شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۴

بهار و جنگ

در شماره گذشته خوانديد كه قواي ايران پس از شكست خوردن از سپاه روسيه (در گنجه) تا جنوب ارس عقب نشست و از آنجا كه زمستان فرا رسيده بود ادامه پيكار به بهار سال بعد (1205ه.ش.) موكول شد. در اين ميان روس‌ها به فكر گسترش جبهه‌ها به سواحل شرقي درياي خزر افتادند و دو كشتي جنگي خود را به حدود مازندران و گرگان فرستادند. به نوشته سپهر، آنها «جماعت تركمن را كه سكنه سواحل بحر خزر بودند به بذل سيم و زر بفريفتند و بر فرمانگزاران دولت ايران بر شورانيدند. از ميانه مردي كه «قيات» نام داشت و در ميان ايل «جعفرباي» حكمران بود، ساخته طغيان و عصيان گشت». (ناسخ‌التواريخ)
تغييرات
از سوي ديگر خاوري شيرازي (نويسنده كتاب «تاريخ ذوالقرنين») كه «قيات» را از تركمانان «يموت» دانسته، شرح مي‌دهد كه چگونه شاهزاده بديع‌الزمان ميرزا (حاكم استرآباد) با كمك تفنگچيان استرآبادي و مازندراني و به سرداري مهدي‌قلي‌خان و محمدتقي‌خان هزارجريبي و اسماعيل‌خان فندرسكي و نقدعلي‌خان كتول به سوي اقامتگاه ايل جعفرباي تاخته و با كمك سواران طايفه كوكلان (از طوايف تركمن) آنها را تار و مار كرده است: «در شب پنجشنبه نوزدهم شهر شعبان‌المعظّم [1242ه.ق.] قبل از طلوع صبح صادق در اوبه آن قوم كاذب ريختند و خون مردان ايشان را از صغير و كبير جميعاً با خاك راه آميختند؛ زنان و دختران را كلاً اسير كردند و با احمال و اثقال (بار و بنه) آن طايفه به صوب استرآباد آوردند. از ظهور اين فتح نمايان، روسيه‌ي دريا حساب‌ها برداشتند و بادبان هزيمت كشيده روي به ديار ادبار گذاشتند».
در اين حال وضع فرماندهي و حكومت روس‌ها در گرجستان و قفقاز نيز دچار تغييراتي شد، «زيرا كه معروضِ ايمپراطور (تزار نيكلاي اول) افتاد كه حدود مملكت ايران را كه به روزگاري دراز از كارداران ايران پرداخته و از علف و آذوقه و آلات حرب و ضرب انباشته داشت، به يك تاختن لشكر ايران دست‌فرسودِ خويش ساختند (اشاره به يورش‌هاي سال قبل ايرانيان) و اين معني در خاطر ايمپراطور ثقلي بزرگ انداخت. لاجرم الكساندر يرملوف سردار گرجستان را از محل خود ساقط ساخت و ينارال بسقاويج (ايوان فيودوروويچ پاسكويچ) را به جاي او نصب كرد و كينياز مددوف را نيز از حكومت قراباغ و شيروان و شكي برگرفت و انجسوف را برگماشت و ايشان در فتح ممالك ايران يك‌جهت شدند. نخستين بسقاويج تصميم عزم داد و ينرال دويج را با ده‌هزار تن سالدات و بيست عراده توپ به تسخير ايروان برانگيخت و انجسوف نيز با شش‌هزار تن سالدات و ده عراده توپ راه قراجه‌داغ گرفت و در غره‌ي شوال (اول شوال 1242ه.ق. – 7 ارديبهشت 1206ه.ش.) دويج در اوچ‌كليسا و انجسوف در پل خداآفرين فرود شدند».
به ياد داريد كه حكومت بر ايروان و دفاع از آن سامان به عهده حسين‌خان سردار بود كه در طول نبردهاي مرحله اول، به خوبي از پس اين كار بر آمده و مورد وثوق و علاقه شاهزاده عباس‌ميرزا قرار داشت. حسين‌خان برادر خود حسن‌خان سارواصلان را با پنج‌هزار سوار و هزار تفنگچي پياده براي نبرد با دويج از قلعه بيرون فرستاد. دو گروه در كنار رود قراسو با يكديگر روبرو شدند و جنگ درگرفت. قواي دويج در اين نبرد و همچنين يورش به قلعه‌هاي سردارآباد و تالين توفيقي نيافت و ناچار شد بازگردد.
كوچ
«اما انجسوف از كنار پل خداآفرين جنبش كرد كه از آب ارس عبور كند و به اراضي قراجه‌داغ نهب و غارت افكند. وليعهد ثاني دولت ايران شاهزاده محمدميرزا (محمدشاه بعدي) با شش‌هزار سوار و چهار‌هزار تن سرباز و پنج عراده توپ در آن ارض لشكرگاه داشت. چون اين بدانست، مانند شير آشفته بديشان كمين بگشاد و هنگام عبور از آب دهان توپ‌ها را به آن جماعت گشاد داد و از آن گلوله‌هاي آتشين بسيار كس در آب جان سپردند. انجسوف را قوت درنگ نماند و پشت با جنگ داده سر خويش گرفت. اين خبر در عشر آخر شوال معروض درگاه پادشاه افتاد».
فتحعلي‌شاه مدتي بعد در روز سه‌شنبه هشتم ذيحجه 1242ه.ق. (11 تير 1206ه.ش. – 3 ژوئيه 1827م.) از تهران به سوي آذربايجان حركت كرد. اما پيش از رسيدن او به مقصد حوادث فراوان ديگري اتفاق افتاد. «كارداران روسيه ينارال منكروف را به اتفاق كينياز سوارسيمز با چهارهزار تن سالدات و هزار سوار قزاق و چهار عراده توپ از اوچ‌كليسا برانگيختند تا به لشكرگاه حسن‌خان سارواصلان شبيخون افكنند. در نيمه راه قراولان سپاه ايشان را ديدار كرده سارواصلان را آگاه ساختند. در زمان برخاسته بنه و آغروق خويش را بگذاشت با چهار هزار سوار در بيرون سنگر كمين گرفت. اين هنگام روسيان برسيدند و بي‌درنگ به لشكرگاه درآمدند و از قفاي ايشان سارواصلان و مردم او با تيغ‌هاي آخته بتاخت و شمشير در آن جماعت بنهاد و جمعي كثير را با تيغ بگذرانيد. ينارال منكروف چون اين بديد قوّت مبارزت از بهر او نماند، ناچار توپخانه خويش را گذاشته راه فرار پيش گرفت. گروهي از سواران دنبال ايشان گرفتند و هم در آن شب تا كنار رود ارس برفتند. روسيان بعضي در آب غرق شدند و بعضي دستگير گشتند. سارواصلان گرفتاران را سر برداشت و رؤس ايشان را انفاذ درگاه پادشاه نمود. در منزل ميانج پانصد نيزه سر از پيشگاه حضور بگذشت و بر حسب فرمان اين جمله را به دارالخلافه طهران حمل دادند تا مسلمين بدان شاد شوند. آنگاه اردوي پادشاه به طرف تبريز كوچ شد».

