چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

نشستن در تبريز

سفر شاهزاده عباس‌ميرزا را تا نزديكي ايروان و تا صبح‌گاهي كه قراق‌هاي كمين‌كرده به سوي او تيراندازي كردند، دنبال كرديم. «تفنگچيان جرار از مشاهده اين حال تفنگ در چنگ، ميان جنگل متفرق شده آتش حرب و پيكار افروختند. هر كه را يافتند به شعله و شرار تفنگ مرگ‌آهنگ سوختند. [شاهزاده و سپاهيان] از آنجا با كمال تأني و آرام و اطمينان تمام، وارد ايروان [شدند] و بيگلربيگي و اعيان و رعاياي آنجا را به نويد مراحم بي‌كران شاهنشاه گيتي‌ستان اميدوار ساختند» («مآثر سلطانيه» عبدالرزاق دنبلي، با تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگري‌نژاد).
بيگلربيگي ايروان در اين هنگام مهدي‌قلي‌خان قاجار بود كه چنانكه پيشتر آمد، محمدخان ايرواني را به فرمان فتحعلي‌شاه بركنار كرده و خود به جاي او نشسته بود. شاهزاده عباس‌ميرزا چند روزي در ايروان به تقويت توان دفاعي قلعه شهر پرداخت و سپس عريضه‌اي به همراه محمدخان قراگوزلوي همداني «كه از خواص بود» براي فتحعلي‌شاه فرستاد تا اجازه بگيرد تا هنگامي كه جنگ با روس‌ها ادامه دارد، در آذربايجان بماند. محمدخان قراگوزلو نيز كه حامل پيام شاهزاده بود، گزارشي از رشادت‌ها و توانايي‌هاي عباس‌ميرزا به فتحعلي‌شاه ارائه كرد. بنابراين شاه حكومت آذربايجان را به وليعهد سپرد و خود راهي تهران شد.
جنگ باكو
تصميم شاه براي بازگشت به پايتخت و درخواست عباس‌ميرزا كه اجازه بدهند در آذربايجان بماند نشان مي‌دهد كه دولتمردان ايران به خوبي دريافته بودند كه روس‌ها براي تصرف سرزمين‌هاي تحت تسلط ايران در قفقاز سماجت خواهند كرد. از سوي ديگر عباس‌ميرزا كه در درگيري‌هاي پياپي با روس‌ها به نقاط ضعف قشون ايلي ايران واقف شده بود، مصمم شد «نظام جديد» سپاهيان را بر اساس الگوي عثماني ترتيب دهد. بنابراين شاهزاده از ايروان راهي تبريز شد و در دارالسلطنه اين شهر استقرار يافت (سنت وليعهدنشيني تبريز در دوران قاجار از همين‌جا آغاز شده است).
در اين هنگام پيام استمداد حاكم باكو به تبريز رسيد. او نوشته بود كه شفت، سردار روس، براي تسخير باكو فشار مي‌آورد و لازم است قواي دفاعي شهر تقويت شود. عباس‌ميرزا چند تن از بزرگان محلي را به حمايت از حسين‌قلي‌خان (حاكم باكو) فراخواند و خود نيز سپاهي با ساز و برگ بسيار به فرماندهي يكي از معتمدان، بدان سو راهي كرد. «شفت بعد از فرار از گيلان به كشتي‌ها بر نشسته برابر باكويه لنگر افكن [شده] و بناي ستيز و آويز گشاد[ه بود]. از گلوله‌هاي توپ صاعقه‌انگيز، اماكن و مواطن اهالي قلعه را شعله‌ريز و حسين‌قلي‌خان و اهالي قلعه نيز از افروختن نايره جنگ و انداختن گلوله‌هاي توپ، شراره‌ريزي آنها را دافع [شده] و محاربات عظيمه فيمابين روسيه و حسين‌قلي‌خان در روي دريا ظاهر و واقع گرديد. در آن اوقات، چند فروند كشتي روسيه را قلعگيان به صدمات توپ شكسته، جمعي از آن گروه را غريق به هلاك و بوار ساختند و روسيه از طرف خشكي درآمده، به لجاج و عناد سر برافراختند و گلوله‌هاي برق‌آثار ميان قلعه و حصار ريختند و نواير حرب از اطراف و جوانب قلعه انگيختند.»
در همين هنگام اميراني كه شاهزاده آنها را به كمك حسين‌قلي‌خان فرستاده بود، سر رسيدند و به حاكم باكو پيوستند. از سوي ديگر سيسيانف كه پس از خروج از گنجه، براي كمك به شفت راه باكو در پيش گرفته بود، در نزديكي شهر به محاصره افتاد و براي نجات قواي خود كوشيد با حسين‌قلي‌خان مصالحه كند.
قتل سيسيانف
به نوشته دنبلي، عباس ميرزا با وجود سرماي سخت زمستاني، خود تصميم گرفت به سوي باكو حركت كند. بنابراين سپاه آراست و به راه افتاد. اما به اردبيل كه رسيد نامه‌اي از پيرقلي‌خان دريافت كرد «مشعر بر اين مطلب كه عسكرخان افشار (فرمانده قواي كمكي اعزامي عباس‌ميرزا)، حسب‌الامر نواب كامياب والا، خود را به مسارعت (شتاب) سيل به قلعه (باكو) رسانيده [است]. حسين‌قلي‌خان قاجار (حاكم باكو) به محافظت جسر (پل) رود كر اقدام [كرده] و پيرقلي‌خان در خارج قلعه باكويه متوقف [شده است] و شيخ‌علي‌خان نيز به او ملحق گشته. ايشپخدر (سيسيانف) در آن حدود با كمال اختلال حال، قرين اضطرار و اضطراب [است] و دواب (اسب‌هاي) عراده‌هاي او به تمامي از شدت سرما و صرصر (باد سرد) بحر خزر، عرضه تلف [هستند] و از فقدان آذوقه از چهار طرف سهام مشقت و بلا و خدنگ هلاكت و عنا را هدف گشته[اند]. [سيسيانف] ابواب چاره و خلاص را بر روي خود مسدود يافته، لاعلاج از ميان لشكر خود جدا گرديده و به حوالي قلعه آمده بود كه شايد حسين‌قلي‌خان را به تطميع و وعده و وعيد فريب داده راه فرار يا جاي قرار براي خود يابد و تدبيري براي رهايي خويش از آسيب چنگال شيران بيشه دغا نمايد. در آن اثنا، ابراهيم‌خان كه از بني‌اعمام (پسرعموهاي) حسين‌قلي‌خان بادكويه‌اي بود و به رشادت ذاتي و جوهر جبلي از امثال و اقران خود سبقت داشت [و] از ركاب مستطاب شاهزاده كامياب مأمور به باكويه شده بود، به او رسيده وقتي [سيسيانف] با حسين‌قلي‌خان باكويي در يك جا بودند و تمهيد مقدمات گفتگو مي‌نمودند، به اذن حسين‌قلي‌خان او را به ضرب گلوله مقتول [كرد]. پيرقلي‌خان قاجار و شيخ‌علي‌خان و ساير مأمورين دور جمعيت او را احاطه نمودند، بعضي از ايشان را مقتول و برخي را مغلول (اسير) و بقيه‌السيف گريخته و به اتفاق شفت در كشتي‌ها برنشسته روانه شدند و سر پر شور او (سيسيانف) را كه از نخوت و غرور به افسر هور مي‌سود، از تن بريده مصحوب (همراه) چاپاران به تختگاه رسانيدند. اما چون نايب‌السلطنه را فرمان چنان بود كه مأموران در ميدان كين به دفع آن خيره‌سر پردازند، نه آنكه در اثناي گفتگويش مقتول سازند، لهذا خاطر خطير را از اين مقدمه بهجتي رو نداد، بلكه ضمير منير را گرفتگي رو نمود».

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی