در شماره گذشته خوانديد كه فرايند سقوط ميرزا تقيخان اميركبير كه سرانجام به عزل و قتل او انجاميد، از ذيقعده 1267ه.ق. و در بازگشت شاه و امير از سفر اصفهان آغاز شد. اختلاف حياتي ميان آن دو (كه لسانالملك سپهر از آن به عنوان «اول فرزينبندي كه در رقعه آجال ميرزا تقيخان از شاه رخ نمود» ياد كرده است) بر سر حمايت اميركبير از عباسميرزا ملكآرا (برادر شاه) در گرفت. حساسيت ويژهاي كه ناصرالدينشاه به اين برادر داشت باعث بدگمانياش نسبت به انگيزه امير براي حمايت از او شد و به اين ترتيب مهمترين ركن اقتدار امير كه اعتماد شاه بود خلل برداشت. حساسيت شاه نسبت به عباسميرزاي سوم كه در آن هنگام 13 ساله بود دلايل مختلف داشت و بخشي مهم از آن به زمان وليعهدي ناصرالدين مربوط ميشد.
رقابت
محمدشاه (پدر ناصرالدينشاه) به شدت تحت تأثير حاجي ميرزا آقاسي بود و از سوي ديگر از همسرش ملكجهان (مادر ناصرالدين) نفرت داشت. به اين ترتيب ناصرالدين ميرزاي وليعهد در بخش عمده دوران كودكي و نوجواني از پدر بيمهري و از صدراعظم مقتدر كشور سختگيري و ترشرويي ميديد و از اين بابت رنج ميكشيد. درست در همين ايام برادرش عباسميرزا به شدت مورد علاقه محمدشاه بود و چون دردانهاي زندگي ميكرد. مادر ناصرالدين، ملكجهان (مهدعلياي بعدي) از طايفه قوانلو بود، اما مادر عباسميرزا (خديجه) با تيره دولّوي قاجارها پيوند داشت و به اين ترتيب ناصرالدين و مادرش علاوه بر تحمل بياعتنايي شاه و صدراعظم، همواره ميبايست با اين نگراني سر ميكردند كه مبادا شاه تصميم بگيرد فرزند مورد علاقهاش عباسميرزا را به وليعهدي بر كشد.
در دوراني كه شاهزادگان از كودكي به عنوان رقبايي بالقوه براي قدرت آينده پرورش مييافتند و كينه آنها از هم در كوره كشمكشهاي پشت پرده حرمسراي شاهي تافته ميشد، مهر برادري ميان آنها جايي نداشت؛ در واقع آنها بزرگترين دشمنان هم بودند كه تنها مناسبات پيچيده قدرت وادارشان ميكرد حرمت هم را حفظ كنند. احساس ناصرالدينشاه نسبت به برادرش نيز از اين قاعده مستثني نبود.
اما علاوه بر كينهاي كه در دوران كودكي و رقابت بر سر وليعهدي ريشه داشت، موضوع ديگري نيز آتش حساسيت ناصرالدينشاه نسبت به عباسميرزا ملكآرا را تيز ميكرد.
نخستين وليعهد ناصرالدينشاه، سلطانمحمودميرزا، به تازگي مرده بود و كشمكشهاي درباريانِ دسيسهباز بر سر جانشيني شاه بار ديگر آغاز شده بود. در اين ميان گويا عباسميرزا نيز از سوي گروهي از ايشان (به ويژه دولّوها) نامزد وليعهدي بود. مهدعليا، مادر شاه، كه از رفتارهاي محدود كننده اميركبير عاصي بود، ديگر تحمل اين را نداشت كه رقيبش خديجهخانم هم افتخار مادري وليعهد را از قوانلوها پس بگيرد، پس دست بر حساسيتهاي ريشهدار شاه گذاشت و او را بيشتر برآشفت. به نوشته عباس امانت در كتاب «قبله عالم»، «ارتباط نزديكتر اميركبير با عباسميرزا و رفتار محرمانهاش با خديجه در طول سفر اصفهان اعتماد شاه را به او متزلزلتر ساخت. اين رويه به طور حتم سوءظن شاه را تشديد كرد و به سطحي قريب به جنون رسانيد».
ميگويند بدگماني چشم حقيقتبين آدمي را كور ميكند؛ راست ميگويند.
رقعه
تدبيري كه شاه در راه بازگشت از اصفهان براي خلاص شدن از «شرّ» عباسميرزا ملكآرا يافت، سپردن حكومت قم به او و حكم به اقامت اجباري او و مادرش در آنجا بود كه در واقع به تبعيد ميمانست. عدهاي از نويسندگان قاجاري (از جمله محمدحسنخان اعتمادالسلطنه) نوشتهاند كه امير قصد داشت عباسميرزا را در رسيدن به مقام ولايتعهدي ياري كند. هر چه بود امير تصميم شاه را نپسنديد و بدون مشورت با او فرمان داد عباسميرزا و مادرش بنه و چادر خود را به سوي تهران حركت دهند. شاه از شنيدن اين خبر در خشم شد و دستور داد آنها را بازگردانند. به اين ترتيب رويارويي علني ميان شاه و صدراعظمش اتفاق افتاد. امير كه تقريباً غافلگير شده بود فوراً در رقعهاي به شاه نوشت: «در باب والده عباسميرزا و پسرش كه مقرّر فرموده بودند يك چندي در قم باشند، حالت اين غلام (يعني امير) دو صفت دارد: يكي اطاعت محض نوكري، [در اين صورت] هر طور كه ميفرمايند مختارند. اين غلام حاضر است كه صبح به آنها خبر دهد كه حكم پادشاهي است [كه] در اينجا مقيم باشند... [دوم] اگر به عقل ناقص خود در دولتخواهي چيزي را بفهمم لابداً [بايد] براي [جلوگيري از] مضرات بعد آن عرض نمايم». بعد وعده شاه را به طعنه يادآوري ميكند كه «... اين كه مقرّر فرموده بوديد كه بيعرض اين غلام آب نميخورند، خدا و پيغمبر شاهد است كه من جميع دنيا و مافيهاي آن را به رضاي شما و نوكري و خدمت شما صرف كرده و ميكنم... و اگر گاهي از راه الحاح و اضطرار عرضي كردهام آن محض غيرت و ارادتي كه به شما دارم بوده و هست... نميتوانم بد شما را ببينم يا به زبان مردم بشنوم و فرض شخصي و منصبي خود را عرض آن ميدانم. شما در اين صورت حق نداريد كه ذرّهاي در دنيا از چنين نوكري رنجش حاصل فرمائيد يا امورات واقعه دنيا را از اين غلام در پرده نگاه داريد».
مضمون اين رقعه گلايه از خلف وعده شاه و اعتراض به بيخبر گذاشتن امير از تصميم در مورد گماردن عباسميرزا به حكومت قم است، اما تنها اين نيست. به نظر ميرسد امير بوي خطر را به خوبي احساس كرده است.
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر