ماجراي پانوراما
اميد پارسانژاد
نمايندگي بنگاه خبرپراكني بريتانيا (بيبيسي) در تهران روز 12 مهر 1352 توسط دولت ايران تعطيل شد و كاركنان آن از كشور اخراج شدند. سخنگوي دولت در توجيه اين اقدام گفت كه بيبيسي شيوه خصمانهاي عليه ايران اتخاذ كرده است. آنچه در واقع باعث عكسالعمل دولت شده بود، پخش برنامهاي از سري برنامههاي پانوراماي بيبيسي بود كه خريدهاي تسليحاتي شاه، شيوه سلطنت او و عدم احترام به آزادي در ايران را بررسي ميكرد و اين مسائل را در گفتگويي با شخص شاه در ميان ميگذاشت. شاه نسبت به آنچه مطبوعات و رسانههاي غربي در مورد ايران ارائه ميكردند بسيار حساس بود و اگر چيزي عليه او در رسانهاي انعكاس مييافت حتماً واكنش نشان ميداد. او در اين زمينه بسيار شبيه پدرش بود. رضاشاه نيز به مطبوعات خارجي حساس بود. سيد حسن تقيزاده در نقل خاطرهاي از دوران سفارتش در فرانسه نوشته است: «اداره نظميه در تهران تمام روزنامهها را آبونه بود. نه تنها هر مطلبي در فرانسه راجع به ايران نوشته ميشد، بلكه از تمام دنيا به دست اينها ميآمد. روزنامههايي كه من در پاريس از آنها بيخبر بودم به اينجا ميرسيد. يك مرتبه ديديم تلگراف آمد كه در باب روزنامه فلان و فلان كه نسبت به ايران و شاه بد نوشته چه اقدامي كردهايد؟ من تلگراف كردم كه مطلع نشدهام. حالا كه به دستم آمد خواندم و اقدام كردم. شكايت كردم به مراجع امور، مخصوصاً به وزارت خارجه فرانسه. ولي دولت يا وزارت خارجه فرانسه كاري نميتوانست بكند. ذرهاي تأثير نداشت. آنها خيلي اظهار تأسف كردند ولي گفتند ما كاري نميتوانيم نسبت به روزنامهها بكنيم. رضاشاه روز به روز غيظش بالا گرفت. مرتب زور ميآورد كه اينها را به محاكمه بدهيد. اين بود كه من هر چه از دستم ميآمد ميكردم اما نتيجه نداشت. به اين سبب [رضاشاه] غيظش بالا گرفت و [به خدمت من خاتمه داد.]» («زندگي طوفاني» خاطرات سيد حسن تقيزاده)
«نظر امپرياليستي»
اما كشمكشي كه محمدرضا شاه در سال 1352 با بيبيسي پيدا كرد ماجراي بسيار بامزهاي دارد كه آن را به روايت اميراسدالله علم، وزير دربار وقت كه هر روز با شاه در موارد مختلف گفتگو ميكرد و هر شب شمهاي از گفتگوها و خاطراتش را در خاطراتش ثبت ميكرد دنبال ميكنيم.
علم در يادداشتهاي 11 مهر 1352 خود نوشته است: «راجع به بيبيسي شاهنشاه خيلي عصباني بودند. چون اخبار عجيبي گفته است… ولي شاهنشاه هم در مصاحبهاي كه با آنها كردهاند پدرشان را در آوردهاند و چند روز پيش نگران اين بودند كه عكسالعمل آنها شديد باشد. به نخستوزير تلفن فرمودند كه: «عجيب است، من بايد اين مسائل را به شما بگويم؟ عكسالعمل جرايد در مقابل سوءقصد به ما (اشاره به كشف شبكه خسرو گلسرخي كه ماجراي آن را چند روز در همين ستون خوانديد) و حرفهاي مزخرف بيبيسي هيچ نبود. چرا دستورات ما را اجرا نميكنيد؟ فرض كنيد من دستور ندهم. پس وظيفه اخلاقي و وطني شما كجا رفته است؟» بعد كه گوشي را گذاشتند فرمودند: عجيب است كه هر چه ميگويم، [هويدا] فراموش ميكند…»
ميتوان حدس زد هويدا ميخواسته با پشت گوش انداختن دستور شاه در اين مورد، صبر كند تا موضوع فراموش شود و دولت از اتخاذ تصميمي كه مايه آبروريزي است، معاف بماند. اما او صبح روز بعد از اين مكالمه تلفني ناچار شد به درخواست شاه، دفتر بيبيسي را در تهران تعطيل كند.
در يادداشتهاي روز 14 مهر (دو روز بعد) علم آمده است: «[شاهنشاه] باز در مورد بيبيسي صحبت فرمودند. فرمودند: نميدانم اين لاطائلات را از طرف خودش ميگويد يا دولت انگليس هم دست دارد؟ فرمودند: فكر نميكنم از طرف دولت انگليس با اين همه لاف دوستي كه با ما ميزند، تحريك شوند. عرض كردم: هيچ معلوم نيست. مگر پريروز عرض نكردم معاون وزارت خارجه، سر آرتور نيس گرينهيل را كه بازنشسته ميشود ميخواهند آنجا (به رياست بيبيسي) بگذارند؟ فرمودند: تعجب است. بعد فرمودند: بيبيسي به تايمز نوشته است كه ما به شاه ايران فرصت داديم كه از خودش دفاع بكند. مگر من ميبايست از خودم دفاع كنم؟ ببين اين پدرسوختهها نظر امپرياليستي دارند. عرض كردم: فكر ميكنم اين سياق عبارت باشد.»
«فوقالعاده خوب!»
يادداشت روز 15 مهر (روز بعد): «مدتي راجع به بيبيسي صحبت شد. فرمودند: «مردكه پدرسوخته گفته است با اين همه اسلحه كه ايران ميخرد، احتمال انقلاب در ايران نميرود، چون با قواي انتظامي سركوب ميشود. پدر سوخته! كارگر و دهقان راضي ما ميخواهد انقلاب كند؟(!)» خيلي عصباني بودند. ضمناً فاينانشيال تايمز هم مقاله بسيار بدي راجعبه انفلاسيون (تورم) در ايران نوشته بود. پرسيدند خواندي؟ عرض كردم بلي!»
يادداشت روز 16 مهر (روز بعد): «باز راجع به برنامه بيبيسي و بدگويي انگليسها صحبت شد. شاهنشاه را خيلي نگران ديدم. تعجب است. تازه اگر دشمني هم ميكردند، اين قدر فكر نداشت. عرض كردم باكي نيست. فرمودند البته باكي نيست، ولي اين پدرسوختهها كه اخيراً اين قدر راه آمده بودند، چهطور يك دفعه برگشتند؟ به هر صورت ديگر اعتناي سگ به آنها نكنيد(!)… بعد از ظهر برنامه پانوراماي بيبيسي انگليس را كه باعث اين همه صحبت شده است، رفتم در عمارت تلويزيون ايران تماشا كردم و يادداشتهايي برداشتم كه فردا به عرض برسانم.»
يادداشت روز 17 مهر (روز بعد): «صبح شرفياب شدم. عرض كردم: ديشب برنامه پانوراماي انگليس را رفتم اداره تلويزيون ديدم. به نظر من فوقالعاده خوب بود(!) مخصوصاً فرمايشات شاهنشاه خيلي محكم بود، پدرشان را در آورديد، حالا گله هم ميفرماييد؟ در مورد خداپرستي و آزادي و آينده وليعهد به قدري خوب جواب دادهايد كه حد ندارد، با آن كه سئوال كننده خواسته است پدرسوختگي زياد بكند. من عقيده دارم بايد عيناً در تلويزيون ما پخش شود(!) فرمودند: بد فكري نيست(!) بگوييد يك كميسيوني مطالعه بكند… ولي در تفسير خيلي پدرسوختگي كرده است… جواب اينها را جاي ديگر خواهم داد، در صحنه تجارت. آنجاست كه ميتوان دم آنها را پيچاند.»
و سرانجام قرار شد برنامهاي كه به خاطر آن دفتر بيبيسي در تهران را تعطيل كرده بودند، از تلويزيون ايران پخش شود.
شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳
چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۳
پايان كار كلنل
اميد پارسانژاد
كلنل محمد تقيخان پسيان روز دهم مهر 1300 در جريان نبرد با گروهي از اكراد قوچان در نزديكي جعفرآباد كشته شد و به اين ترتيب ماجراي قيام او در خراسان پايان يافت. محمدتقيخان كه در زمان كودتاي 1299 فرمانده ژاندارمري خراسان بود، پس از تشكيل دولت سيدضياءالدين طباطبايي و به فرمان رئيسالوزراء به دستگيري قوامالسلطنه والي خراسان اقدام كرد و او را تحتالحفظ به تهران فرستاد. قوام به همراه بسياري از رجال كشور حدود سه ماه در زندان سيدضياء بود ولي هنگامي كه كابينه سيد سقوط كرد، همانجا در زندان فرمان رئيسالوزرايي گرفت و مأمور تشكيل دولت شد. كلنل پسيان كه از كينه قوام عليه خود باخبر بود، نجدالسلطنه را كه به كفالت ولايت خراسان منصوب شده بود دستگير كرد و كوشيد دولت مركزي را متقاعد كند كه خود او را به عنوان حاكم بپذيرد. قوامالسلطنه مخالفت كرد و پس از كشمكش بسيار، سرانجام حكام محلي شمال و جنوب خراسان را براي سركوبي كلنل فرستاد. كلنل در درگيري با جنگجويان قبايل كرد كه تحت نفوذ سردار معزز بجنوردي (حاكم مناطق شمال) بودند كشته شد و غائله خاتمه يافت.
ژاندارم
محمد تقي خان افسري تحصيلكرده و با لياقت بود كه در جريان جنگ جهاني اول، مانند بسياري ديگر از افسران ژاندارم هوادار متحدين شد و در بعضي عمليات نظامي در كرمانشاه شركت داشت. او در اواخر جنگ براي ادامه تحصيل به برلين رفت و به تكميل دانش نظامي خود پرداخت. بازگشت كلنل به ايران با خروج «نيروهاي عملياتي حائل شرق ايران» (متعلق به بريتانياييها) همزمان بود و او به عنوان فرمانده كل ژاندارمري خراسان مأمور تجديد سازمان اين نيرو شد.
محمدتقيخان افسري وطنپرست و معتقد به حكومت مشروطه بود كه به اقتدار حكومت مركزي اهميت بسيار ميداد (و عجيب اينكه سرنوشت تراژيك او به گونهاي بود كه سرانجام در تعارض كامل با اين عقيدهاش، عليه دولت مركزي قيام كرد و در اين راه كشته شد.)
روابط كلنل پسيان و قوامالسلطنه (حاكم خراسان و برادر وثوقالدوله) هرگز دوستانه نبود، بنابراين هنگامي كه قوام از پذيرش دولت كودتايي سيدضياء سرباز زد، پسيان بيدرنگ دستور سيدضياء را در مورد بازداشت قوام اجرا كرد. روز 13 فروردين 1300 كه حاكم و گروهي از رجال شهر براي سيزدهبهدر از مشهد خارج شده بودند، كلنل به نيروهايش دستور داد آنها را به هنگام بازگشت به شهر دستگير و زنداني كنند. يكي دو روز بعد قوامالسلطنه تحتالحفظ به تهران فرستاده شد و به زندان افتاد.
اما دو ماه و اندي بعد دولت سيدضياء در آستانه سقوط قرار گرفته بود و سلطان احمدشاه قاجار فرمان رئيسالوزرايي را به نام قوامالسلطنه نوشت و در زندان براي او فرستاد. يكي از نخستين اقدامات قوام به عنوان رئيسالوزراء، انتصاب يكي از نزديكانش در خراسان به عنوان كفيل حاكم ايالت بود. اما هنوز چند روزي از آغاز به كار نجدالسلطنه نگذشته بود كه توسط كلنل محمدتقيخان بازداشت شد. دكتر محمدعلي همايون كاتوزيان در كتاب ارزندهاش «دولت و جامعه در ايران» انگيزه و شيوه عمل محمدتقيخان را چنين تحليل كرده است: «دو انگيزه تقويتكننده يكديگر (خصومت شخصي با قوام و تفسير به قدرت رسيدن او به عنوان «بازگشت ارتجاع و نفوذ خارجي») باعث مخالفت پسيان با دگرگوني بود، هرچند انگيزه شخصي بايد همسنگ انگيزه اجتماعي بوده باشد. پسيان در فاصله خرداد تا مهر 1300 با سردرگمي (ظاهراً نگران از بابت مشروعيت قانوني كارهايش) گاه طاغي و غاصب حكومت خراسان به نظر ميرسيد و گاه سپر ميافكند و به مركز به جز قوام، ابراز وفاداري ميكرد.»
پايان كار
نيرويي كه در تهران در اختيار سردارسپه، وزير جنگ بود حتي به نصف عده ژاندارمهاي تحت فرماندهي كلنل پسيان نميرسيد. او سرانجام ناچار شد نيروي كوچكي را به فرماندهي حسينآقا خزاعي به خراسان بفرستد. اين نيرو بيرون مشهد مستقر شد و تا هنگامي كه محمدتقيخان زنده بود نه به جنگ پرداخت و نه به شهر راه يافت. قوام كه از مصالحه يا سركوبي كلنل به دست قواي دولتي نااميد شده بود، براي حكام محلي در شمال و جنوب خراسان پيام فرستاد كه عليه پسيان وارد عمل شوند. مهمترين حاكماني كه مورد نظر قوام بودند يكي امير شوكتالملك امير قائنات در جنوب خراسان بود و ديگري سردار معزز بجنوردي در شمال.
به نوشته محمدتقي بهار (ملكالشعراء): «از طرف شوكتالملك والي قائنات و سردار معزز والي بجنورد و خوانين زعفرانلوي قوچان به حمايت دولت علامات مخالفت با كلنل بروز كرد و شجاعالملك رئيس ايل هزاره و قسمتي از ايل تيموري به رياست شوكتالسلطنه و سيد حيدر و طوايف بربري و سالارخان بلوچ علائم خلاغ آشكار كردند و دولت، كلنل را در صفحه خراسان طاغي و سركش معرفي كرد.» («تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» ملكالشعراي بهار)
محمدتقيخان در اين شرايط كوشيد با امير شوكتالملك به تفاهم برسد اما هنوز موفق نشده بود كه كردهاي شادلو به تحريك سردار معزز شورش كردند. كلنل در اقدامي بيباكانه به همراه گروه كوچكي از ژاندارمها براي فروخواباندن اين شورش حركت كرد. اما او و افرادش در تپههاي جعفرآباد در نزديكي قوچان محاصره شدند و شكست خوردند. گفته ميشود كلنل در حالي كه تمام ژاندارمهايش يا كشته شده بودند و يا گريخته بودند، به تنهايي و تا آخرين گلولهاي كه در اختيار داشت جنگيد و سرانجام كشته شد. (گروهي عقيده دارند او كه مجروح شده بود براي اينكه اسير نشود خود را كشته است.)
جسد محمدتقيخان با احترام فراوان توسط دوستانش تشييع و در محل آبرومندانهاي دفن شد، اما بعدها به دستور قوامالسلطنه به گورستاني در حاشيه شهر انتقال يافت. عارف قزويني و ايرجميرزا، شعراي معروف آن زمان هر دو از ياران نزديك كلنل بودند و در سوگ او اشعار زيبا سرودهاند.
اميد پارسانژاد
كلنل محمد تقيخان پسيان روز دهم مهر 1300 در جريان نبرد با گروهي از اكراد قوچان در نزديكي جعفرآباد كشته شد و به اين ترتيب ماجراي قيام او در خراسان پايان يافت. محمدتقيخان كه در زمان كودتاي 1299 فرمانده ژاندارمري خراسان بود، پس از تشكيل دولت سيدضياءالدين طباطبايي و به فرمان رئيسالوزراء به دستگيري قوامالسلطنه والي خراسان اقدام كرد و او را تحتالحفظ به تهران فرستاد. قوام به همراه بسياري از رجال كشور حدود سه ماه در زندان سيدضياء بود ولي هنگامي كه كابينه سيد سقوط كرد، همانجا در زندان فرمان رئيسالوزرايي گرفت و مأمور تشكيل دولت شد. كلنل پسيان كه از كينه قوام عليه خود باخبر بود، نجدالسلطنه را كه به كفالت ولايت خراسان منصوب شده بود دستگير كرد و كوشيد دولت مركزي را متقاعد كند كه خود او را به عنوان حاكم بپذيرد. قوامالسلطنه مخالفت كرد و پس از كشمكش بسيار، سرانجام حكام محلي شمال و جنوب خراسان را براي سركوبي كلنل فرستاد. كلنل در درگيري با جنگجويان قبايل كرد كه تحت نفوذ سردار معزز بجنوردي (حاكم مناطق شمال) بودند كشته شد و غائله خاتمه يافت.
ژاندارم
محمد تقي خان افسري تحصيلكرده و با لياقت بود كه در جريان جنگ جهاني اول، مانند بسياري ديگر از افسران ژاندارم هوادار متحدين شد و در بعضي عمليات نظامي در كرمانشاه شركت داشت. او در اواخر جنگ براي ادامه تحصيل به برلين رفت و به تكميل دانش نظامي خود پرداخت. بازگشت كلنل به ايران با خروج «نيروهاي عملياتي حائل شرق ايران» (متعلق به بريتانياييها) همزمان بود و او به عنوان فرمانده كل ژاندارمري خراسان مأمور تجديد سازمان اين نيرو شد.
محمدتقيخان افسري وطنپرست و معتقد به حكومت مشروطه بود كه به اقتدار حكومت مركزي اهميت بسيار ميداد (و عجيب اينكه سرنوشت تراژيك او به گونهاي بود كه سرانجام در تعارض كامل با اين عقيدهاش، عليه دولت مركزي قيام كرد و در اين راه كشته شد.)
روابط كلنل پسيان و قوامالسلطنه (حاكم خراسان و برادر وثوقالدوله) هرگز دوستانه نبود، بنابراين هنگامي كه قوام از پذيرش دولت كودتايي سيدضياء سرباز زد، پسيان بيدرنگ دستور سيدضياء را در مورد بازداشت قوام اجرا كرد. روز 13 فروردين 1300 كه حاكم و گروهي از رجال شهر براي سيزدهبهدر از مشهد خارج شده بودند، كلنل به نيروهايش دستور داد آنها را به هنگام بازگشت به شهر دستگير و زنداني كنند. يكي دو روز بعد قوامالسلطنه تحتالحفظ به تهران فرستاده شد و به زندان افتاد.
اما دو ماه و اندي بعد دولت سيدضياء در آستانه سقوط قرار گرفته بود و سلطان احمدشاه قاجار فرمان رئيسالوزرايي را به نام قوامالسلطنه نوشت و در زندان براي او فرستاد. يكي از نخستين اقدامات قوام به عنوان رئيسالوزراء، انتصاب يكي از نزديكانش در خراسان به عنوان كفيل حاكم ايالت بود. اما هنوز چند روزي از آغاز به كار نجدالسلطنه نگذشته بود كه توسط كلنل محمدتقيخان بازداشت شد. دكتر محمدعلي همايون كاتوزيان در كتاب ارزندهاش «دولت و جامعه در ايران» انگيزه و شيوه عمل محمدتقيخان را چنين تحليل كرده است: «دو انگيزه تقويتكننده يكديگر (خصومت شخصي با قوام و تفسير به قدرت رسيدن او به عنوان «بازگشت ارتجاع و نفوذ خارجي») باعث مخالفت پسيان با دگرگوني بود، هرچند انگيزه شخصي بايد همسنگ انگيزه اجتماعي بوده باشد. پسيان در فاصله خرداد تا مهر 1300 با سردرگمي (ظاهراً نگران از بابت مشروعيت قانوني كارهايش) گاه طاغي و غاصب حكومت خراسان به نظر ميرسيد و گاه سپر ميافكند و به مركز به جز قوام، ابراز وفاداري ميكرد.»
پايان كار
نيرويي كه در تهران در اختيار سردارسپه، وزير جنگ بود حتي به نصف عده ژاندارمهاي تحت فرماندهي كلنل پسيان نميرسيد. او سرانجام ناچار شد نيروي كوچكي را به فرماندهي حسينآقا خزاعي به خراسان بفرستد. اين نيرو بيرون مشهد مستقر شد و تا هنگامي كه محمدتقيخان زنده بود نه به جنگ پرداخت و نه به شهر راه يافت. قوام كه از مصالحه يا سركوبي كلنل به دست قواي دولتي نااميد شده بود، براي حكام محلي در شمال و جنوب خراسان پيام فرستاد كه عليه پسيان وارد عمل شوند. مهمترين حاكماني كه مورد نظر قوام بودند يكي امير شوكتالملك امير قائنات در جنوب خراسان بود و ديگري سردار معزز بجنوردي در شمال.
به نوشته محمدتقي بهار (ملكالشعراء): «از طرف شوكتالملك والي قائنات و سردار معزز والي بجنورد و خوانين زعفرانلوي قوچان به حمايت دولت علامات مخالفت با كلنل بروز كرد و شجاعالملك رئيس ايل هزاره و قسمتي از ايل تيموري به رياست شوكتالسلطنه و سيد حيدر و طوايف بربري و سالارخان بلوچ علائم خلاغ آشكار كردند و دولت، كلنل را در صفحه خراسان طاغي و سركش معرفي كرد.» («تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» ملكالشعراي بهار)
محمدتقيخان در اين شرايط كوشيد با امير شوكتالملك به تفاهم برسد اما هنوز موفق نشده بود كه كردهاي شادلو به تحريك سردار معزز شورش كردند. كلنل در اقدامي بيباكانه به همراه گروه كوچكي از ژاندارمها براي فروخواباندن اين شورش حركت كرد. اما او و افرادش در تپههاي جعفرآباد در نزديكي قوچان محاصره شدند و شكست خوردند. گفته ميشود كلنل در حالي كه تمام ژاندارمهايش يا كشته شده بودند و يا گريخته بودند، به تنهايي و تا آخرين گلولهاي كه در اختيار داشت جنگيد و سرانجام كشته شد. (گروهي عقيده دارند او كه مجروح شده بود براي اينكه اسير نشود خود را كشته است.)
جسد محمدتقيخان با احترام فراوان توسط دوستانش تشييع و در محل آبرومندانهاي دفن شد، اما بعدها به دستور قوامالسلطنه به گورستاني در حاشيه شهر انتقال يافت. عارف قزويني و ايرجميرزا، شعراي معروف آن زمان هر دو از ياران نزديك كلنل بودند و در سوگ او اشعار زيبا سرودهاند.
سهشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۳
مرگ تيمور
اميد پارسانژاد
عبدالحسينخان تيمورتاش، وزير مقتدر دربار رضاشاه در سالهاي نخستين سلطنتش كه پس از عزل و محاكمه حدود 8 ماه زنداني بود، روز 9 مهر 1312 به شكل مرموزي در زندان قصر درگذشت. در جريان محاكمه عوامل شهرباني پس از بركناري رضاشاه در سال 1320، گفته شد كه «پزشك احمدي» (بهيار زندان) ابتدا او را مسموم كرده ولي چون هنوز زنده بوده است او را خفه كردهاند.
در مورد علت مغضوب شدن تيمورتاش نزد رضاشاه چند روايت وجود دارد. گروهي عقيده دارند تيمورتاش با شورويها سروسري داشته و گفتههاي يك مأمور سابق امنيتي اين كشور را شاهد ميگيرند كه تيمورتاش اطلاعاتي در مورد مذاكرات دولت ايران با بريتانيا در اختيار شورويها قرار داده است. به گفته اين گروه رضاشاه هنگامي كه در جريان اين گونه روابط تيمورتاش قرار گرفت او را عزل كرد. گروه ديگري عقيده دارند نگراني اصلي رضاشاه اين بوده است كه پس از مرگش با وجود شخصيت توانا، مقتدر و بلندپروازي چون تيمورتاش، وليعهد شانسي براي رسيدن به سلطنت نخواهد داشت و بنابراين آمادگي كنارگذاشتن او را داشته است. دشمني گروهي از رجال داخلي و بدگوييهاي مداوم آيرام (رئيس كل وقت نظميه) نيز به بدبيني شاه دامن زده و سرانجام باعث سقوط تيمورتاش شده است. به نظر ميرسد روايت دوم به حقيقت نزديكتر باشد.
سردار معظم
عبدالحسينخان پسر كريمدادخان معزّزالملك نرديني، حاكم تربت، سبزوار و جوين بود و در نوجواني، (به سنت فرزندان بزرگان همعصر) براي تحصيل به روسيه فرستاده شد. او در بهترين مدرسه نظامي ويژه اشراف روسيه به نام مدرسه نيكلايوسكي تحصيل كرد و به زبانهاي روسي و فرانسوي (و بعدها انگليسي) آشنا شد. در بازگشت از روسيه ابتدا مدتي از سوي پدرش نايبالحكومه جوين شد، سپس به تهران آمد و از نخستين كشمكشهايي كه ميان محمدعليشاه و مشروطهخواهان درگرفت، به هواداران مشروطه پيوست. او كه فرماندهي دستهاي از مجاهدان را به عهده داشت، در يكي از شديدترين درگيريها ميان قواي محمدعليشاه با مجاهدان، رشادت و تدبير بينظيري نشان داد و خود را به شهامت و كفايت شناساند.
عبدالحسين خان پس از دوران استبداد صغير به عنوان نماينده قوچان به مجلس دوم راه يافت و فعاليت سياسي جدي خود را از اين هنگام آغاز كرد. او در جريان اختلافات نمايندگان مجلس بر سر لزوم خلع سلاح مجاهدان آذري به فرماندهي ستارخان و باقرخان (كه در آن هنگام در پارك اتابك تهران مستقر بودند) نشان داد كه در مبارزه پارلماني نيز استعداد و توانايي كم نظيري دارد. عبدالحسين خان پس از انحلال مجلس دوم (در جريان واقعه شوستر) به خراسان بازگشت و پس از ازدواج با يكي از نوادگان نيّرالدوله، والي خراسان، لقب «سردار معظّم» گرفت و به رياست قشون خراسان منصوب شد. چند سال بعد، به هنگام تشكيل مجلس سوم، او بار ديگر به نمايندگي قوچان انتخاب شد. مجلس سوم نيز در جريان جنگ جهاني اول منحل شد. سردار معظّم در دوران هفت ساله فترت مجلس چندي در دولت وثوقالدوله حاكم گيلان شد. گفته ميشود او در دوران حكومت گيلان دست كم در يك مورد رفتاري خشونتآميز و غير مسئولانه در قبال چند متهم وابستگي به نهضت جنگل داشته است و در حال مستي دستور قتل پنج تن آنان را صادر كرده است.
سردار معظّم پس از كودتاي 1299 به سرعت متوجه شد كه قدرت در آينده در دست سردارسپه خواهد بود و لذا به او نزديك شد. عبدالحسينخان در كابينه دوم مشيرالدوله وزير دادگستري و در كابينههاي دوم و سوم سردار سپه وزير فوائد عامه بود. به تأكيد چند تن از رجال وقت، احتمالاً نخستين كسي كه فكر تغيير سلطنت و نشستن بر كرسي پادشاهي را با سردارسپه در ميان گذشت، تيمورتاش بود.
وزير دربار
تيمورتاش حتي اگر اولين كسي نباشد كه انديشه تغيير سلطنت را مطرح كرد، قطعاً بيش از سايرين در عملي شدن اين انديشه مؤثر بود. بنابراين او پس از نشستن رضاشاه بر كرسي سلطنت، نقش بسيار كليدي در نظام تازه پيدا كرد. از تيمورتاش نقل شده كه رضاشاه پس از تاجگذاري به او گفته است از اين به بعد امور نظامي كشور را من اداره ميكنم و امور سياسي به عهده توست. در نخستين سالهاي سلطنت پهلوي نيز كشور عملاً به همين شيوه اداره ميشد. تيمورتاش قدرتمندترين شخص پس از شاه بود و كنترل دولت و حتي مجلس را در اختيار داشت. سياست خارجي كشور را نيز او اداره ميكرد. تيمورتاش در اين دوران نهايت كفايت و توانايي را از خود نشان داد و به گفته گروهي از صاحبنظران (از جمله مرحوم دكتر شيخالاسلامي) خدمات كم نظيري براي ايران انجام داد.
اما اقتدار و توانايي فراوان و احاطه كاملي كه تيمورتاش بر امور كشور داشت با گذشت زمان به عاملي عليه خود او تبديل شد. رضاشاه به تدريج از طرف وزيردربارش احساس خطر كرد. قدرت رشكانگيز و شيوه رفتار تيمورتاش، دشمني سرسختانه عدهاي از رجال را نيز برانگيخته بود. آنها از هر فرصتي براي بدگويي از تيمور و دامن زدن به بدبيني بيمارگونه شاه استفاده كردند. گويا شيطنت وزارت خارجه بريتانيا و مديران شركت نفت ايران و انگليس (يا دست كم روزنامه تايمز لندن) نيز در وارد آمدن ضربه آخر به تيمورتاش تأثير فراوان داشت. تايمز در مقالهاي تيمورتاش را اداره كننده اصلي كشور و شخص مقتدري معرفي كرد كه در صورت مرگ ناگهاني شاه، امور را قبضه خواهد كرد. مدتي پس از انتشار همين مقاله بود كه تيمورتاش ناگهان بركنار و پس از چندي محاكمه و زنداني شد.
وزير مختار وقت انگلستان در تهران در گزارشي به وزارت خارجه كشورش در مورد مرگ تيمور نوشته است: «[تيمورتاش سه روز پيش در زندان قصر درگذشت] در سه هفته گذشته خبر داشتيم كه ايشان بيمار هستند ولي رضاشاه او را در عرض همين مدت در بدترين وضعي كه براي يك زنداني مجرد قابل تصور است از دنياي خارج جدا كرده و حتي اجازهاي را كه اعضاي خانوادهاش سابقاً داشتند كه او را گاهگاهي در زندان ملاقات كنند، لغو كرده بود... كليه اثاث و ملزومات سلولش را از دسترسش خارج كرده بودند. به اين ترتيب مردي كه لياقت و استعداد درخشانش او را در قلّهاي از عظمت كه فقط تالي مقام شاه بود قرار داده بود، در آخرين شب حياتش حتي تختخوابي كه روي آن بميرد در اختيار نداشت.» (نقل شده در «صعود و سقوط تيمورتاش» جواد شيخالاسلامي)
اميد پارسانژاد
عبدالحسينخان تيمورتاش، وزير مقتدر دربار رضاشاه در سالهاي نخستين سلطنتش كه پس از عزل و محاكمه حدود 8 ماه زنداني بود، روز 9 مهر 1312 به شكل مرموزي در زندان قصر درگذشت. در جريان محاكمه عوامل شهرباني پس از بركناري رضاشاه در سال 1320، گفته شد كه «پزشك احمدي» (بهيار زندان) ابتدا او را مسموم كرده ولي چون هنوز زنده بوده است او را خفه كردهاند.
در مورد علت مغضوب شدن تيمورتاش نزد رضاشاه چند روايت وجود دارد. گروهي عقيده دارند تيمورتاش با شورويها سروسري داشته و گفتههاي يك مأمور سابق امنيتي اين كشور را شاهد ميگيرند كه تيمورتاش اطلاعاتي در مورد مذاكرات دولت ايران با بريتانيا در اختيار شورويها قرار داده است. به گفته اين گروه رضاشاه هنگامي كه در جريان اين گونه روابط تيمورتاش قرار گرفت او را عزل كرد. گروه ديگري عقيده دارند نگراني اصلي رضاشاه اين بوده است كه پس از مرگش با وجود شخصيت توانا، مقتدر و بلندپروازي چون تيمورتاش، وليعهد شانسي براي رسيدن به سلطنت نخواهد داشت و بنابراين آمادگي كنارگذاشتن او را داشته است. دشمني گروهي از رجال داخلي و بدگوييهاي مداوم آيرام (رئيس كل وقت نظميه) نيز به بدبيني شاه دامن زده و سرانجام باعث سقوط تيمورتاش شده است. به نظر ميرسد روايت دوم به حقيقت نزديكتر باشد.
سردار معظم
عبدالحسينخان پسر كريمدادخان معزّزالملك نرديني، حاكم تربت، سبزوار و جوين بود و در نوجواني، (به سنت فرزندان بزرگان همعصر) براي تحصيل به روسيه فرستاده شد. او در بهترين مدرسه نظامي ويژه اشراف روسيه به نام مدرسه نيكلايوسكي تحصيل كرد و به زبانهاي روسي و فرانسوي (و بعدها انگليسي) آشنا شد. در بازگشت از روسيه ابتدا مدتي از سوي پدرش نايبالحكومه جوين شد، سپس به تهران آمد و از نخستين كشمكشهايي كه ميان محمدعليشاه و مشروطهخواهان درگرفت، به هواداران مشروطه پيوست. او كه فرماندهي دستهاي از مجاهدان را به عهده داشت، در يكي از شديدترين درگيريها ميان قواي محمدعليشاه با مجاهدان، رشادت و تدبير بينظيري نشان داد و خود را به شهامت و كفايت شناساند.