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴

عواقب شكست

شماره گذشته را به شرح نخستين شكست بزرگ قواي ايران در دوره دوم جنگ‌هاي ايران و روس اختصاص داديم و ديديم كه سپاهيان عباس‌ميرزا در اثر اشتباه شاهزاده و عده‌اي از افسرانش، پشت دروازه‌هاي شهر گنجه شكست خوردند و گريختند. خاوري شيرازي، نويسنده «تاريخ ذوالقرنين»، ماجراي اين شكست و هزيمت را چنين روايت كرده است: «نواب نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) به توهم اينكه در آن مغلوبه مبادا به سركار اميرزادگان آسيبي برسد، سواري را به تعجيل فرستاد كه اميرزادگان را للِه‌هاي ايشان به كناري برند و از ميان مغلوبه بيرون آورند. للِه‌هاي دله بي‌احتياطي كردند و نواب اميرزادگان را علي‌رؤوس‌الاشهاد (پيش چشم همه) بيرون آوردند. سرهنگان سرباز هم كه سرتيپ خود را رفته ديدند، شيپور رجعت نواخته خيول آذربايجاني بدون اقدامي در دعوا برگرديدند. نواب والا را آتش غضب شعله كشيد، ولي سودي نبخشيد. خيول آذربايجاني به اسبان جانبازان بختياري و عراقي (منظور اهالي عراق عجم است) كه مشغول دعوا بودند سوار گشته فرار نمودند(!) مازندراني و عراقي از سواره و پياده پس از فرار آذربايجاني دست از جنگ كشيدند و دوهزار و پانصد نفر عراقي و بختياري كه بي‌اسب مانده بودند در كوهي متحصن گرديدند. سه توپ از نواب نايب‌السلطنه و يك توپ ركابي به دست روسيان افتاد و قشون فراري از حوالي گنجه تا كنار رود ارس در يك روز و يك شب رانده در جايي نايستاد. حضرات مجتهدين و علما كه اين فتنه را برپا نموده بودند و در آن دعوا از روي طيش و عربده (خشم و پيكار) حضور داشتند، بيشتر و پيش‌تر از همه روي به فرار گذاشتند. خيل روسيه جماعت عراقي و بختياري را كه در كوه متحصن بودند محصور ساختند و پس از يك روز و يك شب خودداري به اسر (اسير كردن) جميع ايشان پرداختند».
تبريز
به نظر مي‌رسد شاهزاده عباس‌ميرزا و آصف‌الدوله (صدراعظم وقت كه در جنگ حاضر بود) پس از اين شكست عجيب نگران واكنش فتحعلي‌شاه بوده‌اند. بنابراين پس از رسيدن به ساحل ارس و تجميع باقي‌مانده سپاه منتظر مانده‌اند تا واكنش شاه در مورد اين مسئله روشن شود. به نوشته خاوري فتحعلي‌شاه معتمداني «چرب‌زبان» را با پيام‌هاي «مرحمت‌آميز» نزد ايشان فرستاد تا «غبار كدورت» از خاطرشان بزدايند و آنها را به اردوي شاهي دعوت كنند. نايب‌السلطنه و صدراعظم روز بيست‌وهشتم صفر 1441ه.ق. وارد اردوگاه پادشاه شدند و زبان به عذرخواهي و ندامت باز كردند. فتحعلي‌شاه از تقصير آنها گذشت و سه‌چهار روزي به تدارك لشكر و تجهيز دوباره سپاهيان شاهزاده مشغول شد. او سپس فرمان داد «كه نايب‌السلطنه همچنان در كنار رود ارس ساخته جنگ باشد. از قضا در غره (روز اول) ربيع‌الاول در طويله‌شامي كه لشكرگاه پادشاه بود، برفي چنان شگرف بباريد كه مجال درنگ در آنجا محال نمود. ناچار كوچ داده از طريق اهر راه تبريز گرفت و در ظاهر آن بلده فرو شد». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
