جمعه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۴

جنگ و گريز

در شماره گذشته خوانديد كه طرح عمليات مشترك قشون ايران و عثماني عليه روسيه كه قرار بود به قصد تصرّف تفليس صورت گيرد، به دليل حادثه‌اي عجيب كه به مجروح شدن امين‌پاشا «سر عسكر» عثماني‌ها انجاميد، ناكام ماند. شاهزاده عباس‌ميرزا كه تصميم داشت وضعيت جنگي را تا حد ممكن زنده نگاه دارد، به حملات ايذايي خود عليه نيروهاي روسيه ادامه داد تا ضمن آسيب زدن به آنها، ايلات و طوايف بيشتري را به مناطق تحت حاكميت ايران كوچ دهد.
او فوج تبريزي را به همراه تفنگچيان ساخلو (قرارگاه) كوردشت مأمور كرد به مقري بتازند، «اگر چه تسخير آنجا در اين هنگام به بعضي جهات منظور نبود، ليكن از رهگذر ستيز و آويز با روسيه آنجا، في‌الجمله رفع خستگي خاطر خطير والا مي‌شد» («مآثر سلطانيه»، دنبلي). فوج‌هاي مذكور از آب ارس گذشتند و به قواي روسيه مستقر در مقري (بسيار نزديك به ساحل ارس) حمله بردند. نبردي سخت ميان دو طرف درگرفت و كار به جنگ تن‌به‌تن كشيد. سرانجام قواي ايران بر روس‌هايي كه در دو قلعه واقع در آن محل سنگر داشتند غلبه كرد. دهكده مقري هم، چنانكه افتد و داني، از آسيب در امان نماد و فوج‌هاي اعزامي، آنجا را «عاليها سافلها» كردند (يعني تمام بلندي‌هايش را پست كردند). بعد هم «سر و اخترمه (سرهاي بريده و غنائم) روس را برداشته، مظفّر و منصور در نخجوان به آيين شايسته شرفياب حضور باهرالنور [شاهزاده شدند] و هر يك از سرهنگان و سركردگان علي‌قدرمراتبهم و خدمتهم مورد نوازش موفور (كامل) و تفقد غير محصور [واقع] گرديدند».
پناه
عباس‌ميرزا فوج ديگري از سربازان خويي را نيز راهي اخبان (؟) قراباغ كرد تا ارامنه آنجا را «گوشمال» دهد. ارامنه اخبان در يكي از قلعه‌هاي مستحكم و مشهور قراباغ به نام «قير قلعه» پناه داشتند، اما هنگامي كه خبر حركت قواي اعزامي عباس‌ميرزا را شنيدند، قلعه را ترك كردند تا در جاي محفوظ‌تري مستقر شوند. آنها «مكاني بسيار صعب را كه از هر جانب مشتمل به دوازده فرسخ جنگل انبوه بود مسكن ساخته بودند»، اما قشون ايران به سنگرهاي آنها دست يافت و جنگ درگرفت. مقاومت اين مردم كه همراه خانواده‌هاي خود حركت مي‌كردند به زودي در هم شكست و فرستادگان شاهزاده «عيال و اطفال آنها را اسير و اموال و احمال آنها را غارت كرده»، بسياري از مردانشان را كشتند و از راه پل خداآفرين به سوي قراجه‌داغ بازگشتند.
بازماندگان جنگجويان ارمني در ميان راه چند بار كوشيدند با حمله به فوج سربازان، اسرا و اموال خود را نجات دهند اما سرانجام «آقاسي» سركرده ايشان كشته شد و ديگران «ناچار دست از مال و عيال و اطفال شسته، معاودت به همان مكان نمودند». اما بعد به اين نتيجه رسيدند كه در چنين اوضاعي امنيت نخواهند داشت و در نتيجه تصميم گرفتند با پاي خود به قراجه‌داغ كوچ كنند. «نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) از فرط محبّت، محصّل تعيين [كردند تا به كار آنها رسيدگي كند] و اسراي آنها را گرفته به آنها پس دادند و نقد و جنس بسيار هم براي مدارگذار آنها (امرار معاش) عنايت فرمودند».
ماركيز
در اين ميان به شاهزاده خبر رسيد كه روس‌ها قصد دارند از راه هاتف و گروس براي پادگان خود در مقري (كه چنانكه ديديم به تازگي مورد حمله قرار گرفته بود) آذوقه و مهمات بفرستند و فوجي را به فرماندهي يك ژنرال روس براي محافظت از كاروان در نظر گرفته‌اند. عباس ميرزا فوج «بهادران» را به فرماندهي ميرزا احمد مستوفي به همراه «جعفرقلي‌خان مقدم و سربازان مقدم با يكصد سوار از غلامان جلادت نشان» مأمور كرد تا در ميان قپان و مقري راه را بر كاروان آذوقه و مهمات روس‌ها بگيرند. فوج اعزامي مي‌بايست براي رسيدن به محل مورد نظر از اردوباد بگذرد و در آنجا بود كه جاسوسان از قصد آنها آگاه شدند و به ژنرال روس خبر دادند. به اين ترتيب روس‌ها در گروس توقف كردند و فرستادگان عباس‌ميرزا، پس از مدتي انتظار، از آمدن كاروان نااميد شدند. خبر كه به عباس‌ميرزا رسيد، تصميم گرفت قواي خود را از اردوباد به كوچاندن ايلات قپان بفرستد. فوج بهادران و فوج مقدم به همراه «غلامان جلادت‌نشان» به سوي قپان حركت كردند اما پيش از آنكه دست به كاري زننند «ايلات مزبور از بيم جان كوچيده، پناه به ظل عنايت نواب نايب‌السلطنه آوردند».
شاهزاده عباس‌ميرزا پس از اين عمليات به خوي رفت و در آنجا از انتصاب فرمانده تازه قواي روسيه در قفقاز آگاه شد. روايت دنبلي از ماجرا چنين است: «ينارال مركز (ژنرال فيليپ يوسفيچ ماركيز پاولويچ) به دولت روس اظهار نموده كه ينارال پترويچ طورمصوف (ترومسوف) در كار لشكركشي و محاربه با سپاه ايران تساهل مي‌نمايد و بيهوده آن همه مال و سالدات روس را تلف مي‌سازد و اگر به جاي او من تعيين و منصوب شوم، مصدر فتوحات شايان خواهم شد؛ دولت روس هم او را به سرداري تعيين و روانه نمودند. ينارال مزبور [به] محض ورود به تفليس و استحضار از مراجعت موكب نواب نايب‌السلطنه و رخصت دادن سپاه به آسايش‌خانه و ولايت، ينارال پنبك را با هشت‌هزار سواره و سالدات روانه ايروان و مأمور ساخت كه اگر تواند ايل و رعيت از آنجا كوچاند و اگر اين آرزو محصل نگردد، چپاولي به مال و دواب اهالي ايروان نمايد...»
ماجراي اين لشكر كشي را در شماره بعد بخوانيد.

چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۴

كوشش‌هاي پائيزي

از جمله حوادث مهم و عجيب سال 1226ه.ق. كه عبدالرزاق مفتون دنبلي در «مآثر سلطانيه» به آن اشاره دارد، نافرجام ماندن طرح عمليات مشترك نظامي ايران و عثماني عليه روسيه است. چنانكه پيش‌تر اشاره شد توسعه‌طلبي روس‌ها در قفقاز به سرزمين‌هاي تحت تسلّط ايران محدود نمي‌شد و نبردهاي متعددي نيز ميان ارتش روسيه و قشون عثماني در اين منطقه حادث شد. از سوي ديگر با وجود اختلافاتي كه در مورد حاكميت و ميزان نفوذ در مناطق سرحدّي ميان دولت‌هاي ايران و عثماني وجود داشت، حضور دشمني مشترك و قدرتمند مانند روسيه امكان همكاري ميان دو همسايه را فراهم مي‌كرد.
در پائيز سال 1190ه.ش. (1226ه.ق.) به شاهزاده عباس‌ميرزا كه به جمع‌آوري و كوچاندن ايلات و طوايف و اسكان آنها در قراجه‌داغ نظارت مي‌كرد، خبر رسيد كه امين‌پاشا «سرعسكر دولت عثمانيه» ارزنه‌الروم را به سمت قارص حركت كرده تا مطابق قرار قبلي همراه قشون ايران در نبردي با روس‌ها شركت كند. «نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) هم بناي ستيز و آويز با روس را از سمت قراجه‌داغ موقوف [كرد] و با توپخانه سواره، به نظام انگريز (شيوه انگليسي) كه عقل از مشاهده نشانه‌زني نشانه‌زني و چابكي آن حيران مي‌شد و سربازان و ساير سپاه و اسباب و آلات حرب و جدال از چمن گلنبر (نزديك ورزقان در شمال تبريز) حركت [كردند] و روانه ايروان شدند تا از آن سمت سپاه دولتين به معاضدت (همكاري) يكديگر به محاربه روسيه تفليس و باش‌آچوق كوشند و در آن حوالي به دفع آنان پردازند».
در اين هنگام بيش از يك سال از استقرار گروه مستشاران نظامي انگليسي (همراهان مالكوم) در اردوي عباس‌ميرزا مي‌گذشت و با توجه به توصيف دنبلي به نظر مي‌رسد عملكرد آنها مورد استقبال ايرانيان قرار داشته است.
تير قضا
عباس‌ميرزا و سپاهش در ميانه راه ايروان به نخجوان رسيده بودند كه شاهزاده آگاه شد «سرعسكر» هنوز به قارص وارد نشده است. بنابراين «نايب‌السلطنه ايلغار (تاخت‌وتاز) چند روزه از راه نخجوان به قراباغ فرمود تا در ظرف چند روز توقف هر يك از ايل و رعيت كه مستظل (سايه‌نشين) به ظلال (سايبان) مرحمت دولت ابدمدت شود، از آفت صدمات سپاه نصرت‌همراه مصون گرديده، خاطرجمعانه وارد نخجوان و قراجه‌داغ گردد و هر يك تمرّد بنمايند به سزاي خود رسند».
مأموران نايب‌السلطنه به كوچاندن ايلاتِ مطيع و «گوشمال متمرّدين» مشغول شدند و از جمله ايل كولاني قراباغ و احشام مغاويز را به سمت نخجوان حركت دادند. از متمرّدين هم اهالي كوروس (يا كورزه، در نزديكي خداآفرين) بودند كه عباس‌ميرزا سرداري را مأمور تنبيه آنها كرد. اما از طرف ديگر يك ژنرال روس («خطاكوف»؟) با فوجي از سربازان روس و قره‌باغي براي دفاع از كوروس به آنجا وارد شد و در قلعه‌اي ساكن شد. اين اقدام باعث شد سپاه نايب‌السلطنه بيست روزي را در آن حوالي اقامت كند و سپس به نخجوان بازگردد.
عباس ميرزا مي‌خواست از نخجوان راهي ايروان شود تا مقدمات لشكركشي مشترك با عثماني‌ها به سوي تفليس را فراهم كند. اما «اتفاقاً در روز ورود به نخجوان چاپاري از ايروان وارد [شد و] محقّق گشت كه سرعسكر دولت عثمانيه و سردار ايروان بناي ملاقات با يكديگر در سرحدّ قارص و ايروان گذاشته، از آن طرف سرعسكر و از اين طرف سردار به آيين شايسته روانه محل تلاقي شده بودند و به طريقي كه معمول ايران و روم (منظور عثماني) است، در عرض راه، پيش روي صف جانبين، سواران خاص و چابك آنهاست (يعني سواران برگزيده هر سپاه جلوي صفوف قرار گرفتند) [و] تازي (در اينجا به معني تاختن) و تفنگ‌اندازي و جريدبازي (جنگ نمايشي) آغاز نمودند. ناگاه... احدي از خاصان سرعسكر تفنگ انداخته بود كه گلوله‌ي آن از بناگوش سرعسكر بيرون رفته و دندان او را با خود برد. سرلشكر بيهوش شده و همراهان او را به قارص بردند. سردار [حسين‌خان ايرواني] هم با كمال تأسف، لابد (ناچار) معاودت به ايروان كرد و تير قضا نگذاشت كه ملاقات آنها ميسر گردد».
بهادران
عباس‌ميرزا پس از آگاه شدن از اين ماجرا فوراً كسي را براي احوال‌پرسي از «سرعسكر» روانه كرد و نامه‌هايي براي سران سپاه عثماني و حكام قارص و شهرهاي اطراف فرستاد و اطمينان داد كه اين حادثه تغييري در رويه دوستانه او ايجاد نخواهد كرد. او حتي دكتر «دراموند كمبل» انگليسي را كه از همراهان سر هارفورد جونز بود و در هنگام پايان مأموريت او، به استخدام نايب‌السلطنه در آمد، براي معالجه «سرعسكر» فرستاد. «زخم سرعسكر اگر چه او را از كار باز داشت، اما كارگر نبوده و بعد از چندي بهبودي يافت به ارزنه‌الروم مراجعت نمود. سپاه روس هم در هر جا كه بود، آسايش گزين شد».
به اين ترتيب طرح عمليات مشترك قشون ايران و عثماني عليه روس‌ها عملي نشد و فرصت از دست رفت.
«نايب‌السلطنه در همان اوان كه در نخجوان توقّف داشتند [از] واقع نشدن جنگ شايان و نزديك شدن موسم زمستان كه هنگام آسايش غازيان (سپاهيان) است، افسرده‌خاطر مي‌بوند. ميرزا احمد مستوفي، سرهنگ فوج سربازان خاصه كه تمام آنها از سالدات روس مي‌باشند... دست توسّل به دامان مرحمت نايب‌السلطنه العليّه زده، تمام آنها را به شرف اسلام مشرّف فرموده و همگي را صاحبِ خانه و كوچ و اهل و عيال نموده‌اند... و «بهادران» لقب آنهاست». فوج بهادران كه در اينجا از مُسلِم شدن اعضايش سخن رفته است، از اسراء و سربازان فراري ارتش روسيه تشكيل شده بود كه بعدها خواهيم ديد خيانت بعضي از آنها چگونه در شكست تلخ اصلاندوز كه كار سپاه ايران را يكسره كرد، نقش داشت.

سه‌شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۴

تدريج و مرور

فتحعلي‌شاه قاجار چند هفته‌اي پس از نوروز سال 1190ه.ش. كه مطابق 26 صفر 1226ه.ق. بود، به سوي سلطانيه زنجان حركت كرد تا به رسم هر ساله بهار را در آن سرزمين فرح‌بخش بگذراند و ضمناً به آذربايجان و معركه نبرد با روسيه نزديك‌تر باشد. او تصميم‌گيري در مورد شيوه نبرد با روس‌ها را به وليعهدش، شاهزاده عباس‌ميرزا سپرده بود كه در تبريز اقامت داشت: «[فتحعلي‌شاه] نواب نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) را مأمور ساختند كه هر چه در باب حرب و جدال روسيه صلاح داند، موافق قاعده و قانون تقديم نمايد. نايب‌السلطنه هم بناي كار را به تدريج و مرور گذاشته، اشرف‌خان دماوندي و ابراهيم‌بيك سرهنگ سرباز فوج تبريزي و علي‌بيك يوزباشي غلامان و نظرعلي‌خان كنگرلو، حاكم نخجوان را تعيين فرموند كه به صوب بلوك مغاويز قراباغ رفته، هر يك از طوايف سكنه آنجا را تلكيف به مهاجرت و كوچانيدن نموده، از رهگذر معيشت مطمئن سازند تا هركس اطاعت نمايد سالماً غانماً وارد نخجوان و مورد عنايت و احسان شود و هركدام تمرّد نمايند، مورد نهب و اسر (غنيمت و اسارت) واقع شوند». («مآثر سلطانيه» عبدالرزاق مفتون دنبلي، تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگري‌نژاد)
اسرا
«مأمورين حسب‌المقرّر عمل نموده، با آنكه [حتي] در زمان نادرشاه افشار و عهد خاقان مغفور (آقامحمدخان) كه همت بر استيصال و خرابي قراباغ گماشتند، احدي از سرداران و افواج سپاه دو پادشاه جليل‌الشأن را قدرت رخنه و راه يافتن [به] مغاويز نشده بود، مأمورين به حكم شاهزاده‌ي با تمكين، بي‌محابا به آنجا تاختند و بسياري از ايلات آنجا را كه قبول كوچيدن نمودند، روانه نخجوان نموده، قدري ارامنه را كه تمرّد و تخلّف ورزيدند مورد نهب و اسر ساختند. [اما] بعد از آنكه منهوبين (غارت‌شدگان) از كرده خود نادم و پشيمان گرديدند، به هيأت اجماع وارد و ساكن نخجوان شدند. نواب نايب‌السلطنه اسراي آن‌ها را به قيمت معمول از آورندگان خريداري و محض ترحّم و مروّت تسليم ارامنه صاحبان آن‌ها فرمودند».
از اين مختصر دو نتيجه مي‌توان گرفت. نخست اينكه شاهزاده عباس‌ميرزا ديگر چندان به بازپس گرفتن سرزمين‌هاي تحت اشغال روس‌ها اميدوار نبوده است و به همين دليل به كوچاندن طوايف ساكن در آن سرزمين‌ها پرداخته. اين نتيجه‌گيري البتّه با رفتار او در مقاومت مستمر و سرسختانه در برابر پذيرش پيشنهاد صلح روس‌ها كه متضمّن پذيرش واگذاري سرزمين‌ها بود، تناقض دارد. او شايد از نگاه واقع‌بينانه مي‌دانست كه ايران توانايي بازپس گرفتن تفليس و گنجه را ندارد و اقداماتش را بر پايه اين آگاهي طراحي مي‌كرد، اما در عين حال «غيرتش» اجازه نمي‌داد اين شكست را بپذيرد و به دلالت اين مثل كه «از اين ستون به آن ستون فرج است» اميدوار بود كه شايد عاملي خارج از كنترل دولت ايران و در شرايطي غير قابل پيش‌بيني ورق را بازگرداند.
رفتار شاهزاده در مورد اسراي ارمني نيز نشان مي‌دهد كه اولاً ذات او با رفتارهاي خشونت‌آميز توافق نداشته و اگر گاهي به آن روي خوش نشان مي‌داده، از سر ناچاري بوده است؛ در ثاني احتمالاً مي‌دانسته كه اين رفتارها، به ويژه در مورد ارامنه، نيروي گريز از مركزي ايجاد مي‌كند كه بخت بازگشت سرزمين‌هاي ارمني‌نشين قفقاز را به ايران باز هم كاهش مي‌دهد.
علاقه
در اينجا باز هم به نمونه‌اي از علاقه و پشتكار عباس‌ميرزا در مورد مسائل دفاعي و نظامي بر مي‌خوريم كه در جاي خود جالب است. به نوشته دنبلي در ابتداي بهار 1226ه.ق. (1190ه.ش.) مقرّر شد در روستاي كوردشت منطقه دزمار در شمال تبريز، قلعه‌اي نظامي در ساحل ارس ساخته شود. اما مكاني كه براي ساخت اين قلعه در نظر گرفته شده بود در كوهپايه قرار داشت و در نتيجه قلعه ميان رود و كوه محصور مي‌شد. در عين حال اگر دشمن خود را بر بلنداي كوه مي‌رساند، به قلعه مشرف مي‌شد و اين خطرناك بود. در نتيجه: «مهندسان فرنگي و ايراني ترديد و تأملي در بناي قلعه مزبور داشتند. نواب نايب‌السلطنه خود ايلغار (تاخت) به آنجا فرموده، ملاحظه وضع قلعه را نمود و به طريقي خالي از هرگونه علّت و نقص بناي قلعه را گذاشته، دستورالعملي به مهندسان عنايت فرموده، مراجعه به دارالسلطنه تبريز فرمودند».
ذكري كه دنبلي در اينجا از مهندسان ايراني كرده است نشان مي‌دهد آموزش‌هايي كه از زمان حضور فرانسويان در ايران آغاز شد و بعد هم احتمالاً به وسيله انگليسي‌ها ادامه يافت، نتيجه داشته است. منابع مختلف از علاقه فراوان عباس‌ميرزا به امور نظامي و دفاعي و آموزش‌هاي مهندسي و رياضي گزارش داده‌اند و بر رابطه بسيار دوستانه او با مستشاراني كه در استخدام داشته، تأكيد كرده‌اند.
روش تدريج و مروري كه نايب‌السلطنه در نبرد با روس‌ها در پيش گرفته بود، عمدتاً به صورت يورش‌هاي ناگهاني و وادار كردن ايلات و طوايف به كوچيدن به سرزمين‌هاي تحت حاكميت ايران ظهور مي‌يافت. بنابه گزارش منابع تاريخي دوران سلطنت فتحعلي‌شاه، در طول سال 1226ه.ق. چند عمليات ديگر نظير آنچه در مغاويز اتفاق افتاده بود، انجام شد.
واقعه مهم ديگر اين سال كه پيش‌تر به مناسبتي شرح آن را نوشتيم، ورود و استقرار سر گور اوزلي، سفير كبير بريتانيا بود. در عين حال در طول سال 1226ه.ق. درگيري‌هايي نيز با پاشايان عثماني در جريان بود كه قواي ايران را تحليل مي‌برد و از توان تمركز قشون ايران مي‌كاست.
(ادامه دارد)

یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۴

خون و خاك

از جمله نكاتي كه مرور ماجراي نبردهاي ايران و روسيه به دست مي‌دهد و توجه به آن براي درك حوادث آن دوران ضروري است، خشونت بي‌حدّي است كه سرداران ايراني در يورش‌هاي خود بر اهالي ايلات و شهرهاي از دست رفته روا داشته‌اند. با منطق امروزي چنين به نظر مي‌رسد كه شاهزادگان و سركردگان قشون ايران مي‌بايست مردم اين سرزمين‌ها را از اهالي «ممالك محروسه» به حساب مي‌آوردند كه چون تحت اشغال «موقّت» دشمن زندگي مي‌كنند، بيش از ديگران شايسته مهرباني و نوازش‌اند. اما بايد توجه داشت كه در آن روزگار مفهوم دولت – ملت در ايران هنوز شكل نگرفته بود و نظام ايلي و ملوك‌الطوايفي كاملاً جاري بود. نمونه‌هايي از خشونت مورد اشاره را پيش‌تر خوانده‌ايد، اما ذكر نمونه‌هاي ديگري از آن نيز روشنگر است.
ميرزا فضل‌الله خاوري شيرازي در ذكر وقايع سال 1225 ه.ق. در «تاريخ ذوالقرنين»، فصلي را به «عزيمت حسين‌خان (ايرواني) به آخسقه و شكست از روسيه و ساير اوضاع از تلافي شكست و غير آن» اختصاص داده است. به نوشته خاوري، ترومسوف (فرمانده سپاه روسيه در قفقاز) سليمان‌بيگ، والي پاشاچق را براي مذاكره به تفليس فراخوانده بود و قصد داشت او را تحت‌الحفظ به سن‌پترزبورگ بفرستد كه والي منظور او را دريافت و با استفاده از موقعيتي مناسب از تفليس گريخت. او پس از آنكه خود را به پاشاچق رساند، پيكي روانه دربار فتحعلي‌شاه كرد و از او ياري خواست. شاه خواهش او را پذيرفت و حسين‌خان سردار را از ايروان به ياري او فرستاد.
شكست و تلافي
«سليمان‌خان والي پاشاچق، اكثر روسيه را به اعانت سردار از آن ولايت اخراج كرده به جز يك قلعه بيشتر در تصرّف روس باقي نماند. خلاصه [حسين‌خان] سردار به اطمينان اينكه... سرعسكر آخسقه قراول در معابر گذاشته، دايم‌الاوقات خاطر بر آگاهي از احوال روسيه گماشته است، خود در اين باب اهتمامي نكرده شب‌ها به استراحت و خواب و استعمال شراب ناب به روز مي‌آورد. شبي علي‌الغلفه جمعي از روسيه به اردوي او شبيخون بردند و اردو را متفرّق كردند. سردار و سپاه از او برآمده و روسيه داخل گشته به دستبرد و يغما مشغول شدند».
