شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴

رسيدن اتابك

ميرزا علي‌اصغرخان امين‌السلطان، اتابك اعظم، كه براي به عهده گرفتن صدارت محمدعلي‌شاه از اروپا فراخوانده شده بود، روز 30 فروردين 1286 با كشتي به بندر انزلي رسيد اما مجاهدان مشروطه‌خواه جلوي پياده شدن او را گرفتند. امين‌السلطان هم در دوران استبداد ناصرالدين‌شاه و هم در عهد سلطنت مظفرالدين‌شاه سابقه صدارت داشت. او روابط صميمانه‌اي با روس‌ها به هم زده بود و به لطف دست‌ودل‌بازي ومردمداري، در ميان دولتمردان، بازرگانان، درباريان و علما نيز بسياري هوادار او بودند. اما در عوض آزادي‌خواهان و هواداران مشروطه به او بسيار بدگمان بودند. اتابك، به عقيده گروه اخير، عامل سياست روسيه بود و با گرفتن قرض‌هاي پياپي از آن كشور خزانه مملكت را ويران كرده بود. به نوشته احمد كسروي در «تاريخ مشروطه ايران»، نمايندگان مجلس از زماني كه زمزمه بازگشت اتابك آغاز شد، دست‌كم دو بار در مورد او به گفتگو نشستند «يكي در نشست شانزدهم فروردين (22 صفر) كه يكي از نمايندگان (گويا تقي‌زاده) ناخشنودي از آمدن او نموده، پيشنهاد كرد مجلس قانوني بگذارد كه كساني كه نادرستي با كشور كرده‌اند نبايد به سر كار آيند، و در اين‌باره تندي نشان داد. ديگري در نشست بيست‌وسوم فروردين (29 صفر) كه چون سخن از بدخواهي وزيران مي‌رفت نام اتابك نيز به ميان آمد و يكي از نمايندگان آذربايجان (باز گويا تقي‌زاده) او را فروشنده ايران خواند و تندي‌هايي درباره آمدن او به ايران نمود و يك دسته از نمايندگان با وي هم‌آواز شدند. شادروان طباطبايي نيز به سخن آمده گفت: «بعد از اينكه ميرزا علي‌اصغرخان وارد اين مملكت شد بايد گفت فعلي‌الايران السلام». برخي روزنامه‌هاي اروپايي نيز بدبيني مي‌نمودند. از روزنامه‌هاي فارسي، نخست «حبل‌المتين» كلكته گفتاري را از روزنامه «هرالد» انگليسي ترجمه كرد و خود هم بدبيني‌ها نمود.»
انتظار
جو بدبيني شديدي كه عليه امين‌السلطان وجود داشت چنان بود كه مجاهدان قفقازي كوشيدند او را (كه از باكو عازم ايران بود) به قتل برسانند. اما آنها به اشتباه مهندسي به نام عباس‌خان را كه به اتابك شباهت داشت از پا درآوردند. آنچه كسروي در كتاب «تاريخ مشروطه» در مورد مخالفت تقي‌زاده با اتابك نوشته است با گفته‌هاي خود تقي‌زاده در تقريراتش مطابقت دارد: «من خيلي تند بودم، به حد افراط. با او مخالفت كردم. او هم هزار تا عمّال داشت. پولدار بود. صنيع‌الدوله رئيس مجلس، مخبرالسلطنه، حاجي امين‌الضرب و معين‌التجّار همه به سوي او رفتند. از يك طرف هم با سيدعبدالله بهبهاني كه ستون كار بود نزديكي پيدا كرد.» («زندگي طوفاني» خاطرات سيدحسن تقي‌زاده)
روز سي‌ام فروردين كه اتابك و همراهانش با كشتي زره‌پوش روسي به انزلي وارد شد، كالسكه و قزاق‌هايي كه محمدعلي‌شاه به پيشواز فرستاده بود، انتظار او را مي‌كشيدند. اما از سوي ديگر مجاهدان انزلي نيز گرد آمده مي‌كوشيدند از پياده شدن اتابك جلوگيري كنند. قزاق‌ها يك بار توانستند اتابك را از كشتي پياده كنند و بر كالسكه بنشانند، اما كشاكشي كه بلافاصله با مجاهدان درگرفت، باعث شد اتابك بار ديگر به كشتي باز گردد. سپهدار رشتي كه حكمران گيلان بود با تلگراف شرايط را به دربار آگاهي داد. از سوي ديگر انجمن مشروطه‌خواهان رشت نيز چهار نماينده مجلس (مستشار‌الدوله، تقي‌زاده، ميرزا فضلعلي و وكيل‌التجّار) را براي مخابره حضوري به تلگرافخانه فراخواند.
محمدعلي شاه همان روز سيد عبدالله بهبهاني، سيد محمد طباطبايي و شيخ فضل‌الله را به نشستي در دربار فراخواند و با آنها به گفتگو و وعده پرداخت. آن چهار نماينده‌ مجلس هم كه توسط انجمن رشت به تلگرافخانه فراخوانده شده بودند، ترجيح دادند موضوع را در نشست مجلس مطرح كنند. اما اين‌بار جوّ مجلس به نفع اتابك بود و نتيجه گفتگو اين شد كه مجلس تلگرافي به انجمن رشت بفرستد تا اجازه ورود امين‌السلطان داده شود. علما نيز تلگراف مشابهي فرستادند و مشكل پياده شدن اتابك و راهي شدنش به سوي پايتخت حل شد.
سرانجام
امين‌السلطان چند روز پس از ورود به تهران به صدارت منصوب شد. مجلس در اين هنگام مشغول آماده كردن متمم قانون اساسي بود كه در واقع موارد اصلي آن را شامل مي‌شد. طباطبايي، بهبهاني و شيخ فضل الله نوري بر تدوين اين متمم نظارت داشتند. نخستين اختلاف ميان آنها، بر سر شيوه و ميزان نفوذ و نظارت شريعت بر مفاد قانون در گرفت كه به دعواي مشروطه و مشروعه شهرت يافت. بر اساس نسخه اوليه متمم كه با الهام گرفتن از قانون اساسي بلژيك تهيه شده بود، شاه مي‌بايست در برابر نمايندگان مجلس نسبت به وفاداري به مشروطه سوگند بخورد و بودجه دربار به تصويب مجلس برسد. خويشاوندان درجه يك شاه نيز از حضور در كابينه منع مي‌شدند.
اين متمم بخش اعظم قدرت را در مجلس متمركز مي‌كرد و بديهي بود كه شاه به راحتي به اين امر تن نمي‌دهد. اتابك كه سياستمداري دنيا ديده و سردوگرم چشيده بود، بر سر افزايش نقش دولت با مجلسيان به چانه‌زني پرداخت. همراهي و همدلي سيدعبدالله بهبهاني نيز كه از سويي يار ديرين اتابك بود و از سوي ديگر ميان مشروطه‌خواهان اعتبار و نفوذ داشت، كمك مي‌كرد كه طرفين به مصالحه‌اي نزديك شوند كه غرش تپانچه عباس‌آقا تبريزي برخاست و به زندگي اتابك پايان داد.
غروب روز هشتم شهريور 1286 اتابك و سيدعبدالله يكي از جلسات مشورتي مجلس بهارستان را ترك مي‌كردند كه جواني آذري سه گلوله تپانچه به سوي اتابك شليك كرد و او را از پا در آورد. بعدها حيدرخان عمواغلي، از انقلابيون قفقاز، پذيرفت كه در طراحي سوءقصد به اتابك نقش داشته است و عباس‌آقا را آماده اين كار كرده است. حيدرخان ادعا كرده كه تقي‌زاده نيز در اين كار دست داشته، هرچند تقي‌زاده خود اين امر را تكذيب كرده است. هر چه بود، قتل اتابك آخرين اميد تفاهم ميان مشروطه‌خواهان و شاه را از ميان برد و جريان حوادث را به سوي كودتاي محمدعلي‌شاه و به توپ بسته شدن مجلس شتاب داد.

جمعه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۴

لغو قرارداد

سيدضياءالدين طباطبايي (رئيس كابينه كودتا) در روز 27 فروردين 1300 با انتشار اعلاميه‌اي لغو رسمي قرارداد 1919 ميان ايران و انگلستان را اعلام كرد. اين قرارداد روز نهم اوت 1919 (17 تيرماه 1298) ميان وثوق‌الدوله (رئيس‌الوزراي وقت ايران) و سر پرسي كاكس (وزير مختار بريتانيا در تهران) امضاء شده بود، اما اجراي آن در اثر مخالفت‌هاي داخلي و خارجي عملاً متوقف ماند و در سال 1300، ديگر از آن به قراردادي «مرده» تعبير مي‌شد. با وجود اين، لرد كرزن، وزير امور خارجه انگلستان و طراح اصلي قرارداد، نسبت به آن تعصبي عجيب داشت و لغو رسمي‌اش توسط سيدضياء به مذاق او هيچ خوش نيامد. چنانچه به خاطر داشته باشيم كه سقوط كابينه سيدضياء (بر خلاف آنچه در تاريخ رسمي مشهور است) تا حدود زيادي نتيجه عدم حمايت دولت بريتانيا از آن بود، اهميت رنجش كرزن از اين اقدام رئيس‌الوزراي دولت كودتا بيشتر روشن مي‌شود.
قرارداد
انعقاد قرارداد 1919 ميان ايران و بريتانيا نتيجه مستقيم جنگ جهاني اول بود. ايران به رغم اعلام فوري بي‌طرفي در آغاز جنگ، مورد هجوم طرف‌هاي درگير (روسيه، عثماني، انگلستان و حتي آلمان) قرار گرفت و آسيب‌هاي فراوان ديد. تصوير ايران پس از جنگ را مي‌توان به ويرانه‌اي قحطي‌زده كه ناله و دود از جابه‌جاي آن رو به آسمان مي‌رود تشبيه كرد. خزانه مملكت تهي بود، قواي بيگانه شمال، جنوب، شرق و غرب كشور را در اشغال داشتند، از نفوذ و اقتدار دولت مركزي هيچ باقي نمانده بود و بيماري، ناامني و فقر بي‌داد مي‌كرد.
از سوي ديگر وقوع انقلاب در روسيه به فروپاشي حكومت سلطنتي اين كشور انجاميده و توازن قدرت را در جهان تغيير داده بود. در چنين شرايطي دولت بريتانيا براي جلوگيري از نفوذ امواج انقلاب سرخ به سوي هندوستان تصميم گرفت حضور نظامي و مالي خود را در ايران افزايش دهد.
گروهي از دولتمردان ايراني در اين شرايط به اين نتيجه رسيدند كه تنها راه نجات كشور از آشفتگي و نابودي، تن دادن به الزامات نزديكي بيشتر با انگلستان است، بنابراين براي انعقاد قراردادي كه سازوكار روابط دو كشور را در شرايط جديد مشخص مي‌كرد، با نماينده بريتانيا در تهران وارد گفتگو شدند. حاصل اين گفتگوها كه با هدايت مستقيم لرد كرزن در لندن انجام مي‌گرفت، قرارداد 9 اوت 1919 بود كه بخش‌هايي از متن آن چنين است: «ماده يك: حكومت بريتانياي كبير به صريح‌ترين و مؤكدترين بياني كه ممكن است قول‌ها و وعده‌هايي را كه در گذشته بارها داده است، داير بر اينكه استقلال و تماميت ارضي ايران را محترم بشمارد، يكبار ديگر تأكيد و ابرام مي‌كند (اين، همان ماده‌اي است كه سيد حسن مدرس مي‌گفت نشان مي‌دهد توطئه‌اي عليه استقلال مملكت در شرف وقوع است). ماده دو: حكومت بريتانياي كبير بر عهده مي‌گيرد هر عده مستشار و كارشناس كه پس از شور و مشورت طرفين حضورشان در ايران ضروري تشخيص داده شد، به خرج دولت ايران در اختيار حكومت ايران قراردهد تا اصلاحات لازم را در وزارتخانه‌ها و دواير دولتي آغاز كنند... ماده سه: حكومت انگلستان متعهد مي‌شود، به هزينه دولت ايران، هر تعداد افسر و هر ميزان اسلحه و مهمات جديد كه به تشخيص كميسيون مختلط نظامي براي نوسازي ارتش ايران لازم باشد، در اختيار حكومت ايران قرار دهد... ماده چهار: حكومت بريتانياي كبير آماده است اعتبارات مالي لازم را براي اصلاحاتي كه در مواد 2 و 3 اين قرارداد پيش‌بيني شده است، به صورت وامي كلان در اختيار حكومت ايران بگذارد...»
يك قرارداد مالي نيز ضميمه اين معاهده بود كه ميزان وام اعطايي انگلستان و ملاحظات مالي و گمركي را تعيين مي‌كرد. هر چه بود، بسياري از ناظران ايراني، اين قراردادها را پذيرش نوعي تحت‌الحمايگي تلقي كردند كه امور مالي و نظامي ايران را در اختيار مستشاران انگليسي قرار مي‌داد. جالب اينجاست كه سيدضياء كه در آن هنگام روزنامه «رعد» را منتشر مي‌كرد، از معدود مدافعان اين قرارداد بود. او در واقع بدون اينكه سمت دولتي داشته باشد، در بسياري از مذاكرات طرفين در مورد قرارداد حضور داشت. او عقيده داشت «قايق شكسته» ايران را براي نجات از گرداب‌ها و طوفان‌هاي پيش رو بايد به كشتي بزرگ و مجهز انگلستان بست.
الغاء
انتشار مفاد قرارداد 1919، هم در ايران و هم در فضاي بين‌المللي هنگامه‌اي به پا كرد. رهبري مخالفان قرارداد را در ايران سيدحسن مدرس به عهده داشت. دولت‌هاي فرانسه و ايالات متحده آمريكا نيز به مخالفت با اين قرارداد پرداختند. اين مخالفت‌ها عملاً قرارداد را از كار انداخت.
كودتايي كه آيرونسايد و نورمن (وزيرمختار وقت بريتانيا در تهران) در اواخر سال 1299 طراحي كردند و سيدضياء و رضاخان ميرپنج آن را به اجرا در آوردند، در واقع نتيجه شكست قرارداد بود. اين واقعيت كه كرزن از اين طرح بي‌خبر نگاه داشته بود، خشم او را برانگيخت. اما لطمه اصلي به حمايت دولت انگلستان از دولت سيدضياء را لغو رسمي قرارداد وارد كرد. سيدضياء به نورمن اطلاع داده بود براي جلب افكار عمومي ايرانيان چاره‌اي جز لغو اين قرارداد بدنام ندارد. او در عين حال اطمينان داده بود كه مفاد اصلي آن به اجرا در خواهد آمد. اما اين‌ها نتوانست نظر كرزن را جلب كند. او حاضر نشد نيرويي را كه سيدضياء براي حفظ دولت خود احتياج داشت در اختيارش بگذارد. احمدشاه كه از ابتدا از سيدضياء خوشش نيامده بود، به زودي دريافت او بدون حمايت قاطع دولت انگليس دوام نخواهد آورد. مجموعه اين عوامل باعث شد كابينه كودتا بيش از صد روز عمر نكند.

چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۴

اميرزاده بيرجند

امير اسدالله علم، رجل سرشناس دوران پهلوي دوم، روز 24 فروردين 1357 در بيمارستاني در آمريكا درگذشت. علم از تير 1341 تا اسفند 1342 نخست‌وزير ايران بود و حوادث سرنوشت‌سازي در دوران زمامداري او به وقوع پيوست. او همچنين از آذر 1345 تا مرداد 1356 وزير دربار شاهنشاهي و نزديك‌ترين مشاور شاه بود و از نزديك در جريان تصميم‌گيري‌هاي مهم كشور قرار داشت. يادداشت‌هاي روزانه او از اين دوران (كه بخشي از آن منتشر شده است) براي شناختن روابط دربار، شيوه تفكر و عمل شاه و نقش علم و ساير اطرافيان در تصميم‌گيري‌هاي او اهميتي بي‌نظير دارد.
خانزاده
اميراسدالله در سال 1298 در بيرجند متولد شد. او فرزند شوكت‌الملك علم، امير قدرتمند قائنات بود كه سال‌ها بر خراسان جنوبي حكومت داشت. اميراسدالله كه تنها پسر شوكت‌الملك بود، تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در بيرجند گذراند و زبان فرانسه آموخت. شوكت‌الملك قصد داشت پسرش را براي تحصيل دانشگاهي به اروپا بفرستد، ولي وقتي در اين مورد با رضاشاه مشورت كرد، ناچار شد به توصيه شاه اسدالله را راهي دانشكده كشاورزي كرج كند. علم مدتي بعد، باز هم به توصيه رضاشاه، با دختر قوام‌الملك شيرازي ازدواج كرد. انگيزه رضاشاه براي ترتيب دادن اين ازدواج و نمونه‌هايي شبيه آن، گرد آوردن خانواده‌هاي سرشناس غير قاجار در اطراف خانواده خود بود. از آنجا كه پسر قوام‌الملك براي همسري اشرف پهلوي برگزيده شده بود، علم نيز پس از ازدواج با دختر قوام‌الملك به خانواده سلطنتي نزديك شد و با محمدرضا پهلوي، وليعهد وقت، آشنايي يافت. او پس از حوادث شهريور 1320 و اشغال ايران، به بيرجند بازگشت و اداره املاك خانواده‌اش را به عهده گرفت.
ورود اسدالله علم به دنياي سياست در سال 1324 و به هنگام نخست‌وزيري محسن صدر (صدرالاشراف) اتفاق افتاد. در اين زمان علم به عنوان نماينده نخست‌وزير مأمور رسيدگي به شكايات مردم سيستان از ستم مأموران دولتي شد و از عهده اين كار به خوبي برآمد. اين سابقه باعث شد او در اواخر سال 1324 توسط قوام‌السلطنه (نخست‌وزير وقت) به فرمانداري كل سيستان و بلوچستان منصوب شود. علم در سال 1328 و در سي سالگي براي نخستين بار وارد دولت شد و وزارت كشور را در دولت ساعد به عهده گرفت. اين انتصاب به توصيه شخص شاه بود و معروف است كه ساعد هنگامي كه از شاه شنيد بايد علم را به وزارت كشور بگمارد، گمان كرد منظور شاه شوكت‌الملك است، اما پس از آنكه اميراسدالله جوان را ديد، تازه دريافت كه شوكت‌الملك سال‌ها پيش مرده است!
ورود امثال علم به جمع وزراي دولت، از نخستين نشانه‌هاي افزايش قدرت و نفوذ شاه جوان در اركان حكومت بود كه روند آن پس از حادثه ترور ناموفق 15 بهمن 1327 با تغيير قانون اساسي آغاز شد. علم مدتي بعد و در جريان ترميم كابينه ساعد به وزارت كشاورزي انتقال يافت. او در دولت علي منصور (منصورالملك) نيز وزير كشاورزي بود، اما پس از روي كار آمدن دولت رزم‌آرا از دولت خارج شد. اصرار شاه بر حضور علم در دولت باعث شد رزم‌آرا چند ماه بعد او را به عنوان وزير كار وارد كابينه كند. گروهي از پژوهشگران شواهدي ارائه كرده‌اند مبني بر اينكه شاه از طرح ترور رزم‌آرا اطلاع داشته و حتي ترتيبي اتخاذ كرده كه در صورت ناموفق بودن ضارب در ترور نخست‌وزير، يك نظامي او را به قتل برساند (كه ظاهراً همين‌طور هم شد). آنچه در اين ميان به علم مربوط مي‌شود، نقشي است كه او در كشاندن رزم‌آرا به محل وقوع سوءقصد داشته است. در واقع چنانچه بپذيريم كه شاه در ترور رزم‌آرا نقش داشته، عامل او در اين اقدام، اسدالله علم بوده است.
دولتمرد
ترور رزم‌آرا جنبش ملي شدن نفت ايران را سرعت بخشيد و حدود دو ماه بعد به نخست‌وزيري دكتر مصدق انجاميد. دوران زمامداري مصدق با كاهش اقتدار شاه و به هم ريختن وضع روحي او همراه بود. علم در اين دوران نسبت به شاه كاملاً وفادار ماند و همين وفاداري باعث شد در سال‌هاي پس از كودتا هميشه مورد عنايت او باشد. او چند سال سرپرست املاك پهلوي بود و در دوران نخست‌وزيري دكتر اقبال، به خواست شاه، حزب مردم را تشكيل داد. اين اقدام نشان مي‌دهد كه شاه از همان هنگام در فكر نخست‌وزيري علم بوده است اما اين امر تا سقوط دولت اميني در سال 1341 به تأخير افتاد.
دوران نخست‌وزيري علم (1341-1342) با حوادث بسيار مهمي چون آغاز اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد، درافتادن حكومت با دستگاه روحانيت، قيام 15 خرداد 42 و دستگيري آيت‌الله خميني مصادف بود كه علم در اكثر آنها نقش تعيين كننده داشت. او كه همه اين حوادث را پشت سر گذاشته بود و انتظار داشت سال‌هاي زمامداري‌اش طولاني باشد، اواخر سال 42 ناچار شد به رغم ميلش جاي خود را به حسنعلي منصور بدهد. منصور كه حزب «ايران‌نوين» را در رقابت به حزب مردم تأسيس كرده بود در بهمن‌ماه 1343 به دست هواداران آيت‌الله خميني به قتل رسيد و اميرعباس هويدا جاي او را گرفت. علم نيز كه پس از كناره‌گيري اجباري از نخست‌وزيري به رياست دانشگاه شيراز منصوب شده بود، در سال 1345 به وزارت دربار فراخوانده شد و تقريباً تا پايان عمر اين موقعيت حساس را در اختيار داشت. او در اين سال‌ها همواره كوشيد هويدا را از چشم شاه بيندازد كه البته در كمال تعجب موفق نشد. علم و نزديكانش در اين سال‌ها از نظر مالي بهره‌هاي فراواني از نفوذ و جايگاه او بردند. او در عين حال ترتيب دهنده برنامه‌هاي خوشگذراني شاه بود و به همين دليل دشمني ملكه فرح و اطرافيان او را بر مي‌انگيخت. علم در سال‌هاي آخر عمر به بيماري سرطان خون مبتلا شده بود كه سرانجام نيز به مرگ او انجاميد. او در مرداد 1356 و در هنگامي كه براي درمان در فرانسه به سر مي‌برد، به دستور شاه از وزارت دربار استعفاء كرد و با كمال حيرت شاهد بود كه هويدا به جاي او گمارده شده است. علم در يكي دو سال آخر عمرش وضعيت بحراني رژيم را دريافته بود، اما نتوانست توجّه شاه را به آن جلب كند. او آغاز انقلاب اسلامي ايران را به چشم ديد، اما آنقدر زنده نماند تا سقوط «پادشاه محبوب»ش و رژيم سلطنتي ايران را شاهد باشد.

دوشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۴

نامه وكيلي از مجلس

در پايان جنگ جهاني اول (كه به خاك ايران نيز كشيده شد و بخش‌هاي بزرگي از آن را به ويرانه بدل كرد)، كنفرانس صلحي در پاريس تشكيل شد تا به ادعاهاي برندگان جنگ عليه بازندگان رسيدگي كند. دولت ايران كه با وجود اعلام فوري بي‌طرفي در نخستين روزهاي جنگ، مورد تجاوز طرفين قرار گرفته بود و صدمات بسياري از اين رهگذر تحمل كرده بود نيز هيأتي را عازم اين كنفرانس كرد. هرچند مدتي بعد وثوق‌الدوله، رئيس‌الوزراي وقت، مذاكرات مهمي را با نمايندگان دولت بريتانيا در تهران آغاز كرد و كوشيد حمايت كامل اين دولت مقتدر و پيروز در جنگ را براي ايران به دست آورد، بنابراين به تلاش‌هاي هيأت اعزامي به كنفرانس صلح پاريس بي‌اعتنا ماند. (كوشش‌هاي وثوق‌الدوله سرانجام به انعقاد قرارداد شوم 1919 انجاميد كه بسياري از ناظران آن را نوعي تحت‌الحمايگي ايران تعبير كردند. اين قرارداد عملاً هيچ‌گاه اجرا نشد اما براي امضاءكنندگان ايراني‌اش بدنامي تاريخي به بار آورد).