در اين هنگام كه اردوگاه شاه قاجار در كنار شهر تبريز برقرار شده بود، اخبار ناخوشايندي از شهر به او رسيد. «جناب آقا سيد محمد [اصفهاني] و ساير فضلا در اين مدت در دارالسلطنه تبريز بودند و عوام تبريز به جهات مختلفه با ايشان بي‌اندامي (زشتي) مي‌نمودند. يكي از جمله جهات اين كه سيّدي جليل‌القدر از خطباي تبريز در دعوا (جنگ با روس‌ها) كشته گشته و جمعي ديگر نيز از مجاهدين آنجا از جان گذشته بودند. عوام تبريز چون جناب سيد را مباشر مجادله و شكست عهد مصالحه مي‌دانستند، آزار او را مي‌خواستند و نمي‌توانستند. جناب امين‌الدوله عبدالله‌خان كه مهماندار مجتهدين بود حقيقت اين امر را به خاك‌پاي مبارك اقدس عرض نمود. شاهنشاه شريعت‌پرور به جهت رعايت جانب شرع مطهر روزي به ديدن جناب سيد و ساير فضلا تشريف‌فرما و از صيقل توجهات خاطر همايون از آيينه ضمير كدورت تأثير ايشان زنگ‌زدا شد. اهالي تبريز كه اين نوع التفات را ديدند از نيت آزار و اذيت برگرديدند... [مدتي بعد] جناب مجتهدالزماني آقا سيد محمد در تبريز مريض گشته و از آنجا حركت نموده در عرض راه از مرض اسهال درگذشت». («تاريخ ذوالقرنين»)
يورش
از طرف ديگر فتحعلي‌شاه يكي دو روز بعد از ملاقات با مجتهدان در تبريز، راهي تهران شد. او به مهدي‌قلي‌خان جوانشير دستور داده بود ايلات قراباغ را به جنوب رود ارس كوچ دهد. همچنين حسن‌خان سارواصلان، مصطفي‌خان شيرواني و محمدحسين‌خان شكي را مأمور كرده بود از سه جانب تا نزديكي تفليس بتازند و آن حوالي را غارت كنند. مدتي از انجام اين مأموريت‌ها توسط سرداران نامبرده گذشته بود كه خبر رسيد مددوف (حاكم قراباغ، شيروان و شكي) با سپاهش از ارس عبور كرده تا ايلات كوچ داده شده را به جاي خود باز گرداند. «چون اين خبر در حضرت نايب‌السلطنه معروض افتاد، قاسم‌خان و حسين‌پاشاي يوزباشي و رحمت‌الله خان سرتيپ فوج قراجه‌داغي و محمدرضاخان سرهنگ فوج دوم تبريزي را با سپاهي ساخته به دفع او فرستاد. از جانب ديگر شاهزاده عبدالله‌ميرزا بر حسب حكم شهريار تاجدار با لشكري جرار روز سيزدهم جمادي‌الآخر روانه تبريز گشت. مددوف چون اين انجمن لشكريان را از جوانب بدانست، شتابزده آهنگ مراجعت كرد و از اسب‌هاي توپخانه و عراده‌هايي كه حمل آذوقه مي‌داد فراوان بهره لشكر اسلام گشت».
زمستان بود و سردي هوا مانع كارزار جدي مي‌شد، بنابراين كينه دو طرف چون آتش زير خاكستر ماند تا بهار سال بعد زبانه بكشد.