چهارشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۴

ورود به مسكو

ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي، ايلچي اعزامي فتحعلي‌شاه به روسيه، روز دهم محرم سال 1230ه.ق. (22 آذر 1193ه.ش. – 13 اكتبر 1814م.) و پس از سفري طولاني با توقف‌هاي مكرّر به مسكو رسيد (به ياد داشته باشيد مقصد اصلي او شهر سن‌پترزبورگ -پايتخت وقت روسيه- بود و هنوز راه درازي در پيش داشت). ميرزا محمدهادي شيرازي (وقايع‌نگار سفر ايلچي) در شرح ورود هيأت ايراني به شهر مسكو چنين نوشته است: «يوم جمعه دهم، كه روز عاشورا بود، صبح غذا صرف نموده از منزل‌خانه حركت [كرديم] و بعد از طي سي ورث (كيلومتر) راه كه پنج فرسنگ بوده باشد وارد شهر مسكو شديم... از منزل‌خانه الي مسكو متصل به هم، همه جا قراء و خانه‌ها و جنگل و اشجار بسيار بود. به قدر يك فرسنگ به شهر مانده كثرت خلقي كه به جهت استقبال به خارج شهر آمده بودند، ملاحظه شد. بعد به قرب يكصد و پنجاه نفر از جنرال‌ها و بزرگان و اعيان آنها در گاريت و اسب‌ها سوار گرديده، با سواره بسيار به استقبال آمده، در سر راه صاحبي‌ايلچي ايستاده، به آئين خود اقسام تعارف و عزت و احترام به جاي آوردند و به اتفاق مي‌آمدند... كورنادر «حاكم و صاحب‌اختيار دوّم شهر» با جمعي آمده گاريت مخصوص پادشاهي به جهت صاحبي‌ايلچي و گاريت‌هاي ديگر به جهت همراهان آورده، در آنجا به علّت هجوم خلق پياده شدند. خانه‌اي بود به همراهي كورنادر، دقيقه‌اي در آنجا توقّف كرده خلق را دور كرده راه را وسعتي دادند، [بعد] بيرون آمده به گاريت پادشاهي سوار شدند و رو به راه آورند [و عازم منزل شدند]... خانه‌ي عالي بسيار وسيع مرتفعي كه پنج طبقه ساخته شده بود به جهت صاحبي‌ايلچي معين كرده بودند و به طريقي كه شايسته‌ي پادشاه مي‌بود خلوت و خوابگاه و مكان‌هاي ديگر به جهت صاحبي‌ايلچي ترتيب داده بودند». («دليل‌السفراء»)
تغيّر
ژنرال ترومسوف كه مدتي فرماندهي سپاهيان روسيه در گرجستان و قفقاز را به عهده داشت و با سپاهيان ايران مي‌جنگيد، در اين هنگام «صاحب‌اختيار كل صفحات» مسكو بود، اما شخصاً به استقبال سفير ايران نيامد. او به همين دليل عده‌اي را براي خوشامدگويي نزد ميرزا ابوالحسن‌خان فرستاد. «بعد بساناويچ و آقا بيك، مهمانداران [ايلچي]، خدمت صاحبي‌ايلچي مذكور كردند كه چون طورمصوف (ترومسف) در اين ممكلت ثاني پادشاه روس و مرد كاملي است، هر گاه مبادرت از جانب شما در ملاقات او بشود راضي و خوشنود خواهد شد. صاحبي ايلچي از سخن آنها تغيّر كلي به هم رسانيده، مذكور نمودند كه اگر طورمصوف در اين مملكت ثاني پادشاه روس است، من هم ايلچي بزرگ دولت عليّه قويّه ايرانم و مادام كه او به منزل من نيامده، [از من] ديدن نكند، از جانب من سبقت نخواهد شد. از اين رهگذر ايشان (يعني بساناويچ و آقابيك) را يأس كلي حاصل شده به منزل خود رفتند.
صاحبي‌ايلچي قدري به ملاحظه منزل و وسعت آن و وفور اطاق و جا و مكان‌هاي آن، كه في‌الحقيقه در همان يك خانه هزار نفر آدم مي‌توانستند توقف نمايند، مشغول بودند. بعد از زماني بساناويچ مهماندار آمده مذكور نمود كه طورمصوف به ديدن شما مي‌آيد. صاحبي‌ايلچي مطلع گرديده، در مكاني مطلوب قرار گرفتند. مشاراليه وارد و به آئين خود احترام بسيار به جاي آورده، مباركباد منزل را مذكور ساخته، چاي و شيريني صرف كرده، به منزل خود رفت. در حين حركت مذكور نمود كه چون شب بعد عيد پادشاه ماست توقع آن است كه شما در خانه‌ي پادشاهي در مجلس رقص و صحبت حضور به هم رسانيده باشيد. صاحبي ايلچي قبول نمودند...»
مسقو
ميرزا محمدهادي، چنانكه رسم سفرنامه نويسان است، قسمت‌هايي از مطلب خود را به توصيف شهر مسكو و ارائه اطلاعاتي در مورد آن اختصاص داده است. به نوشته او، «شهر مسكو كه مربوط آن مسقو است و از مشاهير شهرهاست، در ايام سابق هنگامي‌كه امير تيمور به آن ولايت دست يافته [بود]، آن را خراب و منهدم ساخته بود. ديگر سانحه به آنجا روي نداده بود و آبادي و معموري آن از قرار تقرير بعضي به حدي رسيده بود كه با وجود عظمت بي‌نهايت كه در شهر و كوچه و بازارهاي آن هست، آمد و شد خلق معتذر (دشوار) بود. تا در سه سال قبل از اين، كه ناپليان (ناپلئون) پادشاه فرانسه به آن ولايت مسلط شده، خلق بسياري از آنها مقتول و خانه‌ها و كليساها و عمارات عاليه و مكان‌هاي نامي آنجا را به آتش غضب خود سوخته كه تقريباً دو ثلث از كثرت مخلوق و اماكن آنها به كلي بر طرف و يك ثلث از آنها با خانه‌ها و مكان‌ها برقرار ماند. با وجود اين حال، در حين ورود و ملاحظه‌ي كثرت و جمعيت خلق از زن و مرد و ديدن عمارات و خانه‌هايي كه به جا مانده بود چنين مي‌نمود كه مطلقاً سانحه بر آن روي نداده و مخلوقي بر طرف نشده و عمارات چنداني منهدم نگرديده... بيست سي هزار خانه‌ي آباد و معمور و دويست سي‌صد كليساي مشهور بالفعل دارد و خلق آنجا دائم اوقات به آبادي و معموري مكان‌هاي سوخته مشغول و در كار بنائي و نجاري چنان ساعي مي‌باشند كه در يك سال ديگر آنجا را از زمان پيش آبادتر و معمورتر خواهند كرد. بالفعل خانه‌هاي عالي پنج‌طبقه، چهارطبقه، كوچه‌هاي بسيار وسيع، خيابان‌ها روبروي يكديگر، كليساهاي متعدد و رودخانه‌هاي بزرگ كه در وسط شهر جاري و پل‌ها در روي آنها بسته عبور مي‌نمايند...»

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴

كارخانه‌ها و انبارها

ميرزا محمدهادي شيرازي، وقايع‌نگار سفر ابوالحسن‌خان ايلچي به روسيه، در ادامه وصفش از كارخانه سلاح‌سازي شهر تولا (كه بخشي از آن را در شماره گذشته خوانديد) مي‌نويسد: «در اين كارخانه‌ها چرخ‌ها و اسباب‌ها هست كه خود به خود گردش مي‌كند، و پاي هر دستگاهي استادي نشسته چيزي مي‌سازد. و اصل اينها از يك كوره آتش و خمره آهني آب است كه از بخار آن هزار بلكه دو هزار چرخ و دستگاه گردش مي‌كند و احتياج به آدم ندارد و اين مقوله چيزها، از تحرير و تقدير چندان دستگير نمي‌شود و موقوف به ديدن است. اما اينقدر ملاحظه شد كه اين كارخانه‌جات هر روزه، روزي سه هزار و هشتصد نفر عمله مستمراً به كار مشغول مي‌باشند و سالي يكصد و پنجاه هزار قبضه تفنگ و اسباب ديگر از اين كارخانه ساخته و آماده شده داخل انبار مي‌شود. اما اگر اين كوره آتش و خمره‌ي آب گرم و جوب‌هاي آبِ جاري نبود، روزي پنجاه هزار عمله هم اين كارخانه‌جات را كفاف نمي‌داد. اين است كه به علت آب و كوره آتش و بخار چنين دستگاهي به آن عجله گردش مي‌كند و دائم در كارند و اين عمل را در ميان ايشان [يك] شخص انگريزي بر پا داشته و حال ملازم پادشاه اروس شده و اين كارخانه‌جات تمام به دست آن است، الّا اروس خود صاحب اينگونه افكار و اعمال نيستند. آنچه از اين مقوله امورات در ميان ايشان برپا شده، از جماعت انگريز است كه به ولايات آنها آمده هر يك هر حرفه كه داشته‌اند به آنها آموخته‌اند و بالفعل هم در كارند». («دليل‌السفراء» سفرنامه ايلچي به روسيه، ميرزا محمدهادي شيرازي، به كوشش محمد گلبن)
نظم
از جمله نكات جالب ديگري كه در دليل‌السفراء ثبت شده، مشاهدات هيأت ايراني از انبار اسلحه روس‌ها در شهر تولا است. به نوشته ميرزا محمدهادي: «صاحبجمعان و بزرگاني كه بودند آمده در انبار را گشاده، در كرياس (درگاه) آن از هر اسلحه و هر يراق و هر اسبابي كه از اين مقوله به خاطر مي‌رسد، آويخته و گذاشته بودند. از جمله تفنگي [از] يكترينه كه خورشيد كلاه باشد و پادشاه بوده (منظور كاترين كبير است)، به دست خود ساخته، آن تفنگ و چكش و اسبابي كه تفنگ را [با آنها] ساخته است در آنجا گذاشته بودند. با وجود زن بودن تفنگ را بسيار خوب ساخته بود. از آنجا داخل انبار شديم. مكاني دو طبقه از چوب ساخته و سفيد كرده بودند، كه هر طبقه بيست و پنج قدم عرض و شصت هفتاد قدم طول داشت. در هر طبقه چهار راسته قرارگاه از آنچه به خاطر برسد به خط مستقيم چيده بودند. جاز مضبوطي به نظر آمد كه هرگاه چندين هزار سال آن آلات را در آنجا به آن نظم بگذارند، از زنگ و عيوب ديگر محفوظ است. تمامي را جور كرده بودند، كه هرگاه خوب و بد و وسط آنها را مي‌خواستند، فوراً بر مي‌داشتند و احتياج به جستن نبود. در آنجا سواي توپ كه ديده نشد، آلات حرب از هر چيز و هر مقوله بي‌نهايت موجود بود».
به نظر مي‌رسد از جمله دلايلي كه روس‌ها را بر آن مي‌داشت ميرزا ابوالحسن‌خان و همراهانش را به تماشاي اين كارخانه‌ها و انبارها ببرند، هراسي بود كه تماشاي اين تشكيلات عريض و طويل مي‌توانست در دل آنها بيندازد. در واقع روس‌ها به اين ترتيب، علاوه بر به جا آوردن رسم مهمان‌نوازي، نمايش قدرتي نيز براي هيأت ايراني داده بودند.
آتش
ايلچي و همراهانش در همان روزي كه به تماشاي كارخانه و انبار سلاح رفتند، از آتش‌نشاني تولا نيز بازديد كردند. ميرزا محمدهادي در توصيف آنجا مي‌نويسد: «لوله و اساس از آهن و برنج تعبيه كرده، مي‌ساختند كه آب را از زمين هر قدر خواسته باشند برداشته بالا مي‌بردند و اين عمل بيشتر در وقتي به كار ايشان مي‌آيد كه خانه و مكان مرتفعي آتش گرفته باشد. فوراً آن اسباب را حاضر كرده، آب از زمين بر پشت‌بام آنجا برده و ريخته آتش را خاموش مي‌كنند».
مهمانداران روس باز در همين روز ميرزا ابوالحسن‌خان و همراهانش را به تماشاي جاي ديگري مي‌برند: «صورت پادشاه را كشيده، در آنجا گذاشته بودند و تخت بزرگي در وسط گذاشته اسباب بسياري روي آن چيده بود. مشخص شد كه اين مكاني‌است كه هرگاه امري بر ايشان روي مي‌دهد و چاره آن مشكل است، دانشمندان و بزرگان در آنجا جمع شده از روي فكر و كتاب‌ها و اسباب‌ها آن امر را صورت مي‌دهند. اسلحه غريبه در اين مكان نيز بسيار است».
چنانكه پيش‌تر نيز نوشتم، توقف ميرزا ابوالحسن‌خان در شهر تولا نيز ده روز به طول انجاميد و اين امر با توجه به توقف طولاني در تفليس و توقف ده روزه در شهر بارونژ باعث خشم او شده بود. «يكي از بزرگان آنها (اهالي تولا) خدمت صاحبي ايلچي آمده وعده ضيافت رقص و بال خواست. صاحبي ايلچي چون بسيار تكدر توقف عرض راه را داشتند و از اين جهت بي‌نهايت دلگير بودند، وعده نمي‌دادند. آن شخص مأيوس شده بساناويچ (مهماندار ايلچي) را واسطه نمود، آخر الامر نظر به خاطر بساناويچ وعده داده، شب با مهماندار و همراهان در آنجا رفته ضيافت... منعقد بود».
ايلچي و همراهانش سرانجام روز هفتم محرم 1230ه.ق. شهر تولا را ترك كردند و به سوي مسكو به راه افتادند.

یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۴

شرح مجلس بزم

ميرزا ابوالحسن‌خان شيرازي، فرستاده فتحعلي‌شاه به روسيه، روز دهم ذي‌حجه 1229ه.ق. به اتفاق هيأت همراه وارد شهر «بارونج» (بارونژ) شد. «بارونج شهر بزرگي است. خانه‌ها و مكان‌هاي بسيار مرتفع دو سه طبقه مرغوب دارد. تمام كوچه‌ها را خيابان ساخته، به طريق خوشي چوب‌بست كرده‌اند. خانه‌ها و كوچه‌ها مقابل يكديگر است و شهر مرغوب مطلوبي است. بازار و دكان بسيار دارد. كليساهاي متعدد دارد. آبادي و معموري و كثرت خلق معقولي به نظر آمد. اگرچه اصل شهر قدري پست و بلندي دارد و مرتبه به مرتبه خانه ساخته‌اند، نهايت، خانه‌ها و كوچه‌ها به خط مستقيم روبروي يكديگر واقع شده. در راه كه عبور مي‌شود هر به چند قدم ستوني به تركيب خاص به زمين فرو كرده، در سر آن فانوسي از آينه ساخته، گذاشته‌اند كه شب‌ها آنجا چراغ روشن مي‌كنند و به خط مستقيم در هر كوچه چندين چراغ به همين نسبت هرشب روشن مي‌شود. خانه‌هاي عالي [آنجا] سقف بسيار مرتفع، به طريق تالارهاي وسيعي كه در ايران مي‌باشد [دارد]... در اطاق‌ها پيچي –يعني مكان آتش- از كاشي‌هاي رنگين بسيار خوب مي‌سازند، بدين طريق كه در يك گوشه اطاق آن را بنا كرده و كاشي‌كاري كرده و تنقيه گلي داده ساخته‌اند، ميان آن آتش كرده، مي‌سوزانند و هيمه بسيار در آن مي‌گذارند و سه‌چهار اطاق ديگر را لوله گذاشته و رخنه‌ها در آنها كرده‌اند، كه از اين يك پيچ، سه چهار اطاق به حدي گرم مي‌شود كه با وجود شدت سردي هوا، اكثر اوقات آدم تاب توقف نمي‌آورد. كاش اين طريق پيچ و بخاري در ايران مصطلح مي‌شد». («دليل‌السفراء» سفرنامه ايلچي به روسيه، ميرزا محمدهادي شيرازي، به كوشش محمد گلبن)