نامه تقي‌زاده
هنگامي كه كنفرانس صلح پاريس در جريان بود، سيدحسن تقي‌زاده كه در آن زمان در برلين به سر مي‌برد و روزنامه كاوه را منتشر مي‌كرد، در نامه‌اي تاريخي به كنفرانس موقعيت و درخواست‌هاي ايران را توضيح داد. تقي‌زاده در آن هنگام غياباً به نمايندگي دوره چهارم مجلس شوراي ملي انتخاب شده بود و با وجود اينكه مجلس هنوز منعقد نشده بود، نامه خود به كنفرانس را به عنوان «وكيل مجلس شوراي ملي از تهران» امضاء كرد. بخش‌هايي از نامه او كه تاريخ آوريل 1919 (چنين روزهايي در 86 سال پيش) را دارد، چنين است: «دور ميز سبز رنگ صلح، در جايي كه همه مسائل جهان بايد براي هميشه و يا لااقل مدتي طولاني حل گردد، هر كشوري ادعاي به حق و مسائل مهم و آرزوهاي خودش را مطرح مي‌كند. بنابراين مردم ايران نيز علاقه‌مندند از منافع اين مذاكرات برخوردار شوند و از سياستمداراني كه اكنون در پاريس جمع شده‌اند انتظار دارند با بررسي كامل جوانب امر، به ادعاي به حق آنان رسيدگي كنند... [مسئله ايران] به هيچ وجه ثانوي و بي‌اهمّيت نيست. ايران يك كشور دور افتاده در يك گوشه دنيا نيست، بلكه درخور توجّه است كه راه مستقيم ارتباط بين اروپا و كشورهاي هند، چين و هندوچين است كه800 ميليون نفر جمعيت دارند. همچنين ايران مركز تضاد منافع بين‌المللي است و در قرن گذشته و در قرن فعلي صحنه رقابت شديد سياسي و اقتصادي و محل مسابقه بين انگليس، روسيه، فرانسه، آلمان و ساير قدرت‌ها بوده است. اين وضعيت غالب اوقات باعث تضاد ملي بوده و صلح جهاني را به خطر انداخته است. وسعت ايران سه برابر فرانسه است و از مجموع كشورهايي كه شبه‌جزيره بالكان را تشكيل مي‌دهند، بزرگتر است... ايرانيان درگذشته به تمدن جهاني و پيشرفت بشر خدمات بسيار كرده‌اند. در زمينه ادبي كه از استعداد مردم آن نشأت گرفته، گنجينه فرهنگي مشترك بشريت را غني‌تر كرده‌اند. ملت [ايران] در گذشته‌هاي دور بسيار قدرتمند بوده و با دمكراسي‌هاي اسپارت و آتن و پادشاهي بابل و ليديا و پيامبران دانيال و عذرا همزمان بود... امپراتوران و فرماندهان بزرگي مانند كورش و كمبوجيه و قانونگذاران و رهبراني مانند داريوش اول و پيامبراني مانند زرتشت و ماني و اولين سوسياليست تاريخ، مزدك، همچنين شعراي معروفي مانند سعدي و حافظ و فردوسي و عمر خيام و فيلسوفاني مانند ابن‌سينا داشته است... كشوري كه فرزندان اسرائيل را از يوغ اسارت در شش قرن قبل از ميلاد مسيح نجات داد، كشوري كه فلاسفه رانده شده از بيزانس در قرن ششم بعد از ميلاد را پناه داد... از مصلحين جهان امروز انتظار توجّه بسيار و رفتاري سخاوتمندانه دارد... اگر به علت صدمات طولاني (در طول جنگ) اين حق را مي‌دهيد كه توجّه كشورهاي بزرگ جلب شود، حق ايران مساوي است با حق هر كشور ديگري كه صدمه خورده است. تاريخچه مصائبي كه ايران ديده به قدري طولاني و رفتاري كه با آن شده به قدري با قساوت بوده كه به سختي مي‌توان كشور ديگري يافت كه تا اين حد ظالمانه با آن رفتار شده باشد. استقلال آن را به طور سازماند داده شده از بين برده‌اند: به ترتيب در 1828م از حق كشتي‌راني در آب‌هاي خود، در 1889م از حق ساختن راه‌آهن، در 1900م از حق استقراض خارجي و در بين سال‌هاي 1828 تا 1903م از حق استقلال گمركات محروم شد. در 1910م از حق دادن امتياز بدون موافقت دو قدرت همسايه به نفع كشور ثالث خارجي، در 1911م از حق استخدام مستشار خارجي و در 1912م از حق داشتن قواي نظامي و غيره محروم شد. در قرارداد 1907م انگليس و روسيه ايران را به عنوان مناطق نفوذ خود تقسيم كردند و امتيازات بسياري در زمينه‌هاي اقتصادي و سياسي، كه با استقلال و حاكميت كشور مغايرت داشت، با تهديدات نظامي و فشار مالي تحميل كردند. كشور ايران هنوز در اشغال قواي خارجي است (كه در طول جنگ جهاني اول به خاك ايران وارد شده بودند) و دخالت در امور داخلي آن بسيار رايج است. وحشت و ناامني در ولايات تحت اشغال روس‌ها به بدترين صورتي رواج دارد... ايران [از كنفرانس] تقاضاهاي غير عاقلانه و ادعاهاي اغراق‌آميز ندارد و آنچه مي‌خواهد حق هر كشور مستقلي است. از جمله خواهان رهايي از اسارت، راهيابي به جامعه [تازه تأسيس] ملل با حقوق مساوي، حمايت دوستانه جامعه ملل و يافتن فرصت احياء و نجات خود است. آرزوهاي ايران... از اين قرارند: 1- مذاكره و تعيين وضعيت ايران توسط كنفرانس بين‌المللي كه نماينده ايران نيز در آن شركت داشته باشد و به او اجازه صحبت داده شود... 2- تخليه ايران از قواي خارجي... 