دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۴

سفر دشوار

به ياد داريد كه دومين مأموريت شاهزاده عباس‌ميرزا در آذربايجان و قفقاز، يك سال پس از مأموريت اول و هنگامي آغاز شد كه ابراهيم خليل‌خان جوانشير، والي قره‌باغ، تحركاتي را به پشتوانه روس‌ها در مناطق تحت نفوذ ايران آغاز كرد. فتحعلي‌شاه قاجار پس از فرستادن پسر و وليعهد خود به سوي منطقه، خود نيز با سپاهي راهي آذربايجان شد و در چند فرسخي ميدان نبرد اردو زد. روس‌ها ابتدا قشوني را به سركردگي كتلاروسكي براي مقابله با قواي شاه و وليعهد ايران به جنوب رود ارس فرستادند و سپس افسري به نام شفت را براي گشودن جبهه دوم راهي گيلان كردند. فتحعلي‌شاه بخشي از سپاه خود را به كمك والي گيلان فرستاد و توانست حمله شفت را خنثي كند. از سوي ديگر كتلاروسكي در نبرد با قواي شاهزاده عباس‌ميرزا شكست خورد و گريخت. سيسيانف، ژنرال برجسته روس نيز كه سپاهش را از گنجه خارج كرده بود تا به ياري كتلاروسكي بشتابد، پس از شكست او، راه خود را به سوي باكو (بادكوبه) كج كرد. شفت نيز از راه دريا به سوي باكو روانه شد. عباس‌ميرزا توسط شاه قاجار مأموريت يافت كه به سوي گنجه حركت كند و روس‌ها را از آنجا براند. اما روس‌ها با وجود عده كم توانستند در قلعه شهر پناه بگيرند و با استفاده از مهمات و آذوقه كافي آنجا را حفظ كنند. عباس‌ميرزا كه پس از مدتي محاصره دريافت قادر به شكستن مقاومت قلعه‌نشينان نيست، ناچار مسلمانان گنجه را با همراهي بخشي از سپاه به تبريز كوچ داد و خود به تعقيب سيسيانف به سوي باكو راهي شد.
ماجراي پالكونيك
يكي از فرماندهان سپاه روسيه در جنگ قلعه‌پناه‌آباد (شوشي)، گويا پالكونيك گرگين نام داشته كه در نبرد تن‌به‌تن روز آخر كه به شكست روس‌ها انجاميد سه زخم كاري برداشت ولي توانست خود را به كوهستاني در آن نزديكي برساند و بگريزد. او و چند سربازي كه هنوز همراهش بودند، براي در امان ماندن از سواران ايراني كه آنها را تعقيب مي‌كردند، شبانه خود را به قلعه ترناوت در نزديكي گنجه رساندند و پناه گرفتند. عبدالرزاق مفتون دنبلي، مورخ رسمي جنگ‌هاي وليعهد قاجار، در كتاب «مآثر سلطانيه» سرگذشت اين فرمانده را چنين روايت كرده است: «غازيان (جنگجويان) جلادت نشان به سركردگي پيرقلي‌خان قاجار اطراف قلعه (ترناوت) را احاطه نموده كار را بر ايشان تنگ كردند. پولكونيك، لابد و ناچار، از در عجز و الحاح در آمده عريضه‌اي ارسال حضور [عباس‌ميرزا كرد و درخواست]... سه روز مهلت نمود كه بعد از انقضاي ايام مهلت، سرقدم ساخته، به سايه عطوفت شاهزاده‌ي پوزش‌پذير شتابد و در پناه رحمت بي‌نهايتش نعمت امن و امان دريابد. نواب (شاهزاده) نايب‌السلطنه از كمال مرحمت جبلي، ملتمس او را مبذول داشته نظر به استدعاي او لشكريان در امر محاصره‌اش سستي و تهاون (سبك شمردن) نمودند و او فرصت غنيمت دانسته، شب سيّم علي‌الغفله فرار [كرد] و غازيان نصرت نشان از فرار او خبردار شده به تعاقبش پرداختند. بعضي از همراهان او را از ضرب شمشير آبدار روانه دارالبوار (جهنم) ساختند، اما او خود را به كوه جمرق كه در شكوه و بلندي سرش از چنار مينايي گذشته، سقناق (پناهگاه) و مأمن جمعي از متمردين ارامنه قره‌باغ بود رسانيد و تخته‌پاره‌ي تن را از چار‌موجه طوفان آفات به ساحل نجات كشانيد».
اين ماجرا هم احتمالاً در انديشه شاهزاده تأثير قابل‌توجه داشته و او را بار ديگر متوجه ضعف‌هاي «قشون بي‌نظام» خود كرده است كه چگونه فرمانده روس توانسته به راحتي آنها را فريب بدهد و با استفاده از بي‌توجهي آنها، بگريزد. ماجراي شكسته شدن محاصره قلعه گنجه در اثر انتشار شايعه بي‌اساس حركت ناگهاني اردوي عباس‌ميرزا را هم بر اين داستان اضافه كنيد تا بدانيد چرا آن شاهزاده پس از رسيدن به اندكي آرامش در تبريز، برنامه نوسازي قشون و تأسيس «نظام جديد» را آغاز كرد.
خيانت و ترور
به ادامه ماجراي سفر عباس‌ميرزا به سوي باكو بازگرديم. حاكم باكو با رسيدن قواي شفت از راه دريا مقاومت در برابر او را آغاز كرد. اما از آنجا كه سيسيانف نيز به سوي باكو مي‌رفت، شاهزاده تصميم گرفت براي نجات باكو از خطر اشغال روس‌ها اقدام كند. او ابتدا از گنجه راهي ايروان شد. در ميان راه عده‌اي از بزرگان قزاق به او پيوستند اما اينجا بار ديگر موضوع خيانت پيش آمد. قزاق‌ها كه به روس‌ها تمايل پيدا كرده بودند، تصميم گرفتند هنگام عبور قواي عباس‌ميرزا از بيشه‌ها و جنگل‌هاي انبوه نزديك جلگه ايروان، به آنها شبيخون زنند و راه ايشان را ببندند. به نوشته دنبلي «تا آن زمان سپاهي گران از آن راه (18 فرسنگ ميان آخسقه و جلگه ايروان) مجال عبور نيافته بود... در آن بيشه جاي خالي نبود به قدر آنكه قامتي توان نمود؛ و اگر بالفرض جاي چنين (براي عبور) يافتند، درختان تناور بريده بر روي هم انداختند و راه عبور را بر لشكر شاهزاده به كلي مسدود ساختند.»
عباس‌ميرزا كه باكو را در خطر سقوط مي‌ديد، ناچار بود با وجود حملات ايذايي قزاق‌ها، از اين راه دشوار عبور كند. تا اينكه سپاه يك روز صبح براي نماز توقف كرد. عباس‌ميرزا براي نوشيدن جرعه‌اي شربت روي سنگي نشست. در اين هنگام قزاقي كه كمين كرده بود با تفنگ به سوي او شليك كرد: «چون خداوندش يار بود و باطن ائمه اطهار مددكار، گلوله تفنگ موزه (چكمه) شاهزاده را خراشيد و درگذشت و مطلقاً اثر تغير در بشره همايونش ظاهر نگشت». اما البته اين سوءقصد نافرجام نيز كه اثر بي‌مبالاتي محافظان در آن آشكار بود، احتمالاً در تصميم او بر تدارك سپاهي منظم و مجهز بي‌تأثير نبود.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی