جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۳

نواب صفوي

سيد مجتبي نواب صفوي، رهبر جمعيت فدائيان اسلام، در روز اول آذر 1334 و در پي سوءقصد ناموفق يكي از اعضاي فدائيان اسلام عليه حسين علاء، نخست‌وزير وقت، بازداشت شد. اين سوءقصد در اعتراض به تصميم دولت ايران در پيوستن به پيمان بغداد صورت گرفته بود كه انگلستان نيز در آن حضور داشت. در سال‌هاي پس از كودتاي 28 مرداد و در پي شكست نهضت ملي، انگلستان در نزد افكار عمومي ايران از هميشه منفورتر شده بود. مظفر ذوالقدر، عضو جوان جمعيت فدائيان اسلام از سوي نواب مأمور قتل نخست‌وزير شد. او تصميم گرفت روز ۲۵ آبان، هنگامي كه علاء براي شركت در مجلس ختم سيدمصطفي كاشاني، نماينده مجلس و پسر آيت الله كاشاني در مسجد شاه حضور مي‌يابد، به زندگي او خاتمه دهد، اما گلوله در لوله اسلحه‌اش گير كرد. ذوالقدر با دسته اسلحه به سر نخست وزير كوبيد و خود نيز گرفتار شد. علاء روز بعد با سر باندپيچي شده در جمع نخست وزيران انگلستان، عراق، تركيه و پاكستان در افتتاحيه كنفرانس بغداد حضور يافت. نواب صفوي، عبدالحسين واحدي، خليل طهماسبي و ساير اعضاي فدائيان اسلام به سرعت دستگير و كمتر از دو ماه بعد گروهي از آنها اعدام شدند.
ميرلوحي
سيد مجتبي ميرلوحي هنگامي كه آوازه كتاب «شيعيگري» احمد كسروي در ايران پيچيد و خشم روحانيون و مردم مذهبي را برانگيخت، طلبه جواني بود كه در حوزه نجف تحصيل مي‌كرد. او با مراجعه به علماي بزرگ نجف آمادگي خود را براي ترور كسروي اعلام كرد. گفته مي‌شود بيشتر علماء از احساسات او قدرداني كردند اما تنها يكي از آنها (آيت‌الله علامه شيخ عبدالحسين اميني يا به روايتي آيت‌الله حاج‌آقا حسين قمي) فتواي قتل كسروي را در اختيار او گذاشت. (نك: خاطرات رضاگلسرخي و مهدي عراقي)
سيد مجتبي به ايران آمد و در روز هشتم ارديبهشت 1324 احمد كسروي را در خيابان با گلوله هدف قرار داد، اما كسروي از اين سوءقصد جان به در برد. سيد مجتبي چند هفته‌اي در بازداشتگاه شهرباني به سر برد و سپس آزاد شد. او مدتي بعد جمعيت فدائيان اسلام را تأسيس كرد. سيد مجتبي كه گويا براي تجليل از بنيانگذاران نخستين حكومت شيعه در ايران، نام «نواب صفوي» را براي خود برگزيده بود، گروهي از جوانان مذهبي را كه عموماً در بازار تهران كار مي‌كردند در اين جمعيت گرد آورد.
جمعيت فدائيان اسلام در ابتدا در ميان طلاب حوزه علميه قم نيز علاقه‌مندان فراواني يافت. سيدعبدالحسين واحدي كه عملاً معاون نواب در فدائيان اسلام محسوب مي‌شد، در حوزه قم طلبه بود و انديشه‌هاي راديكال جمعيت را تبليغ مي‌كرد. گفته مي‌شود محبوبيت او به حدي رسيده بود كه هميشه حدود پانصد طلبه او را همراهي مي‌كردند. نواب صفوي نيز در حالي كه در تهران سكونت و فعاليت داشت، هر از گاهي به قم مي‌رفت و سخنراني‌هاي آتشيني ايراد مي‌كرد كه مورد توجه طلاب جوان قرار مي‌گرفت. اين وضعيت و بي‌حرمتي‌هايي كه گاهي طلاب تندرو نسبت به بزرگان حوزه روا مي‌داشتند سرانجام واكنش آيت‌الله بروجردي را، كه در آن زمان رئيس مذهب محسوب مي‌شد، برانگيخت و به محدود شدن فعاليت فدائيان اسلام در قم منجر شد. (خاطرات آيت‌الله منتظري)
جمعيت فدائيان اسلام در تهران به آيت‌الله كاشاني نزديك شد. اعضاي اين جمعيت بار ديگر به ترور كسروي اقدام كردند كه اين‌بار موفق بود. ضاربان كسروي با حمايت روحانيون و مقامات حكومتي از مجازات معاف شدند. فدائيان اسلام در طول فعاليت خود حاجيعلي رزم‌آرا (نخست‌وزير) و عبدالحسين هژير (وزير دربار) را به قتل رساندند و عليه دكتر حسين فاطمي و حسين علاء سوءقصدهاي نافرجامي انجام دادند.
فدائيان
نواب صفوي نخستين اعلاميه فدائيان اسلام را با عنوان «هوالعزيز، دين و انتقام» منتشر كرده و در آن نوشته بود: «خون فداكاران دين در جوشش است و خون تازه مي‌طلبد. جانبازي براي ما شيرين است، ليك تا نستانيم، نبازيم». فدائيان اسلام در سال‌هاي بعد هدف خود را جلوگيري از مصرف الكل، سيگار و ترياك، مخالفت با فيلم‌هاي سينمايي و قماربازي، قطع كردن دست جنايتكاران و اعدام متجاوزان اصلاح‌ناپذير، ممنوعيت لباس‌هاي خارجي، مجازات رشوه دهندگان و رشوه گيرندگان، تنبيه روحانيوني كه از موقعيت خود سوءاستفاده مي‌كنند، حذف رشته‌هاي غير اسلامي از برنامه‌هاي آموزشي و اجباري كردن حجاب اعلام كردند.
آنها پس از تشكيل دولت مصدق، به دليل اينكه دولت او به خواست‌هاي آنان تن نداد، با او و آيت‌الله كاشاني به مخالفت پرداختند. ترور دكتر حسين فاطمي در سالگرد ترور محمد مسعود (مدير روزنامه «مرد امروز») نيز به همين مخالفت قابل تأويل است. پس از كودتاي 28 مرداد و سرنگوني دولت مصدق، تا مدتي ميان فدائيان اسلام و حكومت حادثه‌اي پيش نيامد تا اينكه كوشش‌هايي براي لغو معافيت خليل طهماسبي، ضارب رزم‌آرا، از مجازات ديده شد (ترور رزم‌آرا دلخواه دربار نيز بود، به همين دليل مجلس شوراي ملي با حمايت آيت‌الله كاشاني طهماسبي را از مجازات معاف كرد). چند هفته پس از پيچيدن زمزمه‌ها در مورد لغو معافيت طهماسبي، ترور نا موفق حسين علاء پيش آمد و به دستگيري وسيع اعضاي جمعيت فدائيان اسلام انجاميد. آيت الله كاشاني، مظفر بقايي، علي زهري، حسين مكي و عبدالقدير آزاد نيز در روزهاي بعد دستگير شدند. سرانجام نواب صفوي، خليل طهماسبي، مظفر ذوالقدر و سيدمحمد واحدي روز ۲۱ دي ماه همان سال در برابر جوخه اعدام قرار گرفتند. عبدالحسين واحدي نيز در جريان بازجويي به دست سرتيپ تيمور بختيار، حاكم نظامي وقت تهران به قتل رسيد.

چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۳

فرمانفرما

عبدالحسين خان فرمانفرما، رجل صاحب‌نام عالم سياست ايران در دوران قاجار و پهلوي و يكي از ثروتمندترين مردان روزگار خود، روز 30 آبان ۱۳۱۸ در تهران درگذشت. او كه روزگاري يكي از قدرتمندترين و با نفوذترين مردان سياست ايران محسوب مي‌شد، پس از به سلطنت رسيدن رضاشاه كوشش بسيار كرد با حفظ روابط دوستانه با پادشاه جديد موقعيت و نفوذ خود و خانواده‌اش را حفظ كند. فيروزميرزا نصرت‌الدوله، پسر ارشد عبدالحسين‌خان در نخستين سال‌هاي سلطنت رضاشاه يكي از اركان قدرت او را تشكيل مي‌داد، اما اواخر بهار 1308 ناگهان مغضوب و بازداشت شد. عبدالحسين‌خان كه پيش از آن هم در اهداي املاك خود به رضاشاه دستي باز داشت، پس از بركناري پسرش بيش از پيش براي كسب رضايت شاه به تكاپو افتاد. نتيجه اين شد كه نصرت‌الدوله اجازه يافت پس از محاكمه و گذراندن مدت كوتاهي در زندان، به خانه برود و همانجا تحت نظر قرار گيرد. اما خوي سركش فيروز‌ميرزا و رابطه‌اي كه با يكي از ديپلمات‌هاي غربي ساكن تهران داشت باعث شد در سال 1315 بار ديگر بازداشت و تبعيد شود. او اواخر همان سال به مرگي مشكوك درگذشت. اين حادثه شايد آخرين ضربه را به عبدالحسين‌خان كهنسال وارد كرد.
نشان
عبدالحسين‌خان نوه عباس ميرزا و داماد مظفرالدين شاه قاجار بود. پدرش فيروز‌ميرزا نصرت‌الدوله بود كه لقب او بعداً به عبدالحسين‌خان و سپس به فرزند ارشدش (كه او هم فيروز‌ميرزا نام داشت) رسيد. او در سال1267ش با عزت السلطنه، دختر مظفرالدين ميرزاي وليعهد ازدواج كرد و خزانه‌دار وليعهد شد. عبدالحسين‌خان سه سال بعد لقب سالار لشكر گرفت و به رياست قشون آذربايجان رسيد. چند سال بعد هم كه كردستان ضميمه حكومت آذربايجان شد و زمام امور آن در دست وليعهد قرار گرفت، فرمانفرما به حكمراني كردستان انتخاب شد. مظفرالدين شاه هنگامي كه به سلطنت رسيد، داماد خود را به «رياست امور سهام عسكريه و نظام» گمارد. عبدالحسين‌خان در اولين كابينه پس از مشروطه وزير عدليه بود و پس از آن نيز چند بار به وزارت داخله و وزارت جنگ رسيد تا اينكه در سال 1294، در بحبوحه جنگ جهاني اول به رياست وزراء انتخاب شد.
فرمانفرما در شرايطي كه گرايش غالب در افكار عمومي ايرانيان و اكثريت مجلس به نفع عثماني و آلمان بود، به سود بريتانيا موضع مي‌گرفت و همين امر باعث شد مجلس او را استيضاح كند. به اين ترتيب فرمانفرما حامي منافع بريتانيا در ايران قلمداد شد. خانواده او از خاندان‌هايي به حساب مي‌آمد كه دولت بريتانيا همواره روي دوستي آنها حساب مي‌كرد. او حتي از سوي پادشاه انگلستان نشان افتخار (gcmg) دريافت كرد.
نصرت‌الدوله، فرزند فرمانفرما نيز در ابتدا به دولتمردان بريتانيايي بسيار نزديك بود. او به عنوان وزير امور خارجه در دولت وثوق‌الدوله در انعقاد قرارداد 1919 نقش حياتي به عهده داشت. پس از شكست قرارداد نيز، هنگامي كه دولت انگلستان به روي كار آوردن دولتي مقتدر در تهران فكر مي‌كرد، فيروز ميرزا نامزد جناحي از دولتمردان انگليسي براي تشكيل چنين دولتي بود. او با اطمينان از اينكه كرسي رئيس‌الوزرايي در تهران انتظار او را مي‌كشد، سوار بر اتومبيل گرانقيمتي كه بعداً به سردارسپه رسيد و در ميان علاقه‌مندان تاريخ شهرتي به هم زد، راهي پايتخت آشوب‌زده ايران شد. اما آنچه در تهران انتظار او را مي‌كشيد، زندان بود.
كودتا
كودتاي 1299 انجام شد و «دولت مقتدر» در تهران تشكيل شد، اما رهبري سياسي كودتا را روزنامه‌نگاري جوان به نام سيد‌ضياءالدين طباطبايي به عهده داشت. او كه تحول‌طلبي تندرو بود بسياري از رجال قديمي ايران، از جمله فرمانفرما و نصرت‌الدوله را به زندان انداخت. نصرت‌الدوله اين توهين را فراموش نكرد و پس از سقوط دولت سيدضياء و بيرون آمدن از زندان رويكردي به شدت ضد انگليسي پيشه كرد. او به مدرس نزديك شد و در مجلس چهارم از سياست‌هاي ضد استعماري او پيروي كرد.
روشن بود كه رضاخان سردارسپه چهره اصلي سياست آينده ايران خواهد بود. بنابراين فرمانفرما و پسرش خود را به او نزديك كردند. آنها از سوي ديگر كوشيدند روابط خود را با سفارت بريتانيا ترميم كنند. اما انگليسي‌ها در پاسخ به پيام‌هاي دوستانه آنها گفتند رابطه دو طرف مي‌تواند بهبود يابد، اما هرگز نمي‌تواند به سطحي برسد كه پش از اين حوادث بوده است.
فرمانفرما، به توصيه صريح وزيرمختار انگليس در تهران به تدريج خود را از دنياي سياست دور كرد. اما پسر جاه‌طلبش رابطه خود را با اطرافيان رضاخان، به ويژه تيمورتاش، تقويت كرد و توانست در دوران سلطنت او جايگاهي رفيع براي خود دست‌وپا كند. هرچند او در نهايت جان خود را بر سر همين جاه‌طلبي باخت.
فرمانفرما كه در بيشتر دوران عمرش شغل‌هاي مهم دولتي داشت، ثروتي افسانه‌اي اندوخت كه هنوز زبانزد است. وي هفت بار ازدواج كرد و هنگامي كه در ۸۸ سالگي در بستر مرگ افتاده بود، ۳۲ فرزند داشت. معروف‌ترين فرزندان او نصرت الدوله فيروز، عباس ميرزا فرمانفرمائيان (سالار لشكر)، محمدولي‌خان فرمانفرمائيان، سرلشكر محمدحسين فيروز و مريم فيروز (همسر نورالدين كيانوري) بودند.

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۳

امتيازي براي استاندارد
اميد پارسانژاد
نمايندگان دوره چهارم مجلس شوراي ملي در جلسه عصر روز 30 آبان 1300، پيشنهاد دولت وقت را براي اعطاي امتياز نفت شمال كشور به كمپاني آمريكايي استاندارد اويل تصويب كردند. اين عمل به ابتكار قوام‌السلطنه، رئيس‌الوزراء، صورت مي‌گرفت كه مانند بسياري از رجال سياسي آن دوره عقيده داشت ايران بايد با تقويت پيوندهاي اقتصادي با كشورهاي بي‌طرف (مانند سوئد و ايالات متحده آن روز)، نفوذ بيش از اندازه دولت‌هاي بريتانيا و شوروي را در اركان كشور از ميان بردارد. او مي‌دانست علني شدن موضوع چنين امتيازي، واكنش خشمگنانه بريتانيا و شوروي را در پي خواهد داشت. بنابراين مذاكرات مقدماتي را پنهاني انجام داد و پس از به دست آوردن موافقت با شركت آمريكايي، نمايندگان مجلس را در يك جلسه سري از موضوع مطلع كرد تا مخالفت‌هاي احتمالي را پيش از مطرح شدن در جلسه علني پاسخ گويد. «در [اين] جلسه سري... رئيس‌الوزراء در اطراف فوائد واگذاري چنين امتيازي سخن رانده در خاتمه اظهار كرده بود چنانكه در فوريت تصويب چنين امتيازي كوتاهي شود و در جلسه رسمي مذاكراتي در اطراف آن بشود، ممكن است از طرف همسايگان ذي‌نفوذ و ذينفع اقدامات ديپلماسي بر عليه آن آغاز گردد... و نگذارند اين امتياز كه منافع آن بر هيچ‌كس از نمايندگان پوشيده نيست، صورت عمل به خود بگيرد.» («تاريخ بيست ساله ايران» حسين مكي) طرفه آنكه پيش‌بيني قوام كاملاً درست از آب در آمد.
منابع تازه
احمدخان قوام‌السلطنه هنگامي كه كودتاي سوم اسفند 1299 واقع شد، والي خراسان بود. او حاضر نشد دولت كودتا را به رياست سيدضياءالدين طباطبايي به رسميت بشناسد، بنابراين به دستور سيدضياء و توسط كلنل محمدتقي‌خان پسيان بازداشت شد و تحت‌الحفظ به تهران انتقال يافت. اما كمتر از سه ماه بعد، پس از سقوط دولت كودتا، قوام پيشنهاد رئيس‌الوزرايي را در زندان دريافت كرد. مدتي بعد دوره جديد مجلس پس از حدود شش سال فترت كار خود را آغاز كرد و فضاي كشور به كلي دگرگون شد. در اين ميان رضاخان هم كه در دولت‌هاي سيدضياء و قوام وزير جنگ بود، از امضاي قرارداد استخدام مستشاران نظامي انگليسي خودداري كرده بود، در نتيجه دولت بريتانيا ديگر هزينه قشون را نمي‌پرداخت. قوام كه در گوشه گوشه كشور با نافرماني روبرو بود، ناچار شد براي تأمين هزينه‌هاي ضروري نظامي، منابع تازه‌اي جستجو كند. يكي از راه‌هايي كه او پيش رو داشت، گرفتن وام از كشورهاي بي‌طرف بود. بنابراين از طريق حسين‌خان معين‌الوزاره (حسين علاء، وزير مختار ايران در واشينگتن) به دولت آمريكا اطلاع داد ايران مايل به استخدام مستشار مالي و واگذاري امتياز نفت شمال به شركت‌هاي آمريكايي است. علاء همچنين در مورد يك وام پنج ميليون دلاري با دولت آمريكا وارد مذاكره شد كه وثيقه آن درآمد ايران از امتياز شركت نفت ايران و انگليس باشد.
اما دولت بريتانيا مايل نبود تلاش‌هاي قوام به سرانجام برسد. انگليسي‌ها نگران بودند ورود سرمايه‌گذاران آمريكايي به ايران، دولت آمريكا را به گسترش سياست ضد استعماري خود در آسيا تشويق كند. آنها همچنين نمي‌خواستند تسلط خود بر امور مالي ايران را در اثر پيدا شدن منابع مالي تازه از دست بدهند. بنابراين ابتدا اعلام كرد عوايد شركت نفت ايران و انگليس نمي‌تواند وثيقه هيچ وامي قرار گيرد و سپس ديپلمات‌هاي خود را مأمور كرد همه دولت‌ها را از ميزان بدهي‌هاي كلان ايران مطلع كنند. اما در مورد واگذاري امتياز نفت ايران به يك شركت آمريكايي، نخستين بهانه‌اي كه مي‌شد مطرح كرد موضوع امتياز خوشتاريا بود.
خوشتاريا
يك مرد گرجي به نام خوشتاريا كه تبعه روسيه بود در سال 1295 و در دوران فترت مجلس، توانست با تطميع و تهديد امتياز استخراج نفت و مواد معدني پنج ولايت شمالي ايران را از وثوق‌الدوله، رئيس‌الوزراي وقت بگيرد. اما اين امتياز بر خلاف اصل 24 قانون اساسي ايران بود و رسميت آن به تصويب مجلس بستگي داشت. علاوه بر اين دولت‌هاي بعدي ايران و حتي دولت بعدي وثوق‌الدوله كه به فاصله چند سال تشكيل شد مكرراً بي‌اعتباري اين امتياز را به دولت روسيه و دولت‌هاي ديگر اطلاع داده بودند. اما خوشتاريا سرانجام توانست امتياز خود را به شركت نفت ايران و انگليس بفروشد.
قوام‌السلطنه درست يك هفته پيش از تصويب امتياز استاندارد اويل، پاسخ آخرين يادداشت دولت انگلستان را در مورد امتياز خوشتاريا، در نطقي در مجلس، چنين داد: ورقه‌اي كه در دست خوشتاريا است باطل است و بطلان آن را دولت ايران همواره اعلام كرده و در «مجله فلاحت» شماره‌هاي اول خرداد و اول مرداد 1297 به اطلاع عموم رسانيده است. در اين صورت جاي ترديد نيست كه خوشتاريا مالك امتيازي نبوده كه آن را به غير واگذار كند! (به نظر مي‌رسد يادداشت دولت انگلستان نتيجه اطلاعي بوده است كه از تلاش‌هاي دولت قوام به دست آورده بودند.)
هنگامي كه خبر مصوبه مجلس در مورد واگذاري امتياز نفت در ايالت‌هاي آذربايجان، استرآباد، مازندران، گيلان و خراسان به شركت استاندارد اويل منتشر شد، دولت‌هاي شوروي و بريتانيا واكنش نشان دادند. ابتدا سفارت شوروي در روز دوم آذر يادداشت شديد‌اللحني به وزارت امور خارجه ايران تسليم كرد كه در آن به امتياز مذكور اعتراض شده بود. دو روز بعد سفارت بريتانيا يادداشت مشابهي براي دولت ايران فرستاد. مجلس و دولت ايران بر موضع خود پافشاري كردند اما تلاش‌هاي ديپلماتيك بريتانيا، چنانكه قوام پيش‌بيني كرده بود، مؤثر افتاد. آمريكايي‌ها كه تضعيف نفوذ بريتانيا در ايران را به نفع بلشويك‌ها و خلاف مصلحت خود تشخيص مي‌دادند، سرانجام مشاركت شركت نفت ايران و انگليس در امتياز نفت شمال را پذيرفتند اما ايران اين مشاركت را نپذيرفت. ماجراي امتياز نفت شمال ايران تا سال‌ها ادامه يافت و در مقاطع مختلف موجد حوادث گوناگون و مهمي شد.

دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۳

بازداشت هويدا
اميد پارسانژاد
يكي از حوادث قابل توجه و عبرت‌آموز آبان‌ماه در تاريخ معاصر ايران، بازداشت اميرعباس هويدا، نخست‌وزير پيشين، در بحبوحه انقلاب و در دولت نظامي ارتشبد ازهاري بود. هويدا كه حدود 13 سال از مهمترين سال‌هاي سلطنت محمدرضاشاه را به عنوان نخست‌وزير خدمت كرده بود، نماد حكومت پهلوي دوم محسوب مي‌شد و بازداشت او معنايي ژرف داشت. عبدالمجيد مجيدي، رئيس سابق سازمان برنامه و بودجه ماجراي بازداشت هويدا را چنين به ياد آورده است: «يك روز در آبان‌ماه 1357 من منزل رفتم. من آن موقع دبير كل بنياد شهبانو فرح بودم. جلسه‌اي گذاشته بودم براي روز يكشنبه كه هيأت امناي بنياد جمع بشوند و يك مقدار مسائلي بود كه [لازم بود] راجع به آنها تصميم‌گيري شود. چون هويدا هم جزو هيأت امناي بنياد شهبانو فرح بود، به او گفته بودند كه روز يكشنبه در جلسه از ساعت ده منتظرشان هستيم. آن روز [16 آبان] اگر اشتباه نكنم چهارشنبه بود. ساعت شش بعدازظهر تلفن زنگ زد. هويدا گفت: «من خواستم بگويم به آن جلسه‌اي كه روز يكشنبه براي هيأت امناي بنياد شهبانو فرح گذاشتي، من نمي‌توانم بيايم. شما جلسه را بدون من تشكيل بدهيد و براي يك مدت هم نمي‌توانم بيايم». گفتم: «چرا؟ چطور؟ مگر خبري است؟... (با اشاره به شايعه بازداشت هويدا كه از چند روز پيش منتشر شده بود) مگر آن داستان بازداشت دارد عملي مي‌شود؟» گفت:«بله!» گفتم: «كِي؟» گفت: «همين امشب!»» («خاطرات عبدالمجيد مجيدي» طرح تاريخ شفاهي ايران)
صعود
هويدا سرنوشتي عجيب داشت. او فرزند حبيب‌الله خان عين‌الملك بود و به واسطه مأموريت‌هاي پدرش در دمشق، بيروت و عربستان، تقريباً تمام دوران كودكي و جواني را در خارج از ايران گذراند. او پس از به پايان رساندن تحصيلات متوسطه در مدرسه فرانسوي بيروت و تسلط يافتن به زبان‌هاي فرانسوي و عربي براي ادامه تحصيل به اروپا رفت و در دانشگاه آزاد بروكسل به تحصيل پرداخت. هويدا در سال 1321 با مدرك ليسانس علوم سياسي به ايران بازگشت و به خدمت وزارت خارجه وارد شد. او مدتي به عنوان ديپلمات در فرانسه و آلمان بود. چندي نيز در دفتر وزارت خارجه در تهران كار كرد. در اين مدت با حسنعلي منصور، پسر منصورالملك، دوستي صميمانه‌اي به هم زد. اين دوستي بعدها در سرنوشتش نقش تعيين كننده‌اي ايفاء كرد. هويدا همزمان با اوج گرفتن نهضت ملي شدن نفت ايران شغلي در كميسيون پناهندگان سازمان ملل به دست آورد و به ژنو رفت. او چند سال بعد به دعوت رجبعلي منصور كه سفير ايران در آنكارا شده بود به وزارت خارجه بازگشت و پس از آن توسط عبدالله انتظام، رئيس شركت ملي نفت ايران به شركت نفت انتقال يافت.
هويدا در شركت نفت به سرعت پيشرفت كرد و به عضويت هيأت مديره در آمد. او همچنين مجله‌اي روشنفكرانه به نام «كاوش» منتشر كرد. اين مجله علاوه بر اينكه ابزاري براي طرح انديشه‌هاي او و همفكرانش فراهم مي‌كرد، باعث مي‌شد روابط نزديكش با گروهي از روشنفكران ايران تقويت شود. هويدا و منصور در سال‌هاي آخر دهه سي و اوايل دهه چهل گروهي از تحصيل‌كردگان همفكر خود را در جمعي به نام «كانون مترقي» گرد آوردند كه بعداً مبناي تشكيل حزب «ايران نوين» شد. در اواخر سال 1342 منصور با حمايت آمريكايي‌ها و موافقت شاه براي تشكيل دولت جديد در نظر گرفته شد و سرانجام در اواسط اسفند فرمان نخست‌وزيري را دريافت كرد. هويدا به عنوان وزير دارايي، عضو كابينه منصور شد اما وقتي 11 ماه بعد منصور هدف گلوله‌هاي جواني از اعضاي هيأت‌هاي مؤتلفه اسلامي قرار گرفت و كشته شد، به گونه‌اي غير منتظره به نخست‌وزيري رسيد.
سقوط
دكتر علينقي عاليخاني، وزير اقتصاد وقت در مورد انتخاب هويدا به نخست‌وزيري پس از مرگ منصور گفته است: «شاه به هيچ‌وجه به مسئله ارشديت (در ميان وزراء) توجهي نكرد و بسيار تصميم صحيحي گرفت... از نقطه نظر شاه بايد كسي را مي‌آورد كه از وزيران ديگر به منصور نزديك‌تر بود...»
نخست‌وزيري هويدا را ابتدا كسي جدي نگرفت. همه عقيده داشتند كه او موقتاً و تا زماني كه شاه مهره اصلي را پيدا كند مأمور تشكيل دولت شده است، اما صدارت او نزديك 13 سال طول كشيد. او به عنوان كسي كه طولاني‌ترين دوره خدمت را ميان نخست‌وزيران دوران سلطنت مشروطه ايران داشت، به نماد حكومت شاه بدل شد و به گمان بسياري از صاحبنظران جان خود را بر سر همين موضوع گذاشت.
هويدا در سال 1356 و هنگامي كه نخستين نشانه‌هاي بي‌ثباتي رژيم آشكار مي‌شد جاي خود را به جمشيد آموزگار داد و به وزارت دربار رفت. او مدتي بعد و با بالا گرفتن آتش انقلاب از وزارت دربار نيز كنار رفت و مدتي خانه‌نشين شد. سرانجام همزمان با تشكيل دولت نظامي ازهاري، گروهي از مشاوران شاه كه عقيده داشتند دستگيري و محاكمه هويدا مي‌تواند خشم مردم را فرو نشاند در جلسه‌اي با حضور شاه و ملكه تصميم گرفتند هويدا را بازداشت كنند. شاه موافقت كرد. حتي مشاجره‌اي ميان او و ملكه فرح در مورد اينكه چه كسي اين موضوع را به هويدا اطلاع دهد درگرفت. سرانجام شاه ناچار شد شخصاً اين وظيفه را به عهده بگيرد. او تلفني به هويدا گفت براي امنيت خودش تحت نظر قرار مي‌گيرد، اما بازداشت هويدا به حفظ امنيت او منجر نشد.
انقلاب پيروز شد و سرنوشت هويدا به عنوان سرشناس‌ترين زنداني انقلاب در دستان شيخ صادق خلخالي قرار گرفت. او در دو جلسه هويدا را محاكمه و به عنوان مفسد في‌الارض به اعدام محكوم كرد. حكم اعدام دقايقي پس از پايان دادگاه در حياط زندان قصر اجرا شد.

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۳

سردار مغضوب
اميد پارسانژاد
جعفرقلي‌خان اسعد (سرداربهادر-سرداراسعد بختياري)، وزير جنگ وقت كه همراه رضاشاه براي شركت در تماشاي مسابقات اسبدواني تركمن‌صحرا به شمال رفته بود، روز 26 آبان 1312 در بابل توسط رئيس اداره تأمينات بازداشت و به زندان قصر تهران منتقل شد. بلوشر، سفير وقت آلمان در تهران در خاطرات خود تحت عنوان «سفرنامه بلوشر» در مورد اين ماجرا نوشته است: «هنگامي كه شاه در نوامبر 1933 (آبان 1312) به سفر سالانه خود براي ديدن اسب‌دواني به تركمن‌صحرا رفت، وزير جنگ نيز ناگزير و بر حسب عادت همراه وي بود. چنين به نظر مي‌آمد كه روابط آن دو در حد اعلاي خوبي باشد. شب‌ها با هم به بازي ورق مي‌پرداختند و سردار اسعد در ظاهر بيش از ديگر وزيران مورد مهر و علاقه شاه بود. پس از اتمام مسابقات، شاه به او دو رأس اسب بخشيد. آن دو خيلي دوستانه يكديگر را وداع گفتند. شاه براي سركشي به مسافرتي ديگر رفت و وزير جنگ مي‌خواست به تهران بازگردد. اما روز بعد سردار اسعد از همه جا بي‌خبر را از چادرش بيرون كشيدند و توقيف كردند و به قصر قجر (زندان قصر در تهران) انتقال دادند... به محض اينكه درهاي زندان پشت سرش بسته شد ديگر در اجتماعات نامي از او به ميان نيامد...» (نقل شده در «بازيگران عصر پهلوي» محمود طلوعي)
سردار بهادر
جعفرقلي‌خان در سال 1258 به دنيا آمد. او فرزند عليقلي‌خان سردار اسعد بختياري، يكي از خوانين بزرگ بختياري بود. او در سال 1288 در رأس قواي مشروطه‌خواه بختياري (كه عليه كودتاي محمدعلي‌شاه و براي استقرار دوباره مشروطه مي‌جنگيد) به تهران وارد شد و يكي از فاتحان تهران لقب گرفت. مدتي بعد مجلس شوراي ملي براي او سپاس‌نامه صادر كرد. جعفرقلي خان كه در آن هنگام به نام سردار بهادر شناخته مي‌شد، به همراه يپرم‌خان (يكي ديگر از فاتحان تهران) بارها براي حفظ كشور جنگيد و قهرماني‌هاي بسيار از خود نشان داد. سردار بهادر در عين حال يكي از اعضاي دادگاهي بود كه پس از فتح تهران شيخ‌فضل‌الله نوري را به اعدام محكوم كرد. يكي دو سال بعد نيز در ماجراي معروف به «پارك اتابك»، به همراه يپرم ناچار شد براي خلع سلاح مجاهدان آذري تحت فرمان ستارخان و باقرخان به خشونت متوسل شود. او پس از مرگ پدر لقب سردار اسعد را از او به ارث برد. او مدتي در كرمان و خراسان حكومت داشت. پس از كودتاي 1299 به جمع دوستان سردارسپه پيوست. جعفرقلي خان در قشوني كه تحت فرماندهي سردار سپه شكل مي‌گرفت نقش برجسته‌اي يافت و با رسيدن رضاخان به نخست‌وزيري به عنوان وزير پست وارد كابينه او شد. او اين سمت را در نخستين دولت پس از به سلطنت رسيدن رضاشاه نيز حفظ كرد. سرداراسعد در دولت مخبرالسلطنه وزير جنگ شد. او از نزديك‌ترين دوستان تيمورتاش، وزير مقتدر دربار رضاشاه بود. هنگامي كه تيمور مغضوب و بركنار شد، سرداراسعد به ديدن او رفت و چند باري هم نزد شاه براي نجات تيمور ميانجي‌گري كرد، اما نتيجه‌اي نگرفت.
مغضوب
مخبرالسلطنه هدايت در خاطراتش ماجراي سردار اسعد را چنين ذكر كرده است: «26 آبان 1312 شاه براي اسبدواني پاييزه به بابل رفتند. سرداراسعد همراه است و قوام الملك مصاحب او. شب‌ها تا مدتي در خدمت شاه به صحبت مي‌گذرانند. هفته بعد خبر توقيف سرداراسعد و قوام‌ رسيد، در حالي كه شب تا ديروقت با شاه و مورد مهرباني بوده‌اند. قوام‌الملك موفق مي‌شود شرفياب گردد و با حال گريه عرض كند كه با سرداراسعد ارتباطي ندارد و چون او را مورد التفات شاه ديده است خود را به او بسته. مرخص مي‌شود. سردار اسعد را به زندان قصر آوردند. دهم آذر از محمدتقي‌خان برادر سردار اسعد كه نماينده مجلس بود سلب مصونيتشد و او را هم به قصر فرستادند. گفته شد كه محرمانه اسلحه به بختياري وارد شده است. بعدها در ملاقات از شاه شنيدم: «بلي! مي‌خواهند محمدحسن ميرزا (برادر احمدشاه و آخرين وليعهد قاجار) را بياورند. شهوتراني از اين بيشتر نمي‌شود!» بيش از اين چيزي نفرمودند و معلوم بود صحبت از سردار اسعد است.»
دكتر جلال عبده كه پس از شهريور 1320 به عنوان دادستان در پرونده سرپاس مختار و عوامل او در شهرباني رضاشاه حضور داشت در مورد مرگ سردار در زندان نوشته است: «سردار اسعد را پزشك احمدي در زندان با تزريق سم به ديار نيستي مي‌فرستد و گزارش مي‌دهد جعفرقلي‌خان سرداراسعد در دو هفته پيش از ارتكاب قتل به سكته قلبي مبتلا شد و تحت معالجه قرار گرفت ولي شب اول فروردين 1313 فوت نمود.»
گويا علت واقعي مغضوب شدن سردار اسعد اين بود كه رضاشاه گزارش‌هايي دريافت كرده بود كه گروهي از بختياري‌ها به اشاره جعفرقلي‌خان قصد دارند به جان شاه سوء قصد كنند. به اين ترتيب علاوه بر سرداراسعد گروه ديگري از بختياري‌ها نيز به جوخه اعدام سپرده شدند.