عبدالحسين خان پس از دوران استبداد صغير به عنوان نماينده قوچان به مجلس دوم راه يافت و فعاليت سياسي جدي خود را از اين هنگام آغاز كرد. او در جريان اختلافات نمايندگان مجلس بر سر لزوم خلع سلاح مجاهدان آذري به فرماندهي ستارخان و باقرخان (كه در آن هنگام در پارك اتابك تهران مستقر بودند) نشان داد كه در مبارزه پارلماني نيز استعداد و توانايي كم نظيري دارد. عبدالحسين خان پس از انحلال مجلس دوم (در جريان واقعه شوستر) به خراسان بازگشت و پس از ازدواج با يكي از نوادگان نيّرالدوله، والي خراسان، لقب «سردار معظّم» گرفت و به رياست قشون خراسان منصوب شد. چند سال بعد، به هنگام تشكيل مجلس سوم، او بار ديگر به نمايندگي قوچان انتخاب شد. مجلس سوم نيز در جريان جنگ جهاني اول منحل شد. سردار معظّم در دوران هفت ساله فترت مجلس چندي در دولت وثوقالدوله حاكم گيلان شد. گفته ميشود او در دوران حكومت گيلان دست كم در يك مورد رفتاري خشونتآميز و غير مسئولانه در قبال چند متهم وابستگي به نهضت جنگل داشته است و در حال مستي دستور قتل پنج تن آنان را صادر كرده است.
سردار معظّم پس از كودتاي 1299 به سرعت متوجه شد كه قدرت در آينده در دست سردارسپه خواهد بود و لذا به او نزديك شد. عبدالحسينخان در كابينه دوم مشيرالدوله وزير دادگستري و در كابينههاي دوم و سوم سردار سپه وزير فوائد عامه بود. به تأكيد چند تن از رجال وقت، احتمالاً نخستين كسي كه فكر تغيير سلطنت و نشستن بر كرسي پادشاهي را با سردارسپه در ميان گذشت، تيمورتاش بود.
وزير دربار
تيمورتاش حتي اگر اولين كسي نباشد كه انديشه تغيير سلطنت را مطرح كرد، قطعاً بيش از سايرين در عملي شدن اين انديشه مؤثر بود. بنابراين او پس از نشستن رضاشاه بر كرسي سلطنت، نقش بسيار كليدي در نظام تازه پيدا كرد. از تيمورتاش نقل شده كه رضاشاه پس از تاجگذاري به او گفته است از اين به بعد امور نظامي كشور را من اداره ميكنم و امور سياسي به عهده توست. در نخستين سالهاي سلطنت پهلوي نيز كشور عملاً به همين شيوه اداره ميشد. تيمورتاش قدرتمندترين شخص پس از شاه بود و كنترل دولت و حتي مجلس را در اختيار داشت. سياست خارجي كشور را نيز او اداره ميكرد. تيمورتاش در اين دوران نهايت كفايت و توانايي را از خود نشان داد و به گفته گروهي از صاحبنظران (از جمله مرحوم دكتر شيخالاسلامي) خدمات كم نظيري براي ايران انجام داد.
اما اقتدار و توانايي فراوان و احاطه كاملي كه تيمورتاش بر امور كشور داشت با گذشت زمان به عاملي عليه خود او تبديل شد. رضاشاه به تدريج از طرف وزيردربارش احساس خطر كرد. قدرت رشكانگيز و شيوه رفتار تيمورتاش، دشمني سرسختانه عدهاي از رجال را نيز برانگيخته بود. آنها از هر فرصتي براي بدگويي از تيمور و دامن زدن به بدبيني بيمارگونه شاه استفاده كردند. گويا شيطنت وزارت خارجه بريتانيا و مديران شركت نفت ايران و انگليس (يا دست كم روزنامه تايمز لندن) نيز در وارد آمدن ضربه آخر به تيمورتاش تأثير فراوان داشت. تايمز در مقالهاي تيمورتاش را اداره كننده اصلي كشور و شخص مقتدري معرفي كرد كه در صورت مرگ ناگهاني شاه، امور را قبضه خواهد كرد. مدتي پس از انتشار همين مقاله بود كه تيمورتاش ناگهان بركنار و پس از چندي محاكمه و زنداني شد.
وزير مختار وقت انگلستان در تهران در گزارشي به وزارت خارجه كشورش در مورد مرگ تيمور نوشته است: «[تيمورتاش سه روز پيش در زندان قصر درگذشت] در سه هفته گذشته خبر داشتيم كه ايشان بيمار هستند ولي رضاشاه او را در عرض همين مدت در بدترين وضعي كه براي يك زنداني مجرد قابل تصور است از دنياي خارج جدا كرده و حتي اجازهاي را كه اعضاي خانوادهاش سابقاً داشتند كه او را گاهگاهي در زندان ملاقات كنند، لغو كرده بود... كليه اثاث و ملزومات سلولش را از دسترسش خارج كرده بودند. به اين ترتيب مردي كه لياقت و استعداد درخشانش او را در قلّهاي از عظمت كه فقط تالي مقام شاه بود قرار داده بود، در آخرين شب حياتش حتي تختخوابي كه روي آن بميرد در اختيار نداشت.» (نقل شده در «صعود و سقوط تيمورتاش» جواد شيخالاسلامي)
دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۳
گروه گلسرخي
اميد پارسانژاد
روزنامههاي تهران اواخر دهه اول مهرماه 1352 خبر دستگيري گروهي را كه متهم به خرابكاري و طراحي سوءقصدي عليه ملكه و وليعهد وقت بودند، منتشر كردند. اين گروه 12 نفري كه تعدادي از كاركنان راديو تلويزيون را نيز شامل ميشد، قصد داشتند هنگام برگزاري مراسم جشنواره فيلم كودكان و نوجوانان، با پنهان كردن اسلحه در دوربينهاي تلويزيوني فرح و رضا پهلوي (وليعهد) را به گروگان بگيرند. يكي از اعضاي اين گروه به نام منوچهر مقدم سليمي، پيشتر و در جريان پرونده ترور كاخ مرمر بازداشت و به سه سال زندان محكوم شده بود. كرامت الله دانشيان، عضو ديگر گروه نيز در دهه 1340 يك بار به زندان افتاده بود. اما ساير اعضاي گروه كارمند تلويزيون يا روزنامهنگار بودند و سابقه فعاليت جدي سياسي نداشتند. معروفترين آنها، خسرو گلسرخي، گويا حتي در جريان تصميم اعضاي ديگر گروه نبود و تنها به واسطه رابطه دوستانهاش با يكي از اعضا دستگير شد. اما او به هنگام محاكمه، شهامت فراوان از خود نشان داد و انتقادات تندي عليه رژيم مطرح كرد و سرانجام نيز اعدام شد. پخش جريان دادگاه و به ويژه سخنان گلسرخي از تلويزيون ايران حيرت بسياري از ناظران را برانگيخت.
شبكه
امير اسدالله علم، وزير دربار وقت در يادداشتهاي روزانهاش به تاريخ 29 شهريور 1352 نوشته است: «اخبار خوشي تيمسار نصيري (رئيس ساواك) از بلوچستان داشت كه خوشحالم كرد. ولي يك خبر بدي داد كه يك شبكه باز هم در تلويزيون كشف كرده كه قصد داشتهاند وليعهد را ترور كنند. همه را گرفتند. خيلي متأثر شدم.» اشاره بعدي او به موضوع در يادداشت روز دوشنبه 9 مهر چنين است: «يك عده بچه احمق پيدا شده بودند كه خواستند به جان شاهنشاه و شهبانو و وليعهد سوءقصد كنند. [خطاب به شاه] عرض كردم چه لزومي دارد اين خبر منتشر شود؟ فرمودند لازم است، چون بعد بايد محاكمه شوند. عرض كردم با وصف اين مصلحت نيست. فرمودند چرا مصلحت هست، تو نميفهمي!» («يادداشتهاي علم» جلد سوم)
اشاره علم به بازداشت گروه گلسرخي بوده است كه خبر دستگيري اعضاي آن، روز بعد در روزنامهها منتشر شد. اعضاي اين گروه 12 نفره عبارت بودند از طيفور بطحايي، خسرو گلسرخي، عباس سماكار، كرامتالله دانشيان، ايرج جمشيدي، شكوه فرهنگ، محمدرضا علامهزاده، ابراهيم فرهنگ رازي (ميرزادگي)، مريم اتحاديه، مرتضي سياهپوش، منوچهر مقدم سليمي و فرهاد قيصري. مازيار بهروز، نويسنده «شورشيان آرمانخواه» اطلاعاتي را در كتاب خود به نقل از محمدرضا علامهزاده نقل كرده است كه نشان ميدهد هسته اصلي اين گروه با سازمان چريكهاي فدائي خلق مرتبط بودهاند.
طرح ربودن يا گروگان گرفتن اعضاي خانواده سلطنتي ابتدا به ذهن علامهزاده و سماكار رسيده بود كه هر دو كارمند تلويزيون بودند. ميتوان حدس زد حضور آنان براي ضبط تلويزيوني برنامههايي كه خانواده سلطنتي در آن شركت ميكردند آنان را با نقاط ضعف امنيتي چنين مراسمي آشنا كرده بود و احتمالاً با مشاهده شكافي امنيتي به فكر استفاده از آن افتاده بودند. سماكار از دوست خود طيفور بطحايي درخواست كرده بود كه برايش چند قبضه اسلحه تهيه كند. بطحايي عضو گروهي بود كه مطالعات ماركسيستي ميكردند و به فعاليتهاي چريكي گرايش داشتند. شكوه فرهنگ رازي، ابراهيم فرهنگ رازي، مريم اتحاديه، ايرج جمشيدي و مرتضي سياهپوش اعضاي گروه بطحايي بودند. او به علاوه با كرامتالله دانشيان آشنا بود. بطحايي كوشيد از طريق شخصي به نام امير فتانت كه او را عضو سازمان چريكهاي فدائي خلق ميدانست، براي سماكار اسلحه تهيه كند. اما فتانت در واقع مأمور ساواك بود.
دستگيري
برنامه ساواك اين بود كه مقداري اسلحه در اختيار گروه قرار دهد و آنها را تحت نظر بگيرد تا ابتدا همه روابط آنها را به دست آورد و سپس اعضاي گروه را در حال ارتكاب جرم دستگير كند. اما ايرج جمشيدي كه ميبايست براي تحويل گرفتن سلاحها سر قرار حاضر شود، در آخرين لحظه منصرف شد و به همدان گريخت. پس از آن بود كه ساواك براي جلوگيري از پنهان شدن ساير اعضاي گروه، دستگيري آنها را آغاز كرد. به اين ترتيب بطحايي، دانشيان، شكوه و ابراهيم فرهنگ، اتحاديه، سياهپوش، قيصري، جمشيدي، علامهزاده و سماكار در روزهاي آخر شهريور دستگير شدند.
يكي از اعضاي دستگير شده، به هنگام بازجويي نام خسرو گلسرخي و منوچهر مقدم سليمي را نيز كه با طرح گروگانگيري بيارتباط بودند به ميان آورد و باعث بازداشت آنها شد. گلسرخي (روزنامهنگار و شاعر) گرايش ماركسيستي داشت و در بازجوييها و محاكمه خود از عقايدش دفاع كرد. دانشيان نيز چنين كرد و طرفه آنكه در ميان متهمان، تنها همين دو تن كه كمترين اطلاع و دخالت را در برنامه گروگانگيري داشتند به جوخه اعدام سپرده شدند. ديگران به تناسب نقش خود و نوع رفتارشان در دادگاه به حبسهاي بلند مدت يا كوتاه مدت محكوم شدند.
معروفترين بخش دفاعيات گلسرخي چنين بود: «ان الحياة عقيده و جهاد. سخنم را با گفتهاي از مولا حسين، شهيد بزرگ خلقهاي خاورميانه آغاز ميكنم. من كه يك ماركسيست – لنينيست هستم براي نخستين بار عدالت اجتماعي را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم. من در اين دادگاه براي جانم چانه نميزنم... من قطرهاي ناچيز از عظمت و حرمان خلقهاي مبارز ايران هستم. خلقي كه مزدكها، مازيارها و بابكها، يعقوب ليثها، ستارها، عمواوغليها، پسيانها و ميرزا كوچكخانها، ارانيها و روزبهها و وارطانها داشته است. آري من براي جانم چانه نميزنم، چرا كه فرزند خلقي مبارز و دلاور هستم...» («محاكمات سياسي در ايران» بهروز طيراني)
اميد پارسانژاد
روزنامههاي تهران اواخر دهه اول مهرماه 1352 خبر دستگيري گروهي را كه متهم به خرابكاري و طراحي سوءقصدي عليه ملكه و وليعهد وقت بودند، منتشر كردند. اين گروه 12 نفري كه تعدادي از كاركنان راديو تلويزيون را نيز شامل ميشد، قصد داشتند هنگام برگزاري مراسم جشنواره فيلم كودكان و نوجوانان، با پنهان كردن اسلحه در دوربينهاي تلويزيوني فرح و رضا پهلوي (وليعهد) را به گروگان بگيرند. يكي از اعضاي اين گروه به نام منوچهر مقدم سليمي، پيشتر و در جريان پرونده ترور كاخ مرمر بازداشت و به سه سال زندان محكوم شده بود. كرامت الله دانشيان، عضو ديگر گروه نيز در دهه 1340 يك بار به زندان افتاده بود. اما ساير اعضاي گروه كارمند تلويزيون يا روزنامهنگار بودند و سابقه فعاليت جدي سياسي نداشتند. معروفترين آنها، خسرو گلسرخي، گويا حتي در جريان تصميم اعضاي ديگر گروه نبود و تنها به واسطه رابطه دوستانهاش با يكي از اعضا دستگير شد. اما او به هنگام محاكمه، شهامت فراوان از خود نشان داد و انتقادات تندي عليه رژيم مطرح كرد و سرانجام نيز اعدام شد. پخش جريان دادگاه و به ويژه سخنان گلسرخي از تلويزيون ايران حيرت بسياري از ناظران را برانگيخت.
شبكه
امير اسدالله علم، وزير دربار وقت در يادداشتهاي روزانهاش به تاريخ 29 شهريور 1352 نوشته است: «اخبار خوشي تيمسار نصيري (رئيس ساواك) از بلوچستان داشت كه خوشحالم كرد. ولي يك خبر بدي داد كه يك شبكه باز هم در تلويزيون كشف كرده كه قصد داشتهاند وليعهد را ترور كنند. همه را گرفتند. خيلي متأثر شدم.» اشاره بعدي او به موضوع در يادداشت روز دوشنبه 9 مهر چنين است: «يك عده بچه احمق پيدا شده بودند كه خواستند به جان شاهنشاه و شهبانو و وليعهد سوءقصد كنند. [خطاب به شاه] عرض كردم چه لزومي دارد اين خبر منتشر شود؟ فرمودند لازم است، چون بعد بايد محاكمه شوند. عرض كردم با وصف اين مصلحت نيست. فرمودند چرا مصلحت هست، تو نميفهمي!» («يادداشتهاي علم» جلد سوم)
اشاره علم به بازداشت گروه گلسرخي بوده است كه خبر دستگيري اعضاي آن، روز بعد در روزنامهها منتشر شد. اعضاي اين گروه 12 نفره عبارت بودند از طيفور بطحايي، خسرو گلسرخي، عباس سماكار، كرامتالله دانشيان، ايرج جمشيدي، شكوه فرهنگ، محمدرضا علامهزاده، ابراهيم فرهنگ رازي (ميرزادگي)، مريم اتحاديه، مرتضي سياهپوش، منوچهر مقدم سليمي و فرهاد قيصري. مازيار بهروز، نويسنده «شورشيان آرمانخواه» اطلاعاتي را در كتاب خود به نقل از محمدرضا علامهزاده نقل كرده است كه نشان ميدهد هسته اصلي اين گروه با سازمان چريكهاي فدائي خلق مرتبط بودهاند.
طرح ربودن يا گروگان گرفتن اعضاي خانواده سلطنتي ابتدا به ذهن علامهزاده و سماكار رسيده بود كه هر دو كارمند تلويزيون بودند. ميتوان حدس زد حضور آنان براي ضبط تلويزيوني برنامههايي كه خانواده سلطنتي در آن شركت ميكردند آنان را با نقاط ضعف امنيتي چنين مراسمي آشنا كرده بود و احتمالاً با مشاهده شكافي امنيتي به فكر استفاده از آن افتاده بودند. سماكار از دوست خود طيفور بطحايي درخواست كرده بود كه برايش چند قبضه اسلحه تهيه كند. بطحايي عضو گروهي بود كه مطالعات ماركسيستي ميكردند و به فعاليتهاي چريكي گرايش داشتند. شكوه فرهنگ رازي، ابراهيم فرهنگ رازي، مريم اتحاديه، ايرج جمشيدي و مرتضي سياهپوش اعضاي گروه بطحايي بودند. او به علاوه با كرامتالله دانشيان آشنا بود. بطحايي كوشيد از طريق شخصي به نام امير فتانت كه او را عضو سازمان چريكهاي فدائي خلق ميدانست، براي سماكار اسلحه تهيه كند. اما فتانت در واقع مأمور ساواك بود.
