جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

شاه و برادر

در شماره گذشته خوانديد كه فرايند سقوط ميرزا تقي‌خان اميركبير كه سرانجام به عزل و قتل او انجاميد، از ذيقعده 1267ه.ق. و در بازگشت شاه و امير از سفر اصفهان آغاز شد. اختلاف حياتي ميان آن دو (كه لسان‌الملك سپهر از آن به عنوان «اول فرزين‌بندي كه در رقعه آجال ميرزا تقي‌خان از شاه رخ نمود» ياد كرده است) بر سر حمايت اميركبير از عباس‌ميرزا ملك‌آرا (برادر شاه) در گرفت. حساسيت ويژه‌اي كه ناصرالدين‌شاه به اين برادر داشت باعث بدگماني‌اش نسبت به انگيزه امير براي حمايت از او شد و به اين ترتيب مهمترين ركن اقتدار امير كه اعتماد شاه بود خلل برداشت. حساسيت شاه نسبت به عباس‌ميرزاي سوم كه در آن هنگام 13 ساله بود دلايل مختلف داشت و بخشي مهم از آن به زمان ولي‌عهدي ناصرالدين مربوط مي‌شد.
رقابت
محمدشاه (پدر ناصرالدين‌شاه) به شدت تحت تأثير حاجي ميرزا آقاسي بود و از سوي ديگر از همسرش ملك‌جهان (مادر ناصرالدين) نفرت داشت. به اين ترتيب ناصرالدين ميرزاي وليعهد در بخش عمده دوران كودكي و نوجواني از پدر بي‌مهري و از صدراعظم مقتدر كشور سختگيري و ترشرويي مي‌ديد و از اين بابت رنج مي‌كشيد. درست در همين ايام برادرش عباس‌ميرزا به شدت مورد علاقه محمدشاه بود و چون دردانه‌اي زندگي مي‌كرد. مادر ناصرالدين، ملك‌جهان (مهدعلياي بعدي) از طايفه قوانلو بود، اما مادر عباس‌ميرزا (خديجه) با تيره دولّوي قاجارها پيوند داشت و به اين ترتيب ناصرالدين و مادرش علاوه بر تحمل بي‌اعتنايي شاه و صدراعظم، همواره مي‌بايست با اين نگراني سر مي‌كردند كه مبادا شاه تصميم بگيرد فرزند مورد علاقه‌اش عباس‌ميرزا را به وليعهدي بر كشد.
در دوراني كه شاهزادگان از كودكي به عنوان رقبايي بالقوه براي قدرت آينده پرورش مي‌يافتند و كينه آنها از هم در كوره كشمكش‌هاي پشت پرده حرمسراي شاهي تافته مي‌شد، مهر برادري ميان آنها جايي نداشت؛ در واقع آنها بزرگترين دشمنان هم بودند كه تنها مناسبات پيچيده قدرت وادارشان مي‌كرد حرمت هم را حفظ كنند. احساس ناصرالدين‌شاه نسبت به برادرش نيز از اين قاعده مستثني نبود.
اما علاوه بر كينه‌اي كه در دوران كودكي و رقابت بر سر وليعهدي ريشه داشت، موضوع ديگري نيز آتش حساسيت ناصرالدين‌شاه نسبت به عباس‌ميرزا ملك‌آرا را تيز مي‌كرد.
نخستين وليعهد ناصرالدين‌شاه، سلطان‌محمودميرزا، به تازگي مرده بود و كشمكش‌هاي درباريانِ دسيسه‌باز بر سر جانشيني شاه بار ديگر آغاز شده بود. در اين ميان گويا عباس‌ميرزا نيز از سوي گروهي از ايشان (به ويژه دولّوها) نامزد وليعهدي بود. مهدعليا، مادر شاه، كه از رفتارهاي محدود كننده اميركبير عاصي بود، ديگر تحمل اين را نداشت كه رقيبش خديجه‌خانم هم افتخار مادري وليعهد را از قوانلو‌ها پس بگيرد، پس دست بر حساسيت‌هاي ريشه‌دار شاه گذاشت و او را بيشتر برآشفت. به نوشته عباس امانت در كتاب «قبله عالم»، «ارتباط نزديك‌تر اميركبير با عباس‌ميرزا و رفتار محرمانه‌اش با خديجه در طول سفر اصفهان اعتماد شاه را به او متزلزل‌تر ساخت. اين رويه به طور حتم سوءظن شاه را تشديد كرد و به سطحي قريب به جنون رسانيد».
