سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵

واكنش روسي

در مورد واكنش دولت روسيه به ماجراي قتل اميركبير همين‌قدر مي‌دانيم كه نسلرود، وزير امورخارجه روسيه، نامه‌اي به دالگوروكي (وزيرمختارش در تهران) نوشت و از او خواست مفاد آن را به اطلاع صدراعظم (نوري) برساند. اما متن اين نامه تحويل دولت ايران نشد. در واقع دولت روسيه حاضر نشد در مورد قتل امير به دولت ايران اعتراض كتبي و رسمي كند. دالگوروكي نامه وزيرخارجه روسيه را براي ميرزاآقاخان نوري خواند. نوري مدتي بعد پاسخي به مفاد نامه تهيه كرد و براي مصحلت‌گذار ايران در پترزبورگ فرستاد. او توصيه كرده بود: هرچند پرنس دالگوروكي ترجمه پيام كنت نسلرود را در اختيار دولت نگذاشت، مضايقه‌اي نيست كه ترجمه مراسله او را به نسلرود تقديم كنند.
انصاف
نامه نوري به ميرزا محمدحسين صدر (مصلحت‌گذار ايران در پترزبورگ) تاريخ ندارد، اما از فحواي آن مي‌توان به ماهيت گلايه‌هاي دولت روسيه در مورد ماجراي امير پي‌برد:
«جناب مقرب‌الخاقانا، مخدوما! اين اوقات جناب جلالت‌مآب غراف نسلرود در باب مرحوم ميرزا تقي‌خان شرح مفصلي به جناب كنياز دولغاروكي نوشته‌اند. جناب مشاراليه ترجمه شرح مزبور را به طور محرمانه به مطالعه اينجانب رسانيد و پس گرفت، نگذاشت نسخه‌اي برداشته شود. ليكن در جميع مجالس تهران محرمانه خواندند... از آنجايي كه بر اولياي دولت عليه به تدريج محقق شده است كه اين وزيرمختار هيچ‌وقت مطالب و سخنان اولياي اين دولت و وقايع اتفاقيه اين مملكت را بدون كم و زياد به اطلاع اولياي بهيه نمي‌رساند، لابد به تحرير اين مراسله مي‌پردازد كه آن جناب هم ترجمه اين را به طور محرمانه به مطالعه جناب جلالت‌مآب غراف نسلرود برسانيد.
مرحوم ميرزا تقي‌خان يك سال بود كه به واسطه غرور بي‌اندازه و بعضي طرز و طورهاي بي‌ادبانه‌ي خود بندگان شاهنشاهي روحي فداه را رنجانيده بود. رأي مبارك بر اين قرار گرفت كه از تسلط او قدري كم نمايد و به منصب و شغل اميرنظامي قانع فرمايند. چنانكه بر همگي معلوم و مشخص است آن مرحوم از شدت غرور شغل مزبور را قبول نكرد. بندگان ولي‌النعمي حكومت كاشان را به او تكليف فرمودند كه با عيال خود برود، چندي در آنجا باشد تا از غرور بيفتد و راضي به شغل اميرنظامي شود. باز متعذر به عذري شده و در اطاعت امر همايون تأمل ظاهر نمود. در خلال اين احوال جناب كنياز دولغاروكي كه تا آن روز متصل از او اظهار رنجش مي‌نمود و در جميع مكاتبات خود و در جميع مجالس از غرور و شيوه و شعار او شكايت‌ها داشت و هميشه به اعليحضرت شاهنشاهي پيغام‌ها مي‌داد كه اعليحضرت امپراطوري به علت پيشكاري ميرزا تقي‌خان نزديك است از دوستي اعليحضرت پادشاهي چشم بپوشند، و جواب ندادن اعليحضرت پادشاهي را دليل قول خود قرار مي‌دادند، ناگهان صاحب‌منصب‌هاي سفارت را با قزاق‌ها به خانه ميرزا تقي‌خان فرستاد و اعلام كرد كه ميرزا تقي‌خان در پناه اعليحضرت امپراطوري مي‌باشند. اعيان اين دولت كه همگي دل پرخون از ميرزا تقي‌خان داشتند به حضور مبارك رفته عرض نمودند كه رفتن و بودن صاحب‌منصب‌ها و قزاق‌ها در خانه‌اي كه علياحضرت مهدعليا و نواب عليه‌ي عاليه همشيره شاهنشاه تشريف دارند، به هيچ‌وجه با شأن دولت درست نيست. و نيز عرض كردند جميع نوكرها و اهالي دارالخلافه از اين معني برآشفته‌اند و عنقريب غوغا و بلواي عظيم برپا خواهد شد.
بندگان شاهنشاهي از مشاهده اين حركات كنياز دولغاروكي و شورش خلق به حدي متغير شدنند كه خواستند همان ساعت به جهت رفع غائله حكم به سياست ميرزا تقي‌خان فرمايند. اينجانب عجزها كردم، التماس‌ها نمودم، رفع معركه را به طور خوش تعهد نمودم تا قدري قلب مبارك آرام گرفت...
پس از اين حكايت بندگان شاهنشاهي باز فرمودند كه حكومت كاشان را به ميرزا تقي‌خان خواهيم داد مشروط بر اينكه او التزامي به اين مضمون به شهادت دو وزيرمختار بدهد كه بي‌اذن اولياي دولت از خاك كاشان جايي نرود و در خانه سفرا و قونسول‌هاي خارجه پناه نبرد... ميرزا تقي‌خان التزام را نوشته نزد جناب وزيرمختار انگليس فرستاد و خواهش نمود كه شهادت خود را بنويسد. جناب مشاراليه بلاتأمل شهادت خود را نوشت. وقتي كه نزد كنياز دولغاروكي فرستادند، شهادت ننوشت. از اينكه شهادت ننوشت بندگان شاهنشاهي متشكي شدند. صلاح ندانستند به فارغ‌‌البالي او را به حكومت كاشان مأمور فرمايند. هر چه... به جناب مشاراليه پيغام دادم كه اگر اين شهادت را ننويسيد رفع تشكيك شاه نخواهد شد و ميرزا تقي‌خان تلف خواهد شد... به هيچ‌وجه اعتنا به پيغامات خيرخواهانه من نكرد، سهل است هر روز شهرت داد كه عنقريب اعليحضرت ايمپراطوري ميرزا تقي‌خان را در پناه خود خواهد گرفت.
اين نوع سخنان وزيرمختار را دشمنان ميرزا تقي‌خان غنيمت شمرده هر روز بندگان اعليحضرت شاهنشاهي را در انديشه تازه انداختند. شاه جوان به تشويش اينكه مبادا كار ميرزاتقي‌خان هم مثل نواب بهمن‌ميرزا شود و در پناه دولت [روسيه] بماند، آن وقت اولياي دولت روسيه اصرار نمايند كه يگانه همشيره شاه را با همه دولت و جواهر برداشته به خاك روس برود و املاك آذربايجان را به تصرف قونسول روس بدهد، لابداً حبس او را محكم كردند و به جهت آسودگي خيال خودشان و جميع اعيان دولت به كلي چشم از او پوشيدند... خداوند انصاف به كنياز دولغاروكي بدهد كه اكثر بزرگان ايران را در اين مدت هفت سال يا به دوستي تمام كرد، يا به دشمني...»

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی