شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۴

مشكلات با عثماني

مشكلات سرحدي دولت قاجار در عهد فتحعلي‌شاه به جنگ‌هاي ايران و روس محدود نمي‌شد، دشواري‌هاي ديگري نيز همزمان با اين جنگ‌ها در مرزهاي غربي پديد آمد. اين مشكلات از كشمكش بر سر حكمراني بر منطقه سليمانيه (در عراق امروز) ناشي مي‌شد. به نوشته علي‌اصغر شميم: «قلعه سليمانيه را «ابراهيم پاشا» حاكم ناحيه شهر زور در مغرب آن شهر بنا نهاد و عده‌اي از قبايل كرد بابان را به آنجا كوچ داد و اين قلعه با تمامي قراء و قصبات مجاور آن به موجب عهدنامه‌اي كه نادرشاه افشار در سال 1159ه.ق. با دولت عثماني منعقد ساخت، به ايران تعلق گرفت. بعد از ابراهيم پاشا، حكومت سليمانيه و شهر زور به برادر وي «عبدالرحمن» واگذار شد». («ايران در دوره سلطنت قاجار»)
در دوراني كه ما از آن سخن مي‌گوييم (دوران فتحعلي‌شاه) اين منطقه تحت نفوذ حكومت عثماني اداره مي‌شد. سليمان‌پاشا، حاكم بغداد، مدتي پيش از آغاز جنگ‌هاي ايران و روس و با وساطت دولت ايران، حكمراني عبدالرحمن‌پاشا را بر شهر زور و سليمانيه به رسميت شناخته بود. اما جانشين او «علي پاشا» با دولت ايران سر ناسازگاري گذاشت. غلامحسين زرگري‌نژاد، پژوهشگر تاريخ و مصحح كتاب «مآثر سلطانيه»، در حاشيه اين كتاب شرح مجملي از كشمكش علي‌پاشا با دولت ايران داده است از اين قرار: «علي‌پاشا كه در سال 1217ه.ق. از سوي دولت عثماني به جاي سليمان پاشا به حكومت بغداد منصوب شده بود، به خلاف سلف خويش با دربار ايران طريق كينه‌توزي و تحريك مي‌پيمود و همواره مي‌كوشيد تا ايلات منطقه مرزي را تحت كنترل و انقياد خود درآورد و مانع كوچ موسمي آنان به اراضي ايران گردد. در سال 1220ه.ق. در حالي كه عبدالرحمن پاشا، حاكم منصوب شده به حكومت شهر زور (با وساطت ايران)، همچنان با رعايت جانب ايران در اين شهر حكومت مي‌كرد، علي‌پاشا با استفاده از درگيري قواي ايران در جنگ با روسيه، سپاهي را براي بركناري وي روانه شهر زور كرد. عبدالرحمن پاشا كه توانايي مقاومت نداشت، شهر زور را رها كرد و به كرمانشاه گريخت و در پناه محمدعلي ميرزا دولتشاه (پسر فتحعلي‌شاه) قرار گرفت. كمي بعد علي‌پاشا، احمد چلبي را براي استرداد وي روانه كرمانشاه و دربار تهران كرد. فتحعلي‌شاه كه حاضر به چشمپوشي از حكومت عبدالرحمن پاشا بر شهر زور نبود، فرستاده علي‌پاشا را [كه به نوشته شميم در چمن سلطانيه در نزديكي زنجان به حضور پذيرفته بود] با پيغام تهديدآميزي باز گرداند. شاه متعاقب بازگشت احمد چلبي، [محمدصادق] وقايع‌نگار مروزي را به بغداد فرستاد و با تهديد مجدد علي‌پاشا از او خواست تا عبدالرحمن پاشا را از كرمانشاه احضار و حكومت شهر زور را به وي بسپارد. علي‌پاشا پس از ديدار با فرستاده شاه ايران در ظاهر تسليم خواسته دربار ايران شد، اما سرانجام پس از تعلل‌هاي فراوان، خالد پاشا را از جانب خويش به حكومت شهر زور اعزام كرد».
نبرد
زرگري‌نژاد در ادامه به تأثير رسيدن اين خبر به دربار ايران اشاره مي‌كند و مي‌افزايد: «فتحعلي‌شاه طي فرماني از امان‌الله‌خان اردلان خواست تا همراه قوايي عازم شهر زور شده و عبدالرحمن پاشا را به حكومت آنجا برقرار سازد. با نزديك شدن قواي ايران به شهر زور، خالد پاشا به سوي بغداد گريخت و در نتيجه عبدالرحن پاشا به سهولت به مركز حكومت خويش بازگشت.
علي پاشا پس از رسيدن خالد پاشا به بغداد، با اين تصور كه دربار ايران همچنان سرگرم نبرد با روس‌ها است و توانايي اقدام نظامي در غرب ايران را ندارد، همراه قوايي وارد طاق كسري شد و از آنجا سليمان پاشا كهيا را روانه تصرف شهر زور و جنگ با عبدالرحمن پاشا كرد. علي‌رغم پيروزي قواي پاشاي بغداد و فرار عبدالرحمن پاشا از شهر زور، قواي ايراني كه در همان نزديكي بودند خود را به سپاهيان سليمان پاشا كهيا رسانده و توانستند نيروهاي او را شكست دهند و پاشاي مذكور را دستگير كنند. سليمان پاشا و تعداد زيادي از قواي عثماني، پس از اسارت به كرمانشاه انتقال يافتند. همزمان با كشاكش‌هاي ميان قواي ايران با سليمان پاشا، فتحعلي‌شاه ابتدا فرمان حكومت كرمانشاه و كردستان را به نام همين پسر خويش، محمدعلي ميرزا دولتشاه، صادر كرد و در همان حال به او دستور داد تا همراه قوايي روانه نبرد با علي پاشا شود. علي پاشا با شكست نيروهايش از محمدعلي‌ميرزا در كرند و در شرايطي كه خبر شكست سليمان پاشا از قواي امان‌الله خان اردلان نيز به وي رسيده بود، از ذهاب به سوي بغداد گريخت.»
پاشايان روم
از سوي ديگر شاهزاده عباس‌ميرزا (وليعهد و نايب‌السلطنه فتحعلي‌شاه) نيز كه در تبريز اقامت داشت، بلافاصله پس از ماجراي قتل سيسيانف و فرار شفت و قواي روسيه از باكو، ناچار شد با نمونه ديگري از مشكلات مرزي دست و پنجه نرم كند. به نوشته عبدالرزاق دنبلي: «چون پاشايان سرحدات روم در اين چند سال پا از جاده سلوك قديم بيرون گذاشته بودند و از راه فتنه‌جويي گاه‌گاهي دست‌اندازي به اطراف ايروان مي‌نمودند و انتهاز فرصتي كرده، توشه‌اي از گوشه‌اي مي‌بردند و از آن جمله ابراهيم پاشا، حاكم بايزيد، سه چهار هزار نفر به عزم تاخت ايلات ايروان فرستاده بود... لهذا كلب‌علي‌خان، حاكم نخجوان، عجالتاً با پياده و سواره ابواب جمعي خود به تنبيه ايشان پرداخت و به كمال استعجال بر سر آن گروه تاخته، جمعي قتيل و دستگير ساخت. بعد از آن همگي پاشايان از خوف استعداد و اجتماع سركردگان آذربايجان، سر فضول در جيب خمول و پاي فتنه‌جويي در دامن ادب كشيدند و عرايض نيازمندانه مبني بر عذرخواهي و انابت و بازگشت از قبايح اعمال و اظهار ندامت به درگاه نايب‌السلطنه ارسال داشتند و از دربار شوكت‌مدار به خلعت‌هاي فاخر شرف افتخار يافتند.»

چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

نشستن در تبريز

سفر شاهزاده عباس‌ميرزا را تا نزديكي ايروان و تا صبح‌گاهي كه قراق‌هاي كمين‌كرده به سوي او تيراندازي كردند، دنبال كرديم. «تفنگچيان جرار از مشاهده اين حال تفنگ در چنگ، ميان جنگل متفرق شده آتش حرب و پيكار افروختند. هر كه را يافتند به شعله و شرار تفنگ مرگ‌آهنگ سوختند. [شاهزاده و سپاهيان] از آنجا با كمال تأني و آرام و اطمينان تمام، وارد ايروان [شدند] و بيگلربيگي و اعيان و رعاياي آنجا را به نويد مراحم بي‌كران شاهنشاه گيتي‌ستان اميدوار ساختند» («مآثر سلطانيه» عبدالرزاق دنبلي، با تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگري‌نژاد).
بيگلربيگي ايروان در اين هنگام مهدي‌قلي‌خان قاجار بود كه چنانكه پيشتر آمد، محمدخان ايرواني را به فرمان فتحعلي‌شاه بركنار كرده و خود به جاي او نشسته بود. شاهزاده عباس‌ميرزا چند روزي در ايروان به تقويت توان دفاعي قلعه شهر پرداخت و سپس عريضه‌اي به همراه محمدخان قراگوزلوي همداني «كه از خواص بود» براي فتحعلي‌شاه فرستاد تا اجازه بگيرد تا هنگامي كه جنگ با روس‌ها ادامه دارد، در آذربايجان بماند. محمدخان قراگوزلو نيز كه حامل پيام شاهزاده بود، گزارشي از رشادت‌ها و توانايي‌هاي عباس‌ميرزا به فتحعلي‌شاه ارائه كرد. بنابراين شاه حكومت آذربايجان را به وليعهد سپرد و خود راهي تهران شد.
جنگ باكو
تصميم شاه براي بازگشت به پايتخت و درخواست عباس‌ميرزا كه اجازه بدهند در آذربايجان بماند نشان مي‌دهد كه دولتمردان ايران به خوبي دريافته بودند كه روس‌ها براي تصرف سرزمين‌هاي تحت تسلط ايران در قفقاز سماجت خواهند كرد. از سوي ديگر عباس‌ميرزا كه در درگيري‌هاي پياپي با روس‌ها به نقاط ضعف قشون ايلي ايران واقف شده بود، مصمم شد «نظام جديد» سپاهيان را بر اساس الگوي عثماني ترتيب دهد. بنابراين شاهزاده از ايروان راهي تبريز شد و در دارالسلطنه اين شهر استقرار يافت (سنت وليعهدنشيني تبريز در دوران قاجار از همين‌جا آغاز شده است).
در اين هنگام پيام استمداد حاكم باكو به تبريز رسيد. او نوشته بود كه شفت، سردار روس، براي تسخير باكو فشار مي‌آورد و لازم است قواي دفاعي شهر تقويت شود. عباس‌ميرزا چند تن از بزرگان محلي را به حمايت از حسين‌قلي‌خان (حاكم باكو) فراخواند و خود نيز سپاهي با ساز و برگ بسيار به فرماندهي يكي از معتمدان، بدان سو راهي كرد. «شفت بعد از فرار از گيلان به كشتي‌ها بر نشسته برابر باكويه لنگر افكن [شده] و بناي ستيز و آويز گشاد[ه بود]. از گلوله‌هاي توپ صاعقه‌انگيز، اماكن و مواطن اهالي قلعه را شعله‌ريز و حسين‌قلي‌خان و اهالي قلعه نيز از افروختن نايره جنگ و انداختن گلوله‌هاي توپ، شراره‌ريزي آنها را دافع [شده] و محاربات عظيمه فيمابين روسيه و حسين‌قلي‌خان در روي دريا ظاهر و واقع گرديد. در آن اوقات، چند فروند كشتي روسيه را قلعگيان به صدمات توپ شكسته، جمعي از آن گروه را غريق به هلاك و بوار ساختند و روسيه از طرف خشكي درآمده، به لجاج و عناد سر برافراختند و گلوله‌هاي برق‌آثار ميان قلعه و حصار ريختند و نواير حرب از اطراف و جوانب قلعه انگيختند.»
در همين هنگام اميراني كه شاهزاده آنها را به كمك حسين‌قلي‌خان فرستاده بود، سر رسيدند و به حاكم باكو پيوستند. از سوي ديگر سيسيانف كه پس از خروج از گنجه، براي كمك به شفت راه باكو در پيش گرفته بود، در نزديكي شهر به محاصره افتاد و براي نجات قواي خود كوشيد با حسين‌قلي‌خان مصالحه كند.
قتل سيسيانف
به نوشته دنبلي، عباس ميرزا با وجود سرماي سخت زمستاني، خود تصميم گرفت به سوي باكو حركت كند. بنابراين سپاه آراست و به راه افتاد. اما به اردبيل كه رسيد نامه‌اي از پيرقلي‌خان دريافت كرد «مشعر بر اين مطلب كه عسكرخان افشار (فرمانده قواي كمكي اعزامي عباس‌ميرزا)، حسب‌الامر نواب كامياب والا، خود را به مسارعت (شتاب) سيل به قلعه (باكو) رسانيده [است]. حسين‌قلي‌خان قاجار (حاكم باكو) به محافظت جسر (پل) رود كر اقدام [كرده] و پيرقلي‌خان در خارج قلعه باكويه متوقف [شده است] و شيخ‌علي‌خان نيز به او ملحق گشته. ايشپخدر (سيسيانف) در آن حدود با كمال اختلال حال، قرين اضطرار و اضطراب [است] و دواب (اسب‌هاي) عراده‌هاي او به تمامي از شدت سرما و صرصر (باد سرد) بحر خزر، عرضه تلف [هستند] و از فقدان آذوقه از چهار طرف سهام مشقت و بلا و خدنگ هلاكت و عنا را هدف گشته[اند]. [سيسيانف] ابواب چاره و خلاص را بر روي خود مسدود يافته، لاعلاج از ميان لشكر خود جدا گرديده و به حوالي قلعه آمده بود كه شايد حسين‌قلي‌خان را به تطميع و وعده و وعيد فريب داده راه فرار يا جاي قرار براي خود يابد و تدبيري براي رهايي خويش از آسيب چنگال شيران بيشه دغا نمايد. در آن اثنا، ابراهيم‌خان كه از بني‌اعمام (پسرعموهاي) حسين‌قلي‌خان بادكويه‌اي بود و به رشادت ذاتي و جوهر جبلي از امثال و اقران خود سبقت داشت [و] از ركاب مستطاب شاهزاده كامياب مأمور به باكويه شده بود، به او رسيده وقتي [سيسيانف] با حسين‌قلي‌خان باكويي در يك جا بودند و تمهيد مقدمات گفتگو مي‌نمودند، به اذن حسين‌قلي‌خان او را به ضرب گلوله مقتول [كرد]. پيرقلي‌خان قاجار و شيخ‌علي‌خان و ساير مأمورين دور جمعيت او را احاطه نمودند، بعضي از ايشان را مقتول و برخي را مغلول (اسير) و بقيه‌السيف گريخته و به اتفاق شفت در كشتي‌ها برنشسته روانه شدند و سر پر شور او (سيسيانف) را كه از نخوت و غرور به افسر هور مي‌سود، از تن بريده مصحوب (همراه) چاپاران به تختگاه رسانيدند. اما چون نايب‌السلطنه را فرمان چنان بود كه مأموران در ميدان كين به دفع آن خيره‌سر پردازند، نه آنكه در اثناي گفتگويش مقتول سازند، لهذا خاطر خطير را از اين مقدمه بهجتي رو نداد، بلكه ضمير منير را گرفتگي رو نمود».

دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۴

سفر دشوار

به ياد داريد كه دومين مأموريت شاهزاده عباس‌ميرزا در آذربايجان و قفقاز، يك سال پس از مأموريت اول و هنگامي آغاز شد كه ابراهيم خليل‌خان جوانشير، والي قره‌باغ، تحركاتي را به پشتوانه روس‌ها در مناطق تحت نفوذ ايران آغاز كرد. فتحعلي‌شاه قاجار پس از فرستادن پسر و وليعهد خود به سوي منطقه، خود نيز با سپاهي راهي آذربايجان شد و در چند فرسخي ميدان نبرد اردو زد. روس‌ها ابتدا قشوني را به سركردگي كتلاروسكي براي مقابله با قواي شاه و وليعهد ايران به جنوب رود ارس فرستادند و سپس افسري به نام شفت را براي گشودن جبهه دوم راهي گيلان كردند. فتحعلي‌شاه بخشي از سپاه خود را به كمك والي گيلان فرستاد و توانست حمله شفت را خنثي كند. از سوي ديگر كتلاروسكي در نبرد با قواي شاهزاده عباس‌ميرزا شكست خورد و گريخت. سيسيانف، ژنرال برجسته روس نيز كه سپاهش را از گنجه خارج كرده بود تا به ياري كتلاروسكي بشتابد، پس از شكست او، راه خود را به سوي باكو (بادكوبه) كج كرد. شفت نيز از راه دريا به سوي باكو روانه شد. عباس‌ميرزا توسط شاه قاجار مأموريت يافت كه به سوي گنجه حركت كند و روس‌ها را از آنجا براند. اما روس‌ها با وجود عده كم توانستند در قلعه شهر پناه بگيرند و با استفاده از مهمات و آذوقه كافي آنجا را حفظ كنند. عباس‌ميرزا كه پس از مدتي محاصره دريافت قادر به شكستن مقاومت قلعه‌نشينان نيست، ناچار مسلمانان گنجه را با همراهي بخشي از سپاه به تبريز كوچ داد و خود به تعقيب سيسيانف به سوي باكو راهي شد.
ماجراي پالكونيك
يكي از فرماندهان سپاه روسيه در جنگ قلعه‌پناه‌آباد (شوشي)، گويا پالكونيك گرگين نام داشته كه در نبرد تن‌به‌تن روز آخر كه به شكست روس‌ها انجاميد سه زخم كاري برداشت ولي توانست خود را به كوهستاني در آن نزديكي برساند و بگريزد. او و چند سربازي كه هنوز همراهش بودند، براي در امان ماندن از سواران ايراني كه آنها را تعقيب مي‌كردند، شبانه خود را به قلعه ترناوت در نزديكي گنجه رساندند و پناه گرفتند. عبدالرزاق مفتون دنبلي، مورخ رسمي جنگ‌هاي وليعهد قاجار، در كتاب «مآثر سلطانيه» سرگذشت اين فرمانده را چنين روايت كرده است: «غازيان (جنگجويان) جلادت نشان به سركردگي پيرقلي‌خان قاجار اطراف قلعه (ترناوت) را احاطه نموده كار را بر ايشان تنگ كردند. پولكونيك، لابد و ناچار، از در عجز و الحاح در آمده عريضه‌اي ارسال حضور [عباس‌ميرزا كرد و درخواست]... سه روز مهلت نمود كه بعد از انقضاي ايام مهلت، سرقدم ساخته، به سايه عطوفت شاهزاده‌ي پوزش‌پذير شتابد و در پناه رحمت بي‌نهايتش نعمت امن و امان دريابد. نواب (شاهزاده) نايب‌السلطنه از كمال مرحمت جبلي، ملتمس او را مبذول داشته نظر به استدعاي او لشكريان در امر محاصره‌اش سستي و تهاون (سبك شمردن) نمودند و او فرصت غنيمت دانسته، شب سيّم علي‌الغفله فرار [كرد] و غازيان نصرت نشان از فرار او خبردار شده به تعاقبش پرداختند. بعضي از همراهان او را از ضرب شمشير آبدار روانه دارالبوار (جهنم) ساختند، اما او خود را به كوه جمرق كه در شكوه و بلندي سرش از چنار مينايي گذشته، سقناق (پناهگاه) و مأمن جمعي از متمردين ارامنه قره‌باغ بود رسانيد و تخته‌پاره‌ي تن را از چار‌موجه طوفان آفات به ساحل نجات كشانيد».
اين ماجرا هم احتمالاً در انديشه شاهزاده تأثير قابل‌توجه داشته و او را بار ديگر متوجه ضعف‌هاي «قشون بي‌نظام» خود كرده است كه چگونه فرمانده روس توانسته به راحتي آنها را فريب بدهد و با استفاده از بي‌توجهي آنها، بگريزد. ماجراي شكسته شدن محاصره قلعه گنجه در اثر انتشار شايعه بي‌اساس حركت ناگهاني اردوي عباس‌ميرزا را هم بر اين داستان اضافه كنيد تا بدانيد چرا آن شاهزاده پس از رسيدن به اندكي آرامش در تبريز، برنامه نوسازي قشون و تأسيس «نظام جديد» را آغاز كرد.
خيانت و ترور
به ادامه ماجراي سفر عباس‌ميرزا به سوي باكو بازگرديم. حاكم باكو با رسيدن قواي شفت از راه دريا مقاومت در برابر او را آغاز كرد. اما از آنجا كه سيسيانف نيز به سوي باكو مي‌رفت، شاهزاده تصميم گرفت براي نجات باكو از خطر اشغال روس‌ها اقدام كند. او ابتدا از گنجه راهي ايروان شد. در ميان راه عده‌اي از بزرگان قزاق به او پيوستند اما اينجا بار ديگر موضوع خيانت پيش آمد. قزاق‌ها كه به روس‌ها تمايل پيدا كرده بودند، تصميم گرفتند هنگام عبور قواي عباس‌ميرزا از بيشه‌ها و جنگل‌هاي انبوه نزديك جلگه ايروان، به آنها شبيخون زنند و راه ايشان را ببندند. به نوشته دنبلي «تا آن زمان سپاهي گران از آن راه (18 فرسنگ ميان آخسقه و جلگه ايروان) مجال عبور نيافته بود... در آن بيشه جاي خالي نبود به قدر آنكه قامتي توان نمود؛ و اگر بالفرض جاي چنين (براي عبور) يافتند، درختان تناور بريده بر روي هم انداختند و راه عبور را بر لشكر شاهزاده به كلي مسدود ساختند.»
عباس‌ميرزا كه باكو را در خطر سقوط مي‌ديد، ناچار بود با وجود حملات ايذايي قزاق‌ها، از اين راه دشوار عبور كند. تا اينكه سپاه يك روز صبح براي نماز توقف كرد. عباس‌ميرزا براي نوشيدن جرعه‌اي شربت روي سنگي نشست. در اين هنگام قزاقي كه كمين كرده بود با تفنگ به سوي او شليك كرد: «چون خداوندش يار بود و باطن ائمه اطهار مددكار، گلوله تفنگ موزه (چكمه) شاهزاده را خراشيد و درگذشت و مطلقاً اثر تغير در بشره همايونش ظاهر نگشت». اما البته اين سوءقصد نافرجام نيز كه اثر بي‌مبالاتي محافظان در آن آشكار بود، احتمالاً در تصميم او بر تدارك سپاهي منظم و مجهز بي‌تأثير نبود.

یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۴

طوايف و اميران مردد

پيش از آنكه ماجراي سفر شاهزاده عباس‌ميرزا (وليعهد و نايب‌السلطنه فتحعلي‌شاه قاجار) را به سوي باكو دنبال كنيم، به موضوعي فرعي باز مي‌گرديم كه تأثير فراواني در جنگ‌هاي آن دوره داشته است. چنانكه در شماره‌هاي پيشين اشاره شد، بسياري از گرفتاري‌هاي دولت قاجار در نبردهايي از جنس جنگ با روس‌ها، به عدم وفاداري حكام محلي و سران طوايف باز مي‌گشت. به عنوان نمونه مي‌توان به چرخش چندباره محمدخان ايرواني، بيگلربيگي ايروان، در همراهي با روس‌ها اشاره كرد؛ يا مثلاً به ياد آورد كه طوايف قزاق و شمس‌الدين‌لو در يكي از جنگ‌هاي سال 1219ه.ق. ميان عباس‌ميرزا و سيسيانف، به شاهزاده خيانت كردند و به همراه روس‌ها بر سر همراهان خود تاختند. در توضيح اين روحيه به توصيفي در كتاب «تاريخ ايران» نوشته «سر جان مالكم» بر خوردم كه نقل آن روشنگر است.
روايت مالكم
مالكم، افسر برجسته انگليسي مقيم هندوستان، از نخستين فرستادگان كمپاني هند شرقي به دربار قاجار بود كه چند بار به ايران سفر كرد. او به زبان فارسي تسلط داشت و در سفرهايش توانست با عده زيادي از اشراف و اديبان ايراني آشنا شود و مجموعه‌اي ارزشمند از كتاب‌هاي خطي فراهم آورد. مالكم به هنگام بازگشت به انگلستان كتاب معروف «تاريخ ايران» را بر پايه منابعي كه به دست آورده بود، نوشت. بخشي از اين كتاب كوششي است براي تطبيق دادن داستان‌هاي اسطوره‌اي با تاريخ سلسله‌هاي پادشاهي قديمي ايران كه ارزش تاريخي چنداني ندارد. اما بخش‌هاي ديگر، به ويژه آنهايي كه به تشريح ديده‌ها و شنيده‌هاي مالكم از اوضاع زمانه معاصر خود اختصاص دارد، بسيار ارزشمند است. يك ايراني مقيم هند به نام ميرزا اسماعيل حيرت در سال 1287ه.ق. «تاريخ ايران» سر جان مالكم را به فارسي استوار و شيرين بازگردانده و به چاپ رسانده است.
مالكم در باب بيستم كتاب خود كه اجمالي است در «بيان اوضاع مملكت ايران و ملل اطراف و حوالي آن در هنگام استقرار سلطنت آقا محمدخان» قاجار، در مورد موضوع مورد توجه ما توضيحاتي از اين قرار داده است: «در [زمان] فوت لطفعلي‌خان مي‌توان گفت كه آقا محمدخان مالك علي‌الاطلاق ممالك استرآباد و مازندران و گيلان و تمام عراق [عجم] و فارس و كرمان بود. اين ممالك از درياي خزر گرفته تا خليج فارس امتداد دارد و استقرار حكومت در اين بلاد و نيز بالنسبه به خراسان و ساير اطراف مملكت بود كه بعد از فوت نادرشاه منقسم به اقسام گشته هر ملكي را كسي مالك شده اعتنا به كساني كه بعد از وي (نادرشاه) نام پادشاهي ايران بر خويش نهادند، نداشتند. بلادي كه در اين اوقات در تحت حكومت آقا محمدخان بودند، در اواخر عهد كريم‌خان [زند] آرامي و رفاه داشتند، ليكن بعد از فوت او علي‌الاتصال محل آشوب و عرضه جنگ و جدال بودند. اگر چه دعوي تاج و تخت منحصر به سلسله زنديه و آقامحمدخان بود، اما چون از هر طرف به مدد و معاونت امراي قبايل احتياجي تمام داشتند، اين صورت سبب شد كه اين طبقه (سران قبايل) در اين اوقات به نوعي معتنا به شده (مورد توجه قرار گرفته)، عظم و شأني يافتند كه در هيچ زماني از ازمنه سابقه نبودند و نداشتند... دوستي امراي مزبور نيز كمتر وقتي قابل اعتماد بوده زيرا كه پايه نداشت و نقض‌عهد و شكستن‌پيمان چنان عموميت يافته بود كه در نظرها قبح نمي‌نمود. امراي ايران كه وقتي به هواخواهي دولت ضرب‌المثل بودند، در اين اوقات چنان اعراض نفساني بر اولاد ايشان غلبه يافته بود كه حتي در جنگ‌ها به نوعي حركت مي‌كردند كه نه تنها قولشان، بلكه جرأت و جلادتشان محل شك بود. بزرگ‌ترين جنگ‌هايي‌كه از اين اوقات نقل شده است فقط قابل نام زدوخوردي جزئي است».
تماشاچي
مالكم در تشريح اين «زدوخوردهاي جزئي» كه نام جنگ داشتند آورده است: «وقتي كه دو لشكر تلاقي مي‌كردند چند نفري از طرفين، غالباً از قبيله خود سردار، بر يكديگر به شدت تمام حمله مي‌بردند و بقيه قبايل اغلب اين بود كه تماشاچي بودند تا اينكه نتيجه جنگ اين چند نفر معلوم شود، شكست بر هر طرف مي‌افتاد، سايرين يا صاحب خود را رها كرده به دشمن مي‌پيوستند يا با رفقاي خود در فرار شريك مي‌شدند، چنانكه در بسياري از اين جنگ‌ها كه در هر طرف بيست يا سي‌هزار جمعيت بود، از پانزده يا بيست كشته و شايد ضعف همين عدد (كمتر از اين عده) زخمي، زياده يافت نمي‌شد. و از همين است كه مكرر يك سردار دلير با چند نفر از تبعه، بر جمعي كثير غلبه كرده است.
اگر چه بعضي از امراي عشاير و ايلات مجبور بودند به اينكه عيال خود را در مقر سلطنت به امانت بگذارند و به ضمانت بدهند تا دليل بر عدم خيال خيانت ايشان باشد، لكن امراي ديگر بودند كه زن و بچه و اموال خود را در شهر يا قريه‌اي كه مسكن ايشان بود، مي‌گذاردند. بسياري از ايشان صاحب مكنت بسيار و جاه بودند و علي‌الظاهر به بهانه اينكه از تاخت و تاراج دشمن مصون باشند، و در حقيقت به خيال اينكه به نوعي خود را از تطاول و تعدي سلطان ايمن و معاف دارند، به حصانت و استحكام آن جاها مي‌كوشيدند».
جنگ‌هاي ايران و روس كه ماجراي آن موضوع اين رشته مقالات است، كمتر از ده سال پس از مرگ آقا محمدخان آغاز شد. آشكار است شرايطي كه مالكم از دوران استقرار سلطنت قاجارها (حدود بيست سال پيش از آغاز جنگ‌هاي ايران و روس) ترسيم كرده است، هنوز ادامه داشته و دامنگير عباس‌ميرزا و فتحعلي‌شاه نيز بوده است.
از شماره بعد بر سر ماجراي كوشش‌هاي عباس‌ميرزا و سفرش به سوي باكو باز مي‌گرديم.

ارسال توسط omid @ ۰۹:۲۲   0 نظر