بال
و اما شرحي كه ميرزا محمدهادي شيرازي از نخستين رويارويي خود با مجلس رقص ارائه مي‌كند، بسيار جالب است. خود ايلچي پيش‌تر در سفر به انگلستان در اين گونه مجالس شركت كرده بود و با آن آشنايي داشت، اما چنين پديده‌اي براي همراهان او به كلي تازه و غريب بود. ميرزا در يادداشت‌هاي روز سيزدهم ذي‌حجه خود مي‌نويسد كه ايلچي توسط يكي از بزرگان شهر به ميهماني دعوت شده بود: «به [محض] ورود به آنجا همگي بزرگاني كه در جمع بودند از زن و مرد راه و رسم تعارف و احترامي كه شايسته بود به جا آوردند. در اطاق وسيعي رفته نشستيم و ملاحظه شد كه به قدر يكصد و پنجاه نفر زنان و دختران در يك سمت بر روي صندلي‌ها نشسته از فرق سر تا حد پستان نمايان و ساير بدن پوشيده لباس پرنيان [است]. موي گيس‌ها را پيچيده و زينت فرق سر كرده، گوش و گردن و پيشاني را به مرواريد و الماس بسيار آرايش داده، ساعد خود را تا حد بازو دستكش سفيد كشيده بازوي آنها باز و دست ايشان در عاشق‌كشي دراز [است]. گل‌ها رنگارنگ به تركيبات خاص در اطراف سينه و پشت خود آويخته و همگي خود را به عطر مشك و عنبر آميخته، آغاز جلوه‌گري نموده‌اند. بعد از ملاحظه آنها پيشخدمت به مجلس آمده هر يك دو بشقاب مربا در دست داشته نزد اهل مجلس مي‌بردند. هر كس خواهش داشت صرف مي‌كرد. بعد چاهي (چاي) آوردند وصرف نمودند. بعد از زماني از اين مكان برخاسته به اطاق بال كه مكان رقص كردن است رفتند. آن اطاق شمعدان و چراغ و چلچراغ بسيار دارد و وسعت و زينت آن مكان از ساير اطاق‌ها بيشتر است. وارد آنجا كه شدند سي‌چهل نفر زنان كامل در يك سمت نشسته رقص نمي‌كردند و با يكديگر صحبت مي‌داشتند. ساير زنان و دختران آغاز رقص كردن نمودند. كيفيت رقص ايشان به اين طريق است كه جمعي سازنده و نوازنده در كناري نشسته شمع‌ها در پيش روي خود گذاشته‌اند و تار و طنبور و دف و نفير و ني و كرنا و كمانچه و غيره كه هر يك به تركيبي غريب مي‌باشد، در دست گرفته‌اند و كتابي نزد خود گذاشته و در روي كتاب نظر مي‌كنند و ساز مي‌نوازند. اين زناني كه هستند هر يك دست مردي را كه خواسته باشد مي‌گيرد، يك مرد و يك زن، همگي به اين نسبت، ابتدا با هم در اطاق راه مي‌روند و چندين دفعه به اطراف به همان طريق گردش مي‌كنند. بعد از آن باز يك زن و يك مرد هر كس باشد دست يكديگر را گرفته به طريق پهلوانان كه در زورخانه‌ها چهارخانه بازي مي‌كنند، چرخ مي‌خورند و به اطراف اطاق مي‌گردند. اگر چه خالي از اشكال نيست (يعني كار آساني نيست) اما در جمعيت هم رقص آنها و هم ساز و نواي آنها به زعم اهل ايران بسيار خنك و بي‌مزه است چرا كه لذتي حاصل نمي‌شود. لكن لطافت و ظرافت زنان ايشان به حدي است كه نمي‌توان تحرير و تقرير نمود و با وجود لطافت بسيار و آب و رنگ بي‌حد و بي‌شمار، گيرندگي كه بايست در ايشان نيست و تعريف بسيار ندارند.
از اطوار و افعال ذميه اينها اينكه در هر مجلس كه زنان ايشان و دختران حضور دارند، هر مردي كه از آنها وارد مي‌شود اگر چه جوان و پير، هر قسم باشد قاعده اين است كه رفته دست زنان و دختران را گرفته ببوسد و آنها روي آن مرد را ببوسند. ديگر اينكه اين رقص و بال را كه مي‌كنند غرض آنها اين است كه هر مردي كه زني را خواسته باشد و هر زني كه به هر مردي ميل داشته باشد و همچنين دخترها هر كس را خواسته باشند، در چنين مجالسي با هم گفتگو كنند و آنچه خاطرخواه جانبين باشد به عمل مي‌آيد، چرا كه اختيار زنان و دختران با خودشان است و مرد تسلط بر ايشان ندارد».
كارخانه
ده روز اقامت بارونژ هر چه بود گذشت و سفر هيأت ادامه يافت. ايلچي و همراهانش پس از يك هفته به شهر «تول» (تولا) رسيدند كه از شهرهاي بزرگ و قديمي روسيه است و در آن زمان از مراكز مهم صنعتي و نظامي آن كشور به شمار مي‌رفته. به نوشته ميرزا محمدهادي شيرازي اين شهر «كارخانجات بسيار دارد، همچنانكه توپ و تفنگ و شمشير و طپانچه، آنچه در دولت روس از اين مقوله ساخته مي‌شود، بيشتر از شهر تول است». ميرزا ابوالحسن‌خان ده روز هم در تولا اقامت كرد و از مهمان‌نوازي ژنرال نيكولاي ايوانويچ، «صاحب‌اختيار» شهر بهره‌مند شد. از نكات بسيار جالبي كه وقايع‌نويس سفر ايلچي به آن پرداخته است، ماجراي بازديد او و همراهانش از كارخانه اسلحه‌سازي تولا است. ميرزا محمدهادي در اين مورد مي‌نويسد: «روزي به همراهي مهمانداران به ملاحظه كارخانه‌جاتي كه اسباب و آلات حرب مي‌ساختند و انبارهايي كه آنها را در آنجا مي‌گذاشتند رفتيم. به [محض] ورود [به] آنجا جمعي كه صاحب‌جمع و بزرگان كارخانه‌ها بودند سر راه صاحبي ايلچي آمده بسيار احترام نمودند. داخل كه شديم كارخانه بسيار بسيار وسيعي، مشرف به ده طرف در نظر آمد كه در هر طرفي دستگاهي و اساسي و عمله معيني داشت كه مشغول كاري بودند. در طرف اول كه از ساير آنها وسيع‌تر مي‌باشد و چوب‌هاي بسيار قطردار سي‌ذرعي و چهل‌ذرعي در اطراف سقف و جوانب او به اقسام مختلف كار گذاشته‌اند، آب در جدول‌ها از زير دستگاه‌ها و بالاي آنها جاري است. طرفي است در اينجا [كه] كوره بزرگي ساخته‌اند و از دو طرف خود به خود دم حركت مي‌كند و به كوره مي‌تابد. شخصي ايستاده زغال مي‌ريزد و آهن در آنجا مي‌گذارد. آن آهن در آنجا از جرم و كثافت به حدي پاك مي‌شود كه وقت بيرون آوردن هر حكمي كه مي‌خواهند بر او بكنند و چيزي بسازند مي‌كنند و مي‌سازند.
در آنجا چرخ بزرگي ساخته‌اند و پيش روي چرخ چيزي به تركيب دنك برنج‌كوبي كار گذاشته‌اند. شخصي ايستاده آهنِ از كوره بيرون آورده را نزديك آن دنك مي‌برد، چرخ را آب حركت داده به دنك مي‌خورد و دنك در كمال سرعت بالا رفته فرود مي‌آيد و به آهني كه دست آن شخص است مي‌خورد. [دستگاه به اين ترتيب آهن را] قطع‌قطع مي‌كند به جهت [ساختن] هر اسلحه كه از مقوله تفنگ و طپانچه و شمشير و قرابينه (؟) و سرنيزه خواسته باشند، به قدر همان قطع مي‌كند.
