وضع امور كشور با عزل و قتل ميرزا تقيخان اميركبير به دوران حاجيميرزا آقاسي بازگشته بود. به نوشته ژول ريشار فرانسوي، «كارهاي دولتي دوباره برگشته است به همان ترتيباتي كه در زمان حاجي بود. خريد و فروش براتها دوباره شروع شده، وصول مواجب به كشمكش افتاده، حواله به تمام ولايات و ايالات صادر شده همان هرجومرجها كه سابقاً برقرار بود دوباره رجعت نموده است».
روحيات ميرزاآقاخان نوري به كلي با امير متفاوت بود. به نوشته عباس امانت «او طرفدار بسياري از چيزهايي بود كه اميركبير قصد برانداختنشان را داشت و به همين جهت نيز ناصرالدينشاه و دربارش وي را به صدارت برگزيده بودند. نوري با آنكه به هنگام رسيدن به قدرت نسبتاً جوان بود، از مكتب كهن سياستمداري به عمليترين وجه آن پيروي ميكرد. او ترفندبازي زيرك و محافظهكار و وارث خانداني ديواني بود كه ساليان سال در مقام منشي و مستوفي لشكر به قاجاريه خدمت كرده بودند. سر و وضع و رفتار پر تبخترش، ريش بلند خضاب كردهاش به سبك قديم، البسه آراسته و مزين، زندگي پرتجمل، اهل و عيال و ملازمان فراوانش همه تذكاري عمدي به ايام شكوهمند سلطنت فتحعليشاه بود، روزگاري كه دولتمداران ايران چندان در انديشه كاستيها نبودند و بيشتر به جلال و شوكت خويش مينازيدند». («قبله عالم»، عباس امانت)
نمونهها
نمونههايي كه وخامت اوضاع مملكتداري را در ماههاي پس از عزل امير از صدارت نشان ميدهند فراوانند. چندتايي را فريدون آدميت در فصل پاياني كتابش «اميركبير و ايران» فهرست كرده است:
استيونس كنسول بريتانيا در تبريز ضمن شرح مفصلي كه از اوضاع عمومي آذربايجان ميدهد، ميگويد: «آنقدر كه از مردم نواحي مختلف آذربايجان در مدت اين يك ماه به من روي آوردند و از بيدادگري مأموران دولت دادخواهي كردند، در تمام مدت حكومت سه ساله اميرنظام اتفاق نيفتاد... در يك مورد پنجاهوپنج نفر از ده نشينان به اردوي كنسولخانه آمدند و عليه ظلم محصل ماليات استمداد جستند... اين رعاياي بيچاره از زورگويي و زورستاني وزيرنظام [تازه، برادر ميرزاآقاخان] چه بايد بكشند! خدا رحمت كند ميرزا تقيخان را... نظمي كه اميرنظام برقرار كرده بود و عدالتي كه با آن همه رنج و سختي بنيان گذارده بود رو به تباهي ميرود و آشفتگي زمان حاجي ميرزا آقاسي جايگزين آن ميشود. عامه مردم قدر امير را ميشناسند و بر مرگش اسف ميخورند. شاه تا زنده است بايد بر فقدان او افسوس خورد».
يك گزارش ديگر از مأموران انگليسي در شيراز چنين ميگويد: «رشوهخواري و تعدي دستگاه حكومت و دربار و مأموران محلي، قاطبه مردم را از شاه بيزار ساخته است. بيشتر عمال حكومت خويشاوندان صدراعظم هستند. حد غارتگري و شرزگي اعتمادالدوله (نوري) را از اينجا ميتوان برآورد نمود كه فقط در ظرف يك سال از اهالي شيراز سيهزار تومان به زور گرفته است، يعني بيستوچهار هزار تومان براي خودش و شش هزار تومان به نام پسرش نظامالملك. علاوه بر آن بستگان ميرزاآقاخان كه خود لشكري را ميسازند، هركدام براي خود سهمي بردهاند. شاهزاده فرمانفرماي فارس كه وضع را چنان ديد از مقام خود استعفاء داد».
تدارك عزل
نمونه ديگري كه هم خلقيات ميرزا آقاخان نوري و هم اوضاع مملكت را در دوران زمامداري او روشن ميكند، گزارشي است كه جاستين شيل در تاريخ 20 اكتبر 1852 به وزيرخارجه بريتانيا نوشته است: «در ملاقات با اعتمادالدوله وي اين مطلب را مطرح كرد كه بعيد نيست روزي او هم به عاقبت اميرنظام گرفتار شود. براي فرار از چنين پيشآمدي اين نقشه را ريخته كه هر وقت لازم شد رويهاي پيش بگيرد كه سفارت انگليس و يا روس مجبور گردند رسماً تقاضاي عزل او را از شاه بنمايند. زيرا اگر فقط از صدارت استعفا بدهد تأمين جاني نخواهد داشت و نزديكان شاه در اعدامش خواهند كوشيد... به علاوه اعتمادالدوله گفت: براي اينكه او را به خيانت متهم نگردانند مجبور است در انظار به سفارت انگليس و شخص وزيرمختار كماعتنايي كند و در هر قضيهاي حرفهايي بدتر از ديگران عليه دولت انگليس بزند... نقشهاي را كه اعتمادالدوله براي روز مبادا و احتمال كنارهگيري از صدارت ترسيم كرده بود، تأييد نكردم... به صراحت به او گفتم رسوايي او در رشوهخواري و اينكه هر كس پول بيشتري بدهد منصب دولتي را به او واگذار ميكند، مايه سلب اعتماد شاه نسبت به وي گشته و ايرادهايي كه دشمنانش بر او ميگيرند از همين بابت است... همچنين به صدراعظم خاطرنشان ساختم: اعلاميه رسمي دولت انگلستان مبني بر اين است كه هرآينه فاجعه اعدام اميرنظام تكرار گردد، دولت انگليس در صدد قطع مناسبات خود با ايران برخواهد آمد. همين خود تضميني است نسبت به تأمين جان او. پس هرگاه كارش به عزل كشيد، جانش در امان خواهد بود».
در واقع هم هنگامي كه در سال 1275 نوري از صدارت عزل شد، وزيرخارجه وقت ايران به همراه اعلام رسمي عزل او به سفارت انگليس، رونوشت دستخطي از شاه را فرستاد كه جان و مال صدراعظم معزول را ضمانت ميكرد.
اما روش نوري در طول دوره صدارتش بيشتر بر جلب عاطفه شاه و سرگرم كردن او در اموري كه خود به آنها علاقه داشت، استوار بود. عشرتطلبي شاه جوان و علاقه فراوانش به گشت و گذار و امور تفنني شرايط را براي كار نوري كاملاً فراهم ميكرد.
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵
سهشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵
واكنش روسي
در مورد واكنش دولت روسيه به ماجراي قتل اميركبير همينقدر ميدانيم كه نسلرود، وزير امورخارجه روسيه، نامهاي به دالگوروكي (وزيرمختارش در تهران) نوشت و از او خواست مفاد آن را به اطلاع صدراعظم (نوري) برساند. اما متن اين نامه تحويل دولت ايران نشد. در واقع دولت روسيه حاضر نشد در مورد قتل امير به دولت ايران اعتراض كتبي و رسمي كند. دالگوروكي نامه وزيرخارجه روسيه را براي ميرزاآقاخان نوري خواند. نوري مدتي بعد پاسخي به مفاد نامه تهيه كرد و براي مصحلتگذار ايران در پترزبورگ فرستاد. او توصيه كرده بود: هرچند پرنس دالگوروكي ترجمه پيام كنت نسلرود را در اختيار دولت نگذاشت، مضايقهاي نيست كه ترجمه مراسله او را به نسلرود تقديم كنند.
انصاف
نامه نوري به ميرزا محمدحسين صدر (مصلحتگذار ايران در پترزبورگ) تاريخ ندارد، اما از فحواي آن ميتوان به ماهيت گلايههاي دولت روسيه در مورد ماجراي امير پيبرد:
«جناب مقربالخاقانا، مخدوما! اين اوقات جناب جلالتمآب غراف نسلرود در باب مرحوم ميرزا تقيخان شرح مفصلي به جناب كنياز دولغاروكي نوشتهاند. جناب مشاراليه ترجمه شرح مزبور را به طور محرمانه به مطالعه اينجانب رسانيد و پس گرفت، نگذاشت نسخهاي برداشته شود. ليكن در جميع مجالس تهران محرمانه خواندند... از آنجايي كه بر اولياي دولت عليه به تدريج محقق شده است كه اين وزيرمختار هيچوقت مطالب و سخنان اولياي اين دولت و وقايع اتفاقيه اين مملكت را بدون كم و زياد به اطلاع اولياي بهيه نميرساند، لابد به تحرير اين مراسله ميپردازد كه آن جناب هم ترجمه اين را به طور محرمانه به مطالعه جناب جلالتمآب غراف نسلرود برسانيد.
مرحوم ميرزا تقيخان يك سال بود كه به واسطه غرور بياندازه و بعضي طرز و طورهاي بيادبانهي خود بندگان شاهنشاهي روحي فداه را رنجانيده بود. رأي مبارك بر اين قرار گرفت كه از تسلط او قدري كم نمايد و به منصب و شغل اميرنظامي قانع فرمايند. چنانكه بر همگي معلوم و مشخص است آن مرحوم از شدت غرور شغل مزبور را قبول نكرد. بندگان وليالنعمي حكومت كاشان را به او تكليف فرمودند كه با عيال خود برود، چندي در آنجا باشد تا از غرور بيفتد و راضي به شغل اميرنظامي شود. باز متعذر به عذري شده و در اطاعت امر همايون تأمل ظاهر نمود. در خلال اين احوال جناب كنياز دولغاروكي كه تا آن روز متصل از او اظهار رنجش مينمود و در جميع مكاتبات خود و در جميع مجالس از غرور و شيوه و شعار او شكايتها داشت و هميشه به اعليحضرت شاهنشاهي پيغامها ميداد كه اعليحضرت امپراطوري به علت پيشكاري ميرزا تقيخان نزديك است از دوستي اعليحضرت پادشاهي چشم بپوشند، و جواب ندادن اعليحضرت پادشاهي را دليل قول خود قرار ميدادند، ناگهان صاحبمنصبهاي سفارت را با قزاقها به خانه ميرزا تقيخان فرستاد و اعلام كرد كه ميرزا تقيخان در پناه اعليحضرت امپراطوري ميباشند. اعيان اين دولت كه همگي دل پرخون از ميرزا تقيخان داشتند به حضور مبارك رفته عرض نمودند كه رفتن و بودن صاحبمنصبها و قزاقها در خانهاي كه علياحضرت مهدعليا و نواب عليهي عاليه همشيره شاهنشاه تشريف دارند، به هيچوجه با شأن دولت درست نيست. و نيز عرض كردند جميع نوكرها و اهالي دارالخلافه از اين معني برآشفتهاند و عنقريب غوغا و بلواي عظيم برپا خواهد شد.
بندگان شاهنشاهي از مشاهده اين حركات كنياز دولغاروكي و شورش خلق به حدي متغير شدنند كه خواستند همان ساعت به جهت رفع غائله حكم به سياست ميرزا تقيخان فرمايند. اينجانب عجزها كردم، التماسها نمودم، رفع معركه را به طور خوش تعهد نمودم تا قدري قلب مبارك آرام گرفت...
پس از اين حكايت بندگان شاهنشاهي باز فرمودند كه حكومت كاشان را به ميرزا تقيخان خواهيم داد مشروط بر اينكه او التزامي به اين مضمون به شهادت دو وزيرمختار بدهد كه بياذن اولياي دولت از خاك كاشان جايي نرود و در خانه سفرا و قونسولهاي خارجه پناه نبرد... ميرزا تقيخان التزام را نوشته نزد جناب وزيرمختار انگليس فرستاد و خواهش نمود كه شهادت خود را بنويسد. جناب مشاراليه بلاتأمل شهادت خود را نوشت. وقتي كه نزد كنياز دولغاروكي فرستادند، شهادت ننوشت. از اينكه شهادت ننوشت بندگان شاهنشاهي متشكي شدند. صلاح ندانستند به فارغالبالي او را به حكومت كاشان مأمور فرمايند. هر چه... به جناب مشاراليه پيغام دادم كه اگر اين شهادت را ننويسيد رفع تشكيك شاه نخواهد شد و ميرزا تقيخان تلف خواهد شد... به هيچوجه اعتنا به پيغامات خيرخواهانه من نكرد، سهل است هر روز شهرت داد كه عنقريب اعليحضرت ايمپراطوري ميرزا تقيخان را در پناه خود خواهد گرفت.
اين نوع سخنان وزيرمختار را دشمنان ميرزا تقيخان غنيمت شمرده هر روز بندگان اعليحضرت شاهنشاهي را در انديشه تازه انداختند. شاه جوان به تشويش اينكه مبادا كار ميرزاتقيخان هم مثل نواب بهمنميرزا شود و در پناه دولت [روسيه] بماند، آن وقت اولياي دولت روسيه اصرار نمايند كه يگانه همشيره شاه را با همه دولت و جواهر برداشته به خاك روس برود و املاك آذربايجان را به تصرف قونسول روس بدهد، لابداً حبس او را محكم كردند و به جهت آسودگي خيال خودشان و جميع اعيان دولت به كلي چشم از او پوشيدند... خداوند انصاف به كنياز دولغاروكي بدهد كه اكثر بزرگان ايران را در اين مدت هفت سال يا به دوستي تمام كرد، يا به دشمني...»
انصاف
نامه نوري به ميرزا محمدحسين صدر (مصلحتگذار ايران در پترزبورگ) تاريخ ندارد، اما از فحواي آن ميتوان به ماهيت گلايههاي دولت روسيه در مورد ماجراي امير پيبرد:
«جناب مقربالخاقانا، مخدوما! اين اوقات جناب جلالتمآب غراف نسلرود در باب مرحوم ميرزا تقيخان شرح مفصلي به جناب كنياز دولغاروكي نوشتهاند. جناب مشاراليه ترجمه شرح مزبور را به طور محرمانه به مطالعه اينجانب رسانيد و پس گرفت، نگذاشت نسخهاي برداشته شود. ليكن در جميع مجالس تهران محرمانه خواندند... از آنجايي كه بر اولياي دولت عليه به تدريج محقق شده است كه اين وزيرمختار هيچوقت مطالب و سخنان اولياي اين دولت و وقايع اتفاقيه اين مملكت را بدون كم و زياد به اطلاع اولياي بهيه نميرساند، لابد به تحرير اين مراسله ميپردازد كه آن جناب هم ترجمه اين را به طور محرمانه به مطالعه جناب جلالتمآب غراف نسلرود برسانيد.
مرحوم ميرزا تقيخان يك سال بود كه به واسطه غرور بياندازه و بعضي طرز و طورهاي بيادبانهي خود بندگان شاهنشاهي روحي فداه را رنجانيده بود. رأي مبارك بر اين قرار گرفت كه از تسلط او قدري كم نمايد و به منصب و شغل اميرنظامي قانع فرمايند. چنانكه بر همگي معلوم و مشخص است آن مرحوم از شدت غرور شغل مزبور را قبول نكرد. بندگان وليالنعمي حكومت كاشان را به او تكليف فرمودند كه با عيال خود برود، چندي در آنجا باشد تا از غرور بيفتد و راضي به شغل اميرنظامي شود. باز متعذر به عذري شده و در اطاعت امر همايون تأمل ظاهر نمود. در خلال اين احوال جناب كنياز دولغاروكي كه تا آن روز متصل از او اظهار رنجش مينمود و در جميع مكاتبات خود و در جميع مجالس از غرور و شيوه و شعار او شكايتها داشت و هميشه به اعليحضرت شاهنشاهي پيغامها ميداد كه اعليحضرت امپراطوري به علت پيشكاري ميرزا تقيخان نزديك است از دوستي اعليحضرت پادشاهي چشم بپوشند، و جواب ندادن اعليحضرت پادشاهي را دليل قول خود قرار ميدادند، ناگهان صاحبمنصبهاي سفارت را با قزاقها به خانه ميرزا تقيخان فرستاد و اعلام كرد كه ميرزا تقيخان در پناه اعليحضرت امپراطوري ميباشند. اعيان اين دولت كه همگي دل پرخون از ميرزا تقيخان داشتند به حضور مبارك رفته عرض نمودند كه رفتن و بودن صاحبمنصبها و قزاقها در خانهاي كه علياحضرت مهدعليا و نواب عليهي عاليه همشيره شاهنشاه تشريف دارند، به هيچوجه با شأن دولت درست نيست. و نيز عرض كردند جميع نوكرها و اهالي دارالخلافه از اين معني برآشفتهاند و عنقريب غوغا و بلواي عظيم برپا خواهد شد.
بندگان شاهنشاهي از مشاهده اين حركات كنياز دولغاروكي و شورش خلق به حدي متغير شدنند كه خواستند همان ساعت به جهت رفع غائله حكم به سياست ميرزا تقيخان فرمايند. اينجانب عجزها كردم، التماسها نمودم، رفع معركه را به طور خوش تعهد نمودم تا قدري قلب مبارك آرام گرفت...
پس از اين حكايت بندگان شاهنشاهي باز فرمودند كه حكومت كاشان را به ميرزا تقيخان خواهيم داد مشروط بر اينكه او التزامي به اين مضمون به شهادت دو وزيرمختار بدهد كه بياذن اولياي دولت از خاك كاشان جايي نرود و در خانه سفرا و قونسولهاي خارجه پناه نبرد... ميرزا تقيخان التزام را نوشته نزد جناب وزيرمختار انگليس فرستاد و خواهش نمود كه شهادت خود را بنويسد. جناب مشاراليه بلاتأمل شهادت خود را نوشت. وقتي كه نزد كنياز دولغاروكي فرستادند، شهادت ننوشت. از اينكه شهادت ننوشت بندگان شاهنشاهي متشكي شدند. صلاح ندانستند به فارغالبالي او را به حكومت كاشان مأمور فرمايند. هر چه... به جناب مشاراليه پيغام دادم كه اگر اين شهادت را ننويسيد رفع تشكيك شاه نخواهد شد و ميرزا تقيخان تلف خواهد شد... به هيچوجه اعتنا به پيغامات خيرخواهانه من نكرد، سهل است هر روز شهرت داد كه عنقريب اعليحضرت ايمپراطوري ميرزا تقيخان را در پناه خود خواهد گرفت.
اين نوع سخنان وزيرمختار را دشمنان ميرزا تقيخان غنيمت شمرده هر روز بندگان اعليحضرت شاهنشاهي را در انديشه تازه انداختند. شاه جوان به تشويش اينكه مبادا كار ميرزاتقيخان هم مثل نواب بهمنميرزا شود و در پناه دولت [روسيه] بماند، آن وقت اولياي دولت روسيه اصرار نمايند كه يگانه همشيره شاه را با همه دولت و جواهر برداشته به خاك روس برود و املاك آذربايجان را به تصرف قونسول روس بدهد، لابداً حبس او را محكم كردند و به جهت آسودگي خيال خودشان و جميع اعيان دولت به كلي چشم از او پوشيدند... خداوند انصاف به كنياز دولغاروكي بدهد كه اكثر بزرگان ايران را در اين مدت هفت سال يا به دوستي تمام كرد، يا به دشمني...»
دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵
خودشان ميدانند
گزارش جاستين شيل وزيرمختار انگلستان در تهران حاوي خبر قتل اميركبير، هنگامي به وزارتامورخارجه بريتانيا در لندن رسيد كه دولت انگلستان به تازگي تغيير كرده بود و در حكومت تازه حزب ليبرال، لرد مالزبري سمت وزارت خارجه داشت. واكنش مالزبري به حادثه بسيار عجيب بود. او نامهاي به شيل نوشت و در آن با تندترين الفاظ ممكن قتل امير را محكوم كرد، سپس از شيل خواست متن نامه را عيناً به ناصرالدين شاه منعكس كند. متن نامه مالزبري خطاب به شيل چنين بود:
«مراسلات مورخه 21 و 27 ربيعالاول شما در خصوص قتل مرحوم اميرنظام واصل شد. مأموريد به دولت ايران اظهار كنيد كه دولت انگليس تفاصيل اين امر شنيع و وحشيمنشانه را با كمال اكراه و تغيّر طبع شنيدند. و آن مكروهات شديدتر شد از اينكه در همان وقت كه اميرنظام را با اينگونه جنايت به قتل رساندند، وثيقههاي مؤكده به خط اعليحضرت شاه كه به هيچوجه به او اذيّت نرسانند در دست داشت.
دولت انگليس تفصيل نميدهد در باب شناعتي كه بر اعليحضرت شاه وارد ميآيد در نظر جميع دول آدميمنش، در باره خيانت و ظلمي كه بر امير وارد آمد. ولي بر خود فرض ميشمارند كه بگويند: اگر اعليحضرت شاه چنين تصور ميكنند كه اين صدور اين گناه عظيم خيرانديشيهايي كه دولت انگليس تا حال نسبت به دولت ايران داشتند كاسته نخواهد شد، در باره خيالات دولت انگليس خبط كلي كردهاند. علاوه بر اين به دولت ايران اعلامي صريح خواهيم داد كه هرگاه پس از اين قتل بيترحمانهي مرحوم امير، گناهان ديگري از اين قبيل صدور يابد بر دولت انگليس لازم خواهد شد كه به دقت بپرسند كه آيا شايسته فخر تاج انگليس، و لايق حقوق مملكت آدميمنش انگلستان است كه وزيرمختار انگليس مقيم مملكتي باشد كه در آنجا مشاهده كند ارتكاب اموري را كه آنقدر مصادم انسانيت باشد؟
باقي والسلام و مراقب خواهيد بود كه اعليحضرت شاه از مضمون اين نوشته مطلع شوند.» (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
عباس امانت در «قبلهعالم» پس از اشاره به اين نامه اضافه ميكند: از لحن نامه نميتوان فهميد كه آيا وزيرخارجه جديد بريتانيا از ميزان درگيري شيل در اموري «آنقدر مصادم انسانيت» با خبر بود يا نه!
