مخالف تغيير
دكتر مظفر بقايي را شايد بتوان نخستين رجل سياسي نامداري دانست كه پس از ترور ناموفق شاه در بهمنماه 1327، نسبت به تلاش براي تغيير قانون اساسي مشروطه ايران واكنش نشان داد. او كه در آن زمان نماينده مردم كرمان در مجلس شوراي ملي بود، خاطرات خود را از حادثه ترور و عواقب آن در گفتگو با حبيب لاجوردي (براي طرح تاريخ شفاهي ايران) باز گفته كه در كتاب «خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» منتشر شده است. به گفته بقايي: «رفته بودم ماهان آن روز. روز جمعه 15 بهمن. عصر كه از ماهان برگشتيم، شنيديم كه به شاه سوءقصد شده... يك عده از سران اصناف آمدند به ديدن من و پيشنهاد كردند كه از اينكه آسيبي به شاه نرسيده يك مجلس شكرگذاري منعقد بشود. من هم قبول كردم. در مجلس جامع كرمان، خودم هم سخنراني كردم. بعد ضمناً مدتي بود كه من مواظب رفتار رزمآرا بودم و احساس ميكردم كه اين دارد زمينه ديكتاتور شدن خودش را فراهم ميكند (رزمآرا در آن هنگام رئيس ستاد ارتش بود و در مورد دست داشتن او در طرح ترور، يا دستكم آگاهي از آن، ترديدهايي وجود داشت و هنوز هم دارد)... فرمانده لشكر آمد يا پيغام داد، حالا خاطرم نيست، كه ميخواهيم يك مجلس شكرگزاري برگزار بكنيم و خواهش داشت كه من هم بروم سخنراني كنم. من گفتم خوب، كار خوبي ميكنيد و من هم شركت ميكنم ولي من روضهخوان پشمهچال نيستم كه مرتب سخنراني بكنم. توي مسجد كه رفتيم من ديدم باد ديكتاتوري توي دماغ اين مسئولين افتاده، اصلاً حالت تغيير كرده و خوب توده[اي]گيري پيش ميآيد و اين چيزها. ضمناً هم ممكن است يك عدهاي مورد تصفيه حسابهاي شخصي قرار بگيرند. بر خلاف آنكه رد كرده بودم رفتم صحبت كردم ولي صحبت خطاب به مردم بود كه الحمدلله اين اتفاق افتاده [يعني شاه جان به در برده]، ولي بايد هوشيار باشيد كه اگر تعقيبي ميشود... اشخاص در صدد بر نيايند كه حساب خصوصيشان را تصفيه كنند... اين هم گذشت و يك دو روز بعد آقاي فرمانده لشكر يادم نيست كجا هم را ديديم و... كشف [رمز] تلگراف تهران را آورد كه مجالس شكرگزاري تا «دستور ثانوي» ادامه پيدا كند. ديگر البته من شركت نكردم، اينها هي صنف به صنف را وادار ميكردند مجلس شكرگزاري راه بيندازند... در اين ضمن هم خبر رسيد كه يك عده سران مشروطيت شرفياب شدند حضور اعليحضرت تقاضا كردند كه ترتيبي داده بشود براي تغيير قانون اساسي... كه ما فهميديم آن «دستور ثانوي» دستور انتخابات [مجلس] مؤسسان است كه همينطور شكرگزاري بكنند تا مؤسسان [تشكيل شود]... من رفتم تلگرافخانه تقاضاي تلگراف حضوري كردم با وكلاي كرمان. پرسيدم اوضاع از چه قرار است؟ گفتند الحمدلله اوضاع خوب است... بعد آقاي دكتر معظمي را خواستم كه آقا موضوع قانون اساسي چيست؟ چهكار ميخواهند بكنند؟ ديدم او هم يك سري جواب سرهمبندي داد به من. اين است كه تصميم گرفتم كه بيايم تهران.»
«علم مخالفت»
در اين ميان در تهران حكومت نظامي اعلام و عده زيادي از رجال سياسي، از جمله آيتالله كاشاني بازداشت شده بودند. از طرفي دولت ساعد حزب توده را نيز غيرقانوني اعلام كرده بود. دليل بازداشت كاشاني و غيرقانوني خواندن حزب توده اين بود كه ناصر فخرآرايي، ضارب شاه كه در صحنه ترور توسط محافظان كشته شده بود، با كارت خبرنگاري روزنامه «پرچم اسلام» به مراسم سالگرد دانشگاه تهران (كه شاه در آن ترور شد) راه يافته بود. اما او در عين حال رسيد پرداخت كمك مالي به نشريات حزب توده را در جيب داشت. شاه نيز از فرصت به دست آمده و محبوبيتي كه در جامعه يافته بود استفاده كرد و روز 5 اسفند عدهاي از نمايندگان مجلس را فراخواند و به اطلاع آنها رساند كه در صدد افزايش اختيارات خود از طريق تغيير قانون اساسي است.