مي‌گويند بدگماني چشم حقيقت‌بين آدمي را كور مي‌كند؛ راست مي‌گويند.
رقعه
تدبيري كه شاه در راه بازگشت از اصفهان براي خلاص شدن از «شرّ» عباس‌ميرزا ملك‌آرا يافت، سپردن حكومت قم به او و حكم به اقامت اجباري او و مادرش در آنجا بود كه در واقع به تبعيد مي‌مانست. عده‌اي از نويسندگان قاجاري (از جمله محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه) نوشته‌اند كه امير قصد داشت عباس‌ميرزا را در رسيدن به مقام ولايت‌عهدي ياري كند. هر چه بود امير تصميم شاه را نپسنديد و بدون مشورت با او فرمان داد عباس‌ميرزا و مادرش بنه و چادر خود را به سوي تهران حركت دهند. شاه از شنيدن اين خبر در خشم شد و دستور داد آنها را بازگردانند. به اين ترتيب رويارويي علني ميان شاه و صدراعظمش اتفاق افتاد. امير كه تقريباً غافلگير شده بود فوراً در رقعه‌اي به شاه نوشت: «در باب والده عباس‌ميرزا و پسرش كه مقرّر فرموده بودند يك چندي در قم باشند، حالت اين غلام (يعني امير) دو صفت دارد: يكي اطاعت محض نوكري، [در اين صورت] هر طور كه مي‌فرمايند مختارند. اين غلام حاضر است كه صبح به آنها خبر دهد كه حكم پادشاهي است [كه] در اين‌جا مقيم باشند... [دوم] اگر به عقل ناقص خود در دولتخواهي چيزي را بفهمم لابداً [بايد] براي [جلوگيري از] مضرات بعد آن عرض نمايم». بعد وعده شاه را به طعنه يادآوري مي‌كند كه «... اين كه مقرّر فرموده بوديد كه بي‌عرض اين غلام آب نمي‌خورند، خدا و پيغمبر شاهد است كه من جميع دنيا و ما‌فيهاي آن را به رضاي شما و نوكري و خدمت شما صرف كرده و مي‌كنم... و اگر گاهي از راه الحاح و اضطرار عرضي كرده‌ام آن محض غيرت و ارادتي كه به شما دارم بوده و هست... نمي‌توانم بد شما را ببينم يا به زبان مردم بشنوم و فرض شخصي و منصبي خود را عرض آن مي‌دانم. شما در اين صورت حق نداريد كه ذرّه‌اي در دنيا از چنين نوكري رنجش حاصل فرمائيد يا امورات واقعه دنيا را از اين غلام در پرده نگاه داريد».
مضمون اين رقعه گلايه از خلف وعده شاه و اعتراض به بي‌خبر گذاشتن امير از تصميم در مورد گماردن عباس‌ميرزا به حكومت قم است، اما تنها اين نيست. به نظر مي‌رسد امير بوي خطر را به خوبي احساس كرده است.
(ادامه دارد)

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵

امير و سفر اصفهان

ميرزا تقي‌خان اميركبير از ذيقعده 1264ه.ق. به مدتِ اندكي بيش از سه سال صدراعظم ناصرالدين‌شاه قاجار بود. او در اين مدت اقدامات زيادي انجام داد كه بزرگان دربار و خاندان سلطنتي را برآشفت. رابطه‌اش با مهدعليا، مادر مقتدر شاه هم تيره بود. از سوي ديگر سفراي بريتانيا و روسيه -كه كم‌وبيش در امور داخلي ايران نفوذي يافته بودند- نيز با او مشكل پيدا كرده بودند. اما امير تمام اين مخالفت‌ها را به اتكاي رابطه‌ي گرمي كه با شاه داشت تحمل مي‌كرد. اين وضع برقرار بود تا ذيقعده سال 1267ه.ق. كه رابطه شاه و امير در سفر شاه به اصفهان رو به وخامت گذاشت و زمينه عزل و قتل امير فراهم شد.
تحكم
محمدتقي لسان‌الملك سپهر، مورخ رسمي دربار قاجار كه از نزديكان ميرزا آقاخان نوري بود، در كتاب «ناسخ‌التواريخ» نگاه درباريان مخالف امير را چنين بازتاب داده است: «ميرزا تقي‌خان چون حشمت وزارت يافت و در مسند امارت جاي كرد، آن تنمّر و تكبّر به دست كرد كه نخستين عقل دورانديش را پشت‌پاي زده كوه گران‌سنگ را وزن كاه نمي‌نهاد و خرمن ماه را حشمت خاك راه نمي‌گذاشت. شاهزادگان بزرگ و بزرگان سترگ را كه سال‌ها سهل و صعب جهان را آزموده و جان و تن را به امتحانات ايام فرسوده، شهد و شرنگ كشيده، تلخ و شيرين چشيده، خدمت‌ها كرده، نعمت‌ها برده [بودند]، چندان‌كه توانست مخذول كرد و در زواياي خمول بازداشت و مردمِ پدر و مادر نشناخته و دل و دين و دنيا باخته را اختيار همي‌كرد و به كارهاي بزرگ اختيار همي‌داد. و اين كار از بهر آن داشت كه دانسته بود مردم بزرگ كه او را به خردي ديده‌اند و فرود (زيردست) خويش نگريسته‌اند، امروز صعب است كه او را در خاطر بر خويش بزرگ شمارند، بلكه اگر توانند در حضرت پادشاهش به زبان سعايت (بدگويي) از محل خويش فرود آرند. اما اين مردمِ پست‌پايه كه به دولت او كامكار و به قوت او نامبردارند، هرگز از دعاي او نكاهند و جز بقاي او نخواهند. بالجمله كار از اين‌گونه كرد تا اعيان ايران را پوست بر تن، زندان؛ و موي بر پيكر، پيكان گشت».
نكته حساس ديگري كه در آنچه سرانجام رخ داد تأثير داشت، رفتار گاه تحكم‌آميز امير نسبت به شاه بود. باز هم سپهر در ناسخ‌التواريخ به ماجرايي اشاره مي‌كند كه در سفر كذايي اصفهان اتفاق افتاد و خاطر شاه را مكدّر كرد: «در اين وقت (پس از ورود موكب شاهي به كاشان در بازگشت از اصفهان) ميرزا تقي‌خان اميرنظام در حضرت شاهنشاه به الحاح و ابرام اجازت يافته حكم داد تا ميرزا علي پيشخدمت خاصّه را سواري چند برداشتند به گروس بردند و در آنجا توقف فرمودند و اين امر بر خاطر شهريار ناگوار افتاد». جالب اينجاست كه حادثه‌اي بسيار شبيه به همين مورد را ناصرالدين‌شاه حدود چهل سال بعد به ياد آورده و تعريف كرده است: «سيد [محمد] كه سمت پيشخدمتي داشت وارد اطاق شد و ما به ديدن او متبسم بوديم. اميرنظام با اشتغال به تحرير از آيينه‌اي كه در مقابل او بود تبسم ما را ملتفت شد و سيد را پي كاري روانه نمود و چون از اطاق خارج شد اميرنظام از جاي برخاسته در را ببست و بازگشت و گفت آيا شايسته است كه پادشاه بر روي خدمت‌گزاران خود خنده كند و آيا ممكن است چنين كسي را نگاه داشت؟ گفتم مقصود شما از اين سخن چيست؟ گفت مقصودي نداشتم جز اين كه وجود اين شخص را در دربار شاهنشاهي مضر و منافي مقام سلطنت ديده او را روانه تبريز داشتم و گويا الآن به خارج شهر رسيده»! (نقل شده در «قبله عالم»، عباس امانت، ترجمه حسن كامشاد)
فرزين‌بند
«اين ببود تا سفر اصفهان به پايان رفت و [موكب شاهي] از اصفهان به كاشان كوچ داد و از آنجا به دارالامان قم فرود شد. چون در اين سفر برادر كهتر شاهنشاه، عباس‌ميرزا به اتفاق مادر خويش ملازم ركاب بود و مادر او در طلب فزوني جاه و منصب فرزند كارداران دولت را به زبان الحاح گزند مي‌كرد، شاهنشاه ايران همي خواست كه از وسوسه چند تن از بزرگان درگاه كه با عباس‌ميرزا راه دارند باز رهد و نيز از مقدار و مكانت برادر نكاهد، در خاطر گرفت كه او را به حكومت قم بگذارد و بگذرد. از آن سوي ميرزا تقي‌خان كه به سوء جبلت و فضول فطرت بر خويش واجب كرده بود كه هر چه پادشاه بخواهد از خواست او بكاهد و هر چه بگويد خلاف آن بجويد و عذر اين جسارت را در حضرت سلطنت چنين به عرض مي‌رسانيد كه: «اگر يك روز پادشاه بي‌صلاح و صوابديد من در امري فرمان دهد و سخن مرا وقعي ننهد، پرده ملك بدرد و كس فرمان من نبرد»؛ بالجمله بي آنكه به تمويه اين تدبير بپردازد و مكنون خاطر را در حضرت پادشاه مكشوف سازد، رخصت كرد تا مادر عباس‌ميرزا بنه و آغروق پسر را به جانب دارالخلافه حمل داد و يك تير پرتاب از قم بيرون فرستاد. چون اين خبر به پادشاه بردند شهريار را نايره غضب ملتهب گشت و فرمان كرد تا بنه و آغروق او را باز قم آورند و حكومت آن بلده را به عباس‌ميرزا تفويض داشت... و اين اول فرزين‌بندي (اصطلاحي در شطرنج، كنايه از رويارويي) بود كه در رقعه آجال ميرزا تقي‌خان از شاه رخ نمود». (ناسخ‌التواريخ)
چنانكه در شماره آينده خواهيم ديد، ناصرالدين‌شاه به دلايل مختلف نسبت به عباس‌ميرزاي سوم حساسيتي ويژه داشت و امير اين حساسيت را در نظر نگرفته بود. اقدام امير بدگماني شاه را به مرحله‌اي رساند كه از آن پس گوشش را بر بدگويي‌هاي اطرافيان گشود و شد آنچه شد.
بي‌گمان نقش حوادث كوچك را در روندهاي تاريخي نبايد بيش‌ازحد پررنگ شمرد. واقعه‌اي چون عزل و قتل امير مانند ميوه‌اي رسيده بر درخت بود كه به هر حال به نسيمي مي‌افتاد. اما نسيمي كه اين ميوه مشئوم را بر زمين انداخت، در قم و بر سر مسئله عباس‌ميرزا وزيدن گرفت.

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵

خدمات امير

در مورد خدماتي كه ميرزا تقي‌خان اميركبير به ايران كرد و برنامه اصلاحات او فراوان شنيده‌ايم، اما در مورد جزئيات آن‌ها كمتر گفتگو مي‌شود. بنابراين از كوشش‌هاي او براي احياي نظام‌جديد، انتشار روزنامه و تأسيس دارالفنون كه بگذريم، اكثر ما درمورد ساير كارهاي او چيز چنداني نمي‌دانيم. دكتر فريدون آدميت بخش‌هايي از كتاب خود «اميركبير و ايران» را به اقدامات اصلاحي امير اختصاص داده است. بخش‌هاي كمتر گفتگو شده‌ي يافته‌هاي او را به اختصار مرور مي‌كنيم.
مبارزه با آبله: در شماره سوم روزنامه وقايع اتفاقيه اطلاعيه‌اي چاپ شده كه در آن مي‌خوانيم: «در ممالك محروسه ناخوشي آبله عمومي است كه اطفال را عارض مي‌شود كه اكثري را هلاك مي‌كند يا كور و معيوب مي‌شوند. اشخاصي كه در كودكي اين آبله را در نياورده‌اند در بزرگي بيرون مي‌آورند و به هلاكت مي‌رسند، خصوص اهل دارالمرز (يعني مرزنشينان)... اطباء چاره اين ناخوشي را به اينطور يافته‌اند كه در طفوليت از گاو آبله بر مي‌دارند و به طفل مي‌كوبند و آن طفل چند دانه آبله بيرون مي‌آورد و بي‌زحمت خوب مي‌شود».
دانش مربوط به آبله كوبي در زمان فتحعلي‌شاه و توسط دكتر كورميك به ايران آمده و در مناطق مرزي غربي كشور كه تحت حاكميت محمدعلي‌ميرزا دولتشاه اداره مي‌شد اجرا هم شده بود. اما در عهد صدرات اميركبير كوشش شد اين كار عمومي شود. در ادامه اطلاعيه ذكر شده در وقايع‌اتفاقيه نوشته شده است: «اولياي دولتِ عليّه كساني براي ياد گرفتن اين فن شريف (آبله‌كوبي) گماشته‌اند كه بعد از آموختن به جميع ممالك محروسه مأمور نمايند كه در هر ولايتي جميع اطفال خود را مردم بياورند و آبله‌شان را بكوبند و از تشويش هلاكت رعيت آسوده گردند».
به اين ترتيب اميركبير آبله‌كوبي را در ايران عمومي و اجباري كرد و حتي براي كساني كه كودكانشان را براي واكسن خوردن معرفي نمي‌كردند جريمه تعيين كرد.
مبارزه با وبا: بيماري وبا هر چندوقت يكبار (بيشتر از هند يا عربستان) به ايران مي‌آمد و كشتار مي‌كرد. مردم همه‌گيري اين بيماري را بلاي آسماني مي‌پنداشتند. اما در عهد صدارت اميركبير جزوه‌اي به نام «قواعد معالجه وبا» تهيه و ميان كدخدايان و روحانيان شهرها پخش شد كه در آن شيوه پيشگيري وبا و نحوه رسيدگي به بيماران توضيح داده شده بود. علاوه بر اين، مقررات قرنطينه (به نام «گراختين») در مرزها به اجرا در آمد و مسافران چند روز در قرنطينه نگهداري مي‌شدند و به آنها و وسايلشان دود داده مي‌شد تا جلوي ورود وبا به كشور گرفته شود.
بيمارستان دولتي: به نوشته آدميت «تأسيس «مريض‌خانه دولتي» از كارهاي سودمند آن زمان است. بناي آن در سال 1266 آغاز شد و در ربيع‌الاول 1268 افتتاح گرديد. دواخانه مخصوص هم داشت. در تاريخ جديد آن نخستين بيمارستان ايران است. به قراري كه نوشته‌اند چهارصد بيمار را مي‌توانستند در آنجا درمان كنند. ميرزا محمدولي حكيم‌باشي رئيس مريض‌خانه بود و دكتر كازولاني حكيم‌باشي نظام مسئوليت مداواي بيماران را به عهده داشت».
چاپارخانه: از جمله مهمترين اقدامات دولت تحت صدارت اميركبير در امور مدني، تأسيس چاپارخانه بود. امير نظم چاپارخانه را بخشي از برنامه تنظيمات مملكتي خود مي‌دانست. اين انديشه هم البته نخستين بار در عهد فتحعلي‌شاه در ايران پيدا شده بود. «شاه از «سر گور اوزلي» سفير انگليس راجع به كارهايي كه موجب افزايش درآمد دولت مي‌گردد پرسش نمود. او ضمن توضيح ماليات بر درآمد و ماليات بر ثروت كه در انگليس معمول بود، شرحي درباره پست و فوايد آن گفت. شاه پسنديد و به ميرزا شفيع صدراعظم دستور داد پستخانه برپا كند». اما اين كار سر نگرفت تا عهد اميركبير كه طرح ايجاد چاپارخانه تهيه شد و شفيع‌خان چاپارچي‌باشي به رياست چاپارخانه تعيين شد. حكام ولايات دستور گرفتند در شهرها و راه‌هاي تحت اداره خود چاپارخانه‌هايي برپا كنند و اسب‌هاي چاپاري را هميشه در آنجا آماده نگاه دارند. «دستگاه چاپارخانه در مدت يك سال نظام تازه‌اي گرفت و گسترده شد».
هزينه فرستادن هر نامه پنج شاهي تعيين شد. همچنين مسافران و سفارتخانه‌ها مي‌توانستند اسب‌هاي چاپاري را فرسنگي ده شاهي كرايه كنند. اميركبير در نامه‌اي به تاريخ 25 محرم 1267 به سفارتخانه‌هاي خارجي اطلاع داد: «چون امر چاپارخانه‌هاي ممالك محروسه پادشاهي در اين مدت كمال بي‌نظمي را داشت و انتظام امور چاپارخانه از لوازم امور دولتيه بود، لهذا قانون درستي داده شد و هر كس اسب چاپاري و يا شاگرد چاپار (به عنوان راهنما) بخواهد، مي‌تواند طبق قراري كه داده شده استفاده نمايد. فاصله راه‌ها و چاپارخانه‌ها در كتابچه مخصوص ثبت گرديده [است]».
اما پس از عزل و قتل امير نظم چاپارخانه‌ها نيز رو به ويراني گذاشت و در اندك مدت كار به روال بي‌روال سابق بازگشت.
تذكره: در سال 1267 همچنين تذكره چاپي براي مسافران مرسوم گرديد. پيش از آن اين اجازه‌نامه‌ها به صورت دست‌نويس تهيه مي‌شد و نظم و قرار درستي نداشت. در اين سال تذكره‌هايي با نشان شير و خورشيد كه نشان رسمي دولت بود آماده شد و تذكره‌خانه‌اي در ارك دولتي استقرار يافت كه حاجي ميرزا جبار ناظم‌المهام را به رياست گماردند.
حفظ ميراث تاريخي: در دوران اميركبير پل خواجوي اصفهان تعمير و ترميم شد، ريشارخان فرانسوي براي ثبت نقش كتيبه‌هاي تخت‌جمشيد مأموريت يافت و كاخ گلستان در تهران كه از بناهاي دوران زنديه بود از ويراني نجات يافت.