جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴

آغاز هزيمت

ماجراي آغاز دوره دوم جنگ‌هاي ايران و روس و پيروزي‌هاي ابتدايي قواي ايران را تا آنجا شرح داديم كه به قول خاوري شيرازي: «مختصر كلام، از روز جمعه بيست و دوم شهر ذيحجه‌الحرام [1241ه.ق.] تا روز جمعه هشتم شهر محرم‌الحرام [1242ه.ق.] (يعني مجموعاً طي دو هفته) ولايتي به آن طول و عرض (شامل لنكران و شكي و شيروان و قراكليسا و شوره‌گل و...) از باطن ائمه انام و بخت فيروز شاهنشاه اسلام ضميمه ممالك سلطاني شد و قريب به چهار هزار سالدات قتيل و اسير سپاه حضرت صاحبقراني آمد و آذوقه و اندوخته‌ي چهارده‌ساله سنوات مصالحه كسيب غازيان ظفرمباني [شد]». («تاريخ ذوالقرنين»)
اميرخان
اللهيارخان آصف‌الدوله، صدراعظم وقت، اواخر محرم 1242ه.ق. از سوي فتحعلي‌شاه مأموريت يافت به همراه بيست‌هزار سپاهي به اردوي وليعهد بپيوندد و پس از گشودن قلعه شوشي، به سوي گرجستان بتازد و تفليس را تصرف كند. مورخان قاجاري نوشته‌اند كه محافظان قلعه شوشي حيله ساختند و هنگامي كه سپاه عباس‌ميرزا قلعه را به محاصره در آورد پيغام‌هاي دوستانه فرستادند كه ما آماده راه دادن سپاه ايران هستيم و دلمان با شماست، اما منظور واقعي‌شان دفع وقت و سست كردن محاصره‌كنندگان بوده است. در اين بين نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) پسر ارشدش محمدميرزا (محمدشاه بعدي) را به همراه سواران خواجه‌وند و عبدالملكي به محافظت از قلعه گنجه گسيل داشت و «تأكيدات اكيده در باب قلعه‌داري و عدم مجادله با روسيه بي‌ايمان به ايشان نمود».
از سوي ديگر (چنانكه در شماره گذشته خوانديد) سپاهي به فرماندهي ژنرال مددوف، متشكل از فوج‌هاي پياده و سوار و قزاق و ارمني و توپخانه در راه گنجه بود تا آن شهر را بازپس گيرد و از پيشروي بيشتر سپاهيان ايران جلوگيري كند. محمدميرزا كه اميرخان سردار را در ركاب داشت، به توصيه و تهييج او از ماندن در قلعه گنجه صرفنظر كرد، قلعه را به نظرعلي‌خان مرندي سپرد و بر خلاف توصيه پدرش عباس‌ميرزا رو به نبرد با قواي مددوف شتافت. دو سپاه در خرابه‌هاي شمكور به هم رسيدند و جنگي سخت درگرفت. «اميرخان (سردار) كه در ميان آن دود و دم (ناشي از شليك‌هاي پياپي توپ و تفنگ) با دل تفته و لب كفته از چپ و راست رزم مي‌داد، ناگاه گلوله تفنگ بر مقتل او آمده بيفتاد و رخت به جهان جاويد برد. لشكر اسلام كه هم از نخست با لشكر عدو قلّت عدد داشتند، چون سردار را كشته ديدند يك‌باره روي برگاشتند و مددف هم آن روز كه چهاردهم صفر بود از پس اين ظفر بي‌درنگ آهنگ قلعه گنجه كرد». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
نظرعلي‌خان (محافظ قلعه) چون خبر شكست قواي محمدميرزا و پيشروي مددوف با سپاهي پرشمار را شنيد ماندن صلاح ندانست و از قلعه گريخت. هنگامي كه شاهزاده عباس‌ميرزا -كه قلعه شوشي را در محاصره گرفته بود- از ماجرا آگاه شد، محاصره را رها كرد و به اين اميد كه پيش از مددوف به گنجه وارد شود بدان سوي تاخت. اما مددوف زودتر به آنجا رسيد و به اين ترتيب قلعه و شهر گنجه بدون مقاومت به دست روس‌ها افتاد. عباس‌ميرزا «ناچار فرود شده، لشكرگاه راست كرد تا سپاه لختي از زحمت راه بياسايد و از صبحگاه ساز مقاتلت فرمايد».
اشتباه بزرگ
از سوي ديگر رسيدن خبر حملات غافلگيركننده ايرانيان به مناطق مختلف قفقاز ولوله‌اي در تفليس برانگيخته و ژنرال ايوان فيودوروويچ پاسكويچ با سپاهي گران براي مقابله با اين حملات راهي جنوب شده بود. قواي پاسكويچ از قضا در همان شبي كه سپاه عباس‌ميرزا بيرون گنجه اردو مي‌زد تا خود را براي نبرد روز بعد آماده كند به مددوف پيوست و «بامداد دوشنبه بيست‌و سوم (صفر 1242ه.ق.) ساز مقاتلت طراز گشت».
عباس‌ميرزا جناح راست سپاه را به سواران عبدالملكي و سربازان عراقي و بختياري سپرد و در جناح چپ قواي استرآبادي و مازندراني را بازداشت. سپاه آذربايجان به همراه سه تن از فرزندان عباس‌ميرزا در قلب سپاه جاي گرفت و شاهزاده خود با جمعي از سواران و سرداران زبده در ميان درّه‌اي به كمين نشست. «نخستين، تفنگچيان عراقي و مازندراني ساز مبارزت كردند و به پشته‌اي كه در آنجا گروهي از جماعت روسيه سيغناق كرده بودند (سنگر گرفته بودند؟) يورش بردند و در اول حمله، روسيان را هزيمت دادند و پس از آن سواران ايران اسب برانگيختند و با گروه قزاق در آويختند. سوار قزاق نيز تاب درنگ نياورده و پشت با جنگ دادند».
اما اين برتري چندان دوامي نيافت. اشتباهي بزرگ و جبران نشدني از شاهزاده عباس‌ميرزا سرزد كه مسير جنگ را تغيير داد. مددوف هنگامي كه فرار سواران قزاق را مشاهده كرد به توپخانه دستور داد قلب سپاه ايران را زير آتش بگيرد. عباس‌ميرزا كه در دره‌اي كمين كرده بود نگران پسران جوان و بي‌تجربه‌اش شد كه مبادا در گلوله‌باران روس‌ها آسيب ببينند، بنابراين كساني را فرستاد تا آنان را به مكاني امن راهنمايي كنند. «نگاهبانان ايشان هم از ناداني و هم از درِ آشفتگي فرزندان نايب‌السلطنه را در پيش چشم لشكريان از قلبگاه به يك سوي بتاختند». سربازان آذربايجاني گمان كردند كه ايشان مي‌گريزند، پس آنها هم بدون درنگ راه فرار پيش گرفتند و قلب سپاه ايران آشفته شد. ناگفته پيداست كه فوج‌هاي ديگر كه از دور شاهد از هم پاشيدن قلب سپاه بودند چگونه تصوّري پيدا كردند. بخش اعظم سواران ايران در مقابل چشمان بهت‌زده عباس‌ميرزا و سپاهيان روس، بدون هرگونه مقاومتي گريختند و پياده‌ها در محاصره افتادند. سپاه ايران در چشم‌برهم‌زدني شكسته بود. (ادامه دارد)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی