حاجي ابراهيمخان كلانتر مشهور شد. عبدالرزاق مفتون دنبلي، مورخ رسمي دربار قاجار، در كتاب «مآثر سلطانيه» در مورد او چنين مينويسد: «[حاجي ابراهيمخان] در بدايت دولت زنديه چندي به كدخدايي عمل و چندي به كلانتري شيراز پايه و محل يافته، تا زماني كه جعفرخان را زمام حكومت فارس به دست افتاد، موكب عزتش رو به ذروه (اوج) ترقي نهاد. روزگار جعفرخان سپري شد و نوبت سروري به پسرش لطفعليخان رسيد. هنوز كارش استقلال نيافته [بود كه] حاجي ابراهيمخان در ازاي حقوق چندين ساله، به داعيه خودسري [و] به هوس برتري... جمعي از الوار را به نويد سيم و زر در مخالفت لطفعليخان با خود شريك كرد كه در هنگام فرصت، جامه مهتري را از وي خلع و ريشه دولتش را به تيشه حقناشناسي قلع نمايند».
خيانت
فرصتي كه حاجي ابراهيمخان در پي آن بود، در ذيالحجه 1205ه.ق. به دستش افتاد. لطفعليخان از سال 1203 كه به جاي پدرش بر تخت نشست، همواره با حملات آقا محمدخان قاجار مواجه بود. او اواسط ذيالحجه 1205 شنيد كه آقا محمدخان به سوي آذربايجان تاخته و اصفهان را كه در آن هنگام مركز حكومتش بود، به بابا خان (فتحعليشاه بعدي) سپرده است؛ بنابراين بر آن شد كه به سوي اصفهان لشكر كشد. لطفعليخان شيراز را به حاجي ابراهيمخان سپرد و عازم اصفهان شد. او براي اينكه از وفاداري حاجي اطمينان داشته باشد، پسر و دو برادر او را با خود همراه برد. چنين بود كه حاجي ابراهيمخان فرصتي را كه در جستجوي آن بود به دست آورد. «همين كه اختيار شيراز به دست حاجي ابراهيم كلانتر افتاد، چون ميدانست كه لطفعليخان بر نيات باطني او آگاهي يافته، از يك طرف در شيراز به دستگيري بزرگان خاندان زند پرداخت و از طرف ديگر عبدالرحيمخان، برادر خود را كه در اردوي لطفعليخان بود به شوراندن لشكريان او واداشت. به اين ترتيب بيشتر همراهان لطفعليخان كه كسانشان در شيراز مورد تهديد و تعرض كلانتر بودند، شبانه از قمشه (محل اردو) پراكنده شدند و لطفعليخان به همين علت از جلوي آقا محمدخان منهزم گرديد و به شيراز برگشت، اما كلانتر و ياران او جوان رشيد زند را به شهر راه ندادند و او چارهاي نديد جز اينكه به جانب بوشهر رهسپار گردد. مصطفيخان دولو به شيراز آمد و از جانب آقا محمدخان حكومت آنجا را به كلانتر سپرد». (دهخدا)
اين اقدام حاج ابراهيمخان باعث شد آقا محمدخان به سادگي بر جنوب ايران سلطه پيدا كند و با برانداختن حكومت زندها، حوزه نفوذ و سلطنت خود را گسترش دهد. كلانتر شيرازي بعدها در ازاي خدمتي كه به آقا محمدخان كرده بود، مقام صدرات عظمي گرفت و به لقب «اعتمادالدوله» ملقب شد. «با وجود خوشخدمتي حاجي ابراهيم به آقا محمدخان، شاه قاجار كه نميتوانست سابقه خيانت عظيم حاجي را به ولينعمتش فراموش كند، همواره اعمال و رفتار او را زير نظر داشت و در لشكركشيها هم حاجي را همراه خود ميبرد تا مبادا دوباره فيلش ياد هندوستان كند و در غيبت او دست دوستي به دشمنانش بدهد». («هفت پادشاه» محمود طلوعي)
مكافات
حاجي ابراهيمخان كلانتر پس از مرگ آقا محمدخان، در به سلطنت رساندن فتحعليشاه قاجار نقش درجه اول ايفاء كرد و توانست سمت صدراعظمي و لقب اعتمادالدوله را براي خود حفظ كند. او در دوران فتحعليشاه به تدريج بر ميزان نفوذ و اقتدار خود افزود و فرزندان و بستگانش را بر ولايات دور و نزديك كشور حاكم كرد. اما همين بسط قدرت باعث شد كه بدگماني شاه قاجار نسبت به او تحريك شود و سرانجامي شوم برايش رقم بخورد.
به نوشته سر پرسي سايكس در كتاب «تاريخ ايران»: «فتحعليشاه كه تاج و تخت خود را مديون حاجي ابراهيمخان ميدانست، بر اثر قدرت و نفوذ فوقالعاده او دچار ترس و هراس شد. او ترسيد كه اين قدرت باعث خلعش از سلطنت گردد. به اين ترتيب تصميم گرفت به قدرت اين رجل «شاهساز» خاتمه دهد». اما حضور فرزندان و بستگان حاجي در سمتها و حكومتهاي مختلف و حساس در سراسر كشور، شاه را نگران ميكرد كه عزل يا قتل او فتنهها در گوشه و كنار برانگيزد. شاه براي رفع اين خطر چارهاي انديشيد به اين ترتيب كه: «از بهر هر يك از خويشان او يك تن از غلامان جلادت شعار را معين فرمود و ايشان را در نهاني القاء كرد كه غره شهر ذيالحجه بساط زندگي حاجيابراهيم را در خواهم نوشت و شما هر يك در كاشان و اصفهان و بروجرد و شيراز و ديگر بلاد ميبايد روز اول ذيالحجه برادران و فرزندان او را از پاي درآوريد».
چنين بود كه روز اول ذيالحجه 1215 (26 فروردين 1180ه.ش.) بخت حاجي ابراهيمخان كلانتر شيرازي، اعتمادالدوله، تيره شد. او را دستگير كردند و به طالقان فرستادند. حدود يك ماه بعد، به دستور شاه قاجار، چشم او را ميل كشيدند و زبانش بريدند و به قتلش رساندند. بيشتر فرزندان و بستگان او نيز سرنوشتي مشابه داشتند. اموال حاجي به نفع شاه ضبط شد و سمتش به ميرزا محمد شفيع آصفالدوله رسيد. «در مدت چهارده روز، پايه عزّ و جاهي كه آل برمك نديده بودند، چنان به ذل و خواري بدل شد كه تا دامن محشر در زمانه سمر شد». («مآثر سلطانيه»)
جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴
چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴
نگاهها و خلقيات
ديديم كه ميرزا ابوالحسن شيرازي در دومين سفر خود به انگلستان از سوي فتحعليشاه قاجار مأموريت داشت نگاه دولت بريتانيا را نسبت به ايران، در شرايط پس از شكست ناپلئون و انعقاد پيمان اتحاد ميان روسيه و انگليس، استفسار كند و گلايههاي پادشاه ايران را از بيتوجهي انگليسيها به تعهداتشان به گوش مقامات عاليرتبه بريتانيا برساند. ميرزا در ملاقاتهايي كه با لرد كاسلري داشت، پاسخهاي دلسردكننده شنيد و پس از چند ماه اقامت در لندن، سرخورده به ايران بازگشت. او در تهران مدتي مشاور فتحعليشاه بود تا در سال 1240ه.ق. به عنوان نخستين «وزير امور دول خارجه» ايران منصوب شد. ميرزا تا سال 1250 كه فتحعليشاه بدرود حيات گفت، در اين سمت باقي ماند. اما پس از مرگ فتحعليشاه، ميرزا ابوالحسن از ادعاي سلطنت عليشاه ظلالسلطان، پسر فتحعليشاه و مدعي جانشيني او، حمايت كرد. حكومت عليشاه تنها حدود شصت روز دوام يافت و پس از آن به تدبير قائممقام فراهاني، صدراعظم محمدشاه قاجار (پسر عباسميرزا) سقوط كرد. ميرزا ابوالحسن در اين هنگامه از بيم سياست به حرم حضرت عبدالعظيم گريخت و آنجا بست نشست. اين بست نشيني تا هنگام عزل قائممقام ادامه داشت.
حيرت
چنانكه پيشتر گفتيم از ميرزا ابوالحسن كتابي به نام «حيرتنامه» باقي مانده كه يادداشتهاي او را از سفر به انگلستان در خود جاي داده است. مرور اين كتاب نشان ميدهد «ميرزا... تحت تأثير بسياري چيزها قرار گرفته بود كه در انگلستان جزئي از زندگي روزمره به شمار ميرفت ولي در ايران هنوز از آنها اثري نبود؛ مثل استفاده از پرچم و چراغ براي ارسال خبر ورود كشتيها، جادههاي پهن و هموار، اختصاص قسمتي از راه به پيادهها، چاپ روزانه يكصد هزار نسخه –يا بيشتر- از روزنامهها، شبكههاي جمعآوري نامههاي پستي و زباله، آب لولهكشي كه به تكتك خانهها وصل بود، استفاده از اسكناس به جاي سكه طلا، عملآوردن انگور و ميوههاي گرمسيري ديگر در گلخانه و چيزهايي از اين قبيل» («ايرانيان در ميان انگليسيها» دنيس رايت، ترجمه كريم امامي- با اندكي تغيير)
ميرزا ابوالحسن در «حيرتنامه» نوشته است كه در لندن ساختمانها و ميدانهاي خيرهكننده وجود دارد. او همچنين با شور و شوق به وجود مدارس خيريه و آسايشگاههاي ويژه نگهداري سربازان و دريانوردان بازنشسته اشاره كرده است. وقتشناسي انگليسيها و استفاده پيدرپي آنها از ساعتهاي جيبي، ثبت رسمي ازدواج، مرگ و تولد افراد، جزئيات مربوط به تشكيلات كمپاني هند شرقي و از همه مهمتر سيستم سياسي حاكم بر انگلستان از جمله مطالب ديگري است كه مورد توجه ميرزا قرار گرفته است. او در مورد اخير با اشاره به اختيارات محدود سلطنت مينويسد: «پادشاه حتي در صورت بروز جنگ نميتواند رأساً اقدام كند، بلكه بايد با مشاوران و رعايايش مشورت نمايد». ميرزا همچنين وجود دو حزب سياسي رقيب در انگلستان و انتخابات پارلماني را در اين كشور كه هر پنجسال يكبار برگزار ميشده، شرح ميدهد و اشاره ميكند كه «پارلمان اختيار تعيين ماليات را دارد كه از ثروتمندان بيشتر گرفته ميشود تا از تهيدستان و اين پولي است كه صرف تهيه كشتي و توپ و تسليحات ديگر و صرف ساختن بيمارستان و نگهداري جادهها ميشود».
نكته مهم ديگري كه توجه ميرزا ابوالحسن را به خود جلب كرده، پديده چاپخانه و انتشار كتاب بوده است. او «استفاده وسيعي را كه از چاپخانه به عمل ميآمد تا هزارها نسخه كتاب به يكصدم هزينه تهيه يك نسخه خطي توليد شود، ميستايد» و البته بلافاصله به باسواد بودن بسياري از مردم انگلستان اشاره ميكند و به آن غبطه ميخورد.
آثار موريه
اما «حيرتنامه» تنها كتابي نيست كه با نام ميرزا ابوالحسن خان شيرازي پيوند خورده است. جيمز موريه، منشي مخصوص سر هارفورد جونز و همسفر ميرزا ابوالحسن در نخستين سفرش به انگلستان، در سفر دوم او نيز به عنوان ميهماندار رسمي در كنارش بود و آشنايي عميقي با شخصيت او پيدا كرد. موريه بعدها دو كتاب به نامهاي «سرگذشت حاجيبابا اصفهاني» و «حاجيبابا در لندن» نوشت كه اشاراتي جنجالبرانگيز به شخصيت ميرزا ابوالحسن دارد. اين كتابها صورت داستاني دارند، اما يكي از شخصيتهاي مهم داستان كه ميرزا فيروز نام دارد به شكل انكارناپذيري از شخصيت ميرزا ابوالحسن گرتهبرداري شده است.
كتابهاي موريه در عينحال حاوي انتقاداتي گزنده از خصلتهاي مردم ايران و منش حكومتگران آن است. اين دو كتاب در سالهاي 1824 و 1828 (1239 و 1243ه.ق.) منتشر شد. ميرزا در اين هنگام زنده و كاملاً فعال بود و از آنچه موريه در مورد او و ايران نوشته بود، بسيار دلگير شد. او در نامهاي به موريه (باز هم با زبان انگليسي مخصوص خودش) نوشت: «چرا حاجيبابا را نوشتهايد قربان؟ قبله عالم خيلي عصباني قربان! من برايشان قسم خورد شما هيچوقت دروغ ننوشت، ولي ايشان فرمودند چرا نوشت. همه از دست شما خيلي عصباني قربان. كتاب خيلي بدي است قربان. تماماً دروغ... شايد مردم ايران خيلي بد، ولي به شما همه خوبي كرد؛ شما چرا به ايشان ناسزا گفت؟... شما اسم مرا گذاشت ميرزا فيروز، من خوب ميدانم... شما فكر كرد خيلي زرنگ هست، ولي اين قضيه حاجيبابا خيلي احمقانه!»
دنيس رايت در توضيح احساسات ايرانيان نسبت به اين كتاب نوشته است: «بسياري از ايرانيان تا به امروز... در خشم نسبت به اين دو كتاب و تمسخر مردم ايران با ميرزا شريك سهيم هستند. از طرف ديگر، براي بسياري از انگليسيها كه در ميان ايرانيان زندگي كردهاند، كتاب جيمز موريه كوششي جدي در راه گشودن معماي خلقيات ايرانيهاست».
حيرت
چنانكه پيشتر گفتيم از ميرزا ابوالحسن كتابي به نام «حيرتنامه» باقي مانده كه يادداشتهاي او را از سفر به انگلستان در خود جاي داده است. مرور اين كتاب نشان ميدهد «ميرزا... تحت تأثير بسياري چيزها قرار گرفته بود كه در انگلستان جزئي از زندگي روزمره به شمار ميرفت ولي در ايران هنوز از آنها اثري نبود؛ مثل استفاده از پرچم و چراغ براي ارسال خبر ورود كشتيها، جادههاي پهن و هموار، اختصاص قسمتي از راه به پيادهها، چاپ روزانه يكصد هزار نسخه –يا بيشتر- از روزنامهها، شبكههاي جمعآوري نامههاي پستي و زباله، آب لولهكشي كه به تكتك خانهها وصل بود، استفاده از اسكناس به جاي سكه طلا، عملآوردن انگور و ميوههاي گرمسيري ديگر در گلخانه و چيزهايي از اين قبيل» («ايرانيان در ميان انگليسيها» دنيس رايت، ترجمه كريم امامي- با اندكي تغيير)
ميرزا ابوالحسن در «حيرتنامه» نوشته است كه در لندن ساختمانها و ميدانهاي خيرهكننده وجود دارد. او همچنين با شور و شوق به وجود مدارس خيريه و آسايشگاههاي ويژه نگهداري سربازان و دريانوردان بازنشسته اشاره كرده است. وقتشناسي انگليسيها و استفاده پيدرپي آنها از ساعتهاي جيبي، ثبت رسمي ازدواج، مرگ و تولد افراد، جزئيات مربوط به تشكيلات كمپاني هند شرقي و از همه مهمتر سيستم سياسي حاكم بر انگلستان از جمله مطالب ديگري است كه مورد توجه ميرزا قرار گرفته است. او در مورد اخير با اشاره به اختيارات محدود سلطنت مينويسد: «پادشاه حتي در صورت بروز جنگ نميتواند رأساً اقدام كند، بلكه بايد با مشاوران و رعايايش مشورت نمايد». ميرزا همچنين وجود دو حزب سياسي رقيب در انگلستان و انتخابات پارلماني را در اين كشور كه هر پنجسال يكبار برگزار ميشده، شرح ميدهد و اشاره ميكند كه «پارلمان اختيار تعيين ماليات را دارد كه از ثروتمندان بيشتر گرفته ميشود تا از تهيدستان و اين پولي است كه صرف تهيه كشتي و توپ و تسليحات ديگر و صرف ساختن بيمارستان و نگهداري جادهها ميشود».
نكته مهم ديگري كه توجه ميرزا ابوالحسن را به خود جلب كرده، پديده چاپخانه و انتشار كتاب بوده است. او «استفاده وسيعي را كه از چاپخانه به عمل ميآمد تا هزارها نسخه كتاب به يكصدم هزينه تهيه يك نسخه خطي توليد شود، ميستايد» و البته بلافاصله به باسواد بودن بسياري از مردم انگلستان اشاره ميكند و به آن غبطه ميخورد.
آثار موريه
اما «حيرتنامه» تنها كتابي نيست كه با نام ميرزا ابوالحسن خان شيرازي پيوند خورده است. جيمز موريه، منشي مخصوص سر هارفورد جونز و همسفر ميرزا ابوالحسن در نخستين سفرش به انگلستان، در سفر دوم او نيز به عنوان ميهماندار رسمي در كنارش بود و آشنايي عميقي با شخصيت او پيدا كرد. موريه بعدها دو كتاب به نامهاي «سرگذشت حاجيبابا اصفهاني» و «حاجيبابا در لندن» نوشت كه اشاراتي جنجالبرانگيز به شخصيت ميرزا ابوالحسن دارد. اين كتابها صورت داستاني دارند، اما يكي از شخصيتهاي مهم داستان كه ميرزا فيروز نام دارد به شكل انكارناپذيري از شخصيت ميرزا ابوالحسن گرتهبرداري شده است.
كتابهاي موريه در عينحال حاوي انتقاداتي گزنده از خصلتهاي مردم ايران و منش حكومتگران آن است. اين دو كتاب در سالهاي 1824 و 1828 (1239 و 1243ه.ق.) منتشر شد. ميرزا در اين هنگام زنده و كاملاً فعال بود و از آنچه موريه در مورد او و ايران نوشته بود، بسيار دلگير شد. او در نامهاي به موريه (باز هم با زبان انگليسي مخصوص خودش) نوشت: «چرا حاجيبابا را نوشتهايد قربان؟ قبله عالم خيلي عصباني قربان! من برايشان قسم خورد شما هيچوقت دروغ ننوشت، ولي ايشان فرمودند چرا نوشت. همه از دست شما خيلي عصباني قربان. كتاب خيلي بدي است قربان. تماماً دروغ... شايد مردم ايران خيلي بد، ولي به شما همه خوبي كرد؛ شما چرا به ايشان ناسزا گفت؟... شما اسم مرا گذاشت ميرزا فيروز، من خوب ميدانم... شما فكر كرد خيلي زرنگ هست، ولي اين قضيه حاجيبابا خيلي احمقانه!»
دنيس رايت در توضيح احساسات ايرانيان نسبت به اين كتاب نوشته است: «بسياري از ايرانيان تا به امروز... در خشم نسبت به اين دو كتاب و تمسخر مردم ايران با ميرزا شريك سهيم هستند. از طرف ديگر، براي بسياري از انگليسيها كه در ميان ايرانيان زندگي كردهاند، كتاب جيمز موريه كوششي جدي در راه گشودن معماي خلقيات ايرانيهاست».
سهشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴
ميرزا و معاهده گلستان
از جمله حوادث مهمي كه پس از پايان مأموريت ميرزا ابوالحسن شيرازي در لندن براي او اتفاق افتاد، برقراري مستمري ماهانه مادامالعمري بود كه كمپاني هندشرقي به توصيه دولت انگلستان برايش در نظر گرفت. ميرزا پس از بازگشت به ايران مأموريتهاي سياسي متعددي انجام داد و سرانجام به عنوان نخستين وزيرخارجه دولت قاجار برگزيده شد، بنابراين وجود نامش در فهرست مستمريبگيران كمپاني هند شرقي اهميتي دوچندان مييابد. به نوشته دنيس رايت: «بر اساس معيارهاي آن زمان پرداخت وجه به يك فرد خارجي به منظور تأمين حسننيت او و مآلاً پيشبرد منافع بريتانيا به هيچوجه كار ناپسندي به شمار نميرفت و ترتيب محرمانهاي نبود... ظاهراً از ناحيه دربار ايران [نيز به اين موضوع] اعتراضي نشد و با آنكه گاهوبيگاه ترديدهايي نسبت به وفاداري ميرزا ابوالحسن به انگلستان در ذهن مقامات لندن پيدا ميشد، ميرزا تا زمان مرگش در سال 1846 (1262ه.ق.) حقوقبگير كمپاني هند شرقي باقي ماند». («ايرانيان در ميان انگليسيها» دنيس رايت، ترجمه كريم امامي - با اندكي تغيير)
از نگاه امروزي به راستي حيرتانگيز است كه يك نماينده عاليرتبه دولت ايران رسماً حقوقبگير كمپاني معروف بريتانيايي بوده است. شگفتانگيزتر آن است كه در اينجا از ترديد انگليسيها نسبت به «وفاداري» ميرزا به منافع آنها سخن رفته است اما نشانهاي از نگراني فتحعليشاه از عدم وفاداري او به منافع ايران ديده نميشود. به نظر نميرسد حتي «بر اساس معيارهاي آن زمان»، مثلاً يك ديپلمات بريتانيايي هم مجاز بوده باشد از بيگانگان مستمري مادامالعمر دريافت كند تا به منافع آنها وفادار بماند.
شرف
ميرزا ابوالحسن سرانجام پس از يك سفر دريايي هشتماهه، در ماه مارس 1811 (صفر 1226ه.ق.) به همراه سرگور اوزلي و همسرش به ايران رسيد. اوزلي كه به عنوان سفير دائمي و مقيم به دربار فتحعليشاه اعزام شده بود، به سرعت موافقت شاه را در مورد قرارداد اتّحاد جلب كرد و هنگامي كه ميخواست كار ميانجيگري ميان ايران و روسيه را آغاز كند، از شاه خواست ميرزا را در هيأت مذاكره كننده ايران به كار گيرد. «بدينسان گويي مقدّر بود ميرزا ابوالحسن يكي از امضاءكنندگان عهدنامه گلستان باشد كه در سال 1813 (1228ه.ق.) بين ايران و روسيه منعقد شد و طبق آن ايران قسمت عمدهاي از مستملكات خود را در قفقاز از دست داد». فتحعليشاه كه «در اثر تلقينات سر گور اوزلي» اميدوار بود روسها تحت فشار بريتانيا به بازگرداندن بخشي از اراضي از دست رفته ايران رضايت دهند، ميرزا ابوالحسن را براي مذاكره بر سر جزئيات نهايي توافق به روسيه فرستاد. اما انگليسيها بر خلاف آنچه وعده داده بودند فشار مؤثري به روسها نياوردند و ميرزا ناچار شد دست خالي به كشورش بازگردد. او از سنپطرزبورگ با زبان انگليسي مخصوص خود نامهاي به لرد «كاسلري» (جانشين لرد ولزلي و وزيرخارجه انگلستان به هنگام نگارش اين نامه در سال 1812) نوشت و در آن يادآور شد: «من حالا با دست خالي به ايران برگشت و نميدانم قبله عالم با من چه كرد. تقاضاي من از آن مقام اين است كه مرا فراموش نكرد، و فراموش نكرد كه من با برقراري صلح براي انگلستان چهكار كرد. شما اين را هم فراموش نكنيد كه به خاطر قسم به شرف يك مرد انگليس، قسم به شرف سفير انگليس و قولهاي حتمي كه در ايران (توسط سر گور اوزلي) به من داده شد از قبله عالم استدعا كرد صلح (با روسيه) را قبول كند. اگر اوضاع همينطور بماند كه حالا هست براي شرف انگلستان خيلي بد. من خيلي متأسف و فكر ميكنم به زودي روزي ميرسد كه چشمهاي شما باز شود و مصالح واقعي و ارزش دوستي پادشاه ايران را ديد».
سفر دوم
شش سال پس از اين ماجرا (كه شرح مفصلتر آن را وقتي كه به موضوع معاهده گلستان رسيديم، مرور خواهيم كرد)، ميرزا ابوالحسن براي دومينبار مأموريت يافت به انگلستان سفر كند. در طول اين سالها ناپلئون در جنگ واترلو شكست خورد و خطر فرانسه براي انگليس رنگ باخت، در نتيجه از اهميت ايران نيز در چشم بريتانياييها كاسته شد. آنها در سال 1814 با سپردن امر سفارت خود در تهران به يك كاردار، تغيير نگاهشان را نسبت به ايران نشان دادند. «همچنين هنوز مركب امضاي عهدنامه مفصل (اتحاد ايران و انگليس) خشك نشده بود كه انگليسيها از ترس رنجاندن روسها با اصرار خواستار تجديدنظر در عهدنامه و حذف موادي شدند كه آنان را به تربيت سپاهيان ايران متعهد ميساخت.
دولت ايران در چنين شرايطي تصميم گرفت بار ديگر ميرزا ابوالحسن را به لندن بفرستد تا موضع تازه دولت بريتانيا را به دقت بررسي كند. مقامات انگليسي اينبار شور و شوق سابق را در استقبال از ميرزا نشان ندادند، اما رسانهها و محافل لندن باز هم او را به گرمي پذيرفتند. او از ماه مي 1819 تا مارس 1820 (رجب 1234 تا جماديالاول 1235ه.ق.) در انگلستان ماند. ميرزا در اين مدت چند ملاقات دشوار با وزيرخارجه بريتانيا داشت. او ميخواست بداند «احساس فعلي انگلستان نسبت به ايران چيست» و توضيح داد فتحعليشاه براي طراحي «سياست جديد» خود ميخواهد پاسخ اين پرسش را بداند. او گلايه فتحعليشاه را از سپرده شدن امر سفارت انگلستان در تهران به يك كاردار، به لرد كاسلري ابلاغ كرد و نسبت به نفوذ رو به افزايش سياست روسها در ايران هشدار داد. اما كاسلري به صراحت روشن كرد كه «شالوده پيمان اتحاد ما (با ايران)، ضرورت حفظ و حراست امپراتوري عظيم ما در هندوستان بود» و از آنجا كه اين خطر فعلاً منتفي است «نميتوانيم در دعواهاي كوچك ايران با دولتهاي همسايهاش دخالت كنيم».
به نوشته دنيس رايت: «حقيقت عريان اين بود كه انگليسيها در اين ايام با روسيه پيمان اتحاد بسته بودند و به هيچوجه نميخواستند به خاطر ايران با روسيه درگير شوند... اولياي دولت بريتانيا به صراحت خاطرنشان ساختند در امر بازگرداندن اراضي از دست رفته ايران (به رغم وعدههايي كه داده بودند) هيچ كاري انجام نخواهند داد».
ادامه دارد
از نگاه امروزي به راستي حيرتانگيز است كه يك نماينده عاليرتبه دولت ايران رسماً حقوقبگير كمپاني معروف بريتانيايي بوده است. شگفتانگيزتر آن است كه در اينجا از ترديد انگليسيها نسبت به «وفاداري» ميرزا به منافع آنها سخن رفته است اما نشانهاي از نگراني فتحعليشاه از عدم وفاداري او به منافع ايران ديده نميشود. به نظر نميرسد حتي «بر اساس معيارهاي آن زمان»، مثلاً يك ديپلمات بريتانيايي هم مجاز بوده باشد از بيگانگان مستمري مادامالعمر دريافت كند تا به منافع آنها وفادار بماند.
شرف
ميرزا ابوالحسن سرانجام پس از يك سفر دريايي هشتماهه، در ماه مارس 1811 (صفر 1226ه.ق.) به همراه سرگور اوزلي و همسرش به ايران رسيد. اوزلي كه به عنوان سفير دائمي و مقيم به دربار فتحعليشاه اعزام شده بود، به سرعت موافقت شاه را در مورد قرارداد اتّحاد جلب كرد و هنگامي كه ميخواست كار ميانجيگري ميان ايران و روسيه را آغاز كند، از شاه خواست ميرزا را در هيأت مذاكره كننده ايران به كار گيرد. «بدينسان گويي مقدّر بود ميرزا ابوالحسن يكي از امضاءكنندگان عهدنامه گلستان باشد كه در سال 1813 (1228ه.ق.) بين ايران و روسيه منعقد شد و طبق آن ايران قسمت عمدهاي از مستملكات خود را در قفقاز از دست داد». فتحعليشاه كه «در اثر تلقينات سر گور اوزلي» اميدوار بود روسها تحت فشار بريتانيا به بازگرداندن بخشي از اراضي از دست رفته ايران رضايت دهند، ميرزا ابوالحسن را براي مذاكره بر سر جزئيات نهايي توافق به روسيه فرستاد. اما انگليسيها بر خلاف آنچه وعده داده بودند فشار مؤثري به روسها نياوردند و ميرزا ناچار شد دست خالي به كشورش بازگردد. او از سنپطرزبورگ با زبان انگليسي مخصوص خود نامهاي به لرد «كاسلري» (جانشين لرد ولزلي و وزيرخارجه انگلستان به هنگام نگارش اين نامه در سال 1812) نوشت و در آن يادآور شد: «من حالا با دست خالي به ايران برگشت و نميدانم قبله عالم با من چه كرد. تقاضاي من از آن مقام اين است كه مرا فراموش نكرد، و فراموش نكرد كه من با برقراري صلح براي انگلستان چهكار كرد. شما اين را هم فراموش نكنيد كه به خاطر قسم به شرف يك مرد انگليس، قسم به شرف سفير انگليس و قولهاي حتمي كه در ايران (توسط سر گور اوزلي) به من داده شد از قبله عالم استدعا كرد صلح (با روسيه) را قبول كند. اگر اوضاع همينطور بماند كه حالا هست براي شرف انگلستان خيلي بد. من خيلي متأسف و فكر ميكنم به زودي روزي ميرسد كه چشمهاي شما باز شود و مصالح واقعي و ارزش دوستي پادشاه ايران را ديد».
سفر دوم
شش سال پس از اين ماجرا (كه شرح مفصلتر آن را وقتي كه به موضوع معاهده گلستان رسيديم، مرور خواهيم كرد)، ميرزا ابوالحسن براي دومينبار مأموريت يافت به انگلستان سفر كند. در طول اين سالها ناپلئون در جنگ واترلو شكست خورد و خطر فرانسه براي انگليس رنگ باخت، در نتيجه از اهميت ايران نيز در چشم بريتانياييها كاسته شد. آنها در سال 1814 با سپردن امر سفارت خود در تهران به يك كاردار، تغيير نگاهشان را نسبت به ايران نشان دادند. «همچنين هنوز مركب امضاي عهدنامه مفصل (اتحاد ايران و انگليس) خشك نشده بود كه انگليسيها از ترس رنجاندن روسها با اصرار خواستار تجديدنظر در عهدنامه و حذف موادي شدند كه آنان را به تربيت سپاهيان ايران متعهد ميساخت.
دولت ايران در چنين شرايطي تصميم گرفت بار ديگر ميرزا ابوالحسن را به لندن بفرستد تا موضع تازه دولت بريتانيا را به دقت بررسي كند. مقامات انگليسي اينبار شور و شوق سابق را در استقبال از ميرزا نشان ندادند، اما رسانهها و محافل لندن باز هم او را به گرمي پذيرفتند. او از ماه مي 1819 تا مارس 1820 (رجب 1234 تا جماديالاول 1235ه.ق.) در انگلستان ماند. ميرزا در اين مدت چند ملاقات دشوار با وزيرخارجه بريتانيا داشت. او ميخواست بداند «احساس فعلي انگلستان نسبت به ايران چيست» و توضيح داد فتحعليشاه براي طراحي «سياست جديد» خود ميخواهد پاسخ اين پرسش را بداند. او گلايه فتحعليشاه را از سپرده شدن امر سفارت انگلستان در تهران به يك كاردار، به لرد كاسلري ابلاغ كرد و نسبت به نفوذ رو به افزايش سياست روسها در ايران هشدار داد. اما كاسلري به صراحت روشن كرد كه «شالوده پيمان اتحاد ما (با ايران)، ضرورت حفظ و حراست امپراتوري عظيم ما در هندوستان بود» و از آنجا كه اين خطر فعلاً منتفي است «نميتوانيم در دعواهاي كوچك ايران با دولتهاي همسايهاش دخالت كنيم».
به نوشته دنيس رايت: «حقيقت عريان اين بود كه انگليسيها در اين ايام با روسيه پيمان اتحاد بسته بودند و به هيچوجه نميخواستند به خاطر ايران با روسيه درگير شوند... اولياي دولت بريتانيا به صراحت خاطرنشان ساختند در امر بازگرداندن اراضي از دست رفته ايران (به رغم وعدههايي كه داده بودند) هيچ كاري انجام نخواهند داد».
ادامه دارد
دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴
عزيمت سفرا
به طوري كه در شماره گذشته از نظرتان گذشت، ميرزا ابوالحسن خان شيرازي (فرستاده فتحعليشاه قاجار به انگلستان) در طول اقامت هفتونيم ماهه خود در لندن، بسيار مورد توجه محافل و رسانهها قرار گرفت و «نقل مجالس» شد. او در اين مدت پاي ثابت ميهمانيهاي اشراف و اعضاي خانواده سلطنتي بريتانيا بود كه ابتدا از سر كنجكاوي و انجام وظيفه به او توجه نشان دادند اما به تدريج شيفته منش منحصر به فرد و شخصيت جذاب او شدند. «پرنس ويلز (وليعهد انگلستان) و همسرش كه جدا از هم زندگي ميكردند، هر كدام يك مجلس مهماني به افتخار ميرزا ابوالحسن برپا كردند. به همين ترتيب دوك يورك و دوك كمبرلند و وزير امورخارجه و رؤساي كمپاني هند شرقي و بسياري از كسان ديگر، و از جمله معروفترين خانمهاي لندن كه مهمانيهايشان زبانزد بود. ميرزا ابوالحسن به همراهي دوستان و هواخواهانش منظماً به اپرا و تئاتر ميرفت. اسمش مرتباً در ستون اخبار محافل و مجامع در روزنامهها ذكر ميشد. قدرت جاذبهاش طوري بود كه برگزاركنندگان مجالس خيريه و جمعآوري اعانه، با يا بدون اجازه او مدعي برخورداري از حمايتش ميشدند. او مدل نقاشان مينياتوريست، جان بيكن پيكرتراش و نيز دو نقاش چهرهپرداز معروف آن زمان، تامس لارنس و سر ويليام بيچي قرار گرفت و اين هنرمندان تصوير و مجسمهاش را ساختند». («ايرانيان در ميان انگليسيها» دنيس رايت، ترجمه كريم امامي – با كمي تغيير)
محبوبيت عظيم
ميرزا ابوالحسن اصولاً آدمي برونگرا و معاشرتي بود. او توانست به سرعت مقداري زبان انگليسي ياد بگيرد و در مهمانيها به اظهارنظر در مورد مسائل روز بپردازد. او در عين حال به حاضرجوابي شهره بود و داستانهاي بامزهاي از پاسخهاي فيالبداههاش نقل شده است. مثلاً ميگويند در يكي از مهمانيها از او پرسيدند: «راست است كه مردم ايران خورشيدپرستند»؟ و او پاسخ داد: «در ايران نه، اما در انگلستان اگر من اتفاقاً بتوانم خورشيد را ببينم، احتمالاً آن را خواهم پرستيد»! (كه اشارهاي بود ظريف به هواي گرفته و دائماً ابري انگلستان).
دنيسرايت در مورد دلايل پذيرفته شدن ميرزا ابوالحسن در جامعه آن روز لندن نوشته است: «كشف علل موفقيت ميرزا ابوالحسن در لندن دشوار نيست. اهميت زيادي كه در آن زمان دولت انگلستان براي دوستي با ايران قائل بود و اضافه بر آن، علاقه شخصي وزير امورخارجه به ايران ميبايستي درهاي زيادي را به روي ميرزا ابوالحسن گشوده باشد، مخصوصاً از اين جهت كه لرد ولزلي شخصاً آدمي اجتماعي و اهل معاشرت و مرد مورد توجه خانمها بود. اما اين عامل را به تنهايي نميتوانيم موجب محبوبيت عظيم ميرزا ابوالحسن در انگلستان بدانيم. عوامل مؤثر ديگر را بايد در شخصيت زنده و پرتحرك خود او و قيافه جذاب و لباس پوشيدن متفاوتش جستجو كنيم. مطالبي كه روزنامهها در مورد اين مرد «خوشسيما در جامههاي فاخر» كه نماينده ايران افسانهاي دورافتاده بود مينوشتند، كنجكاوي مردم را دامن ميزد، مخصوصاً كه شايع كرده بودند ميرزا ابوالحسن پدر شصت و سه فرزند است»!
ميرزا در واقع در آن هنگام تنها يك همسر و يك فرزند داشت كه در ايران به سر ميبردند. كسي كه تعداد زياد زنان و فرزندانش زبانزد شد، شخص فتحعليشاه قاجار بود. رايت عقيده دارد نسبت دادن اين موضوع به ميرزا ابوالحسن در واقع ناشي از شيطنت جيمز موريه بوده است و او قصد داشته به اين ترتيب جذابيت ميرزا را در چشم بريتانياييها افزايش دهد.
وداع
ميرزا ابوالحسن سرانجام در اواسط ژوئيه 1810 لندن را براي بازگشت به ايران ترك كرد. از جمله موفقيتهاي او در اين سفر راضي كردن مقامات لندن به گماردن سفيري دائمي و مقيم در تهران بود. دولت انگليس سر گور اوزلي را براي اين سمت در نظر گرفت و او همراه ميرزا عازم مأموريت خود شد. جيمز موريه در روزي كه ميرزا و همراهانش لندن را ترك كردند (14 ژوئيه) در دفتر خاطرات خود نوشت: «تماشاي عواطف و احساسات ايرانيان به هنگام ترك لندن چندان عجيب نبود. بسياري از ايشان به هنگام وداع با دوستانشان و خدمتكاران خانه و اهل محل واقعاً اشك ريختند و به نحو نماياني متأسف بودند. ايشان در اندوه خود تنها نبودند، چون دوستانشان، مخصوصاً از طبقه نسوان، به همان اندازه متأثر به نظر ميرسيدند». تأكيد موريه بر اندوه بانوان، در واقع اشارهاي موزيانه به حادثهاي است كه در روز آخر اتفاق افتاد. ماجرا اين بود كه خدمتكار بيستودو ساله اقامتگاه ايلچي به نام «سارا رنكين،» كه گويا دل ميرزا را ربوده بود، كوشيد با لباس مبدل و به عنوان ملوان به كشتي حامل سفرا وارد شود، اما سر گور اوزلي به هويت او پي برد و مانع شد. سارا نامهاي به لرد ولزلي نوشت و ادعا كرد از ميرزا حامله است. اين ادعا را با توجه به شرايطي كه ذكر آن رفت ميتوان واقعي پنداشت، اما اقدام بعدي سارا آشكار ميكند كه او چندان هم صادق نبوده است. سارا مدتي بعد نامهاي همراه با عكس خود براي هارفورد جونز در تهران فرستاد و از او خواست آن را به فتحعليشاه نشان دهد تا او ببيند كه دخترك «موجودي مورد پسند اعليحضرت» است و برايش اجازه سفر به ايران صادر كند!
ميرزا ابوالحسن در بازگشت به كشورش نامهاي از وزيرخارجه انگلستان خطاب به صدراعظم ايران همراه داشت كه در آن از كارداني، قدرت تشخيص و خوي آشتيجوي ميرزا ستايش و از خردمندي شاه در انتصاب فردي «چنين شايسته» سپاسگزاري شده بود. ميرزا ابوالحسن پس از اين سفر مأموريتهاي سياسي مهم ديگري به عهده گرفت و سرانجام به عنوان نخستين وزيرخارجه ايران انتخاب شد. او چند سال بعد بار ديگر به انگلستان سفر كرد، اما در سفر دوم از توجهات ويژه سفر اول خبري نبود. شرحي مختصر از زندگي ميرزا تا پايان عمر كه در عين حال مروري بر ادامه روابط ايران و انگليس هم خواهد بود، موضوع مقاله بعدي اين ستون است.
محبوبيت عظيم
ميرزا ابوالحسن اصولاً آدمي برونگرا و معاشرتي بود. او توانست به سرعت مقداري زبان انگليسي ياد بگيرد و در مهمانيها به اظهارنظر در مورد مسائل روز بپردازد. او در عين حال به حاضرجوابي شهره بود و داستانهاي بامزهاي از پاسخهاي فيالبداههاش نقل شده است. مثلاً ميگويند در يكي از مهمانيها از او پرسيدند: «راست است كه مردم ايران خورشيدپرستند»؟ و او پاسخ داد: «در ايران نه، اما در انگلستان اگر من اتفاقاً بتوانم خورشيد را ببينم، احتمالاً آن را خواهم پرستيد»! (كه اشارهاي بود ظريف به هواي گرفته و دائماً ابري انگلستان).
دنيسرايت در مورد دلايل پذيرفته شدن ميرزا ابوالحسن در جامعه آن روز لندن نوشته است: «كشف علل موفقيت ميرزا ابوالحسن در لندن دشوار نيست. اهميت زيادي كه در آن زمان دولت انگلستان براي دوستي با ايران قائل بود و اضافه بر آن، علاقه شخصي وزير امورخارجه به ايران ميبايستي درهاي زيادي را به روي ميرزا ابوالحسن گشوده باشد، مخصوصاً از اين جهت كه لرد ولزلي شخصاً آدمي اجتماعي و اهل معاشرت و مرد مورد توجه خانمها بود. اما اين عامل را به تنهايي نميتوانيم موجب محبوبيت عظيم ميرزا ابوالحسن در انگلستان بدانيم. عوامل مؤثر ديگر را بايد در شخصيت زنده و پرتحرك خود او و قيافه جذاب و لباس پوشيدن متفاوتش جستجو كنيم. مطالبي كه روزنامهها در مورد اين مرد «خوشسيما در جامههاي فاخر» كه نماينده ايران افسانهاي دورافتاده بود مينوشتند، كنجكاوي مردم را دامن ميزد، مخصوصاً كه شايع كرده بودند ميرزا ابوالحسن پدر شصت و سه فرزند است»!
ميرزا در واقع در آن هنگام تنها يك همسر و يك فرزند داشت كه در ايران به سر ميبردند. كسي كه تعداد زياد زنان و فرزندانش زبانزد شد، شخص فتحعليشاه قاجار بود. رايت عقيده دارد نسبت دادن اين موضوع به ميرزا ابوالحسن در واقع ناشي از شيطنت جيمز موريه بوده است و او قصد داشته به اين ترتيب جذابيت ميرزا را در چشم بريتانياييها افزايش دهد.
وداع
ميرزا ابوالحسن سرانجام در اواسط ژوئيه 1810 لندن را براي بازگشت به ايران ترك كرد. از جمله موفقيتهاي او در اين سفر راضي كردن مقامات لندن به گماردن سفيري دائمي و مقيم در تهران بود. دولت انگليس سر گور اوزلي را براي اين سمت در نظر گرفت و او همراه ميرزا عازم مأموريت خود شد. جيمز موريه در روزي كه ميرزا و همراهانش لندن را ترك كردند (14 ژوئيه) در دفتر خاطرات خود نوشت: «تماشاي عواطف و احساسات ايرانيان به هنگام ترك لندن چندان عجيب نبود. بسياري از ايشان به هنگام وداع با دوستانشان و خدمتكاران خانه و اهل محل واقعاً اشك ريختند و به نحو نماياني متأسف بودند. ايشان در اندوه خود تنها نبودند، چون دوستانشان، مخصوصاً از طبقه نسوان، به همان اندازه متأثر به نظر ميرسيدند». تأكيد موريه بر اندوه بانوان، در واقع اشارهاي موزيانه به حادثهاي است كه در روز آخر اتفاق افتاد. ماجرا اين بود كه خدمتكار بيستودو ساله اقامتگاه ايلچي به نام «سارا رنكين،» كه گويا دل ميرزا را ربوده بود، كوشيد با لباس مبدل و به عنوان ملوان به كشتي حامل سفرا وارد شود، اما سر گور اوزلي به هويت او پي برد و مانع شد. سارا نامهاي به لرد ولزلي نوشت و ادعا كرد از ميرزا حامله است. اين ادعا را با توجه به شرايطي كه ذكر آن رفت ميتوان واقعي پنداشت، اما اقدام بعدي سارا آشكار ميكند كه او چندان هم صادق نبوده است. سارا مدتي بعد نامهاي همراه با عكس خود براي هارفورد جونز در تهران فرستاد و از او خواست آن را به فتحعليشاه نشان دهد تا او ببيند كه دخترك «موجودي مورد پسند اعليحضرت» است و برايش اجازه سفر به ايران صادر كند!
ميرزا ابوالحسن در بازگشت به كشورش نامهاي از وزيرخارجه انگلستان خطاب به صدراعظم ايران همراه داشت كه در آن از كارداني، قدرت تشخيص و خوي آشتيجوي ميرزا ستايش و از خردمندي شاه در انتصاب فردي «چنين شايسته» سپاسگزاري شده بود. ميرزا ابوالحسن پس از اين سفر مأموريتهاي سياسي مهم ديگري به عهده گرفت و سرانجام به عنوان نخستين وزيرخارجه ايران انتخاب شد. او چند سال بعد بار ديگر به انگلستان سفر كرد، اما در سفر دوم از توجهات ويژه سفر اول خبري نبود. شرحي مختصر از زندگي ميرزا تا پايان عمر كه در عين حال مروري بر ادامه روابط ايران و انگليس هم خواهد بود، موضوع مقاله بعدي اين ستون است.
یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۴
ميرزا و جذبه نسوان
ميرزا ابوالحسن شيرازي (فرستاده فتحعليشاه قاجار به دربار پادشاه انگلستان) از اوايل دسامبر 1809 تا اواسط ژوئيه 1810 (حدود هفتماه و نيم) در لندن اقامت داشت. او در اين مدت علاوه بر مذاكراتي كه براي قطعي كردن معاهده مقدماتي اتحاد ايران و انگلستان با مقامات لندن انجام داد، در محافل سياسي و ميهمانيهاي بزرگ اشراف و بزرگان بريتانيا حضور يافت و از قضا خوش درخشيد. در مورد اقامت ميرزا در لندن ماجراها و افسانههايي هيجانانگيز نقل شده است. معاصران ميرزا او را مردي بلندقامت، سبزه، خوشهيكل و خوشقيافه با ريش انبوه و دندانهاي مرتب و سفيد توصيف كردهاند. دنيس رايت نويسنده كتاب «ايرانيان در ميان انگليسيها» از يكي از «ستايشگران» انگليسي او چنين نقل كرده است: «اطوار او حقيقتاً دلپذير و موزون و در بالاترين حد تصور گيراست و در عين حال برانگيزاننده حس احترام در بيننده؛ به طوري كه حتي نزديكان او فراموش نميكنند كه وي نماينده پادشاهي بزرگ است».
نقل مجالس
چنانكه پيشتر خوانديد ميرزا ابوالحسن تا هنگام ملاقات با پادشاه انگلستان حاضر نشد از محل اقامتش خارج شود. او از فتحعليشاه دستور داشت حداكثر ظرف چهار روز از ورود به لندن با جرج سوم ملاقات كند، اما اين كار با توجه به رسوم دربار و بيماري پادشاه امكانپذير نبود. وزيرخارجه و نخستوزير بريتانيا ناچار شدند براي دلجويي از ايلچي ايران و توضيح شرايط به ديدن ميرزا بروند. همين توجه ويژه مقامات بلندپايه دولت باعث شد پس از آنكه ميرزا سرانجام با شاه ديدار كرد و به زندگي عادي بازگشت، محافل اشرافي نيز به او توجه فراوان نشان دهند. «هنوز چهار هفته از ورود ميرزا ابوالحسن نگذشته بود كه «چارلز لمب» مقالهنويس معروف چنين نوشت: «سفير ايران در حال حاضر نقل همه مجالس است». موريه در اواخر ماه ژانويه 1810 (ذيالحجه 1224) در نامهاي به هارفورد جونز گزارش داد كه «ميرزاي ما» به نحوي بيسابقه مورد توجه قرار گرفته است، هم از جانب وزراء و هم اعضاي خاندان سلطنت. وي به موقعيتي دست يافته است كه قبل از ورودش محال بود در تصوّر دولت بريتانيا يا دولت ايران بگنجد. همه از ميرزا فوقالعاده راضي هستند... قابليتش نه تنها در حل و فصل امور دولتي، بلكه در هر ميهماني خصوصي كه به آن دعوت شود نمايان است. زنها مخصوصاً برايش سرودست ميشكنند و چنان سعي دارند به هر وسيلهاي شده به او معرفي شوند كه انگار او شخص پادشاه ايران است. موريه چند هفته بعد گزارش داد كه ميرزا ابوالحسن شخص اول و مورد توجه در تمامي مجالس اعياني است به طوري كه كمتر دعوتي ميشود كه ميرزا ابوالحسن شمع آن محفل نباشد. وي در برابر دلربايي زيبارويان جوان دل از كف داده است.
دختر لرد منتو (فرمانداركل هندوستان) نيز از لندن به پدرش در كلكته نوشت كه «سفير جديد ايران كه به همراهي مستر موريه به اينجا آمده بسيار خوشقيافه است و سخت مورد توجه خانمها قرار گرفته». ميرزا ابوالحسن در جمع خانمها از ميس «ولزلي پول» خواهرزاده وزير امورخارجه بيشتر خوشش ميآمد ولي بسياري كسان ديگر هم بودند، چه شوهردار و چه بيشوهر، از جمله ميسيز پرسيوال همسر نخستوزير كه جمالشان و توجهي كه به او مبذول ميداشتند ميرزا ابوالحسن را مسحور ميساخت».
با اين همه به نظر ميرسد ميرزا ابوالحسن در رفتار با خانمهاي زيباي انگليسي هرگز از حد نزاكت خارج نشده باشد. هرگز نمونهاي از افتضاحي اخلاقي گزارش نشده است كه با نام ميرزا ابوالحسن پيوند داشته باشد. البته يك جهانگرد انگليسي كه سالها بعد در تهران ميرزا را ملاقات كرده بود ادعا كرد كه او در مجالس مهماني «علناً و با ذكر نام از خانمها و دوشسهايي» ياد ميكرده و ميگفته كه با آنها سروسرّ داشته است. اما اين ادعاي جهانگرد انگليسي را نميتوان چندان جدي گرفت زيرا ميرزا ابوالحسن خود يادداشتهايي از تجربياتش در لندن نوشته كه در آن اشارهاي به ادعاي داشتن رابطه با بانوان انگليسي به چشم نميخورد. اين يادداشتها در كتابي به نام «حيرتنامه» تدوين شده است. نام اين كتاب به اندازه كافي تأثيري را كه سفر لندن بر ذهن ميرزا برجا گذاشت، نشان ميدهد.
زنان انگريز
نگاهي كه ميرزا ابوالحسن به زنان انگليسي داشت هم در كتاب او، «حيرتنامه» و هم در مقاله جالبي كه او براي يكي از روزنامههاي انگليسي نوشته بود، بازتاب يافته است. اين نگاه، به شكلي غريب و با وجود گذشت حدود دويست سال، طنيني امروزي دارد. او در حيرتنامه مينويسد: «كاش خداوند نسوان ايران را به عفت و عصمت زنان انگريز (انگليس) بهرهور گرداند، چنانكه آن زنان آزاد و مختارند و كسي را بر ايشان تسلطي نيست؛ به جز شوهران خود پندارند مردي در جهان خلق نشده و اينكه بيحجاب روي آفتابمثال را به دوستان صديق شوهران خود نمايند از فرط محبتي است كه با شوهران خود دارند كه ميهمان عزيز او را گرامي دارند».
ميرزا همچنين نظراتش را در مقالهاي براي روزنامه «مورنينگ پست»، با زبان انگليسي شكستهبستهاي كه در همان چند ماه آموخته بود، نوشت كه زندهياد كريم امامي آن را به اين شكل به فارسي برگردانده: «خانمهاي انگليسي خيلي قشنگ، خيلي زيبا. من خيلي مسافرت كرد. من عربستان رفت، كلكته رفت، حيدرآباد، پونه، بمبئي، گرجستان، ارمنستان، استانبول، مالت، جبلالطارق. من قشنگترين خانمهاي گرجي، چركسي، ترك و يوناني ديد، ولي هيچكدام مثل خانمهاي انگليسي زيبا نيست. [بانوان انگليسي] همه خيلي زرنگ. انگليسي حرف ميزنن، فرانسوي حرف ميزنن، ايتاليايي حرف ميزنن، خيلي خوب ساز ميزنن، خيلي خوب آواز ميخوانند. اگر خانمهاي ايراني مثل خانمهاي انگليسي بود من خيلي خوشحال».
ادامه دارد
نقل مجالس
چنانكه پيشتر خوانديد ميرزا ابوالحسن تا هنگام ملاقات با پادشاه انگلستان حاضر نشد از محل اقامتش خارج شود. او از فتحعليشاه دستور داشت حداكثر ظرف چهار روز از ورود به لندن با جرج سوم ملاقات كند، اما اين كار با توجه به رسوم دربار و بيماري پادشاه امكانپذير نبود. وزيرخارجه و نخستوزير بريتانيا ناچار شدند براي دلجويي از ايلچي ايران و توضيح شرايط به ديدن ميرزا بروند. همين توجه ويژه مقامات بلندپايه دولت باعث شد پس از آنكه ميرزا سرانجام با شاه ديدار كرد و به زندگي عادي بازگشت، محافل اشرافي نيز به او توجه فراوان نشان دهند. «هنوز چهار هفته از ورود ميرزا ابوالحسن نگذشته بود كه «چارلز لمب» مقالهنويس معروف چنين نوشت: «سفير ايران در حال حاضر نقل همه مجالس است». موريه در اواخر ماه ژانويه 1810 (ذيالحجه 1224) در نامهاي به هارفورد جونز گزارش داد كه «ميرزاي ما» به نحوي بيسابقه مورد توجه قرار گرفته است، هم از جانب وزراء و هم اعضاي خاندان سلطنت. وي به موقعيتي دست يافته است كه قبل از ورودش محال بود در تصوّر دولت بريتانيا يا دولت ايران بگنجد. همه از ميرزا فوقالعاده راضي هستند... قابليتش نه تنها در حل و فصل امور دولتي، بلكه در هر ميهماني خصوصي كه به آن دعوت شود نمايان است. زنها مخصوصاً برايش سرودست ميشكنند و چنان سعي دارند به هر وسيلهاي شده به او معرفي شوند كه انگار او شخص پادشاه ايران است. موريه چند هفته بعد گزارش داد كه ميرزا ابوالحسن شخص اول و مورد توجه در تمامي مجالس اعياني است به طوري كه كمتر دعوتي ميشود كه ميرزا ابوالحسن شمع آن محفل نباشد. وي در برابر دلربايي زيبارويان جوان دل از كف داده است.
دختر لرد منتو (فرمانداركل هندوستان) نيز از لندن به پدرش در كلكته نوشت كه «سفير جديد ايران كه به همراهي مستر موريه به اينجا آمده بسيار خوشقيافه است و سخت مورد توجه خانمها قرار گرفته». ميرزا ابوالحسن در جمع خانمها از ميس «ولزلي پول» خواهرزاده وزير امورخارجه بيشتر خوشش ميآمد ولي بسياري كسان ديگر هم بودند، چه شوهردار و چه بيشوهر، از جمله ميسيز پرسيوال همسر نخستوزير كه جمالشان و توجهي كه به او مبذول ميداشتند ميرزا ابوالحسن را مسحور ميساخت».
با اين همه به نظر ميرسد ميرزا ابوالحسن در رفتار با خانمهاي زيباي انگليسي هرگز از حد نزاكت خارج نشده باشد. هرگز نمونهاي از افتضاحي اخلاقي گزارش نشده است كه با نام ميرزا ابوالحسن پيوند داشته باشد. البته يك جهانگرد انگليسي كه سالها بعد در تهران ميرزا را ملاقات كرده بود ادعا كرد كه او در مجالس مهماني «علناً و با ذكر نام از خانمها و دوشسهايي» ياد ميكرده و ميگفته كه با آنها سروسرّ داشته است. اما اين ادعاي جهانگرد انگليسي را نميتوان چندان جدي گرفت زيرا ميرزا ابوالحسن خود يادداشتهايي از تجربياتش در لندن نوشته كه در آن اشارهاي به ادعاي داشتن رابطه با بانوان انگليسي به چشم نميخورد. اين يادداشتها در كتابي به نام «حيرتنامه» تدوين شده است. نام اين كتاب به اندازه كافي تأثيري را كه سفر لندن بر ذهن ميرزا برجا گذاشت، نشان ميدهد.
زنان انگريز
نگاهي كه ميرزا ابوالحسن به زنان انگليسي داشت هم در كتاب او، «حيرتنامه» و هم در مقاله جالبي كه او براي يكي از روزنامههاي انگليسي نوشته بود، بازتاب يافته است. اين نگاه، به شكلي غريب و با وجود گذشت حدود دويست سال، طنيني امروزي دارد. او در حيرتنامه مينويسد: «كاش خداوند نسوان ايران را به عفت و عصمت زنان انگريز (انگليس) بهرهور گرداند، چنانكه آن زنان آزاد و مختارند و كسي را بر ايشان تسلطي نيست؛ به جز شوهران خود پندارند مردي در جهان خلق نشده و اينكه بيحجاب روي آفتابمثال را به دوستان صديق شوهران خود نمايند از فرط محبتي است كه با شوهران خود دارند كه ميهمان عزيز او را گرامي دارند».
ميرزا همچنين نظراتش را در مقالهاي براي روزنامه «مورنينگ پست»، با زبان انگليسي شكستهبستهاي كه در همان چند ماه آموخته بود، نوشت كه زندهياد كريم امامي آن را به اين شكل به فارسي برگردانده: «خانمهاي انگليسي خيلي قشنگ، خيلي زيبا. من خيلي مسافرت كرد. من عربستان رفت، كلكته رفت، حيدرآباد، پونه، بمبئي، گرجستان، ارمنستان، استانبول، مالت، جبلالطارق. من قشنگترين خانمهاي گرجي، چركسي، ترك و يوناني ديد، ولي هيچكدام مثل خانمهاي انگليسي زيبا نيست. [بانوان انگليسي] همه خيلي زرنگ. انگليسي حرف ميزنن، فرانسوي حرف ميزنن، ايتاليايي حرف ميزنن، خيلي خوب ساز ميزنن، خيلي خوب آواز ميخوانند. اگر خانمهاي ايراني مثل خانمهاي انگليسي بود من خيلي خوشحال».
ادامه دارد
اشتراک در:
پستها (Atom)