دستگيري
برنامه ساواك اين بود كه مقداري اسلحه در اختيار گروه قرار دهد و آنها را تحت نظر بگيرد تا ابتدا همه روابط آنها را به دست آورد و سپس اعضاي گروه را در حال ارتكاب جرم دستگير كند. اما ايرج جمشيدي كه ميبايست براي تحويل گرفتن سلاحها سر قرار حاضر شود، در آخرين لحظه منصرف شد و به همدان گريخت. پس از آن بود كه ساواك براي جلوگيري از پنهان شدن ساير اعضاي گروه، دستگيري آنها را آغاز كرد. به اين ترتيب بطحايي، دانشيان، شكوه و ابراهيم فرهنگ، اتحاديه، سياهپوش، قيصري، جمشيدي، علامهزاده و سماكار در روزهاي آخر شهريور دستگير شدند.
يكي از اعضاي دستگير شده، به هنگام بازجويي نام خسرو گلسرخي و منوچهر مقدم سليمي را نيز كه با طرح گروگانگيري بيارتباط بودند به ميان آورد و باعث بازداشت آنها شد. گلسرخي (روزنامهنگار و شاعر) گرايش ماركسيستي داشت و در بازجوييها و محاكمه خود از عقايدش دفاع كرد. دانشيان نيز چنين كرد و طرفه آنكه در ميان متهمان، تنها همين دو تن كه كمترين اطلاع و دخالت را در برنامه گروگانگيري داشتند به جوخه اعدام سپرده شدند. ديگران به تناسب نقش خود و نوع رفتارشان در دادگاه به حبسهاي بلند مدت يا كوتاه مدت محكوم شدند.
معروفترين بخش دفاعيات گلسرخي چنين بود: «ان الحياة عقيده و جهاد. سخنم را با گفتهاي از مولا حسين، شهيد بزرگ خلقهاي خاورميانه آغاز ميكنم. من كه يك ماركسيست – لنينيست هستم براي نخستين بار عدالت اجتماعي را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم. من در اين دادگاه براي جانم چانه نميزنم... من قطرهاي ناچيز از عظمت و حرمان خلقهاي مبارز ايران هستم. خلقي كه مزدكها، مازيارها و بابكها، يعقوب ليثها، ستارها، عمواوغليها، پسيانها و ميرزا كوچكخانها، ارانيها و روزبهها و وارطانها داشته است. آري من براي جانم چانه نميزنم، چرا كه فرزند خلقي مبارز و دلاور هستم...» («محاكمات سياسي در ايران» بهروز طيراني)
یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۳
حزب توده ايران
اميد پارسانژاد
هفتم مهر سالروز تأسيس حزب توده ايران است. اين حزب حدود دو هفته پس از كنارهگيري رضاشاه از سلطنت، توسط گروهي از زندانيان سياسي سابق كه اعضاي گروه معروف 53 نفر بودند تشكيل شد و تا سالها يكي از تأثيرگذارترين گروههاي سياسي در عرصه سياست ايران بود. در جلسه هيأت مؤسس حزب توده ايران كه در منزل سليمان ميرزا اسكندري تشكيل شده بود، 27 عضو آزاد شده گروه 53 نفر، از جمله شيخ محمد يزدي، ايرج اسكندري، عباس اسكندري، رضا روستا، دكتر مرتضي يزدي، دكتر رضا رادمنش، عبدالحسين نوشين، دكتر محمد بهرامي، بزرگ علوي و علي اميرخيزي شركت داشتند. سليمان ميرزا اسكندري در همان نخستين جلسه به عنوان دبيركل حزب انتخاب شد. نخستين اهداف گروه، تأمين آزادي اعضاي 53 نفر كه هنوز زنداني بودند، تثبيت حزب توده به عنوان يك سازمان قانوني، انتشار يك روزنامه و تدوين برنامهاي بود كه بتواند علاوه بر ماركسيستها، دمكراتها و اصلاحطلبان غير ماركسيست راديكال را نيز جذب كند.
53نفر
گروهي كه در تاريخ ايران به 53 نفر مشهورند، حلقهاي از جوانان علاقهمند به سوسياليسم بودند كه گرد شخصيت دكتر تقي اراني و مجلهاي كه او به نام «دنيا» منتشر ميكرد جمع شدند و در سال 1316 توسط شهرباني رضاشاه به زندان افتادند. اراني كه در آلمان تحصيل كرده بود، پس از بازگشت به ايران به عنوان معلم مشغول به كار شد و به انتشار مطالب علمي و نظري در مجلهاي به نام دنيا پرداخت. او به سرعت توانست گروهي از جوانان علاقهمند را گرد خود جمع كند. اين گروه با وجود اينكه هنوز وارد فعاليت جدي سياسي نشده بود، در اثر ندانمكاري يكي از اعضا لو رفت و همه اعضاي آن دستگير و محاكمه شدند. دكتر اراني، رهبر گروه در زندان در گذشت ولي بازماندگان گروه پس از فروپاشي ديكتاتوري رضاشاه توانستند حزب توده ايران را تشكيل دهند.
حزب توده به سرعت به بخش بزرگي از اهداف اوليهاش دست يافت. هنوز سال 1320 به پايان نرسيده بود كه اعضاي باقيمانده 53 نفر آزاد شدند، حزب دو روزنامه منتشر كرد، پليس فعاليت حزب را به رسميت شناخت و برنامه موقت حزب انتشار يافت. حزب توده با وجود گرايش همه رهبران و مؤسسانش نميتوانست از عنوان كمونيسم استفاده كند، زيرا قانون اساسي كشور داشتن «مرام اشتراكي» را ممنوع كرده بود.
ايرج اسكندري، عضو برجسته هيأت مؤسس، در نخستين كنگره حزب كه يك سال پس از تأسيس برگزار ميشد در مورد هدف دراز مدت حزب گفت: «هدف حزب توده متحد كردن تودهها كارگران، دهقانان، تجار، صنعتگران و روشنفكران مترقي است. البته اين طبقات از نظر اقتصادي تفاوت دارند. مثلاً در حالي كه كارگران چيزي غير از نيروي كار خود ندارند، صنعتگران كنترل ابزار توليدشان را در دست دارند و دهقانان هم قطعه زميني دارند و يا در آرزوي به دست آوردن آن هستند. ولي در ايران معاصر، اين اختلاف تحتالشعاع مبارزه مشترك عليه امپرياليسم، زمينداران غايب، سرمايهداران استثمارگر و صاحبان چپاولگر صنايع قرار گرفته است. وظيفه ما متحد كردن طبقات استثمار شده و ايجاد حزبي متشكل از تودههاست.» (نقل شده در «ايران بين دو انقلاب» يرواند آبراهاميان)
كوران حوادث
حزب توده به رغم موفقيتهايي كه به ويژه در سالهاي اول در گسترش به نقاط مختلف كشور داشت، هرگز به اهداف بلندپروازانهاش نرسيد. اين حزب در دو سال نخست فعاليت، سازمان خود را در مناطق شمال كشور (كه تحت اشغال ارتش اتحاد شوروي بود) گسترش داد. سپس به عضوگيري در جنوب كشور (به ويژه ميان كارگران صنعت نفت) پرداخت. تشكيل دولت خودمختار آذربايجان توسط پيشهوري و آغاز غائله آذربايجان، حزب توده را در شرايط انتخاب دشوار قرار داد. قوام، نخستوزير وقت ابتدا به حزب نزديك شد و حتي اعضاي آن را در كابينه خود به كار گرفت، اما بعد با تشكيل حزب دمكرات به رقابت با نفوذ حزب توده پرداخت و در جريان پايان دادن به غائله آذربايجان، بخش بزرگي از شاخههاي حزب را در سراسر كشور سركوب كرد.
از سوي ديگر حمايت حزب توده از خودمختاري آذربايجان به وجهه اين حزب در ميان مردم آسيب رساند و باعث بروز اختلافاتي در داخل حزب شد. گروهي از جناح اصلاحطلب حزب كه به سياستها، شيوه رهبري و نوع رابطه حزب با سفارت شوروي انتقاد داشت سرانجام در آذر 1326 ناچار به انشعاب شد.
در سال 1327 و پس از يك سوءقصد ناموفق عليه شاه، حزب توده رسماً غيرقانوني اعلام شد و رهبران آن يا گريختند و يا دستگير شدند. دو سال بعد و همزمان با اوجگيري نهضت ملي، حزب توده نيز بار ديگر به تجديد سازمان پرداخت و فعاليت خود را از سر گرفت. در مورد موضعگيريهاي حزب توده در جريان نهضت ملي انتقادات فراواني مطرح شده است. گروهي از رهبران حزب توده، اقدامات خود را در اين دوره سرنوشتساز موجه دانستهاند، هر چند چند سال بعد از كودتاي 28 مرداد 1332، رهبري حزب رسماً به اشتباه خود در جريان نهضت ملي اعتراف كرد.
در سالهاي پس از كودتا روند فعاليتهاي حزب توده كاملاً رو به افول گذاشت و در دورهاي به فعاليتهاي بسيار محدود در خارج از كشور خلاصه شد. ساواك با موفقيت فعاليتهاي حزب را سركوب كرد، پايگاه مردمي حزب در اثر دگرگونيهاي اجتماعي و اقتصادي از ميان رفت و رهبران سالخورده آن به تدريج از دور خارج شدند. علاوه بر اين انشعابهاي متعدد موقعيت حزب را تضعيف كرد. اين وضعيت تا آستانه انقلاب ادامه يافت تا اينكه در شرايط بحراني سال 1357، فعاليتهاي حزب توده در ايران دوباره آغاز شد.
اميد پارسانژاد
هفتم مهر سالروز تأسيس حزب توده ايران است. اين حزب حدود دو هفته پس از كنارهگيري رضاشاه از سلطنت، توسط گروهي از زندانيان سياسي سابق كه اعضاي گروه معروف 53 نفر بودند تشكيل شد و تا سالها يكي از تأثيرگذارترين گروههاي سياسي در عرصه سياست ايران بود. در جلسه هيأت مؤسس حزب توده ايران كه در منزل سليمان ميرزا اسكندري تشكيل شده بود، 27 عضو آزاد شده گروه 53 نفر، از جمله شيخ محمد يزدي، ايرج اسكندري، عباس اسكندري، رضا روستا، دكتر مرتضي يزدي، دكتر رضا رادمنش، عبدالحسين نوشين، دكتر محمد بهرامي، بزرگ علوي و علي اميرخيزي شركت داشتند. سليمان ميرزا اسكندري در همان نخستين جلسه به عنوان دبيركل حزب انتخاب شد. نخستين اهداف گروه، تأمين آزادي اعضاي 53 نفر كه هنوز زنداني بودند، تثبيت حزب توده به عنوان يك سازمان قانوني، انتشار يك روزنامه و تدوين برنامهاي بود كه بتواند علاوه بر ماركسيستها، دمكراتها و اصلاحطلبان غير ماركسيست راديكال را نيز جذب كند.
53نفر
گروهي كه در تاريخ ايران به 53 نفر مشهورند، حلقهاي از جوانان علاقهمند به سوسياليسم بودند كه گرد شخصيت دكتر تقي اراني و مجلهاي كه او به نام «دنيا» منتشر ميكرد جمع شدند و در سال 1316 توسط شهرباني رضاشاه به زندان افتادند. اراني كه در آلمان تحصيل كرده بود، پس از بازگشت به ايران به عنوان معلم مشغول به كار شد و به انتشار مطالب علمي و نظري در مجلهاي به نام دنيا پرداخت. او به سرعت توانست گروهي از جوانان علاقهمند را گرد خود جمع كند. اين گروه با وجود اينكه هنوز وارد فعاليت جدي سياسي نشده بود، در اثر ندانمكاري يكي از اعضا لو رفت و همه اعضاي آن دستگير و محاكمه شدند. دكتر اراني، رهبر گروه در زندان در گذشت ولي بازماندگان گروه پس از فروپاشي ديكتاتوري رضاشاه توانستند حزب توده ايران را تشكيل دهند.
حزب توده به سرعت به بخش بزرگي از اهداف اوليهاش دست يافت. هنوز سال 1320 به پايان نرسيده بود كه اعضاي باقيمانده 53 نفر آزاد شدند، حزب دو روزنامه منتشر كرد، پليس فعاليت حزب را به رسميت شناخت و برنامه موقت حزب انتشار يافت. حزب توده با وجود گرايش همه رهبران و مؤسسانش نميتوانست از عنوان كمونيسم استفاده كند، زيرا قانون اساسي كشور داشتن «مرام اشتراكي» را ممنوع كرده بود.
ايرج اسكندري، عضو برجسته هيأت مؤسس، در نخستين كنگره حزب كه يك سال پس از تأسيس برگزار ميشد در مورد هدف دراز مدت حزب گفت: «هدف حزب توده متحد كردن تودهها كارگران، دهقانان، تجار، صنعتگران و روشنفكران مترقي است. البته اين طبقات از نظر اقتصادي تفاوت دارند. مثلاً در حالي كه كارگران چيزي غير از نيروي كار خود ندارند، صنعتگران كنترل ابزار توليدشان را در دست دارند و دهقانان هم قطعه زميني دارند و يا در آرزوي به دست آوردن آن هستند. ولي در ايران معاصر، اين اختلاف تحتالشعاع مبارزه مشترك عليه امپرياليسم، زمينداران غايب، سرمايهداران استثمارگر و صاحبان چپاولگر صنايع قرار گرفته است. وظيفه ما متحد كردن طبقات استثمار شده و ايجاد حزبي متشكل از تودههاست.» (نقل شده در «ايران بين دو انقلاب» يرواند آبراهاميان)
كوران حوادث
حزب توده به رغم موفقيتهايي كه به ويژه در سالهاي اول در گسترش به نقاط مختلف كشور داشت، هرگز به اهداف بلندپروازانهاش نرسيد. اين حزب در دو سال نخست فعاليت، سازمان خود را در مناطق شمال كشور (كه تحت اشغال ارتش اتحاد شوروي بود) گسترش داد. سپس به عضوگيري در جنوب كشور (به ويژه ميان كارگران صنعت نفت) پرداخت. تشكيل دولت خودمختار آذربايجان توسط پيشهوري و آغاز غائله آذربايجان، حزب توده را در شرايط انتخاب دشوار قرار داد. قوام، نخستوزير وقت ابتدا به حزب نزديك شد و حتي اعضاي آن را در كابينه خود به كار گرفت، اما بعد با تشكيل حزب دمكرات به رقابت با نفوذ حزب توده پرداخت و در جريان پايان دادن به غائله آذربايجان، بخش بزرگي از شاخههاي حزب را در سراسر كشور سركوب كرد.
از سوي ديگر حمايت حزب توده از خودمختاري آذربايجان به وجهه اين حزب در ميان مردم آسيب رساند و باعث بروز اختلافاتي در داخل حزب شد. گروهي از جناح اصلاحطلب حزب كه به سياستها، شيوه رهبري و نوع رابطه حزب با سفارت شوروي انتقاد داشت سرانجام در آذر 1326 ناچار به انشعاب شد.
در سال 1327 و پس از يك سوءقصد ناموفق عليه شاه، حزب توده رسماً غيرقانوني اعلام شد و رهبران آن يا گريختند و يا دستگير شدند. دو سال بعد و همزمان با اوجگيري نهضت ملي، حزب توده نيز بار ديگر به تجديد سازمان پرداخت و فعاليت خود را از سر گرفت. در مورد موضعگيريهاي حزب توده در جريان نهضت ملي انتقادات فراواني مطرح شده است. گروهي از رهبران حزب توده، اقدامات خود را در اين دوره سرنوشتساز موجه دانستهاند، هر چند چند سال بعد از كودتاي 28 مرداد 1332، رهبري حزب رسماً به اشتباه خود در جريان نهضت ملي اعتراف كرد.
در سالهاي پس از كودتا روند فعاليتهاي حزب توده كاملاً رو به افول گذاشت و در دورهاي به فعاليتهاي بسيار محدود در خارج از كشور خلاصه شد. ساواك با موفقيت فعاليتهاي حزب را سركوب كرد، پايگاه مردمي حزب در اثر دگرگونيهاي اجتماعي و اقتصادي از ميان رفت و رهبران سالخورده آن به تدريج از دور خارج شدند. علاوه بر اين انشعابهاي متعدد موقعيت حزب را تضعيف كرد. اين وضعيت تا آستانه انقلاب ادامه يافت تا اينكه در شرايط بحراني سال 1357، فعاليتهاي حزب توده در ايران دوباره آغاز شد.
اشتراک در:
پستها (Atom)