واكنش اول
دولت ايران ابتدا در واكنش به نامه وزيرخارجه بريتانيا نامهاي به امضاي صدراعظم خطاب به شيل صادر كرد: «جناب جلالت مآبا! ترجمه شرح جناب لرد مالزبوري وزير امور خارجه دولت بهيه انگليس به دقت ملاحظه شد. جواب آن از اين قرار و به اين اختصار است: خود آن جناب (يعني شيل) شاهد اولياي دولت عليه است كه اگر سركار اعليحضرت شاهنشاهي وليالنعميام را به صرافت طبع همايون و مقتضاي رأي معدلتنمون شاهانه خودشان باقي ميگذاشتند، موافق صلاحديد آن جناب مرحوم ميرزا تقيخان را به عزت و حرمت به حكومت كاشان ميفرستادند. خدا انصاف بدهد به آنكه به واسطه حركات ناسنجيده، محض خودنمايي، نگذاشت از روي صوابديد آن جناب عمل شود (منظور دالگوروكي وزيرخارجه روسيه است) و چنين يادگاري براي خود و براي دولت عليه ايران باقي گذاشت. زياده زحمتي نيست. في 14 شعبان 1268»
اين نامه نمونه كاملي از روش نوري در مواجهه با امور و نشاندهنده روحيات اوست. اولاً در اين نامه هيچ پاسخي به سخنان تند و لحن نامناسب مالزبري داده نشده است. ثانياً نوري باز هم نقش درجه اول خود را در اخذ فرمان قتل امير انكار ميكند. ثالثاً حتي در چنين شرايطي دست از مجيزگويي شيل بر نميدارد. اين لحن و مضمون را مقايسه كنيد با رقعهاي كه بلافاصله پس از شنيدن خبر مرگ امير به شاه نوشته و در اسناد خانملك ساساني باقي مانده است: «بحمدالله كه ميرزا تقيخان غيرِ مرحوم، به درك واصل شد. خدا جان اين چاكر و جميع اولاد آدم و عالم را فداي يك جمله دستخط مبارك سركار اقدس شهرياري بنمايد (منظورش فرمان قتل امير است). اين بنده ميرزا تقيخان نيست كه خود زور داشته باشد و هوايي. زور و تسلط چاكر اعتبار شاه است».
واكنش دوم
اما واكنش دوم دولت ايران به نامه مالزبري دستوري بود كه براي ميرزا شفيعخان مصلحتگذار ايران در لندن فرستاده شد. در اين نامه كه گويا به دستور شاه تنظيم شده بود، از شفيعخان خواسته شده اين مطالب را به دولت انگليس ابلاغ كند: «... از كاغذ جناب وزيرخارجه دريافتيم كه از براي مقدمه مرحوم ميرزا تقيخان اميرنظام سابق اين دولت قدري اولياي آن دولت را از اين سلطانيه رنجيدگي خاطر به همرسيده، از براي اينكه آني نميخواهم آن دولت را از ما رنجشي در قلب باشد كه خداي نكرده كمكم باعث خذلان محبت و دوستي گردد، لهذا لازم است كيفيت را بيپرده به رشته تحرير كشم (سپس شرحي حقبهجانب از ماجرا ميدهد كه امير در آن گدازادهاي است كه با لطف شاه به همه جا ميرسد و بعد هم خيالات باطله در دماغ خود راه ميدهد و عزل ميشود. آنگاه در اثر ترس و بدكرداري خشم شاه را بر ميانگيزد، تبعيد ميشود و همانجا به رحمت خدا ميرود!)... با وجود اين تفصيل و ايننوع هرزگيهاي او كه از اول الي آخر كلنل شيل استحضار دارد، ديگر بحثي به سيوليزاسيون اين دولت وارد نميشود. اگر به انصاف ملاحظه كنند انشاءالله اميدواريم كه آني چشم از حمايت و اعانت اين دولت نپوشند و اين دو دولت را در حكم واحد دانسته ابداً رنجشي در دل نگيرند كه اين دولت را سواي آن دولت دوستي و معيني نيست. البته خودشان بهتر ميدانند كه چگونه بايد اين دولت را حفظ كرد»!
«مراسلات مورخه 21 و 27 ربيعالاول شما در خصوص قتل مرحوم اميرنظام واصل شد. مأموريد به دولت ايران اظهار كنيد كه دولت انگليس تفاصيل اين امر شنيع و وحشيمنشانه را با كمال اكراه و تغيّر طبع شنيدند. و آن مكروهات شديدتر شد از اينكه در همان وقت كه اميرنظام را با اينگونه جنايت به قتل رساندند، وثيقههاي مؤكده به خط اعليحضرت شاه كه به هيچوجه به او اذيّت نرسانند در دست داشت.
دولت انگليس تفصيل نميدهد در باب شناعتي كه بر اعليحضرت شاه وارد ميآيد در نظر جميع دول آدميمنش، در باره خيانت و ظلمي كه بر امير وارد آمد. ولي بر خود فرض ميشمارند كه بگويند: اگر اعليحضرت شاه چنين تصور ميكنند كه اين صدور اين گناه عظيم خيرانديشيهايي كه دولت انگليس تا حال نسبت به دولت ايران داشتند كاسته نخواهد شد، در باره خيالات دولت انگليس خبط كلي كردهاند. علاوه بر اين به دولت ايران اعلامي صريح خواهيم داد كه هرگاه پس از اين قتل بيترحمانهي مرحوم امير، گناهان ديگري از اين قبيل صدور يابد بر دولت انگليس لازم خواهد شد كه به دقت بپرسند كه آيا شايسته فخر تاج انگليس، و لايق حقوق مملكت آدميمنش انگلستان است كه وزيرمختار انگليس مقيم مملكتي باشد كه در آنجا مشاهده كند ارتكاب اموري را كه آنقدر مصادم انسانيت باشد؟
باقي والسلام و مراقب خواهيد بود كه اعليحضرت شاه از مضمون اين نوشته مطلع شوند.» (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
عباس امانت در «قبلهعالم» پس از اشاره به اين نامه اضافه ميكند: از لحن نامه نميتوان فهميد كه آيا وزيرخارجه جديد بريتانيا از ميزان درگيري شيل در اموري «آنقدر مصادم انسانيت» با خبر بود يا نه!
واكنش اول
دولت ايران ابتدا در واكنش به نامه وزيرخارجه بريتانيا نامهاي به امضاي صدراعظم خطاب به شيل صادر كرد: «جناب جلالت مآبا! ترجمه شرح جناب لرد مالزبوري وزير امور خارجه دولت بهيه انگليس به دقت ملاحظه شد. جواب آن از اين قرار و به اين اختصار است: خود آن جناب (يعني شيل) شاهد اولياي دولت عليه است كه اگر سركار اعليحضرت شاهنشاهي وليالنعميام را به صرافت طبع همايون و مقتضاي رأي معدلتنمون شاهانه خودشان باقي ميگذاشتند، موافق صلاحديد آن جناب مرحوم ميرزا تقيخان را به عزت و حرمت به حكومت كاشان ميفرستادند. خدا انصاف بدهد به آنكه به واسطه حركات ناسنجيده، محض خودنمايي، نگذاشت از روي صوابديد آن جناب عمل شود (منظور دالگوروكي وزيرخارجه روسيه است) و چنين يادگاري براي خود و براي دولت عليه ايران باقي گذاشت. زياده زحمتي نيست. في 14 شعبان 1268»
اين نامه نمونه كاملي از روش نوري در مواجهه با امور و نشاندهنده روحيات اوست. اولاً در اين نامه هيچ پاسخي به سخنان تند و لحن نامناسب مالزبري داده نشده است. ثانياً نوري باز هم نقش درجه اول خود را در اخذ فرمان قتل امير انكار ميكند. ثالثاً حتي در چنين شرايطي دست از مجيزگويي شيل بر نميدارد. اين لحن و مضمون را مقايسه كنيد با رقعهاي كه بلافاصله پس از شنيدن خبر مرگ امير به شاه نوشته و در اسناد خانملك ساساني باقي مانده است: «بحمدالله كه ميرزا تقيخان غيرِ مرحوم، به درك واصل شد. خدا جان اين چاكر و جميع اولاد آدم و عالم را فداي يك جمله دستخط مبارك سركار اقدس شهرياري بنمايد (منظورش فرمان قتل امير است). اين بنده ميرزا تقيخان نيست كه خود زور داشته باشد و هوايي. زور و تسلط چاكر اعتبار شاه است».
واكنش دوم
اما واكنش دوم دولت ايران به نامه مالزبري دستوري بود كه براي ميرزا شفيعخان مصلحتگذار ايران در لندن فرستاده شد. در اين نامه كه گويا به دستور شاه تنظيم شده بود، از شفيعخان خواسته شده اين مطالب را به دولت انگليس ابلاغ كند: «... از كاغذ جناب وزيرخارجه دريافتيم كه از براي مقدمه مرحوم ميرزا تقيخان اميرنظام سابق اين دولت قدري اولياي آن دولت را از اين سلطانيه رنجيدگي خاطر به همرسيده، از براي اينكه آني نميخواهم آن دولت را از ما رنجشي در قلب باشد كه خداي نكرده كمكم باعث خذلان محبت و دوستي گردد، لهذا لازم است كيفيت را بيپرده به رشته تحرير كشم (سپس شرحي حقبهجانب از ماجرا ميدهد كه امير در آن گدازادهاي است كه با لطف شاه به همه جا ميرسد و بعد هم خيالات باطله در دماغ خود راه ميدهد و عزل ميشود. آنگاه در اثر ترس و بدكرداري خشم شاه را بر ميانگيزد، تبعيد ميشود و همانجا به رحمت خدا ميرود!)... با وجود اين تفصيل و ايننوع هرزگيهاي او كه از اول الي آخر كلنل شيل استحضار دارد، ديگر بحثي به سيوليزاسيون اين دولت وارد نميشود. اگر به انصاف ملاحظه كنند انشاءالله اميدواريم كه آني چشم از حمايت و اعانت اين دولت نپوشند و اين دو دولت را در حكم واحد دانسته ابداً رنجشي در دل نگيرند كه اين دولت را سواي آن دولت دوستي و معيني نيست. البته خودشان بهتر ميدانند كه چگونه بايد اين دولت را حفظ كرد»!
یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵
پنهانكاري
ميرزا آقاخان نوري (صدراعظم ناصرالدينشاه پس از اميركبير) براي زمينه چيني انتشار خبر مرگ امير دستور داد در شماره 23 ربيعالاول 1268 روزنامه وقايعاتفاقيه چنين اعلاميهاي درج شد: «سابقاً نوكر و رعيت به واسطه سوء خلق و بدزباني و بيحرمتي ميرزا تقيخان در كمال دلسردي راه ميرفتند و چون به حد امكان از حق نوكر كم ميكرد و به طريق بدعت بر رعيت ميافزود، نزديك به آن شده بود كه اهل ايران از دولت خود مأيوس شوند. كار به جايي رسيده بود كه اگر اعليحضرت پادشاهي درباره كسي بذل مرحمتي ميفرمودند، ميرزا تقيخان به تدريج براي آن شخص بهانهجويي ميكرد و در مقام آزار او بر ميآمد. اما از روزي كه اعليحضرت... به اقتضاي مصلحت و حكمت دولت و ملاحظه حال نوكر و رعيت جانب جلالتمآب قواماً للدولة السنيه، نظاماً للشوكة البهيه، اعتمادالدولة العليه، صدراعظم (نوري) را به انتظام مهام دولت مأمور فرمودهاند جميع نوكر و رعيت از حسن سلوك و رفتار ايشان راضي و خشنود هستند. اعيان و اشراف در خانه و ولايات ايران نفر به نفر، دسته دسته در كمال اميدواري و خوشحالي به حضور همايون پادشاهي ميروند و به هر كه بذل و مرحمتي... ميشود، جناب جلالتمآب ده برابر آن به آن شخص لطف و مهرباني ميكنند و مردم را همه به خدمت پادشاه ترغيب ميكنند و خدمت و قابليت مردم را در پيشگاه حضور... تعريف و توصيف مينمايند.
كساني كه با ميرزا تقيخان حساب و معامله داشته، به جهت تفريغ حساب خودشان به اجازه و نوشتهي مرخصي (يعني اجازهنامه) اولياي دولت عليه روانه فين شده بودند، از قراري كه آن آدمها مذكور داشتند و خود ميرزا تقيخان هم كاغذ به خط خودش نوشته بود، اين روزها به شدت ناخوش است. غلامي از غلامان عاليجاه جليلخان يوزباشي هم كه شب يكشنبه نوزدهم اين ماه از فين وارد دارالخلافه شد، مذكور داشت كه احوال خوشي ندارد. صورت و پايش تا زانو ورم كرده است. موافق اين اخبار چنان معلوم ميشود كه خيلي ناخوش باشد و ميگويند از زيادي جبن و احتياطي كه دارد قبول مداوا هم نميكند و هيچ طبيبي را بر خود راه نميدهد»! (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
گزارش
نوري در نامهاي رسمي كه چند روز بعد براي مصلحتگذار ايران در سنپترزبورگ فرستاد نيز مرگ امير را ناشي از بيماري عنوان كرد: «بيچاره ميرزا تقيخان اميرنظام سابق در فين كاشان به ناخوشي سينهپهلو وفات كرده و مرحوم شد. خدا بيامرزد. تف بر اين دنيا و اين عمرهاي او. والسلام»!
اما جاستين شيل، وزيرمختار بريتانيا در تهران در گزارشي كه چند روز پس از قتل امير براي وزيرخارجه كشورش نوشت، ماجرا را چنين شرح داد: «چند ساعت پس از عزيمت [حاجيعليخان] فراشباشي به سوي كاشان، اعتمادالدوله (نوري) مرا آگاه ساخت، ولي در اين وقت هم حقيقت را كاملاً بيان نكرد و گفت: هرآينه در صدد سرزنش شاه بر تصميم اعدام ميرزا تقيخان بر ميآمد جان خودش به خطر ميافتاد... وزيرمختار روس نه اعتراض رسمي راجع به كشتن اميرنظام كرد و نه در مقام تقبيح اين عمل برآمد... گرچه دولت ايران اطمينانهاي رسمي در تأمين جاني اميرنظام به من نداده بود كه مجبور به اعتراض رسمي باشم، اما سكوت مطلق را در چنين موردي مصلحت ندانستم و نامهاي به وزير امورخارجه فرستادم».
نامهها
متن نامه شيل به ميرزا محمدعليخان وزير خارجه ايران چنين بود: «جنابا! وقتي كه اميرنظام سابق از وزارت اين مملكت معزول شد، به تكليف مخصوص و شخصاً اولياي دولت ايران دوستدار را بر اين داشتند كه دخالت در اصلاح امورات او نمايد (يعني او را به پذيرش حكومت كاشان راضي كند). در آن بين از اموراتي كه اتفاق افتاد (اشاره به اقدام وزيرمختار روسيه در ارائه پيشنهاد حمايت به امير) دوستدار لابد كرد كه توسط (ميانجيگري) خود را كنار بكشد. بعد صدراعظم دولت ايران، هم از سبقت خود و هم در جواب تحقيقات و سئوالات دوستدار، اطمينانات متواتر از محفوظ بودن جان او به دوستدار داد و بعد سركار اعليحضرت شهرياري نيز به توسط آن جناب از روي تلطف تصديق به آن اطمينانات فرمودند. راست است كه هيچيك از اين اطمينانات رسماً نبود اما نظر به اينكه از جانب اعليحضرت شهرياري و صدارت عظمي بود، واجب بود به همان مرتبه متأثر بدانند. در چنين صورت هرگاه دوستدار سكوت اختيار ميكرد يحتمل كه تأويل ديگر ميشد. لهذا فرض خود دانسته كه در اين باب انديشه خود را ذكر كند و به اولياي دولت ايران اظهار دارد كه دولت پادشاه انگلستان اين تلف كردن صدراعظم سابق ايران را با تنفر بيحد و حصر ملاحظه خواهند كرد. چون لازم بود اظهار داشت. تحريراً في 23 شهر ربيعالاول سنه 1268».
آنچه مسلم است شيل در بازي ديپلماتيك پس از عزل امير و بر سر رقابتي حيثيتي با وزيرمختار روسيه، به قرباني شدن امير كمك كرد، يا دست كم جلوي آن را نگرفت. البته به همان اندازه روشن است كه او به قتل امير راضي نبود، چرا كه هم اتهام بيكفايتي را متوجه خودش ميكرد و هم صدراعظم مورد حمايت او (نوري) را به ورطه بدناميِ ابدي ميانداخت. گزارش شيل هنگامي به لندن رسيد كه دولت انگلستان تغيير كرده بود و وزيرخارجه جديد پاسخي طوفاني فرستاد كه از آن به عنوان يكي از تندترين مكاتبات در تاريخ روابط ايران و بريتانيا ياد ميشود.
(ادامه دارد)
كساني كه با ميرزا تقيخان حساب و معامله داشته، به جهت تفريغ حساب خودشان به اجازه و نوشتهي مرخصي (يعني اجازهنامه) اولياي دولت عليه روانه فين شده بودند، از قراري كه آن آدمها مذكور داشتند و خود ميرزا تقيخان هم كاغذ به خط خودش نوشته بود، اين روزها به شدت ناخوش است. غلامي از غلامان عاليجاه جليلخان يوزباشي هم كه شب يكشنبه نوزدهم اين ماه از فين وارد دارالخلافه شد، مذكور داشت كه احوال خوشي ندارد. صورت و پايش تا زانو ورم كرده است. موافق اين اخبار چنان معلوم ميشود كه خيلي ناخوش باشد و ميگويند از زيادي جبن و احتياطي كه دارد قبول مداوا هم نميكند و هيچ طبيبي را بر خود راه نميدهد»! (نقل شده در «اميركبير و ايران»، فريدون آدميت)
گزارش
نوري در نامهاي رسمي كه چند روز بعد براي مصلحتگذار ايران در سنپترزبورگ فرستاد نيز مرگ امير را ناشي از بيماري عنوان كرد: «بيچاره ميرزا تقيخان اميرنظام سابق در فين كاشان به ناخوشي سينهپهلو وفات كرده و مرحوم شد. خدا بيامرزد. تف بر اين دنيا و اين عمرهاي او. والسلام»!
اما جاستين شيل، وزيرمختار بريتانيا در تهران در گزارشي كه چند روز پس از قتل امير براي وزيرخارجه كشورش نوشت، ماجرا را چنين شرح داد: «چند ساعت پس از عزيمت [حاجيعليخان] فراشباشي به سوي كاشان، اعتمادالدوله (نوري) مرا آگاه ساخت، ولي در اين وقت هم حقيقت را كاملاً بيان نكرد و گفت: هرآينه در صدد سرزنش شاه بر تصميم اعدام ميرزا تقيخان بر ميآمد جان خودش به خطر ميافتاد... وزيرمختار روس نه اعتراض رسمي راجع به كشتن اميرنظام كرد و نه در مقام تقبيح اين عمل برآمد... گرچه دولت ايران اطمينانهاي رسمي در تأمين جاني اميرنظام به من نداده بود كه مجبور به اعتراض رسمي باشم، اما سكوت مطلق را در چنين موردي مصلحت ندانستم و نامهاي به وزير امورخارجه فرستادم».
نامهها
متن نامه شيل به ميرزا محمدعليخان وزير خارجه ايران چنين بود: «جنابا! وقتي كه اميرنظام سابق از وزارت اين مملكت معزول شد، به تكليف مخصوص و شخصاً اولياي دولت ايران دوستدار را بر اين داشتند كه دخالت در اصلاح امورات او نمايد (يعني او را به پذيرش حكومت كاشان راضي كند). در آن بين از اموراتي كه اتفاق افتاد (اشاره به اقدام وزيرمختار روسيه در ارائه پيشنهاد حمايت به امير) دوستدار لابد كرد كه توسط (ميانجيگري) خود را كنار بكشد. بعد صدراعظم دولت ايران، هم از سبقت خود و هم در جواب تحقيقات و سئوالات دوستدار، اطمينانات متواتر از محفوظ بودن جان او به دوستدار داد و بعد سركار اعليحضرت شهرياري نيز به توسط آن جناب از روي تلطف تصديق به آن اطمينانات فرمودند. راست است كه هيچيك از اين اطمينانات رسماً نبود اما نظر به اينكه از جانب اعليحضرت شهرياري و صدارت عظمي بود، واجب بود به همان مرتبه متأثر بدانند. در چنين صورت هرگاه دوستدار سكوت اختيار ميكرد يحتمل كه تأويل ديگر ميشد. لهذا فرض خود دانسته كه در اين باب انديشه خود را ذكر كند و به اولياي دولت ايران اظهار دارد كه دولت پادشاه انگلستان اين تلف كردن صدراعظم سابق ايران را با تنفر بيحد و حصر ملاحظه خواهند كرد. چون لازم بود اظهار داشت. تحريراً في 23 شهر ربيعالاول سنه 1268».
آنچه مسلم است شيل در بازي ديپلماتيك پس از عزل امير و بر سر رقابتي حيثيتي با وزيرمختار روسيه، به قرباني شدن امير كمك كرد، يا دست كم جلوي آن را نگرفت. البته به همان اندازه روشن است كه او به قتل امير راضي نبود، چرا كه هم اتهام بيكفايتي را متوجه خودش ميكرد و هم صدراعظم مورد حمايت او (نوري) را به ورطه بدناميِ ابدي ميانداخت. گزارش شيل هنگامي به لندن رسيد كه دولت انگلستان تغيير كرده بود و وزيرخارجه جديد پاسخي طوفاني فرستاد كه از آن به عنوان يكي از تندترين مكاتبات در تاريخ روابط ايران و بريتانيا ياد ميشود.
(ادامه دارد)
اشتراک در:
پستها (Atom)