شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۳

قتل بختيار
اميد پارسانژاد
تيمور بختيار، نخستين رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) كه پس از تبعيد از ايران به فعاليت آشكار عليه شاه پرداخته بود روز 31 مرداد 1349 در عراق درگذشت. او از هفته‌اي قبل در اثر اصابت گلوله يكي از نزديكانش كه نفوذي ساواك ايران بود در بستر مرگ افتاده بود. اسدالله علم، وزير وقت دربار، در يادداشت‌هاي 24 مرداد خود نوشته است: «بالاخره ايادي ما در اطراف بختيار موفق شدند او را با تير بزنند. روزي كه در بغداد براي شكار به خارج رفته بودند... كسي كه [او] خيال مي‌كرد از همه به او نزديك‌تر است و از ايادي ما بود، او را زد. متأسفانه اين مرد پوست كلفت نمرده است. ولي من عقيده دارم كه خواست خداست براي اين كه بيشتر رنج و عذاب ببرد. بالاخره مي‌ميرد. اين آدم شقي خيلي مردم را اذيت كرد كه براي خودش مقام و پول به دست بياورد. ولي از حق نبايد گذشت، مرد شجاع و نترسي است...» («يادداشت‌هاي علم» جلد دوم)
بختيار از اقوام نزديك ملكه ثريا بود و در جريان براندازي دولت دكتر مصدق فرماندهي لشكر زرهي كرمانشاه را به عهده داشت. او پس از شكست كودتاي 25 مرداد يك تيپ زرهي را به سوي تهران حركت داده بود. بختيار مدتي پس از سقوط دولت مصدق فرماندار نظامي تهران شد و هنگامي كه رژيم در سال 1336 تصميم گرفت فعاليت‌هاي امنيتي و اطلاعاتي را با ايجاد تشكيلاتي تازه متمركز كند، به رياست اين تشكيلات رسيد.
ساواك
«سازمان امنيت و اطلاعات كشور» يا «ساواك» با همكاري سازمان‌هاي امنيتي آمريكا، انگلستان و اسرائيل تشكيل شد. گفته مي‌شود تيمور بختيار در دوران رياستش بر ساواك مال‌اندوزي بسيار كرد و رفتاري زننده از خود نشان داد. او با توجه به نسبت نزديكش با ملكه ثريا، انتظار داشت روزي نخست‌وزير يا رئيس ستاد ارتش شود. او با اشرف، خواهر دوقلوي شاه نيز روابط نزديكي برقرار كرد. شاه با توجه به بلندپروازي و قدرت بختيار به تدريج به او بي‌اعتماد شد و هنگامي كه اختلاف او با اميني (نخست‌وزير وقت) شدت گرفت، از موقعيت استفاده كرد و بختيار را به تبعيد فرستاد. به نوشته «باري روبين» نويسنده كتاب «جنگ قدرت‌ها در ايران»: «تيمور بختيار كه در مقام رياست سازمان امنيت ايران قدرت زيادي كسب كرده بود ظاهراً به علت تحريكات عليه حكومت اميني از ايران اخراج شد، ولي بركناري او دلايل عميق‌تر و مهم‌تري داشت. اين موضوع را كرميت روزولت، كارگردان كودتاي سال 1953 (1332) در ايران، در گفتگو با نگارنده در بيستم مارس 1980 فاش كرد. بختيار در سفري به آمريكا قبل از روي كار آمدن اميني به ملاقات آلن دالاس رئيس سيا و كرميت روزولت رفته و از آنها براي ترتيب يك كودتا عليه شاه كمك خواسته بود. آمريكايي‌ها به هيچ وجه با چنين نقشه‌اي موافق نبودند و به همين جهت شاه را در جريان امر گذاشتند و شاه هم در اولين فرصت مناسب او را از كار بركنار كرد.»
بختيار در اسفند 1339 از رياست ساواك بركنار شده و جاي خود را به سرلشكر پاكروان داده بود. گويا شاه به او وعده داده بود كه سمت بالاتري به او خواهد داد و بختيار گمان مي‌كرد اين وعده نخست‌وزيري است. اما كمي بعد فرمان نخست‌وزيري به نام علي اميني صادر شد. پس از آن نيز بختيار به اميد اينكه پس از اميني نوبت به او خواهد رسيد، مدام عليه دولت اميني اقدام مي‌كرد. در بهمن 1340 دستور تبعيد بختيار از ايران صادر شد و او به رم رفت. سخنان او در فرودگاه رم بيشتر عليه اقدامات دولت بود و به اصل رژيم و شخص شاه تعريض نداشت. اما هنگامي كه روز اول مهر 1341 خبر بازنشستگي خود را شنيد، متوجه شد كه بركناري و تبعيد او توسط شاه و براي دور كردن دائمي او از قدرت بوده است. دشمني بختيار با شاه از اين تاريخ علني شد.
دشمني
مقامات امنيتي و دولت ايران در جريان حوادث خرداد 1342 تيمور بختيار را متهم كردند با ارسال مبلغ زيادي پول به كشور، مقدمات شورش مخالفان را فراهم كرده است. بختيار چند سال بعد در نيمه ارديبهشت 1347 در لبنان دستگير و به اتهام حمل اسلحه به 9 ماه حبس محكوم شد. دولت ايران از لبنان خواست كه او را مسترد كند، اما لبنان با درخواست ايران مخالفت كرد و همين مسئله به قطع روابط سياسي دو كشور انجاميد. بختيار در اوج اختلافات عراق و ايران در سال‌هاي آخر دهه 1340، به دعوت دولت عراق به بغداد رفت. مقامات عراقي امكانات گسترده‌اي در اختيار او قرار دادند تا با استفاده از آن عليه دولت ايران اقدام كند. گفته مي‌شود برنامه او ورود مخفيانه به ايران و سازماندهي شورش ايل بختياري عليه دولت مركزي بوده است.
در بهمن 1348 دولت ايران كوشيد دولت عراق را با سازماندهي يك كودتا در آن كشور سرنگون كند. اين اقدام ايران، به اخراج سفير و دستگيري يكي از مأموران ايراني انجاميد كه گفته مي‌شد توسط صدام حسين (معاون وقت رئيس جمهور) و تيمور بختيار بازجويي شده است.
ساواك سرانجام سال بعد توانست با نفوذ دادن عواملش به دستگاه بختيار او را از ميان بردارد. مدتي پيش از قتل بختيار يك هواپيماي ايراني ربوده و به عراق رفته بود. بسياري از صاحبنظران تا مدت‌ها فكر مي‌كردند كه عوامل نفوذي ساواك، همان هواپيماربايان بوده‌اند. اما اينك روشن شده است كه ميان اين دو حادثه رابطه‌اي وجود نداشت. علم در خاطرات روز دوم شهريور 1349 نوشته است: «صبح شرفياب شدم. عرض كردم قتل بختيار انعكاس عجيبي در مردم كرده است... مي‌گويند آن دو نفر جواني كه هواپيماي ملي ما را ربودند مأمور ساواك بودند كه خواسته‌اند رد گم كنند و آنها هم در قتل بختيار شركت كردند. شاهنشاه خنديدند. فرمودند، اين قسمت كه مهمل است ولي شما تأييد بكنيد! چه بهتر كه قدرت ما هم مثل قدرت سابق انگليس‌ها افسانه‌اي بشود...»

پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۳

حادثه سينما ركس
اميد پارسانژاد
راديو بي‌بي‌سي، 29 مرداد 1357: «دولت ايران مي‌گويد حمله تروريستي ديشب را كه به مرگ تقريباً 400 نفر در سينمايي در شهر آبادان انجاميد رسماً بررسي خواهد كرد. بر طبق اخبار راديو ايران تا كنون اجساد 377 نفر از زير آوار سينما بيرون آورده شده و گروه‌هاي امدادي هنوز مشغول جستجوي خرابه هستند. سينما ديشب پر از تماشاچي بود كه ناگهان تروريست‌ها به هر چهار گوشه ساختمان آتش زدند. از آنجا كه درهاي خروجي سينما قفل بود تماشاچيان نتوانستند كه از ساختمان فرار كنند. خبرنگار بي‌بي‌سي در تهران مي‌گويد كه اين ضايعه، پرتلفات‌ترين حريق عمدي بوده كه اخيراً در ايران صورت گرفته.» («داستان انقلاب ايران» بي‌بي‌سي)
حادثه آتش‌سوزي سينما ركس آبادان درست در بيست و پنجمين سالگرد كودتاي 28 مرداد 1332 روي داد و تدابير رژيم براي مهار انقلاب را بي‌اثر كرد. نظاميان در پي حوادث روز 20 مرداد اصفهان كه به كشته شدن عده‌اي از مردم معترض انجاميده بود، خود را براي رويارويي با زنجيره تازه‌اي از چهلم‌ها آماده مي‌كردند كه حادثه سينما ركس رخ داد و آنها را غافلگير كرد. دولت با توجه به سابقه آتش‌زدن سينماها به دست انقلابيون مذهبي، مخالفان خود را مسئول حادثه معرفي كرد. مخالفان نيز حادثه را توطئه ساواك دانستند و با اشاره به بسته بودن درهاي خروج سينما و كارشكني در رسيدن به موقع آتش‌نشان‌ها، اعلام كردند كه رژيم براي بدنام كردن انقلابيون اين جنايت را مرتكب شده است. استدلال ديگر مخالفان اين بود كه سينماهايي كه پيش از آن توسط انقلابيون مذهبي آتش زده شده بود همه فيلم‌هاي «مستهجن» خارجي نشان مي‌دادند در حالي كه سينما ركس فيلم «گوزن‌ها» ساخته مسعود كيميايي را نمايش مي‌داد كه رويكردي آشكارا انتقادي داشت و حتي بخش‌هايي از آن سانسور شده بود.
تير خلاص
حادثه سينما ركس براي دولت جمشيد آموزگار در حكم تير خلاص بود. آموزگار پس از انتخاب كارتر به رياست‌جمهوري ايالات متحده و با توجه به انتقاداتي كه او در تبليغات انتخاباتي نسبت به رژيم‌هاي ناقض حقوق بشر عنوان كرده بود جاي هويدا را گرفت. سوليوان (سفيري كه دولت كارتر به تهران فرستاد) در خاطراتش اشاره مي‌كند كه در ملاقاتي با شاه نسبت به بعضي سياست‌هاي اقتصادي دولت اميرعباس هويدا انتقاد كرده است. شاه قدري دلخور و حتي خشمگين شده و به او پاسخ داده است. اما سوليوان چند روز بعد نشانه‌هايي از تغيير مي‌بيند. به نوشته او: «طولي نكشيد كه كابينه استعفاء داد... نمي‌دانم ميان گفتگوي من با شاه و تغييراتي كه او ايجاد كرد چه رابطه علت و معلولي وجود داشت. ترجيح مي‌دادم جواب اين سئوال را ندانم. برايم مشكل بود آن چه را كه در چنين جوابي مستتر بود بپذيرم.» («مأموريت در ايران» ويليام سوليوان، نقل شده در «معماي هويدا» عباس ميلاني)
روزي كه حادثه سينما ركس رخ داد، درست يك سال از نخست وزيري آموزگار مي‌گذشت (او 27 مرداد 1356 كار خود را آغاز كرده بود). در اين يك سال اتفاقات بسيار مهمي افتاده بود. شاه تقريباً همزمان با معرفي كابينه توسط آموزگار، سياست «فضاي باز سياسي» را اعلام كرد و مطبوعات و راديو تلويزيون به شكل بي‌سابقه‌اي شروع به انتقاد از دولت كردند. چندي بعد آموزگار با توجه به كسر بودجه شديد دولت، ناچار شد سياست رياضت اقتصادي را به كار گيرد. نمايش معروف جشن هنر شيراز كه صداي بسياري از روحانيون و مخالفان دولت را بلند كرد در ماه دوم صدارت آموزگار اجرا شد. برنامه مبارزه با فساد رژيم و كار «كميسيون شاهنشاهي» نيز در همين دوره آغاز شد. گروهي از صاحبنظران، تشكيل همين كميسيون و محاكمه وزيران و مقامات را جلوي دوربين تلويزيون از اشتباهات بزرگ رژيم مي‌دانند. از جمله عبدالمجيد مجيدي كه در سال‌هاي دهه 50 وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه بود گفته است: «يكي از علل عمده‌اي كه انقلاب اسلامي را به وجود آورد همين تشكيل كميسيون شاهنشاهي بود. براي اين‌كه نتيجه اين كميسيون در واقع بي‌حيثيت كردن دولتي بود كه سيزده سال سر كار بود. مفتضح كردن سيستمي بود كه اين سيستم را اعليحضرت به وجود آورده بودند و قبولش داشتند.» («خاطرات عبدالمجيد مجيدي» به كوشش حبيب لاجوردي)
شب‌هاي شعر معروف انستيتو گوته كه در آن روشنفكران و نويسندگان سخنراني‌هاي تندي عليه رژيم ايراد كردند در دوران آموزگار برگزار شد. تظاهرات ضد شاه در مقابل كاخ سفيد به هنگام سفر شاه و انتشار تصويري از شاه كه در اثر استفاده پليس از گاز اشك‌آور گويي گريه مي‌كرد نيز در همين دوره بود. اما مهم‌تر از همه اين‌ها انتشار مقاله معروف «رشيدي مطلق» در روزنامه اطلاعات بود كه مي‌توان گفت آتش انقلاب را شعله‌ور كرد. گفته مي‌شود شاه پس از انتشار مصاحبه آيت‌الله خميني با روزنامه فرانسوي لوموند كه به تجديد فعاليت وي تعبير شد، تصميم گرفت به آن پاسخ دهد و نتيجه اين تصميم، مقاله موهني بود كه با امضاي مستعار منتشر شد و خشم هواداران آيت‌الله را برانگيخت. اعتراض به چاپ همين مقاله در قم به كشته شدن تعدادي تظاهر كننده انجاميد و زنجيره چهلم‌ها آغاز شد. چند ماه بعد، وقوع حادثه سينما ركس آبادان آخرين ضربه را به دولت آموزگار وارد كرد.
اتهام

روز پس از حادثه، ده‌ها هزار تن از بستگان قربانيان و مردم شهر آبادان در مراسم تشييع جنازه كشته‌شدگان شركت كردند. آنها به رقم ادعاي دولت، ساواك را مسئول آتش‌سوزي مي‌دانستند و عليه شاه و حكومت او شعار مي‌دادند: «مرگ بر شاه»، «ارتش برادر ماست، خميني رهبر ماست» و «نابود باد سلطنت پهلوي».
پس از انقلاب (تا آنجا كه به ياد دارم) كس يا كساني به اتهام آتش زدن سينما ركس آبادان محاكمه شدند كه ادعا مي‌كردند انگيزه انقلابي و مذهبي داشته‌اند. اما به هر حال روشن بود كه بسته ماندن درهاي خروجي سينما اتفاقي نبوده است. به نظر مي‌رسد نيروهاي امنيتي پس از آتش گرفتن سينما گمان كرده بودند با استفاده از اين موقعيت مي‌توان تبليغي مؤثر عليه انقلابيون به راه انداخت. اما آنها غافل بودند كه بخت از حكومت برگشته است و اعمال حكومتي كه در سراشيبي سقوط افتاد، به ضد خود تبديل مي‌شود.

چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۳

28 مرداد
اميد پارسانژاد (براي شرق)
در سال 1332، سازمان سيا كه اجراي كودتا عليه دكتر مصدق را به عهده داشت، پيش‌بيني كرده بود چنانچه برنامه‌اش شكست بخورد، عليه دولت و حزب توده نوعي جنگ داخلي به راه اندازد. چنين جنگي بر مسلح كردن و حمايت مالي عشاير و برخي واحدهاي ارتش مبتني بود. بنابراين واشينگتن هنگامي كه توطئه روز 25 مرداد شكست خورد، مأمور ويژه خود، كرميت روزولت را فراخواند. اما روزولت تصميم گرفت پيش از ترك ايران آخرين شانس خود را بيازمايد. او دستور آلن دالاس، رئيس سيا را ناديده گرفت و كوشيد طرح تازه‌اي را به سرعت سامان دهد. اين‌بار نقطه اصلي اتكاي او استفاده از دسته‌هاي خياباني بود. او پول هنگفتي را كه در اختيار داشت از طريق واسطه‌هايي چون برادران رشيديان (بازرگانان مرتبط با انگلستان) ميان اوباش و بدكاره‌هاي جنوب تهران تقسيم كرد. تندروي‌هاي هواداران حزب توده در روزهاي پس از 25 مرداد نيز كمك زيادي به روزولت كرد، به طوري كه گروهي عقيده دارند عوامل آمريكا و بريتانيا در صف توده‌اي‌ها نفوذ كرده و عمداً باعث تندروي‌ها شده بودند.
جمهوري
دكتر مصدق كه حساسيت اوضاع را دريافته بود، روز پس از خنثي كردن توطئه 25 مرداد ناچار شد دستور دهد اعلاميه‌هاي حزب توده در مورد لزوم تشكيل يك «جمهوري دمكراتيك» را از ديوارها بكنند. او مي‌دانست روحانيون محافظه‌كار از تغيير نظام حكومتي به «جمهوري» واهمه دارند و آن را خطري براي سنت‌هاي خود مي‌پندارند. پيامي كه آيت‌الله بهبهاني صبح روز 28 مرداد كوشيد براي آيت‌الله بروجردي بفرستد، شدت اين نگراني را به خوبي نشان مي‌دهد. دكتر مهدي حائري يزدي (پسر بنيان‌گذار حوزه علميه قم) از نزديكان بروجردي بود و توسط بهبهاني به عنوان واسطه پيام انتخاب شد. او در خاطرات خود مي‌گويد: «آقاي بهبهاني به من گفتند: «فلان كس! شما مي‌دانيد شاه از مملكت رفته بيرون؟» گفتم: «بله. من شنيدم.» گفتند: «مي‌دانيد كه صحبت جمهوري است؟» گفتم: «اين هم گه‌گاه به گوشم خورده است.» گفتند: «من از شما يك خواهش دارم. آن اين است كه من استدعا مي‌كنم شما همين امروز صبح برويد به قم... پيش آقاي بروجردي و از طرف من بگوييد كه آقا، مملكت در شرف اضمحلال است. در شرف از بين رفتن است، براي اين‌كه صحبت جمهوري اين مملكت شده است. شاه رفته بيرون و همين امروز و فرداست كه اصلاً تمام اوضاع و احوال مملكت به هم بخورد. اصلاً ممكلت ديگر مي‌افتد آن طرف پرده آهنين. ديگر اصلاً نه اسمي از دين خواهد بود، نه اسمي از ايشان، نه اسمي از مرجعيت، نه اسمي اصلاً از اصل دين. اصلاً كمونيستي مي‌شود. مملكت مي‌رود پي كارش... بايد ايشان هر چه زودتر يك فكري بكنند... يك حكمي صادر بكنند كه بالاخره مردم آگاه بشوند از اين حقيقت. بيايند جلوي توده‌اي‌ها را بگيرند. خلاصه نگذارند كه مملكت كمونيست بشود.»» («خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» برنامه تاريخ شفاهي ايران)
نقشي كه آيت‌الله بهبهاني و اطرافيانش در كودتاي 28 مرداد و تهييج دسته‌هاي خياباني به عهده گرفتند احتمالاً ناشي از چنين نگراني‌اي بود. از سوي ديگر دستور روز قبل مصدق مبني بر ممنوعيت تظاهرات خياباني كه در واكنش به تندروي‌هاي هواداران حزب توده صادر شد، فضاي شهر را براي يكه تازي اوباش اجير شده، مهيا كرده بود.
كودتا
روزولت روز بعد از شكست كودتاي اول توانسته بود فرمان نخست‌وزيري زاهدي را در تيراژ وسيعي چاپ و در سراسر تهران پخش كند. اين امر براي روحيه دادن به كودتاچيان روحيه‌باخته اهميت زيادي داشت. سرلشكر زاهدي در زيرزمين خانه يكي از ديپلمات‌هاي آمريكايي در نزديكي سفارت مخفي بود. پولي كه در ميان اوباش جنوب شهر تقسيم شده بود صبح روز 28 مرداد كار خود را كرد. به تدريج تظاهرات پراكنده به نفع شاه در گوشه و كنار شهر آغاز شد. گفته مي‌شود تعدادي از درجه‌داران ارتش با لباس شخصي به دسته‌هاي اوباش پيوستند. آشوب تا نزديك ظهر خيابان‌هاي مركز شهر و اطراف بازار تهران را فرا گرفت. مصدق ظاهراً اميدوار بود اين ناآرامي‌هاتوسط نيروهاي مسلحِ وفادار به دولت مهار شود اما خيانت و عدم آمادگي نيروهاي انتظامي مسير حوادث را تغيير داد. ساختمان بي‌سيم كه فرستنده راديو در آن مستقر بود در نخستين ساعات بعد از ظهر به اشغال كودتاچيان در آمد. پس از آن بود كه كيم روزولت خانه كنسول آمريكا را به قصد مخفي‌گاه زاهدي ترك كرد.
روزولت در خاطرات خود نوشته است: «براي آوردن زاهدي روانه شدم تا او را به محلي كه براي فرماندهي مناسب‌تر تشخيص مي‌دادم ببرم... قبل از اين كه به زيرزميني كه زاهدي در آن مخفي بود برسم اتفاق خوبي افتاد. از در سفارت كه خارج شدم تا به منزل فرد زيمرمن (مخفي‌گاه زاهدي) در تخت جمشيد بروم با جمعي به طرف مغرب همراه شدم. آنها با آمادگي كامل به طرف منزل مصدق كه چند خيابان بالاتر بود مي‌رفتند. در بين آنها قيافه آشنايي ديدم كه اونيفورم نظامي داشت. او فرمانده نيروي هوايي (گيلانشاه) بود. او هم تا مرا ديد شناخت... ما به سختي در بين جمعيت خود را به يكديگر رسانديم. به او گفتم يك تانك بردار و پانزده دقيقه ديگر نزديك ساختماني كه در غرب اينجاست منتظر من باش...» («كودتا در كودتا» كرميت روزولت، نقل شده در «بازيگران عصر پهلوي» محمود طلوعي)
گيلانشاه به توصيه روزولت با چند تانك و عده‌اي نظامي به مخفيگاه زاهدي رفت و او را سوار بر يك تانك به باشگاه افسران برد. ساعتي بعد متن فرمان نخست‌وزيري زاهدي در راديو خوانده شد و او شخصاً سقوط دولت مصدق را اعلام كرد. در اين هنگام دكتر مصدق و تعدادي از نزديكترين يارانش در خانه او در محاصره مهاجمان بودند. آنها چند دقيقه پيش از آنكه مقاومت محافظان در هم بشكند، خانه را از راه بام ترك كردند و مضطرب و خسته در خانه يكي از همسايگان پنهان شدند.
كودتا عليه دولت دكتر محمد مصدق پيروز شده بود و شب، شط عليلي بود... بي‌مهتاب.

سه‌شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۳

چرخش
اميد پارسانژاد (براي شرق)
كرميت روزولت، مأمور ويژه آمريكايي اواخر تير 1332 براي رهبري عمليات براندازي دولت مصدق و تأمين مالي مخالفان او به ايران آمد. او با كميته مخفي افسران سلطنت طلب كه خود را «كميته نجات وطن» مي‌ناميدند تماس گرفت و آنها را براي آغاز عمليات «آژاكس» آماده كرد. اين كميته زيرزميني را سرلشكر فضل‌الله زاهدي و گروهي از افسران ارتش كه پس از قيام سي تير 1331 به دستور مصدق اخراج شده بودند، تشكيل دادند. سرهنگ مقدم، سرلشكر ارفع، سرلشكر حجازي و سرلشكر هدايت عضو كميته بودند. اين كميته با سرويس مخفي بريتانيا مرتبط بود. زاهدي در عين حال روابط خود را با بقايي، مكي و آيت‌الله كاشاني حفظ كرده بود. ربودن و قتل سرتيپ افشار طوس، رئيس شهرباني كل كشور نيز با فعاليت‌هاي اين كميته مربوط بوده است.
كميته مخفي زاهدي، با ورود روزولت به ايران تعداد بيشتري از افسران ارتش را با خود همراه كرد. از مهمترين همراهان تازه زاهدي مي‌توان به سرهنگ نصيري (فرمانده گارد شاهنشاهي)، سرلشكر گيلانشاه (فرمانده نيروي هوايي)، سرلشكر تيمور بختيار (عموي ملكه ثريا و فرمانده لشكر زرهي كرمانشاه)، سرهنگ اردوبادي (فرمانده ژاندارمري)، سرهنگ محمد خواجه‌نوري و سرهنگ غلامرضا اويسي (فرماندهان واحدهاي زرهي در پادگان‌هاي تهران) اشاره كرد.
پيش‌دستي
لوي هندرسون، سفير آمريكا در تهران و كرميت روزولت، مأمور ويژه سيا نيز از سوي ديگر در كار سازماندهي دسته‌هاي خياباني و متقاعد كردن شاه نسبت به برنامه خود بودند. شاه متزلزل بود و از دست زدن به هر اقدامي عليه مصدق مي‌ترسيد. روزولت چند بار با احتياط فراوان و به طور محرمانه با او ديدار كرد. اشرف، خواهر دوقلوي شاه كه از حدود يك‌ سال پيش‌تر به خواست مصدق كشور را ترك كرده بود، روز سوم مرداد مخفيانه به تهران آمد و با برادرش ديدار كرد. او از سوي رئيس سازمان سيا مأموريت داشت شاه و زاهدي را در مورد موفقيت كودتا دلگرم كند. (سفر اشرف دو روز بعد فاش شد و او ناچار تهران را ترك كرد.) ژنرال شوارتسكف آمريكايي نيز كه روز 4 مرداد به ايران آمد، مأموريتي مشابه اشرف داشت.
همه‌پرسي در مورد انحلال مجلس هفدهم كه به ابتكار مصدق برگزار شد، فرصت مناسبي در اختيار كودتاچيان قرار داد. مجلس شوراي ملي در نتيجه همه‌پرسي منحل مي‌شد و شاه در غياب مجلس مي‌توانست رأساً نخست‌وزير را عزل و شخص ديگري را به جاي او منصوب كند. گفته مي‌شود گروهي از نزديكان مصدق در اين مورد به او هشدار داده بودند اما او عقيده داشت با توجه به پشتيباني مردم و تجربه 30 تير، شاه جرأت دست زدن به چنين اقدامي را نخواهد داشت. چنانكه نوشتم مصدق در مورد ترسيدن شاه درست فكر مي‌كرد اما از ميزان پشتيباني كه از او مي‌شد بي‌خبر بود.
شاه سرانجام روز 22 مرداد نامه عزل مصدق و فرمان نخست‌وزيري زاهدي را امضاء كرد. او بلافاصله به همراه ثريا به شمال رفت تا در صورت شكست كودتا از همانجا بگريزد. برنامه كودتاچيان اين بود كه روز 25 مرداد فاطمي (وزير امور خارجه) و رياحي (رئيس ستاد ارتش) را بازداشت كنند تا هر گونه مقاومت در برابر كودتا از پيش خنثي شود. لشكر گارد شاهنشاهي كه قرار بود عمليات كودتا را انجام دهد از چند روز قبل به حال آماده‌باش در آمد. همين آماده باش ظن دو افسر جوان متمايل به نهضت ملي را برانگيخت و باعث شد آنان موضوع را به نزديكان مصدق اطلاع دهند. محمد حسين آشتياني (عظام الدوله) نيز كه توسط يكي از آشنايانش از قصد دربار آگاهي يافته بود با مصدق تماس گرفت و او را مطلع كرد.
سرهنگ نصيري در نخستين ساعات بامداد روز 25 مرداد حكم عزل مصدق را به منزل او برد، اما او نمي‌دانست سرتيپ رياحي پيش از اقدام كودتاچيان به دستگيري او، به منزل نخست‌وزير فراخوانده شده و يك واحد زرهي را براي محافظت از اقامتگاه نخست‌وزير مستقر كرده است.
شكست
مصدق حكم عزل خود را از نصيري گرفت و دستور بازداشت او را صادر كرد. ساعتي بعد اعلاميه دولت در مورد وقوع يك كودتاي نظامي نافرجام منتشر شد. شاه و همسرش با شنيدن خبر شكست كودتا با هواپيما به بغداد و از آنجا به رم گريختند. دكتر فاطمي به نمايندگي‌هاي سياسي ايران در سراسر جهان اطلاع داد كه شاه از سلطنت خلع شده است و سفرا، كارداران و وزيران مختار ايران در كشورهاي مختلف نبايد از او استقبال كنند (به همين دليل وزيران مختار ايران در بغداد و رم از او استقبال نكرد). مظفر بقايي، علي زهري، گروهي از درباريان و تعداد زيادي از افسران ارتش به ظن دست‌داشتن در توطئه عليه دولت دستگير شدند. لشكر گارد خلع‌سلاح شد. عكس‌هاي شاه و ثريا از ديوار ادارات دولتي برچيده شد. دكتر حسين فاطمي در ميتينگي در ميدان بهارستان خواستار تغيير نظام حكومتي ايران شد. او در روزنامه‌اش «باختر امروز» نيز مطالب تندي عليه شاه و خانواده سلطنتي منتشر كرد. كاخ‌هاي سلطنتي توسط فاطمي مهروموم شد و ستاد ارتش در بخشنامه‌اي اعلام كرد نام شاه، به دستور نخست‌وزير از دعاهاي صبحگاهي و شامگاهي نظاميان حذف شده است.
كودتا شكست‌خورده به نظر مي‌رسيد. نصيري دستگير شده بود، سازماندهي كودتاچيان از هم پاشيده بود و سرلشكر زاهدي پنهان شده بود. كروميت روزولت نيز دستوري از واشينگتن دريافت كرد كه فوراً تهران را ترك كند. اما او تصميم گرفته بود يك بار ديگر شانس خود را آزمايش كند.

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۳

كودتاي اول
اميد پارسانژاد (براي شرق)
سرهنگ نعمت‌الله نصيري، فرمانده وقت گارد سلطنتي، هنگامي كه ساعت يك بامداد 25 مرداد 1332 حكم عزل دكتر محمد مصدق از نخست‌وزيري را در منزل او به دستش مي‌داد، نمي‌دانست لحظه‌اي بعد دستگير مي‌شود و طرح كودتا شكست مي‌خورد. توطئه براي سرنگون كردن دولت مصدق مدت‌ها پيش آغاز شده بود. دولت انگلستان همزمان با پيگيري مسئله ملي شدن نفت ايران در مجامع بين‌المللي، در پي راهي براي برانداختن دولت مصدق مي‌گشت و اقدامات خود را از طريق مداخله در امور سياسي ايران آغاز كرده بود. دولت ايالات متحده نيز سرانجام از هراس قدرت گرفتن حزب توده در ايران متقاعد شد كه بايد به سقوط مصدق كمك كند. در واقع پس از آنكه مصدق از ادامه كار سفارت انگلستان در تهران جلوگيري كرد، سفارت آمريكا و مأموران سيا طراحي و هدايت توطئه عليه دولت مصدق را به عهده گرفتند.
شكاف
هواداران نهضت ملي، پس از قيام سي تير 1331 به تدريج دچار اختلاف شدند. مظفر بقايي و آيت‌الله كاشاني به تدريج در جبهه مخالف مصدق قرار گرفتند. در حزب زحمتكشان ملت ايران كه منسجم‌ترين سازمان جبهه ملي بود انشعاب شد و خليل ملكي و همفكرانش از حزب اخراج شدند. آنها نيروي سوم را تشكيل دادند. گروهي از نمايندگان هوادار جبهه ملي نيز به تدريج در مقابل مصدق قرار گرفتند. به وجود آمدن اين شكاف دلايل مختلفي داشت. گروهي به اين دليل كه به نظرشان سهم شايسته‌اي از قدرت به آنها داده نشده بود، خشمگين شدند. عده‌اي از انتصاب‌هاي دكتر مصدق برآشفتند. بعضي به او ايراد گرفتند كه چرا حزب توده را آزاد گذاشته است. اداره كشور در شرايط اقتصادي تازه (تحريم نفتي) نيز ملازماتي داشت كه منافع گروه ديگري از هواداران نهضت ملي را به خطر مي‌انداخت. آنها اين مخاطره را از چشم دكتر مصدق مي‌ديدند.
يكي از مهمترين دلايل، يا دست كم دستاويزهاي مخالفت با مصدق، موضوع حزب توده بود. مسلم است كه دكتر مصدق سركوب حزب توده را مخالف اصول دمكراسي مي‌دانست، اما مماشات او در برابر فعاليت‌هاي اين حزب يك دليل تاكتيكي هم داشت. در فضاي بين‌المللي آن روز، مليون ايراني ايالات متحده را به عنوان كشوري قدرتمند مي‌شناختند كه شايد بتوان به اتكاي او در برابر زياده خواهي‌هاي بريتانيا ايستادگي كرد. دكتر مصدق احتمالاً به اين نكته توجه داشت كه ايالات متحده از افتادن ايران به دامن حزب توده و كمونيسم نگران است، ولي مي‌خواست نشان دهد كه در صورت تداوم دخالت‌هاي بريتانيا در امور ايران، احتمال گرايش يافتن مردم فقير و تهي‌دست به سوي حزب توده افزايش خواهد يافت.
دولت بريتانيا و عوامل دربار ايران نيز از آزادي فعاليت‌هاي حزب توده به نفع استدلال خود بهره مي‌جستند. آنها مي‌گفتند ادامه زمامداري دكتر مصدق به رواج كمونيسم و قدرت گرفتن حزب توده خواهد انجاميد. به نظر مي‌رسد سازمان سيا و دولت آمريكا متقاعد شده بودند كه خطر اخير جدي است. اسناد سري دولت آمريكا كه به تازگي انتشار يافته است، نشان مي‌دهد آمريكايي‌ها با پيش‌بيني احتمال شكست كودتا عليه مصدق، خود را براي يك جنگ داخلي دراز مدت در ايران آماده كرده بودند. بر پايه اين اسناد آنها اعتقاد داشتند در صورت شكست كودتا، سرانجام قدرت در ايران به دست حزب توده خواهد افتاد، يا دست كم اين حزب بهره فراواني از قدرت سياسي به دست خواهد آورد.
مي‌توان حدس زد نگراني‌هاي مشابه كه به وسيله عوامل دربار و انگلستان در داخل ايران نيز دامن زده مي‌شد، در روي‌گرداني بسياري از هواداران راستگراي جبهه ملي از مصدق تأثير داشته است.
كودتا
عوامل سفارت بريتانيا در تهران از سال 1331 سرلشكر زاهدي را تشويق مي‌كردند عليه مصدق دست‌ به كار شود. عمليات براندازي دولت كه به نام رمز «آژاكس» شناخته مي‌شد را ابتدا يك مأمور سازمان جاسوسي بريتانيا رهبري مي‌كرد و سفارت بريتانيا در تهران مركز توطئه بود. اما دولت مصدق در مهرماه 1331 براي جلوگيري از توطئه‌هاي انگلستان، سفارت آن كشور را تعطيل كرد و پس از آن، فرماندهي مستقيم عمليات آژاكس به عهده سفارت آمريكا قرار گرفت.
حادثه نهم اسفند 1331 كه در آن توطئه عليه جان مصدق شكست خورد، نخستين اقدام عملي توطئه‌گران بود. شاه به بهانه اينكه مصدق حمه كارهاي مملكت را به دست گرفته و كاري براي او نمانده ادعا كرد تصميم دارد كشور را ترك كند. مصدق مخالفت كرد. شاه مدتي بعد بچه‌دار نشدن ثريا، همسرش را بهانه كرد و گفت براي معالجه او به اروپا مي‌رود. مصدق استدلال كرد كه ملكه مي‌توانند به اروپا بروند و اگر نياز شد اعليحضرت هم به ايشان ملحق شوند. اما شاه سرانجام به مصدق خبر داد كه تصميم قطعي به سفر گرفته است و از او خواست موضوع محرمانه باقي بماند، مصدق پذيرفت. شاه و عوامل دربار از سوي ديگر خبر سفر شاه را به اين شكل درز دادند كه مصدق او را وادار به ترك ايران مي‌كند. سوءقصد به جان مصدق اينطور ترتيب داده شده بود كه او پس از خداحافظي با شاه، به هنگام خروج از كاخ سلطنتي مثلاً توسط مردم خشمگين به قتل برسد. اما مصدق با هوشياري و البته مقداري شانس از مهلكه گريخت. عامل كاشاني، بهبهاني، بقايي و دربار به خانه مصدق حمله و آنجا را غارت كردند، در حالي كه مصدق از بام گريخته بود.
توطئه دوم ربودن و قتل افشار طوس، رئيس شهرباني كل كشور بود كه به سرعت كشف شد و بقايي، زاهدي و خطيبي در معرض اتهام قرار گرفتند. بقايي با استفاده از مصونيت پارلماني و زاهدي با كمك آيت‌الله كاشاني از بازداشت گريختند.
پس از انحلال مجلس هفدهم در يك همه‌پرسي توسط مصدق (كه پيش‌تر به آن پرداختيم)، عوامل كودتا موقعيت را مناسب ديدند و شاه را متقاعد كردند مصدق را عزل و زاهدي را به نخست‌وزيري برگزيند. او احكام عزل مصدق و نصب زاهدي را نوشت و خود به كلاردشت رفت تا در صورت شكست كودتا از همانجا بگريزد. (حوادث بعدي را در شماره بعدي دنبال مي‌كنيم)