به اين ترتيب حسين‌خان كه غافلگير شده بود چاره‌اي جز گريز نيافت و «ايلغاركنان» بازگشت. او كه نمي‌توانست «ظهور اين امر عظيم» را تحمل كند به سرعت سپاهي ديگر فراهم آورد و به قصد انتقام به سوي پنبك حركت كرد. به نوشته خاوري، آنها 28 فرسنگ را يك روزه طي كردند تا بتوانند حمله‌اي غافلگيركننده را به مواضع روس‌ها ترتيب دهند. اما روس‌ها هوشيار بودند و سحرگاه روزي كه قواي سردار ايرواني به سنگرهاي حاجي‌قرا حمله بردند، جنگي خونين و سخت درگرفت. قشون حسين‌خان در اين نبرد سرانجام غلبه يافت و سنگرها را به تصرّف در آورد. نمونه‌هاي خشونتي كه در آغاز از آن ياد كردم، از اينجا به بعد ظهور يافته است: «قريه‌اي از ارامنه در پهلوي سنگر بود [كه] از دستبرد سپاه ظفرپناه، خراب و اهل و عيال و احمال و اثقال ايشان كلاً نصيب غازيان ظفرركاب شد. جمعي از صالدات روسيه در خانه‌هاي ارامنه پنهان بودند كه در آنجا آتش افروخته همه را بسوختند... سردار به جهت رفع خجالت [شكست پيشين]، سرها و اسرا را به خدمت نوّاب نايب‌السلطنه آورد و آن جناب نيز جميعاً را به درگاه همايون گسيل كرد».
تضاد
شاهزاده عباس‌ميرزا پس از «ظهور اين فتح نمايان» فوجي را به سركردگي محمدبيك قاجار افشار بر سر قلعه شيخ‌آويز فرستاد. اين قلعه در ميانه راه قراباغ و مقري واقع بود و چون آذوقه مورد نياز قشون روسيه (مستقر در مقري) از آنجا عبور مي‌كرد، توسط سربازان حفاظت مي‌شد. سواران محمدبيك به سرعت خود را به قلعه رساندند و در يورشي غافلگيركننده به آن وارد شدند. معدود سربازان روس كه توانسته بودند خود را به بام كليسايي در كنار قلعه برسانند، با شليك تفنگ‌هايشان مقاومت مختصر و بي‌سرانجامي كردند. «سربازان جلادت‌نشان (محمدبيك) متحمّل ايشان نشده به قلعه مزبور ريختند و جميع روسيه و ارامنه را گرفته و «گوسفندوار» سر بريده و خون همه را با خاك راه درآميختند». بعد هم فوراً اين اخبار «مسرت‌آثار» را به همراه سرهاي بريده شده به دارالخلافه تهران فرستادند.
نكته جالب اينجاست كه خاوري بلافاصله پس از ذكر رفتاري كه سرداران قاجار با «ارامنه» و «اهل و عيال» ايشان داشتند، به ماجراي سفر فتحعلي‌شاه به اصفهان و «دارالمؤمنين»كاشان پرداخته و چنين نوشته است: «چون در آن سال به جهت گراني غلّات، اهالي آن دو ولايت بسيار پريشان و بي‌سامان شده بودند، لهذا مبلغ يكصدهزار تومان نقد از اصل ماليات ديواني به تخفيف و تصدّق عنايت [رفت] و ضعفا و ملهوفين قرين استراحتي بي‌نهايت شدند».
به نظر مي‌رسد چنين برخوردهايي، حتي اگر با معيارهاي روزگار خود سازگار بوده باشد، در از دست رفتن سرزمين‌هاي ماوراي ارس بي‌تأثير نبوده است. ناگفته پيداست كه پس از وقوع حوادث خشونت‌باري مانند آنچه ذكر شد، دست‌كم در سرزمين‌هاي ارمني‌نشين قفقاز تمايل چنداني به باقي‌ماندن در سرحدات ممالك محروسه ايران وجود نداشته است. در عين حال در چنين شرايطي سخن‌گفتن از اعتماد و وفاداري بي‌معناست. شايد بتوان ريشه عهدشكني ايلات قزاق و شمس‌الدين‌لو را نيز كه از جمله عوامل شكست ايران در قفقاز بود، در چنين رفتارهايي جستجو كرد.

ارسال توسط omid @ ۰۹:۲۴   0 نظر