بقايي در ادامه خاطرات خود گفته است: «چون پيشبيني ميكردم كه اگر من علم مخالفت [با تغيير قانون اساسي] را بلند كنم باعث تضييقاتي ميشود و موكلين من هم بايد از برنامه من اطلاع داشته باشند، روز جمعهاي كه معين شده بود براي توديع [از مردم كرمان] در دبيرستان پهلوي يك سخنراني كردم كه تعبير به «انتحار سياسي» شد و تفصيلش زياد است. آمدم تهران، تنها كسي كه به نظرم ميرسيد كه با او مشورت كنم و راهنمايي بخواهم، آقا سيد محمدصادق طباطبايي بود... [به خانه او رفتم] ديدم دو نفر دست راست ايشان نشستهاند كه يكيشان يك دسته كاغد دستش است. آقا سيد محمدصادق هم يك چايي به ما داد و گفت كه «اجازه ميدهيد اين مطلب را آقايان تمام كنند؟» گفتم «خواهش ميكنم»... [بعد] فهميديم كه اين نظامنامه داخلي مجلس مؤسسان است! حالا من آمدهام از ايشان مشورت بكنم كه چه جور با مجلس مؤسسان مبارزه بكنيم... ديگر چيزي نگفتم...»
بقايي روز بعد كه 23 فروردين 1328 بود، به همراه حسين مكي و حائريزاده طرح استيضاح دولت را به دليل استقرار حكومت نظامي و دستگيري و تبعيد آيتالله كاشاني، در مجلس مطرح كرد. او روز بعد هم عريضه سرگشادهاي خطاب به شاه در جلسه علني مجلس قرائت كرد كه در آن شاه را از عدم اجراي قوانين و تضييع حقوق افراد و تعطيل مطبوعات و مداخله مقامات نظامي در امور كشوري و تشكيل مجلس مؤسسان بر حذر داشت. بقايي در ضمن بحث استيضاح كه چند روز در مجلس جريان داشت، به غيرقانوني شناختن حزب توده، اخراج گروهي از كارگران و برپايي مجلس مؤسسان اعتراض كرد تا سرانجام سردار فاخر حكمت، رئيس مجلس، در پاسخ به او گفت: «آقاي دكتر بقايي! مملكت را خراب نكنيد. بگذاريد حقيقت را مردم بدانند. ديكتاتوري وجود ندارد و من خودم جلوي ديكتاتوري را خواهم گرفت[!]»
اين كوششها البته چندان نتيجهاي نداشت زيرا هم دولت ساعد پس از استيضاح توانست دوباره رأي اعتماد بگيرد و هم مجلس مؤسسان تغييرات مورد نظر شاه را در قانون اساسي اعمال كرد.
دكتر مظفر بقايي را شايد بتوان نخستين رجل سياسي نامداري دانست كه پس از ترور ناموفق شاه در بهمنماه 1327، نسبت به تلاش براي تغيير قانون اساسي مشروطه ايران واكنش نشان داد. او كه در آن زمان نماينده مردم كرمان در مجلس شوراي ملي بود، خاطرات خود را از حادثه ترور و عواقب آن در گفتگو با حبيب لاجوردي (براي طرح تاريخ شفاهي ايران) باز گفته كه در كتاب «خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» منتشر شده است. به گفته بقايي: «رفته بودم ماهان آن روز. روز جمعه 15 بهمن. عصر كه از ماهان برگشتيم، شنيديم كه به شاه سوءقصد شده... يك عده از سران اصناف آمدند به ديدن من و پيشنهاد كردند كه از اينكه آسيبي به شاه نرسيده يك مجلس شكرگذاري منعقد بشود. من هم قبول كردم. در مجلس جامع كرمان، خودم هم سخنراني كردم. بعد ضمناً مدتي بود كه من مواظب رفتار رزمآرا بودم و احساس ميكردم كه اين دارد زمينه ديكتاتور شدن خودش را فراهم ميكند (رزمآرا در آن هنگام رئيس ستاد ارتش بود و در مورد دست داشتن او در طرح ترور، يا دستكم آگاهي از آن، ترديدهايي وجود داشت و هنوز هم دارد)... فرمانده لشكر آمد يا پيغام داد، حالا خاطرم نيست، كه ميخواهيم يك مجلس شكرگزاري برگزار بكنيم و خواهش داشت كه من هم بروم سخنراني كنم. من گفتم خوب، كار خوبي ميكنيد و من هم شركت ميكنم ولي من روضهخوان پشمهچال نيستم كه مرتب سخنراني بكنم. توي مسجد كه رفتيم من ديدم باد ديكتاتوري توي دماغ اين مسئولين افتاده، اصلاً حالت تغيير كرده و خوب توده[اي]گيري پيش ميآيد و اين چيزها. ضمناً هم ممكن است يك عدهاي مورد تصفيه حسابهاي شخصي قرار بگيرند. بر خلاف آنكه رد كرده بودم رفتم صحبت كردم ولي صحبت خطاب به مردم بود كه الحمدلله اين اتفاق افتاده [يعني شاه جان به در برده]، ولي بايد هوشيار باشيد كه اگر تعقيبي ميشود... اشخاص در صدد بر نيايند كه حساب خصوصيشان را تصفيه كنند... اين هم گذشت و يك دو روز بعد آقاي فرمانده لشكر يادم نيست كجا هم را ديديم و... كشف [رمز] تلگراف تهران را آورد كه مجالس شكرگزاري تا «دستور ثانوي» ادامه پيدا كند. ديگر البته من شركت نكردم، اينها هي صنف به صنف را وادار ميكردند مجلس شكرگزاري راه بيندازند... در اين ضمن هم خبر رسيد كه يك عده سران مشروطيت شرفياب شدند حضور اعليحضرت تقاضا كردند كه ترتيبي داده بشود براي تغيير قانون اساسي... كه ما فهميديم آن «دستور ثانوي» دستور انتخابات [مجلس] مؤسسان است كه همينطور شكرگزاري بكنند تا مؤسسان [تشكيل شود]... من رفتم تلگرافخانه تقاضاي تلگراف حضوري كردم با وكلاي كرمان. پرسيدم اوضاع از چه قرار است؟ گفتند الحمدلله اوضاع خوب است... بعد آقاي دكتر معظمي را خواستم كه آقا موضوع قانون اساسي چيست؟ چهكار ميخواهند بكنند؟ ديدم او هم يك سري جواب سرهمبندي داد به من. اين است كه تصميم گرفتم كه بيايم تهران.»
«علم مخالفت»
در اين ميان در تهران حكومت نظامي اعلام و عده زيادي از رجال سياسي، از جمله آيتالله كاشاني بازداشت شده بودند. از طرفي دولت ساعد حزب توده را نيز غيرقانوني اعلام كرده بود. دليل بازداشت كاشاني و غيرقانوني خواندن حزب توده اين بود كه ناصر فخرآرايي، ضارب شاه كه در صحنه ترور توسط محافظان كشته شده بود، با كارت خبرنگاري روزنامه «پرچم اسلام» به مراسم سالگرد دانشگاه تهران (كه شاه در آن ترور شد) راه يافته بود. اما او در عين حال رسيد پرداخت كمك مالي به نشريات حزب توده را در جيب داشت. شاه نيز از فرصت به دست آمده و محبوبيتي كه در جامعه يافته بود استفاده كرد و روز 5 اسفند عدهاي از نمايندگان مجلس را فراخواند و به اطلاع آنها رساند كه در صدد افزايش اختيارات خود از طريق تغيير قانون اساسي است.
بقايي در ادامه خاطرات خود گفته است: «چون پيشبيني ميكردم كه اگر من علم مخالفت [با تغيير قانون اساسي] را بلند كنم باعث تضييقاتي ميشود و موكلين من هم بايد از برنامه من اطلاع داشته باشند، روز جمعهاي كه معين شده بود براي توديع [از مردم كرمان] در دبيرستان پهلوي يك سخنراني كردم كه تعبير به «انتحار سياسي» شد و تفصيلش زياد است. آمدم تهران، تنها كسي كه به نظرم ميرسيد كه با او مشورت كنم و راهنمايي بخواهم، آقا سيد محمدصادق طباطبايي بود... [به خانه او رفتم] ديدم دو نفر دست راست ايشان نشستهاند كه يكيشان يك دسته كاغد دستش است. آقا سيد محمدصادق هم يك چايي به ما داد و گفت كه «اجازه ميدهيد اين مطلب را آقايان تمام كنند؟» گفتم «خواهش ميكنم»... [بعد] فهميديم كه اين نظامنامه داخلي مجلس مؤسسان است! حالا من آمدهام از ايشان مشورت بكنم كه چه جور با مجلس مؤسسان مبارزه بكنيم... ديگر چيزي نگفتم...»
بقايي روز بعد كه 23 فروردين 1328 بود، به همراه حسين مكي و حائريزاده طرح استيضاح دولت را به دليل استقرار حكومت نظامي و دستگيري و تبعيد آيتالله كاشاني، در مجلس مطرح كرد. او روز بعد هم عريضه سرگشادهاي خطاب به شاه در جلسه علني مجلس قرائت كرد كه در آن شاه را از عدم اجراي قوانين و تضييع حقوق افراد و تعطيل مطبوعات و مداخله مقامات نظامي در امور كشوري و تشكيل مجلس مؤسسان بر حذر داشت. بقايي در ضمن بحث استيضاح كه چند روز در مجلس جريان داشت، به غيرقانوني شناختن حزب توده، اخراج گروهي از كارگران و برپايي مجلس مؤسسان اعتراض كرد تا سرانجام سردار فاخر حكمت، رئيس مجلس، در پاسخ به او گفت: «آقاي دكتر بقايي! مملكت را خراب نكنيد. بگذاريد حقيقت را مردم بدانند. ديكتاتوري وجود ندارد و من خودم جلوي ديكتاتوري را خواهم گرفت[!]»
اين كوششها البته چندان نتيجهاي نداشت زيرا هم دولت ساعد پس از استيضاح توانست دوباره رأي اعتماد بگيرد و هم مجلس مؤسسان تغييرات مورد نظر شاه را در قانون اساسي اعمال كرد.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی