جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴

آغاز هزيمت

ماجراي آغاز دوره دوم جنگ‌هاي ايران و روس و پيروزي‌هاي ابتدايي قواي ايران را تا آنجا شرح داديم كه به قول خاوري شيرازي: «مختصر كلام، از روز جمعه بيست و دوم شهر ذيحجه‌الحرام [1241ه.ق.] تا روز جمعه هشتم شهر محرم‌الحرام [1242ه.ق.] (يعني مجموعاً طي دو هفته) ولايتي به آن طول و عرض (شامل لنكران و شكي و شيروان و قراكليسا و شوره‌گل و...) از باطن ائمه انام و بخت فيروز شاهنشاه اسلام ضميمه ممالك سلطاني شد و قريب به چهار هزار سالدات قتيل و اسير سپاه حضرت صاحبقراني آمد و آذوقه و اندوخته‌ي چهارده‌ساله سنوات مصالحه كسيب غازيان ظفرمباني [شد]». («تاريخ ذوالقرنين»)
اميرخان
اللهيارخان آصف‌الدوله، صدراعظم وقت، اواخر محرم 1242ه.ق. از سوي فتحعلي‌شاه مأموريت يافت به همراه بيست‌هزار سپاهي به اردوي وليعهد بپيوندد و پس از گشودن قلعه شوشي، به سوي گرجستان بتازد و تفليس را تصرف كند. مورخان قاجاري نوشته‌اند كه محافظان قلعه شوشي حيله ساختند و هنگامي كه سپاه عباس‌ميرزا قلعه را به محاصره در آورد پيغام‌هاي دوستانه فرستادند كه ما آماده راه دادن سپاه ايران هستيم و دلمان با شماست، اما منظور واقعي‌شان دفع وقت و سست كردن محاصره‌كنندگان بوده است. در اين بين نايب‌السلطنه (عباس‌ميرزا) پسر ارشدش محمدميرزا (محمدشاه بعدي) را به همراه سواران خواجه‌وند و عبدالملكي به محافظت از قلعه گنجه گسيل داشت و «تأكيدات اكيده در باب قلعه‌داري و عدم مجادله با روسيه بي‌ايمان به ايشان نمود».
از سوي ديگر (چنانكه در شماره گذشته خوانديد) سپاهي به فرماندهي ژنرال مددوف، متشكل از فوج‌هاي پياده و سوار و قزاق و ارمني و توپخانه در راه گنجه بود تا آن شهر را بازپس گيرد و از پيشروي بيشتر سپاهيان ايران جلوگيري كند. محمدميرزا كه اميرخان سردار را در ركاب داشت، به توصيه و تهييج او از ماندن در قلعه گنجه صرفنظر كرد، قلعه را به نظرعلي‌خان مرندي سپرد و بر خلاف توصيه پدرش عباس‌ميرزا رو به نبرد با قواي مددوف شتافت. دو سپاه در خرابه‌هاي شمكور به هم رسيدند و جنگي سخت درگرفت. «اميرخان (سردار) كه در ميان آن دود و دم (ناشي از شليك‌هاي پياپي توپ و تفنگ) با دل تفته و لب كفته از چپ و راست رزم مي‌داد، ناگاه گلوله تفنگ بر مقتل او آمده بيفتاد و رخت به جهان جاويد برد. لشكر اسلام كه هم از نخست با لشكر عدو قلّت عدد داشتند، چون سردار را كشته ديدند يك‌باره روي برگاشتند و مددف هم آن روز كه چهاردهم صفر بود از پس اين ظفر بي‌درنگ آهنگ قلعه گنجه كرد». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
نظرعلي‌خان (محافظ قلعه) چون خبر شكست قواي محمدميرزا و پيشروي مددوف با سپاهي پرشمار را شنيد ماندن صلاح ندانست و از قلعه گريخت. هنگامي كه شاهزاده عباس‌ميرزا -كه قلعه شوشي را در محاصره گرفته بود- از ماجرا آگاه شد، محاصره را رها كرد و به اين اميد كه پيش از مددوف به گنجه وارد شود بدان سوي تاخت. اما مددوف زودتر به آنجا رسيد و به اين ترتيب قلعه و شهر گنجه بدون مقاومت به دست روس‌ها افتاد. عباس‌ميرزا «ناچار فرود شده، لشكرگاه راست كرد تا سپاه لختي از زحمت راه بياسايد و از صبحگاه ساز مقاتلت فرمايد».
اشتباه بزرگ
از سوي ديگر رسيدن خبر حملات غافلگيركننده ايرانيان به مناطق مختلف قفقاز ولوله‌اي در تفليس برانگيخته و ژنرال ايوان فيودوروويچ پاسكويچ با سپاهي گران براي مقابله با اين حملات راهي جنوب شده بود. قواي پاسكويچ از قضا در همان شبي كه سپاه عباس‌ميرزا بيرون گنجه اردو مي‌زد تا خود را براي نبرد روز بعد آماده كند به مددوف پيوست و «بامداد دوشنبه بيست‌و سوم (صفر 1242ه.ق.) ساز مقاتلت طراز گشت».
عباس‌ميرزا جناح راست سپاه را به سواران عبدالملكي و سربازان عراقي و بختياري سپرد و در جناح چپ قواي استرآبادي و مازندراني را بازداشت. سپاه آذربايجان به همراه سه تن از فرزندان عباس‌ميرزا در قلب سپاه جاي گرفت و شاهزاده خود با جمعي از سواران و سرداران زبده در ميان درّه‌اي به كمين نشست. «نخستين، تفنگچيان عراقي و مازندراني ساز مبارزت كردند و به پشته‌اي كه در آنجا گروهي از جماعت روسيه سيغناق كرده بودند (سنگر گرفته بودند؟) يورش بردند و در اول حمله، روسيان را هزيمت دادند و پس از آن سواران ايران اسب برانگيختند و با گروه قزاق در آويختند. سوار قزاق نيز تاب درنگ نياورده و پشت با جنگ دادند».
اما اين برتري چندان دوامي نيافت. اشتباهي بزرگ و جبران نشدني از شاهزاده عباس‌ميرزا سرزد كه مسير جنگ را تغيير داد. مددوف هنگامي كه فرار سواران قزاق را مشاهده كرد به توپخانه دستور داد قلب سپاه ايران را زير آتش بگيرد. عباس‌ميرزا كه در دره‌اي كمين كرده بود نگران پسران جوان و بي‌تجربه‌اش شد كه مبادا در گلوله‌باران روس‌ها آسيب ببينند، بنابراين كساني را فرستاد تا آنان را به مكاني امن راهنمايي كنند. «نگاهبانان ايشان هم از ناداني و هم از درِ آشفتگي فرزندان نايب‌السلطنه را در پيش چشم لشكريان از قلبگاه به يك سوي بتاختند». سربازان آذربايجاني گمان كردند كه ايشان مي‌گريزند، پس آنها هم بدون درنگ راه فرار پيش گرفتند و قلب سپاه ايران آشفته شد. ناگفته پيداست كه فوج‌هاي ديگر كه از دور شاهد از هم پاشيدن قلب سپاه بودند چگونه تصوّري پيدا كردند. بخش اعظم سواران ايران در مقابل چشمان بهت‌زده عباس‌ميرزا و سپاهيان روس، بدون هرگونه مقاومتي گريختند و پياده‌ها در محاصره افتادند. سپاه ايران در چشم‌برهم‌زدني شكسته بود. (ادامه دارد)

آغاز حمله، فتوح بسيار

شرح تجمع علماي عتبات و بلاد ايران را در اردوي فتحعلي‌شاه و صدور فتواي جهاد را توسط ايشان عليه روسيه در شماره گذشته خوانديد و ديديد كه فرستاده تزار جديد روسيه پس از شكست مذاكراتش با مقامات ايراني، روز 24 ذيقعده 1241ه.ق. (9 تير 1205ه.ش. – 30 ژوئن 1826م.) سلطانيه را به سوي كشورش ترك كرد. «از پس او شهريار تاجدار يكباره دل بر جهاد نهاد و نخستين، شاهزاده اسمعيل‌ميرزا را با تفنگچيان استرآبادي و هزارجريبي و فندرسكي به منقلاي سپاه مأمور فرمود و ايشان دوشنبه چهارم ذيحجه از سلطانيه راه آذربايجان برگرفتند و جمعه هشتم محمدقلي‌خان پسر آصف‌الدوله با جماعت خواجه‌وند و عبدالملكي و مافي از قفاي اسمعيل‌ميرزا بيرون شد و نايب‌السلطنه دوشنبه يازدهم طريق تبريز گرفت و مجتهدين از بهر تحريض (برانگيختن) مجاهدين پنجشنبه چهاردهم بر نشستند و حاجي محمدخان قاجار دولوي با جماعتي از لشكر به طرف طالش در شتاب آمد و فرمان رفت كه حسين‌خان سردار ايروان و برادرش حسن‌خان سارواصلان حدود گوگجه دنكيز و بالغ‌لو را از روسيان پرداخته كند و شهريار تاجدار روز پنجشنبه بيست‌ويكم ذيحجه كوچ داده از راه مغان‌چاي رهسپار گشت و سه‌شنبه بيست‌وششم ذيحجه اراضي اردبيل را لشكرگاه كرد». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر) و اين هنگام، اواسط تابستان سال 1205هجري شمسي بود.
يورش
دومين دوره جنگ‌هاي ايران و روس به اين ترتيب آغاز شد. گويا نخستين نبرد اين دوره را حاجي محمدخان قاجار در حمله به روستاي گرمي -مقرّ فوجي از سپاه روسيه- آغاز كرده بود. او سي تن از سربازان روس را كشت، 20 تن را اسير كرد و دو عراده توپ به غنيمت گرفت. غنائم و اسرا به همراه سرهاي بريده‌ي كشتگان در روز ورود فتحعلي‌شاه به اردوي اردبيل «از پيشگاه حضور بگذشت». حسين‌خان سردار، حاكم ايروان، نيز روز جمعه 22 ذيحجه به آپاران تاخته و روس‌ها را از آنجا بيرون رانده بود. سبحانقلي‌خان قاجار قزويني همان شب بالغ‌لو را بازپس گرفته و حسن‌خان سارواصلان به شوره‌گل و قراكليسا تاخته و سربازان روس را عقب رانده بود. همچنين تقي‌خان بزچلو «از طرف دره چچك راه حمزه‌چمني برگرفت و اسبان توپخانه كينياز (فرمانده - شاهزاده) را براند و راعيان (مراقبان) اسب‌ها را بكشت. صورت اين فتوح، از پي يكديگر، در حضرت پادشاه مكشوف گشت».
به نظر مي‌رسيد شروع كار با موفقيت همراه است. اما تيزبينان مي‌دانستند كه اين حملات بيشتر به شبيخون‌هاي غافلگيركننده شباهت مي‌برد و پس از آنكه دشمن هشيار و آماده نبرد شد، كار دشوارتر از اينها خواهد بود. رسيدن خبر پيروزي‌ها تا مدت‌ها ادامه داشت. عباس‌ميرزا هنگامي كه از سلطانيه به تبريز بازگشته بود، الكساندرميرزا (پسر حاكم پيشين گرجستان)، مصطفي‌خان شيرواني و محمدحسين‌خان شكي را به گرجستان، شيروان و شكي مأمور كرده و خود روز 22 ذيحجه راهي قراباغ شده بود. «اما از آن سوي دوهزار تن سالدات كه در محال گروس و خنزيرك و چناقچي سكون داشتند طريق قلعه شوشي برداشتند تا در آنجا اعداد كار كرده (آماده كار شده) با ديگر لشكريان ساخته جنگ مسلمانان گردند، در بين راه با شاهزاده اسمعيل‌ميرزا باز خوردند و آتش حرب افروخته گشت. حاجي‌آقا لربيك قراباغي با مردم خود نيز از قفاي روسيان در آمد و رزم در داد. و هم در اين وقت نايب‌السلطنه از راه در رسيد و جنگ بپيوست، از چاشتگاه تا فرو شدن آفتاب آتش حرب افروخته بود. در پايان كار روسيان در قيد اسار و بوار (اسارت و هلاكت) در آمدند، هزار تن اسير و پانصد نيزه سر و چهار عراده توپ به دست لشكر اسلام افتاد».
لنكران
خبر اين پيروزي نيز روز يازدهم محرم در اردبيل به فتحعلي‌شاه رسيد. او دستور داد در قلعه‌هاي چناقچي، خنزيرك و گروس نگهباناني بگمارند و علوفه و آذوقه كافي در آنها انبار كنند. از سوي ديگر در شرق، حاجي محمدخان قاجار دولو، مير حسين خان پسر مصطفي‌خان (حاكم درگذشته طالش) و آقا سليمان گيلاني (فرمانده فوج شقاقي) به قلعه لنكران تاختند و آنجا را گشودند. «شگفتي اينكه 14 سال از اين پيش... اين قلعه در شب تاسوعا به دست روسيان افتاد و اين وقت هم در شب تاسوعا مفتوح گشت». («ناسخ‌التواريخ»)
باز در آن سوي «نواب نايب‌السلطنه العليّه حضرت وليعهد ثاني محمد ميرزا (محمدشاه بعدي) و محمدقلي‌خان قاجار را با دستجات خواجه‌وند و عبدالملكي، و نظرعلي‌خان مرندي را با فوج مرندي مجدداً به جهت حراست شهر و قلعه‌ي گنجه روان فرمود و تأكيدات اكيده در باب قلعه‌داري و عدم مجادله با روسيه‌ي بي‌ايمان به ايشان نمود، ولي از كار قضا غافل بود. خود به محاصره‌ي قلعه شوشي اقدام ورزيد و جناب آصف‌الدوله نيز در اين باب با او همداستان گرديد كه اول بايد قلعه شوشي را به دست آوريم و پس از آن همت به تسخير ولايت تفليس صرف بريم. از آن طرف نيارال مددوف نام كه از جمله ينارالان با اعتبار روسيه بدفرجام بود، جمعيتي كامل از پياده و سوار و قزاق و ارامنه و سالدات روسيه جمع نمود و مساوي بيست عراده توپ البرزكوب برداشت و روي زشت به استرداد شهر و قلعه گنجه گذاشت». («تاريخ ذوالقرنين»، ميرزا فضل‌الله خاوري شيرازي)
اقدام مددوف آغاز چرخش اوضاع به سود روس‌ها بود. در شماره آينده عواقب ورود نيروهاي او به نبرد را مرور خواهيم كرد.

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۴

قوام ملّت و صلاح دولت

روايت ما از آغاز دوره دوم جنگ‌هاي ايران و روس به آنجا رسيد كه فتحعلي‌شاه و عباس‌ميرزا به همراه مقامات ارشد دولتي در چمن سلطانيه با منچيكوف، فرستاده تزار جديد روسيه ديدار كردند، اما مذاكراتشان پيرامون اختلافات مرزي بي‌نتيجه ماند. از سوي ديگر علماي بزرگ شيعه از عتبات و نقاط مختلف ايران به سلطانيه آمدند و خود را براي اعلام جهاد عليه روسيه و تشجيع و تحريك مردم آماده كردند. آقا سيد محمد (اصفهاني)، حاجي ملّا محمدجعفر استرآبادي، آقا سيد نصرالله استرآبادي، حاجي سيد محمدتقي قزويني، سيد عزيزالله طالش، حاجي ملّا احمد نراقي كاشاني، حاجي ملّا عبدالوهاب قزويني و حاجي ملّا محمد (نراقي) از جمله علمايي بودند كه در روزهاي هفدهم و هجدهم ذيقعده 1241ه.ق. (2 و 3 تير 1205ه.ش. - 23 و 24 ژوئن 1826م.) به اردوي فتحعلي‌شاه در سلطانيه وارد شدند «و اين جمله مجتهدين كه انجمن بودند به اتفاق فتوي راندند كه هر كس از جهاد با روسيان باز نشيند از اطاعت يزدان سربرتافته، متابعت شيطان كرده باشد». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
قضا
از لحني كه مورخان رسمي تاريخ قاجاريه در نوشتن حوادث اين چند روز به كار گرفته‌اند چنين بر مي‌آيد كه فتحعلي‌شاه شخصاً علاقه و انگيزه‌ي چنداني براي جنگ نداشته، اما به تبعيت از اجماع مجتهدان به اين كار تن داده است. مثلاً عباراتي را كه خاوري شيرازي در مورد شاه به كار مي‌گيرد، مقايسه كنيد با آنچه در مورد نايب‌السلطنه عباس‌ميرزا مي‌گويد، در اين فراز: «شاهنشاهِ آگاه به سبب رعايت شريعت غرّا اين معني (جهاد) را مصدق مي‌بود و نواب نايب‌السلطنه نيز به جهات مختلفه تصديق مي‌نمود. جميع امرا و وزراء اقدام در جنگ را راغب بودند، مگر جناب مستطاب معتمدالدوله ميرزا عبدالوهاب و حاجي ميرزا ابوالحسن‌خان (شيرازي) وزير امور دول خارجه كه به جهت ملاحظه عواقب كار اين معني را انكار مي‌نمودند. جناب آقا سيد محمد و سايرين آن دو نفر را پيغامات واهمه‌انگيز دادند و پس از آن پيغامات از واهمه تكفير، ديگر لب به انكار بر نگشادند». («تاريخ ذوالقرنين»)
سير حوادثي كه در پي آغاز دور دوم جنگ‌هاي ايران و روس رخ داد و به انعقاد معاهده تركمن‌چاي انجاميد نشان مي‌دهد اين دو سياستمدار -كه از قضا نزد مورخان ايراني بسيار منفورند- واقع‌بينانه‌تر از سايرين به مسئله نگاه مي‌كردند و قصد داشتند جلوي اقدامي را كه خطا بودنش امروز كاملاً واضح به نظر مي‌رسد، بگيرند.
جالب اينجاست كه خاوري در بخشي ديگر از روايت خود به اصرار فرستاده امپراطور روسيه بر حفظ صلح اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «ايلچي دولت روس (منچيكوف) با امناي شوكت عليّه هر چه سخن از صلح گفت، به جز انكار از آن و اصرار در جنگ جوابي نشنفت. چون از قانون «ملت‌داري» بي‌وقوف بود، سخن از قاعده «دولت‌داري» ادا نمود كه: «در اين اوقات لازم چنين بُوَد كه به جهت اداي آداب تعزيت [مرگ تزار پيشين] و تهنيت [بر تخت نشستن تزار تازه] از اين دولت ابد آيت (يعني دولت ايران) در فرستادن سفير مبادرت شود؛ حال كه از طرف ايمپراطور جديد اقدام در تشييد بنيان موافقت شديد شده، اصرار در جنگ دور از انصاف است و مهجور از رسوم انصاف». اگر چه موافق قاعده‌ي «دولت‌داري» اين معني حقيقت داشت ولي از باطن ملت حنيف امري تازه واقع شد كه اولياي دولت قاهره را در جواب اين فقره (يعني فرستادن سفير) نيز عاجز گذاشت... بالاخره ايلچي (منچيكوف) استدعاي ملاقات مجتهدين عظام را نمود كه خود از تعهد رد ولايات و اخراج روسيه از سرحدات ايشان را راضي دارد (؟) و همت بر انجام تعهدات خويش گمارد. مجتهدين در جواب فرمودند: «مهرباني با كفار بنا بر نص كلام ايزد جبّار حرام است و اين معني خلاف رسوم رسول انام و در صورت رد ولايات باز جهاد با ايشان واجب‌تر از روزه ماه صيام است»! شاهنشاه شريعت‌پرور بالمشافهه‌العليّه (يعني به طور شفاهي) به ايلچي فرمايش فرمود: اكنون امر داير في‌مابين قوام ملت و صلاح دولت است و اختيار قوام ملت مرجّح بر صلاح دولت؛ در جايي كه پاي ملت در ميان است، دولت را منزل بر طاق نسيان [است]».
به ياد داشته باشيد كه كلمه «ملّت» در آن دوران به معناي امروزي به كار نمي‌رفت و بار كاملاً مذهبي داشت. مراد از آن تقريباً همان مفهومي است كه امروزه از تركيب «امّت اسلام» طلب مي‌كنند. به همين معنا بود كه علماي شيعه را «رؤساي ملّت» مي‌گفتند و حوزه نفوذ ايشان گاه از سرحدات فراتر مي‌رفت. با اين توضيحات جمله‌اي كه فتحعلي‌شاه به فرستاده تزار روسيه گفته است معناي روشن‌تري مي‌يابد: اكنون امر بين «قوام ملّت» و «صلاح دولت» داير است و «قوام ملّت» بر «صلاح دولت» مرجّح است؛ در جايي كه پاي ملّت در ميان است، دولت را منزل بر طاق نسيان است.
ادامه روايت خاوري را بخوانيد: «كوتاه سخن، بعد از مكالمات بسيار، عموم مجتهدين ملّت و ملتزمين حضرت، جنگ را بر صلح ترجيح دادند و شقّه‌ي رايات ظفرآيات را به عزم جهاد با آن طايفه‌ي كفرعلامات برگشادند. ايلچي (منچيكوف) بعد از يأس فراوان تخت بلور و هداياي ديگر را داد و پاي عزيمت به مراجعت برگشاد. مبلغ يك‌هزار تومان زر نقد و چهار طاقه شال كشمير سواي انعام همراهان به انعام ايلچي به تنهايي عنايت شد و روز جمعه بيست‌وچهارم شهر ذيقعده‌الحرام به مهمانداري ميرزا اسماعيل انجداني فراهاني منشي مدبر امور غربا، روانه آذربايجان و آن ناحيت گرديد و از آنجا نيز عازم تفليس گشت و كار دولتين بهيّتين از مصالحت و مسالمت و مراودت درگذشت.
قضا چون به گردون فرو هشت پر
همه عاقلان كور گردند و كر».
(ادامه دارد)

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

آمادگي براي نبرد

در شماره گذشته خوانديد كه فرستاده ژنرال يرملوف (حكمران گرجستان و فرمانده سپاه قفقاز) در سلطانيه با مقامات ايران گفتگو كرد و ادعاي روس‌ها را در مورد مالكيت سه نقطه تازه مرزي به آگاهي آنها رساند. مذاكرات دو طرف بي‌نتيجه ماند و فتحعلي‌شاه تصميم گرفت ميرزا محمدصادق وقايع‌نگار را براي گفتگوي مستقيم با يرملوف به تفليس اعزام كند. وقايع‌نگار هنگامي به تفليس رسيد كه يرملوف به داغستان رفته بود و يكي دو نقطه مرزي تازه توسط روس‌ها اشغال شده بود. گفتگوي فرستاده ايران با جانشين يرملوف نيز نتيجه نداد، اما در همين اوان خبر مرگ تزار الكساندر اول به تفليس رسيد.
قرارنامه
آلكساندر اول، امپراطور روسيه كه دوره اول جنگ‌هاي ايران و روس در دوره زمامداري او گذشته بود، روز اول دسامبر 1825م. (10 آذر 1204ه.ش. – 19 ربيع‌الثاني 1241ه.ق.) در اثر بيماري در راه عزميت به كريمه درگذشت. حدود دو هفته بعد و پس از كشمكشي كوتاه و كم‌دامنه بر سر جانشيني او، برادرش به نام تزار نيكلاي اول بر تخت سلطنت روسيه نشست. به نوشته دكتر غلامحسين زرگري‌نژاد (در حاشيه «مآثر سلطانيه»)، تزار تازه «در ادامه سياست‌هاي برادرش، پيش از آنكه وقايع‌نگار [در بازگشت از مأموريت تفليس] به تهران برسد، پرنس منچيكوف را به عنوان سفير فوق‌العاده راهي دربار ايران كرد. منچيكوف گذشته از آنكه مأمور اعلام جلوس رسمي نيكلاي اول بود، وظيفه داشت تا درباره‌ي مسأله سرحدي و همچنين اتحاد ايران با روسيه عليه عثماني با مقامات ايران وارد مذاكره شود. منچيكف پس از ملاقات با عباس‌ميرزا و ميرزا بزرگ قائم‌مقام در تبريز، روز 4 ذيحجه 1241ه.ق. (9 ژوئيه 1826م.) جهت مذاكره با فتحعلي‌شاه وارد چمن سلطانيه (اقامتگاه تابستاني شاه) شد. جلسات مذاكره با حضور سفير روسيه و هنري ويلوك، كاردار سفارت انگليس، عباس‌ميرزا و برخي از بزرگان قاجار مانند آصف‌الدوله، امين‌الدوله و معتمدالدوله و ميرزا بزرگ در چندين نوبت برگزار شد. منچيكوف در تمامي اين جلسات صريحاً اعلام مي‌كرد كه فقط حاضر به قبول قرارنامه‌ي مرزي است كه در تفليس به امضاء رسيده و گوگچه را نيز حق روسيه مي‌داند».
«قرارنامه» مورد اشاره، موافقتنامه‌اي است كه روز هشتم شعبان 1240ه.ق. ميان فتحعلي‌خان (حاكم تبريز و فرستاده عباس‌ميرزا به تفليس) و يرملوف امضاء شده بود. اين موافقتنامه به گونه‌اي تنظيم شده بود كه گوگچه را در ازاي پذيرش حاكميت ايران بر قپان، به روس‌ها وا مي‌گذاشت. مقامات ايراني معتقد بودند كه قپان اساساً در خاك ايران بوده و گوگچه نيز مطابق عهدنامه گلستان در اختيار ايران است، بنابراين قرارنامه مذكور خدعه‌آميز و غير معتبر است. اما منچيكوف حاضر به پذيرش هيچ قرار تازه‌اي نبود و بر اعتبار همين قرارنامه اصرار مي‌ورزيد.
اما پيش از همه اينها، حوادثي اتفاق افتاده و زمينه را براي شعله‌ور شدن دوباره آتش جنگ آماده كرده بود. به نوشته خاوري شيرازي، «در اين مدت [13 سال] كه ولايات گنجه و قراباغ و شيروانات و غيره در تصرّف دولت روس بود، بعد از وفور استيلا و تسلط، بناي تعرّض به عرض و ناموس مسلمانان گذاشتند و در باب دين و مذهب و ملت نيز خاطر قاصر بر ايذا و اضرار گماشتند. اين مطلب به توسط علما و فضلاي آن ديار و تحريك كارپردازان دربار حضرت وليعهدي كه راضي به مصالحه نبودند و قوام عزّت خود را در مخاصمه با دولت روس تصوّر مي‌نمودند، به عرض جناب مجتهد الزمان حضرت آقا سيد محمد ولد آقا سيد علي اصفهاني ساكن عتبات عاليات رسيد و معزي‌اليه تكليف شرعي خود و مسلمانان را در جهاد با كفره روس ديد».
تجمع
البته مجتهد مذكور پيش از هر اقدام، معتمد خود را به دربار فتحعلي‌شاه فرستاد و نظر او را جويا شد. به نوشته خاوري: «حضرت صاحبقران شريعت‌پرور به حكم شرع مطهر رضا داد و ملّا رضا (فرستاده آقا سيد محمد) را با مراتب رضامندي به خدمت جناب مجتهدالزماني فرستاد». پس از آن بود كه آقا سيد محمد اصفهاني به همراه عده ديگري از علما و روحانيون ساكن عتبات راهي ايران شدند و در اوايل شوّال 1241ه.ق. به تهران رسيدند. در تهران استقبال شايسته‌اي از آنها به عمل آمد و فتحعلي‌شاه مبلغ هنگفتي براي تجهيز سپاه اختصاص داد. «پس آقا سيد محمد دل شاد كرد و با هر يك از علماي ايران مكتوبي نگار داد كه به حضرت شهريار گرد آيند و مردم را از بهر جهاد تحريص كنند». («ناسخ‌التواريخ»، محمدتقي لسان‌الملك سپهر)
به اين ترتيب اردوي شاهي در اواخر شوّال عازم سلطانيه زنجان شد و روز دوشنبه ششم ذيقعده 1241ه.ق. به آنجا رسيد. چهار روز بعد نايب‌السلطنه عباس‌ميرزا نيز به اردو پيوست و در همين ايام بود كه منچيكوف وارد سلطانيه شد. او روز «شانزدهم ذيقعده در حضرت شهريار بار جست و مكتوب ايمپراطور برسانيد». چنانكه ديديم مذاكرات او با مقامات ايران نتيجه‌اي نداد و پرنس روس راهي كشورش شد.
«روز جمعه هفدهم ذيقعده جناب آقا سيد محمد (اصفهاني) و حاجي ملّا محمدجعفر استرآبادي و آقا سيد نصرالله استرآبادي و حاجي سيد محمدتقي قزويني و سيد عزيزالله طالش و ديگر علما و فضلا وارد لشكرگاه گشتند و شاهزادگان و امراء ايشان را پذيره كردند. در روز شنبه هيجدهم جناب حاجي ملّا احمد نراقي كاشاني كه از تمامت علماي اثني‌عشريه فضيلتش بر زيادت بود به اتفاق حاجي ملّا عبدالوهاب قزويني و جماعتي ديگر از علما و حاجي ملّا محمد پسر حاجي ملا احمد... از راه برسيدند».
(ادامه دارد)

ارسال توسط omid @ ۰۸:۴۹   0 نظر