[شخص] ديگري ايستاده مي‌گيرد و به كارخانه ديگر كه اساس و اسباب ديگر برپاست مي‌رساند. عمله آنجا گرفته و به تركيب مي‌آورند. [از] آنجا به كارخانه ديگر برده، اگر لوله تفنگ و طپانچه و قرابينه است سوراخ مي‌كنند. اگر شمشير و قداره و سرنيزه است، آب مي‌دهند و صيقل مي‌كنند. غرض اين است كه آنچه غريب به نظر آمده اين است كه در اين كارخانه‌ها همه اهل صنعت‌ها جمع مي‌باشند و پارچه آهني كه ابتدا از كوره بيرون مي‌آورند، خواه تفنگ، خواه طپانچه، خواه شمشير يا اسلحه ديگر، آنچه از اول منظور بوده، به همان اندازه قطع مي‌كنند و دست به دست به دستگاه آخري مي‌رسانند. به دستگاه آخر كه رسيد تمام است و بايد تحويل انبار شود».
(ادامه دارد)

ياغيان، ايرانيان، گاريت

چنانكه در شماره گذشته اشاره شد، ميرزا محمدهادي شيرازي، وقايع‌نگار سفر ميرزا ابوالحسن‌خان ايلچي به روسيه، به هنگام ذكر وقايع سفر ايلچي از تفليس تا مسكو به موضوع طوايف ياغي و راهزني آنان و همچنين شيوه رويارويي روس‌ها با اين پديده پرداخته است. او در يادداشت‌هاي روز اول ذي‌القعده 1229ه.ق. (23 مهر 1193ه.ش.) با اشاره به خروج هيأت ايراني از سرحد گرجستان مي‌نويسد: «از تعصبات اينكه به علت توقف طوايف اوس اسطي و چركس و چچن كه مسلمان مي‌باشند و در اين راه و حول و حوش كوه البرز (كوهستاني به نام البرز در قفقاز نيز وجود دارد) و آن حدود و سرحدات ساكن هستند، هميشه اوقات به رسم دزدي و شبيخون بر سر راه طايفه روس مي‌آيند و مال آنها را سرقت مي‌نمايند. اغلب اتفاق افتاده كه بسياري از روس را مقتول ساخته‌اند يا زنده دستگير كرده‌اند. حال كه مدت چهارده پانزده سال است كه طايفه روسيه به اين سامان آمده و در اين مكان‌ها توقف دارند، نتوانسته‌اند كه اين راه‌ها را امنيت و آرامي داده باشند كه بتوانند عبور كرده باشند. قرار روسيه حال اين است كه هر هفته دو روز، قوافل و مترددين هر كس باشد، در رفتن به قفقاز لينه و در آمدن، در مزدك جمع مي‌شوند و توقف مي‌نمايند. جمعي سالدات با توپخانه و آتش‌خانه و استعداد آنها را برداشته آورده از اين راه‌ها مي‌گذرانند و بعد رفته در جا و مكان خود قرار مي‌گيرند. با وجود اين عمل، مكرر اتفاق افتاده كه از طوايف مذكور بر سر مترددين ريخته مال آنها را برده و هر كس بوده دستگير كرده برده‌اند. حتي چاپاري كه بايد آمد و شد نمايد، تا جمعيت همراه نداشته باشد نمي‌تواند عبور كرده باشد. همچنانكه در اين اوقات كه صاحبي ايلچي از اين راه مي‌روند، به قدر سيصد چهارصد نفر سالدات و چهار عراده توپ به جهت محافظت در اين منازل همراه مي‌باشند كه منزل به منزل به اتفاق بنه و اسباب و عمله‌جات همراه مي‌باشند و دقيقه‌اي غافل از كشيك و محافظت نمي‌شوند. فيلان و اسبان هدايا را [نيز] كه پيش برده‌اند به همين نسبت سالدات و توپخانه همراه كرده بودند. به هر حال با وجود كثرت و جمعيت و استعداد، اروس از رفتار آن طوايف مذكور عاجز و مضطر مي‌باشد و چاره آنها را نمي‌توانند كرد». («دليل‌السفراء»، ميرزا محمدهادي شيرازي، به كوشش محمد گلبن)
جارچي نادر
نكته جالب ديگري كه در نوشته‌هاي ميرزا محمدهادي در اين ايام ثبت شده، ماجراي برخورد با گروهي ايراني‌نژاد در قفقاز است: «يوم چهارشنبه نوزدهم [ذي‌القعده] صبح از منزل «راسبلي» حركت و روانه محل «سور» شديم. مسافت هفت فرسنگ است. در عرض راه قريه بزرگي مي‌باشد آن را «الكسندرج» مي‌گويند... در آنجا فرود آمده اسباب گاريت‌ها را تغيير داده ناهار صرف كرده روانه منزل شديم. در آنجا مشخص گرديد كه اهالي قريه سور و بعضي قراء حول و حوش آن كه مساوي دو سه هزار خانوار حال مي‌باشند تمامي از اهل ايران و از بلاد خراسان هستند كه در زمان قتل نادرشاه و اغتشاش ايران، تركمانان آنها را اسير كرده و دست به دست فروخته‌اند تا به اين مكان رسيده‌اند. بالفعل اغلب آنها مسلمان [هستند] و به آئين مسلماني گذران مي‌نمايند. اما زن و بچه و اطفال از اروس گرفته‌اند. چندين نفر آدم معمر در ميان آنها ملاحظه شد كه به اقرار خود يكصد و بيست و پنج و يكصد و سي سال بيشتر و كمتر از عمر آنها گذشته بود. تمامي گزارش ايام نادرشاه و بعد از آن را بيان مي‌نمودند و كيفيت اسيري و به آنجا آمدن خود را نقل مي‌كردند و بسيار ميل به آمدن ايران داشتند. بعضي بسيار گريستند. بعضي صاحب مال و دولت بسيار هستند و بعضي در قفر و فاقه مبتلا مي‌باشند. صاحبي ايلچي فقراي آنها را هر يك به قدر حال خرجي دادند. همه آنها زبان فارسي و تركي و اروس را خوب مي‌گفتند. از جمله پيرمردي بود كه او را «حسن‌خان ميش‌مست» مي‌گفتند. يكصد و بيست سال به قول خود از عمرش گذشته بود. چندين پسر پنجاه شصت ساله داشت. از جمله يكي محمدعلي نام و بزرگ همين قريه قود و اروس بود اما حسن‌خان خودش مي‌گفت مسلمانم. يكي ديگر جارچي نادرشاه بود. صاحبي ايلچي در خانه همين حسن‌خان فرود آمده بودند و پس از اينكه از احوال آنها اطلاع به هم رسانيدند، افسوس بسيار بر احوال آنها خوردند».
كالسكه
توصيف نويسنده «دليل‌السفراء» از كالسكه‌هاي مورد استفاده در آن سرزمين نيز جالب توجه است: «تفصيل گاريت نيز بر اين طريق [است] كه از چوب چيزي مي‌سازند كه مي‌توان در آن چهار نفر يا كمتر نشسته باشند و توي آن را اغلب مخمل يا ماهوت يا تيماج خوش رنگ – آنچه خواسته باشند- مي‌كشند. بيرون آن را رنگ و نقاشي –هر قسم خواسته باشند- مي‌نمايند و آن را به تسمه و قلاب و اسباب آهنِ چند مستحكم بر روي عراده قرار مي‌دهند. از دو اسب الي ده است به بندها و تسمه‌ها به آن مي‌بندند... بسيار اتفاق افتاده كه در ساعتي راه بسيار طولاني را طي كرده‌اند و نشستن در گاريت استراحت بسيار دارد... خصوص به جهت سواري آن كه هنگام برف و بارش شدت سرما همين‌قدر كه درب آن را بسته باشند ديگر هيچ نقصي ندارد و برف و بارش و سرما چندان اثري در آن نمي‌كند...در راهها و كوچه‌هاي اصل شهرهاي ايران پستي و بلندي بسيار است، اما اگر گاريت مصطلح (متداول) مي‌شد، بد چيزي نبود»

ارسال توسط omid @ ۱۶:۴۶   0 نظر