دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴

عواقب شكست

شماره گذشته را به شرح نخستين شكست بزرگ قواي ايران در دوره دوم جنگ‌هاي ايران و روس اختصاص داديم و ديديم كه سپاهيان عباس‌ميرزا در اثر اشتباه شاهزاده و عده‌اي از افسرانش، پشت دروازه‌هاي شهر گنجه شكست خوردند و گريختند. خاوري شيرازي، نويسنده «تاريخ ذوالقرنين»، ماجراي اين شكست و هزيمت را چنين روايت كرده است: «نواب نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) به توهم اينكه در آن مغلوبه مبادا به سركار اميرزادگان آسيبي برسد، سواري را به تعجيل فرستاد كه اميرزادگان را للِه‌هاي ايشان به كناري برند و از ميان مغلوبه بيرون آورند. للِه‌هاي دله بي‌احتياطي كردند و نواب اميرزادگان را علي‌رؤوس‌الاشهاد (پيش چشم همه) بيرون آوردند. سرهنگان سرباز هم كه سرتيپ خود را رفته ديدند، شيپور رجعت نواخته خيول آذربايجاني بدون اقدامي در دعوا برگرديدند. نواب والا را آتش غضب شعله كشيد، ولي سودي نبخشيد. خيول آذربايجاني به اسبان جانبازان بختياري و عراقي (منظور اهالي عراق عجم است) كه مشغول دعوا بودند سوار گشته فرار نمودند(!) مازندراني و عراقي از سواره و پياده پس از فرار آذربايجاني دست از جنگ كشيدند و دوهزار و پانصد نفر عراقي و بختياري كه بي‌اسب مانده بودند در كوهي متحصن گرديدند. سه توپ از نواب نايب‌السلطنه و يك توپ ركابي به دست روسيان افتاد و قشون فراري از حوالي گنجه تا كنار رود ارس در يك روز و يك شب رانده در جايي نايستاد. حضرات مجتهدين و علما كه اين فتنه را برپا نموده بودند و در آن دعوا از روي طيش و عربده (خشم و پيكار) حضور داشتند، بيشتر و پيش‌تر از همه روي به فرار گذاشتند. خيل روسيه جماعت عراقي و بختياري را كه در كوه متحصن بودند محصور ساختند و پس از يك روز و يك شب خودداري به اسر (اسير كردن) جميع ايشان پرداختند».
تبريز
به نظر مي‌رسد شاهزاده عباس‌ميرزا و آصف‌الدوله (صدراعظم وقت كه در جنگ حاضر بود) پس از اين شكست عجيب نگران واكنش فتحعلي‌شاه بوده‌اند. بنابراين پس از رسيدن به ساحل ارس و تجميع باقي‌مانده سپاه منتظر مانده‌اند تا واكنش شاه در مورد اين مسئله روشن شود. به نوشته خاوري فتحعلي‌شاه معتمداني «چرب‌زبان» را با پيام‌هاي «مرحمت‌آميز» نزد ايشان فرستاد تا «غبار كدورت» از خاطرشان بزدايند و آنها را به اردوي شاهي دعوت كنند. نايب‌السلطنه و صدراعظم روز بيست‌وهشتم صفر 1441ه.ق. وارد اردوگاه پادشاه شدند و زبان به عذرخواهي و ندامت باز كردند. فتحعلي‌شاه از تقصير آنها گذشت و سه‌چهار روزي به تدارك لشكر و تجهيز دوباره سپاهيان شاهزاده مشغول شد. او سپس فرمان داد «كه نايب‌السلطنه همچنان در كنار رود ارس ساخته جنگ باشد. از قضا در غره (روز اول) ربيع‌الاول در طويله‌شامي كه لشكرگاه پادشاه بود، برفي چنان شگرف بباريد كه مجال درنگ در آنجا محال نمود. ناچار كوچ داده از طريق اهر راه تبريز گرفت و در ظاهر آن بلده فرو شد». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
در اين هنگام كه اردوگاه شاه قاجار در كنار شهر تبريز برقرار شده بود، اخبار ناخوشايندي از شهر به او رسيد. «جناب آقا سيد محمد [اصفهاني] و ساير فضلا در اين مدت در دارالسلطنه تبريز بودند و عوام تبريز به جهات مختلفه با ايشان بي‌اندامي (زشتي) مي‌نمودند. يكي از جمله جهات اين كه سيّدي جليل‌القدر از خطباي تبريز در دعوا (جنگ با روس‌ها) كشته گشته و جمعي ديگر نيز از مجاهدين آنجا از جان گذشته بودند. عوام تبريز چون جناب سيد را مباشر مجادله و شكست عهد مصالحه مي‌دانستند، آزار او را مي‌خواستند و نمي‌توانستند. جناب امين‌الدوله عبدالله‌خان كه مهماندار مجتهدين بود حقيقت اين امر را به خاك‌پاي مبارك اقدس عرض نمود. شاهنشاه شريعت‌پرور به جهت رعايت جانب شرع مطهر روزي به ديدن جناب سيد و ساير فضلا تشريف‌فرما و از صيقل توجهات خاطر همايون از آيينه ضمير كدورت تأثير ايشان زنگ‌زدا شد. اهالي تبريز كه اين نوع التفات را ديدند از نيت آزار و اذيت برگرديدند... [مدتي بعد] جناب مجتهدالزماني آقا سيد محمد در تبريز مريض گشته و از آنجا حركت نموده در عرض راه از مرض اسهال درگذشت». («تاريخ ذوالقرنين»)
يورش
از طرف ديگر فتحعلي‌شاه يكي دو روز بعد از ملاقات با مجتهدان در تبريز، راهي تهران شد. او به مهدي‌قلي‌خان جوانشير دستور داده بود ايلات قراباغ را به جنوب رود ارس كوچ دهد. همچنين حسن‌خان سارواصلان، مصطفي‌خان شيرواني و محمدحسين‌خان شكي را مأمور كرده بود از سه جانب تا نزديكي تفليس بتازند و آن حوالي را غارت كنند. مدتي از انجام اين مأموريت‌ها توسط سرداران نامبرده گذشته بود كه خبر رسيد مددوف (حاكم قراباغ، شيروان و شكي) با سپاهش از ارس عبور كرده تا ايلات كوچ داده شده را به جاي خود باز گرداند. «چون اين خبر در حضرت نايب‌السلطنه معروض افتاد، قاسم‌خان و حسين‌پاشاي يوزباشي و رحمت‌الله خان سرتيپ فوج قراجه‌داغي و محمدرضاخان سرهنگ فوج دوم تبريزي را با سپاهي ساخته به دفع او فرستاد. از جانب ديگر شاهزاده عبدالله‌ميرزا بر حسب حكم شهريار تاجدار با لشكري جرار روز سيزدهم جمادي‌الآخر روانه تبريز گشت. مددوف چون اين انجمن لشكريان را از جوانب بدانست، شتابزده آهنگ مراجعت كرد و از اسب‌هاي توپخانه و عراده‌هايي كه حمل آذوقه مي‌داد فراوان بهره لشكر اسلام گشت».
زمستان بود و سردي هوا مانع كارزار جدي مي‌شد، بنابراين كينه دو طرف چون آتش زير خاكستر ماند تا بهار سال بعد زبانه بكشد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی