سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵

فرآيند سقوط

ماجراي كدورتي را كه در سفر اصفهان سال 1267ه.ق. ميان ناصرالدين‌شاه و اميركبير پيش آمد در شماره گذشته خوانديد و ديديد كه مخالفت امير با تصميم شاه براي مقيم كردن شاهزاده عباس‌ميرزاي سوم در قم مايه مناقشه بود. شيل، وزير مختار بريتانيا، در نامه 13 اكتبر 1851م. خود به وزيرخارجه‌اش پالمرستون شرح روشنگري از ماجرا ارائه مي‌دهد: «قم تبعيدگاه كساني است كه از لحاظ سياسي مورد بدگماني قرار گيرند. نيرنگ مهدعليا به صدور امر شاه در ماندن عباس‌ميرزا در آن شهر انجاميد و اين كار تأثير سوئي در ميان همه طبقات مردم پايتخت بخشيده است. اميرنظام به هيچ‌وجه دخالتي در آن نداشت. به حقيقت شاه بر خلاف نظر او اين تصميم را گرفت و اين خود به عنوان نشانه تنزل قدرت اميرنظام تعبير مي‌گردد». (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
تنزل
واقعيت اين است كه آنچه اتفاق افتاد چيزي بيش از تنزل درجه بود. به نوشته آدميت: «از سه عامل قدرت، شاه پشتيبان امير بود و تنها نگهبان او. هيأت اعيان دربار دشمن كين‌خواه بود و در پي عزل و اعدام او مي‌گشت. انگليس و روس [هم] هر دو اخلال مي‌كردند و طالب بركناري او از حكومت بودند. قدرت امير بر نيروي هر كدام از دو حريف (اعيان و خارجي‌ها)... مي‌چربيد. دولتش زماني به راه تباهي افتاد كه شاه از پشتيباني او دست برداشت» و اين اتفاقي بود كه پس از سفر اصفهان افتاد.
ميان بازگشت از سفر اصفهان تا عزل امير حدود چهار ماه زمان گذشت. اما امير در اين چهار ماه امير سابق نبود. شاه به او بدگمان شده بود. بدگماني شاه -كه اطرافيان و مادرش هم به آن دامن مي‌زدند- اين بود كه امير او را از ميان بردارد و عباس‌ميرزاي سوم را كه تحت حمايت انگليسي‌ها هم بود به جاي او بنشاند. بدگماني بي‌ربطي بود، اما هرچه بود ذهن شاه را تسخير كرده بود. محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، نويسنده كتاب «خلسه» يا «خوابنامه» نوشته است فكر بركناري امير هنگامي به ذهن شاه راه يافت كه هنوز در بازگشت از اصفهان به تهران نرسيده بود. اما با توجه به نفوذي كه امير در اركان حكومت و به ويژه در نظام داشت اين كار بدون مقدمه‌چيني مقدور نبود.
عباس امانت، نويسنده كتاب «قبله عالم» در اين مورد نوشته است: «شاه از ميزان محبوبيت صدراعظم در ميان سپاهيان پايتخت مطمئن نبود و به همين سبب تصميم گرفت اميركبير را در سمت امارت كل قشون باقي نگاه دارد». بنابراين روز 19 محرم 1268ه.ق. (22 آبان 1230ه.ش. - 13 نوامبر 1851م.) حكمي براي او نوشت: «چون صدارت عظمي و وزارت كبري زحمت زياد دارد و تحمل اين مشقّت بر شما دشوار است، شما را از آن كار معاف كرديم. بايد به كمال اطمينان مشغول امارت نظام باشيد. يك قطعه شمشير و يك قطعه نشان كه علامت رياست كل عساكر است فرستاديم. به آن كار اقدام نمائيد تا امر محاسبه و ساير امور را به ديگران از چاكران كه قابل باشند واگذاريم».
اما واقعيت اين بود كه از سمت امارت نظام هم تنها نامي براي امير باقي ماند. او خود در نامه‌اي براي شاه مي‌نويسد كه اين منصب «رفته رفته به صورت دستخط‌ها است»، يعني تنها جنبه ظاهري آن براي امير باقي مانده است.
گزارش شيل
جاستين شيل در همان روزي كه حكم عزل امير از صدارت و وزارت كبري صادر شد در گزارشي به وزيرخارجه كشورش جزئيات بيشتري را ثبت كرده است: «در نامه‌هاي سابق اطلاع داده بودم كه اوضاع عمومي حكايت از اين مي‌كند كه نفوذ اميرنظام كاهش گرفته است. ولي بعيد بود كه دولتش به اين زودي‌ها ساقط گردد. ديشب به فرمان شاه گارد سلطنتي كه از چهارصدنفر تشكيل مي‌شود احضار گرديدند و امناي دربار نيز به كاخ پادشاه آمدند. به دنبال آن به اميرنظام پيغام رفت كه از مسئوليت وزارت معاف است، ولي همچنان امارت نظام را به عهده خواهد داشت. در نظر مردم حادثه‌اي نامنتظر بود، همچنين براي خود اميرنظام نابهنگام، چه تا ديروز مقامش استوار بود. برانداختن دولت اميرنظام بيشتر نتيجه توطئه و نيرنگ اندرون شاه است كه در رأس آن مهدعليا مادر شاه قرار دارد، گرچه امير داماد اوست. برخي كيفيات خارجي نيز در آن مؤثر افتاد. صدراعظم تازه هنوز گمارده نشده، اما چنانكه چند ماه پيش اطلاع داده بودم، و حالا محرمانه آگاه گرديدم، ميرزا آقاخان اعتمادالدوله به جاي اميرنظام خواهد نشست».
نامه‌اي كه شاه روز بعد از عزل امير براي او نوشته است نشاندهنده درگيري شديد عاطفي شاه با خود است! به خواندنش مي‌ارزد: «جناب اميرنظام! به خدا قسم، خدا شاهد است كه آنچه مي‌نويسم عين واقع است. شما را قلباً دوست دارم و خداوند مرا مرگ دهد اگر بخواهم تا زنده‌ام دست از شما بردارم يا اينكه بخواهم سر مويي از عزت شما بكاهم. با شما طوري راه خواهم رفت كه احدي نداند امري واقع شده و چنين به نظر بيايد كه شما از كثرت امور خسته شده‌ايد و دو سه قسم از كارها را به دوش من انداخته‌ايد. تمام احكام و فرامين، اعم از قشوني و ديواني، كه قبلاً شما مي‌بايست مهر و امضاء كنيد، حالا هم بايد به همان منوال به امضاي شما برسد؛ تنها تفاوت اين خواهد بود كه مدت كوتاهي مردم مي‌بينند كه من خودم اموري كه مربوط به قشون نيست را عهده‌دار شده‌ام. به هيچ وجه به امور قشون مداخله نمي‌كنم... خيال نكنيد كه اجازه مي‌دهم احدي عريضه‌ي بي‌مورد عرض كند».
(ادامه دارد)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی