شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴

كشاكش

«... القصه، محض ورود «سر هرفورد جنس برونت» به اصفهان، مقصود اصلي دولت انگريز حاصل گشته، جنرال غاردان خان از مقر خلافت حركت و روانه آذربايجان شد. اطوار و اوضاع و گفتار و كردار «سر هرفرد جنس برونت» روز به روز مقبول طبع قاآني گشته، به اولياي دولت در گفت و شنود به حسن گفتار و قاعده‌داني عهود دوستي ميانه دولتين ايران و انگريز كماينبغي (چنانكه شايسته است) بر وفق مصلحت دولت بسته و رشته جدايي گسسته شد... («برونت» (بارون) به اصطلاح ايشان (انگليسي‌ها)، منصبي شريف است و پادشاه انگريز هركس را كه منصب برونتي تفويض نمايد، اين شرافت در دودمان او باقي خواهد بود.)» («مآثر سلطانيه» عبدالرزاق مفتون دنبلي)
از جمله «قاعده‌داني»هاي هارفورد جونز كه گويا فتحعلي‌شاه را بسيار شادمان كرد، قرار دادن الماسي گرانبها در جوف استوارنامه‌اش بود «كه هنگام افتتاح، مشهودِ نظرِ آفتاب‌اثر شد». به نوشته غلامحسين زرگري‌نژاد در حاشيه «مآثر سلطانيه»، جونز در شيراز اين الماس را به حاجي يوسف زرگر، دوستي كه از هنگام مسئوليت دفتر كنسولي انگلستان در بصره با او مراوده داشت، نشان داد و حاجي قيمت آن را حدود بيست‌هزار تومان برآورد كرد. جونز اين الماس را در دوره لطفعلي‌خان زند خريده بود. حاجي يوسف به محض ديدن الماس آن را شناخت و گفت: «من اين الماس را مي‌شناسم. در روزگار علي‌مرادخان و جعفرخان و لطفعلي‌خان آرزو داشتم آن را ببينم. كريم‌خان اين الماس را در نگين انگشتر خود قرار داده بود. گاهي هم زنان حرم آن را در انگشتر خود قرار مي‌دادند. پس از مرگ كريم‌خان اين الماس به دست جانشينان او افتاد...»
جونز با خود فكر كرد در تهران، احتمالاً به جز ميرزا بزرگ قائم‌مقام، كسي اين الماس را نمي‌شناسد، بنابراين از دوستش حاجي‌يوسف خواست در آن مورد با ديگران سخن نگويد.
پيمان
«هارفورد جونز در اوايل مارس 1809 به تهران وارد شد و از آنجا كه مذاكرات او در واقع پيش از رسيدن به تهران در شيراز آغاز شده بود، به هدف خود يعني عقد پيمان مقدماتي مودت و اتحاد نايل آمد». اين پيمان به طور خلاصه مقرر مي‌داشت كه ايران تمام عهدنامه‌هاي پيشين خود را با دولت‌هاي اروپايي ملغي اعلام كند(فين‌كنشتاين) و به هيچ دولتي اجازه عبور از خاك خود براي دست‌يافتن به هند را ندهد، در برابر بريتانيا به ايران براي دفع تهاجم قدرت‌هاي اروپايي ياري رساند. «حكومت هندوستان كه مجبور بود براي اجراي اين عهدنامه از خود مايه بگذارد، چاره‌اي نداشت جز اينكه شرايط عهدنامه را با بي‌ميلي بپذيرد – شرايطي كه حاصل مذاكرات فرستاده‌اي بود كه حكومت هندوستان كوشيده بود او را بي‌اعتبار سازد و نماينده خود نداند. حكومت هندوستان ترجيح مي‌داد [فتحعلي]شاه را با باز گذاردن دست مالكوم در اجراي نقشه مطلوب خود به زانو در آورد. نقشه مالكوم آن بود كه جزيره خارك را با يك نيروي شش‌هزار نفري به تصرّف در آورد و حكومت هندوستان حاضر بود اين نيرو را در اختيار مالكوم قرار دهد». («انگليسي‌ها در ميان ايرانيان» دنيس رايت، ترجمه لطفعلي خنجي)
متن پيمان مقدماتي مي‌بايست براي تأييد توسط دولت انگلستان به لندن فرستاده شود. از سوي ديگر رقابت ميان جونز و مالكوم دربار ايران را در مورد اصالت ادعاي جونز به عنوان «فرستاده شخص پادشاه انگلستان» به ترديد انداخته بود. در نتيجه تصميم گرفته شد پيمان مقدماتي توسط جيمزموريه (منشي مخصوص جونز) و ميرزاابوالحسن شيرازي، به عنوان سفير فتحعلي‌شاه، به لندن برده شود و پس از مذاكره و توافق در مورد جزئيات به تصويب برسد (شرح سفر ميرزاابوالحسن و موريه را پيش‌تر به طور مفصل مرور كرده‌ايم).
هند
از سوي ديگر در حالي كه بررسي و تأييد پيمان اتحاد در لندن در جريان بود «حكومت هندوستان كه از شكست مالكوم و موفقيت هارفورد جونز دلشكسته بود بر آن شد كه مالكوم را بار ديگر به ايران بفرستد، حال آنكه جونز هنوز در ايران بود و اين تقارن مي‌توانست زشتي به بار آورد. هدف حكومت هندوستان آن بود كه زير پاي جونز را به نفع مالكوم جارو كند و با اين كار مسئوليت و اختيارات خود را در مورد روابط با ايران بار ديگر مسجل سازد و در عين حال اعتبار كمپاني هند شرقي را كه به قول فرمانداركل هندوستان به علت «اقدامات نابخردانه و بي‌مجوز» هارفورد جونز تضعيف گشته بود، احياء كند. هدف ثانوي اين بود كه تا آنجا كه ممكن است در باره ايران اطلاعات به دست آيد، زيرا بيمي كه در آن اواخر بر اثر احتمال حمله به هندوستان پديد آمده بود حكومت هندوستان را متوجه ساخت كه تا چه اندازه از ايران بي‌اطلاع است».
به اين ترتيب دكتر «آندرو جيوكس» از مقر نمايندگي دائم كمپاني هند شرقي در بوشهر مأمور شد به تهران سفر كند و مقدمات سفر مالكوم را فراهم آورد. او همچنين مأمور بود تا هنگام رسيدن مالكوم، «مسئوليت حفظ منافع بريتانيا» را در ايران به عهده بگيرد. «ولي هارفورد جونز ايستادگي كرد و حاضر نشد بپذيرد فرمانداركل هندوستان اختيار بركناري او را دارد. مالكوم كه عده‌اي از افسران و مأموران بااستعداد كمپاني هند شرقي او را همراهي مي‌كردند، در فوريه 1810 وارد بوشهر شد و در مسير معمول به سوي تهران به راه افتاد. البته به علت حضور هارفورد جونز در دربار ايران و به علت اختلافات پيشين جونز و مالكوم مسائل و برخوردهايي پديد آمد، ولي كار به تضاد علني نكشيد».
(ادامه دارد)

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

واكنش انگليسي

چنانكه ديديم، خروج ژنرال گاردان (فرستاده ناپلئون بناپارت) از ايران با ورود سر هارفورد جونز (سفير پادشاه انگستان) همزمان بود. گاردان به رغم اصرار فراوان فتحعلي‌شاه براي ماندن در ايران، بر سر تصميم خود ماند و هنگامي كه دانست دولت ايران فرستاده انگلستان را پذيرفته است، كشور را ترك كرد. او اين استدلال ايراني‌ها را كه سفراي دو دولت انگلستان و فرانسه در بسياري از پايتخت‌هاي اروپايي و حتي در همسايگي ايران، در عثماني، همزمان اقامت دارند و مشكلي ميان ايشان نيست را نپذيرفت و رفت. جالب است اين اقدام گاردان كه به نظر او براي «حفظ حيثيت» امپراتور فرانسه لازم بود، توسط ناپلئون به تندي سرزنش شد و مايه گوشه‌نشيني گاردان را براي مدتي فراهم آورد. ناپلئون سفير خود را به اين دليل كه با ترك ايران امكان نفوذ همه‌جانبه انگليسي‌ها را در اين كشور فراهم كرده است، ملامت كرد.
مالكوم
واكنش انگليسي‌ها به خبر انعقاد معاهده پيمان فين‌كنشتاين، كوشش براي جلب دوباره دوستي ايران بود. در آن هنگام فرمانداركل هندوستان منشي مخصوص خود، جان مالكوم را كه در سال 1800م. به ايران سفر كرده بود، آماده سفري ديگر كرد. از سوي ديگر سر هارفورد جونز نيز مستقيماً به عنوان نماينده پادشاه انگلستان و از لندن رهسپار ايران شد. اين امر علاوه بر اينكه نشان مي‌داد دوستي ايران و فرانسه تا چه اندازه انگليسي‌ها را به وحشت انداخته است، رقابت دولت مركزي انگلستان و حكومت انگليسي‌هند را براي به دست گرفتن سياستگزاري منطقه‌اي را آشكار مي‌كرد.
مالكوم روز 17 آوريل 1808 بمبئي را به سوي بوشهر ترك گفت. جونز كه از لندن حركت كرده بود، 9 روز بعد به بمبئي رسيد و خود را در موقعيتي دشوار يافت. او تصميم گرفت تا روشن شدن نتيجه سفر مالكوم در هند بماند. مالكوم مدتي پس از ورود به بوشهر، ستوان پاسلي را در روز 19 مه 1808م. (29 ارديبهشت1187ه.ش. - 23 ربيع‌الاول 1223ه.ق.) راهي شيراز كرد تا در مذاكره با شاهزاده حسينعلي‌ميرزا فرمانفرما، حاكم فارس، مقدمات سفر فرستاده حكمران هند را به تهران آماده كند. اما فرمانفرما كه دستور اكيد داشت از سفر انگليسي‌ها جلوگيري كند، موضع رسمي دولت ايران را در مورد عدم پذيرش فرستادگان بريتانيا، به پاسلي ابلاغ كرد. «پاسلي بي‌درنگ ماجرا را براي سر جان مالكوم نوشت. سفير انگليس پس از آگاهي از موضع پادشاه قاجار به پاسلي نوشت كه بي‌درنگ اتمام‌حجتي را تقديم حاكم فارس كند كه به موجب آن، دربار ايران يك ماه فرصت داشت تا مقدمات سفر سر جان مالكوم را به تهران فراهم سازد؛ در غير اين صورت انگليسي‌ها اقدام لازم براي تصرّف خارك و برخي جزاير جنوبي ايران را انجام مي‌داند». (حاشيه «مآثر سلطانيه»، غلامحسين زرگري‌‌نژاد، با اندكي تلخيص)
خبر اين اولتيماتوم در سلطانيه به آگاهي فتحعلي‌شاه رسيد. چنانكه پيش‌تر خوانديد او در ملاقاتي با گاردان خطر عدم پذيرش سفير انگليس را گوشزد كرد و نظر او را در مورد پذيرفتن پيك مالكوم (پيسلي) جويا شد. گارادان با تأكيد بر مفاد قرارداد فين‌كنشتاين تهديد كرد در صورت پذيرش انگليسي‌ها، ايران را ترك خواهد كرد. او دربار ايران را به فرستادن نيروي نظامي به مناطق جنوب كشور تشويق كرد. فتحعلي‌شاه كه هنوز اميدوار بود اتحاد با فرانسه او را از تهاجم روس‌ها در امان بدارد، نظر گاردان را پذيرفت و ضمن رد اولتيماتوم مالكوم، اسماعيل‌خان دامغاني را مأمور دفاع از بنادر سواحل جنوبي كرد.
جونز
به اين ترتيب مالكوم به قصد تدارك نيروي تهاجمي لازم براي عملي كردن اولتيماتومش، به سوي هند بازگشت. هنگامي كه لرد مينتو (فرمانداركل هندوستان) از ماجراي سفر مالكوم آگاه شد، به هارفورد جونز اجازه داد سفر خود را به سوي ايران ادامه دهد و بخت خود را بيازمايد. «جونز كه از حمايت جاناتان دانكن فرماندار بمبئي برخوردار بود، بي‌درنگ روانه بوشهر شد. كمي بعد سر جان مالكوم وارد كلكته شد و با لرد منتو درباره نقشه خود براي تصرّف خارك و تبديل اين جزيره به بازار تجارت و مركز قدرت انگليسي‌ها سخن گفت. مينتو كه مجذوب نقشه سر جان مالكوم شده بود، بلافاصله نامه‌اي به جونز نوشت و به او دستور داد حركت خود را به سوي ايران متوقف كند. اين نامه زماني به بمبئي رسيد كه جونز در نيمه راه ايران بود. پس از رسيدن جونز به بوشهر و در حالي كه به خلاف زمان مأموريت سر جان مالكوم، سياست دربار ايران در اتكاي همه‌جانبه به فرانسوي‌ها و اجتناب از نزديكي به انگليسي‌ها تعديل شده بود، نامه لرد مينتو به جونز رسيد. جونز كه ديگر وارد خاك ايران شده بود، مسير خود را از بوشهر به سوي شيراز ادامه داد. در نيمه راه دومين نامه فرمانرواي هند به جونز رسيد كه مينتو در آن به جونز دستور مراجعت از ايران داده و متذكر شده بود كه قرار است به زودي قواي انگليس به فرماندهي سر جان مالكوم عازم تسخير خارك گردد. اما جونز همزمان با نامه لرد مينتو، نامه ديگري از جاناتان دانكن دريافت كرد كه در آن صراحتاً به انجام مأموريت خود تشويق شده بود. دانكن به جونز نوشته بود كه با سياست جنگ‌طلبي سر جان مالكوم مخالف و نگران است كه همزمان با حضور جونز در تهران نقشه حمله به خارك عملي شده و مانع موفقيت سفير انگليس در تهران شود».
(ادامه دارد)

چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۴

سرانجام سفر گاردان

ژنرال گاردان، فرستاده ناپلئون به دربار فتحعلي‌شاه قاجار، در چندماه آخر اقامت خود در ايران روزهاي دشواري را پشت سر مي‌گذاشت. به نظر مي‌رسيد تمام كوشش‌هاي او بي‌ثمر بوده است و حيثيت و شرافتش در معرض خطر است. گاردان در ابتدا براي كمك به ايران در جنگ با روس‌ها و بررسي شرايط لشكركشي فرانسويان به هند عازم ايران شده بود. اما به زودي آگاه شد كه معاهده صلحي ميان كشورش با روسيه منعقد شده و مأموريت او به فراهم آوردن شرايط صلح ميان ايران و روسيه تقليل يافته است. كوشش‌هاي او براي برقراري آتش‌بس يك‌ساله و جلب موافقت ايران و روسيه براي برقراري مذاكرات صلح در پاريس با ميانجي‌گري ناپلئون نيز شكست خورد. در واقع تنها طرف ايراني اين پيشنهاد را پذيرفت. روس‌ها نه توقف جنگ را پذيرفتند و نه حاضر شدند به ميانجي‌گري امپراطور فرانسه تن دهند. حتي دولت فرانسه نيز در پاسخ پيشنهاد گاردان متذكر شد دليلي نمي‌بيند مذاكرات در چنين مكان دوردستي (پاريس) انجام شود. بدتر از همه اين بود كه پاسخ نامه‌هاي او به وزيرخارجه كشورش يا نمي‌رسيد يا با چنان تأخيري دريافت مي‌شد كه او عملاً هميشه از وضعيت روز اروپا و سياست‌هاي جاري كشورش بي‌خبر بود. بنابراين هنگامي كه پادشاه پريشان ايران او را در تاريخ 23 نوامبر 1808م. (سوم شوال 1223ه.ق.) فراخواند و نسبت به بي‌توجهي امپراطور و دولت فرانسه به او گلايه كرد، پاسخ چنداني براي ارائه نداشت.
بيم و اميد
با تمام اين احوال به نظر مي‌رسد گاردان هنوز اميد خود را به كلّي از دست نداده بود. او سه روز پس از ملاقات تلخش با فتحعلي‌شاه، در نامه‌اي به وزيرخارجه كشورش ضمن اشاره به «وخامت اوضاع سفارت»، براي اعزام نيروي نظامي فرانسوي به ايران توصيه‌هايي كرد: «از روي اطلاعاتي كه راجع به نظام جديد ايران به دست آمده با آنكه افراد از عهده مشق‌هاي نظامي خوب بيرون مي‌آيند، لازم است به عرض عالي برسانم كه هنوز از جنگ هيچ‌گونه اطلاعي به دست نياورده‌اند و به همين جهت در جنگ‌هاي اول نمي‌توان از ايشان انتظاري داشت. بنابراين اگر اعليحضرت (ناپلئون) قصد فرستادن قشوني را به ايران داشته باشد نبايد عده ايشان را از ده‌هزار نفر كمتر گرفت و اين در صورتي است كه ايراني‌ها جز روس‌ها دشمن ديگري در مقابل نداشته باشند. ولي اگر بنا شود كه در آن واحد هم در شمال با روس‌ها و هم در جنوب با انگليسي‌ها مقابله كنند (اشاره به احتمال هجوم انگليسي‌ها به سواحل جنوبي كشور) به خطر انداختن ده‌هزار نفر هيچ ثمري نخواهد داشت و علاوه بر آنكه ايران مستهلك و مطيع خارجي خواهد شد، اعتبار و نفوذ حاليه فرانسه در آسيا نيز از ميان خواهد رفت... اگر اعليحضرت (ناپلئون) بر آن عزم است كه در مزاج ايران نفوذ به هم رساند، لازم است كه در اولين جنگي كه قشون اروپايي در اين مملكت مي‌نمايند قدم‌هاي اول را به فتح و فيروزي بردارند تا بتوانند ايراني‌ها را به خود جلب كنند و اين عقيده را كه در مقابل شجاعت اروپايي هيچ چيز تاب پايداري ندارد تأييد نمايند». («مأموريت ژنرال گاردان در ايران» آلفرد گاردان، ترجمه عباس اقبال، با اندكي تغيير)
گاردان همچنين براي وزيرخارجه كشورش نوشت كه انگليسي‌ها توانسته‌اند «با دادن هدايا و وعده بازگرداندن گرجستان» اغلب وزراء و درباريان ايران را به سوي خود جلب كنند. آنها در عين حال از تهديد هم ابايي ندارند و «رسماً به دربار ايران اطلاع داده‌اند كه اگر اعليحضرت (فتحعلي‌شاه) ايشان (هارفورد جونز) را نپذيرد، به ايران حمله خواهند برد و محمدعلي‌خان، پسر علي‌مرادخان زند را بر تخت سلطنت خواهند نشاند». ناگفته پيداست چنين تهديدي بر روي پادشاهي چون فتحعلي‌شاه چه تأثيري داشته است.
عزيمت
اميدواري اندك گاردان به دريافت پاسخي مناسب از پاريس و حتي قشون‌كشي ناپلئون براي كمك به ايران نتيجه‌اي نداشت و به زودي به يأس بدل شد. شاه ايران، كلافه از بي‌پاسخ ماندن نامه‌هايش به ناپلئون و هراسان از تهديدهاي شمال و جنوب، سرانجام تصميم گرفت فرستاده انگليسي‌ها را به حضور بپذيرد. بنابراين گاردان ناچار شد روز 22 ذي‌الحجه 1223ه.ق. (8 فوريه 1809م.) در ملاقات با فتحعلي‌شاه اعلام كند كه چون هارفورد جونز به سوي تهران حركت كرده است، ناچار است ايران را ترك كند. شاه ضمن اظهار تأسف از مراجعت گاردان گفت: «براي ما چه بدبختي از آن بالاتر كه فرانسه ما را رها كرده يا لااقل اعليحضرت امپراطور به مراسلات ما جوابي نفرستاده است و همين سكوت طولاني است كه ما را به اقداماتي كه مخالف ميل قلبي ماست واداشته». فتحعلي‌شاه در عين حال از موافقت صريح با بازگشت گاردان اجتناب كرد و گفت كه مايل نيست روابط خود را با فرانسه قطع كند. اما گاردان در ملاقات مجدّدي كه حدود چهار روز بعد با شاه داشت سرانجام اجازه مرخصي گرفت و قرار شد به تبريز عزيمت كند و آنجا نزد عباس‌ميرزا بماند تا پاسخ دولت و امپراطور فرانسه به مراسلات گذشته برسد و پس از آن تصميم نهايي را بگيرد. به اين ترتيب گاردان يكي از دستياران خود را در تهران گذاشت و خود به تبريز رفت. او مدتي بعد كه شنيد هارفورد جونز به تهران وارد شده است عزم خود را در ترك ايران، به رغم دعوت عباس‌ميرزا به اقامت، جزم كرد و به كشورش بازگشت.
(ادامه دارد)

سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴

ضرب‌الاجل

ديديم كه فتحعلي‌شاه روز 23 نوامبر 1808 (3 شوال 1223ه.ق.) ژنرال گاردان (سفير فرانسه در تهران) را احضار كرد و در گفتگويي مفصل با او دشواري‌هاي روابط دو كشور، انتظار طولاني و بي‌حاصل براي دريافت پاسخ نامه‌هايش از امپراتور فرانسه، بي‌اعتنايي روس‌ها و خطر هجوم انگليسي‌ها در جنوب را به او يادآور شد. او از گاردان گلايه كرد كه چرا به افسران فرانسوي مأمور خدمت در اردوي عباس‌ميرزا دستور داده است از مشاركت در جنگي كه روس‌ها در ايروان و نخجوان با قشون ايران آغاز كرده‌اند، بپرهيزند. شاه ادامه داد: «از مشاهده احوال چنين تصوّر مي‌كنيم كه فرانسه نمي‌تواند به ما كمك و معاونتي بنمايد». («مأموريت ژنرال گاردان در ايران» ترجمه عباس اقبال)
مسيو ژوانن، مترجم اول سفارت فرانسه، در گزارشي كه دو روز بعد براي وزارت خارجه كشورش فرستاد نوشته است: «سرتيپ گاردان [در پاسخ به گفته‌هاي فتحعلي‌شاه] به عرض رساند كه او نيز از اين تأخير وصول اخبار فوق‌العاده متأثر و متأسف است و گمان مي‌كند كه امور پرتغال و اسپانيا موقتاً نظر امپراطور (ناپلئون) را از مشرق زمين برگردانده و الّا همين‌كه از رفتار عجيب روس‌ها مسبوق شود يقيناً جزاي آن را به سختي خواهد داد و صاعقه‌وار بر دشمنان فرود آمده ايشان‌را مضمحل خواهد ساخت».
فريب
به نوشته ژوانن شاه و صدراعظم ايران با اندوه و اندكي خشم پاسخ دادند كه پس چرا اين صاعقه در ده ماه گذشته فرود نيامده است؟ آن دو گفتند كه روس‌ها دولت فرانسه را فريب داده‌اند و قلباً به انگليسي‌ها تمايل دارند. فتحعلي‌شاه در ادامه تذكّر داد كه خلف وعده ناپلئون در برابر ايران او را گرفتار بدنامي خواهد كرد. او گفت: «دولت انگليس بر عدد دشمنان ناپلئون افزوده است و ما براي آن‌كه در مقابل عالميان علاقه خود را نسبت به ملت شما و صداقت خود را در پيشنهادهاي خويش به اثبات رسانده باشيم يكي از سفراي انگليس (جان مالكوم) را با وجود هداياي هنگفت و پيشنهادهاي بي‌اندازه، با نهايت خفت باز گردانديم. معهذا دولت مزبور هنوز به ما فشار مي‌آورد و عنقريب سفير ديگري (هارفورد جونز) از او با هداياي نفيس به حدود جنوب ممالك ما خواهد آمد... [انگليسي‌ها مي‌گويند] قشون انگليس اگر از قبول اتّحاد با آن دولت سرپيچي كنيد به ايران حمله خواهد برد و در خلاف اين صورت حاضر است كه در مقابل روس‌ها به دفاع قيام نمايد و گرجستان را به شما برگرداند. اين‌ها مختصري است از شرح تهديدات و پيشنهادهاي انگليس. حال خود در باب گرفتاري ما در شمال و جنوب فكر كنيد و دوري و سكوت فرانسه را نيز در نظر بگيريد. آيا براي ما ممكن است كه در شمال و جنوب با روس‌ها و انگليسي‌ها هر دو بجنگيم؟»
گاردان در پاسخ فتحعلي‌شاه انگليسي‌ها را به ظاهرسازي و فريب متهم كرد و تأكيد كرد چنانچه فرستاده‌اي از انگليس در ايران پذيرفته شود، «سفير فرانسه با وجود نهايت تأسفي كه از مفارقت درگاه پادشاهي كه تا اين حد نسبت به فرانسه علاقه نشان داده و نسبت به شخص او مرحمت داشته، خود را به ترك ايران مجبور خواهد ديد». شاه در پاسخ او يادآوري كرد كه در بسياري از كشورها، از جمله عثماني، هم سفير فرانسه مقيم است و هم سفير انگلستان و اين توليد اشكالي نكرده است. او به گاردان پيشنهاد كرد دست‌كم تا رسيدن دستورالعملي از سوي دولت متبوعش در ايران بماند: «در صورتي كه شما مسبوقيد كه ما با چه نفرتي مجبوريم سفير انگليس را بپذيريم، ديگر موجب حركت شما از تهران چيست؟... تير اميد ما در هر طرف به سنگ خورده، چون فرانسه ما را رها كرده و جنگ كردن در طرف جنوب نيز براي ما مقدور نيست مجبوريم به قبول پيش‌آمدي تن در دهيم كه قلب ما از انديشه آن نيز نفرت دارد».
مهلت
گاردان بار ديگر با كمال احترام يادآوري كرد براي حفظ حيثيت امپراتور فرانسه ناچار است در صورت پذيرفته شدن فرستاده انگليس در دربار فتحعلي‌شاه، ايران را ترك كند. شاه از در دلجويي در آمد و پس از مدتي مذاكره سرانجام قرار شد دولت ايران پذيرش فرستاده انگليس را (به اميد رسيدن پاسخي از فرانسه) دو ماه به تأخير اندازد: «اعليحضرت شصت روز فرصت را از تاريخ اول شوال تا اول ذي‌الحجه (23 نوامبر 1808 تا 20 ژانويه 1809) پذيرفت، سپس با تأسف اظهار داشت كه اما اين اخبار [كه در انتظار رسيدن آن هستيم] متضمن چه مطالبي خواهد بود؟... آيا مي‌شود اطمينان كرد كه امپراطور (ناپلئون) بعد از انقضاي مهلتي كه ما به شما داده‌ايم بر تعرّض روس‌ها به خاك ايران اطلاع حاصل كند؟ آيا اعليحضرت از حال وحشتي كه ما مي‌گذرانيم مسبوق خواهد شد و مجال تدارك وسايل رفع آن را خواهد داشت»؟
گاردان با توجه به ترديدهاي فتحعلي‌شاه پيشنهاد كرد كه 15 روز به مدت تعيين شده افزوده شود. اما شاه جواب داد كه رسيدن نخستين مكاتبات از فرانسه و بازگشت مسيو لاژار (كه مدتي پيش‌تر براي مذاكره با گودويچ به قفقاز رفته بود) اوضاع را روشن‌تر خواهد كرد، در آن صورت اگر لازم ديد مدت را تمديد خواهد كرد: «بعد اعليحضرت به جناب ميرزا شفيع (صدراعظم) امر كرد كه شرحي رسمي در دادن شصت روز مهلت به جناب سرتيپ گاردان بنويسد و با او در رفع اشكالاتي كه براي طرفين پيش آمده گفتگو نمايد. جلسه به همين‌جا ختم شد».

ارسال توسط omid @ ۰۷:۲۳   0 نظر

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴

اتمام حجّت

تقريباً همزمان با نبردهاي ايروان و نخجوان كه شرح را آن در شماره گذشته خوانديد، روابط دربار فتحعلي‌شاه با ژنرال گاردان (سفير فرانسه) به مراحل حساس مي‌رسيد. به ياد داريد كه گاردان، پس از انعقاد معاهده فين‌كنشتاين ميان ايران و فرانسه، در رأس هيأتي از كارشناسان نظامي و مهندسان فرانسوي به ايران آمد و ابتدا دستور داشت ضمن بررسي شرايط لشكركشي احتمالي فرانسه به هند، قشون ايران را براي جنگ با روس‌ها آماده كند. اما در اين بين ميان روسيه و فرانسه صلح اتفاق افتاد و مأموريت گاردان به برقراري صلح ميان ايران و همسايه شمالي تغيير يافت. او به ايراني‌ها پيشنهاد كرد به فرستاده خود در پاريس اختيار دهند در مذاكره با سفير روسيه مقدمات صلح را فراهم كند. گاردان همچنين پيشنهاد خود را به مارشال گودويچ (فرمانده نظامي و حاكم روسيه در قفقاز) اطلاع داد. مقامات ايران كه مي‌دانستند از راه جنگ قادر به بازپس گرفتن سرزمين‌هاي از دست رفته خود نيستند، نظر گاردان را پذيرفتند و در مكاتبه با پادشاه و رئيس هيأت دولت روسيه پيشنهاد او را تكرار كردند. اما چندي بعد نامه‌اي از گودويچ براي عباس‌ميرزا و گاردان رسيد كه رد پيشنهاد ايران را اطلاع مي‌داد. شامپاني، وزيرخارجه فرانسه هم در نامه‌اي به تاريخ دوم نوامبر 1808 (13 رمضان 1223ه.ق.) براي گاردان نوشت: «به عقيده من لازم نيست كه مذاكرات را به چنين نقطه دوري (پاريس) بكشانيم، زيرا اين مسئله مستلزم عقب افتادن كار صلح است. به جاي اينكه فرانسه را دچار زحمت مذاكراتي كنيد كه براي او نفعي ندارد و تازه ممكن است در صورت بي‌نتيجه ماندن، به دوستي بين فرانسه و ايران لطماتي بزند، سعي كنيد دولتين را با يكديگر در همانجا صلح دهيد» («مأموريت ژنرال گاردان در ايران» ترجمه عباس اقبال، با اندكي تغيير). اين در واقع به منزله رد پيشنهاد ميانجي‌گري ناپلئون در ميان دو كشور و نقض آشكار تعهدي بود كه در فين‌كنشتاين به عهده گرفته بود.
ملاقات
از سوي ديگر انگليسي‌ها در اين مدت بي‌كار ننشسته بودند و دو فرستاده مختلف (مالكوم از سوي فرمانداركل ‌هندوستان و هارفورد جونز از سوي دولت بريتانيا) را براي مذاكره با دربار فتحعلي‌شاه به سوي ايران فرستاده بودند. ايراني‌ها چنانكه به فرانسوي‌ها قول داده بودند از پذيرفتن فرستادگان انگليس طفره مي‌رفتند و كار را به بهانه‌هاي مختلف به عقب مي‌انداختند. شاه ايران كه از بي‌پاسخ ماندن نامه‌هايش به ناپلئون و بي‌خبري از تصميمات او كلافه شده بود، سرانجام تصميم گرفت در ملاقاتي با گاردان با او اتمام حجّت كند. مسيو «ژوانن»، مترجم اول سفارت فرانسه در تهران، شرح اين ملاقات را در گزارشي بسيار مفصل براي وزارت‌خارجه كشورش فرستاده است كه بخش‌هايي از آن از اين قرار است: «از تاريخ 19 دسامبر گذشته (شوال 1222ه.ق.) تا اين تاريخ اعليحضرت شاه جناب آقاي سفير (گاردان) را به علت انتظار بيهوده‌اي كه در رسيدن اخبار اروپا عموماً و فرانسه خصوصاً مي‌رفت، به حضور نطلبيده بود. اعليحضرت هر روز از جناب سفير استفسار مي‌كرد كه آيا از طرف دولت خود مراسلاتي به او رسيده يا نه. آقاي سفير جز اظهار تأسف از بي‌خبري و اميد به رسيدن قاصدي در ظرف يكي دو روز جوابي ديگر نداشت. پادشاه دچار اضطراب فوق‌العاده بود و صدراعظم براثر ملامت‌هاي پي‌درپي شاه به او در باب سكوت فرانسه از غصه قلبي مجروح داشت. تا تاريخ 23 نوامبر (سوم شوال 1223ه.ق.) كه اعليحضرت جناب سفير را با مترجم اول سفارت كه اين شرح را امضاء كرده به حضور پذيرفت، حال بدين منوال بود.
بعد از اداي تعارفات و مراسم معموله اعليحضرت پرسيد كه علت اين بدبختي كه از فرانسه هيچ‌نوع خبري نمي‌رسد چيست؟ جناب سفير گفت كه جهت عدم مبادرت او به درخواست اذن حضور نيز همين نرسيدن اخبار از فرانسه بود ولي او هر روز در انتظار وصول چاپار است. لابد همين‌كه چاپار رسيد علت اين قضيه معلوم خواهد شد و اعليحضرت امپراطور ما با دلايل روشن مراتب محبت عاليه خود را نسبت به اعليحضرت شاه مدلل خواهد ساخت.
اعليحضرت با مختصر تبسمي گفت: معلوم مي‌شود كه رسيدن اخبار خيلي طول دارد و بيم ما از آن است كه وقتي ترياق از عراق برسد كه مار گزيده مرده باشد. ما چندبار به اعليحضرت امپراطور مراسله نوشته‌ايم ولي جواب هيچكدام نرسيده است. روس‌ها در طرف شمال ما را مورد تعرض قرار داده‌اند و قشون ايران هم كه هنوز درست آداب مشق را نياموخته‌اند در بدترين فصول بايد به مبارزه اقدام كنند. اردويي را كه ما در سلطانيه گردآورده بوديم و مي‌خواستيم آنها را براي دفاع سرحدّات پيش وليعهد خودمان عباس‌ميرزا بفرستيم، چون شما به ما اطمينان داديد كه روس‌ها بدون جلب موافقت اعليحضرت ناپلئون ممكن نيست دست به كار جنگ زنند مرخص كرديم. مارشال گودويچ سر ايران و فرانسه را شيره ماليده و درست در موقعي كه ما به استظهار اطمينانات شما كمال اعتماد را ابراز داشتيم و در بدترين فصول سال جنگ را بدون انتظار رسيدن جواب‌هاي شما و ما شروع كرده است. عباس‌ميرزا در اين موقع جز سپاهيان ايالت آذربايجان قواي ديگري در دسترس نداشته و گردان‌هايي كه به دستياري «ورديه» مهيا و منظم شده، هنگامي كه از همه موقع بيشتر به وجود اين صاحب‌منصب احتياج داشته‌اند، شما آنها را بي‌فرمانده گذاشتيد و به جميع صاحب‌منصبان فرانسوي امر داده‌ايد كه دست از كار بكشند... معلوم مي‌شود جريان امور بر خلاف مرام ماست و بدتر از همه امپراطور ناپلئون هنوز به ما اطلاع نداده است كه تصميمات او با انتظاري كه ما از دوستي او داريم موافقت مي‌نمايد يا نه. اين كه امپراطور ما را به اين وضع رها كرده جاي تعجب فوق‌العاده است. ما از بيان حقيقت اوضاع به شما مضايقه نكرديم و از مشاهده احوال چنين تصوّر مي‌كنيم كه فرانسه نمي‌تواند به ما كمك و معاونتي بنمايد».
(ادامه دارد)

ارسال توسط omid @ ۰۷:۵۷   0 نظر