3- لغو قراردادها، تعهدات و هرگونه موانع سياسي و اقتصادي كه اغلب غيرقانوني و عقب‌نگه‌دارنده هستند... 4- لغو نظام كاپيتولاسيون... 5- حمايت معنوي و مالي دوستانه و سخاوتمندانه جامعه ملل، مشابه كمكي كه براي احياء و اصلاحات به كشورهاي كوچك كه نسبت به متحدين رفتار دوستانه داشتند، داده شده... 6- حق عضويت ايران در جامعه ملل مساوي با ساير كشورهاي آزاد...»
كنفرانس صلح، با وجود اين تقاضا و درخواست‌هاي مشابه، با توجه به مخالفت دولت بريتانيا موضوع ايران را مورد بررسي قرار نداد و ايران در آن مقطع از دستيابي به اكثر آرزوهايش بازماند.

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۴

مخالف تغيير

دكتر مظفر بقايي را شايد بتوان نخستين رجل سياسي نامداري دانست كه پس از ترور ناموفق شاه در بهمن‌ماه 1327، نسبت به تلاش براي تغيير قانون اساسي مشروطه ايران واكنش نشان داد. او كه در آن زمان نماينده مردم كرمان در مجلس شوراي ملي بود، خاطرات خود را از حادثه ترور و عواقب آن در گفتگو با حبيب لاجوردي (براي طرح تاريخ شفاهي ايران) باز گفته كه در كتاب «خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» منتشر شده است. به گفته بقايي: «رفته بودم ماهان آن روز. روز جمعه 15 بهمن. عصر كه از ماهان برگشتيم، شنيديم كه به شاه سوءقصد شده... يك عده از سران اصناف آمدند به ديدن من و پيشنهاد كردند كه از اينكه آسيبي به شاه نرسيده يك مجلس شكرگذاري منعقد بشود. من هم قبول كردم. در مجلس جامع كرمان، خودم هم سخنراني كردم. بعد ضمناً مدتي بود كه من مواظب رفتار رزم‌آرا بودم و احساس مي‌كردم كه اين دارد زمينه ديكتاتور شدن خودش را فراهم مي‌كند (رزم‌آرا در آن هنگام رئيس ستاد ارتش بود و در مورد دست داشتن او در طرح ترور، يا دست‌كم آگاهي از آن، ترديدهايي وجود داشت و هنوز هم دارد)... فرمانده لشكر آمد يا پيغام داد، حالا خاطرم نيست، كه مي‌خواهيم يك مجلس شكرگزاري برگزار بكنيم و خواهش داشت كه من هم بروم سخنراني كنم. من گفتم خوب، كار خوبي مي‌كنيد و من هم شركت مي‌كنم ولي من روضه‌خوان پشمه‌چال نيستم كه مرتب سخنراني بكنم. توي مسجد كه رفتيم من ديدم باد ديكتاتوري توي دماغ اين مسئولين افتاده، اصلاً حالت تغيير كرده و خوب توده‌[اي]گيري پيش مي‌آيد و اين چيزها. ضمناً هم ممكن است يك عده‌اي مورد تصفيه حساب‌هاي شخصي قرار بگيرند. بر خلاف آنكه رد كرده بودم رفتم صحبت كردم ولي صحبت خطاب به مردم بود كه الحمدلله اين اتفاق افتاده [يعني شاه جان به در برده]، ولي بايد هوشيار باشيد كه اگر تعقيبي مي‌شود... اشخاص در صدد بر نيايند كه حساب خصوصي‌شان را تصفيه كنند... اين هم گذشت و يك دو روز بعد آقاي فرمانده لشكر يادم نيست كجا هم را ديديم و... كشف [رمز] تلگراف تهران را آورد كه مجالس شكرگزاري تا «دستور ثانوي» ادامه پيدا كند. ديگر البته من شركت نكردم، اينها هي صنف به صنف را وادار مي‌كردند مجلس شكرگزاري راه بيندازند... در اين ضمن هم خبر رسيد كه يك عده سران مشروطيت شرفياب شدند حضور اعليحضرت تقاضا كردند كه ترتيبي داده بشود براي تغيير قانون اساسي... كه ما فهميديم آن «دستور ثانوي» دستور انتخابات [مجلس] مؤسسان است كه همينطور شكرگزاري بكنند تا مؤسسان [تشكيل شود]... من رفتم تلگرافخانه تقاضاي تلگراف حضوري كردم با وكلاي كرمان. پرسيدم اوضاع از چه قرار است؟ گفتند الحمدلله اوضاع خوب است... بعد آقاي دكتر معظمي را خواستم كه آقا موضوع قانون اساسي چيست؟ چه‌كار مي‌خواهند بكنند؟ ديدم او هم يك سري جواب سرهم‌بندي داد به من. اين است كه تصميم گرفتم كه بيايم تهران.»
«علم مخالفت»
در اين ميان در تهران حكومت نظامي اعلام و عده زيادي از رجال سياسي، از جمله آيت‌الله كاشاني بازداشت شده بودند. از طرفي دولت ساعد حزب توده را نيز غيرقانوني اعلام كرده بود. دليل بازداشت كاشاني و غيرقانوني خواندن حزب توده اين بود كه ناصر فخرآرايي، ضارب شاه كه در صحنه ترور توسط محافظان كشته شده بود، با كارت خبرنگاري روزنامه «پرچم اسلام» به مراسم سالگرد دانشگاه تهران (كه شاه در آن ترور شد) راه يافته بود. اما او در عين حال رسيد پرداخت كمك مالي به نشريات حزب توده را در جيب داشت. شاه نيز از فرصت به دست آمده و محبوبيتي كه در جامعه يافته بود استفاده كرد و روز 5 اسفند عده‌اي از نمايندگان مجلس را فراخواند و به اطلاع آنها رساند كه در صدد افزايش اختيارات خود از طريق تغيير قانون اساسي است.
بقايي در ادامه خاطرات خود گفته است: «چون پيش‌بيني مي‌كردم كه اگر من علم مخالفت [با تغيير قانون اساسي] را بلند كنم باعث تضييقاتي مي‌شود و موكلين من هم بايد از برنامه من اطلاع داشته باشند، روز جمعه‌اي كه معين شده بود براي توديع [از مردم كرمان] در دبيرستان پهلوي يك سخنراني كردم كه تعبير به «انتحار سياسي» شد و تفصيلش زياد است. آمدم تهران، تنها كسي كه به نظرم مي‌رسيد كه با او مشورت كنم و راهنمايي بخواهم، آقا سيد محمدصادق طباطبايي بود... [به خانه او رفتم] ديدم دو نفر دست راست ايشان نشسته‌اند كه يكي‌شان يك دسته كاغد دستش است. آقا سيد محمدصادق هم يك چايي به ما داد و گفت كه «اجازه مي‌دهيد اين مطلب را آقايان تمام كنند؟» گفتم «خواهش مي‌كنم»... [بعد] فهميديم كه اين نظامنامه داخلي مجلس مؤسسان است! حالا من آمده‌ام از ايشان مشورت بكنم كه چه جور با مجلس مؤسسان مبارزه بكنيم... ديگر چيزي نگفتم...»
بقايي روز بعد كه 23 فروردين 1328 بود، به همراه حسين مكي و حائري‌زاده طرح استيضاح دولت را به دليل استقرار حكومت نظامي و دستگيري و تبعيد آيت‌الله كاشاني، در مجلس مطرح كرد. او روز بعد هم عريضه سرگشاده‌اي خطاب به شاه در جلسه علني مجلس قرائت كرد كه در آن شاه را از عدم اجراي قوانين و تضييع حقوق افراد و تعطيل مطبوعات و مداخله مقامات نظامي در امور كشوري و تشكيل مجلس مؤسسان بر حذر داشت. بقايي در ضمن بحث استيضاح كه چند روز در مجلس جريان داشت، به غيرقانوني شناختن حزب توده، اخراج گروهي از كارگران و برپايي مجلس مؤسسان اعتراض كرد تا سرانجام سردار فاخر حكمت، رئيس مجلس، در پاسخ به او گفت: «آقاي دكتر بقايي! مملكت را خراب نكنيد. بگذاريد حقيقت را مردم بدانند. ديكتاتوري وجود ندارد و من خودم جلوي ديكتاتوري را خواهم گرفت[!]»
اين كوشش‌ها البته چندان نتيجه‌اي نداشت زيرا هم دولت ساعد پس از استيضاح توانست دوباره رأي اعتماد بگيرد و هم مجلس مؤسسان تغييرات مورد نظر شاه را در قانون اساسي اعمال كرد.